قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس ششم

عظمت و وسعت حقوق

نعمت‌هاى خداوند و لزوم توجه به وظايف

 

ـ عظمت حقوق خداوند و بى‌شماره بودن نعمت‌هاى او

ـ كوتاهى عمر و بقاى اعمال خوب و بد انسان

الف) تجسّم كردار دنيوى انسان در قيامت

ب) ناگهانى بودن مرگ، عامل تنبه و بيدارى

ـ تقدير روزى انسان و دورماندن آن از دستبرد ديگران

ـ توحيد افعالى و منشأ خير بودن خداوند

 

 

 

عظمت و وسعت حقوق

نعمت‌هاى خداوند و لزوم توجه به وظايف

 

«يا اَباذَرٍّ؛ إِنَّ حُقُوقَ اللّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يَقُومَ بِها الْعِبادُ، وَ إِنَّ نِعَمَ اللّهِ اَكْثَرُ مِنْ أَنْ يُحصيَها الْعِبادُ وَ لكِنْ أَمْسُوْا وَ أَصْبِحُوا تائِبينَ.

«يا اَباذَرٍّ؛ إِنَّكُمْ فى مَمَرِّ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ فى آجال مَنْقُوصَة وَ أَعْمال مَحْفُوظَة وَالْمَوْتُ يَأْتى بَغْتَةً وَ مَنْ يَزْرَعْ خَيْراً يُوشِكُ أَنْ يَحْصُدَ خَيْراً وَ مَنْ يَزْرَعْ شَرّاً يُوشِكُ أَنْ يَحْصُدَ نَدامَةً وَ لِكُلِّ زارِع مِثْلُ ما زَرَعَ.

يا اَباذَرٍّ؛ لا يُسْبَقُ بَطىءٌ بِحَظِّهِ وَ لا يُدْرِكُ حَريصٌ ما لَمْ يُقَدَّرْ لَهُ وَ مَنْ أُعْطِىَ خَيْراً فَإِنَّ اللّهَ أَعْطاهُ وَ مَنْ وُقِىَ شَرّاً فَاللّهُ وَقاهُ.»

 

عظمت حقوق خداوند و بى‌شماره بودن نعمت‌هاى او

«يا اباذرّ؛ انّ حقوق اللّه جلّ ثناوه أعظم من أن يقوم بها العباد و انّ نعمه أكثر من أن يحصيها العباد و لكن أمسوا و أصبحوا تائبين.»

اى ابوذر؛ حقوق خداوند بزرگتر از آن است كه بندگان بتوانند به آن قيام كنند و نعمت‌هاى او بيشتر از آن است كه بندگان به شمارش آن توانا باشند، ولى شما هر سحرگاه و شامگاه توبه كرده، به تقصير خويش اعتراف كنيد.

دراين بخش، محور بحث ايجاد حسّ مسؤوليّت و اهميّت به انجام وظايف است.

بعد از اينكه انسان فهميد كه بايد از عمرش بخوبى استفاده برد و دانست كه براى بهتر استفاده بردن از عُمر، وقت و فراغت، بايد از علم برخوردار گشت؛ نوبت مى‌رسد به لزوم

ايجاد انگيزه تلاش و فعاليّت در فرد و اينكه آن انگيزه چگونه پديد مى‌آيد. براى ايجاد انگيزه، توجه به اين نكته لازم است كه خداوند بر بندگان خويش حقوقى دارد و از اين جهت انسان در برابر خداى خويش وظايفى پيدا مى‌كند. انسان با عقل و فطرت خويش مى‌يابد كه اگر كسى بر او حقى داشته باشد، بايد حق او را ادا كند و هر انسان عاقلى مى‌داند كه خداوند متعال بالاترين حقوق را بر عهده او دارد.

وقتى انسان توجه داشته باشد كه همه نعمت‌هايى كه از آن برخوردار مى‌باشد ـ از اصل حيات و زندگى گرفته، تا ساير نعمت‌هاى مادّى و معنوى ـ از خداوند متعال است، ممكن نيست وظيفه بندگى را فراموش كند. او مى‌داند كه بايد از ولى نعمت خود سپاسگزارى و قدردانى كند و اين خود بزرگترين انگيزه‌اى است كه مؤمن را به انجام وظايف وادار مى‌كند. لذا حضرت در اولين جمله اين بخش از روايت، به حقوق خداوند متعال بر انسانها اشاره مى‌كند و مى‌فرمايد كه انسان هيچ‌گاه نمى‌تواند از عهده شكر نعمت‌هاى خدا و اداى حقوق الهى برآيد.

وقتى انسان پى برد كه با صرف همه عمر، به انجام همه وظايف و اداى حقوق الهى و شكر نعمت‌هاى خداوند موفّق نمى‌گردد، همواره بايد خود را بدهكار ببيند، حتى اگر گناهى هم نكرده است، حق الهى بر گردن او باقى است و بايد آن را ادا كند. مبادا شيطان او را فريب دهد و خيال كند از خدا طلبكار است. اگر كسى كه با لطف و عنايت خداوند، موفق گشته از گناهان اجتناب كند، به خود ببالد و پيش خود بگويد «الحمد للّه» كه ما گناهى مرتكب نشديم! به غفلت و خودپسندى مبتلا مى‌گردد. پس بايد توجه داشت كه انسان هرگز نمى‌تواند از عهده اداى حقوق الهى و شكر نعمت‌هاى او برآيد، چنانكه خداوند متعال مى‌فرمايد:

«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها...»(1)

اگر بخواهيد نعمتهاى خداوند را شماره كنيد هرگز نتوانيد.


1. نحل / 18.

بر فرض انسان بتواند نعمت‌هاى خداوند را شماره كند، حق يكى از آنها را نيز نمى‌تواند ادا كند. حتى اگر براى شكر آن نعمت به يك «الحمد للّه» اكتفا كند، باز از عهده شكر آن برنيامده است؛ زيرا گفتن «الحمد للّه» توفيق و نعمتى است كه خداوند به او عنايت كرده است و خود نياز به شكرگزارى دارد. پس براى هر شكرى، شكر ديگرى واجب است. يعنى اگر تا قيامت «الحمد للّه» بگوييم، از عهده شكرِ يك «الحمد للّه» بر نمى‌آييم؛ پس چگونه مى‌توان از عهده اين همه نعمتى كه خلايق از شمارش آنها عاجزند برآمد؟

توجه به اين مطلب كه نعمت‌هاى خداوند بى‌شمار است و او حق فراوانى بر انسان دارد، موجب احساس كوچكى و فروتنى در انسان مى‌گردد و حتى اگر گناهى هم مرتكب نشود، احساس مى‌كند كه بدهكار است.

پس اگر انسان نمى‌تواند شكر نعمت‌هاى خداوند را به جاى آورد و حقوق او را برآورده سازد، بزرگترين كارى كه از او ساخته است، حفظ حالت توبه، انابه، خضوع و اعتراف به گناه و كوتاهى در انجام وظايف مى‌باشد. اين خود، انسان را از غرور و فريفته شدن باز مى‌دارد، چون انسان تا از مسير صحيح منحرف شود، به دنياخواهى و راحت طلبى و تن‌پرورى مبتلا مى‌گردد، تازه وقتى به مسير صحيح هدايت گشت و به انجام وظايف همّت گمارد، به غرور و خودپسندى مبتلا مى‌شود: خود را با سايرين مقايسه مى‌كند و پيش خود مى‌گويد، مردم قدر نعمت‌هاى خداوند را نمى‌شناسند و به گناه آلوده‌اند؛ ولى ما به انجام وظايف و قدرشناسى نعمت‌هاى خداوند موفق گشته‌ايم!

پس در عين اينكه بايد اهل كار و عمل به وظيفه باشيم، نبايد به غرور مبتلا شويم؛ اين بزرگترين درس تربيتى است كه از كلمات اهل بيت(عليهم السلام) استفاده مى‌شود.

در همين بيان، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) علاوه بر تشويق فرد به كار و تلاش و انجام وظيفه و درك سنگينى حقوق الهى، او را از ابتلاى به غرور و خودپسندى باز مى‌دارند.

 

كوتاهى عمر و بقاى اعمال خوب و بد انسان

«يا اباذرّ؛ انّكم فى ممرّ اللّيل و النّهار فى آجال منقوصة واعمال محفوظة والموت

يأتى بغتة ومن يزرع خيراً يوشك انْ يحصد خيراً ومن يزرع شرّاً يوشك ان يحصد نَدامة ولكلّ زارع مثل مازرع»

اى ابوذر؛ شما در گذرگاه شب و روز، داراى عمرى هستيد كه پيوسته رو به كاهش است و اعمالتان محفوظ مى‌ماند وناگاه مرگ فرا مى‌رسد و در آن صورت هركس عمل خوبى انجام داده، نتيجه خوبى برداشت مى‌كند و هر كس كار بدى مرتكب گشته، پشيمانى را درو خواهد كرد و هر كشتكار همان درود كه مى‌كارد.

از جمله امورى كه انسان را وادار به كار و تلاش مى‌كند و انگيزه فعاليّت و انجام وظايف را در او پديد مى‌آورد، توجّه به اين نكته است كه عُمر، در حال سپرى شدن است. چه بخواهيم و چه نخواهيم، با هر نفس، از عمرمان كاسته مى‌شود و نمى‌توان چرخ زمان را متوقّف ساخت و ثانيه‌ها را نمى‌توان برگرداند و به قول على بن ابيطالب(عليه السلام):

«نَفَسُ الْمَرْءِ خُطاهُ إِلى أَجَلِهِ»(1)

هر نفس آدمى، گامى است كه به سوى مرگ برمى‌دارد.

بايد مواظب بود، تا اين سرمايه به رايگان از دست نرود، سرمايه‌اى كه پيوسته رو به كاهش و فرسايش است، تا اينكه مرگ انسان فرا رسد و از او گريزى نيست، چنانكه على(عليه السلام)مى‌فرمايد:

«... فَما يَنْجُو مِنَ الْمَوتِ مَنْ خَافَهُ وَ لا يُعْطى الْبَقاءَ مَنْ أَحَبَّهُ.»(2)

كسى كه از مرگ بيم داشته باشد، از آن رهايى نمى‌يابد و آنكه دوستدار زنده بودن است، هميشه زنده نخواهد ماند.

تنها راه جلوگيرى از به هدر رفتن سرمايه عمر، معامله سودبخش است و چه معامله‌اى بهتر از اينكه انسان در برابر عمر خود بهشت را از آن خود سازد، چرا كه آن تنها كالايى است كه مى‌تواند، بهاى عمر انسان قرار گيرد، چنانكه على(عليه السلام) فرمود:


1. نهج البلاغه (ترجمه فيض الاسلام)، حكمت 71، ص 1117.

2. نهج البلاغه (ترجمه فيض‌الاسلام)، خطبه 38، ص 122.

«أَلا حُرٌّ يَّدَعُ هذِهِ اللُّماظَةَ لاَِهْلِها؟ إِنَّهُ لَيْسَ لاَِنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلّا الْجَنَّةَ، فَلا تَبِيعُوها إِلّا بِها.»(1)

آيا آزاد مردى نيست كه اين ته مانده غذا در دهان (دنياى پست) را به اهل دنيا واگذارد؟ براى جانهاى شما بهايى جز بهشت نيست، پس آنها را، جز به آن نفروشيد.

پس چه زيانكارند انسانهايى كه سرمايه بزرگ عمر را با آتش قهر الهى معامله مى‌كنند. شايد آنان كه عُمر خود را در راه باطل صرف مى‌كنند، در اين پندارند كه با گذر عمر، اعمال آنان نيز از بين مى‌رود؛ زهى خيال باطل! گرچه اين نشئه، نشئه عبور و گذراست و نشئه قيامت، نشئه بقاست؛ ولى اعمال انسان باقى مى‌ماند، چون اعمال با روح انسان و خداوند متعال ارتباط دارد. گرچه ما در نشئه‌اى زندگى مى‌كنيم كه روبه فنا و گذراست، اما با عالم و نشئه بقا نيز ارتباط داريم و اعمالمان در آنجا باقى خواهد ماند.

 

الف) تجسّم كردار دنيوى انسان در قيامت

از جمله اصول پذيرفته شده مربوط به قيامت، حفظ و تجسّم اعمال است كه خداوند در قرآن بدان اشاره كرده است، از جمله مى‌فرمايد:

«وَوُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الُْمجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمّا فيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا مالِ هذا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلّا أَحْصَاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً.»(2)

و در آن روز كتاب اعمال نيك و بد خلق را در برابر آنها نهند و اهل گناه را از آنچه در نامه اعمال آنهاست هراسان بينى. آنان با خود مى‌گويند، واى بر ما اين چگونه كتابى است كه اعمال كوچك و بزرگ ما را، سر مويى فرو نگذاشته، جز آنكه همه را احصا كرده است و در آن كتاب همه اعمال خود را حاضر ببينند و پروردگار تو به هيچ كس ستم نخواهد كرد.


1. نهج البلاغه (ترجمه فيض الاسلام)، حكمت 448، ص 1295.

2. كهف / 49.

در جاى ديگرى مى‌فرمايد:

«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ. وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرّاً يَرَهُ.»(1)

هر كس به قدر ذرّه‌اى كار خيرى انجام داده آن را مى‌بيند و هر كس به قدر ذرّه‌اى كار زشتى كرده، آن را خواهد ديد.

 

ب) ناگهانى بودن مرگ، عامل تنبّه و بيدارى

هيچ كس نمى‌داند تا كى زنده است و كى اجلش فرا مى‌رسد، به فرموده قرآن:

«وَ ما تَدْرى نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرى نَفْسٌ بِأَىِّ أَرْض تَمُوتُ.»(2)

و هيچ‌كس نمى‌داند كه فردا چه خواهد كرد و هيچ كس نمى‌داند در كجا مرگش فرا مى‌رسد.

از جمله لطفهاى خداوند اين است كه آدمى به زمان مرگ خويش آگاه نيست، چون اگر اجل خود را مى‌دانستيم، بيشتر به غفلت و غرور مبتلا مى‌شديم. البته آنان كه ظرفيّت روحى بالايى دارند، دانستن و ندانستن زمان مرگ، برايشان يكسان است و پيوسته در انديشه انجام وظيفه‌اند. ممكن است خداوند به آنها اعلام كند كه اجلشان كى فرا مى‌رسد، اما براى ما كه دانستن زمان اجل، موجب تسويف بيشتر و به تأخير انداختن اعمال مى‌گردد، دور از حكمت است كه خداوند زمان اجلمان را اعلام كند. حكمت الهى ايجاب مى‌كند كه ما هميشه نگران باشيم كه شايد يك لحظه ديگر اجلمان فرا رسد و در اين صورت بهتر مى‌توانيم از عمرمان استفاده كنيم.

در جمله «وَ مَنْ يزرع خَيْراً...» دنيا به مانند مزرعه‌اى معرفى شده، كه مستعد به بار نشستن هر بذرى است كه در آن افشانده مى‌شود، چه آن بذر اعمال نيك انسان باشد و چه اعمال زشت او، در اين باره شاعر مى‌گويد:

از مكافات عمل غافل مشو *** گندم از گندم برويد جو ز جو

هر چه كِشتى در جهان از نيك و بد *** حاصلش بينى به هنگام درو


1. زلزال / 8 ـ 7.

2. لقمان / 34.

تقدير روزى انسان و دور ماندن آن از دستبرد ديگران

«يا اباذرّ؛ لا يسبق بطىء بحظّه و لا يدرك حريص ما لم يقدّر له.»

اى ابوذر؛ بهره كسى را كه شتاب نمى‌كند ديگرى نمى‌تواند ببرد و آزمند و طمع كار به آنچه براى او مقدّر نشده نمى‌رسد.

انسان در زندگى، با دو آفت مهم مواجه است: يكى اينكه نيازهاى زندگى او را وادار مى‌كند كه به دنبال تأمين خواسته‌ها و نيازمندى‌هايش برود، در نتيجه از انجام وظايف الهى باز مى‌ماند. ديگر آنكه وقتى در مقام انجام وظايف الهى برمى‌آيد، به غرور و خودپسندى مبتلا مى‌گردد و غرور آتشى است كه اعمال را نابود مى‌سازد. بايد براى جلوگيرى از اين آفت‌ها چاره‌اى جست.

برخى تصوّر مى‌كنند كه انجام وظايف الهى و اجتماعى زندگى‌شان را مختل مى‌سازد. مى‌پندارند پرداختن به دنيا ضرورتى است كه نمى‌توان از آن كناره گرفت و اين خود مانع انجام وظايف الهى و دينى مى‌شود؛ اين عذرها و بهانه‌ها وسوسه‌هاى شيطانى است. چيزى كه جلوى اين وسوسه‌ها را مى‌گيرد، توجه به اين نكته است كه خداوند متعال، براى هر كس روزى معيّنى مقدّر كرده است و انسان هر قدر هم كه تلاش كند، به بيش از آنچه براى او مقدّر شده، دست نمى‌يابد.

از جمله تعاليمى كه در كتاب و سنّت آمده است و توجه به آن براى انسان ضرورى است مسأله مقدّر بودن روزى است و ما فعلا در صدد بيان مفهوم تقدير روزى و اينكه انسان براى تحصيل روزى، دست به تلاش بزند يا نه، نيستيم. سربسته اشاره مى‌كنيم كه در معارف دينى، به اين مسأله اهميّت داده شده است.

در موارد متعدّدى از نهج البلاغه به موضوع تقدير روزى اشاره شده. در همين روايت نيز ذكر شده است كه اگر كسى در تحصيل روزى‌اش سستى كند، ديگرى روزى او را نمى‌خورد و اگر كسى حرص زيادى در جمع اموال داشته باشد و تلاش كند كه سهم بيشترى نصيب خود سازد؛ به آنچه مقدّر نگشته است نخواهد رسيد. پس توجه به اين مطلب جلوى وسوسه‌هاى شيطان را مى‌گيرد.

وقتى شيطان در صدد برمى‌آيد كه انسان را از انجام وظايف الهى باز دارد و به هنگام وظايف، وسوسه مى‌كند كه اكنون به دنبال تهيه آب و نانت باش؛ او به دهن شيطان بكوبد و بگويد: ساكت شو، روزى من مقدّر است و نصيب ديگرى نمى‌گردد. البته اين اعتقاد وقتى حاصل مى‌شود، كه به تقدير روزى از جانب خداوند متعال اطمينان داشته باشد.

اينكه گفته شد، خداوند روزى افراد را مقدّر ساخته، بدان معنا نيست كه انسان از تلاش براى تحصيل روزى دست بكشد و بگويد: خداوند روزى‌ام را مى‌رساند. در جاى خود بحث شده است كه انسان بايد براى تأمين نيازهاى خود، تلاش كند و خداوند از انسان تنبل و تن‌پرور بيزار است.

طرح بحث تقدير روزى، براى كسانى است كه فريب القائات و وسوسه‌هاى شيطان را مى‌خورند، خيال مى‌كنند كه اگر به انجام وظايف الهى همّت گمارند، خود و زن و بچه‌هايشان از گرسنگى مى‌ميرند. كسى كه در مقام بندگى خداوند برآيد، خداوند بالاتر از آن است كه او را گرسنه رها كند.

 

توحيد افعالى و منشأ خير بودن خداوند

«و من أعطى خيراً فاللّه أعطاه و من وقى شرّاً فاللّه وقاه»

هركس به خيرى رسد خدا به او داده است و هر كس از شرى محفوظ ماند، خدا او را نگهدارى كرده است.

نكته ديگرى كه ذكرش لازم است، اينكه اگر در صدد انجام وظايف الهى و گريز از معاصى و انجام عبادات برآمديم، خيال نكنيم كه انسان شايسته‌اى شده‌ايم: هر كار خيرى كه توسط ما انجام مى‌گيرد، اصلش از خداوند است. اوست كه توفيق انجام عمل خير و توفيق اجتناب از گناه را به ما داده است. هر چه تكويناً، از خيرهاى عالم چه با تلاش و چه بدون تلاش به ما مى‌رسد، از خداست و نيز خداوند است كه بلاها را از ما دفع مى‌كند. ريشه اين باور و نگرش، در اعتقاد به «توحيد افعالى» تجلّى پيدا مى‌كند كه انسان همه خوبى‌ها و اعمال نيك را از خداوند بداند و نيز او را دافع بلاها و شرور بشناسد.

بحث «توحيد افعالى» از اهميّت بالايى برخوردار است و مى‌توان گفت، همه مطالبى كه راجع به «قضا و قدر» و امثال آن گفته شده، خود مقدمه‌اى است براى اعتقاد انسان به توحيد افعالى.

فايده توجه به «توحيد افعالى» اين است كه كه غرور و عُجب و تكبّر از درون آدمى زدوده مى‌گردد و در واقع توجه به «توحيد افعالى»، درمان اكثر رذايل اخلاقى؛ از قبيل تنبلى، كسالت، حسادت و حقارت است. با توجه به «توحيد افعالى» نه زمينه‌اى براى حسد، در انسان باقى مى‌ماند، نه زمينه‌اى براى كبر و حقارت: وقتى انسان خود را در ارتباط با خداوند ديد؛ ديگر احساس حقارت نمى‌كند. همين‌طور كسى كه به عظمت خداوند نگريست، ديگر بزرگى نمى‌فروشد، چون همه چيز را از خداوند مى‌داند. همچنين اگر كسى ايمان داشت كه قدرت‌ها از آن خداست و كسى بدون اجازه او كارى از پيش نمى‌برد، بجز خداوند، از كسى نمى‌ترسد. وقتى پى برد كه خداوند منشأ همه خيرهاست و بدون اذن او به كسى خيرى نمى‌رسد، ديگر به غير خدا دل نمى‌بندد و فقط به خداوند اميد مى‌بندد.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org