- سخن ناشر
- درساول:كيفيت بندگى و راه رستگارى
- درسدوم:لزوم بهره گيرى صحيح از نعمت هاى خداوند
- درسسوم:درك صحيح از واقعيت هاى زندگى و استفاده بهينه از عمر
- درسچهارم:توصيه پيامبر به استفاده شايسته از توانايى هاى فعلى
- درسپنجم:نكوهش تحصيل علم براى اهداف دنيوى
- درسششم:عظمت و وسعت حقوق ونعمت هاى خداوند و لزوم توجه به وظايف
- درسهفتم:بيدارى و هوشيارى مؤمن
- درسهشتم:همسويى قول و عمل و پاسدارى زبان
- درسنهم:ارزش و اهميت نماز و تفاوت درجات بهشتيان
- درسدهم:پيشگامان بهشت و منزلت برخى از تكاليف و درجات بهشت
- درسيازدهم:اهميت و نقش خوف و حزن «1»
- درسدوازدهم:اهميت و نقش خوف و حزن «2»
- درسسيزدهم:خردى و كوچكى دنيا، و اهميت آخرت نگرى
- درسچهاردهم:ستايش آخرت خواهى، زهد و بصيرت در دين و نكوهش دنيا طلبى
- درسپانزدهم:حكمت، بصيرت و گوشه اى از سيره عملى پيامبر
- درسشانزدهم:خطر دوستى مال و مقام و ستايش قناعت و ساده زيستى
- درسهفدهم:آثار گريه براى آخرت، گشادگى قلب مؤمن و تقوا مدارى
- درس هجدهم: بزرگداشت عظمت و جلال پروردگار
- درسنوزدهم:عظمت مقام خداوند در نظر فرشتگان
- درس بيستم:توصيف پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)از بهشت و جهنم
- درس بيست و يكم:اهميت تفكر و لزوم حفظ عوامل غفلتزدا
- درس بيست و دوم:گستره حق و باطل
- درس بيست و سوم:فقيه كامل و نمود رفتارى اعتقاد به توحيد افعالى
- درس بيست و چهارم:اهميت محاسبه، سنجش اعمال و شرم از خدا
درس بيست و سوم
فقيه كامل و نمود رفتارى اعتقاد
به توحيد افعالى
ـ ابراهيم و اعتقاد به توحيد افعالى
ـ اعتماد به ما سوىاللّه، نتيجه عدم اعتقاد به توحيد افعالى
ـ شيخ انصارى و فرار از دام شيطان
ـ تواضع عامل عزّت و سربلندى
ـ حضرت سجاد و درك نقص و فقر ذاتى
ـ ثمره ايمان حقيقى در كلام پيامبر
فقيه كامل و نمود
رفتارى اعتقاد به توحيد افعالى
«يا أَباذَرٍّ؛ لايَفْقَهُ الرَّجُلُ كُلَّ الْفِقْهِ حَتّى يَرىَ النّاسَ فى جَنْبِ اللّهِ تَبارَكَ وَ تَعالى أَمْثالَ الاَْباعِرِ، ثُمَّ يَرْجِعُ إِلى نَفْسِهِ فَيَكُونُ هُوَ أَحْقَرَ حاقِر لَها. يا أَباذَرٍّ؛ لا تُصيبُ حَقِيقَةَ اَلاْيمانِ حَتّى تَرىَ النّاسَ كُلَّهُمْ حُمَقاءَ فى دينِهِمْ، عُقَلاءَ فى دُنْياهُمْ.»
در ادامه موعظههاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ابوذر، مىرسيم به بخشى كه درباره توحيد افعالى است و نياز به توضيح دارد: اعتقاد به توحيد داراى مراتبى است كه نازلترين آنها كه نصاب توحيد در اسلام است و هر كس با اعتقاد به آن از ديدگاه اسلامى موحّد شناخته مىشود، اعتقاد به وحدانيت خداوند در ذات و صفات و اعتقاد به توحيد در «ربوبيت تكوينى» و «ربوبيت تشريعى»(1) و نيز اعتقاد به اينكه خداوند تنها معبود است. فراتر از اين مرحله، مراحلى است كه از جمله آنها اعتقاد به توحيد افعالى است: توحيد افعالى يعنى، انسان در ابتدا با علم و سپس با شهود دريابد كه مؤثّر حقيقى، در عالم، خداوند متعال است و هيچ موجودى
1. توحيد در «ربوبيت تكوينى» اين است كه تدبير و اداره جهان را به دست خداوند متعال بدانيم و معتقد باشيم كه گردش ماه و خورشيد و پديد آمدن روز و شب، حيات و مرگ انسانها و روزى دادن روزى خواران با خداوند است و اوست كه آسمانها و زمين را نگهدارى مىكند. همينطور هر موجودى كه در گوشهاى از اين جهان پهناور، به وجود آيد، رشد كند و توليد مثل كند و هر اثر وجودى از او ظاهر گردد، همگى يكجا تحت تدبير و اداره الهى است و هيچ پديدهاى خارج از حوزه ربوبيت خداوند متعال نيست. «ربوبيت تشريعى» به تدبير اختيارى انسانها مربوط مىشود. در بين همه مخلوقات خداوند، تنها انسانها حركات و تكاملاتشان در گرو افعال اختيارى خودشان است.
ربوبيت الهى اقتضاء مىكند كه علاوه بر اينكه مبادى اراده، اختيار، اسباب و وسايل كار را در اختيار انسان قرار مىدهد. راه صحيح و مستقيم را به او معرفى كند، خوب و بد را به او بشناساند و دستور و قانون براى زندگى فردى و اجتماعى او صادر و وضع كند.
استقلال در تأثير ندارد (اينكه اين اعتقاد با مسأله اختيار و تكليف سازگارى دارد يا ندارد، در مباحث كلامى و فلسفى مطرح گرديده است و اكنون مجالى براى پرداختن بدان نيست.)
چنانكه ذكر گرديد، براى اعتقاد به توحيد افعالى دو مرحله وجود دارد، مرحله اول: اعتقاد به توحيد افعالى از طريق استدلال، برهان و علم به اينكه هيچ موجودى از خود استقلال ندارد و هر موجودى عين ربط و وابستگى به علت (خداوند) است. همه تاثير و تأثرات و علتها و معلولها از ذات مقدس پروردگار سرچشمه مىگيرند. گرچه اين مرحله از اعتقاد به توحيد، بسيار مهم و ارزشمند است، اما اهميت آن در حد اهميت مرحله شهود توحيد افعالى نيست.
مرحله دوم: انسان پس از علم به توحيد افعالى، از راه سير و سلوك و شهود عرفانى مىيابد و باور مىكند كه مؤثر حقيقى در عالم تنها خداوند است. در اين مرحله است كه در مىيابد، ماسوى اللّه، بر حسب شدت و ضعفشان، تأثير مستقلّى در سرنوشت انسان ندارند و اين اراده خداوند است كه نفوذ دارد و در اسباب و وسايل ظهور مىيابد.
ابراهيم و اعتقاد به توحيد افعالى
بهترين نمونههاى معتقدان به توحيد افعالى كه نظام اسباب و مسببات را وابسته به اراده و مشيت الهى مىدانند و تاثير استقلالى را فقط از آن خداوند دانسته، ملجأ و پناهگاهى غير او نمىشناسند؛ انبياء و پيشوايان دينند. در اينجا ما به بارزترين اسوه موحدان كه در راه دعوت الهى از احدى بيم نداشت، يعنى حضرت ابراهيم(عليه السلام)اشاره مىكنيم: پس از آنكه حضرت ابراهيم(عليه السلام)تسليم مشركان و بتپرستان بابل نشد و در غياب آنها بتها را شكست و آنگاه كه آنها به شهر برگشتند و جوياى شكننده بتها شدند، به مجادله با آنها پرداخت و با استدلالهاى روشن و قوى، اعتقادات بىبنيان آنها را باطل ساخت. تا آنجا كه آنان در برابر منطق قوىِ او حرفى براى گفتن نداشتند و تنها چاره را در اين ديدند كه او را در آتش قهر خويش بسوزانند:
«قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا الِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِليِنَ»(1)
گفتند ابراهيم را بسوزانيد و خدايان خويش را يارى كنيد، اگر كننده اين كار هستيد.
پس از آن هيزم انبوهى فراهم ساختند و در روز موعود، حضرت را درون آن افكندند. در آن هنگامه حضرت ابراهيم فقط به ذات مقدس خداوند توجه داشت، تا آنجا كه امام باقر(عليه السلام)مىفرمايند:
در آن روز حضرت ابراهيم تنها مىفرمود: «يا أَحَدُ يا أَحَدُ يا صَمَدُ ياصَمَدُ، يا مَنْ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» سپس فرمود: «تنها بر خداوند توكل مىكنم»(2)
او چنان به خداوند اعتماد داشت و در ايمان خود راسخ بود و با تمام وجود خود را نيازمند ساحت ربوبى مىديد كه دست نياز به سوى احدى دراز نكرد، حتى كمك مَلك مقرب الهى را نپذيرفت:
امام صادق(عليه السلام) مىفرمايند:
«لَمّا أُلْقِىَ إِبْراهِيمُ، عَلَيْهِ السَّلامُ، فىِالنّارِ تَلَقّاهُ جِبْرَئيلُ فىِالْهَواءِ وَ هُوَ يَهْوى فَقَالَ: يا إِبْراهيمُ أَلَكَ حاجَةٌ؟ فَقالَ: أَمّا إِلَيْكَ فَلا»(3)
چون ابراهيم(عليه السلام) را در آتش افكندند، جبرئيل در حال فرود از آسمان او را مشاهده كرد و عرض كرد: آيا حاجت و نيازى دارى؟ حضرت فرمود: اما به تو نه!
اين سخن حضرت ابراهيم(عليه السلام) كه از ناحيه شيعه و سنى نقل شده است، بر مراتب بالاى توحيد در روح بزرگ اين قهرمان الهى، دلالت دارد و چنين اعتقاد و روحيهاى است كه او را لايق دريافت امدادهاى غيبى كرد: خداوند به آتش فرمان داد كه سرد گردد. گويند: چنان آتش سرد شد كه ابراهيم مىلرزيد و دندانهايش را بر هم مىفشرد، تا اينكه دوباره خداوند فرمان داد، اى آتش بر او سالم باش. در اين گيرودار جبرئيل فرود آمد و در ميان آتش در كنار ابراهيم نشست و سخن گفت.
1. انبياء / 68.
2. الميزان، ج 14، ص 307.
3. همان، ص 308.
امام صادق(عليه السلام) مىفرمايند: قنبر، غلام حضرت على(عليه السلام)، آن حضرت را بسيار دوست مىداشت و چون حضرت از خانه بيرون مىرفتند، قنبر نيز با شمشيرى دنبال ايشان مىرفت. شبى حضرت على(عليه السلام)او را ديدند و فرمودند: اى قنبر، چه مىكنى؟ عرض كرد: اى امير مؤمنان، آمدهام پشت سرتان حركت كنم. حضرت فرمود: واى بر تو! مرا از اهل آسمان حفظ مىكنى يا از اهل زمين؟ عرض كرد: نه بلكه از اهل زمين. فرمود: اهل زمين جز به اذن خداوند نمىتوانند با من كارى داشته باشند، برگرد؛ او نيز برگشت.(1)
اعتماد به ما سوىاللّه، نتيجه عدم اعتقاد به توحيد افعالى
آنچه ذكر گرديد، بازتاب اعتقاد به توحيد افعالى در نگرشها، منش و رفتار انسانى بود كه انسان تنها بر خداوند تكيه كند و ماسواى او را به حساب نياورد. در صورتى كه پيش از رسيدن به مرحله شهود توحيد افعالى، انسان روى ديگران حساب مىكند و مىپندارد به آنها محتاج است و اميد دارد نيازش را رفع سازند و مشكلش را بگشايند. يا از اينكه به او زيانى برسانند، در هراس است. در واقع براى اسباب و مسببات استقلال در تاثير قائل است و به آنها تكيه دارد. مسلّماً اين رويه با تفكر توحيدى سازش ندارد. اين پندار با «بحول اللّه و قوته اقوم و اقعد» و «لاحول و لاقوة الاّ باللّه» سازگار نيست. مقتضاى معرفت توحيدى اين است كه انسان به غير خداوند دل نسپرد و اعتمادى به ماسوىاللّه نداشته باشد؛ در اين ارتباط پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىفرمايند:
«يا اباذرّ؛ لايفقه الرّجل كلّ الفقه حتّى يرى النّاس فى جنب اللّه تبارك و تعالى امثال الاباعر ثمّ يرجع الى نفسه فيكون هو احقر حاقر لها»
اى ابوذر؛ مرد به فقه و فهم كامل نمىرسد تا اينكه مردم را در جنب عظمت خداوند متعال به مانند شتران بىادراك ببيند؛ سپس به خود نگريسته و خود را كمتر از آنان بيابد.
1. اصول كافى (با ترجمه) ج 3، ص 98.
جالب اينكه تعبير پيامبر اين است كه هيچ كس فقيه كامل نمىشود، مگر اينكه اختيار انسانها را در دست ديگرى ببيند، مثل شترانى كه مهارشان در دست ساربان است و او گله شتر را هدايت مىكند و آنها از خود استقلالى ندارند. انتخاب جهت حركت، تنظيم و تدبير كارها به دست كسى است كه مهار در دست اوست.
در ابتدا انسان مىپندارد، ديگران در حركتهاى خود، در جنگها و پيروزىها و تحولاتى كه پديد مىآيد، مستقلند. اما وقتى شناخت او رشد يافت و به معرفت توحيدى رسيد، آنان را مثال قطار شترانى مىبيند كه مهارشان در دست ديگرى است و سلسله جنبان اين اسباب را خدا مىشناسد. درست است كه اسباب و مسببات در كارند و اين سلسله در حركت است، اما اين سلسله، سلسله جنبانى دارد. كسى هست كه مهار اين شتران را به دست گرفته. البته اين بدان معنا نيست كه انسانها مجبور باشند، بلكه سخن در اين است كه تأثير مطلق از آنها نيست؛ چنان نيست كه آنها همه كاره و تصميم گيرنده باشند: آنها تحت نظام ديگرى هستند و ارادهاى فوق اراده بشرى، بر آنها حكومت مىكند. پس موحّد كسى است كه خداوند را فراموش نكند و در نظام عالم دست خداوند را ناديده نگيرد؛ در غير اين صورت توحيد را درك نكرده است. البته بيان و توضيح اين مطالب آسان نيست و بيان، نقش اساسى در فهم و درك اين واقعيت ندارد، بلكه بايد از خداوند طلب كنيم كه توفيق درك اين حقايق را به ما عنايت كند.
(فقيه در سخن پيامبر، به معناى فقيه اصطلاحى كه امروزه بر مجتهد در استنباط احكام شرعى اطلاق مىشود نيست، بلكه به معناى لغوى است، يعنى كسى كه در معارف دينى، فهم حقيقى و دقيق داشته باشد.)
با رسيدن به اين حد از معرفت، باز نبايد از وسوسههاى شيطان ايمن بود، چون شيطان هيچگاه انسان را رها نمىكند. مخصوصاً شيطان براى انحراف كسانى كه در طريق حق و كمال قدم بر مىدارند، بيشتر تلاش مىكند؛ امّا اشخاص سست عنصر خود به دنبال شيطان راه مىافتند و نيازى نيست كه شيطان براى انحراف آنان، تلاش كند.
شيخ انصارى و فرار از دام شيطان
داستان معروفى است كه شخصى در زمان مرحوم شيخ انصارى(رحمه الله) در خواب شيطان را ديد كه ريسمانهاى رنگارنگ زيادى در دست دارد: برخى به رنگ سبز، برخى به رنگ قرمز و برخى زرد و برخى از آن طنابها باريك بودند و برخى ضخيم. در بين آن طنابها، طناب بسيار ضخيمى را ديد كه پاره شده بود. از شيطان پرسيد: اين طنابها براى چيست؟ شيطان گفت: اينها دامهايى است كه با آنها بنىآدم را به دام مىكشم و فريب مىدهم. از تكتك آن طنابها سؤال كرد. از طنابى سؤال كرد و شيطان گفت: اين زن است، آن خانه است و ديگرى زندگى، پول و مقام است. گفت: دام من كدام است؟ شيطان گفت: تو به دام نياز ندارى، تو خود به دنبالم راه مىافتى! اين دامها براى كسانى است كه به دنبال من نمىآيند و من آنها را به گردنشان مىافكنم و بزور آنها را به دنبال خود مىكشم. پرسيد: اين طنابى كه پاره شده از كيست؟ شيطان آهى كشيد و گفت: مدتها زحمت كشيدم تا اين طناب را براى شيخ انصارى درست كردم، اما ديشب وقتى به گردن او افكندم، با يك تكان آن را پاره كرد! شيطان از شدت ناراحتى نعرهاى كشيد و دور شد.
آن شخص از خواب بيدار شد و تا صبح ناراحت و نگران بود كه چه اتفاقى رخ داده است. صبحگاه به سراغ مرحوم شيخ انصارى رفت و جريان خوابش را باز گفت. شيخ به گريه افتاد و گفت: ديشب وقت وضع حمل همسرم فرا رسيد، قابله و زنهاى همسايه گفتند: زائو بايد روغن بخورد و به من گفتند: برو كمى روغن بخر. من براى خريد روغن پولى نداشتم، تنها دو تومان پول سهم امام نزد من بود كه كنار گذاشته بودم تا به مستحق آن بدهم. آن پول را برداشتم تا با آن براى همسرم روغن تهيه كنم. در راه ناگاه به فكرم رسيد كه آيا اگر امشب همسر طلبه ديگرى بخواهد وضع حمل كند، پولى براى خريد روغن دارد؟ پيش خود گفتم: شايد در گوشه نجف، طلبهاى باشد كه امشب همسرش مىخواهد وضع حمل كند و پولى براى خريد روغن ندارد. برگشتم و پول را سرجايش گذاشتم و گفتم روغن بىروغن! اين دامى بود كه شيطان براى من گسترده بود و از نه ماه پيش منتظر بود چنين شبى فرا رسد تا من در سهم امام تصرف كنم؛ اما خداوند توفيق داد و من اين دام را پاره كردم.
بله شيطان همّش را صرف انحراف كسانى مىكند كه در راه كمال قدم بر مىدارند. وقتى انسان پا به مراحل كمال و معرفت گذاشت، چشمش باز شد و دلش روشن شد و جلوههايى از توحيد براى او هويدا گشت، يا مكاشفههايى براى او ظاهر شد، چيزى ديد و يا صدايى شنيد؛ فوراً شيطان حاضر مىشود و وسوسه مىكند و انسان را به خود مغرور مىسازد كه تو به مقامهاى خيلى والايى رسيدهاى و با ديگران خيلى فرق دارى. وقتى انسان با تلاش موفق گشت به اين مرحله از معرفت راه يابد كه بفهمد انسانهاى ديگر مؤثر استقلالى نيستند و آنها آنقدر ارزش ندارند كه انسان براى مقدارى پول و يا براى اينكه كارى براى او انجام دهند، در برابرشان خم و راست شود و از آنها كمك بخواهد؛ ناگهان شيطان او را وسوسه مىكند كه عجب معرفت والايى پيدا كردى! خيلى مهم شدى؛ در اين صورت انسان به غرور مبتلا مىشود. براى جلوگيرى از چنين غرورى است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از آنكه مىفرمايند: ديگران را در كنار خداوند، چونان شتران بنگر، بلافاصله مىفرمايند: اما خودت را از آنان نيز كوچكتر ببين. خودت را نيز بمانند ديگران، بلكه كوچكتر از آنان ببين كه در سلسله موجودات، حلقهاى هستى چون ساير حلقهها، و سلسله جنبان همه ديگرى است و نه تنها حركت ديگران، بلكه حركت تو نيز از اوست و به قول شاعر:
ما همه شيريم ولى شير علم *** حملهمان از باد باشد دم به دم
حمله مان از باد و ناپيداست باد *** جان فداى آنكه ناپيداست باد.
پس اگر كسى فقيه در دين شد، اولا وقتى ساير مردم را با خداوند مقايسه مىكند، آنها را ناچيز مىبيند و ثانياً وقتى ساير مردم را با خود مقايسه مىكند، همه را از خود بهتر مىبيند و اين ويژگى عجيبى است. يعنى خداوند چنين توفيقى به انسان مىدهد كه از يك طرف ساير مردم را كارهاى نبيند، از نظر تأثيرگذارى در زندگى خويش به آنها بهايى ندهد و از طرف ديگر، آداب شرعى را نيز رعايت كند. در عين اينكه نقشى و مقامى براى ديگران قائل نيست، از تواضع، ادب و احترام او به آنان كاسته نمىشود. آداب شرعى را رعايت مىكند و واقعاً خود را از ديگران كوچكتر مىبيند.
از يك طرف انسانها را در برابر خداوند، بسان شتران باركش مىبيند كه مهارشان در دست خداوند است و از طرف ديگر خود را در ميان آنها، بسان شتر كوچكى مىنگرد. نه اينكه وقتى آنها را شتر ديد، خود را شتر سوار ببيند! بلكه خود را كوچكتر و ذليلتر از ديگران مىبيند و به حقارت نفس خويش معترف است. البته دشوار است كه انسان با آن نگرش، در برابر ديگران خود را چنين كوچك بشمارد و تواضع و فروتنى داشته باشد؛ ولى اين شدنى است و واقعيت نيز دارد. اگر انسان اين مطلب را درك كند و هم اثر و نقشى براى ديگران قائل نشود و هم در برابر آنها كمال فروتنى و تواضع را داشته باشد، پاسخ بسيارى از سؤالهايى كه در معارف دينى وجود دارد، روشن مىشود. در واقع با اين سخن پيامبر، حد تواضع نيز روشن مىگردد و تواضع با خوار و ذليل ساختن خود در برابر ديگران برابر نمىگردد، بلكه تواضع در كلام پيامبر بر رفعت و عزّت انسان مىافزايد.
تواضع عامل عزّت و سربلندى
در روايتى حسن بن جهم از امام رضا(عليه السلام) درباره حدّ تواضع سؤال مىكند، حضرت در جواب مىفرمايند:
تواضع داراى درجاتى است، از جمله آنها اين است كه انسان قدر و منزلت خويش را بشناسد و خويشتن را، با طيب خاطر و سلامت دل، در جايگاه و منزلت خويش قرار دهد و به گونهاى كه مردم با او رفتار كردهاند، با آنها رفتار كند (اگر به او نيكى كردهاند او هم نيكى كند.) اگر بدى ببيند آن را با نيكى بپوشاند. خشم خويش را فرو مىبرد و از مردم در مىگذرد و خداوند نيز نيكوكاران را دوست دارد.(1)
مسلّماً چنين تواضعى نه تنها موجب پستى و خوارى انسان نمىگردد، بلكه بر عزت و رفعت او نيز مىافزايد و به قول حضرت پيامبر(صلى الله عليه وآله):
1. قالَ قُلْتُ: ما حَدُّالتَّواضُعِ الَّذى إِذافَعَلَهُ الْعَبْدُكانَمُتَواضِعاً؟ فَقالَ:التَّواضُعُ دَرَجاتٌ مِنْهاأَنْيَعْرِفَ الْمَرْءُقَدْرَنَفْسِهِ فَيُنَزِّلُها بِقَلْب سَليم، لايُحِبُّ أَنْ يَأْتى إِلى أَحَد إِلاّ مِثْلَ ما يُؤْتى إِلَيْهِ. إِنْ رَاى سَيِّئَةً دَرَأَها بِالْحَسَنَةِ، كاظِمُ الْغَيْظِ عاف عن النّاسِ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ.»اصول كافى (باترجمه)، ج 3، كتاب الايمان والكفر، ص 189.
«... وَ إِنَّ التَّواضُعَ يَزيدُ صاحِبَهُ رِفْعَةً فَتَواضَعُوا يَرْفَعْكُمُ اللّهُ ...»(1)
[برخى از روانشناسان معتقدند كه اگر انسان خويشتن را كمتر و بىارزشتر از ديگران بشناسد، به «عقده حقارت» مبتلا شده، در نتيجه نمىتواند با ديگران ارتباط برقرار كند. نمىتواند بخوبى صحبت كند و دچار خجلت و شرم زياد مىشود و اعتماد به نفس خويش را از دست مىدهد؛ از اجتماع گريزان شده، گوشهگير مىگردد. حال چگونه مىتوان بين تواضع و اعتماد به نفس جمع كرد، يعنى از يك طرف تواضع پيشه كنيم و از طرف ديگر روان خويش را سالم نگه داريم، از يك طرف خود را از ديگران كوچكتر ببينيم و از طرف ديگر نشاط روانى خويش را حفظ كنيم.
به نظر مىرسد، منشأ بسيارى از بيمارىهاى روانى در انسانها (بدون اينكه بخواهيم نقش خانواده و محيط را نديده بگيريم) عدم اعتقاد به خداوند و عدم اتكاى انسان بر منبع عظيم وحى الهى است: اگر انسان اين نقطه اتكاى اساسى و مهم را از دست بدهد، سيل حوادث و بحرانهاى روانى او را فرا مىگيرد و روان او آماج تيرهاى آفات و امراض قرار مىگيرد. اما اگر همه كنشها و واكنشهاى خويش را با موازين آسمانى تنظيم كند، از بسيارى از آلام روانى نجات مىيابد؛ از اين جهت در روايات تواضع به خدايى بودن، مقيد گشته است:«مَنْ تَواضَعَ لِلّهِ رَفَعَهُ اللّه»(2) اگر تواضع انسان در برابر ديگران، فقط براى خوشنودى خداوند باشد و عمل او براى خداوند خالص گردد، هيچ حقارتى احساس نخواهد كرد. پس تواضعى پسنديده است كه ناشى از اخلاص براى خداوند باشد و الاّ تواضعى كه ناشى از ضعف، شكست و خود كمبينى باشد، داراى هيچ ارزشى نيست و ثوابى نيز بر آن مترتب نمىگردد.
طبق اين تحليل بايد گفت: اگر تواضع انسان، در برابر ديگران، تنها به دليل عبوديت و اطاعت از فرمان الهى باشد، نه تنها موجب تضعيف نفس نخواهد شد كه موجب افتخار انسان نيز مىگردد، يعنى انسان تواضع را عبادت خداوند مىداند و بر آن افتخار مىكند.
1. همان، ص 185.
2. همان.
همانگونه كه بر خاك افتادن و در مقابل ذات مقدس خداوند، پيشانى بر خاك ساييدن و سجده كردن، موجب احساس حقارت و كوچكى در هيچ مؤمنى نمىشود، بلكه موجبات افتخار و عزّت او را فراهم مىآورد؛ همينطور تواضع انسان در برابر ديگران، در صورتى كه براى خداوند و براى اجراى فرمان او باشد، افتخارآفرين است].
حضرت سجاد و درك نقص و فقر ذاتى
با توجه به آنچه ذكر شد، بهتر مىتوان فهميد كه چرا حضرت سجاد(عليه السلام) در دعاى ابوحمزه ثمالى با آن مقام عصمت و طهارت نفس، در پيشگاه خداوند عرضه مىدارد:
«... فَمَنْ يَكُونُ أَسْوَءَ حالا مِنّى إِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالى إِلى قَبْرى لَمْ أُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتى...»
چه كسى از من بدحالتر و تيرهروزتر است، اگر با اين وضعى كه فعلا دارم به قبرى منتقل گردم كه براى آرام گرفتنم مهيا نكردهام.
(امام كه تعارف و شوخى ندارد و سخن او جدّى است.) اينكه چگونه حال امام معصوم، از ساير مردم بدتر است، معماى پيچيدهاى است كه اگر انسان با معارف توحيدى آشنا شود، اين معما برايش حل مىگردد. وقتى كه فهميد همه ظرفها خالى هستند و هر كه هرچه دارد، خداوند به او داده است، پى مىبرد هر نقصى كه هست از ما و از فقر وجودى ماست. وقتى گناه مىكنيم، يا بدين جهت است كه معرفت نداريم و نمىدانيم با چه كسى روبرو هستيم و با چه كسى مخالفت مىكنيم؛ يا ارادهمان آنقدر ضعيف است كه در برابر شهوت و غضب تسليم مىشويم. اينها همه حاكى از ضعف ماست و انسان جز ضعف از خود چيزى ندارد.
ما از خود چه داريم كه خداوند به ما نداده است؟ علم، فهم، انديشه، عبادت و توفيق عبادت و عمل و هر چه داريم از خداوند است. اينها همه با توفيق الهى به ما رسيده است، وسائلش را نيز او در اختيارمان نهاده است و الا ما از خود چيزى جز همان حيثيتهاى عدمى (ضعف و نقص) چيزى نداريم و اگر بخواهيم حسابمان را از خداوند جدا كنيم، از ما
تنها يك ظرف توخالى مىماند؛ تازه اگر تعبير ظرف هم صحيح باشد. ما از خود نه ثروت داريم و نه فهم و عقل، آنچه از ماست جهل، عجز، بىادبى، كجفهمى و ضعف اراده است كه همه نقص و ضعف است.
اگر نقصها و ضعفها باعث انحراف و لغزش مىشوند، كسى كه ضعف و نقصش بيشتر است، زمينه بيشترى براى لغزش دارد. كسى ضعف و نقصش بيشتر است كه ظرفيت وجودى او بيشتر باشد: وقتى ظرف بزرگتر بود، گنجايش بيشترى دارد و براى پر شدن آن، كالاى بيشترى بايد در آن قرار داد. وقتى ظرفيت وجودى انسان بيشتر باشد، بايد كمال بيشترى به او عنايت شود و به هر جهت از خود چيزى ندارد. يك گنجشك با نظر به كوچكىاش، ظرفيت كمى دارد كه در حدّ ظرفيتش، خداوند به آن چشم، گوش، قدرت پرواز و قدرت سر و صدا كردن به او عنايت كرده است. اگر خداوند اينها را از او بگيرد، به اندازه يك گنجشك ظرف تو خالى است. اما يك فيل كه ظرفيتش بيشتر است، در حدّ ظرفيتش خداوند به آن اعضا و جوارح و قدرت و توانايى عنايت كرده، حال اگر آنها را از آن بگيرد، در حدّ يك فيل ظرفش تهى مىگردد.
آيا ظرفيت معنوى ما با ظرفيت امام سجاد(عليه السلام) يكسان است؟ مسلّم چنين نيست. ظرفيت ما اندك است و در حدّ فهم و شعورى است كه داريم، از اين جهت در حدّ ظرفيتمان مؤاخذه مىشويم و هيچگاه آنگونه كه حضرت سجاد حسابرسى مىشود، ما را حسابرسى نمىكنند. تكليفى كه به پيامبر و امام متوجه است هيچگاه به ما متوجه نمىگردد؛ چون توان تحمل آن را نداريم. پس ظرفيت ما نسبت به امام معصوم بسيار محدود است، از اين جهت كاستىها و ضعفهايمان نيز محدود است. امام وقتى به خود نگاه مىكند، صرفنظر از آنچه خداوند به او داده، ضعفهاى بىشمارى مشاهده مىكند؛ چون او توان و ظرفيت و قابليت فراوانى براى آنچه خداوند به او داده و خواهد داد، دارد. از اين جهت وقتى به خود مىنگرد، مىبيند كه ضعفش از همه بيشتر است، چون ظرفيت بيشترى دارد؛ لذا مىگويد: «فمن يكون اسوءَ حالا منى»
آيا اگر نوجوانى كه تازه به تكليف رسيده است و معرفت اندكى دارد، مرتكب اشتباه و خطايى شود، گناهش با دانشمندى كه پنجاه سال درس خوانده، علوم روايى و قرآنى را فرا گرفته است و همان خطا را مرتكب مىشود، برابر است؟ مسلّماً گناه آن عالم بيشتر است، چون ظرفيت و قابليت بيشترى دارد. آن نوجوان گناهش خيلى كمتر است، چون فهم و ظرفيت او بسيار اندك است و آن عالم با توجه به ظرفيت بالايى كه دارد، به مراتب گناهش بيشتر و عقوبتش سختتر خواهد بود؛ از اين جهت در روايتى آمده است كه:
«... يُغْفَرُ لِلْجاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْباً قَبْلَ أَنْ يُغْفَرَ لِلْعالِمِ ذَنْبٌ واحِدٌ ...»(1)
قبل از آنكه يك گناه از عالم بخشيده شود هفتاد گناه از جاهل بخشيده مىشود.
جاهل گناهش كمتر است، چون فهم و ظرفيتش كمتر است. به فرض محال، اگر امام معصوم گناهى مرتكب گشت، عقوبت او هزاران برابر عقوبت افراد معمولى است، چون فهم و ظرفيت او بيشتر است. امام وقتى به خود مىنگرد، مىبيند آنچه از طاعت و بندگى و اعمال شايستهاى كه انجام داده، همه از خداوند است و با توفيق او انجام گرفته است و از او چيزى جز ضعف باقى نمىماند و چون ضعف خود را بيشتر مىبيند، از سايرين شرمسارتر است. اين توجيهى بود كه براى سخن حضرت سجاد(عليه السلام) ذكر گرديد.
اگر انسان چشم دلش باز شود و حقايق را بيشتر ببيند، درك مىكند كه در برابر خداوند چقدر ضعيف است. در مىيابد كه جا ندارد به خود ببالد و خودى ببيند و منى بشناسد. مگر او جز قطره آب گنديدهاى بود كه به اين مرحله رسيده است؟ حال كه رشد و تكامل كرده، مگر آنچه دارد از پيش خود آورده، تا بدان ببالد؟ پس براستى اگر ما به خود بنگريم، واقعاً خود را از همه پستتر و فروتر مىبينيم؛ نه اينكه به صورت تصنعى و ساختگى خود را كوچكتر ببينيم. اين نفاق است كه انسان در ظاهر و به زبان بگويد: من از همه پستتر و كوچكترم و در دل، خود را بهتر و برتر از ديگران بشناسد. بايد از ته دل خود را كوچكتر و حقيرتر از ديگران ببينيم و اين جز با توفيق الهى و نور معرفتى كه خداوند در دل انسان
1. بحار الانوار، ج 2 ص 27.
مىتاباند، حاصل نمىگردد. اميدوارم خداوند به ما اين معرفت و شناخت و معرفتهايى بالاتر از اين را نيز به ما عنايت كند.
ثمره ايمان حقيقى در كلام پيامبر
در ادامه حديث پيامبر(صلى الله عليه وآله) مىفرمايند:
«يا اباذرٍّ؛ لاتصيب حقيقة الايمان حتّى ترى النّاس كلّهم حمقاء فى دينهم، عقلاء فىدنياهم»
اى ابوذر؛ به حقيقت ايمان نمىرسى، مگر اينكه مردم را در دين خود ابله و در دنياى خود عاقل ببينى.
اى ابوذر، وقتى حقيقت ايمان را درك مىكنى كه اگر ديدى مردم در دنيايشان پيشرفتهايى دارند و كارهايى انجام مىدهند، بدانى كه آنها در ارتباط با دنيايشان عاقل و داراى فهم و شعورند؛ اما در ارتباط با آخرتشان بسيار نادان و احمقند. (در فرموده پيامبر، تعبير «كلّهم» آمده، يعنى همه مردم چنينند، چون آنان كه در ارتباط با آخرتشان عاقلند، اندكند و به مانند كبريت احمر كم يابند؛ در اين جهت در مقابل عموم مردم كه در ارتباط با آخرتشان احمقند، عددى بشمار نمىآيند.)
عاقل كسى است كه اگر امر داير شد بين نافع و نافعتر، مفيد و مفيدتر، مفيدتر را برگزيند: اگر ما دنيا را با آخرت مقايسه كنيم، پى مىبريم كه آخرت به مراتب از دنيا سودمندتر و مفيدتر است، زيرا هم از نظر مدت و دامنه نامتناهى است ـ عمر دنيوى انسان از 80 ـ 70 سال و يا صد سال تجاوز نمىكند؛ حتى اگر فرض كنيم، هزار سال به طول انجامد، باز در برابر زندگى جاودانه آخرت، چيزى بشمار نمىآيد ـ و هم از نظر كيفيت: لذّت دنيايى، با دهها رنج و زحمت به دست مىآيد و بعلاوه آميخته با آلام و سختىهاست. منتها ما چنان با سختىها و رنجها انس گرفتهايم كه به همان لذّت كم، آن هم آميخته با رنج، قانع هستيم. براى لذّتى كه از غذا خوردن مىبريم، چقدر بايد زحمت بكشيم. پول تهيه كنيم و با آن پول
غذا تهيه كنيم، تازه به هنگام جويدن آن غذا فكّمان خسته مىشود. اين همه رنج و سختى براى اين است كه غذا از دهانمان پايين برود و اندكى لذّت ببريم! تازه پس از آن، خستگى و كسالت ما را فرا مىگيرد. اما لذّت اخروى، قرين رنج و خستگى نيست: نه در تهيهاش انسان زحمت مىكشد و نه در مصرف آن و نه پس از استفاده از آن خسته مىگردد:
«لا يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَ لايَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ»(1)
در آنجا (بهشت) هيچ رنجى به ما نرسد و هيچگاه ضعف و خستگى نخواهيم يافت.
آخرت هم از جهت كيفيت برتر از دنياست و هم از نظر كميت بىنهايت و برتر از دنياست: «وَالاْخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى»(2) منزل آخرت بسى بهتر و پايندهتر (از دنياى چند روزه) است.
با توجه به برترى غير قابل تصور آخرت بر دنيا، آيا عقل با مقايسه آندو با هم، كدامين را اختيار مىكند! مسلماً عقل آخرت را بر مىگزيند، اما در بين مردم بسيار اندكند كسانى كه چنين مقايسهاى داشته باشند و بر اساس آن عمل كنند؛ چون غالب مردم به حقيقت ايمان دست نيافتهاند. ولى كسانى كه به حقيقت ايمان رسيدهاند، علاوه بر اينكه خود آخرت را بر دنيا ترجيح مىدهند، مىدانند مردم نسبت به دنيايشان عاقلند، ولى نسبت به آخرتشان جاهلند: در ارتباط با امور دنيوى، نافع و غير نافع را خوب تشخيص مىدهند و به منافع مادى خويش واقفند، ولى شناختى از آخرت ندارند. باور ندارند كه آخرتى هست و آن از دنيا برتر است.
شايد رمز سخن پيامبر در اين باشد كه وقتى مؤمن به اين باور رسيد كه اكثر مردم در دينشان جاهل و نادانند، سعى نمىكند در زندگى از آنها پيروى كند و راهش را از آنها جدا مىكند. سعى مىكند در ارتباط با آخرت، از لغزشهاى ديگران عبرت بگيرد و خودش مسير واقعى را پى مىگيرد. از جهت ديگر در ارتباط با دنيا از تجربه عاقلان در دنيابهره مىبرد، البته همراه با رعايت ضوابط و مقررات دينى.
1. فاطر / 35.
2. اعلى / 17.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org