- جلسه اول؛ غفلت؛ ريشه همه مفاسد
- جلسه دوم؛ غفلت از انسانيت خود
- جلسه سوم؛ يادها و يادآوران: عوامل غفلتزدايي
- جلسه چهارم؛ آثار غفلت از خود در قرآن
- جلسه پنجم؛گامهاي خروج از غفلت و جهل
- جلسه ششم؛ اولويتهاي انتخاب علم
- جلسه هفتم؛ طرحي براي شناخت اولويتهاي علوم
- جلسه هشتم؛ فضيلت علم از نگاه اهلبيتعليهمالسلام
- جلسه نهم؛ نقش موضوع، نيت، و عمل در ارزش علم
- جلسه دهم؛ چند نکته درباره ارزش تحصيل علم
- جلسه يازدهم؛ اولويتهاي علمآموزي
- جلسه دوازدهم؛ معيار ارزشگذاري علوم
- جلسه سيزدهم؛ پيوستار علوم و حدود واجب آن
- جلسه چهاردهم؛ علم، آگاهي، و انديشه
- جلسه پانزدهم؛ ويژگيهاي روش قرآن در تبيين معارف
- جلسه شانزدهم؛ روشهای قرآن برای تعلیم و هدایت مردم
- جلسه هفدهم؛ خداشناسی همزاد انسانشناسی
- جلسه هجدهم؛ ويژگيهاي خواستهاي انسان
- جلسه نوزدهم؛ علم و اراده؛ ملاک برتري انسان
- جلسه بیستم؛ تدبير اميال و اراده
- جلسه بیستویکم؛ هدف از تهذیب نفس
- جلسه بیستودوم؛ پلّه پلّه تا خدا
- جلسه بیستوسوم؛ عوامل و موانع سلوک
بسم الله الرحمن الرحيم
آن چه پيشرو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيتالله مصباحيزدي (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 23/7/93، مطابق با بيستم ذيالحجة 1435 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
(3)
يادها و يادآوران: عوامل غفلتزدايي
غفلت از دانستهها
گفتيم که ريشه همه فسادها، انحرافها و سقوطها غفلت است و با استفاده از آيات قرآن، روايات و اعتبارات عقلي به اين نتيجه رسيديم که اولين توجهي که براي انسان لازم است، توجه به خودش است. گاهي بهعلت عوامل و جاذبههايي توجه انسان به بيرون از خود، آن قدر شدت پيدا ميکند که خودش را فراموش ميکند. بعد از اينکه انسان توجه کرد که خودش نيز يک موجودي است، بر اساس همان فطرت حقيقتجويياش ميخواهد خودش را بشناسد که من چه هستم. گفتيم که اهل معقول معتقدند که بهترين شکل شناخت اين است که علل چهارگانه معلول (ماده، صورت، فاعل و غايت) را بشناسيم. ما انسانها معمولا پس از توجه به وجود خود، همين بدن را که علت مادي ماست، ميشناسيم و حتي از صورتمان نيز که در واقع همان روح انسان است، غافليم.[1] تازه وقتي به صورت و روح خود نيز توجه پيدا ميکنيم، خودبهخود به علت فاعلي و ايجاد کننده اين روح، توجه پيدا نميکنيم، و به طريق اولي از غايت وجودمان که براي آن آفريده شدهايم نيز غفلت ميکنيم. اين غفلت باعث کجرويها و کجانديشيها ميشود و انسان را به پستي ميکشاند تا جايي که او را از حيوانات نيز پستتر ميسازد.
حال اين پرسش مطرح ميشود با اينکه علم به نفس عين ذات آن است و از نفس انفکاک ندارد، چه طور ممکن است انسان به خودش توجه نداشته باشد؟ در پاسخ به اين پرسش بايد گفت که اصل «دانستن» با «توجه کردن به دانسته» تفاوت دارد. هر يک از ما بسياري از علوم را ياد گرفتهايم؛ مثلا همه ما ميدانيم که در ادبيات عربي، هر فاعلي مرفوع است، اما هميشه به دانستههايمان توجه نداريم. بنابراين توجه به نفس، غير از علم به نفس است. ممکن است ما ـ چه به علم حضوري و چه به علم حصولي ـ به نفس خودمان علم داشته باشيم، ولي به آن توجه نکنيم. برخي اين مطلب را درباره علم حضوري قبول ندارند، اما همانطور که در جاي خودش گفتهايم، اين مطلب درباره علم حضوري نيز صادق است.
علم ناآگاهانه به خداوند
در قرآن کريم تصريح شده است که «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا»[2]. اين مطلب در روايات بسياري نيز آمده است، و برخي کتابهاي مهم فقهي و تفسيري نيز بحثي درباره عالم ذرّ و ميثاق ذکر کردهاند. حتي برخي از روايات با سندهاي معتبر دلالت بر اين دارد که خداوند در عالمي، انسانها را شاهد گرفت، خودش را به آنها شناساند و به آنها فرمود: أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا. در اين روايات هست که اصل اين معرفت باقي ماند، ولي کسي به ياد نميآورد که کجا و چه وقت خداوند چنين چيزي فرموده است؛ فَثَبَتَتِ الْمَعْرِفَةُ وَ نَسُوا الْمَوْقِف[3]. بالاخره قرآن ميگويد چنين چيزي هست. در عالمي ما خدا را ديدهايم و شهادت دادهايم که او رب ماست. خداوند در حکمت اين جريان ميفرمايد: أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ؛ براي اين که مبادا روز قيامت بگوييد ما اصلا از خدا غافل بوديم. خدا اين کار را کرد که اين معرفت در دل شما ثابت باشد و در روز قيامت ادعا نکنيد که ما غافل بوديم و هيچ توجهي نداشتيم؛ يا اينکه نگوييد که ميدانستيم خدايي را بايد پرستيد، اما پدران ما مشرک بودند و ما از آنها ياد گرفتهايم. اين قضيه واقع شد تا جايي براي اين بهانهگيريها نماند. اين مسالهاي است که درباره آن بسياري از محدثان و علماي حديث بحث کردند و به معنا و چگونگي اين اتمام حجت پرداختهاند.
شايد بتوان گفت که يکي از وجوه اين مشاهده همان است که به زبان عقلاني ميگوييم علم حضوري به علت از معلول جدا نيست. علم انسان به نفس خودش، لازمه وجودش است و از علم به علتش انفکاک ندارد. نفس ـ به تعبير ناقص ماـ پرتوي از يک خورشيد بينهايت و قائم به اوست. نميشود خود را بشناسد و او را نشناسد، ولي اين معرفتي که اکنون ما داريم، همانند برخي از علمهاي حصوليمان، معرفتي ناآگاهانه است. همه ما بسياري از مسايل را ميدانيم، اما اکنون همه آنها در ذهنمان نيست؛ بايد توجه کنيم و متوجه صورت مسالهاش بشويم. چنين چيزي در علم حضوري نيز صادق است. ممکن است اصل علم حضوري باشد، ولي آن قدر مبهم باشد و روي آن را گرد و خاک گرفته باشد که انسان به آن توجه نميکند و آن را نميبيند. همانگونه که گاهي علم حصولي بهگونهاي است که انسان مدتي آن را فراموش ميکند، اما با يادآوري نشانهها و قرائني، فرد آن را به ياد ميآورد. اين همان آگاهي و ناآگاهي است كه از آن سخن ميگوييم. اگر اصلا علم نداشتيم که يادآوري معني نداشت. يادآوري به اين معناست که چيزي بوده است، اما به آن توجه نداشتهايم و حال که به آن توجه کردهايم، و آن را به يادآوردهايم. آنچه در زندگي براي ما مفيد است، علمهاي آگاهانه است. علمهاي ناآگاهانه زمينهاي است که در شرايطي به آگاهي ميرسد و در اين صورت آگاهانه در رفتار ما موثر است. همانگونه که ما انسانها ـ هم به نفس خودمان و هم طبق اعتقاداتمان به قرآن کريم، روايات و دلايل عقلي ـ به خداي متعال علم داريم. اين علم از ما جداشدني نيست، ولي به آن توجه نداريم و علممان به آگاهي نرسيده است.
عوامل تكويني مؤثر در آگاهي به خداوند
قرآن کريم دو دسته از عوامل را معرفي ميکند که باعث ميشوند علم ناآگاهانه ما نسبت به خودمان و نسبت به خداي متعال به آگاهي برسد. گاهي يک امر تکويني يا يک حادثه خارجي باعث ميشود که ما به آن معرفتي که به خدا داشتهايم توجه پيدا کنيم. انسان تا هنگاميکه در امنيت به سر ميبرد، توجهاش بيشتر به امور و لذتهاي مادي است، اما هنگاميکه خطري پيش بيايد، حواسش را جمع ميکند و تمرکز پيدا ميکند. يکي از نمونههايي که در گذشته بسيار اتفاق ميافتاد سفرهاي دريايي بود که با قايق و با کشتيهاي چوبي انجام ميگرفت. بسيار اتفاق ميافتاد که انسانها در اين سفرهاي دريايي به دليل طوفانها در معرض خطر قرار ميگرفتند، به صورتيکه وقتي ميگفتند فلان کشتي غرق شده، مردم تعجب نميکردند. اين بود که مردم وقتي ميخواستند به سفرهاي دريايي بروند، اين خطر هميشه جلوي چشمشان بود. شبيه اين حالت در زمان ما هنگامي است که ميخواهيم با هواپيما مسافرت کنيم. گاهي ميگويند اين چند خروار آهن كه ميخواهد روي هوا برود، اگر سقوط کند، چه ميشود؟! وقتي انسان به اين نکته توجه ميکند، حالت ترس و واهمهاي برايش پيدا ميشود. اين است که غالبا کسانيکه سوار هواپيما ميشوند ـ حتى خود مهمانداران ـ دعا يا ذکري ميخوانند. اين حالت طبيعي است؛ زيرا انسان احساس خطر ميکند و در اين حالت توجه انسان جلب ميشود و باعث ميشود که علم ناآگاهانه انسان به آگاهي تبديل شود.
خداوند در آيه 65 از سوره عنکبوت درباره اين حالت ميفرمايد: فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُون. اينکه وقتي سوار کشتي ميشوند، دعا ميکنند، به اين معناست که خدا را ميشناسند. تا انسان با کسي آشنا نباشد، چگونه ميخواهد او را صدا بزند؟ حتى اگر بگويد که او را نميشناسم و نميبينم، ولي بالاخره يک نوع آشنايي و ارتباطي را با او درک ميکند که از او چيزي ميخواهد. اين عامل خارجي (احساس خطر) باعث ميشود که انسان تمرکز پيدا کند و توجهاش به درون خود و آنچه در درون ذاتش هست، جلب شود. اين يک عامل تکويني است. هر فردي وقتي احساس خطر کند يا به مريضي سختي مبتلا شود، اينگونه ميشود. کسی را فرض کنيد که به خاطر دردي به دکتر مراجعه میکند و بالاخره معلوم میشود سرطان دارد. چنین کسی از وقتي که میفهمد سرطان دارد حواسش جمع ميشود و حالش با وقتهاي ديگر تفاوت میکند، بيشتر دعا ميکند و به توبه و وصيت میپردازد.
قرآن براي تبدیل علمهای ناآگاهانه ما به آگاهی، از عاملهاي ديگري نیز یاد میکند. مضمون آيه 42 سوره انعام و آيه 94 سوره اعراف این است که خداوند میفرماید: ما هر پيغمبري را براي قومي فرستاديم، مردم آن قوم را به سختيها مبتلا کرديم. براي اينکه هدف انبيا پيش برود و مردم توجه کنند و قضيه را جدي بگيرند، سختيها و بلاهايي برايشان پيش آوردیم تا حالت تضرع و زاري پيدا کنند و برای توجه به خدا آماده شوند. سپس در آیه مربوط در سوره انعام، خداوند از مردم شكايت ميکند: فَلَوْلا إِذْ جَاءهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُواْ وَلَـكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ؛ برخی هستند که آن قدر قساوت گرفتهاند که حتي در سختيها نیز ياد ما و تضرع نميکنند! وقتی دلها قساوت پيدا کند، حتي اگر خشکسالي و قحطي هم پيش بیايد، به دنبال باران مصنوعي میروند و ياد خدا نميافتند.
عوامل تشريعي مؤثر در آگاهي به خداوند
دو عاملی که ذکر شد، به تعبير فلسفی از امور تکويني هستند که باعث میشوند علم ما به خدا از ناآگاهي به آگاهي برسد، ولي خدا به اين هم اکتفا نکرده است. اساس بعثت انبيا نیز براي همين توجه است. دستکم يکي از بزرگترين اهداف انبيا اين است که دانستههاي فطري زنده شود و انسان توجه پيدا کند و از غفلت خارج شود. يکي از شايعترين اسمها و اهدافي که براي نزول قرآن ذکر شده است، ذکر، تذکر و ذکريٰ است؛ حتي به خود پيغمبرصلىاللهعليهوآله «ذکر» اطلاق شده است: «...قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا * رَّسُولًا يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِ اللَّهِ...»[4] «رسولا» بدل از «ذکراً» است و به اين معناست که آن ذکري که براي شما فرستاديم، همان رسول بود. در سوره قمر نيز تعبير «وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ» چند بار تکرار شده است. در آيه نهم از سوره حجر نيز از قرآن به «ذکر» تعبير شده است و ميفرمايد: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ. انبيا و وحياي که به وسيله انبياست، باعث ميشود که انسان متوجه شود.
ما انسانها مشغول زندگي مادي خودمان هستيم و از اينکه خدايي هست، براي چه خلق شدهايم و کجا بايد برويم، غافليم. بايد کسي بيايد و به ما نهيب بزند که کجاي کاريد؟ يادتان باشد که چه کسي شما را آفريده است! اين کار انبياست. از اميرمؤمنان عليهالسلام در خطبه اول نهجالبلاغه نقل شده است که ميفرمايند: وَوَاتَر إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ؛ خدا پيغمبران را يکي پس از ديگري فرستاد تا شما را وادار به اداي ميثاقتان کند. شما در فطرت خودتان با خدا پيمان داشتيد که فقط او را پرستش کنيد، چرا فراموش کرديد؟! وَيُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول؛ همانگونه که گاهي گرد و خاک روي آينه را ميپوشاند و ديگر چيزي در آن پيدا نيست، عقل انسانها نيز زير هواهاي نفساني و شهوات انسان دفن ميشود. انبيا آمدهاند تا اين مرده را از خاک دربياورند و بيدار و زنده سازند. اين تعبير نيز مؤيد همان مطلب است که ممکن است حتي اموري عقلاني داشته باشيم ولي از آن ناآگاه باشيم. انبيا ميآيند و يادآوري ميکنند که شما عقلتان را به کار بگيريد. نه اينکه شما عقل نداريد و خودتان نميفهميد؛ بلکه توجه نداريد، بايد عقلتان را به کار بيندازيد. آيه 179 سوره اعراف نيز بر همين مطلب دلالت دارد و ميفرمايد: لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا؛ عقل دارند ولي از آن استفاده نميکنند.
توجه به معاد؛ موتور حرکت
از آنچه بيان شد به اين نتيجه رسيديم که خداوند از دو راه انسانها را متوجه فطرت خود ميسازد که يکي تکويني و ديگري تشريعي است. حال اين پرسش مطرح ميشود که اين عوامل ما را به چه چيزي توجه ميدهند؟ روشن است که ابتدا همان توجه به ميثاق فطري و توجه به خداست، ولي اين به تنهايي کافي نيست و فقط بخشي از مسأله را حل ميکند. همه ما ميفهميم که خدايي هست و اگر عقلمان را درست به کار بيندازيم، ميفهميم بايد او را پرستش کرد. ميفهميم سعادت ما نيز در اطاعت اوست، اما اينها همه از سنخ شناخت و فهم است و عامل محرک نيز ميخواهد. براي مثال، همانند اتومبيل است که فقط با چراغ راه نميرود و موتور نيز ميخواهد. بايد عامل ديگري به علم ما ضميمه بشود تا ما از اين علممان استفاده کنيم و انگيزه پيدا کنيم. بنابراين بايد براي اطاعت خدا انگيزه داشته باشيم. اين اطاعت، اطاعت در يکي دو مسأله نيست، اطاعتي است که سر تا پاي زندگي انسان را فرا ميگيرد.
خداوند متعال از فرط لطف و رحمتش در درون ما عاملي قرار داده است که ما را آرام نميگذارد و به حرکت در ميآورد. اين عامل همان است که انسان بداند که هر حرکتي اين جا انجام بدهد، حساب و کتاب دارد. اگر کاري را طبق دستورات خدا انجام دهد، خوشبختي ابدي خواهد داشت و اگر برخلاف امر او انجام بدهد، بدبختي و عذاب خواهد داشت. اگر انسان اين حساب و کتاب را باور نکند، علم به خدا عاملي قوي براي حرکت او نيست و حداکثر به يک احترام ظاهري اکتفا ميکند. در قرآن کريم تصريح شده است عاملي که موجب اين حرکت ميشود و نبود آن انسان را به سقوط ميکشاند، توجه به روز قيامت و روز حساب است. خداوند در آيه 26 از سوره ص خطاب به حضرت داوود ميفرمايد: يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ؛ عذاب قيامت براي اين است که کساني با اينکه روز حساب را ميشناختند و حتي آن را انکار نيز نميکردند، آن را فراموش ميکنند و به عبارت ديگر انگيزه عمل ندارند. هنگامي انسان انگيزه عمل پيدا ميکند که بداند همه رفتارهايش حساب و کتاب دارد و مو را از ماست ميکشند. در اين صورت است که انسان حواسش را جمع ميکند که نلغزد و سقوط نکند. اين توجه دادن نيز کار انبياست.
ضرورت توجه به مبدء و معاد
در بسياري از آيات قرآن، ايمان به خدا و ايمان به روز جزا در کنار هم آمده است؛ لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ.[5] وقتي ايمان به مبدأ و معاد، كنار هم باشند در انسان اثر ميگذارد؛ وگرنه براي بسياري از مردم ، ايمان به خدا به تنهايي عاملي قوي براي حرکت نيست. البته افراد بسيار نادري هستند که داراي استعدادهاي ويژه و همتهاي بلند هستند که وقتي خدا را شناختند، عامل حرکتشان عشق است و اصلا دنبال ثواب و عقابي نيستند؛ همانگونه که اميرمؤمنان عليهالسلام ميگويد: مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا شَوْقاً إِلَى جَنَّتِكَ وَ لَكِنْ رَأَيْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ. براي اکثر قريب به اتفاق انسانها اگر ترس قيامت و اميد به ثواب آخرت نباشد، خيلي از کارها تعطيل ميشود.
بنابراين، مهمترين توجه، توجه به علت فاعلي و علت غايي است. بايد توجه داشته باشيم که کجا ميخواهيم برويم و اين جايي که ميخواهيم برويم، چگونه جايي است. بايد بدانيم که مهمترين ويژگي آنجا حساب است؛ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَلَا حِسَابَ وَإِنَّ غَداً حِسَابٌ وَلَا عَمَل.[6] هر قدر بهتر اين دو مسأله را بدانيم زندگي سعادتمندانه ما بهتر طراحي ميشود و پايههاي آن محکمتر ميشود، و هر چه از اين ويژگي غفلت کنيم، باعث دور شدن از سعادت ميشود. البته وقتي انسان توجه پيدا کرد که عالم ديگري هست و حساب، کتاب، و بهشت و جهنمي وجود دارد اين سؤال برايش مطرح ميشود که چه کنم که به آن جا برسم و از چه راهي متوجه خود انبيا شوم؟ اين مسأله سوم است. اين سه مسأله همان اصول دين است که به ما ياد ميدهند. اگر انسان بخواهد که به کمال انساني برسد بايد اين سه مسأله را حل کند: چه کسي من را ساخته است؛ براي چه ساخته است، و چگونه بايد رفتار کنم که به آن هدف برسم؟
وفقناالله واياکم انشاءالله.
[1]. در اينجا منظور از صورت، صورت در مقابل پيکر نيست؛ بلکه صورت به معناي فعليت يک موجود است، و صورت انساني در واقع همان روح انسان است.
[2]. اعراف، 172.
[3]. بحارالانوار، ج5، 237.
[4]. طلاق، 9-10.
[5]. احزاب، 21.
[6]. الکافي، ج8. ص58.
صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
برايشنيدنصدايجلسهكليككنيد | 5.25 مگابایت |
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org