قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس سيزدهم

خردى و كوچكى دنيا، و اهميت

آخرت نگرى

 

ـ تفاوت نگرش و رفتار انسان زرنگ با ناتوان

ـ امانت دارى و خشوع

الف) نقش امانت دارى

ب) نقش خشوع

ـ خردى و كوچكى دنيا در نظر خداوند

 

 

خردى و كوچكى دنيا، و اهميت

آخرت‌نگرى

«يا أَباذَرٍّ؛ اَلْكَيِّسُ مَنْ اَدَّبَ نَفْسَهُ وَ عَمِلَ لِما بَعْدَ الْمَوْتِ، وَالْعاجِزُ مَنِ اتَّبَعَ نَفْسَهُ وَ هَواها وَ تَمَنىّ عَلىَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ الْاَمانِىَّ. يا أَباذَرٍّ؛ إِنَّ أَوَّلَ شَىْء يُرْفَعُ مِنْ هذِهِ الْاُمَّةِ الْاَمانَةُ وَالْخُشُوعُ حَتّى لا يَكادُ يُرى خاشِعٌ.

يا أَباذَّر؛ وَالَّذى نَفْسُ مُحَمَّد بِيَدِهِ لَوْ أَنَّ الدُّنْيا كانَتْ تَعْدِلُ عِنْدَاللّهِ جَناحَ بَعُوضَة أَوْ ذُباب ماسَقىَ الْكافِرَ مِنْها شَرْبَةً مِنْ ماء».

تفاوت نگرش و رفتار انسان زرنگ با ناتوان

پيش از اين سخن در اين بود كه اگر انسان گناهى مرتكب شد و پس از آن نگران و ترسان گشت، خداوند به جهت آن نگرانى و اضطراب او را مى‌بخشد. ممكن است به غلط گمان شود كه هر كس مرتكب گناهى شد و پس از آن توبه كرد، بخشيده مى‌شود و اين خود موجب لغزش و آلودگى بيشتر مى‌گردد. چون گنهكار بعد از هر گناه به اين اميد است كه خداوند او را ببخشد. براى رفع اين گمان غلط پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى‌فرمايند: انسان هوشيار و زرنگ كسى است كه دائم در انديشه استفاده‌بهينه‌ازعمر وانجام بيشتر عمل صالح است.روى خواسته‌هاى نفس پا مى‌گذارد و چنان نيست كه به ميل و خواست دل عمل كند، تا سرانجام به غفلت مبتلا گردد:«يا اباذرّ؛ الكيّس من ادّب نفسه و عمل لما بعد الموت، والعاجز من اتّبع نفسه و

هواها و تمنىّ على اللّه عزّوجلّ الا مانى».اى ابوذر؛ زيرك و باكياست كسى است كه نفس خويش را ادب كند و براى زندگى بعد از مرگ تلاش كند و ناتوان كسى است كه از نفس و خواهشهاى آن پيروى كند و با آن حال از خداوند آرزوهايى داشته باشد.انسان داراى عقل و هوى است، گاهى عقل بر هواى نفس چيره مى‌گردد و گاهى هواى نفس بر عقل. در اين بخش هر دو قسم تصوير شده است: گاهى نفس ضعيف مى‌گردد و خواسته‌هاى آن بر عقل انسان سيطره ندارد. اين در مورد انسان با كياستى است كه در طريق خودسازى قرار گرفته، پيوسته به زندگى ابدى بعد از مرگ مى‌انديشد. در مقابل، گاهى نفس و خواسته‌هاى آن بر عقل چيره مى‌گردد و انسان در برابر هواى نفس ناتوان مى‌شود و نمى‌تواند در مقابل خواسته‌هاى حيوانى مقاومت كند. اين تفسير بر اساس نسخه بحارالانوار است كه در آن «من دان نفسه» آمده است، يعنى، زيرك كسى است كه نفسش ضعيف گشته است اما در نسخه‌هاى ديگر «من ادّب نفسه» آمده است. شايد تعبير دوم بهتر باشد، در اين صورت معناى جمله چنين مى‌شود: زرنگ كسى است كه به تأديب نفس خويش همت گمارد، به تعبير ديگر خودسازى كند و به هواى نفس و خواهش آن ميدان ندهد. چنين انسانى مى‌تواند عاقلانه بينديشد و نظر از عالم تنگ مادى بر بسته، بر افق بيكران و نامتناهى ابديت بدوزد و از كوته بينى و محدود نگرى بازايستد. اعمال خود را براى دوران ماندگار قيامت انجام دهد.از ديدگاه اسلام، چنين انديشه‌اى زيركانه، و اين انسان زيرك است، زيرا او به مقصد مى‌انديشد و به جاى عالم محدود دنيا، عالم نامحدود آخرت را مى‌بيند. با سنجش لذّت‌هاى زودگذر دنيا با نعمت‌هاى جاويد آخرت، فرزانهوار دومى را ترجيح مى‌دهد.كوته فكران جز به لذّت‌هاى گذرا و آمال ناپايدار نمى‌انديشند و آنها را بر لذّت‌هاى ماندگار اخروى بر مى‌گزينند. عنان عقل دورانديش را به دست هواى نفس خويش سپرده، زبونانه خود را در اختيار شكم و شهوت قرار داده‌اند؛ به قول مولاى متقيان:

«كَمْ مِنْ عَقْل أَسِير عِنْدَ هَوَىْ أَمَيِر»(1)بسا عقل و خرد كه اسير و گرفتار هوا و خواهشى است كه بر او فرمانرواست.

چنين انسانى از هواى نفس پيروى مى‌كند و آرزو دارد در بهشت با اولياى خدا همنشين شود. امانت دارى و خشوع پيش از اين درباره دو ويژگى خوف و حزن بحث گرديد و اينكه به دنبال آن دو حالت خشوع براى انسان پديد مى‌آيد كه پسنديده و مطلوب است ولى از آنجا كه برخى كمالات و حالات معنوى ممكن است از انسان گرفته شود، پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى‌فرمايند:«يا أباذرّ؛ انّ أوّل شى يرفع من هذه الامّة الامانة والخشوع حتّى لا يكاد يرى خاشع».اى ابوذر؛ اولين صفتى كه از اين امت برداشته مى‌شود، امانت دارى و خشوع است، تا جايى كه فردى با خشوع ديده نمى‌شود.در اين بيان، حضرت به دو ويژگى اخلاقى برجسته اشاره مى‌كنند يكى از آن دو امانت دارى است كه يك ويژگى اخلاقى، اجتماعى است و در برقرارى روابط سالم اجتماعى نقش اساسى دارد و بدون آن نمى‌توان اجتماع سالمى تشكيل داد، زيرا اساس ارتباطات اجتماعى بر اعتماد متقابل است. پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين بخش به ابوذر گوشزد مى‌فرمايند كه پس از من صفات نيكو و پسنديده از اين امّت برداشته مى‌شود كه برجسته‌ترين و اولين آنها امانت‌دارى و خشوع است.امّت پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله)، به عنوان يك جامعه تربيت شده، دو امتياز بسيار بزرگ بر ساير ملت‌ها داشتند: امتياز اول مربوط به روابط اجتماعى بين خود و نيز روابط با ساير ملت‌ها بود؛ امتياز دوم مربوط به حالات و خلقيات و ساختار شخصيت فردى امّت بود. اين امت،


1. نهج‌البلاغه (ترجمه فيض الاسلام) حكمت 202، ص 1182.

هم از لحاظ شخصيت فردى و روحى و معنوى ممتاز بود و هم از نظر اجتماعى. اين صفات، در اثر تربيت‌هاى ممتدّى كه از طرف خداى متعال و به وسيله پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)اعمال شده بود، حاصل گشت.امت اسلام چون باغى بود كه به دست باغبانى با كفايت، چون رسول الله(صلى الله عليه وآله)داراى درخت‌هاى سرسبز و خرم و با ثمر گشته بود. حال اگر اين باغ آفت ببيند، آثار آفت‌زدگى در آن ظاهر مى‌گردد و به مرور رو به خراب شدن و نابود شدن مى‌گذارد.امت تربيت شده پيامبر، كه از نظر ويژگيهاى فردى و اجتماعى بى‌نظير بود، بعد از رحلت پيامبر آفت ديد و سرسبزى و خرمى آن رو به خزان رفت. اولين آفتى كه به جان ملت اسلام افتاد اين بود كه دلشان سخت گشت و خشوع و نرم دلى را از دست دادند، تا آنجا كه در برابر حق سر فرود نمى‌آوردند و از خصوصيات مثبت و ارزشمند تأثير نمى‌پذيرفتند. تك‌تك آنها، آدمهاى سخت دلى بودند كه حرف حق در آنها اثر نمى‌كرد و آنجا كه بايد دلشان نرم گشته، اشكشان جارى مى‌گشت، چنين نمى‌شد.دومين آفت در ارتباطات اجتماعى آنان ظهور كرد: امانت‌دارى و درست‌كارى در آنها ضعيف گشت؛ نسبت به يكديگر درست‌كار و امين نبودند و در امانت خيانت مى‌كردند. اين زنگ خطرى است براى جامعه: اگر اين دو آفت فردى و اجتماعى در جامعه‌اى رسوخ كند، آن فرد و اجتماع به سقوط كشانده مى‌شود.اين ارزشها منحصر به اسلام و يا مخصوص مسلمانان نيست. قبل از اينكه اسلام ظهور كند و مردم به خداوند و پيامبر ايمان آورند، همه مى‌فهميدند كه درست‌كارى و امانت‌دارى خوب است و خيانت در امانت و اموال مردم ناشايست است.

الف) نقش امانت‌دارى

بزرگترين عاملى كه موجب موفقيت پيغمبر در بين اعراب بلكه در بين جهانيان شد، امين بودن او بود. قبل از رسالت، مردم ايشان را امين مى‌شناختند و به او «محمد امين» مى‌گفتند.

و همين ويژگى پيامبر سبب گرايش مردم به آن حضرت گشت، چون امين بودن لازمه‌اش راستگويى نيز هست: اگر انسان در اموال ديگران خيانت كند، نيز نمى‌تواند راست بگويد. بسيارى از مردم ادعاى پيامبرى حضرت را مى‌پذيرفتند، چون مى‌دانستند ايشان دروغ نمى‌گويد.

چنانكه پيشتر ذكر گرديد، ارزشى چون امانت دارى با عقل درك مى‌شود و اگر بعثت و دعوتى نيز نبود مردم آن‌را درك مى‌كردند اما اسلام اين حكم عقل را تأييد كرد و فرمود:«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الاَْماناتِ إِلىَ أَهْلِها...»(1)خدا به شما فرمان مى‌دهد كه امانات را به صاحبانش برگردانيد.امانت دارى از ضرورت‌هاى زندگى است و اگر مردم در زندگى آن‌را رعايت نكنند و درستكار نباشند، نظام از هم فرو مى‌پاشد و ديگر كسى به ديگرى اعتماد نمى‌كند؛ چون اساس و پايدارى زندگى اجتماعى بر اعتماد متقابل انسانهاست. (امانت در گفتار مستلزم راستگويى است و امانت در كردار مستلزم درست‌كارى است و ارزش آن از مستقلاّت عقلى است و نياز به استدلال و تعبد ندارد و سفارشهاى اسلام در اين مورد جنبه ارشادى دارد؛ چيزى كه عقل درك مى‌كند، شرع تأييد و بدان سفارش مى‌كند.) امانت‌دارى تنها در حفظ اموال شخصى ديگران نيست بلكه حفظ اموال عمومى و بيت‌المال نيز از مصاديق امانت‌دارى است: خيابان، زمين، آب و درخت و همه چيزهايى كه متعلق به جامعه اسلامى است امانت به حساب مى‌آيند. بلكه حفظ اموال عمومى لازمتر است، چون اگر كسى در مال اشخاص خيانت كند، تنها به صاحب مال بدهكار است، اما اگر در اموال عمومى و بيت‌المال خيانت كند، به همه مسلمانان خيانت كرده است. آن راننده‌اى كه روى ماشين دولتى كار مى‌كند، اگر درست‌كار نباشد و دقّت نكند و خسارتى به آن وارد كند، به همه مردم خيانت كرده است. اگر وسيله عمومى در كارهاى شخصى صرف شود، به بيت‌المال خيانت شده است.


1. نساء / 58

قران مجيد جامعه اسلامى را امانت دار و وفادار به پيمان معرفى مى‌كند:«وَالَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ»(1).مؤمنان كسانى هستند كه امانت دار و بر پيمان خويش وفادارند.در جاى ديگر فرمان مى‌دهد كه امانت‌ها را به صاحبانشان برگردانند:«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الاَْماناتِ إِلىَ أَهْلِها...»(2)سفارش به امانت دارى بدان جهت است كه اگر ويژگى امانت دارى از جامعه برداشته شود، مردم به يكديگر خيانت مى‌كنند و حقوق همديگر را ضايع مى‌كنند و در نتيجه پيوندها و بنيادهاى اجتماعى كه بر پايه اعتماد متقابل بناگرديده، فرو مى‌ريزد و اين خود سر آغازى است بر فراموش گشتن صفات و ويژگى‌هاى ارزشى و انسانى.

ب) نقش خشوع

اگر مردمى خاشع بوده در برابر حق انعطاف‌پذير باشند، در برابر رخدادها و حوادثى كه در جامعه اتفاق مى‌افتد بى‌تفاوت نيستند و عكس‌العمل نشان مى‌دهند، چنين مردمى دعوت و راهنمايى پيامبران را به‌جان مى‌خرند و وقتى آنها را بيم مى‌دهند، به خود مى‌لرزند و اگر به آنها بشارت دهند، خوشنود و شاد مى‌گردند. وقتى بنگرند به كسى ظلم شود، ناراحت مى‌شوند و اشكشان جارى مى‌گردد يا وقتى بنگرند حق كسى ادا مى‌شود، خوشحال مى‌گردند. چنين افرادى كه نرم دل و خاشعند در برابر حق تسليمند و سينه خود را براى پذيرش آن باز گذارده‌اند.در مقابل، انسانهاى سنگ‌دل، در برابر حقايقى كه به آنها عرضه مى‌شود و در برابر وقايعى كه اتفاق مى‌افتد، بى‌احساس و بى‌تفاوتند، چون قلب آنها آمادگى پذيرش ندارد، بالطبع آنها دعوت انبيا را هم نمى‌پذيرند و در برابر حق خضوع نمى كنند. آنها فقط به فكر خود هستند و به خواسته‌هاى حيوانى خود مى‌انديشند.


1. مؤمنون / 82. نساء / 58

قرآن دو دسته از اهل كتاب را معرفى مى‌كند: دسته اول قوم يهود هستند كه دشمن‌ترين مردم نسبت به اسلام و مؤمنان بودند:«... ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِىَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ...»(1)

پس شما چنان سخت‌دل گشتيد كه دلهايتان چون سنگ و يا از آن سخت‌تر گشت، چرا كه از برخى سنگها نهر آب جارى مى‌گردد.آب از سنگ جارى مى‌شود ولى يهود چنان سخت دلند كه هيچ گاه دلشان نمى‌شكند تا اشك از چشمانشان جارى گردد و اين قوم با مؤمنان دشمن سرسختند.در مقابل اين گروه، قرآن درباره دسته دوم از اهل كتاب، كه با مؤمنان دوست و مهربانند، مى‌فرمايد:«... وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّيِسيِنَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لايَسْتَكْبِرُونَ»(2)با محبت‌ترين اهل كتاب با مؤمنان، كسانى هستند كه مى‌گويند ما نصارى هستيم. اين دوستى نصارى با مسلمانان بدين جهت است كه برخى از آنها دانشمند و پارسا هستند و آنها در مقابل حكم خداوند، تكبر و گردنكشى نمى‌كنند.به دنبال اين آيه خداوند مى‌فرمايد:«وَ إذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلىَ الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ...»و چون آياتى كه بر رسول فرستاده شود، بشنوند اشك از چشمانشان جارى گردد؛ زيرا حقانيت آن را شناخته‌اند.اين حالت انعطاف پذيرى و نرمش در برابر حق باعث گشت آنان ايمان آورند، چون دلشان به روى حقايق باز بود. در مقابل، يهود سخت دل ايمان نمى‌آوردند. از اين جهت در


1. بقره / 74.2. مائده / 82.

تاريخ مى‌نگريم كه بسيارى از مسيحيان اسلام آوردند و مؤمنان پاك و خالصى شدند، در مقابل گروه اندكى از يهود ايمان آوردند.

پيامبر مى‌فرمايند: روزى فرا مى‌رسد كه ديگر انسان خاشعى يافت نمى‌شود و حالت فروتنى و خشوع بى‌معنا مى‌گردد. برخى از كسانى كه خود را اسلام شناس مى‌دانستند مى‌گفتند اسلام براى انسان ذلّت و خوارى را نمى‌پسندد، حتى انسان در برابر خداوند نيز نبايد احساس ذلّت كند. دل شكستگى، گريه و خضوع براى چنين كسانى ضد ارزش است! اين در حالى است كه قرآن مؤمنان را خاشع معرفى مى‌كند.

يكى از علما را متهم مى‌كردند به اينكه از راه حق منحرف شده است، چون وقتى در حضور او قرآن تلاوت مى‌شد، مى‌گريست. خيال مى‌كردند كه تنها در عزادارى و مصيبت بايد گريست و گريستن در هنگام تلاوت قرآن را بدعت مى‌دانستند. يعنى آن‌قدر اين عمل متروك و نامأنوس گشته بود كه اگر كسى چنان مى‌كرد، متهم به انحراف و بدعت گذارى مى‌شد.

خشوع احساس خردى، ذلّت و فروتنى است كه در قلب رخ مى‌دهد و بازتاب آن در اندام و جوارح انسان ظاهر مى‌گردد، مرحوم راغب اصفهانى مى‌گويد: خشوع به معناى احساس ضعف و ذلّت است و بيشترين كاربرد آن در جايى است كه مظاهر آن در اندام و جوارح بروز يابد.

به عنوان نمونه خشوع در قرآن كريم در اين موارد بكار رفته است:

1. در سخن گفتن: «... وَ خَشَعَتِ ألأَصْواتُ لِلرَّحْمَنِ...»(1)

(در قيامت) صداها نزد خداوند رحمان خاشع گردد.

2. در چشمان: «خُشَّعاً أَبْصَارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ...»(2)

(در قيامت كافران از ترس) با خوارى و خشوع چشم بر هم نهاده سر از قبر بر مى‌دارند.


1. طه / 108.2. قمر / 7.

3. در چهره: «وُجُوهٌ يَوْمَئِذ خاشِعَةٌ»(1)

(در قيامت) رخسار گروهى شكسته و خاشع باشد.

4. در سجده: «وَيَخِرُّونَ لِلاْ َذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً»(2)

آنها با چشم گريان سر بر سجده نهاده، پيوسته به خشوع و ترسشان از خداوند افزوده مى‌گردد.

5. در نيايش و نماز: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. أَلَّذِينَ هُمْ فى صَلوتِهِمْ خاشِعُونَ»(3)

همانا مؤمنان رستگار شدند، آنان كه در نماز خاضع و خاشع هستند.

6. در قلب: «أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِاللَّهِ...»(4)

آيا وقت آن نرسيده كه دلهاى مؤمنان به ياد خداوند خاشع گردد.

بحث درباره هر يك از موارد مذكور، فرصت زيادى مى‌طلبد كه فعلا مجال پرداختن به آنها نيست. به اجمال روشن گرديد كه خاشع كسى است كه بدون احساس غرور و تكبر آثار بندگى، خردى و شرمسارى در رفتارش پديدار گشته، بسان عبدى ذليل روح خودبينى و تكبر را در خود بميراند. چرا كه خودبينى و تكبر انسان را از فروتنى، تواضع و خشوع در برابر خداوند باز مى‌دارد و بدون شك مصداق روشن متكبران و گردنكشان شيطان است؛ قرآن درباره او مى‌فرمايد:

«فَسَجَدَ الْمَلا ئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ. إِلاَّ إِبْليِسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ»(5)

همه فرشتگان (در برابر آدم) سجده كردند، بجز شيطان كه از سجده بر آدم امتناع ورزيد.

على(عليه السلام) در توضيح اين آيه مى‌فرمايند:


1. غاشيه / 2.

2. اسراء / 109.

3. مؤمنون / 2 ـ 1.

4. حديد / 16.

5. حجر / 31 ـ 30.

«كبر و خود خواهى به او روى آورد و به آفرينش خود بر آدم فخر فروخت و بر اصل خود (كه از آتش آفريده شده بود) تعصب ورزيد و آشكارا زير بار فرمان خداوند نرفت. پس اين دشمن خدا، پيشواى متعصبان و پيشرو گردن كشان است كه بنيان عصبيّت را پى ريزى كرد و با خداوند براى گرفتن جامه عظمت و بزرگى (كه اختصاص به او دارد) نزاع كرد و لباس عزّت و سربلندى (كه سزاوار او نبود) پوشيد و پوشش ذلت و خوارى از تن بدر كرد»(1)

در ادامه مى‌فرمايند:

«پس از كار خداوند با شيطان عبرت گيريد كه عبادت و بندگى بسيار و سعى و كوشش فراوان او را تباه ساخت، با اينكه شش هزار سال خداوند را عبادت كرد كه معلوم نيست اين سالها از سالهاى دنياست و يا از سالهاى آخرت. همه اينها به جهت كبر و سركشى يك لحظه او بود. پس بعد از شيطان چه كسى با كبر و سركشى از عذاب خداوند سالم مى‌ماند. هرگز خداوند سبحان بنده را وارد بهشت نمى‌كند، با اينكه او مرتكب گناهى شده كه به جهت آن فرشته‌اى را از بهشت خارج كرده است. همانا حكم و فرمان خداوند براى اهل آسمان و زمين يكسان است».

ذكر اين نكته لازم است كه منشاء و علت از دست دادن خشوع و پيدايش قساوت قلب و خيانت در امانت علاقه به دنياست. علاقه به دنيا توفيق خضوع، خشوع، گريه و تضرع را از آدمى سلب مى‌كند و به دنبال علاقه به دنياست كه آلوده شدن به مشتبهات، و سرانجام ابتلا به محرّمات و اصرار بر كباير ايجاد خواهد شد، پس ناچار براى حفظ حالت خشوع بايد از دل بستن به دنيا و هدف قرار دادن آن اجتناب جست و از ابتلاى به مشتبهات و محرّمات جلوگيرى كرد.

اگر مى‌نگريم رفته رفته ارزشها و كمالات از جامعه رخت بر مى‌بندد و مفاسد اجتماعى فزونى مى‌گيرد، بايد علتش را در گرايش به ماديات جستجو كنيم، اين علاقه و گرايش زمينه


1. نهج‌البلاغه (ترجمه فيض الاسلام)، خ 234، ص 776.

هر گناهى را فراهم مى‌سازد. فرد در برابر گناهى كه مرتكب مى‌شود اندوهگين نمى‌گردد اما اگر خسارت دنيوى به او متوجه شود، اگر مقدارى از پولش را از دست بدهد، اندوهگين مى‌گردد. و نيز مى‌ترسد از اينكه از او ماليات بگيرند. اين به جهت دل بستگى به دنياست. اگر كسى به آخرت دلبسته باشد و آن‌را هدف قرار دهد، از هر چيزى براى آخرت خود بهره مى‌گيرد. اگر پول دار است پولش را براى آخرت خود به كار مى‌گيرد. اگر پول‌دار نيست، با صبر و تسليمش براى آخرت بهره مى‌گيرد. اگر پول دار است، در راه خداوند انفاق مى‌كند و اگر پول ندارد، بصورت ديگرى به نيازمندان كمك مى‌كند.

وقتى علاقه انسان به دنيا فزونى گرفت، تا مى‌تواند از مباحات استفاده مى‌كند و اگر كم آمد به امور شبهه‌ناك روى مى‌آورد و سعى مى‌كند با كمك گرفتن از فتاواى مراجع آن‌را توجيه كند: امروز نوعى از ربا را موجه مى‌سازد و فردا به حرام قطعى و يقينى دست مى‌زند و كارش به جايى مى‌رسد كه از انجام هر گناهى، هر چند بزرگ باشد، باك ندارد؛ طبيعى است كه چنين شخصى دلش سخت گشته، حالت خشوع از او گرفته مى‌شود. وقتى علاقه به دنيا پيدا شد، در اموال مردم خيانت مى‌كند و از آن استفاده شخصى مى‌برد. پس عامل قساوت قلب گناه، توجه به ماديات و لذّت‌هاى حيوانى است. حال براى معالجه اين درد، بايد ريشه يابى كرد، بايد ديد اين درخت چرا خشك شده است و چه غذاى مسمومى بدان داده‌اند كه منجرّ به خشك شدن آن گرديده است. براى اينكه درخت وجود انسان از آفت سالم بماند، بايد غذاى سالم به آن رساند و او را از پيروى تمايلات شهوانى و حيوانى بازداشت، چون نتيجه آن، قساوت قلب و سنگ دلى است.

براى ريشه‌كن شدن قساوت قلب و گناه، بايد آفت‌ها را به انسان شناساند و از آنجا كه منشأ همه آفت‌هايى كه باعث دورى انسان از خداوند و معنويت مى‌شود دنياست، قرآن كريم با بيانهاى گوناگون، انسان را از دنيا مى‌ترساند و او را بيم مى‌دهد.

گاهى در يك خطبه نهج‌البلاغه، چندين بار از دنيا مذّمت شده است و پيوسته على(عليه السلام)اصحابش را از دنيا مى‌ترساند، چون حضرت مى‌داند كه ريشه همه دردها حب دنياست. تا حب دنيا باقى است، هيچ فضيلتى و هيچ كمالى براى انسان پايدار نمى‌ماند.

ممكن است انسانى سالها زحمت بكشد و كمالاتى را كسب كند اما با يك سم كشنده همه را نابود سازد از اين جهت قرآن، پيامبر و اهل‌بيت، به مناسبت‌هاى گوناگون، مردم را به دورى از دنيا گوشزد مى‌كردند. البته ترس از دنيا به معناى دست از كار كشيدن و كنار نهادن علم و صنعت نيست بلكه معناى آن دل نبستن به زخارف دنيا و پيروى نكردن از شهوات است. در يك كلام ترس از دنيا به معناى اصالت ندادن به دنيا و آن‌را وسيله آخرت قرار دادن است. در اين صورت همه تلاشهاى انسان و حتى تهيه مال و ثروت رنگ اخروى به خود مى‌گيرد، چون آخرت طلبى و دنيا طلبى بستگى به انگيزه و هدف انسان دارد. مثلا اگر انگيزه مرد براى ازدواج تنها ارضاى شهوات است، اين دنيا خواهى است. او فقط به ارضاى شهوت حيوانى مى‌انديشد، چه بسا براى او فرق نكند كه از راه حلال ارضا شود و يا حرام. اما گاهى انگيزه او در ازدواج اطاعت امر خداوند است. چون خداوند خواسته است او تشكيل خانواده مى‌دهد و الا چنين نمى‌كرد، حتى اگر لذّت فراوانى نيز مى‌داشت. ولى براى خدا تن به آن كار مى‌دهد، حتى اگر هزاران مشكل او را احاطه كند.

اگر مى‌نگريد كه امروزه در دنياى غرب بنياد خانواده سست شده، براى اين است كه آنها صرفاً به لذّت جويى مى‌انديشند و لذّت جنسى آنها از راه‌هاى نامشروع بهتر از ازدواج تأمين مى‌شود؛ لذا خود را در بند زندگى خانوادگى گرفتار نمى‌كنند. وقتى مى‌بينند لازمه ازدواج تحمل سختى‌ها و مشكلات است آن را رها مى‌كنند ولى جامعه اسلامى چنين نيست. تا ارزشهاى اسلامى حاكم است، مشكلات زندگى خانوادگى را تحمل مى‌كنند، چون خواست خدا چنين است. البته خداوند نيز، از لطف خود، در اين كار لذّت‌هايى قرار داده (در همسردارى و بچه دارى لذايذ فطرى و طبيعى قرار داده است) ولى به هر حال مشكلاتى نيز دارد. پس اگر كسى براى خداوند از لذّت‌هاى دنيا استفاده برد نه تنها كار او ناپسند نيست، بلكه كار او آخرت خواهى است، نه دنيا طلبى. دنيا خواهى هنگامى است كه به آن لذّت‌ها اصالت دهد.

خردى و كوچكى دنيا در نظر خداوند

در بيان پوچى دنيا و مذّمت دنيا خواهى، در جمله بعد پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايند:

«يا اباذّر؛ والّذى نفس محمد بيده، لو انّ الدّنيا كانت تعدل عنداللّه جناح بعوضة او ذباب ما سقى الكافر منها، شربةً من ماء»

اى ابوذر؛ سوگند به خدايى كه جان محمد در دست اوست، اگر دنيا به اندازه بال پشه يا مگسى نزد خداوند ارزش داشت، به كافر يك بار نيز آب نمى نوشاند.

دوستى دنيا بلايى است كه،كم و بيش، همه ما به آن مبتلاييم، اگر اكنون به آن مبتلا نباشيم، احتمال دارد در آينده بدان مبتلا گرديم. پس شايسته است به اين بيان حضرت توجه بيشترى داشته باشيم و سعى كنيم، براى تربيت نفس خود، از آن سود جوييم.

براى ما معيار ارزش، لذّت‌هاى حيوانى است، لذا از هر چه بيشتر خوشمان بيايد، بيشتر براى آن ارزش قائليم و آن براى ما مطلوب‌تر است. اما اسلام براى ارزش، معيار ديگرى معرفى مى‌كند و آن مطابقت با خواست خداوند است؛ يعنى، چيزى ارزش دارد كه نزد خداوند ارزش داشته باشد.

پيامبر قسم مى‌خورد كه اين دنيا با همه فراخى و گستردگى‌اش و با همه لذّت‌هايش، كه جانها براى رسيدن به آن باخته مى‌شود و عمرها به پاى آن هدر مى‌رود، اگر نزد خداوند به اندازه بال مگسى ارزش مى‌داشت، خداوند جرعه‌اى از آب آن‌را به كافر نمى‌نوشاند. اگر اقيانوسها و درياها نزد خداوند ارزش داشت، كافر را از آن بهره‌مند نمى‌كرد و تنها اولياى خود را از آن بهره‌مند مى‌ساخت. (البته در اين بيان كافرى منظور است كه معاند و دشمن دين است و زير بار حق نمى‌رود و الا كافر مستضعف حساب ديگرى دارد.) اينكه مى‌بينيد مسلمان و كافر يكسان از نعمت‌هاى دنيا بهره مى‌برند، نشانه اين است كه دنيا ارزش ذاتى ندارد و وسيله آزمايش است.

خداوند در قرآن مى‌فرمايد:

«إِنَّما أَمْوَالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ»(1)[ اموال و فرزندان شما وسيله آزمايش شما هستند]

در جاى ديگر مى‌فرمايد:

«أَلْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيوةِ الدُّنْيا وَالْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَيْرٌ أَمَلا»(2)

مال و فرزندان زينت حيات دنياست و اعمال صالح كه تا قيامت باقى است، نزد پروردگار بهتر و عاقبت آن نيكوتر است.

در آيه ديگر، درباره فانى گشتن دنيا و جاودانگى آنچه نزد خداست، مى‌فرمايد:

«ما عِنْدَكُمْ يَنْفَذُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ بَاق...»(3)

انسان تصور مى‌كند نعمت‌هاى دنيا ارزش دارند و هر كس بيشتر از آنها بهره‌مند شود، ارزش بيشترى دارد؛ قرآن در بيان اين پندار نادرست مى‌فرمايد:

«فَأَمَّا الاْ ِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّى أَكْرَمَنِ. وَأَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّى أَهانَنِ»(4)

چون خداوند براى آزمودن انسان، به كرم خود نعمتى را بدو ببخشيد، مى‌گويد: خداوند مرا عزيز و گرامى داشت، و چون براى آزمايش او را به تنگ روزى و فقر مبتلا ساخت، مى‌گويد خداوند مرا خوار گردانيد.

حقيقت اين است كه دنيا وسيله آزمايش است و انسان، چه از نعمت و مال دنيا بهره‌مند و چه محروم گردد، مورد آزمون الهى است. نه بهره‌مندى از دنيا نشانه والايى و كرامت است و نه فقر و بيچارگى نشانه خوارى است. پس چون دنيا در نظر خداوند بى‌ارزش است، كافر را از آن محروم نمى‌سازد، در مقابل، بهشت و نعمت‌هاى آن نزد خداوند ارزش دارد، از اين جهت كافر را از آن محروم مى‌سازد:


1. تغابن / 15.

2. كهف / 46.

3. نحل / 96.

4. فجر / 16 ـ 15.

«وَ نَادى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلىَ الْكَافِرِينَ»(1)

اهل دوزخ بهشتيان را آواز مى‌دهند كه ما را از آبهاى گوارا و نعمت‌هاى بهشتى كه خداوند روزى شما كرده، بهره‌مند كنيد، بهشتيان در پاسخ مى‌گويند: خداوند آنها را بر كافران حرام كرده است.

بهشت و نعمت‌هاى آن داراى چنان ارزشى است كه كافران لياقت برخوردارى از آن را ندارند و در واقع اين ارزش اصيل و واقعى به اولياى خداوند اختصاص دارد. در مقابل، دنيا براى خداوند ارزش ندارد، از اين جهت كافر نيز از آن برخوردار مى‌گردد و چه بسا آنان بيش از سايرين از آن بهره‌مند گردند و از امكانات دنيا بهتر استفاده كنند كه البته هر چه بيشتر از آن استفاده كنند بر عذابشان افزوده مى‌شود، چون كفار آن‌را در جهت طغيان و انحراف از مسير حق به كار مى‌گيرند.

جالب اينكه پيامبر در بيان بى‌مقدارى و بى‌ارزشى دنيا نزد خداوند قسم مى‌خورند. معلوم مى‌شود باور كردن اين مطلب براى انسانهاى عادى دشوار است: چطور مى‌شود دنيا با همه گستردگى، با همه منابع و امكانات و لذّت‌هاى فراوانى كه در بهره‌مندى از آن نصيب انسان مى‌شود نزد خداوند به اندازه بال مگسى ارزش نداشته باشد! اين نيست جز اينكه آگاهى ما به حقايق اندك و بصيرتمان كم است. توجه به ماديات را اساس زندگى خود قرار داده‌ايم و به دنيا اصالت مى‌دهيم. غافل از اينكه در بينش الهى و در نگرش قرآن دنيا بى‌ارزش است و آن تنها در حد يك وسيله اعتبار دارد. ارزش واقعى از آنِ خوبى‌ها و نيكى‌هايى است كه موجب سعادت‌مندى انسان و دست‌يابى به رضوان حق مى‌شود. ارزش واقعى در آن چيزى است كه موجب قرب انسان به خداوند مى‌گردد كه اين همان هدفى است كه انسان براى آن آفريده شده است و از او خواسته شده از همه ابزارها و وسايل براى رسيدن به آن سود جويد.


1. اعراف / 50.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org