- سخن ناشر
- درساول:كيفيت بندگى و راه رستگارى
- درسدوم:لزوم بهره گيرى صحيح از نعمت هاى خداوند
- درسسوم:درك صحيح از واقعيت هاى زندگى و استفاده بهينه از عمر
- درسچهارم:توصيه پيامبر به استفاده شايسته از توانايى هاى فعلى
- درسپنجم:نكوهش تحصيل علم براى اهداف دنيوى
- درسششم:عظمت و وسعت حقوق ونعمت هاى خداوند و لزوم توجه به وظايف
- درسهفتم:بيدارى و هوشيارى مؤمن
- درسهشتم:همسويى قول و عمل و پاسدارى زبان
- درسنهم:ارزش و اهميت نماز و تفاوت درجات بهشتيان
- درسدهم:پيشگامان بهشت و منزلت برخى از تكاليف و درجات بهشت
- درسيازدهم:اهميت و نقش خوف و حزن «1»
- درسدوازدهم:اهميت و نقش خوف و حزن «2»
- درسسيزدهم:خردى و كوچكى دنيا، و اهميت آخرت نگرى
- درسچهاردهم:ستايش آخرت خواهى، زهد و بصيرت در دين و نكوهش دنيا طلبى
- درسپانزدهم:حكمت، بصيرت و گوشه اى از سيره عملى پيامبر
- درسشانزدهم:خطر دوستى مال و مقام و ستايش قناعت و ساده زيستى
- درسهفدهم:آثار گريه براى آخرت، گشادگى قلب مؤمن و تقوا مدارى
- درس هجدهم: بزرگداشت عظمت و جلال پروردگار
- درسنوزدهم:عظمت مقام خداوند در نظر فرشتگان
- درس بيستم:توصيف پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)از بهشت و جهنم
- درس بيست و يكم:اهميت تفكر و لزوم حفظ عوامل غفلتزدا
- درس بيست و دوم:گستره حق و باطل
- درس بيست و سوم:فقيه كامل و نمود رفتارى اعتقاد به توحيد افعالى
- درس بيست و چهارم:اهميت محاسبه، سنجش اعمال و شرم از خدا
درس بيست و دوم
گستره حق و باطل
ـ حق و باطل و موارد كاربرد آنها
ـ نمود ظاهرى حق و باطل
ـ انسان مختار و انتخابگر و آزمون الهى
ـ انسان و دو كشش درونى به حق و باطل
ـ تمايل عمومى به لذّتهاى حسى و دنيوى
گستره حق و باطل
«يا أَباذَرٍّ؛ أَلْحَقُّ ثَقيلٌ مُرٌّ وَ الْباطِلُ خَفيفٌ حُلْوٌ، وَ رُبَّ شَهْوَةِ ساعَة تُورِثُ حُزْناً طَويلا".»
اى ابوذر؛ حق سنگين و تلخ است و باطل سبك و شيرين. چه بسا هوسرانى يك ساعت، باعث حزن و غم طولانى مىگردد.
حق و باطل و موارد كاربرد آنها
يكى از مفاهيم عامى كه در فرهنگ اسلامى مطرح است و كاربرد گستردهاى دارد، مفهوم «حق و باطل» است. در قرآن كريم، گاهى حق و باطل در زمينه معبودها بكار مىروند؛ بدين صورت كه خداوند متعال معبود حق معرفى مىشود و ساير معبودها باطل:
«ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ ...»(1)
حقيقت اين است كه خداى يكتا همانا حق است و هرچه جز او خوانند همانا باطل است.
گاهى حق و باطل در زمينه عقايد، افكار و انديشهها مطرح مىشوند و گاهى در زمينه كردارها و رفتارها. از جمله مطالبى كه قرآن به ما تعليم مىدهد، اين است كه اين جهان از حق و باطل آميخته شده. مىتوان گفت ساختار اين عالم، تركيبى است از دو عنصر حق و باطل. «اللّه» اساس حق است و باطل يك امر طفيلى است كه در پرتو حق و زير پوشش آن جلوه مىكند. بر اساس تعليم قرآن، اين آميختگى حق و باطل هميشگى نيست، روزى فرا
1. حج / 62.
خواهد رسيد كه حق كاملا از باطل جدا مىشود و پايدار مىماند و باطل نابود مىگردد:
«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ ...»(1)
بلكه حق را بر باطل چيره مىسازيم تا باطل را محو و نابود سازد.
در جاى ديگر خداوند باطل را به كف روى آب تشبيه مىكند:
«أَنْزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فىِالنَّارِ ابْتِغَآءَ حِلْيَة أَوْمَتَاع زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَ أَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فىِ الاَْرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الاَْمْثَالَ»(2)
خداوند از آسمان آبى نازل كرد كه در هر وادى به اندازه وسعت و ظرفيتش سيلاب جارى شد و بر روى سيل كفى برآمد، چنانكه فلزاتى را نيز كه براى تجمل و زينت (مانند طلا و نقره) يا براى اثاث و ظروف (مثل آهن و مس) در آتش ذوب كنند، مثل آب كفى برآورد. خداوند به اين مثل (آب و فلزات و كف روى آنها) براى حق و باطل مثل مىزند كه (باطل چون) آن كف بزودى نابود مىشود و اما آن آب و فلز كه به مردم نفع مىرساند، در زمين باقى مىماند. خداوند مثلها را بدين روشنى بيان مىكند.
در تشبيه باطل به كف، نكته ظريفى وجود دارد كه با توجه به حقيقت كف روشن مىگردد. حقيقت كف حبابى است كه بر روى آب ظاهر مىگردد: وقتى انسان به طشتى كه پر از كف صابون است نگاه مىكند، حبابهايى را مىبيند كه شناورند و بالا و پايين مىروند. اگر كسى براى اولين بار به آن طشت نگاه كند، همان كف توجهاش را جلب مىكند و از آبى كه زير آن كف هست و منشأ پيدايش آن گشته، غافل مىگردد. خيال مىكند واقعيت همين حبابهايى است كه ظاهر گشته، بالا و پايين مىرود و رنگهاى گوناگونى در آن ظاهر مىشود. در صورتى كه حباب واقعيت خود را از همان آب گرفته است و وجودش در پرتو آب است.
1. انبياء / 18.
2. رعد / 17.
عالم مركّب از حق و باطل است، اما باطلها به طفيل حق موجودند. ممكن است بيش از حق نمود داشته باشند، زرق و برق زيادى داشته باشند، حركت و جولانى داشته باشند؛ اما در ناموس آفرينش حق چون آبى است و باطل كف اوست و پايدار نيست و نابود مىگردد و آنچه ماندنى است حق است كه براى مردم سودمند مىباشد.
باطل چون كف براى چند لحظه جلوه دارد و پس از آن، واقعيت و حق خود را نمودار مىسازد. البته اين لحظات را وقتى ما با معيارهاى خود مىسنجيم، فكر مىكنيم لحظه بايد يك ثانيه يا يك دقيقه باشد، اما آن كسى كه بر ازل و ابد احاطه دارد، صد سال و هزار سال نيز براى او لحظهاى بيش نيست؛ معيار او با معيار ما فرق دارد. مقياسى كه ما در اندازهگيرى زمانها و بقاء و ثبات اشياء بكار مىبريم، با مقياسهاى حق فرق مىكند. كسى كه ديده حقبين دارد، طول زمانها چه لحظهاى باشد و چه ساعتى و چه سالى و قرنى، براى او اعتبارى ندارد. او فراتر از آنچه ما مىبينيم، افقى را مىنگرد كه خيلى بالاتر و پايدارتر است و آنگاه كه با آن معيار و مقياس حساب مىكند، باطل در نظرش چيزى نيست و دوامى ندارد.
نمود ظاهرى حق و باطل
مضمون سخن حضرت در اين بخش، اين است كه حق سنگين و تلخ است و باطل سبك و شيرين است. در توضيح اين جمله بايد گفت: مؤمنى كه در انديشه سعادت اخروى است، بايد به مقتضاى ايمان خويش، به فكر تكامل روحى و معنوى خويش باشد و همه موانع راه را كنار نهد تا به هدف دست يابد. طبيعى است مؤمنى كه در ابتداى راه قرار دارد، توقع دارد كه همه چيز براى او سهل، آسان، گوارا و شيرين باشد. او خود را براى تحمل دشوارىها و تلخىها آماده نكرده است، از اين جهت در مصاف مشكلات و دشوارىها ممكن است درجا بزند و از راه حق عدول كند و يا اگر كماكان به آن راه ادامه داد، از اين ناراحت و نگران است كه چرا در راه خير و حق، اين دشوارىها و مشكلات وجود دارد.
پيوسته براى انسان اين سؤال مطرح مىشود كه چرا حق سنگين و تلخ است و انسان در
مسير حق، روياروى با مشكلات طاقت فرساست؛ ولى باطل شيرين و آسان است؟ چرا انسان بايد تلخىها را تحمل كند و از شيرينىها و خوشىها صرفنظر كند؟ و شايد اين سؤال پيش آيد كه مگر «العياذباللّه» خداوند بخيل است كه اجازه نمىدهد دوستانش از شيرينىها و خوشىهاى دنيا بهره ببرند و كارهاى سخت و دشوار را براى آنها وظيفه قرار مىدهد؟ چه مانع داشت كه حق را شيرين قرار مىداد، تا همه مردم پيرو حق گردند و گمراه نشوند؟
وقتى زندگى يك فرد مؤمن را با يك فاسق مقايسه مىكنيم، مىبينيم يك مؤمن در زندگى مشكلات فراوانى را بايد تحمل كند. براى تهيه يك لقمه نان حلال چقدر بايد جان بكند، در ارتباط با زندگى خانوادگى، با همسر، فرزندان و با همسايگان دشوارىهاى فراوانى دارد. در مقابل، همسايه و يا خويشاوند فاسق و بىبندوبار او، داراى زندگىِ خوش و خرّمى است و هيچ مشكلى ندارد. با اين مقايسه اين سؤال خود مىنماياند: خداوندى كه مؤمن را دوست مىدارد ـ چنانكه در روايات بىشمار از ايمان و مؤمن ستايش شده ـ چطور او را با اين گرفتارىها و سختىها مواجه مىسازد؟ براى تهيه وسيله معاش چقدر بايد زحمت بكشد. وقتى مىخواهد ازدواج كند، گاه چندين سال بايد به دنبال مورد مناسبى باشد. هرجا مىرود ناز مىكنند و به او زن نمىدهند! اما ديگران براحتى همسر دلخواه خود را انتخاب مىكنند. همين مقايسه، بين دو جامعه مؤمن و كافر نيز وجود دارد: وقتى مردم مسلمان بوسنى ـ هرزگوين را با جوامع غير مسلمان كه در همسايگى آنان زندگى مىكنند، مقايسه مىكنيم، پيش خود مىگوييم مگر ملت بوسنى ـ هرزگوين چه كردهاند كه اين سختىها و فجايع را بايد تحمل كنند؟ چرا كافران در كنارشان آسوده زندگى مىكنند و اين ملت مسلمان هر لحظه جان، مال و ناموسشان زير پا نهاده شود و قوم پليد صرب، ددمنشانه بر آنان بتازند؟ اگر خداوند طرفدار مؤمنان است، چرا به آنها كمك نمىكند؟
اين سؤالها در گونههاى مختلف براى ما پيش مىآيد و هر كس در حد معرفت خود جوابى براى آنها دارد. ولى به هر جهت، ابهامهايى براى اغلب ما وجود دارد. شايد آنان كه ايمانشان بيشتر است، بگويند: آنچه رخ مىدهد، بر اساس مصلحت خداوندى است.
در جواب اين سؤالات، از جمله اين سؤال كه چرا حق تلخ است و خداوند آنرا شيرين قرار نداد تا همه بدان بگروند و گمراه نشوند و به بدبختى در نيفتند در اينجا مجالى براى پرداختن به مباحث علمى نيست و هدف ما اين است كه از اين مفاهيم نتايج عملى بگيريم و در پى روشن شدن مطلب برآييم. چون اگر مطلبى كاملا بر انسان روشن نگردد، اثر شايستهاى بر دلش نمىبخشد و يا شيطان وسوسه مىكند و با طرح شبهات، از تأثير شايسته آن مانع مىشود و پس از روشن شدن مطلب و رفع ابهامات، ديگر مجالى براى شبهات و القائات شيطانى نمىماند.
انسان مختار و انتخابگر و آزمون الهى
زندگى انسان در دنيا بر اين اساس است كه راه صحيح را خود انتخاب كند و با اختيار خودش مدارج كمال را بپيمايد. ويژگى برجسته انسان اين است كه در حركت و سير خود، انتخابگر و آزاد است. خداوند موجوداتى چون ملائكه را آفريد كه تنها به حق گرايش دارند و گرچه كارشان اختيارى است، اما گرايش آنها فقط به سوى حق و بندگى خداوند جهتگيرى شده است و به باطل گرايش ندارند. براى آنها حق و عبادت خداوند شيرين و لذّتآور است. پس دستگاه آفرينش، از حيث مخلوقاتى كه فقط به حق گرايش داشته باشند و تنها به عبادت خداوند مشغول باشند، كم و كاستى ندارد. لذا خواست خداوند بر اين تعلق گرفت كه موجودى بيافريند كه مقام او از فرشتگان فراتر و والاتر باشد، لذا انسان را آفريد كه با توجه به داشتن گرايش به باطل و هواى نفس، با اختيار راه كمال و حق را بپيمايد. براى خداوند از لذّت گناه روى بتابد، تا به سعادت برين دست يابد. اگر اين موجود پا روى هواى نفس گذاشت و راه سعادت را جست، مسلّماً از فرشتگان والاتر خواهد بود؛ چون او در مواجهه با دو گرايش متضاد، با انتخاب خود و آزادانه از لذّتهايش مىگذرد و به روح عبادت و بندگى خداوند دست مىيابد.
حاصل آنكه انسان در اين عالم فراروى خود دو مسير دارد: يكى مسير حق و ديگرى
مسير باطل. البته بايد توجه داشت كه چنان نيست كه انسان اگر يكى از دو مسير را برگزيد، بناچار تا آخر در آن مسير گام سپرد. با توجه به آنچه گذشت كه انسان موجودى انتخابگر و آزاد است ـ بايد اذعان داشت چنانكه اين اختيار و انتخاب در گزينش اصل راه و طريق وجود دارد، در تداوم آن نيز وجود دارد. از اين جهت، انسان پيوسته توان تغيير جهت و مسير خويش را دارد و همواره در مواجهه با دو طريق حق و باطل، مختار و آزاد است. يكى از آن دو راه، راه خداست و ديگرى راه شيطان، يكى راه ترقى و تكامل و ديگرى راه انحطاط و سقوط.
نكته ديگرى كه بايد بدان توجه داشت اين است كه دنيا محل آزمايش است و طبيعى است، آزمايش زمانى است كه انسان در برابر تلخىها و دشوارىها قرار گيرد و با تحمل آنها موفق از آزمون به درآيد: اگر در نگرش اوّلى، براى انسان ترقى و تكامل شيرين مىبود و باطل و انحطاط تلخ، آزمايش مفهومى نداشت؛ چون آزمايش براى اين است كه انسان از ميل و خواست خود در گذرد و براى خداوند عمل كند و در آن صورت كه در نگرش اوّلى حق شيرين مىنمود، انسان به جهت خواست دل از باطل تلخ، به حق شيرين روى مىآورد، نه براى خداوند. همينطور اگر هرچه باطل است شيرين مىبود و راه حق هيچ شيرينى و خوشى نمىداشت، كسى كه براى خداوند از باطل روى مىتافت و راه حق را انتخاب مىكرد، از همه خوشىها محروم مىگشت؛ پس چنان نيست كه در راه حق هيچ خوشى وجود نداشته باشد.
به هر جهت حق سنگين و تلخ است و كسى كه آگاهانه حق را انتخاب كند طبيعى است كه در اين صورت همه تلخىها و دشوارىهاى راه حق را به جان مىخرد. البته تقدير الهى براى همه يكسان نيست، چون ظرفيت همه بر يك منوال نيست و همه ظرفيت تحمل هر نوع بلا و گرفتارى را ندارند؛ از اين جهت بر اساس ظرفيت هر فرد خداوند تقدير خاصى براى او دارد: براى برخى در جوانى گرفتارى و دشوارى مقدّر مىسازد، براى برخى در پيرى. يكى را به فقر مبتلا مىسازد و ديگرى را به بيمارى. يكى را از طريق همسرش گرفتار
مىسازد و ديگرى را به وسيله رفيق. چنان نيست كه مؤمن در زندگى با هيچ دشوارى و سختى مواجه نشود، چون در اين صورت به كمال نمىرسد. از آنجا كه اين دنيا محل آزمايش است، مؤمن بايد با تحمل سختىها ايمانش را تقويت كرده، پايبندىاش را به احكام الهى و رضايش را به تقديرات خداوند به اثبات رساند. مسلّماً اين كار سختى است، ولى چون او ادعا مىكند مؤمن است، بايد همه اين سختىها را به جان بخرد. اما كافر چنين ادعايى ندارد، بلكه او سرآشتى با خداوند و حق ندارد. او مىخواهد در اين چهار روزه دنيا راحت باشد، بعدش هر چه مىخواهد بشود. اگر كار نيكى نيز انجام دهد، خداوند در همين دنيا پاداش تلاشش را مىدهد:
«مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَ هُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ. أَوْلئِكَ لَيْسَ لَهُمْ فىِ الاَْخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَ بَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»(1)
كسانى كه طالب حيات مادى و زينت و شهوات دنيوىاند، ما مزد سعى آنها را مىدهيم و از اجر عملشان كم نخواهد شد. آنان در آخرت نصيبى جز آتش دوزخ ندارند و همه افكار و اعمال دنيايىشان ضايع و باطل مىگردد.
بنابراين كسانى كه طالب حق هستند، بايد براى تحمل سختىها و دشوارىها آماده باشند و به آنچه رخ مىدهد رضا دهند؛ چرا كه اين مقتضاى انتخاب راه حق است. اگر كسى تاب تحمل سختىها را ندارد، راه ديگرى جز راه حق را پى گيرد. پيشرفت، تكامل روحى و مقامات والاى انسانى جز با صبر در برابر شدايد حاصل نمىگردد. سرّ اينكه حق تلخ است و باطل شيرين است، اين است كه طالب كمال بايد آزادانه حق را برگزيند و براى اين گزينش آزمايش شود و اگر چنين نمىبود كسى آزمايش نمىشد و مسلماً اين آزمون براى سنجش ميزان اعتقاد و ايمان افراد و گرايش آنها به حق است و نيز براى اين است كه مشخص گردد تا چه حد خواست خداوند را بر هوسهاى خويش مقدم مىدارند. پس بايد وظايف سخت و دشوار باشند، تا انسان با تمرين تقوا و رضامندى به خواست الهى و صبر
1. هود / 16 ـ 15.
بر مشكلات راه تكامل را بپويد. اگر وظايف همه راحت و آسوده مىبودند، همه مسلمان مىشدند و برجستگى و امتياز كسى مشخص نمىگشت. در مصاف دشوارىها، سختىها، از خود گذشتگىها و مقدم داشتن خواست و رضاى خداوند است كه فرد برجستهاى، چون سلمان خود مىنماياند و در رسيدن به قله و اوج كمال انسانى، ديگران را پشت سر نهاده، به بالاترين مراحل كمال و تعالى انسانى دست مىيابد.
در اينجا جا دارد به داستان يكى از علما و عرفاى بزرگ، مرحوم
الهى قمشهاى، رضوان اللّه تعالى عليه، اشاره شود. ايشان مردى بزرگ و وارسته بود. اين شخصيت بزرگ و مخلص، قرآن را ترجمه كرد و در مقابل آن خدمت بزرگ، چيزى دريافت نكرد؛ در صورتى كه اگر حق تأليف مىگرفت، مىتوانست زندگى مرفهاى براى خود و خانوادهاش فراهم كند. او با اينكه استاد دانشگاه بود، گاهى با سهچرخه باربرى روانه دانشگاه مىشد. ايشان در يكى از سفرهايى كه به مشهد مقدس داشت، وقتى وارد حرم مقدس حضرت رضا(عليه السلام)شد، به دلش افتاد كه از حضرت، مقام رضا بخواهد. اين بود كه گفت: آقا شما رضا هستيد، من نيز در خانه شما آمدهام كه از خداوند بخواهيد «مقام رضا» به من بدهد. از حرم كه بيرون آمد، در بين راه منزل با ماشين تصادف كرد و در نتيجه زخمى گشت و استخوانش شكست. مردم جمع مىشوند و راننده را مىگيرند، ولى ايشان رو به مردم كرده مىگويد: به او كارى نداشته باشيد، اين هديه حضرت رضا(عليه السلام) بود! من از ايشان «مقام رضا» خواستم و به آن رسيدم. اگر اين پيشامد رخ نمىداد، معلوم نمىگشت كه من به «مقام رضا» رسيدهام، من بايد ثابت كنم كه به آنچه خداوند خواسته است، راضىام و هيچ نگرانى ندارم!
انسان و دو كشش درونى به حق و باطل
انسان داراى دو كشش مختلف در دو جهت است، بايد زمينهاى فراهم آيد تا مشخص شود كه انسان در تضاد و رويارويى دو كشش درونى به حق و باطل، به كدام يك بيشتر تمايل
دارد. گاهى كار حقى كه انجام مىدهد، با ميل او مخالفت و تعارض ندارد؛ در اين صورت انجام آن دشوار نيست. مشكل آنجاست كه بين دو كشش و دو جاذبه تعارض رخ دهد: شيطان به چيزى فرمان مىدهد و خداوند به غير آن، نفس چيزى را مىطلبد و خداوند چيز ديگرى را. اينجاست كه انسان در بوته آزمايش قرار مىگيرد و ارزش كار مشخص مىگردد. در اين صورت هر قدر جاذبه گناه بيشتر باشد و شخص پا روى هواى نفس بگذارد و با آن مخالفت كند، ثوابش بيشتر است و آن مخالفت با هواى نفس تأثير شايانى در تكامل نفس او مىبخشد.
ارزش جوانى كه با وجود احساسات و تمايلات شديد غريزى، از گناهى كه متناسب با اوست دست مىكشد، بالاتر از پيرمردى است كه آن گناه را ترك مىكند. براى آن پيرمرد ترك آن گناه دشوار نيست، چون چندان ميلى به آن گناه ندارد. در اين صورت ثواب آن جوان بيشتر است و در مقابل اگر آن پيرمرد به آن گناه دست يازيد، گناهش خيلى زياد است؛ چون تحت فشار نبود و ميل چندانى نيز به آن گناه نداشت. (خيلى زشت است كه پيرمردى مرتكب زنا شود.) اگر خداى نكرده، جوانى در معرض گناهى چون زنا قرار گيرد و بتواند بر غرايز و شهوت خود فايق آيد اوج مىگيرد و ترك آن گناه، كمال فزايندهاى براى او به ارمغان مىآورد. چرا كه با تلاش فراوان درونى و علاقه شديد به خداوند و ايمان والا، به چشمپوشى از گناه موفق گشت. پس طبيعى است كه در اين عالم، گناه شيرين باشد و حق تلخ، تا انسان آزمايش شود و در نتيجه مشخص گردد چه كسى خداوند را مقدم مىدارد و چه كسى هواى نفس را، چه كسى حق را مىگزيند و چه كسى باطل را.
البته بديهى است كه شرف و والايى انسان به اين است كه تكامل او اختيارى باشد، او با اختيار و آزادى تمام با هواى نفس خود مبارزه كند و با اختيار خود و به جهت محبت خداوند و رضاى او كار خير انجام دهد و از گناه چشم پوشد.
گفته شد حق تلخ است و باطل شيرين، اما شيرينى باطل و تلخى حق براى افراد معمولى است، نه براى همه. انسانهاى عادى بر اساس ميل طبيعى خويش به دنبال ارضاى
خواستههاى خويش هستند و وظايفى كه براى آنها محدوديت ايجاد مىكنند، دشوار و سختند. در مقابل باطل برايشان سبك و راحت است، چون در انجام آن دشوارى و محدوديتى مشاهده نمىكنند: براى انسان خيلى آسان است، حرف بيهوده و لغو بزند، ولى اگر بخواهد حساب شده حرف بزند بايد روى كلمه كلمه سخنان خويش فكر كند كه مبادا آن سخن بجا گفته نشود و مبادا سخنچينى، غيبت و تهمت بهحساب آيد و مبادا با آن سخن كسى را مسخره و اذيّت كند. به هر جهت مىانديشد كه چه آثار و عوارضى بر سخن او بار مىشود. اما اگر بخواهد حرف چرند بزند، دهانش را باز مىگذارد و هر چه خواست مىگويد.
اينكه فرمودند «پل صراط» از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است، به اين جهت است كه انسان هر قدمى كه مىخواهد بردارد و به هر راهى كه گام مىسپرد، بايد حواسش را جمع كند كه اين راه به كجا منتهى مىشود و چه لوازمى در پى دارد؛ آيا خداوند راضى است و يا نه. همواره در هر كار و در هر رفتارى بايد به انگيزه خود بنگرد، بنابراين مواظب زبان خود است كه هر سخنى را نگويد و مواظب نگاه خود است كه به هر جا نگاه نكند. مسلماً رعايت همه جوانب خيلى دشوار است و انجام وظيفه خون دل خوردن دارد. در مقابل اگر انسان خواست بر اساس باطل و هوس خويش عمل كند، خيلى راحت است و در زندگى احسان خوشى و شيرينى مىكند. البته براى طالب حق همه سختىها در دنياست و او در بهشت دشوارى و رنجى ندارد:
«أَلَّذىِ أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لاَ يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَلاَ يَمَسُّنَا فيِهَا لُغُوبٌ»(1)
(شكر) خداوند را كه از روى لطف و كرم ما را به منزل دائمى بهشت وارد كرد كه در آن هيچ رنجى به ما نرسد و هيچ گاه ضعف و خستگى نخواهيم يافت.
نه تنها در بهشت سختى و گرفتارىهايى، شبيه آنچه در دنياست وجود ندارد، بلكه حتى بهشتيان درد گرسنگى را نيز درك نمىكنند بلكه به غذا ميل دارند و از خوردن آن لذّت
1. فاطر / 35.
مىبرند. در مقابل، طبيعت زندگى دنيا قرين رنج و مشقت است و چه مؤمن و چه كافر مواجه با سختى و گرفتارى مىشوند:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِ انْسَانَ فِى كَبَد»(1)؛ ما انسان را در رنج و مشقت آفريديم.
چيزى كه هست همين زندگى دنيا براى كافر و مؤمن، اهل حق و اهل باطل متفاوت است: اهل باطل از راحتى و آسايش نسبى برخوردارند و احساس شيرينى از زندگى دارند، اما در مقابل زندگى در كام اهل حق تلخ است. البته چنان نيست كه زندگى سراسر در كام مؤمن و اهل حق تلخ باشد، بلكه تلخى دنيا براى آنها نسبى است: براى اولياى خدا نيز لذّتهاى خاصى وجود دارد. آنان نيز از خوردن و خوابيدن لذّت مىبرند، اما سختىها و گرفتارىهاى دنيوى آنان بيش از گرفتارىهاى اهل باطل است.
از آنجا كه انسان در دامان طبيعت رشد مىكند و پرورش مىيابد، بطور طبيعى ابتدا شيرينىها و خوشىهاى طبيعى را حس مىكند. ذائقهاش براى درك لذّتهاى دنيوى، مادّى و حسى آمادهتر است؛ طول مىكشد تا ذائقه معنوى يابد. با سير اختيارى در مسير حق و عادت به كار خير و تحمل تلخىهاى زندگى و چشمپوشى از لذّتهاى مادى، رفته رفته، با ذائقه خود شيرينى حق را مىچشد و از آن لذّت مىبرد. اين حقيقتى است كه قرآن نيز بدان اشاره دارد:
«وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَوةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِينَ»(2)
از خداوند به صبر و نماز يارى جوييد (چرا كه نماز) كارى است دشوار، مگر بر اهل خشوع.
خداوند مىفرمايد، نماز بجز بر خاشعان، بر عموم مردم بار سنگينى است. برخى صبح زود از خواب بر مىخيزند و به ورزش و نرمش مشغول مىشوند و كارهاى سنگينى انجام مىدهند، اما اگر بخواهند دو ركعت نماز بخوانند، احساس سنگينى مىكنند! براى نماز از
1. بلد / 4.
2. بقره / 45.
خواب برنمىخيزد، اما براى ورزش از خواب برمىخيزد و چه بسا يك ساعت ورزش مىكند و مىدود و يا كوهنوردى مىكند! چون ذائقهاش مزه نماز را درك نمىكند. لذّت و فايده ورزش را حس مىكند و چون گفته شده كه ورزش براى بدن مفيد و نشاطآور است، از آن لذّت مىبرد. در مقابل، ايمان او چنان قوى نيست كه به گفته خداوند، پيامبر و امامان معصوم ايمان آورد و اعتماد كند.
براى اهل خشوع و كسانى كه خداوند را شناختهاند و به او ايمان دارند، نه تنها نماز بار گرانى نيست، بلكه آسان است و از آن لذّت مىبرند. چون به بلوغ معنوى رسيدهاند، در نماز با خداوند انس مىگيرند و چنان شرينى نماز در كامشان مىنشيند كه نمىخواهند از آن فارغ شوند. براى آنها هيچ لذّتى بالاتر از نماز و مناجات با خداوند نيست، از اين جهت برخى از بزرگان مىفرمودند: اگر سلاطين دنيا پى مىبردند كه نماز چقدر لذّت دارد، سلطنت خود را رها ساخته، به سراغ نماز مىرفتند! براى انبياء، اولياى خداوند و تربيتشدگان مكتب آنان، حق چنان دلنشين و شيرين است كه اگر از آن تخلف كنند، احساس مىكنند عزيزترين كس خود را از دست دادهاند. آنان چنان با راه حق و انجام كار خير انس گرفتهاند و بدان دل بستهاند كه اگر كار خيرى را ترك كنند، احساس مىكنند گمشدهاى دارند كه دلكندن از آن برايشان ميسّر نيست. كسانى كه به سحرخيزى عادت دارند، اگر شبى براى مناجات برنخيزند، ناراحت مىگردند.
تمايل عمومى به لذّتهاى حسى و دنيوى
با توجه به اينكه اغلب مردم به، لذّتهاى حسى و دنيوى گرايش دارند، سخن در اين است كه انسان چه كند تا در مسير تكامل قرار گرفته، توان مبارزه با تمايلات مادى و لذايذ حيوانى را در خويش بيابد و با چشمپوشى از آنها در راه حق قدم بردارد؟ در پاسخ بايد گفت: لذّتخواهى در فطرت انسان نهاده شده است. و انگيزه انسان در كارهايى كه انجام مىدهد، لذّتى است كه برايش حاصل مىشود. ما كارى كه از آن خوشمان مىآيد انجام
مىدهيم و از كارى كه بدمان مىآيد فاصله مىگيريم. در باطل و گناه هم براى خود لذّتى مىبينيم امّا راه چشمپوشى از آن اين است كه به نتايج، عواقب و گرفتارىهايى كه گناه در پى دارد بينديشيم، يا اينكه به لذّتهايى كه كار نيك در پى دارد، بينديشيم. گرچه تحمل سختىهاى كار خير و حق دشوار است، اما اگر پاداش و عواقب خرسند كننده آنرا در نظر بگيريم، برايمان آسان مىگردد. در واقع انسانها در انجام كارهاى سخت و دشوار دنيايى چنين مقايسهاى دارند:
كارگرى كه از صبح زود با انگيزه، كار سختى را شروع مىكند و تا شب كار مىكند و عرق مىريزد، از همه سختىهايى كه تحمل كرده لذّت مىبرد، چون به نتيجه كار خويش مىانديشد. نانوايى كه گاه در حرارت 50 درجه نان مىپزد، همه مشكلات را تحمل مىكند، چون مزد مىگيرد و با آن احتياجات زندگىاش را تأمين مىكند. او وقتى به نتيجه كارش مىانديشد و اينكه با آن مزد، برخى از مشكلات زندگىاش برطرف شده باعث مىگردد از زندگى لذّت ببرد، زحمت كار برايش هموار مىشود. در واقع تحمل اين سختىها عاقلانه است و همه مردم چنينند كه وقتى سختىها را با لذّتها مقايسه مىكنند، دست به كارى مىزنند كه به لذّت بيشترى بينجامد. اگر در كارشان به نفع و مزد بيشترى دست يابند، در نهايت به لذّت بيشترى مىرسند. بواقع در اجر و پاداشى كه مستقيماً از كار خويش دريافت مىكنند، لذّتى وجود ندارد، بلكه آن وسيلهاى است براى لذّت بردن: با پول خانه و وسائل زندگى خويش را تأمين مىكند و از آنها لذّت مىبرد. پس انسان عاقل سختى كار را تحمل مىكند تا سرانجام به لذّتى والاتر از سختى كار دست يابد.
انسان عاقل از استعمال موادّ مخدر و لذّت موقّتى آن چشم مىپوشد، چون به مفاسد آينده آن مىانديشد: او مىداند كه براى چند لحظه لذّت مىبرد و نعشه مىشود، ولى يك عمر بدبخت مىگردد. اگر ما باور كنيم كه گناه هر چند شيرين و لذّتآور باشد چه عواقب و گرفتارىهايى در پى دارد ـ اگر در دنيا عاقبت بدى متوجه ما نگردد، مسلّماً در آخرت گرفتار مىشويم ـ به همان دليل كه از لذّت استعمال موادّ مخدر صرفنظر مىكنيم، از لذّت گناه نيز
صرفنظر مىكنيم، تا مبتلا به عذاب ابدى آن نشويم؛ در اين ارتباط حضرت مىفرمايند:
«و ربّ شهوة ساعة تورث حزناً طويلا»
لذّت چند لحظهاى كه غصهها و گرفتارىهاى طولانى در پىدارد، در زمان ما نمونههاى فراوانى دارد. در سابق فقط شراب بود كه براى چند لحظه شخص را سرمست مىكرد و پس از آن عوارض نامطلوب و ناخوشايندى برجاى مىگذاشت؛ ولى امروزه انواع مواد مخدر بدان اضافه شده است. رفيق بد انسان را فريب مىدهد و با بيان لذّت و نعشهاى كه مادهاى چون هروئين در بردارد، او را وادار به مصرف آن مىكند. بار اول فرد احساس لذّت مىكند، دوباره به آن روى مىآورد و سرانجام معتاد مىشود و يك عمر سيهروز و بدبخت مىگردد. گناهان ديگر نيز چنينند. ما اگر بينديشيم گناهى كه مىخواهيم مرتكب شويم، چه گرفتارىهايى در پى دارد، از آن دورى مىجوييم. خيلى از گناهان علاوه بر آخرت، در همين دنيا نيز انسان را گرفتار مىكنند. گاهى يك نگاه به نامحرم، يك عمر انسان را بدبخت مىكند و بهسبب آن خانوادهاى از هم مىپاشد. اين از عواقب دنيوى آن گناه، بدبختىها و گرفتارىهاى اخروى آن بهجاى خود است:
«فَأَذَاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْىَ فىِالْحَيوةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَابُ الاَْخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ»(1)
خداوند عذاب رسوا كننده را در دنيا به آنها چشانيد و اگر بدانند، عذاب آخرت آنها بسيار سختتر است.
در جاى ديگر خداوند مىفرمايد:
«لَهُمْ عَذَابٌ فىِالْحَيوةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَابُ الاَْخِرَةِ أَشَقُّ ...»(2)
اين گمراهان هم در زندگانى دنيا معذّبند و هم در عالم آخرت به سختترين عذاب گرفتارند.
پس با مقايسه لذّت گناه با عواقب آن، سعى كنيم به گناه آلوده نگرديم ؛ بخصوص تا هنگامى كه جاذبه گناه در ما اثر نكرده است و به مرز گناه نرسيدهايم، دورى كردن از گناه
1. زمر / 26.
2. رعد / 34.
آسان است. چون اگر جاذبه گناه در ما اثر كرد و به مرز گناه رسيديم، بسيار مشكل است كه از انجام آن خوددارى كنيم. بزرگى، كه خدا رحمتش كند، مىگفت: جوانان از خداوند بخواهيد كه ديگ شهوتتان بجوش نيايد، چون در آن صورت خاموش كردن آن مشكل است. تا هنگامى كه انسان تحت تأثير شهوت و يا غضب قرار نگرفته، آرامش دارد و مىتواند فكر كند و تصميم بگيرد و محاسبه كند، تا به هنگام تحريك شهوت، توان خوددارى داشته باشد. اما اگر از پيش تصميمى نگيرد و نينديشد، در هنگام تحريك شهوت و غضب ديگر مجالى براى فكر كردن نمىيابد، چون با تحريك شهوت، عقل خاموش مىگردد.
غير از شهوت و غضب، شيطان عوامل و نيروهاى ديگرى نيز براى انحراف انسان دارد، كه از جمله آنها عوامل اجتماعى است: در جامعه، هر كس طبيعتاً مىخواهد همرنگ ديگران باشد. اين يك عامل روحى، روانى است كه از هنگام خردسالى در انسان پديد مىآيد. البته اين عامل مثل هر عامل ديگرى آثار منفى و مثبتى در بر دارد، چيزى كه هست بايد مرز خير و شر را شناخت و در حد صحيح از اين عامل استفاده جست، تا انسان به تقليد كور كورانه روى نياورد.
همرنگى با ديگران، در خيلى موارد موجب نجات انسان مىگردد: چه بسيار جوانانى كه به سبب ميل به همرنگ شدن با دوستان خوب، به مسجد كشانده شدند. چه بسيار جوانانى كه در پرتو همين عامل جبههاى شدند. در ابتدا چندان علاقهاى به حضور در جبهه نداشتند، اما وقتى مشاهده كردند دوستان و بچههاى محل به جبهه مىروند، آنها نيز به جبهه كشانده شدند. اين آثار خوبى است كه اين عامل در بردارد. در مقابل در محيطى كه به فساد آلوده است، همين عامل، باعث مىگردد كه گرايش به فساد افزودن گردد، بخصوص در نوجوانان؛ چون نوجوانان و جوانان خيلى زود از محيط اطراف رنگ مىگيرند و در برابر فساد حاكم بر محيط، چندان مقاومت نمىكنند. اما عامل رنگپذيرى از ديگران در كسانى كه در سنين بالا قرار دارند، ضعيفتر مىگردد و كمتر از ديگران رنگ مىگيرند.
الگوى جوانان، يا اكثريت جامعهاند و يا افراد برتر و يا ملتهاى پيشرفته جهان. وقتى در اكثر مردم گرايشى وجود دارد، انسانى كه به دنبال اقتباس از الگوهاست، پيش خود مىگويد: عموم مردم عقل دارند و ديوانه نيستند؛ بنابراين كار آنها صحيح است. بعد از آن تحت تأثير آن عاملى كه ذكر كرديم، به گرايش عمومى روى مىآورد. از اين جهت مىنگريم كه برخى از افراد، تحت تأثير اين عامل، به فساد كشانده مىشوند؛ بخصوص اگر اكثريت جامعه فاسد باشند.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org