- سخن ناشر
- درساول:كيفيت بندگى و راه رستگارى
- درسدوم:لزوم بهره گيرى صحيح از نعمت هاى خداوند
- درسسوم:درك صحيح از واقعيت هاى زندگى و استفاده بهينه از عمر
- درسچهارم:توصيه پيامبر به استفاده شايسته از توانايى هاى فعلى
- درسپنجم:نكوهش تحصيل علم براى اهداف دنيوى
- درسششم:عظمت و وسعت حقوق ونعمت هاى خداوند و لزوم توجه به وظايف
- درسهفتم:بيدارى و هوشيارى مؤمن
- درسهشتم:همسويى قول و عمل و پاسدارى زبان
- درسنهم:ارزش و اهميت نماز و تفاوت درجات بهشتيان
- درسدهم:پيشگامان بهشت و منزلت برخى از تكاليف و درجات بهشت
- درسيازدهم:اهميت و نقش خوف و حزن «1»
- درسدوازدهم:اهميت و نقش خوف و حزن «2»
- درسسيزدهم:خردى و كوچكى دنيا، و اهميت آخرت نگرى
- درسچهاردهم:ستايش آخرت خواهى، زهد و بصيرت در دين و نكوهش دنيا طلبى
- درسپانزدهم:حكمت، بصيرت و گوشه اى از سيره عملى پيامبر
- درسشانزدهم:خطر دوستى مال و مقام و ستايش قناعت و ساده زيستى
- درسهفدهم:آثار گريه براى آخرت، گشادگى قلب مؤمن و تقوا مدارى
- درس هجدهم: بزرگداشت عظمت و جلال پروردگار
- درسنوزدهم:عظمت مقام خداوند در نظر فرشتگان
- درس بيستم:توصيف پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)از بهشت و جهنم
- درس بيست و يكم:اهميت تفكر و لزوم حفظ عوامل غفلتزدا
- درس بيست و دوم:گستره حق و باطل
- درس بيست و سوم:فقيه كامل و نمود رفتارى اعتقاد به توحيد افعالى
- درس بيست و چهارم:اهميت محاسبه، سنجش اعمال و شرم از خدا
درس اول
كيفيت بندگى و راه رستگارى
ـ عبادت و درك حضور خداوند
ـ پرستش و بندگى خدا، وسيله تعالى و ترقى
ـ مراحل بندگى
الف) شناخت خدا
ب) ايمان به پيامبر و اعتراف به رسالت او
ج) محبت به اهل بيت پيامبر
ـ تشبيه اهل بيت به كشتى نوح و باب حطّه بنىاسرائيل
كيفيت بندگى و راه رستگارى
«عَنْ اَبِى اْلاَسْوَدِ الدُّئِلى: قالَ قَدِمْتُ الرَّبَذَةَ فَدَخَلْتُ عَلى اَبىذَرّ، جُنْدَبِ بْنِ جُنادَةَ، رَضِىَ اللّهُ عَنْهُ، فَحَدَّثَنى اَبُوذَرٍّ قالَ: دَخَلْتُ ذاتَ يَوْم فى صَدْرِ نَهارِهِ عَلى رَسُولِ اللّهِ، صَلَى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فى مَسْجِدِهِ فَلَمْ اَرَ فى الْمَسْجِدِ اَحَداً مِنَالنّاسِ اِلاّ رَسُولَ اللّهِ، صَلى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَ عَلىٌ، عَلَيْهِالسَّلامِ، اِلى جانِبِهِ جالِسٌ، فَاغْتَنَمْتُ خَلْوَةَ الْمَسجِدِ.
فَقُلْتُ: يا رَسُولَ اللّهِ بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى، أَوصِنى بِوَصيَّة يَنْفَعُنى اللّهُ بِها. فَقالَ: نَعَمْ وَ اَكْرِمْ بِكَ يا اَباذَرٍّ؛ اِنَّكَ مِنّا اَهْلَ الْبَيْتِ وَ اِنّى مُوصيكَ بِوَصيَّة فَاحْفَظْها. فَاِنَّها (وَصيَّةٌ) جامِعَةٌ لِطُرُقِ الْخَيْرِ وَ سُبُلِهِ، فَاِنَّكَ اِنْ حَفِظْتَها كانَ لَكَ بِها كِفْلانِ.
يا اَباذَرٍّ؛ اُعْبُدِاللّهَ كَاَنَّكَ تَراهُ، فَاِنْ كُنْتَ لاتَراهُ فَاِنَّهُ يَراكَ، وَ اعْلَمْ اَنَّ اَوَّلَ عِبادَةِ اللّهِ اَلْمَعْرِفَةُ بِهِ، فَهُوَ الْاَوَّلُ قَبْلَ كُلِّ شَىء فَلا شَىءَ قَبْلَهُ وَالْفَرْدُ فَلا ثانىَ لَهُ وَالْباقى لا اِلى غايَة. فاطِرُ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَ ما فيهِما وَ ما بَيْنَهُما مِنْ شَىء(1) وَ هُوَ اللّهُ اللَّطيفُ الْخَبيرُ وَ هُوَ عَلى كُلِ شَىء قَديرٌ. ثُمَّ الْايمانُ بى وَالْاِقْرارُ بِاَنَّ اللّهَ تَعالى اَرْسَلَنى اِلى كافَّةِ النّاسِ بَشيراً وَ نَذيراً وَ داعِياً اِلَى اللّهِ بِاِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً. ثُمَّ حُبُّ اَهْلِ بَيْتى الَّذينَ اَذْهَبَ اللّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهيرا
وَاعْلَمْ يا اَباذَرٍّ ؛ أنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ اَهْلَ بَيْتى فى اُمَّتى كَسَفينَةِ نُوح مَنْ رَكِبَها نَجى وَ مَنْ رَغِبَ عَنْها غَرَقَ وَ مِثْلَ بابِ حِطَّةِ [فى] بَنىاِسْرائيلَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً»
روايتى را كه محور بحث قرار دادهايم، از جمله مواعظ جامع و بسيار سودمند حضرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به يكى از صحابه والا مقام خود، به نام ابوذر، است. متن اين روايت، با كمى تفاوت، در كتابهاى گرانسنگ «مكارم الاخلاق»، «امالى شيخ طوسى»، «مجموعه ورّام» و در
1. لا من شىء (ظ)
«بحارالانوار» جلد 74 (چاپ بيروت و جلد 77 چاپ ايران) ذكر شده است. به توفيق خداوند ما آن را از «بحار» نقل كرده، حتىالمقدور در اطراف آن به توضيح و تفسير خواهيم پرداخت.
ابوالاسود دُئلى مىگويد: هنگامى كه ابوذر در تبعيدگاه خود، ربذه، بسر مىبرد، به خدمت او رسيدم و او روايتى را برايم نقل كرد. ابوذر گفت: صبحگاهى، در مسجد، بر رسول خدا وارد شدم، ايشان نشسته بودند و كسى جز على(عليه السلام) در كنارشان نبود. بعد از شرفيابى به خدمت آن حضرت و اداى احترام، وقت را غنيمت شمرده، به حضرت عرض كردم: پدر و مادرم فداى تو باد؛ مرا به چيزى سفارش كنيد كه به سبب آن خداوند به من نفع رساند.
حضرت اظهار لطف كرده، فرمودند:
«نعم و أَكرِمْ بك يا اباذرّ انّك منّا اهلالبيت ...»
اى اباذر؛ تو چه انسان با كرامتى هستى و از خاندان ما به شمار مىآيى.(1)
1. درباره كاربرد واژه «كرم و كرامت» راغب اصفهانى در «مفردات» مىگويد: درمورد خداوند، نيكىها و نعمت بخشىهاى پديدار گشته خداوند «كرم» ناميده مىشود؛ اما درمورد انسان، كرم بر اخلاق و رفتار پسنديدهاى كه از او ظاهر گشته، اطلاق مىشود. برخى از علما گفتهاند: «كرم» به معناى «حريت» است، با اين تفاوت كه «حريت» هم بر نيكىهاى كوچك و هم نيكىهاى بزرگ اطلاق مىگردد؛ ولى «كرم» تنها به نيكىهاى بزرگ گفته مىشود: مثل كسى كه همه مالش را براى تجهيز سپاه اسلام صرف كند.(المفردات فى غريب القرآن، دارالمعرفة، ص 428)
لغت «كرامت» از جمله واژههايى است كه در زبان فارسى نمىتوان براى آن، معادلى يافت و كلماتى چون: «بزرگوارى» و «ارجمندى» ... در زبان فارسى و در زبان عربى كلماتى چون: «عظمت»، «نفاست»، «شرافت»، «عزت» و «سخاوت» نمىتواند بيانگر معناى كرامت باشد. در توصيف بلنداى معناى آن همين بس كه در قرآن كريم واژه «كريم» به عنوان ويژگى اشخاص و اشياى بسيار والا و مقدس ذكر گرديده كه به چند مورد آن اشاره مىكنيم:
الف) صفت خداوند: «و من كفر فان ربى غنى كريم»؛ نحل/40
ب) صفت پيامبر: «انه لقول رسول كريم» ؛ تكوير/19
ج) صفت عرش: «... هو ربالعرش الكريم» ؛ مؤمنون/116
د) صفت ملايكه: «كراماً كاتبين ...» انفطار/11
هـ) صفت حضرت موسى: «... و جائهم رسولٌ كريم» دخان/17
و) صفت حضرت يوسف: «... ان هذا الاملك كريم» يوسف/31
ز) صفت جايگاه مؤمنان در بهشت: «و كنوزٌ و مقامٌ كريم» شعرا/58
ح) صفت رزق مؤمنان: «... و مغفرةٌ و رزقٌ كريم» انفال/4
واژه «أَفْعِلْ بِه» در عربى به عنوان صيغه تعجب به كار مىرود: يعنى كاربرد آن در موردى است كه انسان از چيزى تعجب كند؛ مثلا اگر از حُسن و زيبايى شخصى تعجب كنند، مىگويند: «اَجْمِلْ بِك» چقدر زيبايى! بنابراين معناى «اَكرِم بك» اين است كه تو چه انسان با كرامتى هستى!
اطلاق واژه «كريم» توسط پيامبر، بر انسانى همانند ابوذر، گوياى عظمت، مقام و منزلت آن صحابى بزرگوار در نزد پيامبر است. به علاوه حضرت در تاكيد بيان فوق، ابوذر را در زمره اهل بيت خويش به شمار آوردهاند (در مورد سلمان نيز پيامبر فرمودند: «سلمان منّا اهل البيت»)
در ادامه حديث، پيامبر مىپردازد به موعظه ابوذر:
«و انّى موصيك بوصيّة فاحفظها، فانّها [وصيّة] جامعة لطرق الخير و سبله، فانّك ان حفظتها كان لك بها كفلان».
تو را به موعظهاى سفارش مىكنم و انتظار اين است كه آن را حفظ كرده به آن عمل كنى؛ زيرا اين موعظه در برگيرنده همه راههاى خير و نيكبختى است. اگر تو به اين وصيت و سفارش عمل كنى خير دنيا و آخرت به تو ارزانى مىگردد.
وصيت در جمله فوق به معناى پند و اندرز است نه به معناى وصيت به هنگام مرگ و نيز «طريق» و «سبيل» هر دو به معناى راه است، ولى «طريق» به معناى راه وسيع و اصلى است و «سبيل» به معناى راه فرعى است.
از «كفلان» دو معنا مىتوان اراده كرد: يكى به معناى «رحمت مضاعف و دو چندان» كه در قرآن نيز «كفلان» به اين معنا به كار رفته است:
«يا اَيُّها الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ...»(1)
اى كسانى كه ايمان آورديد تقوا پيشه سازيد و به رسول خدا ايمان آوريد، تا خدا به شما رحمت مضاعف عنايت كند.
بنابراين معناى سخن پيامبر چنين خواهد بود: اگر به نصيحت من عمل كنى، به خيرى دو چندان و مضاعف نايل مىگردى. اما معناى دوم و احتمال دوم اين است كه «كفلان» به
1. حديد / 28
معناى دنيا و آخرت باشد و معناى جمله چنين خواهد بود: اگر به آنچه گفتم عمل كنى، سعادت دنيا و آخرت را از آن خود كردهاى.
عبادت و درك حضور خداوند
«يا اباذرّ؛ اعبداللّه كانّك تراه، فان كنت لاتراه فانّه يراك.»
اى ابوذر؛ خدا را چنان پرستش كن كه گويا او را مىبينى، زيرا اگر تو او را نمىبينى او تو را مىبيند.
اين بخش از حديث اگر متواتر نباشد، لااقل مستفيض است و به چند طريق از پيامبر(صلى الله عليه وآله)و غالباً توسط ابوذر و با تعابير گوناگون ـ نقل شده است. درباره اين معنا در حديث ديگرى وارد شده:
«... اَلاِْحْسانُ اَنْ تَعْبُدَ اللّهَ كَاَنَّكَ تَراهُ ...»(1)
نيكى به آن است كه چنان خدا را عبادت كنى كه گويا او را مىبينى.
شايد براى ابوذر كه ساليان درازى در طريق بندگى خدا گام برداشته است و مىخواهد در دستيابى به سعادت، از دستورالعملهاى پيامبر بهره گيرد، بهترين نصيحت اين باشد كه شيوه بهرهگيرى از عبادت را به او بياموزند و راهى را فراسوى او نهند كه بتواند از عبادت خويش بهترين استفاده را ببرد و آن داشتن حضور قلب به هنگام عبادت است.
راه كسب حضور قلب، تمرين و ممارست و درك حضور خداست: اينكه انسان پيوسته خود را در محضر خدا و مأنوس با او بيابد، چرا كه اگر كسى با خدا انس گرفت، هرگز از سخن گفتن با او و شنيدن كلام او خسته نمىشود؛ چون عاشق هر چه بيشتر با معشوق خود باشد و با او سخن گويد تشنهتر مىگردد.
اينكه ما در انجام عبادتها، زود خسته مىشويم و با عجله نمازمان را مىخوانيم و به دنبال كارمان مىرويم و اگر نماز به درازا انجاميد، نه تنها لذتى احساس نمىكنيم، بلكه احساس مىكنيم در قفس گرفتار شدهايم؛ به اين دليل است كه درك نمىكنيم در برابر چه
1. بحارالانوار، ج 65، ب 1، ص 116
كسى قرار گرفتهايم و با چه كسى حرف مىزنيم! ممكن است با علم حصولى، مقام بندگى و جايگاه والاى خداوند را بشناسيم و پى به عظمت او ببريم؛ ولى اين مفاهيم ذهنى در دل ما اثر نكرده است و باعث ارتباط حقيقى با خدا نمىگردد. آنچه موجب ارتباط حقيقى و واقعى با خدا مىگردد، حضور قلب به هنگام عبادت است. عبادتهايى كه ما موفق به انجام آن مىشويم، تنها موجب اسقاط تكليف مىگردد و آن بهرهاى كه بايد ببريم، نمىبريم؛ چون عبادتهايمان روح ندارد و بدون حضور قلب انجام مىگيرد. اشتغال به امور دنيوى مانع از انس دل با خدا و حضور قلب مىشود و اين مشكلى است كه ما با آن مواجهايم.
پيوسته سؤال مىشود كه براى تحصيل حضور قلب در نماز چه بايد كرد؟ تحصيل حضور قلب به تمرين و رياضت نياز دارد. در ابتدا انسان بايد در گوشهاى خلوت بنشيند و به اين نكته بينديشد كه خدا او را مىبيند. برخى از اساتيد اخلاق توصيه مىكردند كه بايد در اين تمرين از جنبههاى تخيّلى سود جست: به اين معنا كه اگر در اتاقى نشستهايد و يا در محل خلوتى بسر مىبريد، فرض كنيد شخصى پنهانى مواظب رفتار شماست و شما او را نمىبينيد. آيا رفتارتان هنگامى كه شخصى مواظب شماست، با آنگاه كه كسى مواظب شما نيست، يكسان است؟ بخصوص اگر آن شخص يك فرد عادى نباشد و شما بدو اهميت مىدهيد و سرنوشت خود را در دست او مىبينيد. مايليد در نزد او عزيز باشيد و او شما را دوست بدارد. آيا در اين صورت مىتوانيد بكلى از او غافل گشته، به امر ديگرى مشغول گرديد؟
اگر انسان سعى كند با تمرين، اين نكته را براى خود مجسم سازد كه در حضور خداست و خدا به او نگاه مىكند و اگر او خدا را نمىبيند، خدا او را مىبيند، رفته رفته، در عبادتش حضور قلب پيدا كرده و آن عبادت داراى روح مىگردد. آن عبادت تنها موجب اسقاط تكليف نمىشود، بلكه موجب ترقى و تعالى معنوى او و قرب به خدا مىگردد. بدون شك فرموده حضرت على(عليه السلام) شاهدى بر اين مطلب است:
«اِتَّقُوا مَعاصِىَ اللّهِ فىِ الْخَلَواتِ فَاِنَّ الشّاهِدَ هُوَالْحاكِم»(1)
از انجام معصيت در محلهاى خلوت بپرهيزيد، زيرا كسى كه شاهد اعمال شماست، زمام داورى نيز به دست اوست.
1. نهجالبلاغه، فيضالاسلام، ص 1240، حكمت 316
پس بايسته است كسانى كه تاكنون در راه تحصيل حضور قلب به هنگام نماز تمرين نداشتهاند، در شبانه روز، وقتى را به اينكار اختصاص دهند كه در خلوت بنشينند و به اين نكته توجه يابند كه خدا آنها را مىبيند. البته شكى نيست كه آدمى پيوسته در محضر خداست و خدا او را مىبيند؛ چنانكه قرآن مجيد در چندين مورد به اين حقيقت اشاره كرده است، از جمله مىفرمايد:
«يَعْلَمُ خائِنَةَ الاَْعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُور»(1)
او بر نگاههاى خيانتآميز و انديشههاى نهانى مردم آگاه است.
از شاگردى نقل شده كه در آخرين لحظات حيات استاد بالاى سر او رسيدم و براى آخرين بار از او درخواست نصيحت كردم؛ استاد با زحمت دهان خويش را گشود و فرمود: «اَلَمْ يَعْلَمْ بِاَنَّ اللّهَ يَرى؟»
على(عليه السلام) در كلمات قصار خود مىفرمايد:
«اَيُّهَا النّاسُ، اِتَّقُوا اللّهَ الَّذى اِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ وَ اِنْ اَضْمَرْتُمْ عَلِم»(2)
اى مردم؛ بترسيد از خدايى كه اگر سخن گوييد مىشنود و اگر پنهان نماييد مىداند.
در فراز اول اين حديث، حضرت عبادت را به عنوان كليد سعادت انسان ذكر كردهاند و سپس در فرازهاى بعدى مىپردازند به بيان مراحلى كه عبادت خدا دارد. علاوه در اولين فراز به كيفيت عبادت سفارش شده است و اينكه عبادت بايد روح داشته باشد و روح آن حضور قلب است و در واقع به اصل عبادت و بندگى، به طور مستقيم، توصيه نشده، گويا آن نكته مسلم گرفته شده است.
پرستش و بندگى خدا، وسيله تعالى و ترقى مؤمنان
گفتنى است كه جوهره انسانى در عبوديت و بندگى خدا نهفته است و انسان بدون عبادت، امتياز اختيارى بر ساير حيوانات ندارد و تنها از امتيازات تكوينى برخوردار است، بدون
1. غافر / 19
2. نهجالبلاغه، فيضالاسلام، ص 1178، حكمت 194.
اينكه حق آنها را ادا كرده باشد. كسى كه از عبادت خدا خوددارى كند در حقيقت راه كمال انسانى را بر خويش مسدود كرده است، چرا كه رسيدن به كمال انسانى تنها از اين طريق ميسر است.
اگر شيوه زندگى مردان بزرگ را مورد توجه قرار دهيم، خواهيم ديد كه از اصول جداناشدنى زندگى آنان، بندگى خداست. همه كسانى كه لياقت راهيابى به مقام «كليمالله» ، «خليلالله» و «حبيبالله» را يافتند، تنها با پيمودن اين مسير و از طريق آزمونهاى سخت و دشوار به آن مقامات والا رسيدند. حتى يك نفر را نمىتوان يافت كه بدون بندگى خدا به كمالى از كمالات اختيارى انسان رسيده باشد. علاوه بر آنچه گفته شد، دستيابى به مقامهايى؛ چون «مقام رضا» و «يقين» و... را نيز بايد در عبوديت و بندگى خدا جستجو كرد.
خداوند در قرآن مىفرمايد:
«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَاْتِيَكَ الْيَقين»(1)
پروردگارت را عبادت كن تا به مقام يقين راهيابى.
و در رابطه با مقام رضا مىفرمايد:
«... وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وِ مِنْ آناىِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَاَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضى»(2)
قبل از طلوع خورشيد و قبل از غروب آن و ساعاتى از شب تار و در نيمههاى روز خدا را تسبيح گوى، تا به مقام رضا راهيابى.
رسالت همه پيامبران ارشاد مردم به بندگى خدا و امر به عبادت خدا و نهى از پرستش طاغوت بوده است:
«وَ لَقَدْ بَعَثْنا فى كُلِّ اُمَّة رَسُولا اَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ...»(3)
به سوى هر امتى پيامبرى فرستاديم تا به آنها ابلاغ كند كه خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت دورى گزينيد.
1. حجر/ 99
2. طه / 130
3. نحل / 36
از مطالب مورد تأكيد قرآن، اين است كه همه هستى، خواسته يا ناخواسته، مشغول ستايش و بندگى خدا هستند:
«يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِىالسَّمواتِ وَ ما فِىالاَْرْضِ...»(1)
هر چه در آسمانها و زمين است، تسبيحگوى خداست.
اما اين بندگى تكوينى است و در كمال انسان نقشى ندارد و آنچه در كمال انسان نقش دارد، بندگى از روى اختيار است و در غير اين صورت مىبايست سنگ و كوه نيز با بندگى تكوينى خويش، به كمال نهائى مىرسيدند.
اهميت و ارزش عبادت و بندگى خدا تا به حدى است كه خداوند متعال، در قرآن، هدف غايى خلقت جن و انس را عبادت مىداند:
«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدُون»(2)
و جن و انس را نيافريدم مگر براى اينكه مرا عبادت كنند.
علاوه بر آنچه گفته شد، حس پرستش فطرى انسان است؛ يعنى نياز به پرستش در فطرت انسان نهفته است و مىتوان اين واقعيت را با مطالعه تاريخ اديان و ملتها دريافت كه هيچ ملت و جامعهاى يافت نشده كه به نوعى به عبادت و پرستش نپرداخته باشد.
مراحل بندگى خدا
الف) شناخت خدا
در ادامه حديث، حضرت مىپردازند به بيان مراحل عبادت:
«و اعلم انّ اوّل عبادة اللّه المعرفة به، فهو الاوّل قبل كلّ شىء فلا شىء قبله والفرد فلاثانى له والباقى لا الى غاية. فاطر السّموات والارض و ما فيهما و ما بينهما من شىء(3) و هو اللّه اللّطيف الخبير و هو على كل شىء قدير...»
1. جمعه / 1
2. الذاريات / 56
3. احتمال دارد كه نسخه چنين باشد «... و ما بينهما لامن شىء»؛ يعنى كسى كه همه آسمانها و زمين را بدون بهره بردن از چيز ديگرى آفريد.
بدان اى ابوذر كه اولين مرحله عبادت خدا شناخت اوست. همانا او اول است و قبل از او چيزى نيست و يگانه و يكتاست و مانند ندارد و او باقى جاودان است. اوست كه آسمانها و زمين و آنچه را بين آنها و آنچه را در آنهاست آفريد و خداوند داناى مهربان است و بر هر كارى تواناست.
در اين فراز اولين مرحله عبادت، معرفت خداوند ذكر گرديده؛ البته معرفت خدا خود مراحل فراوانى دارد، ولى آنچه در عبادت و بندگى خدا ضرورى است، شناخت اجمالى خداوند است: اينكه انسان بداند، خدايى وجود دارد و او آفريدگار انسان و جهان است. اگر اين مرحله از شناخت براى انسان حاصل نگردد، نوبت به عبادت و پرستش خدا نمىرسد. پس اين مرحله از شناخت مقدم بر عبادت است. البته انسان در نهايت سير تكاملى خويش به بالاترين مرحله شناخت و معرفت مىرسد كه آن مخصوص اولياى خداست و ما نمىتوانيم به حقيقت و واقعيت آن راه يابيم. به اجمال مىدانيم آن معرفت نهايى بسيار ارزنده و والاست كه اولياى خدا در نهايت سير خود به آن دست مىيابند و آن آخرين مرحله عبادت خداست.
پس از اينكه انسان به اولين مرحله عبادت دست يافت و پى برد كه خدايى وجود دارد، لازم است در صفات و آثار خداوند تفكر كند تا آن معرفت در دل او رسوخ يافته و ثبات يابد و تنها در حد يك معرفت ذهنى باقى نماند. بلكه آن شناخت تبديل به شناخت حاضر و زندهاى گردد كه در رفتار انسان اثر كند. اين مرحله از معرفت و شناخت كه با تفكر همراه است، «معرفت متوسط» ناميده مىشود.
«معرفت متوسط» خود داراى مراتب گوناگون و دامنه گستردهاى است و انسان از راه تفكر و تأمل در آيات الهى و نيز از طريق عبادت عملى مىتواند به مراتب آن دست يابد. از آنچه گفته شد روشن گرديد كه تأمل در صفات و آثار الهى و سعى در شناخت بهتر خداوند، عبادت و امرى است اختيارى و در طول آن، شناخت حاصل مىگردد كه از جمله مقدمات عبادت است (تفكر و انديشه در آيات الهى «مقدمه قريبه» معرفت است و شركت در درس استاد و مطالعه كتاب از جمله «مقدمات بعيده» تحصيل معرفت خداوند است).
ب) ايمان به پيامبر و اعتراف به رسالت او
«ثمّ الايمان بى والاقرار بانّ اللّه تعالى ارسلنى الى كافّة النّاس بشيراً و نذيراً و داعياً الى اللّه باذنه و سراجاً منيراً...»
(در مرحله دوم) ايمان آورى به من و اعتراف كنى به اينكه خداوند متعال مرا بشارت دهنده و بيمدهنده و دعوت كننده به سوى الله به اذن خودش، و چراغ هدايت براى همه انسانها قرار داده است.
هر يك از اوصافى كه در روايات و قرآن كريم براى رسول الله(صلى الله عليه وآله) ذكر شده، نياز به توضيح و تفسير دارد و اگر ايمان ما به رسالت پيامبر تقويت گردد و كامل شود، در دام بسيارى از شبههها نمىافتيم. نبود شناخت كافى به پيامبر و ايمان به او در بسيارى از مسلمانان سست ايمان، موجب مىگردد دچار شبهه شوند و بر اثر آن شبههها، رفته رفته، از مسير صحيح منحرف گشته، در نهايت، خداى ناكرده، به كفر كشانده شوند؛ چون به اينكه هر چه پيامبر مىگويد راست است ايمان ندارند.
برخى از افراد سست ايمان مىگويند: احكامى كه پيامبر آورده، در زمان ما لازمالاجرا نيست. اين دستورات و احكام براى سروسامان دادن به وضعيت ناهنجار مردم «جزيرةالعرب» در عصر پيامبر بوده است و در اين زمان ديگر نيازى به احكام اسلام نيست! اين سخن بدان جهت است كه به رسولالله(صلى الله عليه وآله) ايمان ندارند و اگر به آن سخن پيامبر كه فرمود: «اَرْسَلَنى اِلى كافَّةِ النّاس» ايمان مىداشتند، براى رسالت او حدّى و زمانى نمىشناختند. در واقع بايد گفت همه انحرافاتى كه در دين پديد مىآيد، بر اثر ضعف ايمان به رسولالله(صلى الله عليه وآله) و دستآورد رسالت اوست.
ج) محبّت به اهل بيت پيامبر
«ثمّ حبّ اهل بيتى الّذين اذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهيرا»
(در مرحله سوم سفارش مىكنم تو را) به محبت اهل بيتم، آنان كه خداوند از هر پليدى دورشان ساخت و پاكشان قرار داد.
سربسته مىتوان گفت عظمت شناخت اهل بيت و دستيابى به بلنداى عظمت مقام آنان و محبت آنها تا به حدى است كه حضرت امام، رضوانالله تعالى عليه، وصيت نامه سياسى ـ عبادى خويش را با اين روايت آغاز مىكند كه «اِنّى تارِكٌ فيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى...» شايد اين امر بر جهانيان عجيب بود كه رهبر انقلاب در وصيت نامه خويش افتخار مىكند كه تابع آن خاندان است. ما نمىدانيم چه سرّى در اين محبّت و علاقه به اهلبيت و تكيه بر معرفت و شناخت آنهاست و شايد آن را امر سادهاى تلقى كنيم و تصور كنيم، چون اهلبيت فرزندان و خويشان پيامبرند، بايد دوستشان داشت! اگر چنين بود كه عِدل و همسنگ قرآن معرفى نمىشدند. تأكيد بر محبّت اهلبيت از آن جهت نيست كه آنان وابستگان پيامبرند، چرا كه پيامبر چندين همسر داشته است و درباره آنان چنين سفارش نكرده است بلكه تأكيد او از آن جهت است كه خداوند آنها را از هرگونه پليدى دور داشته است.
تشبيه اهلبيت به كشتى نوح و باب حطّه بنىاسرائيل
«واعلم يا اباذرّ، انّ اللّه عزّ و جلّ جعل اهل بيتى فى امّتى كسفينة نوح من ركبها نجى و من رغب عنها غرق و مثل باب حطّة [فى] بنىاسرائيل من دخله كان آمنا»
بدان اىابوذر؛ خداىعزوجلاهلبيت مرا، دربينامتم،همانندكشتىنوحگردانيده است كه هر كس برآن سوار شد نجات يافت و هر كس ازآن روى گرداند غرق شد، همچنين آنان همانند «درب حِطّه» در بين بنىاسرائيلاند كه اگر كسى از آن وارد شد، از عذاب خدا ايمن گشت.
تأكيد پيامبر بر محبت اهلبيت(عليهم السلام) و تشبيه آنان به كشتى نجات و «باب حِطّه» بنىاسرائيل، موضوعى عاطفى نيست كه گروهى بپندارند محبت و علاقه غريزى پيامبر به فرزندان و بستگانش موجب گرديد، پيوسته به دوستى و محبت آنان سفارش و توصيه كند، بلكه اين توصيهها فراتر از علاقه و محبت غريزى است و از آن جهت است كه اهلبيت را كشتى نجات امت دانسته، معتقد است هر گمراه و سرگشته وادى حيرت بر آن سوار شود، از غرق شدن در درياى پرتلاطم كجىها و انحرافات نجات خواهد يافت؛ چون امت نوح كه با
سوار گشتن بر كشتى نجات او، از عذابالهى رهيدند وآنانكه سرباز زدند، ازجمله فرزندنوح، هلاكگشته،نابود شدند.
در آغاز دعوت اسلامى كه خبرى از تفرقه و اختلاف امت اسلامى نبود، پيامبر(صلى الله عليه وآله)به ابوذر سفارش مىكند كه اهلبيت من به مانند كشتى نوحاند. اگر كسى با آنان ارتباط نداشته، از آنان پيروى نكند، به مانند قوم نوح هلاك مىگردد. در واقع اين تذكر و هشدارى است به مسلمانان كه در انحرافات، تعصبورزىها و نفاقى كه همزمان با رحلت پيامبر رخ مىدهد و عدّهاى فرصتطلب و منافق گوى سبقت را از ديگران مىربايند، تنها اهلبيت پيامبر كه در رأس آنان على(عليه السلام) است، مىتوانند امت اسلام را از خطر و فرو لغزيدن در ضلالت و گمراهى نجات بخشيده، مانع انحرافشان شوند. در مقابل، كسانى كه از پيروى اهلبيت سر باز زنند، منحرف گشته، گمراه مىگردند.
سپس پيامبر، اهلبيت خويش را به باب حِطّه بنىاسرائيل تشبيه مىكند [اين دو تشبيه (تشبيه به كشتى نوح و باب حِطّه) در روايات فراوانى، توسط شيعه و سنى، از پيامبر نقل شده است و به حد تواتر رسيده است]. وقتى بنىاسرائيل بر اثر ظلم و گناه بىشمار، به غضب الهى مبتلا شدند و چهل سال در بيابان «تيه» سرگردان گشتند، بر اثر توبه و انابه، بار ديگر خداوند به آنان لطف كرد و باب توبه را (كه به عنوان حِطّه خوانده مىشود) به روى آنان گشود. در اين باره قرآن مىفرمايد:
«... و به آنان گفتيم كه سجدهكنان از درب قريه وارد شويد و بگوييد خدايا از گناه ما درگذر تا از خطاى شما درگذريم و بر ثواب نيكوكاران شما بيفزاييم»(1)
هر كس از باب حطّه وارد مىشد، علاوه بر اينكه عزت و سيادت مىيافت، گناهانش نيز آمرزيده مىگشت. منظور حضرت از ذكر اين تمثيل، توضيح اين مطلب بود كه چنانكه مؤمنان بنىاسرائيل با ورود از باب حطّه و توبه توانستند سعادت دنيا و آخرت خويش را تضمين كنند؛ مسلمانان نيز اگر از باب دانش و معارف اهلبيت(عليهم السلام) و پيروى آنان وارد شوند و در مسير آنان گام بردارند، سعادت دنيا و آخرت خويش را تضمين كردهاند.
1. بقره / 58
كلمه «حِطّه» در لغت به معناى ريختن و از بين بردن است، بنىاسرائيل با گفتن اين كلمه از خدا درخواست مغفرت و از بين بردن گناهان خويش را مىكردند. خداوند آنرا وسيلهاى قرار داده بود براى بخشش آنان. اما گروهى كه به خدا ايمان نداشتند، سخن خدا را مسخره كرده، و طبق آنچه در بعضى از روايات آمده است به جاى «حطّه» واژه حنطه [به معناى گندم] را بر زبان جارى مىساختند. خدا به دليل فسق آنها و سرباز زدن از درخواست توبه ومغفرت، عذاب خود را بر آنان نازل كرد:
«فَبَدَّل الَّذينَ ظَلَمُوا قَوْلا غَيْرَ الَّذى قيلَ لَهُمْ فَاَنْزَلْنا عَلَى الَّذينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُون»(1)
ستمكاران سخن خدا را تغيير دادند (كلمه ديگرى به جاى سخنى كه به آنان گفته شده بود برگزيدند) ما نيز به كيفر بدكارى و نافرمانى برايشان عذابى سخت از آسمان نازل كرديم.
پيامبر اهلبيت خويش را به عنوان باب حِطّهاى كه پيروى و اطاعت آنان موجب سعادت دنيا و آخرت و رهيدن از عذاب آخرت مىشود، معرفى كرد؛ ولى مردم سخن او را باور نكردند و به جاى اهلبيت ديگران را برگزيدند و فرقى بين على(عليه السلام)و ديگران نمىديدند و مىپنداشتند همانگونه كه على داماد پيامبر است، عثمان هم داماد پيامبر بود و پيامبر نيز خود داماد خليفه اول بود!
پيام ديگر اين فراز اين است كه اصلىترين مراتب عبادت مشتمل بر امور قلبى و اعمال درونى است؛ يعنى هيچ كس نمىتواند از عبادت بهره كافى ببرد، مگر اينكه داراى شناخت، ايمان به خدا، محبت اهلبيت و ايمان به پيامبر باشد. پس عبادت منحصر در امور ظاهرى و رفتار برونى نيست، بلكه اصل و ريشه عبادت نگرشهاى درونى است و همه بندگىها از قلب سرچشمه مىگيرد.
1. همان / 59
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org