- جلسه اول؛ غفلت؛ ريشه همه مفاسد
- جلسه دوم؛ غفلت از انسانيت خود
- جلسه سوم؛ يادها و يادآوران: عوامل غفلتزدايي
- جلسه چهارم؛ آثار غفلت از خود در قرآن
- جلسه پنجم؛گامهاي خروج از غفلت و جهل
- جلسه ششم؛ اولويتهاي انتخاب علم
- جلسه هفتم؛ طرحي براي شناخت اولويتهاي علوم
- جلسه هشتم؛ فضيلت علم از نگاه اهلبيتعليهمالسلام
- جلسه نهم؛ نقش موضوع، نيت، و عمل در ارزش علم
- جلسه دهم؛ چند نکته درباره ارزش تحصيل علم
- جلسه يازدهم؛ اولويتهاي علمآموزي
- جلسه دوازدهم؛ معيار ارزشگذاري علوم
- جلسه سيزدهم؛ پيوستار علوم و حدود واجب آن
- جلسه چهاردهم؛ علم، آگاهي، و انديشه
- جلسه پانزدهم؛ ويژگيهاي روش قرآن در تبيين معارف
- جلسه شانزدهم؛ روشهای قرآن برای تعلیم و هدایت مردم
- جلسه هفدهم؛ خداشناسی همزاد انسانشناسی
- جلسه هجدهم؛ ويژگيهاي خواستهاي انسان
- جلسه نوزدهم؛ علم و اراده؛ ملاک برتري انسان
- جلسه بیستم؛ تدبير اميال و اراده
- جلسه بیستویکم؛ هدف از تهذیب نفس
- جلسه بیستودوم؛ پلّه پلّه تا خدا
- جلسه بیستوسوم؛ عوامل و موانع سلوک
صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
برایدریافتفایلصوتیاینجاراکلیککنید | 5.72 مگابایت |
بسم الله الرحمن الرحيم
آن چه پيشرو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيتالله مصباحيزدي (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 26/1/94، مطابق با بيستوپنجم جماديالثاني 1436 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
(17)
خداشناسي همزاد انسانشناسي
اشاره
در جلسات گذشته به اين نتيجه رسيديم که از ديدگاه قرآن کريم عامل اصلي سقوط انسان غفلت است و براي اينکه انسان مسير تکاملي خودش را بپيمايد و به هدف مطلوبي که بايد برسد، نائل شود، بايد متوجه باشد که هدف کجاست، راه چيست، چه امکاناتي دارد، و چگونه بايد از اين امکانات استفاده کند که به آن هدف برسد. اگر انسان از اين مسايل غفلت کند، نيروهايش را صرف چيزهاي ديگري ميکند که تأثيري در رسيدن به آن هدف ندارند و حتي گاهي او را از هدف دور ميکنند، و گاهي چنان دور ميشود که ديگر راه را گم ميکند و حتي اگر هم بخواهد برگردد، نميتواند. بنابراين اگر انسان بخواهد به اين بلاها مبتلا نشود، بايد بکوشد که آگاهي خودش را نسبت به اين مسايل حفظ کند. به اين مناسبت، مقداري درباره «غفلت» از ديدگاه قرآن و عواملي که موجب رفع غفلت ميشود، بحث کرديم و نهايتاً به اينجا رسيديم که در مقابل غفلت، مفاهيمي چون علم، معرفت، دانش، بينش، شعور، آگاهي و بصيرت قرار ميگيرند که همگي انواعي از آگاهي، شناخت و علم هستند. همچنين اشاره کرديم که کليد اصلي علم، تفکر است، و وقتي انسان ميخواهد چيزهايي را که نميداند بفهمد بايد از دانستههاي قبلياش استفاده کند؛ در آنها تأمل کند، و ارتباط آنها را با مفاهيم ديگر کشف سازد تا به نتيجه جديدي برسد. گفتيم که قرآن کريم تأکيد بسياري روي فکر دارد و حتي سفارش ميکند که درباره موضوعات خاصي فکر کنيد يا کساني که درباره اين مسايل فکر نميکنند، را نکوهش ميکند.
اين موضوعات همه در فرمول اصول دين خلاصه ميشود. اينکه انسان بايد بداند از کجا آمده، به کجا ميرود و چه راهي را بايد بپيمايد که به هدف برسد، اينگونه در اسلام جواب داده ميشود که ما از خداييم، به سوي آخرت ميرويم و در اين عالم بايد رفتار اختياري داشته باشيم و براساس معرفت، شناخت و حجت راهي را بپيماييم که ما را به قرب خداي متعال نائل ميکند. عنوان کلي اين راه نيز اطاعت و بندگي خداست. پس بايد درباره توحيد، نبوت، معاد و متعلقات آن فکر کنيم؛ البته اين يک روي سکه است.
ملازمه ميان خداشناسي و خودشناسي
روي ديگر سکه اين است که از يک نگاه، همه اينها به شناخت انسان برميگردد. ميگويد: فکر کن از کجا آمدهاي. ميگويي من خودبهخود به وجود نيامده و واجبالوجود نيز نيستم؛ پس يک موجود فقير وابسته هستم. وقتي خود را شناختي، معرفتي از خدا نيز پيدا ميکني. اعتقاد به معاد نيز سرنوشت نهايي انسان را نشان ميدهد و ميگويد خودت را بشناس که به کجا ميرسي و هدفت کجاست. شناخت هدف و غايت انسان نيز يک نوع معرفت انسان است؛ بهخصوص با توجه به تعبيري که بعضي از منطقيين به کار ميبرند و ميگويند تعريف کامل، تعريفي است که شامل علل چهارگانه باشد و علت فاعلي، علت غايي و احياناً ماده و صورت را بيان کند. بنابراين شناخت خدا، شناخت علت فاعلي انسان، و شناخت معاد، شناخت علت غايي انسان است، و هر دو به نوعي معرفت از انسان برميگردد.
روايت «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[1] که به سندهاي متعدد از طرق شيعه و سني نقل شده است نيز مؤيد ملازمه بين خودشناسي و خداشناسي است و البته عکس آن نيز صادق است؛ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ.[2] وقتي خود را بشناسيد، خدا را ميشناسيد و وقتي خدا را فراموش کنيد، خودتان را هم فراموش ميکنيد. بدترين غفلتها اين است که انسان نفهمد خودش کيست، کجاست و چه کاره است. با توجه به اين مقدمات، جا دارد که درباره خودمان بيشتر فکر کنيم که چه موجودي هستيم و از جهات متعددي خودمان را بشناسيم. فکر کردن در اين زمينه، از يک سو خودشناسي و از سوي ديگر خداشناسي است. در اين صورت ميتوانيم بفهميم که خدا چه حکمتهايي به کار برده و انسان را چگونه آفريده است و مسيرش را چگونه قرار داده است.
سير تکاملي بدن انسان
مفروضات دين، ما را به اين شناخت ميرساند که انسان موجودي در حال حرکت، تغيير، تبديل و تکامل است، و براي کمالي آفريده شده که بايد با اختيار خودش کسب کند. اما ساز و کار اين حرکت چيست و چگونه انسان يک حرکت اختياري به طرف کمال انجام ميدهد؟ در پاسخ به اين پرسش ديدگاههاي مختلفي وجود دارد که در حقيقت به مراتب مختلف معرفت انسان برميگردد وطبعا بسياري از آنها خطاست و زمينهساز غفلتي است که موجب سقوط انسان ميشود. ولي به هر حال بايد اين موضوعات را مورد توجه قرار داد و راه صحيح را پيدا و نظر اسلام را کشف کرد.
سؤال را از خودمان آغاز ميکنيم: ما چگونه به وجود آمدهايم؟ أَوَلَمْ يرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ؛[3] منظور از تعبير «اولم ير» رؤيت با چشم نيست. اين عبارت به معناي «مگر نميبيني» در محاورات فارسي است و به اين معناست که مطلب چنين است. در واقع به معناي «او لم يعلموا» و «اولم يفهموا» است. مثلا خداوند در سوره انبيا آيه 30 نيز ميفرمايد: أَوَلَمْ يرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا؛ مگر كفار نديدند که آسمان و زمين (کل عالم) يکپارچه بود و ما اينها را شکافتيم. روشن است که کسي نميتواند ادعا کند که من آنجا بودم و آن را ديدم! اين عبارت به اين معناست که اگر فکر کنند يا با مباني علمي از مقدمات صحيحي استفاده کنند، به اين نتيجه ميرسند و اين مطب را همه قبول دارند و چيز ناشناخته و مشکوکي نيست.
آدميزاد از چه چيزي پيدا شده است؟! به قول زيستشناسها، اصل انسان يک اسپرم است که ميليونها از آن در يک قطره مني جمع ميشود و وقتي به تخمکي که در رحم زن توليد ميشود، ميرسد يکي از اين ميليونها اسپرم وارد تخمک ميشود و با آن ترکيب ميشود. اين نطفه انسان است. همه اينهايي که داريم چيزهايي است که خدا به ما داده است. چه نعمتهايي دستبهدست هم دادهاند تا بنده ساخته شوم و نافرماني خدا کنم! خداوند ميفرمايد: آدميزاد! تو که مبدأت اين بوده است و ما تو را به اين جا رساندهايم، حال آمدهاي و مدعي خود ما شدهاي؟! أَلَمْ يكُ نُطْفَةً مِّن مَّنِي يُمْنَى؟![4] اين را همه ما ميدانيم و قرآن نيز مکرر تکرار ميکند و يادمان ميآورد.
سپس تحولاتي پيدا کرديم بالاخره کمکم شعور و درکي پيدا کرديم. موجودي که به شکل يک دانه توت بود، کمکم بزرگتر شد و دانههاي قرمزي به جاي قلب و مغز و اعضاي ديگر در آن پيدا شد. اين نقطهها کمکم به جايي رسيد که چيزي را درک ميکند. امروزه روانشناسان کودک براي اين که رابطه جنين با مادر و حرکات و رفتار او را بسنجند، آزمايشها و تحقيقات زيادي کردهاند و به اين نتيجه رسيدهاند که جنين در چند ماهگي در شکم مادر صداي مادر را ميشنود و ميشناسد. حتي ميگويند معمولاً گريه نوزاد هنگام تولد، از روي درد نيست؛ اصلا گريه ابزاري است که خودش را معرفي کند و با ديگران ارتباط برقرار کند. اين گريه براي اين است که با مادر ارتباط برقرار کند و بعد از اين که مادر او را در آغوش ميگيرد و سرش را روي قلب مادر ميگذارد، احساس خوشي پيدا ميکند و آرام ميشود. او با صداي قلب مادر آشناست و در آغوش مادر هم احساس آرامش ميکند. اينها را چه کسي و چگونه به اين نطفه داده است؟
سير تکاملي ادراک انسان
وقتي نوزاد متولد ميشود بيشتر به دنبال نوشيدن شير مادر است. اين را هم ميداند که وقتي گرسنه است بايد بهگونهاي اين گرسنگي را رفع کند. او ميداند که بايد لبهايش را جمع کند و بمکد تا از اين راه غذايي که خواستهاش است، بهدست آورد. اينها را ما ميگوييم و خيلي بعيد است که بچه خودش بفهمد که چرا اين کارها را ميکند. البته نوعي درک در او وجود دارد و يک حرکت مکانيکي محض نيست، اما بعيد است که براي اين کار ابتدا فکر کند که بايد چه کار کنم و به اين نتيجه برسد که بايد بگردم چيزي را پيدا کنم و بمکم. به اين درک، درک غريزي ميگويند که با اصطلاح ادراک ناآگاهانه در روانشناسي و روانکاوي قابل تطبيق است. اين درک را خدا به انسان داده است و نظيرش در حيوانات نيز هست. به دنبال رشد کودک، درکهاي غريزي او نيز کاملتر و متنوعتر ميشود. کمکم به بازي ميل پيدا ميکند و آهسته آهسته ميل جنسي در او ظهور پيدا ميکند. در هر مرحلهاي نوعي از اين درک غريزي و فطري وجود دارد و انسان چيزهايي را ميفهمد و دنبال چيزهاي ديگري ميگردد که کسي به او ياد نداده که بايد دنبال آنها بگردد، اما بهگونهاي است که شرايطي برايش فراهم ميشود که آنها را ميفهمد.
دانستيم که در مرحلهاي از پيدايش انسان، درک غريزي وجود دارد و کمکم اين درک غريزي تقويت و شکوفا ميشود و به درک آگاهانه ميرسد. در مراحل اوليه خيلي بعيد است که نوزاد توجه داشته باشد که من موجودي هستم غير از موجودات ديگر و بايد با آنها ارتباط برقرار کنم، اما کمکم درک آگاهانه پيدا ميکند و به مرحلهاي ميرسد که ميتواند استدلال و بحث کند و کاري که ميکند را توجيه کند يا اگر به او کاري پيشنهاد شد، بپرسد چرا من بايد اين کار را بکنم؟ اين يک مرحله از رشد است که در کودک پيدا ميشود و با مراحل قبلي تفاوت بسياري دارد. وقتي اين مرحله تکامل پيدا کند، به حدي ميرسد که شارع مقدس به او ميگويد: اکنون مکلف هستي! يعني بايد بفهمي چرا و به چيزهايي بايد معتقد شوي؛ و بايد بفهمي چه چيزهايي را بايد ملاک عمل قرار دهي. البته اين تکليف مراتب دارد؛ لاَ يكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا.[5] در همان اندازهاي که ميفهمد بايد به او کمک کرد که بفهمد و معتقد بشود و عمل کند. بيش از آنچه در توانش هست، نه خدا خواسته و نه صحيح است که به او تحميل شود. اين آگاهي رشد پيدا ميکند تا به اينجا که من و شما هستيم، ميرسد. من صبح که از خواب بيدار ميشوم، چرا از رختخواب بلند ميشوم؟ وقتي بلند ميشوم، دنبال چه چيزي ميگردم؟ و بالاخره هر کسي براي زندگياش برنامههايي دارد.
سير تکاملي انگيزههاي انسان
آن انگيزهاي که ما را وادار ميکند فلان حرکت را انجام بدهيم چيست؟ بيشترين و اولين انگيزهها ناشي از عوامل بدني است؛ يعني يک حالت عصبي در ما پيدا شده است که گرسنه، تشنه يا خسته شدهايم. اين عوامل مربوط به بدن و فيزيولوژي انسان است، و مطالعه آن براي خداشناسي بسيار مفيد است. اين عوامل باعث ميشود که انسان بخواهد تغيير جديدي پيدا کند؛ مثلا تشنه است، آب بخورد، گرسنه است، غذا بخورد، خسته شده، استراحت کند، و الي آخر.
بعضي از روانشناسان افراط کرده و گفتهاند: تنها عاملي که موجب حرکت ميشود، همين عوامل زيستي است و همه چيز ديگر شاخ و برگ همينهاست. اينها خيلي اشتباه کردهاند و انسان را با حيوان مساوي دانستهاند. اما عقلا و کساني که انسانتر هستند يا اصولاً از تعاليم انبيا استفاده کردهاند، ميفهمند که اين قضاوت بسيار بچهگانه، کوتاه، و نارساست. از يک نظر مثل اين است که کسي اتومبيلي با شيشههاي دودي را در حال حرکت ببيند و بگويد: اين چگونه بدون راننده حرکت ميکند و به طرف راست و چپ ميپيچد؟! اينکه انسان همه چيز را در ماديات و عوامل زيستي خلاصه کند قضاوتي کورکورانه است. قرآن نيز وقتي ميخواهد کساني را خيلي مذمت کند، ميگويد اينها مثل حيواناتند؛ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ.[6] يکي از منتهايي که انبيا بر سر بشر گذاشتند اين است که از روز اول به او توجه دادند که اين بدن ابزار و مرکبي براي تو است؛ تو خيلي شريفتر از اين بدن هستي و بعد هم اين را رها خواهي کرد. تو باقي ميماني، و اين بدن فاسد ميشود.
روح و سير تکاملي خواستههاي آن
مسئلهاي که انبيا روي آن تکيه ميکنند و عقلاي عالم نيز پذيرفتهاند، اين است که غير از دستگاه بدن که متأثر از عوامل مادي محض است، انسان داري عنصر ديگري است که خود ميتواند مستقلاً درک داشته باشد. اگرچه حالات انسان از جمله خستگي، نشاط گرسنگي و... کمابيش در آن درک اثر ميگذارد، اما اينگونه نيست که درک انسان متوقف بر آنها باشد. مسايلي که انسان را به خداشناسي ميرساند، مربوط به بدن و حرکتهاي مکانيکي يا شبه مکانيکي مغز يا اعضاي ديگر نيست، بلکه چيز ديگري است که به آن روح ميگوييم. اين روح خود اصالتا درک دارد و درکش فقط از راه بدن نيامده است؛ بلکه اين هنر را نيز دارد که درکهايي که از راه بدن ميرسد دستکاري کند و به درکهاي کلي تبديل سازد و از آنها نتيجه بگيرد.
آن موجود خواستههايي هم دارد غير از سير شدن شکم، تعادل اعصاب و چيزهايي از اين قبيل که بهوسيله هورمونها و حرکات عصبي در بدن پيدا ميشود. او خواستههاي ديگري دارد که با بدن و فعل و انفعالات آن ارتباط مستقيم ندارد. مثلاً هر انساني دوست دارد که محبوب باشد و ديگران دوستش بدارند. اين بدان معنا نيست که مادهاي در بدنش ترشح شده که اين خواسته را ايجاد کرده، يا مغز و اعصاب او بهگونهاي کار کرده که به دنبال محبوبيت است، و اگر تغييرش بدهيم ديگر نميخواهد کسي دوستش داشته باشد. همچنين هر کودکي وقتي کمي بزرگ ميشود، ميخواهد روي پاي خودش بايستد و حتي وقتي دستش را ميگيرند، دستش را ميکشد. اين روح استقلال و احساس هويت او که من خودم کسي هستم و شخصيتي دارم، با حرکات و اجزاء بدن ارتباطي ندارد.
از ديگر خواستههاي روح، عشق به خداست که از کتاب و سنت استفاده ميشود که بالاتر از همه خواستههاي ديگر است، و بايد طي مراحلي به فعليت برسد. البته در ابتدا خود انسان درست نميداند که دنبال چه ميگردد؛ امروز ميبيند کسي زيباست، دوستش ميدارد و فردا فرد زيباتري پيدا ميشود، آن را رها ميکند سراغ دومي ميرود. روز ديگر فرد ديگري پيدا ميشود آن دو را رها ميکند و سراغ سومي ميرود. وقتي از او ميپرسي که به دنبال چه ميگردي، نميتواند پاسخ بگويد، اما حقيقت اين است که او به دنبال زيبايي مطلق است و اين موجودات محدود او را اغنا نميکنند. مدتي سرگرم ميشود و خيال ميکند که اغنا شده است، ولي خيالي باطل است و طولي نميکشد که ميفهمد آنکه فطرتاً به دنبالش ميگردد، اين نيست؛ البته اين مطلب را با روانشناسي و روانکاوي به سادگي نميتوان اثبات کرد. اين معنا را انبيا و اوليا فهميدند و بيان کردند. بعضي از اهل معقول هم با استفاده از راهنماييهاي آنها به چيزهايي در اين زمينه پي بردند.
منظور اين است که خواستههايي که در وجود ما هست از خواستههاي حيواني ساده مثل شيرخوردن نوزاد شروع ميشود تا به آنجايي منتهي ميشود که يک انسان قسم ميخورد: «خدايا اگر هزار بار من را در آتش جهنم بسوزاني تا پودر شوم، و دوباره زنده شوم و باز مرا در آتش جهنم بسوزاني، محبت تو از دلم بيرون نميرود!» ما حتي تصور اين محبت را هم نميتوانيم بکنيم، اما امام زينالعابدين عليهالسلام در پيشگاه الهي ميتواند آن را عرض کند.
انسان بر سر دوراهي تکامل و انحطاط
انسان موجود عجيبي است؛ وقتي در مسير انحراف هم ميافتد، از هر حيواني پستتر ميشود. انساني که تا ديروز از ديدن يک طفل مريض يا يتيم گريه ميافتاد، امروز براي اينکه چند روز ديگر بر صندلي رياست بنشيند ابايي ندارد که هزاران نفر را در مقابلش سر ببرند يا با بمب هلاک کنند. آن گريه عاطفه فطرياش بود، اما در اثر سوءاختيارش به اين قساوت مبتلا شد؛ ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً.[7] قرآن شوخي نميکند. دل آدميزاد اينگونه است. اين هم صفحهاي از زندگي آدميزاد است و هر کدام از اين صفحات رشتههايي از علوم را به خود اختصاص داده و بزرگاني در طول تاريخ تحقيقاتي کردهاند تا به اين نتيجهها رسيدهاند.
اگر اين مطالب را جمعبندي کنيم و به شکل فرمولي دربياوريم، معرفتي اجمالي از انسان به دست ميآوريم؛ من اين هستم. اولم هم آن بود؛ هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يكُن شَيئًا مَّذْكُورًا؛[8] انسان چيزي قابل ذکر نبود. ما او را به اينجا رسانديم که حالا بگويد چه خدايي؟! خدا چيست؟! يا خدا يکي، و من هم يکي، بلکه من از او بالاترم؛ انا ربکم الاعلي![9] مگر تو همان نطفه گنديده نيستي؟ حال علناً با ما بحث و مخالفت ميکني و تعاليم دين را انکار ميکني؟ أَوَلَمْ يرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ؟! همه اينها يک نوع انسانشناسي است. اگر ما به اين شناخت درست توجه داشته باشيم و بدانيم که به مقامي ميتوانيم برسيم که در عالم وجود بعد از خداي متعال هيچ موجودي به آن مقام نميرسد، ميفهميم که حيف است چنين استعدادي را به پاي يک چيز پليد يا بيارزش بريزيم؛ و اگر ميريزيم بهخاطر اين است که غفلت کردهايم که چه هستيم و چه استعدادي داريم. اگر آدم بداند به چه مقامي ميتواند برسد، به اين چيزهاي پست حيواني و بچهگانه دلخوش نميشود.
از آن طرف، وقتي انسان به عادتهاي زشت، گناه، خودپرستي و رياستطلبي مبتلا ميشود، آن چنان ميتازد که ديگر هيچ چيزي نميتواند جلويش را بگيرد، و هر گناه و جنايتي را حاضر است مرتکب شود؛ حتي براي بعضيهايش توجيه ديني و کلاه شرعي نيز ميسازد. اين حالت نيز براي اين است که يادش رفته است چه بوده است. فکر ميکند که خلق شده که رئيس بشود و او سخن بگويد و مردم بهبه و چهچه کنند و بگويند هر چه شما ميفرماييد! اين خيال بچهگانهاي است. تحسين يا تقبيح ديگران براي تو چه تأثيري دارد؟ تحسين کسي براي تو تأثير دارد که در مقابل بهبهاش مابهازايي داشته باشد، و بتواند به تو چيزي بدهد و تو را به يک جايي برساند و از مشکلي نجات بدهد. آنکه از تو گداتر است و به کمک تو و شعارها و حمايتهايت احتياج دارد، چگونه ميخواهد مشکل تو را حل کند؟ اين سقوطها براي اين است که انسان فراموش ميکند چيست، براي چه آفريده شده، کجا بايد برود و راهش چيست؟
[1]. غرر الحكم ودرر الكلم، ص588.
[2]. حشر، 19.
[3]. یس، 77.
[4]. القیامه، 37.
[5]. بقره، 286.
[6]. فرقان، 44.
[7]. بقره، 74.
[8]. الانسان، 1.
[9]. نازعات، 24.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org