قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس بيست و چهارم

اهميت محاسبه، سنجش اعمال و

شرم از خدا

 

ـ محاسبه، ضرورت اجتناب ناپذير

ـ مشارطه، مراقبه و محاسبه

الف ـ مشارطه

ب ـ مراقبه

ج ـ محاسبه

ـ فايده محاسبه نفس

ـ شرمسارى پيامد زشتى عمل

ـ مفهوم و دامنه شرم و حيا

ـ عوامل ترويج آداب و سنت‌هاى غلط

 

 

اهميت محاسبه، سنجش اعمال و شرم از خدا

«يا أَباذَرٍّ؛ حاسِبْ نَفْسَكَ قَبْلَ أَنْ تُحاسَبَ فَهُوَ أَهْوَنُ لِحِسابِكَ غَداً وَ زِنْ نَفْسَكَ قَبْلَ أَنْ تُوْزَنَ وَ تَجَهَّزْ لِلْعَرْضِ الْأَكْبَرِ يَوْمَ تُعْرَضُ لا تَخْفى عَلَى اللّهِ خافِيَةٌ.

يا أَباذَرٍّ؛ إِسْتَحِ مِنَ اللّهِ فَإِنّى وَ الَّذى نَفْسى بِيَدِهِ لا أَزالُ حينَ أَذْهَبُ إِلىَ الْغائِطِ مُتَقَنِّعاً بِثَوْبى، أَسْتَحْيى مِنَ الْمَلَكَيْنِ الَّلذَيْنِ مَعى.

اين بخش از پندهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ارتباط با محاسبه و حياى الهى است در روايات و از جمله در نهج‌البلاغه فراوان روى «محاسبه نفس» تأكيد شده است و علماى اخلاق، يكى از مراحل آغازين حركت، سير و سلوك و تهذيب نفس را «محاسبه» مى‌دانند.

«يا اباذرٍّ؛ حاسب نفسك قبل ان تحاسب، فهو اهون لحسابك غداً»

اى ابوذر؛ به حسابت رسيدگى كن، پيش از آنكه به حسابت رسيدگى كنند؛ تا فردا محاسبه بر تو آسان گردد.

عين اين مضمون در روايات ديگر نيز مكرّر آمده است كه:

«حاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحاسَبُوا»(1)

قبل از آنكه از شما حسابرسى شود، به حساب خود رسيدگى كنيد.

منتها در اين روايت بر آنچه در ساير روايات آمده است، نكته‌اى اضافه شده كه محاسبه در اين دنيا، حساب قيامت شما را سبك مى‌كند.


1. بحارالانوار، ج 70، ص 73.

محاسبه، ضرورت اجتناب ناپذير

اصل محاسبه و بررسى عملكردها، امرى است اجتناب‌ناپذير و براى هر كس قابل فهم و درك است. هر كس در زندگى‌اش، حسابرسى‌هايى دارد؛ مخصوصاً آنان كه اهل كسب و تجارتند و سرو كارشان با سرمايه، پول و سود و زيان است حساب برايشان خيلى اهميت دارد: معمولا هر بازارى سالى يك بار به حسابهاى خود رسيدگى مى‌كند، ولى علاوه بر اين حسابرسى سالانه، در آخر روز، هفته و ماه نيز به حسابهاى خود رسيدگى مى‌كند، تا حساب سالش آسان انجام گيرد. اگر آن تاجر به حساب روز، هفته و ماه خود نرسد و حسابها را بر روى هم انباشته سازد، كار براى او دشوار مى‌گردد و گاه بر اثر آن مسامحه و بى‌توجهى، اشتباهات بزرگى رخ مى‌دهد.

سخن در اين است كه همانند تاجر كه با دقت به حساب سود و زيان خود مى‌رسد و از ريالى نمى‌گذرد، مؤمن نيز بايد حساب خود را با خداوند تسويه كند و در اين بين از مكر نفس خويش بپرهيزد و بترسد از اينكه نفس او را فريب دهد و با توجيه كردن گناهان، نگذارد محاسبه به دقت انجام گيرد. بايد در برابر كرده‌هاى خود از نفس خويش، جواب قانع كننده بخواهد و چنان از خويش حساب بكشد كه در قيامت مأموران الهى از او حساب خواهند كشيد.

اصولا اگر حساب گناهان به‌موقع انجام گيرد و روى هم انباشته نگردد، دقيقتر انجام مى‌گيرد و نتيجه صحيحى نيز انسان بدست مى‌آورد و با مشكلات كمترى مواجه مى‌شود؛ اين از يك طرف. از طرف ديگر اگر حساب گناهانمان را به تأخير اندازيم، به مرور فراموش مى‌كنيم كه چه گناهانى مرتكب گشته‌ايم و چه مقدار گناه بر روى هم انباشته شده است. بعلاوه وقتى به گناهان خويش توجه نداشته باشيم، به فكر چاره برنمى‌آييم و نيز حجم گناهان خويش را باور نمى‌كنيم: اگر از من سؤال شود كه در زندگى چند گناه مرتكب شده‌ام، خيلى انصاف داشته باشم، مى‌گويم: هزار گناه. در صورتى كه اگر دقيقاً حسابرسى مى‌كردم، پى مى‌بردم كه شايد در روز، هفته و در ماه بيش از هزار گناه مرتكب گشته‌ام! وقتى آن همه گناه روى هم انباشته شود، يك رقم عظيم نجومى تشكيل مى‌دهد.

ما غافليم و خيال مى‌كنيم چون دزدى و آدم كشى نكرده‌ايم، ساير گناهانمان مهم نبوده‌اند. شايد اگر به ما گفته شود «گناهكار»، اعتراض كنيم و بگوييم: مگر ما چه گناهى مرتكب شده‌ايم؟ خاصيت نفس انسان فراموش كارى است، بخصوص در آنچه به زيانش هست:

از جمله مباحث روان‌شناسى اين است كه چون طرح و يادآورى خطاها و لغزشهاى انسان باعث خجالت و سرافكندگى او مى‌شود، مايل نيست بدانها توجه كند و سعى مى‌كند آن لغزشها را فراموش كند. امروزه روان‌شناسان در زمينه فراموش كارى و به خاطرسپارى رخدادها و اينكه چگونه انسان چيزى را فراموش مى‌كند و چه عواملى در فراموشى و خود را به فراموشى زدن نقش دارد و نيز در اينكه چه عواملى در به‌خاطر سپردن رخدادها نقش دارد؛ فراوان كار كرده‌اند. متأسفانه ـ با اينكه كاوش و بررسى در اين مقوله‌ها به صلاح دين و دنيايمان مى‌باشد و بسيار مهم است ـ ما در اين زمينه‌ها كار نكرده‌ايم و از ديگران عقب مانده‌ايم.

پس انسان آنچه را دوست نمى‌دارد، نمى‌خواهد به خود نسبت دهد. طبق تحقيقات روان‌شناسانه، انسان به دنبال انجام هر جرم و جنايت تلاش مى‌كند گناه خويش را توجيه كند. او به دليل رنجى كه از انجام آن عمل مى‌برد و براى رهايى از عذاب وجدان، مى‌خواهد انجام گناه را از ساحت وجود خويش دور سازد و به تعبير ديگر، خويشتن را بى‌تقصير بنماياند و سعى مى‌كند كه يا گناه خويش را فراموش كند و يا به افراد ديگر، يا به محيط، يا به دنيا، يا به شيطان و يا ساختار اجتماعى، يا به عوامل ديگر نسبت دهد. بدين طريق براى دفاع از خويشتن و عمل خود، به «مكانيزمهاى دفاعى» متوسل مى‌شود و اگر توسل به «مكانيزم دفاعى» در انسان تقويت شد و هر گناهى را پيش خود توجيه كرد و دقيقاً خود را زير سؤال نبرد و منصفانه در مورد خويش قضاوت نكرد و خويشتن را محكوم نساخت؛ خطر ارتكاب به جنايات بالاتر نيز وجود دارد. زيرا او با اين كار خويش، خود را از تازيانه گناه رهانيده است و ديگر از اين بابت رنج و ناراحتى ندارد، تا از عواقب شوم گناه بترسد. اينجاست كه عقوبت توجيه گناه و نيز خطرش، از خود گناه بيشتر است.

چون انسان حب نفس دارد، علاوه بر اينكه مى‌خواهد نزد مردم محترم باشد، مى‌خواهد نزد خود نيز سربلند باشد؛ نمى‌خواهد نزد خود سرافكنده گردد و خود را ناقص انگارد. مى‌خواهد پيش خود كمال و عزّت داشته باشد. بنابراين آنچه موجب نقص و انحطاط او مى‌شود، از ساحت خاطره خويش دور مى‌دارد؛ چون يادآورى آنها موجب مى‌گردد، نزد خود حقير و سبك شود و اين بر خلاف ميل طبيعى انسان است. با توجه به اين نكته، اگر در اين بين عواملى وجود نداشته باشند كه آن نواقص و كاستى‌ها و انحرافات را به خاطر انسان آورند، فرجام بدى در انتظار اوست و خسارت جبران‌ناپذيرى تحمل خواهد كرد. به اين جهت در روايات، در راستاى طرح عوامل به‌خاطرسپارى كردار ناشايست و تلاش براى تدارك و جبران آنها، بهترين شيوه برگزيده شده است و علماى اخلاق با توجه به آن روايات، در كتابهايى چون معراج السعادة، جامع السعادات و احياء العلوم، براى كسانى كه درصدد تهذيب نفس و تزكيه و سير و سلوكند، سه مرحله «مشارطه» و «مراقبه» و «محاسبه» را ذكر كرده‌اند:

 

مشارطه، مراقبه و محاسبه

الف) مشارطه:

صبح كه انسان از خواب بر مى‌خيزد، توجه داشته باشد كه سرمايه جديدى در اختيار او قرار گرفته: اگر ما از خواب بر نمى‌خاستيم و روح از بدنمان، براى هميشه، مفارقت مى‌كرد، آيا زندگى ما پايان نمى‌يافت؟

«اللَّهُ يَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتى لَمْ تَمُتْ فىِ مَنامِهَا، فَيُمْسِكُ الَّتىِ قَضَى عَلَيْها الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الاُْخْرى إِلى أَجَل مُسَمًّى؛ إِنَّ فىِ ذلِكَ لاََيات لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ»(1)

خداست كه به هنگام مرگ جان انسانها را مى‌گيرد و آن‌را كه هنوز مرگش فرا نرسيده نيز در حال خواب روحش را قبض مى‌كند. سپس آن را كه حكم به مرگش كرده،


1. زمر / 42.

جانش را نگاه مى‌دارد و روح كسى را كه حكم به مرگش نكرده، به بدنش باز مى‌فرستد، تا وقتى كه مرگ براى او حتمى گردد. در اين كار نيز نشانه‌هايى است براى مردمى كه مى‌انديشند.

پس ما با خواب، مرحله‌اى از مرگ را گذرانده‌ايم و چونان مرده فعاليتى نداريم. حال اگر دوباره از خواب برخاستيم، زندگى و حيات دوباره‌اى به ما عنايت شده است و سرمايه جديدى در اختيارمان قرار گرفته است. پس خداى را بر اين زندگى دوباره شكر گوييم، نفس خويش را مخاطب قرار داده، به او بگوييم: اى نفس، خداوند اين سرمايه ارزشمند را در اختيار تو گذاشت كه با آن سعادت آخرت را تأمين كنى. اگر لغزش از تو رخ دهد، سرمايه‌ات را باخته‌اى و زيان و خسران مى‌بينى. با نفس خويش شرط كنيم و از او عهد و پيمان بگيريم كه گرد گناه نگردد و چيزى كه موجب سخط الهى مى‌گردد از او صادر نشود. از او پيمان بگيريم كه اين سرمايه گرانقدر را در راهى بكار گيرد كه موجب رضاى خداوند و سعادت انسان مى‌گردد؛ چرا كه رضاى الهى، سعادت انسان را در پى دارد و اگر خداوند راضى نشود، انسان به سعادت نخواهد رسيد. با نفس خويش شرط كنيم كه در انجام واجبات و تكاليف الهى كوتاهى نكند و هر عمل خيرى كه براى او ميسّر است، ترك نكند.

بهتر است اين مشارطه پس از نماز صبح و تعقيبات آن انجام گيرد و انسان خطاب به نفس بگويد: اى نفس، من بجز اين چند روزه عمر، سرمايه‌اى ندارم و اگر از دستم برود، سرمايه‌ام بر باد رفته است. اى نفس، خداوند رحمان امروز نيز به من مهلت داد و اگر امروز مرده بودم، آرزو مى‌كردم كه دوباره خداوند مرا به دنيا بازگرداند، تا توشه‌اى فراهم سازم. پس اى نفس، چنان تصور كن كه مرده بودى و آرزوى برگشت دوباره به دنيا را مى‌كردى و تو را به دنيا بازگرداندند. پس نكند امروزت را ضايع كنى؛ چرا كه هر نفَسى كه مى‌كشى، گوهرى است گرانمايه و بى‌بديل و مى‌توان با آن گنج جاودانه و ماندگارى را تهيه كرد كه تا ابد موجب آسايش شود.

ب) مراقبه:

پس از مرحله مشارطه، مرحله مراقبه است كه انسان در طول روز، مواظب باشد به آنچه برخود شرط كرده، عمل كند و هر لحظه مواظب باشد كه مرتكب گناهى نگردد. بنگرد راه را درست مى‌رود، يا به لغزش و انحراف در مى‌افتد. به تعبير ديگر، مراقبه همان تقواست، چون تقوا به معناى صيانت ارزشهاى الهى و محافظت بر اعمال است: در روايتى وارد شده است كه تقوا به اين مى‌ماند كه انسان در شب تاريكى، در بيابانى پر از مار و عقرب قدم مى‌زند و هر لحظه ممكن است، پاى روى مار بگذارد و با نيش آن به زندگى‌اش خاتمه داده شود. حال همان‌طور كه او كمال حزم و احتياط را به خرج مى‌دهد تا با مار و عقرب مواجه نشود، انسان نيز بايد در زندگى، كمال دقت و احتياط را داشته باشد، تا از خطر شيطان برهد و به عذاب جهنم گرفتار نيايد. پس تقوا به اين است كه پيوسته در انديشه كردار خود باشد و به عاقبت اعمال خويش بنگرد.

امام صادق(عليه السلام) فرمود:

مردى به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: اى رسول خدا، به من سفارشى بفرماييد؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) سه بار به او فرمودند: اگر من تو را سفارش كنم، آن‌را مى‌پذيرى؟ در هر بار آن مرد جواب داد: بله اى رسول خدا، سپس پيامبر فرمود:

سفارش من به تو اين است كه اگر بر انجام كارى همت گماشتى، در عاقبت آن انديشه كن، پس اگر سرانجام آن كار خوب بود آن را انجام بده و اگر سرانجام آن ناشايست بود از آن دورى گزين(1)

مراقبت بر نفس، در نتيجه شناخت خداوند حاصل مى‌شود و در نتيجه يقين به اينكه خداوند متعال به اسرار درونى انسان آگاه است و هيچ چيز از نظر او دور نمى‌ماند. از اين


1. «قالَ الصّادِق(عليه السلام) إِنَّ رَجُلا أَتى النَّبى(صلى الله عليه وآله) فَقالَ لَهُ: يا رَسُولَ اللّهِ اُوصِنى، فَقالَ لَهُ رَسُولُ اللّه(صلى الله عليه وآله): فَهَلْ أَنْتَ مُسْتَوْص إِنْ أَنَا أوْصَيْتُكَ؟ حَتّى قالَ لَهُ ذلِكَ ثَلاثاً وَ فى كُلِّها يَقُولُ لَهُ الرَّجُلُ: نَعَمْ يارَسُولَ اللّهِ. فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللّه(صلى الله عليه وآله): فَإِنّى اَوْصيكَ إِذا أَنْتَ هَمَمْتَ بأَمْر فَتَدَبَّرْ عاقِبَتَهُ فَإِنْ يَكُ رُشْداً فَاَمْضِهِ وَ إِنْ يَكُ غَيّاً فَانْتَهِ عَنْهُ» كافى، ج 8، ص 149.

جهت هيچ عملى نيست كه انسان به هنگام انجام آن، نياز به مراقبت نداشته باشد؛ زيرا بنده يا در حال طاعت و بندگى خداوند است و يا در حال انجام معصيت و يا در حال انجام عمل مباح: مراقبت او در هنگام طاعت و بندگى، به داشتن اخلاص و تلاش در كمال بخشيدن به عمل و مراعات ادب و حفظ عمل از آفات است. مراقبت بنده در هنگام معصيت، به توبه، ندامت، دل كندن، شرم و اهتمام به جبران آن معصيت است. مراقبت بنده در فعل مباح، به اين است كه آداب را رعايت كند و همواره در استفاده از نعمت‌ها منعم را در نظر آورد و بر آن نعمت شاكر باشد و بر بلا صبر كند.

 

ج) محاسبه:

محاسبه، مرحله سومى است كه علماى اخلاق براى تهذيب نفس به آن توصيه مى‌كنند. محاسبه يعنى انسان در پايان روز، رفتار يكروزه خود را بررسى كند و بنگرد به وظايف الهى و واجباتى كه بر عهده او بوده است عمل كرده يا نه. اگر پس از بررسى پى برد كه به وظايف الهى عمل كرده است و رفتار روزانه او بر طبق موازين شرع بوده، خداوند را سپاس گويد كه توفيق انجام وظايف را به او عنايت كرد؛ چون انجام وظايف به توفيق الهى است و به پاس آن توفيق بايد شكر به‌جا آورد. همچنين سعى كند در ديگر روزها، همان مسير سالم و صحيح را ادامه دهد. اما اگر به وظايف الهى عمل نكرده، يا آنها را ناقص انجام داده است و به لغزش و انحراف مبتلا گرديده، سعى كند با انجام مستحبات و بخصوص نمازهاى نافله، كاستى‌ها را جبران كند و در برابر ترك وظايف الهى و انجام معصيت خداوند، خويشتن را سرزنش كند و استغفار كند، تا خداوند متعال از گناهانش در گذرد. همچنين سعى كند با اعمال نيك و خير، گناهان خويش را تدارك كند؛ در اين صورت به هنگام خواب حسابش پاك مى‌شود و گناهى براى او باقى نمى‌ماند. اين همان محاسبه‌اى است كه اهل بيت(عليهم السلام)به اصحابشان توصيه كرده‌اند و علماى اخلاق بر اساس دستورات ائمه اطهار(عليهم السلام)ديگران را بدان سفارش كرده‌اند.

نظر به نقش و اهميت محاسبه در تهذيب نفس، امام كاظم(عليه السلام) مى‌فرمايند:

«لَيْسَ مِنّا مَنْ لَمْ يُحاسِبْ نَفْسَهُ فى كُلِّ يَوْم فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزادَ اللّهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَيِّئاً اسْتَغْفَرَاللّهَ مِنْهُ وَ تابَ إِلَيْهِ»(1)

از ما نيست كسى كه هر روز حساب خود را نرسد، پس اگر عمل نيكى انجام داده، از خداوند زياد شدن اعمال خير را طلب كند و اگر گناه و كار بدى مرتكب شده از خداوند آمرزش بخواهد و به سوى او بازگشت كند.

پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) به اصحابشان مى‌فرمايند:

«أَلا أُنَبِّئُكُمْ بِأَكْيَسِ الْكَيِّسينَ وَ أَحْمَقِ الْحُمَقاءِ؟ قالُوا: بَلى يا رَسُولَ اللّهِ. قالَ: أَكْيَسُ الْكَيِّسينَ‌مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ وَ عَمِلَ لِمْا بَعْدَ الْمَوْتِ، وَ أَحْمَقُ الْحُمَقاءِ مَنِ اتَّبَعَ نَفْسُهُ هَواهُ وَ تَمَنّى عَلىَ اللّهِ الاَْمانىَّ»(2)

آيا شما را به زيرك‌ترين زيركان و نادان‌ترين نادانان خبر ندهم؟ اصحاب گفتند: بله اى رسول خدا. حضرت فرمود: زيرك‌ترين انسانها كسى است كه به حساب نفس خويش رسيدگى كند و براى پس از مرگ خويش عمل كند و احمق‌ترين احمقها كسى است كه تابع هواى نفس خويش باشد و پيوسته آرزوهاى خود را از خداوند درخواست كند.

 

فايده محاسبه نفس

از جمله فوايد محاسبه نفس اين است كه وقتى انسان به لغزشهاى خود پى‌برد، فوراً آنها را جبران مى‌كند و نمى‌گذارد آثار آنها در روحش باقى بماند. اگر انسان از خود حساب نكشد متوجه نمى‌شود كه چقدر گناه كرده است. اگر از ما سؤال شود كه از صبح تا شب، چند كار خوب و چند كار زشت و ناشايست انجام داده‌ايد و كجا از شما لغزش سرزد؟


1. اصول كافى (با ترجمه) ج 4، ص 191.

2. بحارالانوار، ج 70، ص 69.

نمى‌دانيم. اما وقتى به محاسبه نفس خويش همت گمارديم، تك‌تك كارهايمان را به‌خاطر مى‌آوريم؛ پى مى‌بريم كه چه مقدار از كارهايمان صحيح و درست بوده است و چه مقدار از آنها نادرست بوده است.

وقتى انسان به گناهان خود توجه نكند، آن گناهان در روح او اثر مى‌گذارند و با هر گناه نقطه سياهى در دل او ايجاد مى‌شود، تا جايى كه با افزايش گناهان سياهى و تاريكى دل را فرا مى‌گيرد و چه بسا نقطه‌اى نورانى در آن باقى نماند. اين نكته، مضمون برخى روايات است؛ از جمله امام صادق(عليه السلام) در روايتى مى‌فرمايند:

«إِذا أَذْنَبَ الرَّجُلُ خَرَجَ فى قَلْبِهِ نُكْتَةٌ سَوْداءُ، فَإِنْ تابَ انْمَحَتْ وَ إِنْ زادَ زادَتْ حَتّى تَغْلِبَ عَلى قَلْبِهِ فَلا يُفْلِحُ بَعْدَهَا أَبَداً.»(1)

هرگاه شخص گناهى كند، در دلش نقطه سياهى بر آيد ، پس اگر توبه كند محو شود و اگر بر آن گناه بيفزايد، آن سياهى فزونى گيرد تا بر دلش چيره گردد و هرگز رستگار نشود.

گاهى انسان متوجه نيست و وقتى متوجه مى‌گردد كه گناه قلبش را فرا گرفته است و اگر حال امروزش را با سال گذشته مقايسه كند، پى مى‌برد كه تغيير فاحشى در روحيات او پديد آمده است. برخى از كسانى كه مدتى است مشغول تحصيل و فراگيرى علم هستند، با توجه به سقوطى كه در روحيات، اخلاق و كردار خويش مشاهده مى‌كنند، پيش خود مى‌گويند: ابتداى تحصيل، داراى روحيه بالا و صفاى دل بوديم، چه شد كه به تدريج آن روحيه ضعيف گشت؟ برخى اين تنزّل و سقوط را به حساب درس مى‌گذارند؛ تصور مى‌كنند درس خواندن موجب تيرگى قلب شده است. اين دسته، نمى‌خواهند باور كنند كه گناهانشان باعث تنزّل و سقوط روحيه معنوى آنها و تيرگى قلبشان شده است. مسلّماً درس خواندن از جمله كارهاى خوب و پر ارزش انسان است؛ گرچه گاهى همين كارهاى خوب انسان، عيوب فراوانى دارد كه آنها از ضعف و بى‌توجهى انسان ناشى مى‌گردند.


1. اصول كافى (با ترجمه) ج 3، ص 373.

اين يك نوع خودفريبى است كه وقتى انسان از درس خواندن خسته مى‌شود و يا اميد ندارد به جايى برسد، يا درس خواندن را مطابق هواهاى نفسانى خود نمى‌بيند، آن‌را عامل نقص و سقوط خود تلقى كند و بگويد: درس خواندن موجب گشت، دل ما سياه گردد والا هنگامى كه ما درس و تحصيلمان را آغاز كرديم، دلمان پاك بود! درست است كه در آغاز دل ما پاك بود و اكنون سياه گشته است، ولى علت آن درس خواندن نيست؛ بلكه علت آن درست درس نخواندن است. علت آن گناهان و تحصيل بدون تهذيب نفس و خودسازى است.

بله وقتى انسان محاسبه نمى‌كند، آثار واقعى و تكوينى گناه از بين نمى‌رود و دلش را سياه مى‌كند و او توجهى ندارد. مثل اينكه كسى لباس سفيدى بپوشد و مرتب لكه‌هايى بر آن بنشيند و او چشم بر هم نهد و ننگرد كه لباسش كثيف و آلوده شده، مسلّماً با زياد شدن لكه‌ها، آن لباس چنان آلوده و نفرت‌انگيز مى‌شود كه نفرت هر بيننده‌اى را بر مى‌انگيزد، اما انسان خود خبر ندارد، چون چشم برهم نهاده است!

بزرگترين عيب و زيان دورى از محاسبه نفس، اين است كه آثار گناه در روح باقى مى‌ماند و روز به روز انسان آلوده‌تر گشته، قلبش ظلمانى‌تر و تاريكتر مى‌گردد و بيشتر از خداوند دور مى‌شود؛ اما خود توجه ندارد و چه بسا خيال مى‌كند، فرد شايسته و خوبى شده است و به خود مى‌بالد كه ما چنين و چنانيم. در صورتى كه هر روز سقوط مى‌كند و در نتيجه، به پرتگاه شقاوت و بدبختى در مى‌افتد:

«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالاَْخْسَرِينَ أَعْمَالاً. الِّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فىِ‌الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً»(1)

(اى رسول ما) به مردم بگو: آيا شما را به زيان‌كارترين مردم آگاه نسازم؟ زيان‌كارترين مردم كسانى هستند كه عمر و تلاششان در راه حيات دنياى فانى تباه شد و خود مى‌پندارند، نيكو عمل مى‌كنند.


1. كهف / 104 ـ 103.

علامه طباطبايى(رحمه الله) در تفسير اين آيه مى‌فرمايند: «خسران و زيان در كسب و كارى كه به هدف سودبرى انجام مى‌گيرد، هنگامى رخ مى‌دهد كه هدف از كسب و كار حاصل نگردد و يا از سرمايه كاسته شود و يا تلاش انسان هدر رود. در آيه شريفه از هدر رفتن تلاش، به گم شدن و تباه گشتن تلاش تعبير شده؛ مثل اينكه انسان راه را گم كند و با سير و حركت خود، به مقصد نرسد.

گاهى زيان ديدن انسان در كسب و تلاش، به جهت ناآزمودگى در كار است و يا به جهت ناآشنايى به راه و يا به دليل عوامل ناخواسته ديگر است. اين زيان و خسران، اميد هست كه بر طرف گردد؛ چون اميد مى‌رود، زيانكار بيدار گردد و كارش را از سر گيرد و از دست رفته را باز گيرد و در گذشته را جبران سازد. اما گاه مى‌شود كه انسان زيان مى‌بيند و خود پندارد، سود برده است! ضرر مى‌كند و معتقد است كه چيزى جز نفع عايدش نشده است. اين بدترين خسران و زيان است كه اميدى به برطرف شدنش نيست.

وظيفه انسان در دنيا، تنها تلاش براى سعادت است و نبايد جز آن خواسته‌اى داشته باشد. اگر در مسير حق قرار گرفت و به هدف دست يافت، به سعادت واقعى رسيده است؛ اما اگر از مسير منحرف شد و به انحراف و اشتباه خود پى نبرد، در تلاش و سعى خود زيان ديده است و لكن اميدى به نجات او هست. اما اگر از مسير حق منحرف شد و به غير حق دست يافت و بر آن پافشارى كرد و هرگاه پرتوى از حق براى او ظاهر گشت، نفسش پرده‌اى بر آن كشيد و او را به بزرگ‌بينى و تعصب جاهلى گرفتار ساخت، چنين فردى زيانكارترين افراد در عمل و تلاش است، چرا كه اميدى به برطرف شدن زيان و خسران او نيست و انتظار نمى‌رود به سعادت برسد؛ اين همان نكته‌اى است كه خداوند در آن آيه شريفه بيان مى‌كند.»(1)

چنانكه پيش از اين گفته شد، از فوايد محاسبه نفس اين است كه انسان به لغزشهاى خود پى مى‌برد و درصدد بر طرف ساختن آنها بر مى‌آيد. نمى‌گذارد آثار تكوينى گناه در روح او باقى بماند و موجب سقوط او گردد. اين حقيقت را پيامبر(صلى الله عليه وآله) با دو تعبير كه لازم و ملزومند،


1. الميزان، ج 3، ص 430.

بيان كردند: اول فرمود: «حاسب نفسك قبل ان تحاسب» و بعد فرمود: «فهو اهون لحسابك غداً» قبل از آنكه به حساب تو رسيدگى شود، خود به حساب اعمالت برس؛ چرا كه اين محاسبه، حساب فرداى قيامت را آسان مى‌كند. چون اگر خود به حساب اعمالت رسيدى، درصدد علاج و جبران لغزشها و انحرافات خود بر مى‌آيى و در نتيجه حساب روز قيامتت سبك مى‌گردد. اما اگر چنين نكنى، گناهان روى هم انباشته گشته، گرفتاريت در قيامت افزون مى‌گردد: در دنيا از گناهان خويش بى‌خبرى و نمى‌دانى كه چقدر سقوط كرده‌اى، اما وقتى در قيامت با نامه اعمال خويش روبرو مى‌شوى و گناهان بى‌شمار خويش را مى‌نگرى، حسرت آنها بيش از عذاب جهنم رنجت مى‌دهد.

در ادامه حديث پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايند:

«و زن نفسك قبل أن توزن و تجهّز للعرض الاكبر، يوم تعرض لا تخفى على‌اللّه خافية»

و خويشتن را بسنج، پيش از آنكه تو را بسنجند و براى عرضه به پيشگاه خداوند، در روز رستاخيز، آماده باش كه هيچ چيز بر خداوند پنهان نمى‌ماند.

درباره سنجش در روز قيامت، خداوند مى‌فرمايد:

«وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذ الْحَقُّ ...»(1)؛ به حق روز محشر روز سنجش اعمال است.

ميزان و سنجش اعمال، از باورهاى اعتقادى ماست. سنجش اعمال به مقايسه و كم و زياد كردن آنهاست، حال اگر ما خود به سنجش اعمال خود بپردازيم و بنگريم كه گناهانمان سنگين‌تر شده است تلاش مى‌كنيم كه بارمان را سبك كنيم. اما اگر در مقام سنجش اعمال خويش بر نيامديم، گناهانمان را نسنجيديم و به تأثير آنها بر روحمان پى نبرديم، روزى پاى ميزان الهى حاضر مى‌شويم و آنجا رسوا گشته، دچار حسرت مى‌گرديم. پس كسى كه به محاسبه و سنجش اعمال خويش همت گمارد، روزى كه همه كردار پنهان و آشكار او بر خداوند عرضه مى‌گردد، سبكبار است؛ چون او گناهان و كاستى‌هاى اخلاقى خويش را


1. اعراف / 8.

جبران ساخته است. اما آنكه به محاسبه و سنجش اعمالش نپرداخته، روز عرضه اعمال بر خداوند، روزى كه اعمال كوچك و بزرگ انسان آشكار مى‌گردد، حسرت مى‌خورد.

براى اينكه به حسرت روز رستاخيز مبتلا نشويد، از اكنون بينديشيد و اعمالتان را پيش خود مجسم كنيد؛ تصور كنيد زندگى‌تان به پايان رسيده است ‌‌چون كسى مطمئن نيست كه تا فردا زنده است يا نه ـ و اعمالتان به پيشگاه خداوند عرضه مى‌گردد. بنگريد چه بر خداوند عرضه مى‌كنيد و در برابر او چه حالى داريد. وقتى ائمه اطهار(عليهم السلام) در مناجات خويش از روز «عرض‌اكبر» ـ كه اعمال بر خداوند عرضه مى‌گردد ـ به خداوند پناه مى‌برند، جا دارد كه براى مبتلا نگشتن به حسرت آن روز كه كشنده‌ترين عذابهاست، هر روز اعمالمان را حساب كنيم كه اگر اعمال زشت و ناشايستى داريم، جبران كنيم تا از صحيفه اعمالمان محو گردند.

 

شرمسارى پيامد زشتى عمل

مسلّماً وقتى سخن از عرضه اعمال بر خداوند پيش مى‌آيد، بحث حيا و شرم از خداوند نيز مطرح مى‌شود: وقتى انسان كار بدى انجام دهد و يا مرتكب خيانتى گردد و سپس فراموش كند، بى‌تفاوت است و تغييرى در روحيه او پديد نمى‌آيد. به اين جهت كه ما ضعيفيم و حقايق را درست درك نمى‌كنيم و نيز براى اينكه بتدريج به درك واقعيت و حقيقت نزديك گرديم، به امر محسوس مثال مى‌زنيم: فرض كنيد دو نفر سالها با همديگر دوست بودند و شرط كرده بودند كه به هم خيانت نكنند. حال اگر يكى از آن دو به رفيقش خيانت كرد، اگر رفيقش از خيانت او بى‌اطلاع باشد و يا آن‌را فراموش كرده باشد، وقتى با رفيقش روبرو مى‌گردد، برخوردش خيلى عادى است. اما اگر دوستش از صحنه خيانت فيلمبردارى و يا عكسبردارى كند و پس از مدتى به او نشان دهد و بگويد: تو با من عهد بستى كه خيانت نكنى، آن همه دم از دوستى زدى؛ پس چرا به من خيانت كردى؟ اينجاست كه شرم و حيايى براى خيانتكار رخ مى‌دهد كه از هر شكنجه و عذابى سخت‌تر است. او كه مرتكب خيانتى شده بود و صحنه خيانت را فراموش كرده بود و باور نداشت كه دوستش بدان پى برده باشد، اگر دوستش تصوير صحنه خيانت را نشانش بدهد، چه حالى خواهد داشت؟

ما براى عرضه اعمال در دنيا، مثال نمايش عكس و تصوير خيانت را طرح كرديم، اما در قيامت خود اعمال حاضر مى‌شوند. گرچه عقل ما چگونگى حضور و تجسم اعمال را درك نمى‌كند، ولى بر اساس اعتقاد مذهبى ما، تجسم اعمال ثابت شده است:

«... وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حاضِراً»(1)؛ و در آن كتاب همه اعمال خود را حاضر ببينند.

در اين آيه خداوند بصراحت حضور عين عمل را بيان مى‌كند و نمى‌توان آيه را به گونه ديگر تفسير كرد و علاوه بر اين آيه، آيات ديگرى نيز تجسم اعمال را بيان مى‌كنند؛ از جمله:

«يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْس مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْر مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوء ...»(2)

روزى كه هر شخص، هر كار نيكو و بدى كه كرده حاضر مى‌بيند.

حتى اگر در قيامت، عكس و تصوير اعمال را به انسان نشان دهند، باز نمى‌تواند انكار كند. اگر عين اعمال و يا تصوير آنها را به او نشان دهند و بگويند: در فلان روز، فلان ساعت و يا فلان شب تو چنين كردى، در آن هنگام كه با خداوند روبرو گشته است، شرمى بر او عارض مى‌شود كه از هر عذابى سخت‌تر است.

براى اينكه انسان به ياد روز محشر بيفتد و عرضه گشتن اعمال بر خداوند را در نظر آورد، شايسته است كه صحنه عرضه گشتن اعمال و رسوايى عصيان و مخالفت خداوند را، پيش خود ترسيم كند و يا اگر در همين دنيا رسوايى داشته است، آن را پيش خود مجسم كند: مثل اينكه زمانى در پنهانى كار زشتى انجام مى‌داد و ناگاه بچه‌اى سر رسيد و متوجه آن كار زشت شد. شايد چنين اتفاقى براى هر كسى رخ داده باشد كه بدون توجه به اطراف، مشغول انجام عمل زشتى بود و ناگاه پى مى‌برد كه شخصى به او نگاه مى‌كند. در چنين موقعيتى، انسان چنان شرمگين مى‌گردد كه مى‌خواهد آب شود و در زمين فرو رود؛ ديگر چه رسد كه آن شخص بچه نباشد و داراى عقل و شعور كافى باشد و چه رسد كه برگردن انسان حق داشته باشد و آن كار ناپسند در حق او، خيانت بحساب آيد.

شكى در اين نيست كه هر چه ما داريم از خداوند است و هر عمل نابجايى خيانت به


1. كهف / 49.

2. آل عمران / 30.

اوست. اگر انسان درست بينديشد، پى مى‌برد كه گناه او در حضور صاحب حق و خيانت به او بوده است. پى مى‌برد كه معصيت كسى را مى‌كند كه هستى او و توان او بر انجام همين گناه از اوست. قدرت نفَس كشيدن و سخن گفتن و بالاخره هر چه ما داريم از اوست. او اين همه نعمت و توانايى به ما داده است كه در راه تكامل خويش و تقرب به او بكار ببريم، حال خيلى شرم‌آور است كه نعمت‌هاى خداوند را در راه معصيت و دورى از او و خيانت به او بكار بنديم!

با توجه به آنچه ذكر گرديد، اگر انسان شبى چند دقيقه را به محاسبه نفس خويش اختصاص دهد و پيش خود مجسم كند، در حضور خداوندى كه همه چيزش از اوست، لغزش و گناه از او سرزده است. مسلّماً اين محاسبه و توجه به اينكه لغزش و گناه در برابر خداوند انجام مى‌گيرد، موجب تخفيف گناه مى‌گردد. حتى اگر منجر به توبه نصوح كه بكلى آثار گناه را محو مى‌كند، نگردد؛ همين احساس شرم قدرى از بار گناه مى‌كاهد و جلوى رسوب و بر جاى ماندن آثار گناه را مى‌گيرد و پس از آن به آسانى انسان مرتكب معصيت نمى‌گردد. حال اگر حالت تنبّه و توجه به اينكه در حضور خداست، براى او ملكه گردد، ديگر گناه نمى‌كند.

 

مفهوم و دامنه شرم و حيا

با توجه به آنچه از عرضه اعمال بر خداوند و حيا و شرم گفته شد، در بخش ديگر روايت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مساله حيا را مطرح مى‌كنند:

«يا اباذرٍّ؛ استح من اللّه فانّى والّذى نفسى بيده لاازال حين اذهب الى الغائط متقنّعا بثوبى، استحيى من الملكين الّلذين معى.»

اى ابوذر؛ از خداوند حيا كن. قسم به خدايى كه جانم در اختيار اوست، من هرگاه به حاجتگاه مى‌روم سر و روى خود را مى‌پوشانم و از دو فرشته‌اى كه با من همراهند حيا مى‌كنم.

مسأله شرم و حيا بسيار با اهميت است و متأسفانه، در ارتباط با آن كج‌فهمى و بدفهمى‌هايى وجود دارد. بر اثر نفوذ فرهنگ بيگانه، در ارتباط با شرم و حيا، براى ما مشكلاتى فكرى پديد آمده است. از اين جهت جا دارد در اين زمينه، بررسى‌هايى انجام گيرد. گرچه مايليم در اين فرصت به ذكر مواعظ بسنده كنيم و شايد جلسه آمادگى طرح اين مباحث را نداشته باشد، اما اشاره به زيرساخت فكرى اين مسأله را لازم مى‌دانم:

همه مى‌دانيم كه در فرهنگ اسلامى، شرم و حيا از جمله ارزشهاست و در مقابل، پررويى و بى‌شرمى ناهنجار و ضد ارزش بحساب مى‌آيد. پيشتر وقتى مى‌خواستند به كسى ناسزا بگويند، مى‌گفتند: پررو، چون واژه «پررو» فحش و ناسزا بشمار مى‌رفت. اگر غليظ‌تر و درشت‌تر مى‌خواستند ناسزا بگويند، مى‌گفتند: بى‌شرم. بى‌شرم فحش بسيار بدى بود؛ اين فرهنگ ماست. اما امروزه در فرهنگ غرب و دنياى كفر، شرم و خجالت عيب محسوب مى‌گردد.

از جمله مسائلى كه امروزه در روان‌شناسى، فلسفه اخلاق و تعليم و تربيت كاربرد فراوان دارد، مسأله شرم و بى‌شرمى است: آيا از نظر روان‌شناسى، اخلاق و اصول تربيتى انسان بايد باشرم باشد و يا بى‌شرم؟ البته اينكه مى‌گوييم در فرهنگ غرب، برخلاف فرهنگ اسلامى، از بى‌شرمى ترويج مى‌گردد، بدان معنا نيست كه برداشت ما از شرم و حيا و رفتارمان در ارتباط با آن كاملا صحيح است؛ از اين جهت اين مقوله نياز به بحث و بررسى دارد و جهت روشن گشتن مطلب، به ريشه شرم و حيا در انسان اشاره مى‌كنيم:

بر اساس غريزه فطرى كه در انسان وجود دارد، اگر انسان مرتكب كارى شود كه آن را زشت مى‌داند، انفعال مخصوصى به نام شرم، در درون او پديد مى‌آيد. البته پيدايش اين انفعال روحى و بازتاب روانى، متوقف بر دو امر است: يكى اينكه انسان كارى را بد بداند، دوم اينكه فطرت او سركوفته نشده باشد. چون انسان داراى حالات فطرى فراوانى است، ولى وقتى فطرتش را زير پاگذاشت، آن حالت‌هاى فطرى ضعيف و كمرنگ مى‌گردند و رفته‌رفته از بين مى‌روند. پس احساس شرم در برابر كار زشت و بد، امرى است فطرى، اما

شناخت زشتى و بدى، گاهى از طريق عقل صورت مى‌گيرد و در مواردى به وسيله تعليم و تربيت و در مواردى انسان تابع محيط است كه چه چيز را بد مى‌داند و چه چيز را خوب.

در ابتدا پدر و مادر، به كودك خود تلقين مى‌كنند كه چه چيز بد است، حال اگر اين تلقين صحيح انجام گرفته باشد، وقتى بچه مرتكب آن كار زشت مى‌شود و پى مى‌برد كه ديگرى متوجه او شده است، بر اساس غريزه فطرى خود، خجل و شرمنده مى‌گردد و سر به زير مى‌افكند و گاه عرق مى‌ريزد. اين واكنش فطرى، در برابر كار زشت، از آن كودك طبيعى است و چنانكه گفته شد، خوبى و بدى را با تعليم فرا مى‌گيرد.

 

عوامل ترويج آداب و سنت‌هاى غلط

بجز ارزشهاى اخلاقى و اسلامى، يك سرى آداب و رسوم بر اثر خواست محيط، جامعه و يا بر اثر قوم‌گرايى و شرايط ديگر ملى و نژادى در ما رايج گشته‌اند كه بر اساس آنها چيزهايى را نيك مى‌شماريم و يا زشت. و اين نگرش مربوط به شرع نيست و ممكن است ضد شرع نيز باشد: مثلا بد مى‌دانيم بچه در برابر بزرگترها حرف بزند و همين‌كه كودك خواست در برابر بزرگترى حرف بزند، مى‌گوييم: ساكت شو، زشت است، چون آن كودك خوبى و بدى را از طريق پدر و مادر و اطرافيان مى‌شناسد، تصور مى‌كند فلان كار زشت است. همين‌كه بنگرد ديگران در برابر كار او عكس‌العمل منفى نشان مى‌دهند و اخم مى‌كنند و رفتار ناخوشايند نشان مى‌دهند، به بدى و زشتى آن كار پى مى‌برد و به هنگام انجام آن، احساس خجالت و شرم مى‌كند. از اين جهت به خود جرئت نمى‌دهد در حضور بزرگترى حرف بزند، سر كلاس خجالت مى‌كشد از استاد سؤال كند. اين حالت به مرور براى او ملكه مى‌گردد و هر چه پيش مى‌رود و بر سنّش افزوده مى‌شود، باز حالت احساس شرم و خجالت به‌هنگام سخن‌گفتن رخ مى‌نماياند: وقتى در درس خارج مى‌خواهد اشكال كند، قلبش به طپش مى‌افتد و رنگش سرخ مى‌گردد.

مسلّماً شرع نمى‌پسندد كه انسان نتواند حرفش را بزند، اگر سؤالى دارد و اگر سخن حقى

دارد نتواند بيان كند. نظير اين برداشت غلط، در مورد حياى زن نيز وجود دارد: در فرهنگ ما بزرگترين سرمايه زن حياست، اما در ارتباط با مصاديق اين مفهوم ارزشى، جامعه ما افراطهاى بى‌جايى دارد. دختر عفيف و با حجاب را چنان تربيت مى‌كنند كه نتواند جلوى مرد نامحرم حرف بزند و به او تفهيم مى‌كنند كه اين عمل بازتاب حياست! از نظر اسلام، يك زن بايد قدرت سخن گفتن در برابر ديگران را در خود بپروراند، اما بسيار بجا و پسنديده است كه آنجا كه نبايد حرف بزند، حرف نزند و يا صدايش چنان نرم و نازك نباشد كه ديگران را تحريك كند؛ اما نبايد او را عادت داد كه اصلا نامحرم صدايش را نشنود. درواقع ما نتوانسته‌ايم مسائل و جنبه‌هاى مختلف را از هم تفكيك كنيم.

اگر سخن گفتن زن در برابر ديگران ناپسند مى‌بود، حضرت زهرا(عليها السلام) كى مى‌توانست، در مسجد مدينه، آن خطبه غراء را ايراد كند؟ يا زينب كبرى(عليها السلام) كى مى‌توانست، در مجلس ابن زياد، خطبه بخواند؟ بله شرع مى‌گويد: نبايد چنان سخن گفت كه موجب تحريك و انحراف ديگران گردد و نحوه حرف زدن بر انگيزنده شهوت باشد والا شايسته نيست كه زن توان حرف زدن نداشته باشد.

افراطها و به معنايى تفريطهايى ما در يك سرى مسائل ـ بخصوص ارزشهاى اخلاقى و تربيتى ـ داريم كه آثار بدى بر جاى گذاشته است. غربى‌ها وقتى آثار بد آن افراطها را ملاحظه كردند و درصدد برآمدند كه جلوى آن آثار منفى را بگيرند، به تفريط افتادند و از اصل، آن ارزشها را كنار زدند: ما آمديم كودكان را خجالتى بار آورديم كه نتوانند جلوى بزرگترها حرف بزنند. زنان را چنان بار آورديم كه نتوانند جلوى مردان حرف بزنند، آنان وقتى ديدند اين كار نابجا و نادرست است گفتند: كودك بايد در هر كارى آزاد باشد، زن بايد آزاد باشد و از هيچ چيز پروا و شرم نداشته باشد؛ ولو اينكه در برابر مردان عريان شود! آن برداشت نابجا از شرم و حيا و خجالتى بودن، بازتابش در غرب اين شد كه بكلى قيود و حدود را كنار گذاردند: «الْجاهِلُ إِما مُفْرِطٌ وَ إِما مُفَرَّطٌ»؛ نادان يا افراط مى‌كند و يا تفريط.

نه ما اسلام را درست شناختيم و نه آنها به راه صحيح رفتند؛ نه ما بدرستى ارزشهاى

اسلامى را بكار برديم و نه آنها به ارزشهاى الهى توجه كردند. البته از آنها نمى‌شود توقع داشت، چون بنيان فكرى‌شان فاسد است. معلوم نيست به خداوند اعتقاد داشته باشند. در غرب حتى مسيحيان معتقدى كه به كليسا مى‌روند، معلوم نيست به دين اعتقاد داشته باشند و تنها با زبان به دين و ارزشهاى دينى علاقه نشان مى‌دهند والا در حقيقت گرايشى به دين ندارند. پس از آنها نمى‌شود توقع داشت. سخن در اين است كه ما چرا حقايق اسلام را نشناختيم و به آنها درست عمل نكرديم، تا آنها را بجا بكار ببريم و استفاده صحيح و شايسته از آنها ببريم و مورد سرزنش ديگران قرار نگيريم.

با توجه به آنچه گفته شد، ضرورى است كه دامنه و گستره شرم و حيا مشخص گردد: اينكه مفهوم حيا چيست و كجا بايد حيا داشت و كجا حيا و خجالت ناپسند و مذموم است؟ مسلّماً خجالت‌زدگى در همه موارد، مطلوب نيست و هر ضعفى كه بر اثر شرم پديد مى‌آيد، مطلوب نيست. بايد بد و خوب را شناخت و آن دو را با دليل قاطع و شرع‌پسند همراه ساخت. چرا به بچه مى‌گوييم حرف‌زدن جلوى بزرگترها بد است؟ آيا اين گفته خداوند و پيامبر است؟ آيا سيره ائمه اطهار(عليهم السلام) چنين بوده است؟ مسلّماً چينن نيست. بله فريادزدن و دادزدن براى هيچ‌كس مطلوب نيست و البته بچه بتدريج و با آموزش صحيح ديگران، در مى‌يابد كه به‌گونه‌اى سخن بگويد كه مخاطب بشنود و بيش از حد صدايش را بالا نبرد؛ اما نه اينكه اصلا حرف نزند.

چه كسى گفته است، زن آنقدر كم جرئت باشد و توان سخن گفتن در برابر ديگران را نداشته باشد كه اگر در دادگاه خواست حقش را ثابت كند و يا جايى خواست نهى از منكر كند، توانش را نداشته باشد؟ پس بايد خوب و بد را بر اساس موازين اسلامى بشناسيم، پى ببريم كه از نظر اسلام، خوب و بد واقعى كدامند؛ آنگاه شرم و حيا در برابر بد واقعى مطلوب است، نه حيا در برابر رسم و عادتى كه ساخته و پرداخته يك جامعه، يك قوم، ملت و يا نژاد و منطقه خاص است . اين شرم و حيا برخاسته از آداب و رسوم است، نه ارزشهاى اخلاقى و معنوى. آداب و رسوم، اگر در راستاى ارزشهاى اسلامى باشند، محترمند و اگر بر

خلاف حق و ارزشهاى الهى باشند، ضد ارزشند. بنابراين براى اينكه درست از دستورات اسلامى پيروى كنيم، بايد در ابتدا خوب و بد واقعى را بشناسيم، تا بدانيم در برابر چه رفتارى شرمنده و خجل گرديم.

گفته شد با شناخت خوب و بد، بر اساس غريزه فطرى، پس از انجام كار زشت انسان احساس شرم مى‌كند. حال اگر در برابر اين غريزه مقاومت كند و با فطرت خود بستيزد، بتدريج آن غريزه فطرىِ شرم و حيا ضعيف گشته ، ملكه و خصيصه بى‌حيايى در انسان رسوخ مى‌يابد. اين امر اختصاص به شرم و حيا ندارد، بلكه اگر انسان در برابر هر امر فطرى مقاومت كند، آن امر فطرى بتدريج ضعيف و بى‌اثر مى‌گردد: كسانى كه مرتكب گناه مى‌شوند و نسبت به عواقب آن بى‌اعتنا مى‌گردند، رفته‌رفته، ملكه عصيان در آنها تقويت مى‌گردد و از آن پس، حتى اگر به‌خاطر آورند كه در حضور خداوند دست به گناه مى‌زنند، احساس شرم نمى‌كنند، چون فطرت آنها سركوب شده است.

بله عدم محاسبه نفس و گناهان متوالى و پى در پى، رفته رفته فطرت را بى‌اثر مى‌سازند و در نتيجه، انسان از انجام هر گناهى باك ندارد و مورد سرزنش وجدان خويش قرار نمى‌گيرد. انسانى كه در برابر هر كار زشتى شرمنده مى‌گشت، ديگر احساس شرم نمى‌كند. البته عوامل ديگرى نيز وجود دارند كه موجب از بين رفتن احساس شرم مى‌شوند و در روايات بدانها اشاره شده است، اما عامل عمده بى‌شرمى و بى‌حيايى، مقاومت در برابر غريزه فطرى شرم و حيا و بى‌اعتنايى به آن است. در مقابل براى تقويت آن غريزه فطرى، نكاتى را بايد رعايت كرد كه از جمله آنها، نكته‌اى است كه در اين روايت بدان اشاره شده است: پيامبر(صلى الله عليه وآله) ابوذر را به حياى از خداوند توصيه مى‌كنند و سپس مى‌فرمايند: من وقتى به حاجتگاه مى‌روم، سر و روى خود را مى‌پوشانم و از دو ملَكى كه با من هستند، حيا مى‌كنم. اين رفتار براى تقويت غريزه فطرى شرم و حياست.

ابوسعيد خِدرى در ارتباط با حياى فراوان پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌گويد:

«كانَ رَسُولُ اللّهِ، صَلَى اللّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ، أَشَدَّ حَياءً مِنَ الْعَذْراءِ فى خِدْرِها وَ كانَ إِذا كَرِهَ

شَيْئاً عَرَفْناهُ فى وَجْهِهِ»(1)

رسول اللّه بسيار با حياتر از دختر باكره در حجله بود و چون از چيزى ناراحت مى‌شد (به زبان نمى‌آورد) از چهره‌اش مى‌فهميديم.

معروف است كه سلمان(رضي الله عنه) فرموده است: من در طول عمرم به آلتم نگاه نكردم! ـ سلمان از معمّرين بود و عمر بسيار طولانى داشت ـ مسلماً كسى كه اين روحيه را دارد، هيچ‌گاه زنا نمى‌كند. اما اگر انسان بى‌اعتنا بود، فرقى بين بد و خوب نگذاشت، رفته رفته حياى فطرى او از بين مى‌رود و عوامل و انگيزه‌هاى گناه او را به معصيت و لغزش وا مى‌دارند. او پيوسته بر لب پرتگاه قرار دارد و منتظر است بادى بوزد و سقوط كند. اما اگر از اول مواظب رفتار خويش باشد و عواملى را كه موجب تقويت فطرت مى‌گردند در خود تقويت كند، روحيه شرم و حيا در او تقويت گشته، خود را به گناه آلوده نمى‌سازد.


1. بحارالانوار: ج 16، ص 230.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org