- جلسه اول؛ غفلت؛ ريشه همه مفاسد
- جلسه دوم؛ غفلت از انسانيت خود
- جلسه سوم؛ يادها و يادآوران: عوامل غفلتزدايي
- جلسه چهارم؛ آثار غفلت از خود در قرآن
- جلسه پنجم؛گامهاي خروج از غفلت و جهل
- جلسه ششم؛ اولويتهاي انتخاب علم
- جلسه هفتم؛ طرحي براي شناخت اولويتهاي علوم
- جلسه هشتم؛ فضيلت علم از نگاه اهلبيتعليهمالسلام
- جلسه نهم؛ نقش موضوع، نيت، و عمل در ارزش علم
- جلسه دهم؛ چند نکته درباره ارزش تحصيل علم
- جلسه يازدهم؛ اولويتهاي علمآموزي
- جلسه دوازدهم؛ معيار ارزشگذاري علوم
- جلسه سيزدهم؛ پيوستار علوم و حدود واجب آن
- جلسه چهاردهم؛ علم، آگاهي، و انديشه
- جلسه پانزدهم؛ ويژگيهاي روش قرآن در تبيين معارف
- جلسه شانزدهم؛ روشهای قرآن برای تعلیم و هدایت مردم
- جلسه هفدهم؛ خداشناسی همزاد انسانشناسی
- جلسه هجدهم؛ ويژگيهاي خواستهاي انسان
- جلسه نوزدهم؛ علم و اراده؛ ملاک برتري انسان
- جلسه بیستم؛ تدبير اميال و اراده
- جلسه بیستویکم؛ هدف از تهذیب نفس
- جلسه بیستودوم؛ پلّه پلّه تا خدا
- جلسه بیستوسوم؛ عوامل و موانع سلوک
صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
برايدريافتفايلصوتيجلسهاينجاراکليککنيد | 7.18 مگابایت |
بسم الله الرحمن الرحيم
آن چه پيشرو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيتالله مصباحيزدي (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 21/8/93، مطابق با هجدهم محرم الحرام 1436 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
(5)
گامهاي خروج از غفلت و جهل
غفلت ابتدايي
در جلسات گذشته در اينباره صحبت شد که از ديدگاه قرآن، ريشه همه انحرافات، لغزشها، کجانديشيها و کجرويها غفلت است، و تا جايي که خداي متعال توفيق داد درباره خطرناکترين و زيانبارترين غفلتها سخن گفتيم. براي توضيح بيشتر خوب است مراحلي که بر انسان ميگذرد تا به يک چيز توجه پيدا کرده، مشکلات احتمالي را حل و پاسخ مسأله را پيدا کند، از نظر بگذرانيم.
انسان در ابتدا از اکثر قريب به اتفاق حقايق غفلت دارد. انسان وقتي متولد ميشود تا چند سالگي فقط به چيزهاي محدودي از اطراف خودش توجه ميکند، و حقايق بيشماري در عالم هست که اصلا امکان توجه او به آنها وجود ندارد؛ اصلا نميداند چنين چيزهايي هست تا به آنها توجه کند. مثلا نميتواند به موضوعاتي مثل کرات آسماني، اندامهاي بدن، مسائل فيزيک، شيمي، ستارهشناسي، کيهانشناسي، رياضيات و... با گستره زيادي که دارند توجه کند. اگر انسان بخواهد درباره يکي از اين موضوعات، مثل اينکه خورشيد بزرگتر از ماه است، گزارهاي داشته باشد، بايد بداند که چيزي بهنام خورشيد وجود دارد تا اين سؤال برايش مطرح شود.
اين غفلت ابتدايي مذمتي ندارد؛ زيرا آفرينش انسانها اين چنين است و عدم توجه به اين حقايق اختياري نيست. پس از مدتي کمکم در اثر ارتباطي که با خارج پيدا ميکند و معلوماتي هرچند خيلي ضعيف، کمرنگ و مبهم بهدست ميآورد، برايش سؤالاتي مطرح ميشود و به چيستي، چرايي، مبدأ و غايت خود توجه ميکند. معمولا عموم ما انسانها در کودکيمان نسبت به اينگونه مسائل غفلت داريم و خودبهخودتوجهي به اين مسائل نداشتهايم. البته اين مطلب بدان معنا نيست که هيچ انساني توجه نداشته است، بلکه در ميان انسانها افرادي استثنايي هستند که با امثال ما بسيار تفاوت دارند. هماکنون نيز نوابغي در علوم مختلف پيدا ميشوند که در سنين کودکي مسائلي را درک ميکنند که بزرگترها هم آنها را نميفهمند. ولي اينها استثنائاتي هستند که برجستهترين آنها، انبيا و اولياءاند که درباره آنها هر چه بگوييم چيزهايي است که از آيات، روايات و امثال آنها به ذهنمان ميآيد. درک مقام کسانيکه در شکم مادر، با مادر سخن ميگويند يا وقتي متولد ميشوند به حالت سجده روي زمين ميافتند، براي ما ممکن نيست. ما بايد ببينيم خودمان چگونه هستيم و چگونه ميتوانيم رشد کنيم. بالاخره ما در کودکي معمولا نسبت به مسائل اصلي که ضروريترين مسائلي است که بايد بدانيم، غافليم؛ هرچند گاهي نبوغها و استعدادهاي فوقالعادهاي هم پيدا ميشود. شايد شما هم در کودکان امروزي ديده باشيد که گاهي چيزهايي ميپرسند که حتى سؤالش هم به ذهن بزرگترها نميرسد و انسان در جوابش ميماند که به اين کودک چه بگويد. اينکه انسان به دنبال «رب» خود باشد در افراد عادي خودبهخود پيدا نميشود. مگر اينکه خانواده يا ديگران به فرد کمک کنند.
ممکن است براي بعضي افراد مثل حضرت ابراهيم عليهالسلام به صورت فطري، خدادادي يا الهام الهي، صورت مسأله مطرح شود که به دنبال خداي خود و آسمان و زمين باشند و درصدد برآيند که او را پيدا کنند. در جلسات گذشته به حضرت ابراهيم علينبيناوآلهوعليهالسلام مثال زدم که ايشان در ابتداي زندگي در غارمانندي زندگي ميکرد. شبي به آسمان نگاه کرد و ظاهرا ستاره زهره را ديد و گفت: هَـذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِينَ.[i] وقتي ستاره افول کرد، گفت: اين رب من نيست؛ اگر رب بود افول نميکرد. هستي من وابسته به رب من است؛ وقتي رفت، چه کسي من را اداره ميکند؟ اين قضيه درباره ماه نيز رخ داد تا شب گذشت و خورشيد دميد. حضرت درباره خورشيد نيز گفت: اين بزرگتر و مهمتر است، پس رب من اين است، اما وقتي خورشيد نيز غروب کرد گفت: إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ؛[ii] اينها هيچ کدام رب من نيستند. کسي رب من است که اينها و همه هستي را آفريده است. اين حالت در افراد فوقالعادهاي پيدا ميشود که خودبهخود موضوع و صورت مسأله برايشان مطرح شود که من بايد ربي با چنين ويژگيهايي داشته باشم و درصدد پاسخ بربيايند. البته شايد اين قضيه درباره حضرت ابراهيم به گونهاي ديگر باشد که ايشان از ابتدا حقيقت امر را ميدانست ولي براي تعليم ديگران اينگونه سخن ميگفت.
تدبيرهاي الهي براي خروج از غفلت ابتدايي
انسان ـقدر متقينـ در زمان بلوغ، استعداد اين را دارد که اين مسائل را بررسي کند و براي آن پاسخ پيدا کند، اما معمولا از آن غفلت دارد. لطف و رحمت الهي اقتضا ميکند که وسيلهاي قرار بدهد که انسان از آن غفلت درآيد، و صورت مسأله برايش مطرح شود تا درصدد جوابش برآيد؛ لذا سلسلهاي از عوامل تکويني و عوامل تشريعي وحياني براي توجه دادن انسانها قرار داده است.
درباره عوامل تکويني مضمون آيات متعددي از قرآن اين است که وقتي سختيها به انسان فشار ميآورد و ديگر اميدي به تأثير اسباب ظاهري ندارد، دلش متوجه خدا ميشود؛ فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ.[iii] در كتاب احتجاجات ذکر شده است كه شخصي دهري مسلك خدمت امام صادقعليهالسلام عرض کرد كه خدا را بهگونهاي براي من ثابت کنيد که گويا او را ميبينم. حضرت فرمود هيچگاه کشتي سوار شدهاي؟ گفت: بله. فرمودند: آيا اتفاق افتادهاست که کشتيتان بشکند؟ گفت: بله. گفتند: آيا اتفاق افتاده است كه پس از شكستن كشتي مشرف به مرگ شوي و اميدت از همه جا قطع شود؟ گفت: اتفاقا يک بار چنين شد و هر چه تلاش کرديم نتوانستيم خودمان را به ساحل برسانيم؛ نزديک بود بميريم و غرق بشويم. فرمودند: در آن حال هيچ اميدي ته دلت داشتي؟ انسان صادقي بود، گفت: بله يادم ميآيد که همان وقت نيز نااميد نبودم. باور داشتم که قدرتي هست که ميتواند من را نجات بدهد. حضرت فرمودند: آن اميدي که داشتي، همان اميد به خداست. تو در عمق فطرتت خدا را ميشناختي، اما او را فراموش کرده بودي. حالت نااميد شدن و انقطاع از اسباب، زمينه را فراهم ميکند که انسان فقط اميدش به خدا باشد. اين واقعيتي است. هر کسي در زندگي خودش با سختيهايي روبهرو ميشود، حال در اثر مريضي شديد يا گرفتاريهاي ديگر. هنگامي كه انسان از همه چيز نااميد ميشود، حالتي برايش پيدا ميشود که ميتواند يک جهش بکند و اتصال دلش با خدا را بيابد.
عامل تشريعي نيز همان انبيا هستند. خداوند پيغمبراني را هدايت کرد و آنها را به بيرون آوردن مردم از غفلت مأمور ساخت. پيغمبران ابتدا كوشيدند كه مردم را به اين مسايل توجه دهند و اصلا صورت مسألهها را برايشان مطرح کنند. سپس کمک کردند كه مردم پاسخ صحيحي براي اين مسايل پيدا کنند.
اين سه عامل (الهام، تدبيرهاي تکويني و تشريعي) براي اين است که انسان را از آن حالت غفلت اوليه درآورد، به اين معنا که ابتدا به موضوع قضيه توجه پيدا کند. طفلي نوآموز را فرض کنيد كه درباره اينکه مجموع زواياي يک مثلث با دو قائمه مساوي است، هيچگونه ابهامي ندارد، چون هنوز اصلا نميداند مثلث چيست و از زوايا و مجموع آنها سؤالي برايش مطرح نيست. وقتي فهميد مثلث چيست و زوايايي دارد، اين سؤال برايش مطرح ميشود که مثلا مجموع اين زوايا چه قدر ميشود. بنابراين اولين مرحله آن است که به آنچه بناست موضوع قضيه قرار بگيرد توجه کند و سپس به حکمش توجه پيدا کند. اين يک مرحله از غفلت است که اصلا موضوع قضيه برايش مطرح نيست و در ذهنش نميآيد تا برايش حکمي را تصور کند و درباره آن سؤالي برايش مطرح شود و به دنبال پاسخ آن باشد.
غريزه کنجکاوي و حقيقتيابي
پس از اينکه شخص به موضوع توجه کرد، بايد به چيزهايي که ميتوانند به اين موضوع نسبت داده شوند و محمول اين قضيه واقع شوند، توجه پيدا کند. فرض کنيد طفل نوآموزي تعريف مثلث را ياد گرفت، اما حکم مساوي بودن زواياي آن با دو قائمه، تصور ديگري ميخواهد. بعد از اين تصورات است که صورت مسأله مطرح ميشود که آيا چنين هست يا نيست؟ در اين مرحله عامل فطري ديگري به کمک انسان ميآيد که او را به تلاش براي يافتن پاسخ وادار ميکند. روانشناسان به اين عامل غريزه کنجکاوي يا حقيقتيابي ميگويند. اين حالت اختصاص به موضوع خاصي ندارد. انسان از جهل گريزان است و هر سؤالي براي او مطرح شود، ميخواهد پاسخ آن را بگيرد. اين حالت همان جهل بسيط است که در آن انسان به دنبال پاسخ براي پرسش خود است.
کودکان، سؤالات خود را بيشتر از همه از پدر، مادر و بزرگترها ميپرسند. آنها نيز کمک ميکنند و در حد فهمشان به آنها پاسخي ميدهند. وقتي انسان چيزي را نميداند، تلاش ميکند که پاسخ آن را بهگونهاي بفهمد. علت اينکه از پدر و مادرش ميپرسد، اين است که به طور مبهم و ارتکازي اين عقيده را دارد که بزرگترها چيزهايي را ميدانند که من نميدانم؛ البته تجربه نيز کرده است که گاهي پدر و مادر چيزهايي را به او ميگويند که نميدانسته است. لذا اين استدلال در ذهن او ايجاد ميشود که ميتواند از پدر و مادر براي پاسخ به پرسشهايش کمک بگيرد. البته خودش تفصيلا به اين مسايل توجه ندارد، ولي وقتي رفتار او را تحليل ميکنيم، ميگوييم اين گونه است. اين يک جريان عادي است و همه ما نيز اينچنين بوده و هستيم. اما در اثر تجربههايي که براي انسان پيدا ميشود، کمکم متوجه ميشود که برخي از جوابهايي که به اين سؤالها داده شده است با واقع مطابقت ندارد. پس از اين مرحله ا ست که براي او اين سؤال مطرح ميشود که چه کنم که جوابهاي درست پيدا کنم؟
آفت شکاکيت
مشکل ديگر اين است که وقتي انسان ديد بعضي جوابها درست نيست، ممکن است دچار اين آفت شود که بگويد اصلا نميشود به پرسشها پاسخ صحيح داد. اين حالت شکاکيت است. وقتي غلطها و اشتباهات از اشخاص مختلف و در زمينههاي مختلف، تکرار شد اين سؤال براي فرد مطرح ميشود که نکند همين چيزهايي که الان نيز به آن معتقدم، غلط باشد؟! اين همان انحرافي است که در راه تحصيل علم پيدا ميشود و سابقهاي چند هزار ساله دارد. معروف اين است که ابتدا سوفسطائيان يونان شکاکيت را مطرح کردند و رواج دادند، ولي ما تاريخ نويسان معتبري از گذشته نداريم و ممکن است قبل از آنها نيز اين گرايش مطرح بوده باشد. آنچه در تاريخها موجود هست اين است که در حدود سه هزار سال قبل در يونان کساني پيدا شدند که معتقد بودند همه چيز مشکوک است و نميشود به چيزي علم پيدا کرد؛ البته انسان تمايلي به يک جواب پيدا ميکند، ولي دليلي ندارد که اين جواب درست باشد. اصول شکاکيت بر اين سه مرحله استوار بود که اولاً حقيقتي وجود ندارد؛ ثانياً اگر حقيقتي وجود داشته باشد، قابل شناختن نيست، و ثالثاً حتى اگر حقيقت قابل شناختن براي خود شخص باشد، قابل شناساندن نيست. امروزه هم يکي از مسائلي که در فلسفه علم، معرفتشناسي و اپيستمولوژي مطرح است همين سؤال است که آيا واقعا ميشود علم قطعي پيدا کرد؟ افراد سرشناس، کلاسدار و نامآور بسياري هستند که معتقدند اصلا علم قطعي نميتوان پيدا کرد، و حتي کساني را که ميگويند علم يقيني داريم، دگماتيست ميدانند. شايد در لابهلاي کلام برخي از نويسندگان معروف داخل کشور خودمان نيز از اين سخنان شنيده يا خوانده باشيد.
شکاکيت از نظر قرآن
قرآن نه تنها امکان علم را نفي نميکند، بلکه به شدت به کسب علم دعوت ميکند و کساني را که بدون علم سخن گفته و يا فعاليت ميکنند، مذمت ميکند. قرآن روي واژه «يقين» اصرار دارد، و از آن طرف کساني را که به علم نميرسند و به ظن اکتفا ميکنند، سخت مذمت ميکند؛ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ.[iv] قرآن وقتي ميخواهد مشرکان را توبيخ کند، ميگويد اينها دنبال علم نيستند، به ظن اکتفا ميکنند وحرفهاي بيمايه و بي دليل ميزنند. قرآن چنين ادعايي دارد. بنابراين شکاکان بايد بدانند که کلامشان خلاف قرآن است و کسي که قرآن را باور داشته باشد، اين حرف را نميتواند بزند. بله اگر کسي گفت قرآن نيز قابل نقد است ـ همانگونه که گفتند و کتاب هم درباره آن نوشتند ـ حرف ديگري است! اما کسانيکه معتقدند قرآن درست است، نميتوانند بگويند که علم امکان ندارد و همه چيز مشکوک و حداکثر ظني است. اگر قرآن را قبول دارند بايد بپذيرند که در مواردي علم قابل دست يابي است و بايد آن را دنبال کرد و به دست آورد و به حد يقين هم رساند. کمال آن هم اين است که از علم اليقين بگذرد و به عين اليقين برسد.
دست يابي به علم براي انسان يك ارزش محسوب مي شود و در اين جهت تابع ديگران نيست. بنابراين ارزش علم يك ارزش اخلاقي از سنخ ارزش هايي است كه در رابطه انسان با خودش مطرح مي شود. ما ارزشهاي اخلاقي را چند دسته کرديم. يک دسته از آنها رابطه انسان با خدا بود که آن را در سالهاي گذشته بررسي کرديم. سپس خواستيم که درباره جنبههاي اخلاقي مربوط به فرد (رابطه انسان با خودش) بحث کنيم. براي انسان حتي اگر جامعه و ديگراني نباشند اين ارزش مطرح است که بايد به برخي از چيزها علم پيدا کند. اين يک ارزش است و اين ارزش را اسلام معتبر ميداند. اسلام نسبت به بعضي از مسائل کسب علم را واجب، بعضي را مستحب مؤکد و يا برخي ديگر را مستحب ميداند، و به هر حال هيچ مرتبهاي از آن بدون ارزش نيست. حال اين پرسش مطرح ميشود که چه علومي اهميت بيشتري (وجوب) دارند و درجات نازلترش چيست؟ آيا در همه جا بايد يقين پيدا کرد يا در بعضي جاها ميشود به پايينتر از يقين (اطمينان) و يا حتي به ظن نيز اکتفا کرد؟ اينها سؤالاتي است که در اين زمينه مطرح ميشود و انشاءالله در جلسات آينده به آنها پاسخ ميدهيم.
فضيلت علم از نگاه روايات
مرحوم صدوق از پيغمبر اکرم صلياللهعليهوآله نقل کردهاند كه: مَنْ سَلَكَ طَرِيقاً يَطْلُبُ فِيهِ عِلْماً سَلَكَ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ طَرِيقاً إِلَى الْجَنَّةِ؛[v]ِ کسي که راهي را براي بهدست آوردن علمي بپيمايد، خدا او را در راهي به سوي بهشت هدايت ميکند. اين سخن به اين معناست كه قدم برداشتن در راه علم، قدم برداشتن در راهي است که خدا دوست ميدارد و خدا او را کمک ميکند که در آن راه پيشرفت کند و به بهشت نزديک بشود. سپس ميفرمايد: وَإِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضاً بِهِ؛ فرشتگان خدا بالهايشان را براي کسي که در راهي به دنبال علم حرکت ميکند، ميگسترانند. ظاهر اين روايت اين است که فرشتگان بالهايشان را زير پاي طالب علم باز ميکنند. درباره مرحوم شهيد ثاني رضواناللهعليه نيز نقل شده كه وقتي از خانه به قصد درس بيرون ميآمد، پابرهنه راه ميرفت و ميگفت: پيغمبر اکرم فرمودهاند ملائكه بالهايشان را زير پاي کسي که در راه علم قدم برميدارد پهن ميکنند و من شرمم ميآيد با کفش روي بال ملائکه پا بگذارم.
بعضي احتمال دادهاند که منظور از لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا، حالت تواضعي است که پرنده در مقابل جوجههايش انجام ميدهد. در آيه24 سوره اسراء نيز سفارش شده که در مقابل والدين بالتان را بگسترانيد به اين معنا که با آنها متواضعانه رفتار کنيد، سرتان را خم کنيد ومؤدبانه برخورد بکنيد. بالگسترانيدن ملائكه نيز به خضوع و محبت آنها نسبت به طالب علم است؛ البته مخصوصا با توجه به عبارت رِضاً بِهِ احتمال اول قويتر است؛ چون ميفرمايد اين کار را به اين خاطر انجام ميدهند که از اين رفتار طالب علم خوششان ميآيد.
وَإِنَّهُ لَيَسْتَغْفِرُ لِطالبِ العِلمِ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ حَتَّى الْحُوتُ فِي الْبَحْرِ؛ ساکنان آسمان و زمين حتي ماهيان دريا براي او استغفار ميکنند! استغفار همه موجودات، براي ما درست قابل فهم نيست؛ البته در قرآن آياتي داريم که نوعي شعور و درک را به همه موجودات، بهخصوص پرندگان و حيوانات و حتی جمادات، نسبت ميدهد؛ وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ.[vi] بعضي خيلي صريح گفتهاند كه اين آيات دلالت دارند بر اينکه همه موجودات شعور دارند. معمولا عرفا چنين مسلکي دارند و فيلسوفاني هم که گرايشهاي عرفاني داشتهاند در بيان استدلال آن گفتهاند كه علم با وجود توأم است، ولي هر چه وجود قويتر باشد، علم قويتر است، و در موجودهاي ضعيف نيز مرتبهاي ضعيف از علم هست. اما بعضي اين آيات را تعبيراتي استعاري ميدانند و ميگويند مثلا در قرآن از سايه درختان كه بر زمين ميافتد، به سجده تعبير شده است، و به اين معناست که آن چنان در مقابل خدا تسليماند که گويا همين سايه انداختنشان هم سجده براي خداست.
وجه سومي نيز گفته شده که موجودات اين عالم صورتي باطني و برزخي دارند و نسبتهاي شعور و درک به آنها به اعتبار آن صورت باطنيشان است، ولي اين صورت ظاهريشان درک و شعوري ندارد. به هر حال اين تعبيرات حتي اگر بيان استعاري هم باشد، بر اين دلالت دارد که خداوند متعال، عالم را بهگونهاي آفريده است که به نفع طالب علم است و باعث اين ميشود که گناهانش کم بشود و همه اجزاي عالم به او کمک ميکنند که در راه حق پيش برود. البته شايد معاني بلندتري هم داشته باشد که ما عقلمان نميرسد.
بزرگان و تسبيح اجسام
اشخاص بزرگي همچون مرحوم حاجآقا مصطفي فرزند امام رضواناللهعليه درباره مرحوم آخوند کاشي نقل ميکردند که ايشان در مدرسه صدر اصفهان سحرگاهان که براي نماز شب بيدار ميشده، تمام درختان و اجسامي که در اطرافش بودند تسبيح خدا ميگفتند. يکي از طلابي که به ايشان ارادت داشته ميگويد يک شب وقتي ايشان براي وضو بلند شد، پنهاني همراهش رفتم تا ببينم چه کار ميکند. وقتي سر حوض نشست ديدم صداي تسبيح بهگونهاي از آب حوض، از درخت و از فضا بلند است که نزديک بود بيهوش شوم. حال اينکه حقيقت اين تسبيح چيست، بايد بدانيم که آن قدر اين کرامات از بزرگان نقل شده است، که بعيد است که همه اينها دروغ باشد. درباره خود پيغمبر اکرمصلياللهعليهوآله نيز نقل شده است که اشاره کردند درخت جلو آمد و به نبوت و رسالت ايشان شهادت داد.
خداوند يکي از کارهاي ملائکه حامل عرش را استغفار براي مؤمنان معرفي ميکند؛ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَ شَيْءٍ رَحْمَةً وَعِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ[vii].حال شايد موجودات ديگر نيز يک صورت باطني داشته باشند يا با هر کدامشان ملکي باشد. همانگونه که در روايت دارد که هر قطره باران که از آسمان ميبارد، ملکي آن را نازل ميکند و آن ملک ديگر برنميگردد و باران ديگري نميآورد، بلکه آن ملک فقط براي همين يک قطره است. حال ما از تعداد ملائکه و کارهايي که بر عهدهشان است چه ميدانيم؟!
در ادامه روايت ميفرمايد: وَ فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلَى سَائِرِ النُّجُومِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ؛ شب چهاردهم، به آسمان نگاه کنيد و ماه را با ستارگاني که پيدا هستند، مقايسه کنيد! شب چهاردهم معمولا ستارهها پيدا نيستند و نور ماه آنها را محو ميکند. اگر در اين شب ستارهاي ديده شود در مقايسه با نور ماه چقدر نور دارد؟ برتري عالم بر عابد اين نسبت را دارد. آن مثل ماه شب چهارده ميماند و عابد مثل ستارههاي کوچکي که به زور خودشان را نشان ميدهند. وإِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِإِنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُوَرِّثُوا دِينَاراً وَ لَا دِرْهَماً وَ لَكِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ؛ عالم وارث پيغمبر است. پيغمبران بهعنوان نبوت ارثي از قبيل پول و درهم و دينار براي مردم نياوردهاند. ارث پيغمبران براي مردم علم بود و کسي که از اين ميراث بهرهاي برده باشد، خيلي بهره بزرگ و فراواني برده است.
يادآوري يک تحريف
در بحثي که درباره خطبه فدکيه داشتيم، نقل شد که در مقابل حضرت زهرا سلاماللهعليها گفته بودند که پيغمبر فرمود: نحن الانبياء لانورث؛ ما پيغمبران ارثي نميگذاريم. البته جملهاي هم به آن اضافه کرده بودند که وما ترکناه فهو صدقه. در آن بحث گفتيم که احتمال دارد اين حديث اصلي داشته است، اما بعد تحريف شده باشد. حال ميگوييم ممکن است اصل آن همين عبارت إِنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُوَرِّثُوا دِينَاراً وَلَا دِرْهَماً باشد که منظور از آن اين است که انبيا براي امتشان پولي به ارث نگذاشتهاند، اما اين بدان معنا نيست که انبيا بهعنوان يک انسان که مالک مالي هستند، براي فرزندانشان ارث نگذارد. انبيا «بما هم انبياء»، لَمْ يُوَرِّثُوا دِينَاراً وَلَا دِرْهَماً؛ ولي به عنوان يک شهروند وقتي از دنيا رفتند، ارثشان به فرزندان و وارثانشان ميرسد، همانگونه که طبق آیه قرآن، حضرت سليمان از حضرت داوود ارث برد.
وصلي الله علي محمد و آل محمد.
[i]. انعام، 76.
[ii]. همان، 79.
[iii]. عنکبوت، 65.
[iv]. نجم، 23.
[v]. الکافي، ج1، ص34.
[vi]. بقرة، 74.
[vii]. غافر، 7.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org