- مقدمة ناشر
- بخش اول:مدخل
- بخش دوم:اصالت فرد يا جامعه
- بخش سوم:قانونمندي جامعه
- بخش چهارم:تأثير جامعه در فرد
- بخش پنجم:تأثير فرد در جامعه
- بخش ششم:تفاوتها و تأثير آنها در زندگي اجتماعي
- بخش هفتم:نهادهاي اجتماعي
- بخش هشتم:دگرگونيهاي اجتماعي
- بخش نهم:تعادل، بحران و انقلاب اجتماعي
- بخش دهم:رهبري
- بخش يازدهم:جامعه آرماني
- بخش دوازدهم:سنتهاي الهي در تدبيـر جوامع
بخش دوازدهم
سنتهاي الهي در تدبيـر جوامع
پيشگفتار
1. سنتهاي مطلق
2. سنتهاي مقيد و مشروط
پيشگفتار
در يازده بخش گذشته، به مباحثي از فلسفه جامعهشناسي و علم جامعهشناسي، ولو بهاجمال، پرداختيم و در اين بخش تعدادي از قوانين جامعهشناختي قرآن كريم را، تحت عنوان «سنتهاي الهي در تدبير جوامع» باز گفتهايم.
ميتوان گفت كه يكي از معاني کلمه «سنت»، راهورسم، روش و رفتار، و شيوهاي است كه استمرار داشته باشد. اين واژه به همين معنا در زبان عربي و در قرآن كريم، هم درمورد انسان بهكار رفته است و هم درمورد خداي متعالي، به همين معناست كه در علم «اصول فقه» قول و فعل و تقرير معصومين(عليه السلام) را، كه احاديث و روايات حاكياز آن است،«سنت» مينامند.
و اما قوانين جامعهشناختي مكتب اسلام را بهنام «سنتهاي الهي در تدبير جوامع» ناميدن، اقتباسي است از قرآن كريم.اگرچه قرآن كريم لفظ «سنت» را درمورد نزول عذاب بر اقوام و جوامع باطلگرا و كافر و مشرك و ظالم و فاسق و فاجر بهكارميگيرد، ولي ازآنجاكه هيچيك از افعال الهي را عبث و گزاف و بيحسابوكتاب نميدانيم، بلكه همه آنها را براساس ضوابطي كه از صفت «حكمت» او سرچشمه ميگيرد ميدانيم، ميتوانيم اصطلاح «سنت الهي» را بهمعنايي عامتر بگيريم وآن را به «ضوابطي كه در افعال الهي وجود دارد» يا «روشهايي كه خداي متعالي امور عالم و آدم را برپايه آنها تدبير و اداره ميكند» اطلاق كنيم.
چنانكه اشاره كرديم، قرآن كريم «سنت» را، هم به خداي متعالي نسبت ميدهد و هم به انسانها. در اين كتاب شريف، هم به تعابيري مانند «سنّة اللّه» و «سُنَّتنا» (سنت ما) برميخوريم، و هم به تعابيري مانند «سُنَّة الأوّلينَ» (سنت پيشينيان)، سُنَّة من قَدْ أَرْسَلنا قَبلَكَ مِنْ رُسُلِنا (سنت پيامبران الهي قبل از تو)، و سُنَن الَّذينَ مِن قَبلِكُم (سنتهاي گذشتگان)، اين امر نبايد موجب اين اشتباه و توهم شود كه دو نوع سنت وجود دارد. درواقع يك سنت واحد ميتواند ازلحاظ نسبتش با «فاعل» به خداي متعالي اضافه شود، و ازلحاظ نسبتش با «قابل» به انسانها اضافه گردد (و در اضافه، اَدْني مناسبت كافي است).
ازاينگذشته، وقتيكه سخن از يك «سنت الهي» ميگوييم، مراد اين نيست كه فلان فعل خاص مستقيماً و بيواسطه از خدايمتعالي صادر ميشود، بلكه ممكن است اسباب و وسايل بسياري، اعم از طبيعي و عادي و فوق طبيعي و غيبي، در كار آمدهباشد، و درعينحال، فعل به خداي متعالي منسوب شود. خداي متعالي، براي اينكه بينش و گرايش الهي و توحيدي ما را تقويت و تحكيم كند، در قرآن كريم افعال و انفعالات و كنشها و واكنشهاي طبيعي و پديدههاي مادي را نيز به خود نسبتميدهد. بههمينترتيب، پديدههاي انساني، اعم از فردي و اجتماعي را هم به خود منسوب ميكند و بدينسان ما را با توحيدافعالي آشناتر ميسازد؛ مثلاً سركوبي و درهم شكستن يك قوم را، اگرچه توسط قوم ديگري صورت پذيرفته باشد، به خود منتسب ميسازد، خواه قوم مهاجم و غالب اهل حق باشند و خواه اهل باطل. از اين ديدگاه است كه ما قوانين اجتماعي را سنتهاي الهي در تدبير جوامع بشري ميناميم و ميدانيم.
اساساً، سنتهاي الهي را در تقسيم اول، به دو قسم منقسم ميتوان كرد: يكي سنتهاي اخروي كه راجع است به زندگي آنجهاني و ابدي انسانها و پاداش و كيفر اخروي اعمالشان؛ چون جامعهشناسي به رفتار اجتماعي انسانها و آثار و نتايج اينجهاني آن ميپردازد، طبعاً با ايندسته از سنتها سروكاري ندارد. ديگري سنتهاي دنيوي كه مربوط است به زندگي اينجهاني آدميان. اين سنتهاي دنيوي نيز بهنوبةخود، به دوقسم تقسيمپذيرند: يكي سنتهاي دنيوي كه اختصاص به رفتارهاي فردي دارند، و بههمينجهت،
با مباحث جامعهشناختي ربط و پيوند ندارند؛ و ديگري سنتهاي دنيوي كه اختصاص به رفتارهاي فردي ندارند، يعني يا اختصاص بهرفتارهاي اجتماعي دارند و يا رفتارهاي فردي و اجتماعي، هردو، را دربر ميگيرند. فقط ايندسته از سنتهاي دنيوي استكه در اين بخش مورد بحث قرار ميگيرد.
1. سنتهاي مطلق
از ديدگاه اسلامي هدف از آفرينش انسان اين است كه او با افعال اختياري خودش به استكمال برسد. از اين نظرگاه، هدف نهايي، تقرب به خداي متعالي است و هدف متوسط كسب رضاي او و عبوديت و بندگي وي. خداي متعالي براي اينكه انسانها را بهاين اهداف نزديكتر كند و وسايل تحقق آنها را فراهم سازد، «سنتهاي مطلق»ي دارد كه اصيلترين آنها دو سنت است: يكي سنت هدايت توسط انبيا، و ديگري سنت آزمايش.
1. سنت هدايت توسط انبيا: سنت هدايت، معنايي بسيار عامتر و كليتر دارد كه البته جنبه اجتماعي ندارد، بلكه مربوط به تدبير سرتاسر جهان هستي است؛ و آن اين است كه خداي متعالي همه موجودات را هدايت فرموده است:
رَبُّنَا الَّذِي أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي (طه، 50)؛ «پروردگار ما كسي است كه به هر چيزي آفرينش آن را داد [هرچيزي را آفريد] و سپس آن را هدايت كرد».
همچنين سنت هدايت، معنايي محدودتر و كمدامنهتر دارد كه آن نيز جنبه اجتماعي ندارد، بلكه صرفاً داراي جنبه فردي است؛ و آن اين است كه خداي متعالي به يكايك انسانها عقل داده است تا بهوسيله آن كمابيش حقايق را دريابند و خوب و بدرا ازهم تمييز دهند.
وَهَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ (بلد، 10)؛ «و او [انسان] را به دو راه روشن [راه خير و راه شر] راهبر شديم».(1)
1. شايد آيه شريفة 8 از سورة شمس نيز ناظر به همين معناى هدايت باشد: فَألهُمَها فُجُورها وَ تَقُوْيها؛ «پس بدكارى و پرهيزكارىاش را به او [نفس] الهام كرد».
هيچيك از اين دو معناي «سنت هدايت» در اينجا مقصود نيست. آنچه در اينجا مقصود است هدايتي است كه جنبه اجتماعي دارد، يعني هدايت انسانها توسط انبيا.
چرا هدايت انسانها توسط انبيا را سنتي اجتماعي تلقي ميكنيم؟ زيرا برحسب آنچه از قرآن كريم و روايات معصومين(عليه السلام) استفاده ميشود و مورد تأييد شواهد تاريخي هم هست بعثت و ارسال انبياء و رسل بهسوي جوامع بوده است، نه بهسوي افراد. بهعبارتديگر، هريك از پيامبران براي هدايت يك جامعه، خواه كوچك و خواه بزرگ، برانگيخته و فرستاده ميشده است، نه براي هدايت يكايك افراد آن جامعه.
ممكن است گفته شود كه هدايت جامعه جز بهمعناي هدايت يكايك افراد نيست و فقط زماني ميتوان گفت كه جامعهاي هدايت يافته است كه همه افراد آن هدايت شده باشند. اگر اين سخن درست ميبود ميبايست ميپذيرفتيم كه هيچ پيامبري به هدايت هيچ جامعهاي توفيق نيافته است، چراكه همواره در هر جامعهاي تعدادي از افراد، به عللي، يا اساساً از شنيدن پيامو دعوت پيامبرشان محروم ميماندهاند يا آن را بهصورتي تحريفشده دريافت ميكردهاند، و بنابراين از هدايت الهي نصيب نميبردهاند. در واقع مفاد سنت «هدايت انسانها توسط انبيا» اين است كه خداي متعالي براي هر امتي پيامبري برميانگيزد و گسيل ميدارد تا وي برحسب طرق عادي و تاآنجاكه مقدور و ميسور اوست، آنان را راهنمايي و ارشاد كند؛ و هدايت امت تحقق يافته است حتي اگر بخشي از افراد امت، به هر علتي و چه قصوراً و چه تقصيراً، از نعمت راهنمايي و ارشاد پيامبران بيبهره مانده باشند. «فردي» انگاشتن سنت هدايت توسط انبيا، معادل است با اين ادعاي باطل كه همه افراد انساني بهدست پيامبران الهي هدايت شدهاند.
مطلق، بيقيدوشرط، و ابتدايي دانستن سنت مذكور بدينسبب است كه فرستادن پيامبران، معلول افعال و رفتار انسانهانيست، تاآنجاكه حتي نخستين انساني كه آفريده شد، يعني حضرت آدم(عليه السلام)، خود پيامبر بود. از قرآن كريم استفاده ميشود كه هر «امت»ي پيامبري داشته است:
وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ (يونس، 47)؛ «هر امتي را پيامبري بود».
وَلَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ (نحل، 36)؛ «در هر امتي پيامبري برانگيختيم كه: خداي متعالي را بپرستيد و از طغيانگران كناره كنيد».
وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِيها نَذِيرٌ (فاطر، 24)؛ «هيچ امتي نيست مگراينكه بيمرساني در آن بوده است».
ولي بههيچروي، معلوم ما نيست كه «امت»ي كه يقيناً پيامبري (يا پيامبراني) داشته است ملاكش چيست. بهعبارتديگر، از اين مطلب مسلّم كه «امت»ي حتماً پيامبري داشته است، نميتوان نتيجه گرفت كه هر گروه يا مجتمع يا جامعهاي ازانسانها بيشك داراي پيامبري بوده است، چراكه «امت» در اصطلاح قرآنياش بر هيچيك از اصطلاحات ده، روستا، دهكده، شهر، شهرستان، استان، ولايت، ايالت، كشور، قاره، و... انطباق دقيق و كامل ندارد. مؤيد اين سخن كه قرآن كريم مدعي نيست كه براي هر گروهي از آدميان، پيامبران فرستاده شده است، آيه شريفة 51 سورة فرقان است:
وَلَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَذِيراً؛«اگر ميخواستيم در هر قريهاي بيمرساني برميانگيختيم [لكن چنين نخواستيم]».
بههرحال مقتضاي سنت «هدايت توسط انبيا» جز اين نيست كه در هر «أمّ القري»اي، مثلاً در مركز هرچند آبادي،پيامبري را مبعوث كند:
وَما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُري حَتّي يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا (قصص، 59)؛ «پروردگارت نابودكنندة قريهها نبود تااينكه در مركز آنها پيامبري برانگيزد كه آيههاي ما را بر آنان بخواند».
يعني قُري و جوامعي كه مشمول غضب و عذاب الهي واقع شدند، تنها در مراكزشان پيامبراني مبعوث شده بودند، نه در هريك از آن قريهها و جامعهها.
يكي ديگر از سنتهاي الهي در تدبير جوامع كه مطلق و بيقيدوشرط است ولي اصلي نيست و ميتواند يكي از فروع سنت هدايت بههمت انبيا قلمداد شود، اين است كه خداي متعالي، مقارن و همزمان با برانگيختن و فرستادن پيامبران،آدميان را به شدايد
و مشكلاتي مبتلا ميسازد تا زمينه رواني آنان براي پذيرش پيام و دعوت حق انبيا فراهمتر گردد:
وَلَقَدْ أَرْسَلْنا إِلي أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ (انعام، 42)؛ «بهسوي امتهايي پيشاز تو [نيز پيامبراني] فرستاديم و آنان را به سختي و تنگدستي گرفتيم تا شايد لابه و زاريكنند».
وَما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ (اعراف، 94)؛ «در هيچ قريهاي پيامبري نفرستاديم مگراينكه اهل آن را به سختي و تنگدستي گرفتار ساختيم تا شايد لابه و زاريكنند»؛
2. سنت آزمايش: براي اينكه سنت آزمايش، كه علاوهبراينكه جنبه اجتماعي دارد در امور و شئون فردي هم جاري است، تحقق يابد، بايد زمينه ارتكاب افعال اختياري و انتخاب راه و روش براي انسانها فراهم گردد و چيزهايي در دسترس آنان قرار گيرد كه بهوسيله آنها آزموده شوند. اين ابزارهاي آزمايش، هم چيزهايي است كه مورد پسند و خوشايند انسانهاست وهم چيزهايي است كه آدميان آنها را نميپسندند و خوش نميدارند. بهديگرسخن، براي تحقق آزمايش همواره بايد خوشيها و لذات و ناخوشيها و آلامي وجود داشته باشد تا وسيله آزمايش انسانها گردد. انسانها موظفاند كه از بعضي خوشيها صرفنظر كنند و بر پارهاي از ناخوشيها صبر و شكيبايي ورزند؛ و بدينترتيب آزموده ميشوند، پس، وجود خوشيها و لذات و نيز ناخوشيها و آلام، در زندگي دنيوي، يك اصلاست و در متن تدبير الهي ملحوظ ميبوده است؛ و چنين نيست كه اصل بر اين بوده است كه همه انسانها، در دنيا، خوش وخرم باشند و يكسلسله علل عارضي موجب پديد آمدن ناخوشيها و ناكاميها شده است يا اصل بر اين بوده است كه انسانها همه ناخوش و قرين درد و رنج باشند و يكرشته عوامل عرضي سبب پديدار شدن خوشيها و كاميابيها شدهاست.
بعضي از آيات كه درباره سنت آزمايش سخن ميگويد بدينقرار است:
وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأَمْوالِ وَالأَنْفُسِ وَالثَّمَراتِ (بقره، 155)؛ «بهيقين، شما را به چيزي از ترس و گرسنگي و كاهش داراييها و جانها و ميوه ميآزماييم».
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَالضَّرّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتّي يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتي نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِيبٌ (بقره، 214)؛ «مگر ميپنداريد كه به بهشت درون ميشويد و حالآنكه هنوز نمونة [ابتلائات] كساني كه پيشاز شما درگذشتهاند به شما نرسيده است. سختي و تنگدستي به آنان رسيده و تا آنجا متزلزل شدند كه پيامبر و كساني كه با او ايمان آورده بودند گفتند: «ياري خداي متعالي كي است؟» بدانيد كه ياري خداي متعالي نزديك است».
وَتِلْكَ الأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَاللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمِينَ * وَلِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكافِرِينَ * أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَيَعْلَمَ الصّابِرِينَ (آلعمران، 140ـ144)؛ «اين پيروزيها [و دولتها و حكومتها] را درميان مردم ميگردانيم [و جابهجا ميكنيم] تا خداي متعالي كساني را كه ايمان دارند معلوم دارد و از شما گواهاني بگيرد و خداي متعالي ستمگران را دوست ندارد* و تا خداي متعالي كساني راكه ايمان آوردهاند پاك و جدا كند و كافران را نابود سازد* مگر پنداشتيد كه به بهشت درميآييد و حال آنكه هنوز خداي متعالي كساني از شما را كه جهاد كردهاند معلوم نكرده است؟! و [تا خداي متعالي] شكيبايان را معلوم دارد»(1)و(2)
لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ (آلعمران، 186)؛ «در داراييهايتان و جانهايتان، بهيقين، آزموده ميشويد».
1. البته مراد از «معلوم شدن امرى براى خداى متعال» ـ كه در اين سه آيه شريفه سه بار آمده است ـ علم فعلى است، يعنى تحقق امرى كه متعلق علم خداى متعالي است؛ والّا براى خداى متعالي هيچ امرى مجهول نيست و علم ازلى الهى به همه چيزها تعلق گرفته است.
2. واژه «تمحيص»، بهمعناى «پاك كردن از عيب، آلودگى و ناخالصى، تصفيه كردن، و سره را از ناسره جدا كردن»، درمورد آزمايش بهكار مىرود.
وَاعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَأَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ (انفال، 28)؛ «[اي مؤمنان] بدانيد كه داراييهايتان و فرزندانتان فقط [وسيله] آزمايشاند».
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَلَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَلا رَسُولِهِ وَلاَ الْمُؤمِنِينَ وَلِيجَةً وَاللّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (توبه، 16)؛ «مگر پنداشتيد كه رها ميشويد و حالآنكه هنوز خداي متعالي كساني از شما را كه جهاد كردهاند و بهجز خداي متعالي و فرستادهاش و مؤمنان همدمي نگرفتهاند، معلوم نداشته است؟! و خداي متعالي به آنچه ميكنيد آگاه است».
وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُري أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَدارُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَ فَلا تَعْقِلُونَ* حَتّي إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ وَلا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ (يوسف، 109 و 110)؛ «پيش از تو جز مرداني از اهل قريهها كه به آنان وحي ميكردهايم نفرستادهايم. چرا در زمين نميگردند تا بنگرند كه سرانجامِ كساني كه پيشاز آنان ميبودهاند چگونه بوده است؟! و سراي آخرت براي كساني كه پرهيزكاري كردهاند بهتراست. چرا خردورزي نميكنيد؟* [كار بر مردم بهغايت سخت ميشد] تازمانيكه پيامبران نوميد ميشدند و [مردم]ميپنداشتند كه به آنان دروغ گفته شده است؛ ياري ما به آنان درميرسيد و هركسي كه ميخواستيم رهايي مييافت؛ وعذاب ما از گروه بدكاران برداشته نميشود»(1)و(2)
وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً (انبيا، 35)؛ «شما را براي آزمايش، به بدي و خوبي دچار ميكنيم».
1. احتمال قوى اين است كه ضمير فاعلى در «ظنّوا» راجعبه مردم باشد، يعنى مردم پنداشتند كه وعدههايى كه پيامبران، ازسوى خداى متعالي به آنان دادهاند، دروغين بوده است؛ و احتمال اضعف اينكه ضمير به پيامبران رجوع كند، يعنى پيامبران پنداشتند كه وعدههاى كمك و يارىاى كه مردم به آنان داده بودند دروغين بوده است.
2. نجات اهل حق، و عذاب اهل باطل، دو سنت از سنتهاى مقيد و مشروط است كه بدانها خواهيم پرداخت.
أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ (عنكبوت، 2 و 3)؛ «آيا اين مردم پنداشتهاند كه به [صرف] اينكه بگويند: «ايمان آورديم» رها ميشوند و آزموده نميگردند؟!* كساني راكه پيشاز اينان بودهاند آزمودهايم؛ و خداي متعالي كساني را كه راست گفتند نيك ميشناسد و دروغگويان را [نيز] به خوبي ميشناسد».
أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَأَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ (تغابن، 15)؛ «داراييهايتان و فرزندانتان فقط [وسيله] آزمايشي هستند».
از بررسي مجموع اين آيات نتيجه ميگيريم كه اولاً: سنت آزمايش، هم در امور و شئون فردي جريان دارد و هم در امور و شئون اجتماعي؛ ثانياً: هيچ فرد يا جامعهاي از آزموده شدن گريز و گزير ندارد؛ ثالثاً: وسايل آزمايش عبارتاند از: «خيرات»، مانند مال و جان و فرزند، و «شرور»، همچون كاهش يافتن اموال، نفوس، و ميوهها، تنگدستي، سختي، گرسنگي، و ترس؛ وبنابراين اينگونه امور خوب و بد بايد هميشه كمابيش وجود داشته باشند؛ و رابعاً: بر اثر آزمايش مؤمنان، مجاهدان، صابران، و صادقان، از مدعيان دروغين ايمان، جهاد، صبر، و صدق، متمايز و ممتاز ميشوند.
در اينجا اشاره به دو سنت از سنتهاي مطلق و بيقيدوشرط الهي در تدبير جوامع كه ميتوانند از فروع سنت آزمايش محسوب شوند لازم است. يكي از اين دو سنت، كه با سنت هدايت توسط انبيا هم بيارتباط نيست و حتي ميتواند ازفروع آن بهحساب آيد، اين است كه خداي متعالي خواسته است انسانها كمابيش دچار كمبود نعمتهاي مادي و دنيوي باشند و با سختيها و دشواريها مواجه گردند؛ زيرا اگر همه آدميان از تنعم كامل برخوردار ميبودند و با فراخدستي و آسودگي روزگار ميگذرانند، دستخوش غفلت، غرور، طغيان و بغي ميشدند.
ابتلا به كمبودها و شدايد و مشكلات، هم شخص مبتلا را متنبه ميسازد و هم موجب عبرت سايرين ميشود و هم زمينه آزمايش شخص مبتلا و ديگران را فراهم ميكند:
وَلَوْ بَسَطَ اللّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي الأَرْضِ وَلكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ (شوري، 27)؛ «اگر خداي متعالي روزي بندگانش را گشايش ميداد در زمين سركشي ميكردند؛ ولي بهاندازهاي كه خود ميخواهند[روزيها را] فرو ميفرستد».
سنت ديگر، كه ميتوان آن را سنتي اصلي و مستقل بهحساب آورد، اين است كه ارادة الهي بر اين قرار است كه درميان افراد انساني تفاوتهايي، اعم از تفاوتهاي طبيعي و خارج از دايرة ارادة انسانها و تفاوتهاي ارادي و حاصل افعال خودانسانها، وجود داشته باشد تا آدميان توسط يكديگر آزموده شوند. فراموش نكنيم كه حتي كارهاي ارادي و اختيار انسانهانيز كاملاً مشمول قضاوقدر و تقدير و تدبير الهي است؛ بهعبارتديگر، تعلق ارادة تكويني الهي به يك فعل، هيچگونه منافاتي با مختارانه و آزادانه بودن آن فعل ندارد. بنابراين حتي تفاوتهايي كه ناشياز افعال اختياري آدميان است متعلَّق ارادة تكويني الهي است و بدينسبب پديد آمده است كه وسيله آزمايش باشد، هرچند وسيله آزمايش بودن آنها منافاتي با مختار بودن پديدآورندگان آنها و مسئول بودن آنانندارد:
وَلَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَلكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ (مائده، 48)؛ «اگر خداي متعالي ميخواست شما را يك امت ميكرد، ولي [نكرد] تا درباره آنچه به شما داده است بيازمايدتان».
وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ (انعام، 165)؛ «[خداي متعالي] پارهاي از شما را بهمراتب بر پارهاي ديگر برتري داد تا درباره آنچه به شما داده است آزمايشتان كند».
وَرَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا (زخرف، 32)؛ «ما پارهاي از آنان را بهمراتب بر پارهاي ديگر برتري داديم تا پارة ايشان، پارهاي ديگر را بهكار گيرند».
2. سنتهاي مقيد و مشروط
پسازآنكه انبياي الهي پيام و دعوت خداي متعالي را به گوش انسانها رساندند و تا آنجاكه
مقدور و ميسرشان است درهدايت آنان سعي كردند و نيز زمينه و وسايل آزمايش آدميان فراهم و مهيا گشت، مردم، بهاختيار خود، راه حق و خير يا باطلو شر را در پيش ميگيرند. اين موضعگيريهاي خوب و بد مردم در قبال تعليم و احكام الهي سبب روي نمودن يكسلسله از سنتهاي الهي ديگر ميشود، كه ازاينرو كه معلول رفتار مردماند، يا بهتعبيرديگر، مقيد و مشروط به كارهاي آناناند،«سنتهاي مقيد و مشروط» نام ميتوانند گرفت.
عامترين، كاملترين و كليترين سنتي كه خداي متعالي درپي اِعمال انسانها اعمال ميكند، سنت «امداد» است؛ بدين معنا كه خداي متعالي، هم كساني را كه طالب دنيا و كمالات مادي و دنيوي باشند و در راه باطل و شر گام گذارند ياري و كمك ميكند و هم كساني را كه جويا و خواستار آخرت و كمالات معنوي و اخروي باشند و در طريق حق و خير قدم نهند؛ يعني وسايل پيشرفت و نيل به هدف را براي هر دو دسته فراهم ميسازد.(1)
اينكه سنت امداد را، اگرچه براي همه انسانها، اعم از اهل حق و اهل باطل، جريان دارد، از سنتهاي مقيد و مشروط دانستيم، بديندليل است كه مسبوق به رفتار آدميان است، يعني آنان ابتدائاً ارادة دنيا يا آخرت ميكنند و در راه خود ميكوشند و آنگاه امدادهاي الهي به آنان ميرسد، برخلاف دو سنت «هدايت توسط انبيا»و «آزمايش» كه مسبوق به افعال انسانها نيستند؛ مردم چه بخواهند و چه نخواهند، هم مورد تبليغ و ارشاد انبيا واقع ميشوند و هم مورد ابتلا و امتحان قرار ميگيرند.
بعضي از آياتي كه بر سنت امداد دلالت دارد به قرار ذيل است:
مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً * وَمَنْ أَرادَ الآخِرَةَ وَسَعي لَها سَعْيَها وَهُوَ مُؤمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً * كُلاًّ نُمِدُّ هؤلاءِ وَهَؤلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً (بنياسرائيل، 18ـ20)؛
1. بعداً، با استفاده از آيات قرآنى، خواهيم گفت كه امدادهاى الهى به مؤمنان، بهمراتب، بيشاز كمكها و يارىهايى است كه به غيرمؤمنان مىرسد و از اسباب و علل عادى هم درمىگذرد و مددهاى غيبى و فوق طبيعى را نيز شامل مىشود.
«هركه [دنياي] گذران را ميخواهد در اين [دنياي زودگذر] به او، به هركه بخواهيم، هرچه بخواهيم زود ميدهيم وسپس برايش جهنم را ميگذاريم كه نكوهيده و رانده، بدان در شود* و هركه [زندگي] ديگر بخواهد و براي [بهدستآوردن] آن كوششي را كه بايد بكند و مؤمن باشد، كوشش آنان پاداش داده ميشود* همه را، آن را و اين گروه را، از بخشش پروردگارت كمك ميدهيم، و بخشش پروردگارت بازداشتني [و منعشدني] نيست».(1)و(2)
مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤتِهِ مِنْها وَما لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ (شوري، 20)؛ «هركه كشت آن سراي [(آخرت)] بخواهد، برايش كشتش را ميافزاييم و هركه كشت اين سراي [دنيا را] بخواهد، از دنيابه او چيزي ميدهيم و او را در آخرت بهرهاي نخواهد بود».
مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَزِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَهُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ * أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ إِلاَّ النّارُ وَحَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَباطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (هود، 15 و 16)؛ «هركه زندگي اينجهاني و زيور آن را بخواهد [پاداش] كارهايشان را در دنيا به آنان تمام دهيم و آنان در دنيا كمبودي نخواهند داشت* آنان كسانياند كه در آخرت جز آتش ندارند و آنچه در دنيا كردند [در آخرت] نابود ميشود و كارهايي كه ميكردند از ميان رفته است».
نكتة شايان توجه در اين آيات شريفه، اين است كه برطبق آنها، امدادهاي الهي به جويندگان دنيا، محدود به حدودي است(به تعابيري ازقبيل «مانَشاءُ لِمَنْ نُريد» و «مِنْها» توجه كنيد)، درحاليكه امدادهايي كه به طالبان آخرت ميشود حدومرزندارد (باز به تعابيري مانند «كانَ سَعْيُهُمْ مَشكُورا نَزِدْ لَهُ في حَرْثِه» توجه كنيد)؛(3) و اين بدينسبب است كه ميلها
1. ذيل نخستين آيه، گوياى يكى از سنتهاى اخروى است كه محل بحث ما نيست.
2. مورد استشهاد ما بيشتر آيه سوم است.
3. تعبير نَزِدْ لَهُ فى حَرثِهِ مىرساند كه به اهل آخرت بيشاز آنچه مىخواهند مىدهند؛ و تعبير كانَ سَعيُهَم مَشكُوراً دلالت مىكند بر اينكه خداى متعالي شاكر و سپاسگزار آنان است و اين شكر و سپاس الهى امرى است كه هيچ پاداشى با آن قابل مقايسه نيست.
و اهواءاهل دنيا متزاحم و متعارض است و برآوردن همه آنها نه ممكن و مقدور است و نه موافق مصلحت و حكمت، ولي خواستههاي اهل آخرت تزاحم و تعارض نمييابد و همه آنان ميتوانند كه به هرچه ميخواهند رسند، مشروط بر اينكه ازهيچ كوششي براي تحصيل معرفت هرچهبيشتر، نيت هرچهپاكتر، و عمل هرچه بهتر فروگذار نكنند.
از سنت امداد كه بگذريم، به سنتهاي ديگري ميرسيم كه بعضي از آنها اختصاص به اهل حق دارند و بعضي ديگر مختص اهل باطل است:
1. سنتهاي مقيد و مشروطي كه مخصوص اهل حق است: اهل حق، هدايت الهي را كه از انبيا دريافت ميدارند،ميپذيرند، مهتدي ميشوند، ايمان ميآورند و عمل صالح ميكنند، و مطيع و تابع انبياي الهي و أولوالأمري كه اَمارت وحكومتشان مورد رضاي الهي است، ميگردند. اين امور، همگي مصاديق شكر نعمت «هدايت» است كه خداي متعالي به بندگانش ارزاني داشته است. بنابراين اهل حق، نعمت هدايت را تاآنجاكه ميتوانند شاكر و سپاسگزارند؛ و چون شكر نعمت، نعمت را افزون ميكند:
لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ (ابراهيم، 7)؛ «اگر سپاس داريد، بهيقين، افزونتان دهم».
ميتوان گفت كه همه سنتهاي الهي كه مخصوص اهل حق است، بهيكمعنا، مصاديق «زيادت نعمت» است. اين سنتها را ميتوان تحت چهار عنوان «زيادت نعمتهاي معنوي و اخروي»، «تحبيب و تزيين ايمان»، «زيادت نعمتهاي مادي و دنيوي» و «پيروزي بر دشمنان» مندرج ساخت:
الف) زيادت نعمتهاي معنوي و اخروي
وَيَزِيدُ اللّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدي (مريم، 76)؛ «خداي متعالي كساني را كه راه يافتهاند [مهتدي شدهاند]، راهنمايي و راهبري [هدايت] همي فزايد».
وَالَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدي وَآتاهُمْ تَقْواهُمْ (محمد، 17)؛ «[خداي متعالي] كساني را كه هدايت يافتهاند، هدايتشان افزون ميكند و پرهيزكاريشان [قوت] ميدهد».
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَيُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ (انفال، 29)؛«اي كساني كه ايمان آوردهايد، اگر از خداي متعالي بترسيد برايتان [نيرويي] جداكننده [حق از باطل] مينهد و بديهايتان را ميپوشاند [و ازميان ميبرد] و شما را ميآمرزد».
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِمْ (يونس، 9)؛ «كساني كه ايمان آوردهاند و كارهاي شايسته كردهاند، پروردگارشان به ايمانشان هدايتشان ميكند».
وَمَنْ يُؤمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ (تغابن، 11)؛ «هركه به خداي متعالي ايمان آورد [وي] دلش را هدايت ميكند»؛
ب) تحبيب و تزيين ايمان
وَلكِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الإِيمانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيانَ (حجرات، 7)؛ «ولي خداي متعالي، ايمان را محبوب شما كرد و آن را در دلهاي شما بياراست و كفر و نافرماني و سركشي را مكروه شماكرد»؛
ج) زيادت نعمتهاي مادي و دنيوي
وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَالإِنْجِيلَ وَما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ (مائده، 66)؛ «اگر آنان [اهل كتاب] تورات و انجيل و آنچه را ازسوي پروردگارشان به آنان فرو فرستاده شده است برپاي داشتند، ازبالاي [سر]شان و از زير پاهايشان [روزي] ميخورند».
وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُري آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالأَرْضِ (اعراف، 96)؛ «اگر اهل قريه ايمان ميآوردند و پرهيزكاري ميكردند بركاتي از آسمان و زمين بر آنان ميگشوديم».
أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ إِنَّنِي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ * وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي وَيُؤتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ (هود، 2 و 3)؛ «جز خداي متعالي را مپرستيد، من براي شما ازسوي او بيمرسان و نويدبخشم* و از پروردگارتان
آمرزش بخواهيد و بهسوي او بازگرديد تا شما را به مدتي معيّن از بهرهاي نيكو بهرهور كند و به هر صاحب فضلي فضل او را بدهد».
قالَ يا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ * أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاتَّقُوهُ وَأَطِيعُونِ * يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَيُؤخِّرْكُمْ إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي (نوح، 2ـ4)؛ «[نوح] گفت: اي قوم من، من شما را بيمرساني آشكارم* كه خداي متعالي را بپرستيد و از او بترسيد و از من فرمان ببريد* تا گناهانتان را بيامرزد و تا مدتي معين نگهتان دارد (زندهتان دارد)».
اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّاراً * يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً * وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً (نوح، 10ـ12)؛ «از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه وي آمرزگار است* تا آسمان را با باران فراوان بر شما گمارد* و شما را به داراييهايتان و فرزنداني كمك كند و برايتان باغها پديد آرد و برايتان جويبارها پديد آرد».(1)
وَأَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً (جن، 16)؛ «اگر بر اين راهوروش پايدار بمانند آبي فراوانشان مينوشانيم»؛(2)
د) پيروزي بر دشمنان
آيات قرآني كه دلالت بر پيروزي اهل حق بر اهل باطل دارد به هفت دسته قابل تقسيم است:
يكـ آياتي كه دال است به پيروزي «حق» بر «باطل»: اين پيروزي ممكن است به دو معنا باشد: يكي پيروزي حق بر باطل در ميدان حجت و استدلال و برهان؛ و ديگري پيروزي اهل حق بر اهل باطل در صحنة جنگ و نبرد. هر دوي اين معاني صحيح است؛ و شواهدي در دست است بر اينكه در اين آيات شريفه هر دو معنا مراد است:
1. اين آيات شريفه نيز از سخنان حضرت نوح ـ علىنبيّنا وآله وعليهالسّلام ـ است خطاب به قوم خود.
2. البته در جامعهاى كه بيشتر افراد آن اهل حقاند، معدود افراد اهل باطل نيز از بركات و نعمتهاى مادى و دنيوىاى كه خداى متعالي عطا مىفرمايد بهرهمند مىشوند، و درواقع، ازاينجهت طفيل هستى اهل حق مىباشند. اين بهرهمندى ممكن است براى اينان، ازباب «املاء و استدراج» باشد، كه ذكرش خواهد آمد. بههرحال چنانكه قبلاً گفتهايم، در قوانين اجتماعى وجود ملاك حكم در همه افراد جامعه ضرورت ندارد.
وَيُرِيدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَيَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ * لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْباطِلَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (انفال، 7 و 8)؛ «خداي متعالي ميخواهد كه حق را، با كلمات خويش، استقرار دهد و دنبالة كافران را بِبُرد* تا حق را استقرار دهد وباطل را نابود كند، هرچند گناهكاران را بد آيد».
جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً (بنياسرائيل، 81)؛ «حق بيامد و باطل ازميان رفت، كه باطل ازميانرفتني است».
بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ (انبياء، 18)؛ «حق را برروي باطل ميافكنيم و [حق]، آن [باطل] را درهم ميشكند و آن [باطل] يكباره ازميان ميرود».
قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلاّمُ الْغُيُوبِ * قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَما يُبْدِئُ الْباطِلُ وَما يُعِيدُ (سبأ، 48 و 49)؛ «[اي پيامبر] بگو: پروردگارم حق را [برروي باطل] پرتاب ميكند و داناي نهانهاست* بگو: حق بيامد و باطل نه [كاريرا] آغاز ميكند و نه دوباره بهانجام ميرساند».(1)
وَيَمْحُ اللّهُ الْباطِلَ وَيُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ (شوري، 24)؛ «خداي متعالي، باطل را نابود ميسازد و حق را، با كلمات خويش، استقرار ميدهد»؛
دوـ آياتي كه دال است بر اينكه خداي متعالي، پيامبران خود، فرمانبران و پيروان آنان را كمك و ياري ميكند و پيروزي وچيرگي ميبخشد:
فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ (مائده، 56)؛ «بهراستي گروه خداي متعالي است كه چيره است».
ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنا وَالَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤمِنِينَ (يونس، 103)؛ «آنگاه فرستادگانمان و نيز كساني را كه ايمان آوردهاند ميرهانيم. برعهدة ماست كه مؤمنان را رهايي دهيم».
وَلَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ (حج، 40)؛ «بهيقين، خداي متعالي كسي را كه ياري او كند ياري ميكند».
وَكانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤمِنِينَ (روم، 47)؛ «ياري كردن مؤمنان برعهده ماست».
1. گفته شده است كه در اين دو آيه شريفه، مصداق حق، خود قرآن كريم است. اگرچه قرآن كريم مىتواند بهمنزلة مصداق جلى حق تلقى شود، ولى اين بدان معنا نيست كه مفهوم حق، معادل با مفهوم قرآن است.
وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَإِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ (صافات، 171ـ173)؛ «سخن ما درباره بندگان پيامبرمان ازپيش چنين رفته است* كه آناناند كه ياري ميشوند* و سپاهيان مايند كه چيره ميگردند».
إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَيَوْمَ يَقُومُ الأَشْهادُ (غافر، 51)؛ «ما، بهيقين فرستادگانمان و كساني را كه ايمان آوردهاند در زندگي اينجهاني و روزي كه گواهان ميايستند، ياريميكنيم».(1)
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ (محمد، 7)؛ «اي كساني كه ايمان آوردهايد، اگر خداي متعالي را ياري كنيد ياريتان ميدهد و گامهايتان را استوار ميسازد».
كَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي (مجادله، 21)؛ «خداي متعالي مقرر كرده است كه: بهيقين، من و فرستادگانم چيره ميشويم».(2)
سهـ آياتي كه نشاندهنده مصاديق و نمونههايي از كمك و ياوري خداي متعالي به انبيا و مؤمنان است:
وَكَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَما ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكانُوا وَاللّهُ يُحِبُّ الصّابِرِينَ * وَما كانَ قَوْلَهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَإِسْرافَنا فِي أَمْرِنا وَثَبِّتْ أَقْدامَنا وَانْصُرْنا عَلَي الْقَوْمِ الْكافِرِينَ * فَآتاهُمُ اللّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَحُسْنَ ثَوابِ الآخِرَةِ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ(آلعمران، 146ـ148)؛ «چهبسا پيامبري كه خداپرستان بسياري همراه وي كارزار كردند و از آنچه در راه خداي متعالي به آنان رسيد، سستي نگرفتند و ناتوان نشدند و زبوني نكردند و خداي متعالي، شكيبايان را دوست ميدارد* و سخنشان جز اين نبود كه گفتند: «پروردگارا، گناهانمان و زيادهرويمان در كارمان را
1. قيد «فى الحياة الدّنيا» دلالت دارد بر اينكه تنها سعادت اخروى و ابدى انبياي الهى و مؤمنان مراد نيست، بلكه نصرت و غلبه و فتح دنيوى آن نيز مقصود است. ازاينرو قيد مذكور، ساير آيات ازاينقبيل را تفسير مىكند و مىرساند كه در آنها نيز فقط پيروزى اخروى اراده نشده است.
2. اينكه خداى متعالي از غلبة خود قبلاز ذكر غلبة پيامبرانش سخن گفته است، مىتواند براى تشريف باشد، يعنى غلبة انبياي الهى شعاعى از غلبة خود خداى متعالي و احاطهاش بر همهچيز است.
بيامرز و گامهايمان را استوار دار و بر گروه كافران ياريمان كن [وپيروزمان ساز]» * آنگاه خداي متعالي، پاداش دنيا و پاداش نيك آخرت به آنان داد و خداي متعالي نيكوكاران را دوست دارد».(1)
قالَ مُوسي لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ * ... وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الأَرْضِ وَمَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْني عَلي بنياسرائيل بِما صَبَرُوا (اعراف، 128 و 137)؛ «موسي به قوم خود گفت: «از خداي متعالي كمك جوييد و شكيبايي كنيد كه زمين ازآنِ خداي متعالي است و آن را به هركس از بندگانش كه خود بخواهد واميگذارد و فرجام [نيك] ازآنِ پرهيزكاران است». *... خاورها و باخترهاي آن سرزمين را كه در آن بركت نهاده بوديم به گروهي كه ناتوان بهشمار ميرفتند واگذاشتيم و بهترين کلمه پروردگارت درباره بنياسرائيل، به پاداش شكيبايياي كه كرده بودند، انجام يافت».
همچنين، ر.ك: اعراف، 64، 72، 78، 79، 83، 84، 91ـ93 و 165؛ يونس، 73؛ هود، 58، 66 و 94؛ يوسف، 110؛ انبياء، 9، 71، 74، 75 و 88؛ شعراء، 65، 119، 170 و 171؛ نمل، 53 و 57؛ عنكبوت، 15، 24 و 32؛ صافات، 76، 114 تا 116، 134 و 135؛ فصلت، 18 و قمر، 34.(2)
وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (آلعمران، 123)؛ «خداي متعالي در بدر، كه زبون بوديد، ياريتان داد؛ پس، از خداي متعالي بترسيد تا شايد سپاس داريد» (همچنين، ر.ك: چهار آيه بعد).
إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ (انفال، 9)؛ «هنگاميكه از پروردگار خويش كمك ميخواستيد و او شما را پاسخ [مثبت] گفت كه «يقيناً به هزار فرشتة صفبسته ياريتان ميدهم». (نيز، ر.ك: سه آيه بعد).(3)
1. «ثواب الدّنيا» دلالت دارد بر اينكه جهادشان در همين دنيا نيز به نتايج مطلوب و غلبه و فتح رسيد.
2. آيات شريفة اين بند درباره انبياي سابق و فرمانبران و پيروان آنان است.
3. همچنين، ر.ك: انفال، 42ـ44 و 62ـ64.
لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ (توبه، 25)؛ «خداي متعالي در جايگاههاي بسيار ياريتان داد، و روز حنين» (همچنين ر.ك: بقية آيه شريفه و دو آيه بعد).(1)
هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ وَلِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَالأَرْضِ (فتح، 4)؛ «او كسي است كه آرامش در دلهاي مؤمنان فرو فرستاد تا ايماني بر ايمانشان افزون شود؛ و سپاههاي آسمانها و زمين، خاص خداي متعالي است».
فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً * وَمَغانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَها (فتح، 18 و 19)؛ «پس [خداي متعالي] بر آنان [مؤمنان] آرامش فرو فرستاد و پاداششان را پيروزياي نزديك داد* و غنيمتهايي بسياركه ميگيرند».
إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلي رَسُولِهِ وَعَلَي الْمُؤمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ کلمه التَّقْوي وَكانُوا أَحَقَّ بِها وَأَهْلَها (فتح، 26)؛ «هنگاميكه كساني كه كفر ورزيدند، تعصب ـ تعصب جاهليت ـ در دل گرفتند و خداي متعالي آرامش خويش را برپيامبرانش و بر مؤمنان فرو فرستاد و آنان را بر کلمه تقوا استوار داشت، كه بدان سزاوارتر و اهل آن بودند».
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَجُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَكانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً * إِذْ جاؤكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَإِذْ زاغَتِ الأَبْصارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونَا * هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدِيداً (احزاب، 9ـ11)؛ «اي كساني كه ايمان آوردهايد، بهياد آوريد نعمت خداي متعالي را بر خودتان، هنگاميكه سپاهياني بهسويتان بيامدند و ما برضدشان بادي و سپاهياني كه نديديدشان فرستاديم و خداي متعالي به آنچه ميكنيد بيناست* آندم كه ازبالايتان و از پايين شما بهسوي شما آمدند و آندم كه ديدگان خيره گشت و جانها به گلوها رسيد و به خداي متعالي گمانها [ي گونهگون] ميبَريد* در آن هنگام مؤمنان آزموده شدند و به تزلزلي سخت دچار گشتند».
1. نيز، ر.ك: توبه، 40.
وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ (حشر، 2)؛ «[خداي متعالي] در دلهايشان [(كافران)] هراس افكند».(1)
چهارـ آياتي كه اهل حق را وعدة خير دنيا و آخرت ميدهد:
لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذي كَثِيراً وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (آلعمران،186)؛ «بهيقين در داراييها و جانهايتان آزموده ميشويد و از كساني كه پيشاز شما كتابشان دادهاند و از كساني كه شرك ورزيدهاند، نابهنجار بسيار ميشنويد. اگر شكيبايي كنيد و پرهيزكار باشيد اين [كارها] از كارهاي گرانمايه است».
وَالَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ * الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (نحل، 41 و 42)؛ «كساني كه پسازآنكه ستم ديدند در راه خداي متعالي مهاجرت كردند، در دنيا جايگاه نيكوشان دهيم؛ و اگر ميدانستند، پاداش آخرت بزرگتر است* همان كساني كه شكيبايي كردند و بر پروردگارشان توكل ميكنند».
إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِياؤكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَفِي الآخِرَةِ (فصلت، 30 و 31)؛ «كساني كه گفتند: «پروردگار ما خداي متعالي است» و سپس پايداري كردند، فرشتگان بر آنان فرود ميآيند كه: بيم مداريد و اندوه مخوريد و به بهشتي كه به آن وعدهتان ميدادند شادمان باشيد* ما در زندگي اينجهاني و در آخرت، دوستان شماييم».(2)
وَأَطِيعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (آلعمران، 132)؛ «[اي مؤمنان] خداي متعالي و پيامبران را فرمان بريد تا شايد مرحمت ببينيد».
1. در آيه 151 سورة آل عمران، خداى متعال، مؤمنان را به «القاي رعب» در دل كافران مشرك، وعده مىدهد.
2. درست است كه بشارت مذكور درحال رفتن اهل حق از دنيا به آنان داده مىشود (چون فرشتگان به هنگام مرگ آنان نازل مىشوند) ولى جملة «نَحنُ أولياؤُكُم فيالحَيوةِ الدُّنيا» دلالت دارد بر اينكه ملايكة الهى در همين دنيا نيز اهل حق را يارى مىكنند.
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً (نسا، 59)؛ «اي كساني كه ايمان داريد، خداي متعالي را فرمان بريد و پيامبران و كارداران خويش را فرمانبردار باشيد و اگر در چيزي اختلاف كرديد، اگر به خداي متعالي و روز بازپسين ايمان داريد، آن را به خداي متعالي و پيامبر بازگردانيد [ارجاع كنيد] كه اين بهتر و سرانجامش خوبتر است».
پنجـ آياتي كه به اهل حق وعدة پيروزي در همين دنيا ميدهد:
وَلا تَهِنُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنِينَ (آلعمران، 139)؛ «سست مشويد و اندوهگين مباشيد كه شما، اگر [واقعاً] مؤمن باشد، برتريد».
إِنَّ اللّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوّانٍ كَفُورٍ * أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللّهَ عَلي نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ * الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَلَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَواتٌ وَمَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّهِ كَثِيراً وَلَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ * الَّذِينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي الأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَلِلّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ (حج، 38ـ41)؛ «خداي متعالي از كساني كه ايمان آوردهاند دفاع ميكند. خداي متعالي، خيانتگران كفرانپيشه را دوست ندارد* به كساني كه ديگران به جنگشان ميآيند اجازه داده شد [كه به جنگ بپردازند] زيرا ستم ديدهاند؛ و خداي متعالي بر ياري كردنشان تواناست* همان كساني كه از ديارشان بيرون رانده شدند بهناحق [بدون سبب]؛ جزاينكه ميگويند: «پروردگار ما خداي متعالي است»؛ اگر خداي متعالي، پارهاي از مردمرا به پارهاي ديگر دفع نميكرد، ديرها و كليساها و نمازخانهها و مسجدهايي كه نام خداي متعالي در آنها بسيار ياد ميشود ويران ميشد.(1) خداي متعالي بهيقين، كسي را كه او را
1. ويرانى پرستشگاهها يكى از مصاديق «فساد ارض» است كه در آيه 251 سورة بقره آمده است.
ياري كند ياري ميكند؛ كه خداي متعالي، توانا ونيرومند است* همان كسان كه اگر در زمين فرمانرواييشان دهيم، نماز بهپا كنند و زكات دهند و به خوبي وادارند و ازبدي بازدارند؛ و سرانجامِ همه كارها ازآنِ خداي متعالي است».
وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضي لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ* وَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكاةَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (نور، 55 و 56)؛ «خداي متعالي به كساني از شما كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كردهاند وعده داده است كه در زمين جانشينشان سازد، چنانكه كساني را كه پيشاز آنان بودند جانشين ساخت، و دينشان را كه برايشان پسنديده است فرمانروا گرداند و ازپي ترسشان، آسودگي [و امنيت] جايگزين كند؛ كه مرا بپرستند و چيزي را با من انباز نكنند؛ و كساني كه پسازآن،كفر ورزند، آنان خودشان نافرماناند* نماز بهپا كنيد و زكات دهيد و پيامبر را فرمان بريد تا شايد رحمت بينيد».
وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ * وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الأَرْضِ (قصص، 5 و 6)؛ «ميخواستيم بر كساني كه در آن سرزمين، زبون شده بودند، منت نهيم و آنان را پيشواياني سازيم و آنها را وارث [آن سرزمين] كنيم* و در آن سرزمين فرمانرواييشان دهيم».(1)
ششـ آياتي كه بر تعلق ارادة الهي به غلبه و جهانگيري دين حق، يعني اسلام، دلالت دارد:
يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَيَأْبَي اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ * هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (توبه، 32 و 33)؛ «ميخواهند كه نور خداي متعالي را با دهانهاي خويش خاموش كنند و خداي متعالي نميخواهد جزاينكه نورخويش اتمام كند و گرچه كافران را بد آيد* اوست كه پيامبر
1. عنوان «استضعاف»، در اينجا، به اصطلاح اصولى «عنوان مشير» است و اشاره دارد به كسانى كه توسط فرعون به استضعاف كشيده شده بودند؛ نه اينكه حكم دائرمدار «استضعاف» باشد.
خويش را با هدايت و دين حق فرستاد تا وي را بر همه دينها چيره سازد و گرچه مشركان را بد آيد» (همچنين، ر.ك: صف، 8 و 9).
هفتـ آياتي كه اهل حق را وارثان زمين ميداند:
إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (اعراف، 128)؛ «زمين ازآنِ خداي متعالي است و آن را به هركس از بندگان خويش، كه بخواهد، واميگذارد و سرانجام [نيك] ازآن ِپرهيزكاران است».
لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ (انبياء، 105)؛ «در زبور، پساز كتاب [آسماني]، نوشتيم كه زمين را بندگان شايستة من بهميراث ميبرند»؛
2. سنتهاي مقيد و مشروطي كه مخصوص اهل باطل است. اين سنتها را ميتوان تحت هشت عنوان «زيادت ضلالت»،«تزيين اعمال»، «املاء و استدراج»، «امهال»، «شكست از دشمنان»، «ابتلا به مصائب»، «تسلط مجرمان و مُترَفان» و«استيصال» ذكر كرد. ابتدائاً به هريك از اين سنتها اشارهاي ميكنيم و سپس نكتهاي در باب تزاحم بعضي از آنها خواهيم گفت:
الف) زيادت ضلالت: همانگونهكه اهل حق درجهت نعمتهاي معنوي و اخروي و اهتداء و راهيافتگي امداد ميشوند، اهل باطل نيز درجهت ضلالت و گمراهي مدد مييابند:
ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤا السُّواي أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَكانُوا بِها يَسْتَهْزِؤنَ (روم، 10)؛ «آنگاه سرانجامِ كساني كه بدي كردند اين شد كه نشانيهاي خداي متعالي را دروغ دانستند و آنها را استهزا ميكردند».
يعني نتيجه عصيان و ظلمشان اين شد كه نور هدايت را ازدست دادند و به تكذيب و كفر گراييدند؛
فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ وَاللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (صف، 5)؛ «چون منحرف شدند، خداي متعالي دلهايشان را به انحراف كشيد؛ و خداي متعالي گروه عصيانپيشه را هدايت نميكند»؛
ب) تزيين اعمال: پسازآنكه حجت بر همه مردم تمام شد و اهل باطل به اختيار و گزينش خود، راه نادرستي و ناراستي درپيش گرفتند، شيطان دستبهكار وسوسه ميشود و كارهاي آنان را در چشمشان آراسته و خوب و زيبا جلوه ميدهد. ازآنجاكه خلقت شيطان و اعمال او نيز نهايتاً مستند است به خداي متعالي، و در چهارچوب قضا و قدر الهي قرار ميگيرد، در بعضي از آيات قرآني، اين تزيينات شيطاني به خداي متعالي انتساب مييابد:
قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (حجر، 39 و 40)؛ «[شيطان] گفت: پروردگارا، بهسبب اينكه گمراهم ساختي، در زمين [كارهاي آدميان را] برايشان ميآرايم و همگيشان را گمراه ميسازم* مگر پارهاي از آنان كه بندگان پاكباز تواند».
وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (انعام، 43)؛ «شيطان آنچه را ميكردند، در چشمشان آراست».
زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ (انفال، 48؛ نحل، 63؛ نمل، 24 و عنكبوت، 38)؛ «شيطان، كارهايشان را در نظرشان بياراست».
وَكَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤهُمْ (انعام، 137)؛ «و بدينسان براي بسياري از مشركان، شركاي [عبادت] آنان، كشتن فرزندان را بياراستند».
وَقَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَما خَلْفَهُمْ (فصلت، 25)؛ «و براي ايشان همنشيناني گمارديم كه آنچه را در پيش رو دارند و آنچه را در پس پشت برايشان بيارايند».
كَذلِكَ زَيَّنّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ (انعام، 108)؛ «بدينسان براي هر امتي كارشان را بياراستيم».
إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤمِنُونَ بِالآخِرَةِ زَيَّنّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ (نمل، 4)؛ «كساني كه به آخرت ايمان ندارند برايشان كارهايشان را بياراستيم؛ آنان كوردلاند».
زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا (بقره، 212)؛ «براي كساني كه كافرند، زندگي اينجهاني آرايش يافته است».
كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (انعام، 112)؛ «بدينسان براي كافران آنچه ميكردند آرايش يافت».
زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ (توبه، 37)؛ «برايشان [كافران] كارهاي بدشان آراسته شد».
كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (يونس، 12)؛ «بدينسان براي اسراف كاران، آنچه ميكردند آراسته شد».
بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَصُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (رعد، 33)؛ «براي كساني كه كفر ورزيدند، نيرنگشان آرايش گرفت و از راه بهدر شدند و هركه خداي متعالي گمراهش كند راهنمايي ندارد».
أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً (فاطر، 8)؛ «آيا آنكه بدكارياش براي او آرايش يافته است و آن را نيك ميبيند [مانند غير اوست]».
أَ فَمَنْ كانَ عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَاتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ (محمد، 14)؛ «مگر كسي كه با دليلي روشن ازجانب پروردگارش همراه است، مانند كساني است كه بدي كارشان برايشان آرايش گرفته و هوسهاي خويش را پيروي كردهاند؟!»؛
ج) املاء و استدراج: اين سنت كه ميتوان آن را يكي از مصاديق سنت «زيادت ضلالت» و امداد اهل باطل درجهت باطل هم قلمداد كرد، بدينمعناست كه خداي متعالي بر نعمتهاي مادي و دنيوي اهل باطل ميافزايد، تا فريفته و مغرور گردند و درراه خود پابرجاتر و استوارتر شوند و بر كفر و كفران و ظلم و عصيان خود بيفزايند و استحقاق عذاب و عقاب بزرگتر و دردناكتري را بيابند:
وَلا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ (آلعمران، 178)؛ «كساني كه كفر ورزيدند مپندارند كه مهلتي كه به آنان ميدهيم برايشان خوب است؛ فقط مهلتشان ميدهيم تا گناهشان بيشتر [شود] و عذابي خواركننده دارند».
فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتّي إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ
بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ * فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا (انعام، 44 و 45)؛ «همينكه آنچه را به يادشان آورده بودند [بدان پندشان داده بودند] بهفراموشي سپردند، درهاي همهچيز را بر آنان گشوديم؛ و چون به آنچه يافته بودند شادمان شدند، ناگهان بگرفتيمشان و يكباره درمانده و نوميد شدند* و گروهي كه ستم ميكردند ريشهكن شدند».
ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتّي عَفَوْا وَقالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرّاءُ وَالسَّرّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ (اعراف، 95)؛ «آنگاه بهجاي بدي نيكي آورديم تا اينكه برآسودند و گفتند: «سختي و گشايش [فقط] به پدران ما [مي] رسيد». پس ناگهان بگرفتيمشان، درحاليكه بيخبر بودند».
وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ * وَأُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ (اعراف،182 و 183)؛ «كساني را كه نشانههاي ما را دروغ ميشمارند از جايي كه ندانند آهستهآهسته ميگيريم* و مهلتشان دهيم كه نيرنگ م نبسيار استوار است».
وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ (رعد، 32)؛ «و مردم به رسولان پيش از تو هم استهزاي بسيار كردند من هم به كافران مهلت دادم آنگاه ايشان را به عقوبت گرفته و با چه عقاب سخت به كيفر رسانيد)»؛
فَذَرْنِي وَمَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ * وَأُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ (قلم، 44 و 45)؛ «مرا با آنكه اين گفتار را دروغ ميشمارد واگذار. آهستهآهسته از جايي كه ندانند خواهيمشان گرفت*و مهلتشان دهيم كه نيرنگم بسي استوار است»؛
د) امهال: اين سنت بدينمعناست كه خداي متعالي، براي رعايت يكسلسله از مصالحي كه ما به همه آنها وقوف نداريم، تعجيل در عقوبت اهل باطل نميكند؛ بلكه آنان را فرصت و مهلت ميدهد؛ شايد همه يا بعضيشان پشيمان و نادم شوند وبازگردند و توبه كنند يا از نسلشان انسانهايي حقطلب و مؤمن و صالح پديد آيند:
وَلَوْ يُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ وَلكِنْ يُؤخِّرُهُمْ إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي
فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَلا يَسْتَقْدِمُونَ (نحل، 61)؛ «اگر خداي متعالي مردم را به ستمشان مؤاخذه ميكرد، برروي زمين جنبندهاي وانميگذاشت؛ ولي تا مدتي معيّن مهلتشان ميدهد؛ و چون مدتشان سرآيد، نه لحظهاي ديرتر [ازميان] ميروند و نه لحظهاي زودتر».
ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (روم، 41)؛ «بهسبب دستاوردهاي مردم در خشكي و دريا تباهي نمودار شد تا [خداي متعالي سزاي] پارهاي از كارهايي را كه كردهاند به آنان بچشاند، شايد [از گناه] بازگردند».
وَلَوْ يُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلي ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ وَلكِنْ يُؤخِّرُهُمْ إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِعِبادِهِ بَصِيراً (فاطر، 45)؛ «اگر خداي متعالي، مردم را به آنچه ميكنند مؤاخذه ميكرد، بر پشت زمين جانوري وانميگذاشت؛ ولي [مؤاخذة] آنانرا تا سرآمدي معيّن بهتأخير مياندازد؛ و چون سرآمدشان دررسد خداي متعالي به [كار] بندگانش بيناست».
وَما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ (شوري، 30)؛ «هر مصيبتي كه به شما برسد، بهسبب كارهايي است كه دستهايتان كرده است و [خداي متعالي] از بسياري نيز درميگذرد».(1)
ه) شكست از دشمنان:
وَقَضَيْنا إِلي بنياسرائيل فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً * فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَكانَ وَعْداً مَفْعُولاً * ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً * إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الآخِرَةِ لِيَسُوؤا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا
1. «عفو»ي كه در اين آيه شريفه آمده است، درواقع، مصداقى است از «تأخير»ى كه در آيه 61 سورة نحل و 45 سورة فاطر ذكر شده است، و معنايش صرفنظر از عقوبت دنيوى است، نه عذاب اخروى.
الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ اول مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً* عَسي رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَإِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَجَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ حَصِيراً (اسراء، 4ـ8)؛ «در آن كتاب، به بنياسرائيل اعلام كرديم كه: دو بار در اين سرزمين تباهي ميكنيد و سركشي ميكنيد؛ سركشياي بزرگ* هنگاميكه موعد نخستينبار بيامد، بندگاني ازآنِ خودمان كه صلابتي سخت داشتند بر شما گماشتيم كه براي جستوجو به خانهها[يتان] درآمدند؛ و اين وعدهاي انجاميافته بود* سپس غلبه و تسلط بر آنان را به شد بازگردانديم و به داراييها و فرزندان كمكتان داديم و شما را به عده، فزونتركرديم اگر نيكي كنيد به خودتان نيكي كردهايد؛ و اگر بدي كنيد براي خودتان است. و هنگاميكه موعد بار ديگر بيامد [آنان را بر شما گماشتيم] تا شما را ناخوش بدارند و به آن مسجد درآيند، چنانكه نخستينبار وارد شده بودند، و هرچه را بر آن دست يابند نابود سازند؛ نابود ساختن كامل* ممكن است كه پروردگارتان رحمتتان كند و اگر [به عصيان و ستمگري] بازگرديد ما نيز [به عقوبت و مجازات شما] بازميگرديم، و جهنم را زنداني براي كافران كردهايم».
وَلَوْ قاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الأَدْبارَ ثُمَّ لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَلا نَصِيراً * سُنَّةَ اللّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْدِيلاً (فتح، 22 و 23)؛ «اگر كساني كه كفر ميورزند با شما كارزار كنند پشت ميكنند [و ميگريزند] و آنگاه دوست و ياوري نمييابند* روش خداي متعالي است كه از پيش چنين بوده است و روش خداي متعالي را دگرگونياي نخواهي يافت».
فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بنياسرائيل وَكَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِينَ (صف، 14)؛ «دستهاي از بنياسرائيل ايمان آوردند و دستهاي كفر ورزيدند؛ و كساني را كه ايمان آوردند بر دشمنان نيرو داديم؛ و چيرهشدند».(1)
1. از اين آيه شريفه اين نكته نيز دانسته مىشود كه خداى متعالي به رنگ پوست، نژاد، خون، مليت، زبان، سرزمين، و امثال اين امور كارى ندارد و مثلاً بنىاسرائيل قوم برگزيدة او نيستند. بنىاسرائيل نيز مانند هر قوم ديگرى، به دو دستة اهل حق و اهل باطل تقسيمپذيرند؛ و اگر ميان اين دو دسته جنگى درگيرد، امدادها و تأييدات الهى شامل حال حقجويان مىشود. آنچه مهم است حق و باطل و ايمان و كفر است؛ همين و بس.
در اينجا تذكر نكتهاي لازم است و آن اينكه چون:
وَلِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَالأَرْضِ (فتح، 4 و 7)؛ «سپاههاي آسمانها و زمين خاص خداي متعالي است».
وَما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُوَ (مدثر، 31)؛ «و جز او سپاههاي پروردگارت را كسي نميداند».
خداي متعالي براي اينكه اهل باطل از دشمنان خود شكست بخورند وسايل گوناگوني ميتواند برانگيزد. كساني كه به جنگ با اهل باطل ميپردازند ممكن است خود اهل باطل باشند و ممكن است اهل حق. قرآن كريم درباره شيوههاي امداد و تأييد الهي نسبتبه مؤمنان مجاهد، كه سبب شكست كفار و مشركين ميشد، هم ازعوامل دروني و باطني، مانند القاي رعب و ترس در قلوب كفار و مشركين، انزال سكينه و آرامش بر مؤمنين، و كم نشان دادن هريك از طرفين در چشم ديگري نام ميبرد، و هم از عوامل بيروني طبيعي، مانند باد و باران، و هم از عوامل خارجي فوق طبيعي، مانند لشكريان ناديدني و فرشتگان. اين شيوهها و نيز شيوههاي ديگر، كه ما از آنها بيخبريم، همه براي خداي متعالي مساوي و يكساناند؛ و گزينش هريك از آنها بستگي بهمقتضاي حكمت بالغة او دارد.
وـ ابتلا به مصائب: خداي متعالي اهل باطل را به مصائب، شدايد، و مشكلاتي دچار ميسازد تا شايد آنان را تنبه وتوبهاي حاصل آيد:
وَلا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيباً مِنْ دارِهِمْ حَتّي يَأْتِيَ وَعْدُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ (رعد، 31)؛ «كساني كه كفر ميورزند، به سزاي آنچه ميكنند، پيوسته مصيبتي بزرگ يا به آنان ميرسد يا در نزديكي خانه [و زيستگاه]شان رخ ميدهد تا وعده خداي متعالي دررسد؛ كه خداي متعالي خلاف وعده نميكند».(1)
وَلا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ سُنَّتَ الأَوَّلِينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْدِيلاً وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحْوِيلاً (فاطر، 43)؛ «نيرنگ بد جز به صاحبش نميرسد. مگر
1. مراد از «وعدة الهى» عذاب استيصال است كه ذكر آن خواهد آمد.
جز روش گذشتگان انتظاري دارند؟! هرگز روش خداي متعالي را تبديلپذير نخواهي يافت؛ و هرگز روش خداي متعالي را تغييرپذير نخواهي يافت».
اين مصائب تأديبي و تنبيهي، و موقت و موضعي و جزئي، ممكن است توسط انسانهاي ديگر پيش آيد، مثل زمانيكه اهل حق يا گروهي ديگر از اهل باطل به جنگ گروهي از اهل باطل بيايند و آنان را به شدايد و مشكلات جنگ، گرفتار سازند، و ممكن است توسط عوامل طبيعي و غيرانساني رخ دهد، نظير زلزله، سيل، خشكسالي، قحط و غلا؛
ز) تسلط مجرمان و مترفان: اگر هيچيك از مصائب تنبيهي و جزئي كارگر نيفتاد و هيچگونه تنبه و ندامت و توبهاي حاصل نشد و اميد به بازگشت نماند، اهل باطل مستحق ريشهكن شدن (استيصال) ميگردند. مقدمة اين هلاكت كلي، تسلط مجرمان و مترفان است كه سبب رواج كامل فسقوفجور در جامعه ميشود:
وَكَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها لِيَمْكُرُوا فِيها وَما يَمْكُرُونَ إِلاّ بِأَنْفُسِهِمْ وَما يَشْعُرُونَ * ... سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللّهِ وَعَذابٌ شَدِيدٌ بِما كانُوا يَمْكُرُونَ (انعام، 124 و 125)؛ «و بدينسان در هر دهكدهاي [جامعهاي] گناهكاران بزرگتر را [سرور و سالار] ساختيم تا در آن [جامعه] نيرنگ [وفساد] كنند؛ و جز با خودشان نيرنگ نميكنند، ولي نميفهمند*... كساني كه گناه كردند بهسبب نيرنگهايي كه ميكردند، بهزودي نزد خداي متعالي، خواري و عذابي سخت ميبينند».
وَإِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً (اسراء، 16)؛ «چون بخواهيم كه دهكده [جامعه]اي را نابود كنيم خوشگذرانان آن [جامعه] را فرمان ميدهيم تا در آن [جامعه]عصيان كنند و گفتار [خداي متعالي] بر آن [جامعه] محقق شود؛ و ويرانش كنيم، ويرانياي كامل»؛
ح) استيصال: اگر اهل باطل چنان در كفر و انكار و فسقوفجور فرو رفتند كه حكمت بالغة الهي بيش از اين مقتضي امهال آنان و تأخير عقوبت و عذابشان نباشد، نوبت به سنت
«استيصال» (ريشهكني، براندازي) ميرسد كه يكي از سنن قطعي و لايتخلف الهي و قرينة سنت پيروزي نهايي درمورد اهل حق است.(1)
در بسياري از آيات قرآني از آدميان خواسته ميشود كه در زمين بگردند (سَيْر فِي الأرض) و نيك بنگرند (نَظَر) تا ببينندكه فرجام كارهاي اهل باطل چهسان بوده است؛ ازجمله، ر.ك: آلعمران، 137؛ انعام، 11؛ اعراف، 84، 86 و 103؛ يونس، 39 و 73؛ يوسف، 109؛ نحل، 36؛ نمل، 14، 51، 52؛ نمل، 69؛ قصص، 40؛ روم، 9 و 42؛ فاطر، 44؛ صافات، 73؛ غافر، 21 و 82؛ زخرف، 25 و محمّد، 10.
همچنين، در بسياري از آيات شريفة ديگر سخن از ريشهكني و براندازي و نابودي اقوام و جوامع گناهكار و ستمگر گذشته ميرود؛ ازجمله، ر.ك: انعام، 6؛ اعراف، 4؛ انفال، 54؛ يونس، 13؛ اسراء، 17؛ كهف، 59؛ مريم، 74 و 98؛ طه، 128؛ انبياء، 6 و 9؛ حج، 45؛ قصص، 58؛ سجده، 26؛ يس، 31؛ ص، 3؛ زخرف، 8؛ احقاف، 27؛ محمد، 13؛ ق، 36؛ قمر، 51.
نيز در بسياري از آيات، داستان دچار آمدن هريك از اقوام و جوامع سابق به عذاب استيصال، جداگانه مذكور ميافتد: قوم نوح، قوم هود (عاد)، قوم صالح (ثمود)، قوم لوط، قوم شعيب، فرعونيان، اصحاب سَبْت، اصحاب رَسّ، اصحاب قريه، قوم تُبَّع، اصحاب فيل و...؛ و غالباً سبب هلاكت آنان نيز، كه اموري ازقبيل كفر، شرك، ظلم، افساد، و فسقوفجوراست، ذكر ميشد.
در هفت موضع از سورة شعراء، يعني در آيات شريفة 67، 103، 121، 139، 158، 174 و 190 بعداز يادآوري هلاكت پارهاي از پيشينيان آمده است:
وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤمِنِينَ؛ «و بيشترشان مؤمن نبودند».
1. بايد دانست كه اگرچه مصائب تأديبى و تنبيهى و موضعى و جزئى وقتىكه بر جامعهاى نازل شود دامنگير معدود افراد اهل حق نيز مىگردد و برايشان جنبه آزمايش مىيابد (مانند بيمارى و ناامنى)، ولى عذاب استيصال هرگز حتى فردى از اهل حق را شامل نمىشود، بلكه مخصوص اهل باطل است. در قرآن كريم شواهد عديدهاى هست بر اينكه اهل حق از عذابهاى استيصال جان بهسلامت بردهاند.
در پايان اين مبحث تذكر دو نكته لازم است. نكتة اول اينكه ازدياد نعمت براثر شكر آن، يكي از سنتهاي قطعي و استثناناپذير و غير قابل تبديل الهي است:
لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ (ابراهيم، 7)؛ «اگر سپاس [نعمتها] را بهجاي آريد، بهيقين، افزونتان دهم»(1)
ولي نقصان نعمت درنتيجه كفران آن، از سنتهايي است كه از چنان قطعيت و استثناناپذيرياي برخوردار نيست. خداي متعالي درپي جملة مذكور ميفرمايد:
وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ (ابراهيم، 7)؛ «و اگر ناسپاسي كنيد عذاب من بسيار سخت است». و اين تعبير فقط گوياي تهديد است و صراحت در كاهش نعمات كفران پيشهگان و عذاب و عقاب آنها ندارد.
بهعبارتديگر، از اين تعبير تنها اين مطلب دانسته ميشود كه كفران نعمت، اقتضاي نزول و عذاب و حداقل، سلب نعمت را دارد. ممكن است سنت ديگري، مانند املاء و استدراج و امهال، جلوي اين اقتضاء را بگيرد، و برآن حاكم شود و مانع از تأثير اين مقتضي گردد. پس سنت سلب نعمت از ناسپاسان و نزول عذاب بر آنان، درست مانند قانون تجربي سوزاندن آتش، شرايط وجودي وعدمي دارد و بايد آن را فقط بهعنوان بيان مقتضي تلقي كرد.
در آيه 53 سورة انفال ميخوانيم:
ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلي قَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ؛ «براي اينكه خداي متعالي نعمتي را كه به گروهي داده است دگرگون نميسازد، مگراينكه آنان، خود، احوال خود رادگرگون كنند».
يعني از حالاتي همچون ايمان و شكر و تقوا به حالاتي نظير كفر و كفران و عصيان بگرايند. در آيه 11 سورة رعد ميخوانيم:
1. به قسم و تأكيد با لام و نون ثقيله توجه شود.
إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذا أَرادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ؛ «خداي متعالي آنچه را در نزد گروهي هست دگرگون نميسازد، مگراينكه آنان، خود، آنچه را در ضماير (و دلها)شان هست دگرگون كنند؛ و چون خداي متعالي براي گروهي بدي خواهد، جلوگير ندارد و آنان را بهجز او دوست و ياوري
آيه اول بهوضوح درباره سلب نعمت است؛ و آيه دوم نيز در همين معنا ظهور دارد (مخصوصاً با توجه به قرينهاي كه از آيه اول حاصل ميآيد و سياق آيات)، يعني خداي متعالي نعمتهايي را كه به مردم عطا فرموده است، از آنان بازپس نميگيرد مگر اينكه اوضاعواحوال باطني و معنويشان تغيير كند و به باطل بگرايند و اگر چنين كنند، نسبتبه آنان ارادة سوء خواهدكرد و اگر خداي متعالي نسبتبه كس يا كساني ارادة سوء كند، هيچ موجودي نميتواند مانع اعمال و اجراي ارادة وي شود. چنانكه ملاحظه ميشود، آيه مورد بحث (دومين آيه) نيز صراحتي ندارد در اينكه بهمحض تغيير وضعوحال نفساني ودروني مردم، خداي متعالي ارادة سوئي نسبتبه آنان ميكند، بلكه تأكيد آيه، همه بر اين است كه تازمانيكه مردم راه ايمان وشكر و تقوا و اطاعت ميپويند، نعمتها از آنان سلبشدني نيست، چنانكه جملة: وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ نيز صراحتي ندارد در اينكه حتماً خداي متعالي، ناسپاسان را عذاب ميكند. حاصل آنكه اگرچه تغيير حال از شكر به كفران، اقتضاي سلب نعمت و نزول عذاب دارد، ولي اين سنت قطعيت و اطلاق ندارد، بلكه مشروط و مقيد است به عدم موانع.
در اينجا، ممكن است سؤال ديگري پيش آيد و آن اينكه آيا اگر مردمي به بلايا و مصائبي گرفتار آمدند تاهنگاميكه به صلاح نيايند و راه حق در پيش نگيرند همچنان در بند آن بليّات و مصيبتها خواهند ماند يا نه. ما در مطالعات خود مطلبي نيافتيم كه دال بر اين باشد كه مرتفع شدن شدايد و مشكلات جز براثر تنبه و ندامت و توبة مردم
ممكن نيست، بلكه قرايني داريم بر اينكه چنين نيست و خداي متعالي، گاهي ازباب املا و استدراج و امهال و گاهي بهحكم رحمت واسعه و سابقة خويش، مردمي را از سختيها و دشواريها و ناملايمات نجات ميدهد.
پس، آنچه قطعي و يقيني و مسلّم است اين است كه مادامكه مردم، نعمتهاي الهي را قدرداني و سپاسگزاري ميكنند آنهارا ازدست نخواهند داد؛ ناسپاسي و عدم قدرداني نيز مقتضي سلب نعمت و نزول عذاب است، لكن تحقق يا عدم تحقق اين امور بستگي دارد به اينكه سنت ديگري حاكمبر اين سنت بشود يا نه؛ و اينكه آيا كدام سنت بر سنت ديگر حكومت و رجحان مييابد براي ما انسانها معلوم نيست و فقط به علم و حكمت و تدبير و تقدير الهي باز بسته است.
دومين نكته اين است كه ما تاكنون همواره از «اهل حق» و «اهل باطل» سخن ميگفتهايم، ولي چنانكه ملاحظه شد، قرآن كريم هريك از اين دو دسته را با يكرشته اوصاف و عناوين معرفي ميفرمايد. بعضي از اوصاف قرآني «اهل حق» عبارتاست از: راهيافته (مُهتَدي)، مؤمن (به خداي متعالي و روز بازپسين و...)، يكتاپرست (موحد)، خداپرست (ربي)، پرهيزكار و پرواپيشه (متقي)، فرمانبردار خداي متعالي و پيامبران الهي، و أولوا الامر، صالح (عمل به صالحات و كارهاي شايسته)، به پا دارندة كتابهاي آسماني، نيكوكار (محسن)، توبهگر (تائب)، آمرزشخواه (مستغفر)، كمكخواهنده ازخداي متعالي (مستعين باللّه)، متوكل بر پروردگار، پايدار بر راه راست (مستقيم علي الطريقة)، شكيبا (صابر)، نمازگزار وبهپادارندة نماز (مقيم الصلوة)، زكاتدهنده، آمر به معروف، و ناهي از منكر، ياور خداي متعالي، كوچكننده در راه خداي متعالي (مهاجر في سبيل اللّه)،و جنگجو در راه خداي متعالي (مقاتل في سبيل اللّه) و پارهاي از عناوين قرآني «اهل باطل» بدينقرار است: منحرف و كجرو (زائغ)، كافر مشرك، دروغ شمارندة نشانههاي خداي متعالي (مكذّب بآيات اللّه)، مسخرهكنندة نشانههاي الهي (مستهزئ بآيات اللّه)، پيرو هوس (متّبع الأهواء)،فاسق، گناهكار، مجرم، بدكار (مُسيء)، ستمگر
(ظالم)، تبهكار (مفسد في الأرض)، سركش و برتريجو (عالي في الأرض)، مسرف، خوشگذران (مُترَف)، و نيرنگباز (ماكِر، أهل المَكرِ السَّيِّء).
اين عناوين و اوصاف را ميتوان «مُعَرِّفات» و «أَماراتِ» اهل حق و اهل باطل دانست. بهتعبيريديگر نيز ميتوان گفت كه اهل حق ارادة حيات آخرت دارند و اهل باطل ارادة حيات دنيا؛ آنان آخرتطلباند، و اينان دنياطلب.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org