قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
برای‌دریافت‌فایل‌صوتی‌این‌جاراکلیک‌کنید5.29 مگابایت

بسم الله الرحمن الرحيم

آن چه پيش‌رو داريد گزيده‌اي از سخنان حضرت آيت‌الله مصباح‌يزدي (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 2/2/94، مطابق با سوم رجب 1436 ايراد فرموده‌اند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

(18)

ويژگي‌هاي خواست‌هاي انسان

اشاره

گفتيم بنابر آن‌چه از قرآن کريم استفاده مي‌شود ريشه همه انحطاط‌ها، سقوط‌ها و تنزل‌ها غفلت است. به همين مناسبت درباره اسباب غفلت و چيزهايي که موجب رفع غفلت مي‌شود، بحث کرديم و به دنبال آن، درباره علم و انواع و مراتب مختلف آن سخن گفتيم. ولي غفلت انسان تنها با کسب انواع علوم لازم و حتي رسيدن به درجات بالايي از آن زدوده نمي‌شود و انسان به کمال و خواسته مطلوبش نمي‌رسد. اين مطلب را همه ما مي‌دانيم؛ هم خود تجربه کرده‌ايم که گاهي چيزهايي را مي‌دانيم که خيلي خوب و لازم است ولي عمل نمي‌کنيم، و هم در تاريخ کساني را مي‌شناسيم که به آن‌ها علم‌هاي ويژه‌اي داده شد ولي سقوط کردند و خداوند درباره آن‌ها مي‌گويد: وَاتْلُ عَلَيهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَينَاهُ آياتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ.[1] بنابراين تنها علم بار انسان را به مقصد نمي‌رساند و چيز ديگري نيز لازم است. هم‌چنين اشاره کرديم که موجودات ذي‌شعور افزون بر علم، از ويژگي ديگري برخوردارند که همانند علم داراي مراتب و انواع مختلف است. اين ويژگي همان است که در زبان فارسي به آن خواستن، ميل داشتن، دوست داشتن، علاقه داشتن و در نهايت عشق ورزيدن مي‌گوييم؛ البته در زبان عربي براي اين مفهوم تعبيرات بالاتر از عشق نيز وجود دارد. همه اين‌ مفاهيم از يک مقوله است و براين دلالت دارد که انسان به چيزي ميل دارد و به طرفي کشيده مي‌شود. اين ميل باعث مي‌شود که عملي را اراده ‌کند و کاري را انجام دهد.

همان‌طور که برخي از اقسام علم غريزي است و خود‌به‌خود پيدا مي‌شود، و حتي نوزاد هم چنين درکي دارد که بايد از سينه مادر شير بنوشد، خواستن نيز همين‌گونه است. حتي در  موجودهاي ذي‌شعوري که مرتبه نازلي از حيات را دارند، نوعي خواست وجود دارد، اما مراتب خواست به جايي مي‌رسد که شايد براي ما حتي تصورش نيز ميسر نباشد.

مراتب اراده

خواستي که ضميمه درک غريزي مي‌شود تقريبا توأم و همزاد با همان درک است و نوعي خواست غريزي است. مثلاً شيرخوار در کنار اين‌که مي‌داند بايد سينه مادر را بچسبد، اين ميل و اراده را نيز دارد و از اين کار خوشش مي‌آيد؛ البته همان‌گونه که در جلسه گذشته گفتيم درک او مثل درک ما نيست که ابتدا فايده و موانع شيرخوردن را تصور و تصديق کند و سپس اراده کند که شير بخورد، اما به‌صورت يک کار طبيعي مکانيکي نيز نيست که بدون هيچ‌ درکي حرکت کند، و مرتبه‌اي از ادراک و هم‌چنين خواست در او هست. او يک چيزي را دوست دارد و از آن خوشش مي‌آيد. اين خود مرتبه‌اي از اراده است. مراتب اراده بالا مي‌رود تا به مراتب عاليه اراده مي‌رسد که حتي ادعا شده مي‌تواند با ذات الهي اتحاد داشته باشد و عين ذات او باشد. برخي‌ها گفته‌اند: اراده خداوند از صفات ثبوتيه الهي و عين ذات اوست.

مفهوم اراده به‌‌خصوص در زبان عربي مفهوم کش‌داري است. ما معمولاً اراده را مساوي تصميم‌گيري مي‌دانيم.  اراده در اصطلاح اهل معقول در فاعل بالقصد تحقق پيدا مي‌کند که ابتدا فکر مي‌کند و فايده‌ عمل را بررسي کرده و به آن شوق مؤکد پيدا مي‌کند، سپس اراده حاصل مي‌شود و تصميم مي‌گيرد. ولي اراده معاني وسيع‌تر از اين نيز دارد. در برخي از آيات قرآن نيز اراده به معناي محبت به کار رفته است. مثلا در آيه مِنكُم مَّن يرِيدُ الدُّنْيا وَمِنكُم مَّن يرِيدُ الآخِرَةَ[1] «يريد الاخره» به اين معنا نيست که تصميم مي‌گيريد کاري را انجام بدهيد. اين آيه مي‌فرمايد که بعضي‌ها دنيادوستند و بعضي‌ها آخرت‌دوست.

مفهوم اراده همين‌طور گسترش پيدا مي‌کند و حتي درباره خداوند متعال معنايي از اراده تصور مي‌شود که عين ذات اوست. شايد در برخي از کتاب‌ها نيز خوانده باشيد که اصلا اراده در حيوانات نيست و فقط در انسان است؛ هر موجودي ابتدا بايد عقل داشته باشد تا اراده کند. توجه داريد که اين هم اصطلاح خاصي است وگرنه همه مي‌دانيد که در منطق، فصل حيوان را «حساس متحرک بالاراده» مي‌دانند و مي‌گويند: هر حيواني اراده دارد.  بنابراين اراده‌اي که در مقابل خواست‌هاي حيواني و غرايز به کار مي‌رود و عامل عقلاني در آن موثر است، اصطلاح خاصي است و اختصاص به انسان دارد.

نوزاد انسان و خواست‌هاي او

 انسان در ابتداي پيدايش از بسياري از حيوانات ضعيف‌تر است. نوزاد انسان از لحاظ درک، از يک جوجه گنجشک ضعيف‌تر است. آن بسياري از چيزهايي را که برايش لازم است مي‌فهمد که نوزاد انسان نمي‌فهمد. اجمالا بعضي از حيوانات و حتي پرندگان هستند که هم در ادراک‌ و هم در خواست از نوزاد انسان قوي‌ترند، ولي بالاخره در نوزاد انسان نيز مرتبه‌اي از ادراک و هم‌چنين ميل، اراده و محبت وجود دارد و  به تدريج رشد مي‌کند. شايد بتوان گفت همين ويژگي يکي از حکمت‌هاي الهي است. او مي‌خواهد نشان بدهد که مي‌تواند از پست‌ترين موجودات، عالي‌ترين موجودات را بسازد. موجودي آفريده است که از پايين‌ترين درجات ادراك و اراده شروع مي‌شود و به طرف بي‌نهايت مي‌رود. تکامل اين موجود حد و مرزي ندارد. موجود پستي که از اسپرماتوزوئيد شروع مي‌شود، به جايي مي‌رسد که درباره آنها مي‌فرمايد: لافرق بينک وبينهم الا انهم عبادک وخلقک.

ويژگي‌هاي خواست‌هاي انسان

1. تنوع و شدت

گفتيم که خواست‌هاي انسان از غريزي آغاز و کم‌کم تنوع  و قوت پيدا مي‌کند. خواست‌هاي گوناگوني در انسان پيدا مي‌شود که از ابتدا نبود؛ البته ممکن است که در ابتدا استعداد آن را داشته ولي بالفعل نبوده است. مثلا در نوزاد انسان ميل جنسي و ميل به بازي با اسباب‌بازي نيست و اين ميل کم‌کم در او پيدا مي‌شود. بنابراين انواعي از خواست‌هاي انسان به تدريج در او پيدا مي‌شود. اين خواست‌ها با هم مشابهتي نيز ندارند، ولي به هر حال ميل انسان به همه آن‌ها تعلق مي‌گيرد. مراتب خواست نيز متفاوت است. برخي  از خواست‌ها با ارضاي ساده‌اي فرومي‌نشيند، ولي برخي از خواست‌ها بسيار قوي است و انسان حاضر است در راه تحق آن‌ها خيلي فداکاري کند و گاهي حاضر است سال‌ها زحمت بکشد تا براي لحظه‌اي يکي از اين خواست‌هايش تحقق پيدا کند. پس خواست انسان هم از نظر تنوع کثرت پيدا مي‌کند و هم از نظر کيفيت شدت پيدا مي‌کند. اين يکي از ويژگي‌هاي خواست انسان است که در حيوانات ديگر به اين وسعت نيست. تفاوت ديگر خواست‌‌هاي انسان با حيوانات در اين است که خواست‌هاي بيشتر حيوانات در حد نيازهايشان است. مثلا ميل جنسي بسياري از حيوانات در فصل معيني براي توليد مثل است و پس از آن، اين ميل را ندارند، اما در انسان اين‌گونه نيست و خواست‌‌هايش مرز ندارد؛ مگر اين‌ که ديگر قدرت اعمال خواستش را نداشته باشد، وگرنه خود خواست هميشه هست و مي‌خواهد باز هم باشد. البته برخي خواست‌ها مربوط به يک مرحله است و پس از آن انسان خواست بالاتري پيدا مي‌کند و خواست قبلي را رها مي‌کند. مثلاً انسان‌هاي عاقل ميل به اسباب‌بازي‌شان محدود است و خجالت مي‌کشند که با اسباب‌بازي بازي کنند، ولي به هر حال اين ميل در او هست و تا انسان در دنياست ميل بازي با يک نوع بازيچه‌اي در سرش هست.

2. قابليت شكوفاسازي و تقويت

يکي ديگر از تفاوت‌هاي ميل انسان با ساير موجودات ذي شعور اين است که ميل‌هايي که در حيوانات پيدا مي‌شود، ناآگاهانه است و خود نمي‌دانند چرا پيدا شده است. مثلا اين‌گونه نيست که وقتي (حتي خود ما) تشنه مي‌شويم و آب مي‌نوشيم، به نتايج و فوايد آن توجه کنيم و بگوييم سلول‌هاي بدن ما به آب نياز دارد و اگر آب به آن نرسد، فلان مشکل برايمان پديد مي‌آيد. ما نسبت به علت بيشتر ميل‌هايمان آگاهي نداريم. اين نوع ميل در تمام حيوانات ذي‌شعور وجود دارد. حتي حشرات وقتي مي‌بينند که کسي مي‌خواهد آن‌ها را بکشد، هرچه مي‌توانند دست و پا مي‌زنند تا فرار کنند. ظاهراً اين حشره اين‌گونه نيست که فکر کند که من بايد اين‌گونه فرار کنم تا زنده بمانم و اين حيات ارزش دارد! او اين‌گونه آفريده شده است که ابتدا مي‌کوشد استتار کند که دست شما به او نرسد. وقتي گرفتار هم شد تا جايي که مي‌تواند تلاش مي‌کند که نميرد. اين همان ميل به زندگي است و «چرا» ندارد. اما در انسان‌ها ميل‌هايي پيدا مي‌شود که قابل تفسير است و خودشان مي‌توانند آن‌ها را تقويت کنند؛ بلکه مي‌توانند آن‌ها را از قوه به فعليت برسانند. در ابتدا اين ميل خود‌به‌خود شکوفا نيست و کارآيي ندارد و بايد روي آن کار کنند و بيانديشند تا اين ميل در آن‌ها شکوفا شود. به عنوان مثال، همه ما مي‌دانيم که محبت آگاهانه به خدا خيلي خوب است. اما اين محبت خود‌به‌خود در ما پيدا و شکوفا نمي‌شود. بايد فکر کرد، زحمت کشيد و کار کرد تا اصل آن پيدا شود. سپس بايد تقويت شود و به تدريج به مراتب عالي‌تر برسد، تا برسد به کسي که مناجات محبين را انشاء کرد؛ مناجاتي که حتي فهم آن براي ما نيازمند زحمت بسيار است.

در حيوانات تلاش براي تقويت اميال يا به فعليت رساندن آن معنا ندارد. اين از ويژگي‌هاي ميل‌ها، خواست‌ها و محبت‌هاي انساني است که گاهي بايد براي پيدايش آن خود او تلاش کند و به يک معنا يک خواست اکتسابي است و انسان بايد آن‌را کسب کند.

3. ارزيابي خواست‌هاي متزاحم

گاهي بين خواست‌ها تزاحم واقع مي‌شود. اين تزاحم در حيوانات هم وجود دارد. مثلا بسياري از پرندگان خود به جوجه‌هايشان غذا مي‌دهند. گاهي اتفاق مي‌افتد که پرنده‌اي هم خود گرسنه است و هم جوجه‌هايش، و در غذاي کوچکي تزاحم مي‌شود که خودش آن‌را بخورد يا به جوجه‌هايش بدهد. در انسان اين‌گونه است که غالبا مادرها بچه‌هايشان را بر خودشان مقدم مي‌دارند و حتي مادرهايي حاضرند خودشان بميرند تا بچه‌شان زنده بماند. اين تزاحم بين خواست‌ها و ميل‌ها و اين‌که يکي‌ بر ديگري غلبه پيدا کند، کمابيش در همه حيوانات وجود دارد، اما ويژگي انسان اين است که مي‌تواند اين ميل‌ها را با هم مقايسه کند و براي بعضي از آن‌ها اولويت قائل شود. البته در حيوانات نيز اين اولويت‌ها پيدا مي‌شود، اما آن هم غريزي است. بسياري از حيوانات نياز خودشان را بر نياز بچه‌هايشان مقدم مي‌دارند، ولي اين مسئله درباره انسان کليت ندارد و در فرهنگ‌هاي ديني و سنتي، مسائل عاطفي در پدر و مادر خيلي ارزشمند است، اما در فرهنگ‌هاي غربي و الحادي اين طور نيست و در بسياري از موارد پدر و مادرها فرزندشان را فداي تمايلات خودشان مي‌کنند. بالاخره وقتي آدميزاد تنزل کند از هر حيواني پست‌تر مي‌شود.

 اکنون با توجه به ويژگي‌هايي که درباره خواست‌هاي انسان گفتيم، بايد خواست‌هايمان را ارزيابي کنيم و ارزش هر کدام را بسنجيم تا  در هنگام تزاحم بدانيم کدام را بايد مقدم بداريم، و هم‌چنين اگر مي‌توانيم آن خواست‌ را تقويت کنيم تا محکوم خواسته پست‌تري نشود تا بتوانيم به کمال مطلوب برسيم. در اين‌جا اين پرسش مطرح مي‌شود که خواست نهايي‌ ما از کارهاي‌مان چيست؟ در پاسخ به اين پرسش بسياري از مؤمنان مي‌گويند: خواست ما دريافت ثواب آخرت است. اين پرسش مطرح مي‌شود که ثواب آخرت را براي چه مي‌خواهيد؟ بالاخره سلسله پاسخ‌ها به اين‌جا مي‌رسد که مي‌خواهيم لذت ببريم و آن‌جا لذت بيشتر و پايدارتري مي‌بريم. کساني که از درجه معرفت‌ بالاتري برخوردارند مي‌گويند: مي‌خواهيم خدا از ما راضي باشد. ولي باز جاي اين پرسش وجود دارد که چرا به دنبال رضايت خداوند هستيد؟ در اين‌جا پاسخي ناگفته وجود دارد و آن اين است که انساني که به دنبال خواست خداست بر ديگران شرافت بسيار دارد؛ من مي‌خواهم از کساني که خواست‌هاي محدودي دارند، برتر بشوم؛ مي‌خواهم خدا از من راضي باشد تا موجود باکمال‌تر و شريف‌تري باشم و در نهايت به لذت ديگري برسم که مي‌دانم در سايه لقاي الهي و انس با خدا به‌وجود مي‌آيد؛ لذتي که با هيچ چيز ديگر قابل مقايسه نيست. روشن است که در اين‌جا نيز فرد به دنبال لذت خود است، اما بين کسي که غذايي را از دست طفل يتيمي ببلعد تا لذت ببرد با کسي که فداکاري کند و به شهادت برسد تا خدا از او راضي باشد و از رضايت خدا لذت ببرد، بسيار تفاوت است.

حب ذات؛ محبوب فطري انسان

هر موجود زنده‌اي ابتدا خودش را دوست دارد و به دنبال چيزهايي مي‌رود که باعث مي‌شود زنده بماند. درباره همين گرسنگي و تشنگي که با غذا و آب آنها را رفع مي‌کند، در آخر به اين‌جا مي‌رسد که اگر نخورم مي‌ميرم. او از آن‌جا که حيات خودش را مي‌خواهد اين‌ها را دوست دارد و به دنبال آن‌ها مي‌رود. انسان نيز ابتدا خودش را دوست دارد و مي‌خواهد همين وجودش را حفظ کند. سپس مي‌خواهد وجودش هر چه بيشتر ادامه پيدا کند. از اين جهت همه ما به طور طبيعي عمر طولاني را دوست داريم. حتي وقتي ابليس مي‌خواست حضرت آدم و حوا را فريب دهد به آن‌ها گفت: مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَـذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَن تَكُونَا مَلَكَينِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ؛[2] ابليس به آدم و حوا گفت: علت اين‌که خداوند گفته است از اين درخت نخوريد، اين است که اگر بخوريد يا فرشته مي‌شويد يا عمر ابدي پيدا مي‌کنيد. حال اگر عمر ابدي مي‌خواهيد، از اين درخت بخوريد! در فطرت آدميزاد عشق به ابديت ذاتي است. او مي‌خواهد عمر ابدي داشته باشد. شيطان به آن‌ها گفت: اگر نخوريد عمر ابدي پيدا نمي‌کنيد. آن‌ها نيز گفتند: مي‌خوريم که پيدا کنيم. بنابراين حب ذات و سپس حب عمر طولاني و نهايتا ابدي، فطري ماست. وقتي مي‌بينيم (و تجربه کرده‌ايم) عمر ما در اين عالم محدود است، باعث مي‌شود به دنبال بدلي براي خودمان باشيم. ريشه حب فرزند و بقاي نسل نيز به اين برمي‌گردد که انسان مي‌گويد: وقتي خودم نيستم دست‌کم بخشي از خودم، چيزي که از من است و اثري از من دارد و يادآور من است، باشد. ريشه حب نسل و حب اولاد اين است.  بيشتر انسان‌ها هدف بالاتري ندارد و وقتي به آن‌ها مي‌گويند اگر ايمان و عمل صالح داشته باشيد تا ابد در بهشت هستيد، مي‌گويند: خب درست شد، تا ابد آن جا هستيم و از نعمت‌هاي آن‌جا لذت مي‌بريم. اما برخي به دنبال لذت انس با خدا و محبوب‌اند و حتي گفته‌اند که اگر در بهشت نماز نباشد ما بهشت را نمي‌خواهيم!

کلام اميرمؤمنان عليه‌السلام را همه شنيده‌ايد که عرض مي‌كند: إِلَهِي مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ عِقَابِكَ وَلَا طَمَعاً فِي ثَوَابِكَ وَلَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ.[3] هم‌چنين از امام صادق عليه‌السلام نقل شده است که فرمود: ولکني اعبده حبا له.[4] او چون خدا را دوست دارد او را پرستش مي‌کند و لذتي که از پرستش خدا مي برد از همه نعمت‌هاي ديگر بيشتر است.

اگر باور کرديم چنين چيزي هست و چنين لذتي دارد که لذت‌ها و نعمت‌هاي بهشتي در مقابل آن‌ رنگ مي‌بازد، دلمان مي‌خواهد اين کارها را بکنيم. انسان چون خودش و کمال و لذت نهايي خودش را دوست دارد، وقتي دانست که چنين لذتي هم هست، آن را دوست مي‌دارد. اما اين محبت خود‌به‌خود در انسان پيدا نمي‌شود. بايد آن‌ را کسب کرد و امتياز بزرگ انسان در همين نکته نهفته است که نه تنها خواست‌هاي طبيعي‌اش را مي‌تواند با عقل مديريت کند و يکي را بر ديگري ترجيح دهد؛ بلکه مي‌تواند خواست‌هايي را کسب کند.

دو ويژگي ممتاز خواست‌هاي انسان

نتيجه اين‌که خواست‌هاي انسان بر خواست‌هاي موجودات ذي‌شعور ديگر دو برتري ممتاز دارد. يکي اين‌که انسان با به کار گرفتن عقلش مي‌تواند خواست‌هايش را مديريت کند. حتي ممکن است خواستي در آدم پيدا شده و به حد هيجان نيز رسيده است ولي انسان مي‌تواند آن را مهار کند. داستان حضرت يوسف را همه خوانده‌ايد. ملکه وقت يوسف را در عنفوان جواني و قوت بدني و نشاط در اتاق دربسته‌اي به طرف خودش دعوت مي‌کند. درها را هم بسته است و اطراف نيز پر از آيينه است. هر طرف را نگاه مي‌کند او را مي‌بيند. چه حالتي براي اين جوان پيدا مي‌شود؟ وغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ؛[5] البته خدا مي‌فرمايد: ما کمکش کرديم و اگر کمک ما نبود مغلوب مي‌شد. خود يوسف هم فرمود: إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّي،[6] اما اين سنت خداست که اگر کسي جدي بخواهد رهايش نمي‌کند. بنابراين يکي از ويژگي‌هاي انسان اين است که مي‌تواند خواسته‌هايش را مديريت کند و حتي وقتي به مرز شدت هيجان رسيد آن را کنترل کند. اما حيوانات اين‌طور نيستند. فرض کنيد که شما سوار بر مرکبي هستيد و با شلاق جلوي آن را که مي‌خواهد وارد علفزار شود و علف بخورد، مي‌گيريد. اين حيوان مي‌بيند اگر وارد علفزار شود شلاق مي‌خورد و ترجيح مي‌دهد که شلاق نخورد. اما آدميزاد مي‌تواند درباره لذت‌ها فکر کند و ببيند کدام بهتر و ارزشمندتر است و اگر در جايي ارضاي لذتي به ضررش تمام مي‌شود، مي‌تواند آن را کنترل کند. خداوند اين قدرت را به او داده است و همان‌گونه که به حضرت يوسف را کمک کرد، کمکش مي‌کند.

ويژگي ديگر انسان اين است که مي‌تواند با فکر، تلاش و زحمت خودش خواست‌هايي را در خودش پديد آورد؛ خواست‌هايي که استعدادش را دارد اما بالفعل بهر‌ه‌اي از آن‌ها ندارد. بين کسي که وقتي اسم علي عليه‌السلام را که مي‌برد به وجد مي‌آيد و اسم حضرت زهرا سلام‌الله‌عليها را که مي‌شنود، اشک از چشمانش جاري مي‌شود، با کسي که مي‌گويد آدم‌هاي خوبي بودند و دوست‌شان دارم، تفاوت بسيار است. ايجاد اين عشق و به فعليت  رساندن آن به دست خود انسان است و راه‌هايي دارد که به لطف خداوند بايد آن‌ها را پيدا کند.

ما اگر انگيزه خودسازي داشته باشم و دلمان بخواهد تکامل پيدا کنيم و به راه انبيا و اوليا برويم بايد اين فرمول را کشف کنيم. اول بايد علم پيدا کنيم و بدانيم چه چيزي خوب است و چه چيزي بد، کجا بايد رفت و کجا نبايد رفت. پس از اين‌که دانستيم، بايد ببينيم چه کار مي‌شود کرد که اين‌هايي که مي‌دانيم عمل کنيم.  بايد ببينيم چه کنيم که آن‌هايي را که فهميديم درست است عمل کنيم و در آن راه جديت و همت داشته باشيم. ان‌شاءالله در جلسات آينده در اين‌باره بحث مي‌کنيم.

وصلي ‌الله علي محمد وآله‌الطاهرين



[1]. اعراف، 175-176.

[2].  اعراف، 20.

[3]. بحارالانوار، ح41، ص14.

[4]. الامالی، ص38.

[5]. یوسف، 23.

[6]. همان، 53.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org