قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

بخش نهم

تعادل، بحران و انقلاب اجتماعي

 

 پيشگفتار

1. تعادل اجتماعي

2. بحران اجتماعي

3. چاره‌انديشي‌هاي نظام حاكم براي حفظ وضع موجود

4. اقسام طغيان‌هاي اجتماعي

5. ويژگي‌هاي انقلاب اسلامي

 6. آفات انقلاب و راه‌هاي مبارزه با آنها

7. استمرار انقلاب

 

 

 

 

 

پيشگفتار

در اين بخش به سه مسئلة تعادل اجتماعي، بحران اجتماعي، و انقلاب اجتماعي پرداخته‌ايم. نخست نشان داده‌ايم كه فردبراي تحصيل و تأمين منافع و مصالح خويش است كه به جامعه‌اي روي مي‌آورد و عضويت آن را مي‌پذيرد. درست است كه فرض وجود جامعه‌اي كه همه منافع و مصالح جميع اعضاي خود را تحصيل و تأمين كند، فرضي است آرمان‌‌گرايانه وخيال‌پردازانه؛ چراكه اساساً خواسته‌هاي افراد هر جامعه با يكديگر در تضاد و تزاحم‌اند و در يك راستا قرار نمي‌گيرند تا نظام سياسي، حقوقي، و اقتصادي حاكم‌بر آن جامعه بتواند همه آنها را كاملاً برآورده سازد؛ لكن مادام‌كه نظام حاكم‌بر جامعه به‌گونه‌اي است كه همه يا اكثريت افراد احساس مي‌كنند كه از عضويت جامعه من‌حيث‌المجموع سود مي‌برند جامعه حالت«تعادل» خواهد داشت.

اگر فقر يا ظلم در جامعه‌اي دامن‌گستر شود يا جامعه شأن و حيثيت بين‌المللي و جهاني خود را ازدست بدهد يا ازاستكمالات معنوي و اخلاقي محروم گردد، زمينه خروج جامعه از حالت تعادل و بروز «بحران» اجتماعي فراهم شده است. ولي وجود اين مفاسد براي بروز بحران اجتماعي، اگرچه لازم است، كافي نيست. اگر مردم وجود اين مفاسد را، چنان‌كه بايدوشايد، درنيابند يا آنها را اجتناب‌ناپذير بپندارند يا راه تغيير و اصلاح آنها را ندانند يا نظام ارزشي و فرهنگي‌شان چنان منحط باشد كه قبح چنداني براي اين مفاسد نشناسد، يا شخصيت، اخلاق، ومنش ايشان به‌گونه‌اي باشد كه استعداد و نشاط

دگرگون‌سازي وضع نامطلوب را نداشته باشند و نخواهند كه دشواري‌ها وسختي‌هاي اين راه را بر خود بپذيرند، بحران پديد نخواهد آمد و جامعه درجهت تغيير وضع موجود حركت نخواهد كرد. از‌اين‌رو وظيفه معلمان و مربيان و راهنمايان و رهبران فكري و فرهنگي جامعه است كه مردم را از مفاسد مختلفي كه در گوشه‌وكنار جامعه‌شان لانه كرده است بياگاهانند و نگذارند كه نظام حاكم، با فريب‌كاري‌ها و نيرنگ‌بازي‌هاي خود، مردم را درجهل و غفلت نگه دارد و نقاط ضعف خود را همچون نقاط قوت بنماياند و به مردم بباورانند كه اين مفاسد ناشي‌از مشيت الهي، دست تقدير، نيروي سرنوشت، رواج زمانه، خواست روزگار، جبر تاريخ است و از آنها گريزي نيست، بلكه بايد به مردم بياموزند كه اين اوضاع راه چاره و علاج دارد؛ اين راه را به آنان بياموزند؛ نظام ارزشي و فرهنگي آنان را تصحيح كنند و تعالي بخشند تا قبح مفاسد موجود را به‌وضوح هرچه ‌تمام‌تر ادراك كنند؛ و شخصيت و منش آنان را چنان بسازند كه فقط در انديشه شكم و دامن نباشند؛ براي حق، عدالت،آبرو و حيثيت، عزت، شرف، مجد و عظمت و ساير ارزش‌هاي والاي انساني قدر و قيمت قايل باشند، و آماده باشند كه براي احقاق حقوق از دست‌رفتة خويش و تحقق ارزش‌هاي متعالي، تحمل درد و رنج كنند.

البته نظام حاكم هم بيكار نمي‌نشيند و براي حفظ وضع موجود، چاره‌انديشي‌ها مي‌كند و نيروهاي «مجبوركننده»،«برانگيزنده و بازدارنده»، و «باورانندة» خود را، با شدت و حدت، به‌كار مي‌گيرد تا مانع تلاش و كوشش‌هاي مصلحان اجتماعي شود و علي‌الخصوص تأثير فعاليت‌هاي فكري و فرهنگي آنان را در مردم به حداقل برساند.

ولي سرانجام، بحران اجتماعي به‌وجود مي‌آيد، گستره و ژرفاي بيشتر و بيشتر مي‌يابد، و به پيدايش «طغيان يا شورش اجتماعي» مي‌انجامد كه از‌ميان اقسام و صور عديدة آن، ما فقط به «اعتصاب»، «كودتا» و «انقلاب» اشاره كرده‌ايم. سپس، به ذكر ويژگي‌هاي انقلاب اسلامي پرداخته‌ايم كه آن را تنها انقلابي مي‌دانيم كه مي‌تواند همه مصالح مردم راتحصيل و تأمين كند. مهم‌ترين ويژگي اين انقلاب، كه كامل‌ترين و بارزترين مصداق آن پس‌از انقلاب

اسلامي حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)، انقلاب اسلامي ايران است، همانا فرهنگي بودن آن است؛ چرا‌كه انسانيت انسان، به دانش و بينش‌ها و گرايش و ارزش‌هاي اوست و اگر بنا باشد كه انقلابي به‌راستي انساني باشد و به‌سود انسانيت انسان تمام شود، بايدقبل‌از هرچيز، فرهنگي باشد و به مردم بينش‌ها و گرايش‌هاي صحيح عطا كند. هدف اصلي و نهايي اين انقلاب نيز چيزي جز اعلاي کلمه توحيد، احياي بينش‌ها و ارزش‌هاي الهي، و تهذيب نفوس انسان‌ها نيست؛ و از‌اين‌رو انقلاب اسلامي مصداق «جهاد في سبيل‌اللّه» است.

ولي هر انقلابي و ازجمله انقلاب اسلامي، ممكن است پس‌از كسب پيروزي نظامي و سياسي، معروض آفت يا آفاتي واقع شود. براي آنكه انقلاب بقا و دام يابد و نيز سلامت و سداد خود را ازكف ندهد، بايد آفات انقلاب و راه‌هاي مبارزه با آنها راشناخت و اين راه‌ها را با جديت و هشياري هرچه‌ تمام‌تر در پيش گرفت. از‌ آنجا‌كه دشمنان خارجي انقلاب سعي بليغ در به فساد كشاندن اخلاق و عقايد مردم دارند و نيز از‌آنجا‌كه آفات داخلي انقلاب چيزي جز آفاتي نيست كه در دو بعد علم واخلاق، عارض زمامداران و مردم مي‌شود، بايد گفت كه آفات انقلاب عمدتاً فرهنگي است و بنيادي‌ترين و سودمند‌ترين شيوة حفظ و تقويت انقلاب، فعاليت‌هاي آموزشي و پرورشي است. اگر مردم و مسئولان و دست‌اندركاران امور و شئون جامعه انقلابي، تعليم‌وتربيت صحيح و كافي نيابند، هيچ اميدي به دوام و سلامت انقلاب نيست، هر‌چند شخص رهبر و تني چند از زمامداران و متصديان امور، از هر جهت صالح و شايسته باشند. مگر نه اين است كه انقلاب اسلامي‌اي كه چهارده قرن پيش، درجزيرة‌العرب به‌رهبري بي‌نظير پيامبر گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله) صورت پذيرفت، پس‌ از مدتي بسيار كوتاه به انحراف كشيده شد و بدانجا رسيد كه فرزندان ابوسفيان زمام كارها را در دست گرفتند؟ در ‌واقع هرچند رهبري‌اي برتر و بهتراز رهبري آن حضرت ممكن و متصور نيست، ولي آن رهبري بي‌مانند هم نمي‌توانست دوام و سلامت انقلاب را ضامن شود؛ زيرا اين امر تابع چندوچون علم و اخلاق و عمل و بينش و گرايش عموم مردم است، كه هنوز از تعليم‌وتربيت درست به‌حدكفايت برخوردار نشده بودند.

بنابراين براي اينكه انقلاب «استمرار» يابد، يعني هم ضدانقلاب را در همه ميدان‌ها مغلوب سازد و هم به جميع اهداف ومقاصد خود نايل آيد، مؤثرترين و مفيدترين كاري كه مي‌توان و بايد كرد، فعاليت فرهنگي، به وسيع‌ترين معناي اين كلمه است.

در پايان اين پيشگفتار، يادآوري اين مطلب به‌جاست كه در آنچه در اين بخش گفته‌ايم، و علي‌الخصوص در آنچه راجع‌به انقلاب آورده‌ايم، بيشتر ناظر به انقلاب اسلامي ايران بوده‌ايم كه به‌حق، بزرگ‌ترين و ارزشمندترين انقلابي است كه پس‌از انقلاب اسلامي پيامبر گرامي اسلام‌(صلى الله عليه وآله) در جهان روي داده است و نعمت عظمايي است كه خداي متعالي به مستضعفين عالم عموماً، مسلمين دنيا خصوصاً، و مردم ايران بالأخص ارزاني فرموده است؛ و به‌همين‌جهت در راه پيشبرد اين انقلاب هرچه كوشش و تلاش كنيم، كم كرده‌ايم.

بايد بدانيم كه بزرگ‌ترين ضامن دوام و سلامت اين انقلاب و عظيم‌ترين خدمتي كه به استمرار مطلوب آن مي‌توان كرد، فعاليت‌هاي فرهنگي است. بايد اهتماممان همه مصروف اين شود كه تعداد هرچه‌بيشتر از مردم با احكام و تعاليم اسلام آشناشوند، هيچ فرد يا گروه يا قشري از اين آشنايي فرخنده محروم نماند، و اين آموزنده‌ها و فرموده‌ها هرچه‌بيشتر در ژرفاي دل وجان مردم نفوذ و رسوخ يابد. بايد علاوه‌بر‌اينكه در تعليم‌وتربيت ديني مردم، هيچ فرد يا گروه يا قشري را فراموش نمي‌كنيم وبه هيچ درجه و رتبه‌اي از معرفت ديني اكتفا نمي‌ورزيم، از آگاه كردن مردم نسبت‌به اوضاع‌و‌احوال سياسي، اجتماعي، وفرهنگي جامعه خودمان و ساير جوامع نيز، به‌هيچ‌روي، غفلت نورزيم.

 

1. تعادل اجتماعي

از آنچه سابقاً گفته‌ايم (ر.ك: بخش اول: 3؛ و بخش دوم: 7 و 8) دانسته مي‌شود كه جامعه داراي وجود، وحدت، و شخصيتي حقيقي و منحاز از افراد نيست؛ و ملاك وجود، وحدت، و شخصيت اعتباري آن، وجه اشتراك افراد آن است. بنابراين مي‌توان گفت كه هر

گروهي از انسان‌ها كه جهت مشتركي داشته باشند، به‌اعتبار همان جهت مشترك، يك «جامعه» را مي‌سازند؛ و اين جهت مشترك مي‌تواند نژاد يا رنگ پوست يا جنس يا زبان يا دين و مذهب يا عقيده يا مليت يا وضع اجتماعي يا وظيفه اجتماعي‌ يا پايگاه اجتماعي يا مولد و مسكن و موطن يا هر چيز ديگري باشد. پس في‌المثل، مي‌توان همه انسان‌هايي را كه به ديني واحد، مثلاً دين مقدس اسلام، متدين‌اند، افراد «جامعه»اي واحد دانست، هرچند به‌اعتبار تفاوت‌هايي كه در نژاد يا رنگ يا جنس يا زبان يا... دارند، متعلق به جامعه‌هاي مختلفي هستند. نيزمي‌توان جميع كساني را كه در سرزمين و كشوري واحد، مثلاً ايران، زندگي مي‌كنند، اعضاي «جامعه»‌اي واحد انگاشت، اگرچه درميان آنان، هم شيعي هست و هم سني و هم مسيحي و يهودي و زرتشتي، و به‌اعتبار اختلاف در دين و مذهب به جامعه‌هايي گوناگون وابسته‌اند. دو فرد ممكن است به‌لحاظ يك وجه مشترك، عضو يك «جامعه» باشند، مثلاً هردو مذكر وعضو «جامعه مردان» باشند، و به‌لحاظ وجوه اختلاف و تفاوتشان به جامعه‌هاي مختلف و متفاوتي تعلق داشته باشند. خلاصه آنكه به‌تعداد «جامع»‌ها «جامعه»‌هاي متعدد فرض و اعتبار مي‌توانيم كرد.

ولي جامعه‌شناسان از‌ميان همه «جامع»‌هاي بي‌شماري كه مي‌توان فرض و اعتبار كرد، فقط به وحدت و اشتراك «پيكربندي نهادي» التفات و توجه دارند و از ساير جهات وحدت و اشتراك چشم مي‌پوشند، چراكه درواقع نيز فقط همين نهادها هستندكه در كار «گرد هم آوردن» و متحد ساختن انسان‌ها تأثير و سهم دارند. ارتباطات و مناسبات و همكاري‌ها و تعاون‌هايي كه موجب هم‌بستگي و اتحاد آدميان مي‌شوند، همه در قالب اين نهادها صورت مي‌پذيرند. به عقيدة جامعه‌شناسان، درست است كه عواملي از ‌قبيل وحدت ‌نژاد، رنگ، زبان، و وطن در تحكيم و تقويت هم‌بستگي و اتحاد مردم دخيل‌اند، ولي اين‌گونه عوامل را بايد ثانوي، فرعي، تبعي، و داراي درجة دوم از اهميت تلقي كرد. آنچه ايجاد هم‌بستگي و اتحاد مي‌كند، همانا وحدت نهادهاي اجتماعي است.

وجه عقلي، عرفي، و اين‌جهاني به همه امور اجتماعي بخشيدن، و به‌عبارت‌ديگر،

تفكيك دين از سياست كه يكي از مختصات نهضت «نوزايش»(1) است، سبب شد كه دين، كه غربيان آن را يكي از نهادهاي اجتماعي محسوب مي‌دارند، درقلمرو اجتماعيات و سياسيات، اهميت چشمگير خود را ازدست بدهد و ديگر ملاك وحدت جامعه و يكي از مقومات آن به‌شمار نيايد. در عصر جديد، تأكيد جامعه‌شناسان همه بر نهاد حكومت و سياست است؛ و وحدت اين نهاد، كه علامت يا علت وحدت ساير نهادهاست، ملاك وجود، وحدت، و شخصيت اعتباري جامعه قلمداد مي‌گردد؛ و البته شك نيست كه نهاد حكومت و سياست تأثيري قاطع بر نهادهاي ديگر، و علي‌الخصوص بر دو نهاد اقتصادي و حقوق دارد. از‌اين‌رو، امروزه مجموعة انسان‌هايي كه تحت تدبير و ادارة نظام سياسي خاص واقع‌اند، و طبعاً نهادهاي اجتماعي واحدو مشتركي دارند، يك «جامعه» شمرده مي‌شوند؛ يعني تمايز جوامع به تمايز دستگاه‌هاي حكومتي آنهاست.

به‌هر‌تقدير، چون جامعه، وجود، وحدت و شخصيت حقيقي ندارد و فرد به‌منزلة ياخته‌اي از پيكر آن نيست، عضويت يك جامعه و پذيرش نظام سياسي، اقتصادي، و حقوقي حاكم‌بر آن، به‌هيچ‌وجه از عنصر اختيار و انتخاب خالي نيست. اينكه يك فرد از جامعه‌اي مي‌گسلد و به جامعه‌اي ديگر مي‌پيوندد، تابعيت كشوري را رد مي‌كند و تابعيت كشور ديگري را مي‌پذيرد، و به نظام سياسي، اقتصادي، و حقوقي‌اي تن در مي‌دهد و از نظام ديگري سر مي‌پيچد، بهترين دليل است بر اينكه قبول عضويت يك جامعه، جبري، قهري، و اجتناب‌ناپذير نيست. چون قبول عضويت يك جامعه اختياري است و از‌آنجا‌كه هر كار اختياري انگيزه‌اي دارد، جاي اين سؤال هست كه انگيزة هر فرد در پيوستن به جامعه‌اي خاص چيست؟ جواب اجمالي اين سؤال اين است كه هر فردي همواره درپي تحصيل و تأمين منافع و مصالح خويش است، ولي به‌زودي درمي‌يابد كه نمي‌تواند هم استقلال و آزادي فردي خود را حفظ كند و هم منافع و مصالح خود را تحصيل و تأمين


1. رنسانس: Renaissance.

كند، بلكه براي صيانت نفس، لازم است كه با فرد ديگر متحد شود و در تشكيل جامعه تشريك مساعي كند و البته، در اين راه، بخشي از استقلال و آزادي خود و قسمتي از ساير حقوق و منافع خويش را ازدست بدهد. اينجاست كه فرد اقدام به گونه‌اي محاسبه و مقايسه مي‌كند و اگر مجموع منافع حاصل از ورود به جامعه را بيشتر از مجموع مضارّ ناشي ‌از آن يافت، به جامعه مي‌پيوندد و تكاليف و محدوديت‌هاي اجتماعي را پذيرا مي‌شود؛ والّا فلا.

اين محاسبه و سنجش، كه در آن، هم منافع مادي ملحوظ است و هم منافع معنوي (به وسيع‌ترين معناي كلمه)، ممكن است آگاهانه باشد و ممكن است، چنان‌كه در اغلب موارد پيش مي‌آيد، ناآگاهانه (همين‌كه فرد با نظام سياسي، حقوقي واقتصادي حاكم‌بر جامعه سازگار است و سر مخالفت ندارد، دليل است بر پذيرش اختياري عضويت آن جامعه كه براساسنوعي محاسبه و سنجش ناآگاهانه صورت گرفته است)؛ نيز ممكن است به‌درستي و ازسر واقع‌بيني و ژرف‌نگري انجام يافته باشد و ممكن است خام‌انديشانه و نادرست، و احياناً تحت‌تأثير تبليغات فريب‌كارانة نظام سياسي حاكم، باشد (دستگاه‌هاي حاكمه مي‌كوشند تا با شيوه‌هاي گوناگون به مردم بباورانند كه بيشترين خوشبختي را براي بيشترين تعداد انسان‌ها فراهم مي‌آورند).

به‌هرحال، مادام‌ كه همه افراد جامعه يا اكثريت آنان منافع عضويت در جامعه خود را بيشتر از مضارّ آن بدانند، خواه،سنجش و داوري‌شان صحيح باشد و خواه نتيجه ناآگاهي و بي‌خبري‌شان از اوضاع‌و‌احوال واقعي باشد، جامعه «متعادل» يا«متوازن» خواهد بود.

 

2. بحران اجتماعي

«بحران اجتماعي» هنگامي آغاز مي‌شود كه يا نظام سياسي، حقوقي و اقتصادي حاكم، به‌تدريج، داراي چنان مفاسد ونابهنجاري‌هايي شده باشد كه محدوديت‌‌ها، دردها و رنج‌ها، و ضررهايي كه متوجه همه يا اكثر مردم مي‌گردد، بيشتر از حظ‌هاو نصيب‌ها،

لذات و خوشي‌ها، و نفع‌هايي باشد كه عايد آنان مي‌شود، و يا پرده‌هاي ناآگاهي و بي‌خبري مردم يا فريب و نيرنگ دستگاه حاكمه، چنان دريده شده باشد و به يك‌سو رفته باشد كه همگان دريابند كه هم از اول دچار خسران مي‌بوده‌اند.

احساس غبن و خسران‌زدگي اگر به درجه‌اي معيّن از عموميت و سيطره برسد، منشأ بحران اجتماعي و خروج جامعه از وضع و حالت «تعادل» يا «توازن» تواند بود و مردم را به انديشه براندازي نظام حاكم و بر سر كار آوردن نظامي ديگر فرو تواند برد؛ خواه، نظام حاكم قاصر باشد و خواه مقصر؛ يعني، چه ازسر علم و عمد، مصالح و منافع عمومي را پاي‌كوب و لگدمال كرده باشد و چه به‌سبب جهل و بدون سوءنيت زمينه ضايع شدن حقوق مردم را فراهم آورده باشد.

عوامل بحران‌زا را مي‌توان تحت چهار عنوان بسيار كلي آورد:

1. احساس فقر: فقر محسوس‌ترين عامل بحران‌زاست، زيرا فهم و شناخت آن نيازمند هيچ‌گونه استعداد و معلوماتي نيست؛ و زن و مرد و كوچك و بزرگ و عارف و عامي، آن را به‌يك‌سان درمي‌يابند و از آن رنج مي‌برند. برانگيزندگي اين عامل نيز بسيار قوي است. از‌اين‌رو، نابساماني‌ها و كمبودهاي اقتصادي بيش و پيش‌از هر نابساماني و كمبود ديگري، زنگ خطر را براي نظام حاكم به صدا درمي‌آورند؛

2. احساس ظلم: ممكن است همه يا اكثر جامعه از تنعم و رفاه كافي هم برخوردار باشند، ولي احساس كنند كه ازسوي خود دستگاه حاكمه يا كساني كه مورد حمايت آن دستگاه‌اند، مورد ظلم و تعدي واقع شده‌اند و از بسياري از حقوق مادي يا معنوي خويش محروم گشته‌اند، به‌گونه‌اي‌كه از‌ميان رفتن آن ستمگران و متجاوزان، آنان را به تنعم و رفاه بيشتري مي‌رساند ياحرمت و كرامتشان را باز مي‌آورد؛

3. احساسِ ازدست دادن شأن و حيثيت بين‌المللي و جهاني: ممكن است عموم افراد يك جامعه احساس كنند كه در ميان ساير اقوام و ملل، از وجه و آبروي چنداني برخوردار نيستند. اين احساس، علي‌الخصوص درنزد مردمي يافت مي‌شود يا قوت مي‌گيرد، كه

استقلال و آزادي سياسي خود را كمابيش از كف داده باشند و پنهان يا آشكار، تحت استعمار قوم و ملت ديگري قرار گرفته باشند. چنين مردمي، حتي اگر وضع معيشتي و اقتصادي رضايت‌بخشي هم داشته باشند و ازطرف بعضي از افراديا گروه‌ها يا قشرهاي جامعه خود نيز مورد استثمار و بهره‌كشي اقتصادي يا مورد بي‌حرمتي و هتك شخصيت واقع نشدهباشند، بعيد نيست كه به‌پا خيزند و نظام حاكم‌بر خود را، كه موجبات بردگي و بندگي آنان را نسبت‌به بيگانگان فراهم آوردهاست، ساقط سازند، تا بدين‌وسيله، قدرت، شوكت، عظمت و عزت خود را در سطح بين‌المللي و جهاني بازيابند؛

4. احساس محروميت از استكمالات معنوي و اخلاقي: اين احساس بسيار به‌ندرت و فقط براي كساني دست مي‌دهد كه ازتعاليم انبياي الهي(عليه السلام) عموماً، و از آموزه‌هاي پيامبر گرامي اسلام خصوصاً، بهرة كافي و وافي برگرفته باشند تا بدانند كه انساني بودن زندگي فردي و اجتماعي، در گرو بينش‌ها و گرايش‌هايبسيار والا و ارجمندي است كه جز براثر پيروي از اوامر و نواهي الهي حاصل نمي‌آيد. چنين كساني اگر احساس كنند كه نظام حاكم‌بر جامعه‌شان امور و شئون مردم را چنان تدبير و اداره مي‌كند كه نتيجه‌اي جز دور ماندن انسان‌ها از كمالات باطني وحقيقي به‌بار نمي‌آورد، قيام مي‌كنند و تا‌آنجا‌كه مي‌توانند در تضعيف و امحاي آن نظام مي‌كوشند؛ حتي اگر نظام مفروض، فقر را ريشه‌كن كرده باشد، ظلم را در جميع اشكال و صورش نابود ساخته باشد، و شأن و حيثيت بين‌المللي و جهاني جامعه راحفظ كرده و ارتقا بخشيده باشد. در اينجا، تذكار دو نكته ضرورت دارد:

اول‌ـ اينكه چون نهادهاي اجتماعي، ارتباطات وثيق و تعاملات عميق دارند مفاسد پديد‌آمده در هر‌يك از آنها، سايرين را نيزدستخوش فساد مي‌سازد. كساني كه در فقر و محروميت مادي و اقتصادي دست‌وپا مي‌زنند، طبعاً از تعليم‌وتربيت صحيح وكافي بي‌بهره مي‌مانند و واجد آرا و عقايد، اخلاق، و نيز افعال فردي و اجتماعي فاسد و نادرست مي‌گردند. همين كسان‌اند كه آلت دست سياست‌مداران و دولتمردان فريب‌كار و خائن و

وسيله پيشرفت اهداف پليد آنان مي‌شوند وچه‌بسا بزرگ‌ترين سدّ راه اصلاحات و نهضت‌هاي اجتماعي اصلاح‌گرانه‌اي مي‌شوند كه خير و سعادت خودشان را دربر دارد (تأكيد مي‌كنيم كه تأثير عامل فقر و محروميت، در ايجاد ساير مفاسد، قطعي و غير قابل تخلف نيست). انحطاط فرهنگي و سقوط معنوي و اخلاقيِ بخش معتنابهي از مردم نيز مي‌تواند در نابسامان ساختن وضع معيشتي و اقتصادي جامعه و به‌تباهي كشيدن نظام حقوقي و سياسي حاكم‌بر جامعه تأثير قاطع داشته باشد. زمامداران ناصالح يا بي‌كفايت هم، علاوه‌ بر ‌اينكه رفاه‌بخش و عدالت‌گستر نمي‌توانند بود، زمينه اجتماعي انواع و اقسام مفاسد عقيدتي، اخلاقي، و عملي را مهيا مي‌سازند. ملاحظه مي‌شود كه فسادهاي گوناگون با يكديگر ربط و پيوند دارند و از يك نهاد به نهادي ديگر سرايت مي‌كنند؛

دوم‌ـ اينكه در هر مقطعي تاريخي‌ و در هر جامعه‌اي، شمار كساني كه در انديشه مصالح معنوي و ارزش‌هاي والاي اخلاقي‌اند، به قدر و قيمت و اهميت اين‌گونه امور، به‌تفكيك از امور مادي و معيشتي، واقف‌اند و از نابساماني‌ها و كمبودهايي كه در‌اين‌زمينه پديد مي‌آيد رنج مي‌برند، بسيار اندك است. ازاين‌رو، اگرچه فرض اينكه نهضتي اجتماعي‌ فقط به‌انگيزة دفاع و حمايت از مصالح معنوي و ارزش‌هاي متعالي اخلاقي پديد آيد، فرضي نامعقول نيست، ولي در اكثريت‌قريب‌به‌اتفاق موارد نهضت‌هاي اجتماعي چنين نبوده‌اند. لكن، از‌آنجا‌كه مفاسد معنوي و مفاسد مادي معمولاً پيوندي استوار و ناگسستني با يكديگر دارند و در هر جامعه‌اي كه دچار مفاسد معنوي است، مفاسد مادي نيز رواج و شيوع تام دارد، مصلحان اجتماعي مي‌توانند، حتي اگر هدف نهايي‌شان صرفاً اصلاح وضع‌وحال معنوي و اخلاقي مردم است، بر نقاط ضعف مادي و معيشتي جامعه انگشت تأكيد بگذارند و باارائة فقر و بي‌عدالتي اقتصادي موجود در جامعه، مشروعيت و حقانيت نظام سياسي، اقتصادي و حقوقي حاكم را در محل شك و شبهه و چون ‌و چرا آورند، و بدين‌طريق، جماعات فراواني را با خود همدست و هم‌داستان سازند و موجبات تزلزل اركان نظام حاكم و فروپاشي آن را فراهم آورند.

از ديدگاه اسلامي، هرچند اصل «هدف، وسيله را توجيه مي‌كند» مقبول نيست، بهره‌برداري از نقاط ضعف مادي جامعه براي برپا كردن نهضتي اجتماعي كه هدف اصلي‌اش، اصلاحات معنوي است به دو دليل، موجه و مشروع است:

نخست‌ـ آنكه اساساً اديان الهي فقط با معابد و پرستش‌گاه‌ها سروكار ندارند، بلكه اصلاح جميع امور و شئون حيات، اعماز فردي و اجتماعي، مادي و معنوي، دنيوي و اخروي را قصد كرده‌اند، به‌گونه‌اي‌كه اقامه يك نظام اجتماعي الهي و مطلوب مستلزم اصلاح همه امور و شئون زندگي انسان‌ها، و ازجمله امور و شئون مادي و معيشتي آنان است، اگرچه هدف اعلاي نظام مذكور تهذيب نفوس و تتميم مكارم اخلاق و تكميل آدميان است؛

دوم‌ـ آنكه كمبودها و نابساماني‌هاي اقتصادي، بيشتر به اين علت كه تأثير مستقيم‌تر و بي‌واسطه‌تري در زندگي مردم دارند، به‌مراتب محسوس‌تر و ملموس‌تر از ساير كمبودها و نابساماني‌ها هستند، بنابراين مي‌توانند انگيزه‌اي نيرومند و فراگير براي جنبش و قيام همگاني پديد آورند، و حال ‌آنكه كمبود و نابساماني‌هاي معنوي، قدرت ايجاد چنين انگيزة عام و قوي‌اي را ندارد.

ارائة فقر و بي‌عدالتي اقتصادي در اينجا، وسيله‌اي است كه استفاده از آن، با هدف هيچ‌گونه منافات و ناسازگاري‌اي ندارد.

 

3. چاره‌انديشي‌‌هاي نظام حاكم براي حفظ وضع موجود

اگر بخواهيم كه كسي رفتاري موافق با ميل و خواست ما داشته باشد يا رفتاري مخالف با ميل و خواست ما نداشته باشد، ازسه راه مي‌توانيم او را تحت ‌تأثير قرار دهيم و وادار به انجام كاري كنيم كه خود مي‌خواهيم: يكي اينكه نيروي مادي مستقيم و بي‌واسطه‌اي بر بدنش اعمال كنيم؛ يعني با استفاده از زور و خشونت، او را «اجبار» به كار مورد نظر كنيم، مانند وقتي‌كه كسي را محبوس مي‌كنيم يا دست‌وپايش را مي‌بنديم تا به عملي كه

نمي‌خواهيم، دست نزند يا سر كودك بيمار را ثابت، و دهانش را بازنگه مي‌داريم و دارو به حلقش مي‌ريزيم. ديگر اينكه با تعيين پاداش يا كيفر در او ايجاد انگيزه كنيم، نظير زماني‌كه دانش‌آموز را به اعطاي جايزه نويد مي‌دهيم يا ازچوب و كتك مي‌ترسانيم.

سوم اينكه در عقيدة وي نفوذ كنيم و به او بباورانيم كه اگر چنان كند كه ما خواسته‌ايم، به‌نفع خود اوست.

نظام حاكم‌بر جامعه نيز براي وادار ساختن مردم به اطاعت از احكام و مقررات خود، از اين سه طريق سود مي‌جويد؛ وچون ثبات و بقاي نظام حاكم، درگرو اطاعت و عدم عصيان همه يا اكثريت ‌قريب‌به‌اتفاق مردم است، مي‌توان چاره‌انديشي‌هايي را كه هر نظام به‌منظور تقويت و تحكيم موضع و موقف خود و حفظ وضع موجود مي‌كند، در اين سه شيوه تلخيص كرد:

1. استفاده از نيروهاي «مجبوركننده»: هر نظامي براي جلوگيري از عصيان مردم و واداشتنشان به اطاعت، كمابيش، از«پليس» و «ارتش» كه دو نيروي عمده مجبوركننده‌اند، استفاده مي‌كند و با توسل به خشونت و زور، قدرت مردم را درهم مي‌كوبد و خرد مي‌كند. از‌اين‌رو، هر دستگاه حاكمه‌اي هرچه ‌كمتر اعتماد به مردم و اطمينان از آيندة خود داشته باشد بيشتر مي‌كوشد تا قدرت نظامي، تسليحاتي، انتظامي، و امنيتي خود را افزون سازد؛

2. استفاده از نيروهاي «برانگيزنده و بازدارنده»: قدرت اقتصادي يكي از بزرگ‌ترين و مؤثرترين نيروهاي برانگيزنده وبازدارنده است. هرچه قدرت دستگاه حاكمه بر سازمان‌ها و مؤسسات اقتصادي بيشتر باشد، دستگاه مزبور بهتر مي‌تواند مردمرا به بالا بردن ميزان اشتغال، تثبيت يا تقليل نرخ‌ها، و كاستن ماليات بر درآمد نويد دهد يا از بستن درِ كارخانه‌ها و كارگاه‌ها وبيكار كردن كارگران، بر سر كار آوردن كارگران و كارمندان اعتصاب‌شكن، و از ‌ميان بردن اتحاديه‌هاي صنفي بترساند و با اين تطميع‌ها و تهديدها آنان را هوادار و موافق خود كند يا حداقل، از همراهي عملي با مخالفان نظام برحذر دارد. همچنين دستگاه حاكمه اگر امكانات مالي و اقتصادي عظيمي داشته باشد، مي‌تواند بسياري

از افراد برجسته و ممتاز و ذي‌نفوذ جامعه را، با سرازير كردن پول به جيب‌هايشان، با خود هم‌رأي و همراه سازد؛

3. استفاده از نيروهاي «باوراننده»: نيروهاي باوراننده، سودمندترين و كارامدترين نيروهايي هستند كه يك دستگاه حاكمه در اختيار مي‌تواند داشت، حداقل بدين‌دليل كه نيروهاي «مجبوركننده» و «برانگيزاننده و بازدارنده» نهايت كاري كه مي‌توانند كرد، «قدرتمند» ساختن دستگاه حاكمه است، و حال‌آنكه نيروهاي «باوراننده»، دستگاه حاكمه را هم «قدرت» مي‌بخشند و هم«مشروعيت»،(1) و «مشروعيت» داشتن يك نظام بهترين ضامن ثبات و بقاي آن است. نيروهاي باوراننده هم نيروهايي هستند كه در چهارچوب نهاد «آموزش‌و‌پرورش»، به وسيع‌ترين معناي كلمه كه شامل «تبليغات» (يا «آوازه‌گري») هممي‌شود، دست‌اندركار تعليم‌ و تربيت افراد جامعه و نفوذ در عقايد و باورهاي آنان‌اند. بعضي از فعاليت‌هايي كه نظام حاكم، با استفاده از نيروهاي باوراننده و در جهت منافع و خواسته‌هاي خود انجام مي‌دهد بدين‌قرار است:

الف‌) اغفال مردم به‌وسيله كتمان حقايق و جعل و نشر اكاذيب: از‌آنجا‌كه آگاهي عموم مردم از مفاسد و ناهنجاري‌هاي موجود در جامعه به‌سود نظام حاكم نتواند بود، اين نظام همواره مي‌كوشد تا حتي‌المقدور مردم را در جهل و بي‌خبري نگاه دارد. شك نيست كه هر دسته از مردم با يكي از واقعياتي كه حاكي‌از عدم صلاحيت نظام است، سروكار و آشنايي مستقيم و از نزديك دارند؛ نظام حاكم اگر بتواند كاري كند كه نه اين ‌دسته از مردم بر ساير واقعيات تلخ اطلاع يابند و نه ساير مردم از اين واقعيت مطلع شوند، جلوي انتشار و شيوع حقايق دردناك را گرفته است و به موفقيت عظيمي نايل شده است. بدين‌منظور، يعني براي اينكه مردم به عمق و وسعت فجايع راه نبرند و هر دسته‌اي بپندارند كه مفاسد، منحصر و محدوداست به همان قلمرويي كه آنان از آن آگاه‌اند، حقايق دردناك را پنهان و


1. منظور از «مشروعيت» در اينجا، اصطلاح اسلامى آن نيست، بلكه معناى رايج آن در فرهنگ سياسى امروز است.

پوشيده مي‌دارد، و اكاذيب فراواني برمي‌سازد وهمه‌جا مي‌پراكند؛ همچنين، آن مقدار از واقعيات را كه تأييد‌كننده خواسته‌ها، آرا، و اعمال اوست بيان مي‌كند؛ و نيز بااغراق و گزافه‌گويي، چنين وانمود مي‌كند كه حل و رفع مسائل و مشكلات چندان دشوار نيست و به‌زودي انجام مي‌پذيرد وبا درنظرگرفتن همه اوضاع‌و‌احوال بين‌المللي و جهاني و من‌حيث‌المجموع، وضع‌وحال جامعه اگر كمال مطلوب نيست، نسبتاً مطلوب است؛

ب) اشاعه و ترويج آرا و عقايدي كه مؤيد وضع موجود است: نظام حاكم پيوسته تلاش مي‌كند كه از‌ميان آموزه‌هاي اديان،مذاهب، مكتب‌ها و مسلك‌هاي گوناگون، آنها را كه به كار تأييد وضع موجود مي‌آيند، برگزيند و اشاعه دهد. آموزه‌هاي جبرگرايانه، اعم از جبر طبيعي يا جبر اجتماعي يا جبر تاريخي يا جبر الهي، از‌آنجا‌كه وضع موجود را ضروري واجتناب‌ناپذير فرا مي‌نمايد، براي همه نظام‌هاي حاكم، به هر صورت و شكلي باشند، سودمندند. همچنين آموزه‌هايي از ‌قبيل «كار خدا را به خدا واگذاريد، و كار قيصر را به قيصر»، «السلطان ظلّ اللّه» و «چه فرمان يزدانچه فرمان شاه»، كه امثال آنها كم هم نيست، براي تأييد و حفظ وضع موجود مفيدند، و بنابراين دائماً تكرار مي‌شوند.

ايدئولوژي‌هايي مانند «ملت‌گرايي»(1) مبالغه‌آميز و افراطي، كه خيانت به دولتِ به‌اصطلاح «ملي» را خيانت به «ملت»مي‌شمارد و «وطن‌پرستي»(2) و «نژادپرستي»(3) نيز، به‌سبب آثار و نتايج مطلوبي كه براي نظام‌هاي حاكم به‌بار مي‌توانند آورد، مورد تأكيد و تبليغ واقع مي‌شوند؛

ج) تضعيف روحيه استقامت و مقاومت: نظام حاكم براي آنكه هم فرصت و مجال پرداختن به مسائل و مشكلات اجتماعي و سياسي را از مردم، و علي‌الخصوص جوانان بگيرد، و هم آنان را به تنبلي، سستي، و وارفتگي سوق دهد، از فسق‌وفجور، فحشا،


1. ناسيوناليسم: Nationalism.

2. شووينيسم: Chauvinism.

3. راسيسم: Racism.

مشروبات الكلي، و مواد مخدر كمال استفاده را مي‌كند. كساني كه به اين‌گونه امور معتاد و خوگر شوند، طبعاً زبون، راحت‌طلب، دون‌همت و سر در آخور خواهند شد و تضاد و تزاحمي با دستگاه حاكمه نخواهند داشت؛

د) حملة تبليغاتي به رقيبان و مخالفان و متهم كردن آنان و مسخره و استهزاي آنان يا آرا و عقايدشان: نظام حاكم بدين‌منظور كه تأثير سخن و نفوذ كلام رقيبان و مخالفان خود را در مردم كم كند و مانع ازدياد تعداد طرف‌دارانشان شود، هجوم تبليغاتي عظيمي برضد آنان سازمان مي‌دهد؛ آنان را متهم مي‌كند به اينكه اهداف و مقاصد شومي در سر دارند، فرصت‌طلب، عوام‌فريب، تروريست، اجنبي‌پرست، مزدور بيگانه، ستون پنجم دشمن، جاسوس، خائن به ملت و وطن و...هستند، و جامعه را به اوضاع‌واحوالي بدتر مي‌كشانند؛ و خود آنان يا آرا و عقايدشان را به باد مسخره و استهزا مي‌گيرند.

نظام سياسي هر جامعه حريفان و دشمنان خود را، اعم از اينكه به‌راستي مصلح باشند يا اينكه دواعي نفساني و شيطاني داشته باشند، با القاب و عناويني مي‌خواند كه داراي بار ارزشي و عاطفي منفي است: سرمايه‌دار و بورژوا، خان و فئودال، محافظه‌كار، مرتجع (در جامعه‌هاي شرقي يا هوادار شرق)، فاشيست، و كمونيست (در جامعه‌هاي غربي يا طرف‌دار غرب).

نظام حاكم با فعاليت‌هايي از‌اين‌قبيل، هم بر قدرت خود مي‌افزايد، هم خود را مشروع و قانوني جلوه مي‌دهد، و هم كسبشأن و حيثيت، وجهه و آبرو، و محبوبيت مي‌كند و خلاصه، به اغراضي دست مي‌يابد كه با بهره‌گيري صرف از نيروهاي «مجبور‌كننده» و «برانگيزنده و بازدارنده» نيل به آن اغراض امكان‌پذير نيست.

ولي هميشه اين امكان هست كه حتي استفاده از مجموع نيروهاي «مجبور‌كننده»، «برانگيزنده و بازدارنده» و «باوراننده» هم وافي به مقصود نباشد و نتواند جامعه را از ورود به مرحله بحراني مانع شود. از‌اين‌رو، نظام‌هاي حاكم، علي‌الخصوص در دنياي معاصر و بالأخص در جهان سوم، پيوسته كوشش دارند كه با قدرت‌هاي بزرگ‌تر از خود و به‌ويژه با ابرقدرت‌ها مناسبات دوستانه برقرار كنند تا بتوانند در روزهاي سخت و بحراني به ‌مدد

آنان از ورطه سقوط و هلاكت رهايي يابند. پيمان‌هاي نظامي و غيرنظامي عديده‌اي كه هر نظام سياسي‌، با نظام‌هاي قدرتمندتر از خود منعقد مي‌كند و عموماً اسارت‌آورند، تا حد فراواني براي فرونشاندن عصيان‌ها و طغيان‌هاي داخلي به‌كار مي‌آيند.

ميزان ثبات و بقاي نظام حاكم، نسبت مستقيم دارد با ميزان موفقيت آن در هماهنگ ساختن و بهره داشتن از نيروهاي مذكور؛ ولي ميزان اين موفقيت نيز بي‌نهايت نتواند بود و سرانجام روزي جامعه وارد مرحله بحراني خواهد شد. بحران نيز اگر براثر تدابير و چاره‌انديشي‌‌هاي نظام حاكم «متوقف» يا «ناكامياب» نگردد، منتهي به دگرگوني اجتماعي‌اي خواهد شد كه به حيات سياسي نظام حاكم، پايان خواهد داد.

 

4. اقسام طغيان‌هاي اجتماعي

طغيان يا شورش اجتماعي، اقسام گوناگوني مي‌تواند داشت كه اهم آنها بدين‌قرار است:

1. اعتصاب: اعتصاب، در دامنه‌دارترين معناي خود، به هر نوع تعطيلي گفته مي‌شود كه به‌عنوان اعتراض به تجاوز به يكي از حقوق اجتماعي به‌عمل آيد. مثلاً ممكن است همه سكنة ناحيه‌اي پس‌از وقوع زمين‌لرزه يا طغيان رودخانه، به كُند و غيرمؤثر بودن كمك‌هاي ضروري كه دولت بايد بكند اعتراض داشته باشند و دست به «اعتصاب» بزنند.

اعتصاب، به‌معناي خاص كلمه، يعني معلق ساختن هماهنگ كار از طرف كارگران و دستمزد بگيران، تا بدين‌وسيله، يامستقيماً به كارفرما فشار وارد شود يا قدرت‌هاي محلي يا دولت مجبور به دخالت شوند و كارفرما را در مضيقه بگذارند، به‌ هر‌ تقدير، همه يا حداقل، قسمتي از درخواست‌هاي كارگران و مزدبگيران برآورده شود.(1)

اعتصاب چه «عمومي» باشد و چه «صنفي»، چه اعتراضي برضد تجاوز به حقوق طبيعي (غيروضعي) باشد و چه اعتراضي برضد تجاوز به حقوق شناخته‌شده و قانوني، و چه


1. ر.ك: فرهنگ اصطلاحات اجتماعى و اقتصادى، ص181‌ـ‌183.

اعتراضي برضد تخطي از عرف و عادات وآداب‌و‌رسوم معمول و متعارف، چه قصد تغيير تصميمات كارفرمايان يا مديران صنعتي را داشته باشد و چه قصد تغيير سياست‌هاي اقتصادي دولت را و چه قصد درهم شكستن و واژگون كردن نظام حاكم را، به‌هرحال، كم‌ يا‌ بيش با امور و شئون سياسي ارتباط و سروكار مي‌يابد. «بنابراين اعتصابي وجود ندارد كه كم ‌و ‌بيش جنبه سياسي نداشته باشد»(1) و با نظام حاكم، اصطكاك و تصادم پيدا نكند. نظام حاكم ممكن است به‌سبب آگاهي از اوضاع‌ و ‌احوال عمومي جامعه و عمق و وسعت اعتراض اعتصابيون و خطرات ناشي‌از بي‌التفاتي به خواسته‌هاي آنان يا سركوبي آنان، شيوه‌اي مسالمت‌جويانه در پيش گيرد، با اعتصاب‌گران به تبادل نظر وگفت‌وگو پردازد، و با كم ‌و ‌بيش كردن و جرح ‌و تعديل و حك و اصلاح خواسته‌هايشان به قسمتي از آنها تن دهد و آنان را بهترك اعتصاب راضي كند؛ و ممكن است، ازسر بي‌خبري از واقعيت‌ها يا ترس از واكنش‌هاي كارفرمايان و مديران صنعتي و سرمايه‌داران، از توجه به خواسته‌هاي اعتصاب‌گران يك‌سره سر باز زنند و به قوة قهريه و اِعمال زور و خشونت متوسل شود. در‌اين‌صورت، بسته به اوضاع‌ و ‌احوال مختلف اجتماعي، قدرت اعتصاب‌گران، رهبري آنان، قدرت آنان، قدرت نظام حاكم، تدابير و چاره‌انديشي‌هاي آنان، و... يا اعتصابيون، ولو موقتاً، شكست مي‌خورند و خاموش مي‌شوند و يا اعتصاب عمق، وسعت، و اوج بيشتر مي‌گيرد و موجبات تزلزل و سقوط و زوال نظام حاكم را فراهم مي‌آورد؛

2. كودتا يا «انقلاب كاخي»: كودتا، بالمعني الأعم، يعني شورش گروهي از دستگاه حاكمه برضد گروه ديگر و تلاششان براي بركنار كردن آنان از صحنه قدرت. كودتا اگر به ابتكار گروهي از مقامات دولتي يا صرفاً توسط آنان صورت گيرد، «كودتا» بالمعني الأخص نام مي‌گيرد، و اگر به ابتكار گروهي از مقامات ارتشي و نظامي يا صرفاً به‌وسيله آنان انجام پذيرد،«كودتاي نظامي» ناميده مي‌شود.


1. همان، ص182.

فرق كودتا با «انقلاب»، كه شرحش خواهد آمد، اين است كه كودتا از بالا و به‌دست افرادي از نظام حاكم انجام مي‌يابد، در‌حالي‌كه انقلاب، طغيان عموم مردم و گروه‌ها و قشرهاي پايين برضد نظام حاكم است.

كودتا، چون نتيجه نزاع بر سر قدرت است و به‌ انگيزه از‌ميان برداشتن حريفان و رقباست، طبعاً نمي‌تواند به خير و صلاح عموم افراد جامعه منجر شود، اگرچه كودتاگران براي اينكه از تأييد و حمايت مردم برخوردار شوند دست به يك‌سلسله فعاليت‌هاي ظاهراً اصلاح‌گرانه و خيرخواهانه مي‌يازند. البته مي‌توان فرض كرد در اوضاع‌ و احوالي كه مهياي يك تحول بنيادي و انقلابي است، گروهي از مقامات دولتي يا ارتشي، نظام حاكم را ناگهان ساقط كنند، و سپس قدرت و حكومت را به‌دست مردم بسپارند و خود نيز كناره‌گيري كنند، ولي اين فرضي است كه حداقل تاكنون به‌وقوع نپيوسته است؛

3. انقلاب: کلمه «انقلاب»، كه در استعمالات قرآني‌اش به دو معناي «رجوع و بازگشت» و «تحول و صيرورت و (دگرگون)شدن» آمده است، از قديم‌الأيام در هر دو زبان عربي و فارسي، يكي از اصطلاحات نجومي و اخترشناختي و به‌معناي «حركت دَوراني منظم و قانونمند ستارگان»، «دُور» و «گردش» هم بوده است (به تركيباتي از‌قبيل «انقلاب صيفي» و «انقلاب شتوي» توجه كنيد). ملاحظه مي‌شود كه معناي نجومي اين كلمه متضمن هر دو معناي لغوي آن، يعني «بازگشت» و «دگرگون شدن»، هست. اروپاييان براي القاي اين معناي نجومي از ديرباز لفظ(1)Revolution را به‌كار مي‌برده‌اند. از سال 1660 ميلادي بدين‌سو، لفظ Revolution در غرب، معناي جديد ديگري نيز يافت؛ يعني براي ناميدن قيام سريع، پرشور، و همگاني مردم برضد نظام حاكم به‌كار رفت (اينكه چرا غربيان براي تسمية اين‌ قسم از حركت‌هاي اجتماعي، از اصطلاح نجومي استفاده كردند، خود، ادله و عللي دارد كه اينجا


1. كه تلفظ انگليسى‌اش رولُوشن و تلفظ فرانسه‌اش روُلوسيون است.

جاي پرداختن به آنها نيست).(1) به‌همين‌سبب، مترجمان فارسي‌زبان نيز، به‌پيروي از غربيان، قيام همگاني مردم را برضد نظام حاكم «انقلاب» نام نهادند.

به‌هرحال، کلمه «انقلاب» در پهنه علوم انساني و اجتماعي به دو معنا استعمال مي‌شود: يكي به‌معناي تحول سريع، شديد، و بنيادي‌ كه بر اثر طغيان عموم مردم در اوضاع‌و‌احوال سياسي جامعه روي مي‌دهد، و درنتيجه يك نظام سياسي،حقوقي، و اقتصادي جاي خود را به نظام ديگري مي‌دهد؛ و ديگري به‌معناي تحول شديد و ريشه‌اي و غيرسياسي‌اي كه به كندي و بدون خشونت صورت گيرد، مانند انقلاب علمي، انقلاب صنعتي، انقلاب فرهنگي، انقلاب ادبي، و انقلاب هنري. وجه مشترك دو معناي لفظ «انقلاب»، همان «تحول شديد، اساسي، و كلي» است. در اين مبحث مقصود از واژه «انقلاب»، فقط معناي اول آن است، و معناي دوم به‌هيچ‌روي، مراد نيست.

فرض اينكه يك انقلاب همراه با اعمال زور و خشونت نباشد، البته فرضي نامعقول نيست، ولي فرضي است كه تاكنون وقوع و تحقق نيافته است و پيش‌بيني مي‌شود كه در آينده نيز واقع و متحقّق نگردد. برطبق پيشگويي‌هايي كه در متون ديني و مذهبي ما آمده است، انقلاب نهايي حضرت ولي عصر(عج) نيز بدون خشونت نخواهد بود. بلكه با خون‌ريزي‌هاي بسيار توأم خواهد گشت. سبب اينكه انقلاب هميشه توأم با استعمال زور و خشونت بوده است وخواهد بود نيز ناگفته پيداست، دستگاه حاكمه همه منافع خود را، براثر انقلاب، بربادرفته مي‌بيند، و به‌همين‌سبب، در‌برابر جريان آن ايستادگي مي‌كند، و در اين راه از هيچ اقدامي روي نمي‌گرداند و از اعمال زور و خشونت نيز ابايي ندارد.(2) ازاين‌پس، سخن


1. براى كسب آگاهى از ادله و علل اين امر، ر.ك: هانا آرنت، انقلاب، ترجمة عزت‌ا‌لله فولادوند، چ1، شركت سهامى انتشارات خوارزمى، خرداد 1361، تهران، فصل 1، على‌الخصوص ص56‌ـ81. همچنين، ر.ك: على‌محمد حق‌شناس، بازگشت و ديالكتيك در تاريخ همراه با نگاهى كوتاه به علل فرهنگى پيدايش و آيندة انقلاب اسلامى ايران، كه بر آنچه در كتاب سابق الذكر آمده است، روشنى تازه‌اى مى‌افكند.

2. بعضى از صاحب‌نظران فلسفه سياسى و علم سياست به تمايزى دقيق و ظريف ميان معانى كلمات «زور» و «خشونت» (و همچنين «قدرت يا اقتدار»، «نيرو»، و «مرجعيّت») قايل‌اند. ر.ك: هانا آرنت، خشونت، ترجمة عز‌ت‌ا‌للّه فولادوند، چ1، شركت سهامى انتشارات خوارزمى، دى‌ 1359، تهران، على‌الخصوص فصل دوم آن.

ما منحصراً درباره انقلاب خواهد بود؛ و به ساير اقسام طغيان‌هاي اجتماعي، و از جمله به اعتصاب وكودتا، نخواهيم پرداخت.

 

5. ويژگي‌هاي انقلاب اسلامي

از‌آنجا‌كه ما اسلام را تنها دين و مكتبي مي‌دانيم كه مي‌تواند همه مسائل و مشكلات انسان‌ها را، اعم از عقيدتي، اخلاقي،و عملي، و اعم از فردي و اجتماعي، و اعم از مادي و معنوي، و اعم از دنيوي و اخري، به بهترين وجه حل و رفع كند، معتقديم كه تنها انقلابي قادر است كه جميع مصالح مردم را تأمين و تضمين كند و خود، مسائل و مشكلات جديد پديد نياورد انقلاب اسلامي است؛ يعني انقلابي كه در همه ابعاد و وجوه خود، بلااستثنا، از جهان‌بيني و ارزش‌گذاري دين مقدس اسلام مايه بگيرد و تغذيه كند.

ذيلاً، پاره‌اي از مهم‌ترين ويژگي‌هاي اين كامل‌ترين و سودمندترين انقلاب را برمي‌شمريم:

1. انقلاب اسلامي، بيش‌از هرچيز و پيش‌از هرچيز، يك انقلاب فرهنگي است، نه يك انقلاب سياسي، حقوقي، واقتصادي؛ و اين، البته به‌معناي نفي خصلت‌هاي سياسي، حقوقي و اقتصادي اين انقلاب نيست. به‌عبارت‌ديگر انقلاب اسلامي، در‌عين‌حال كه به‌هيچ‌روي از سهم و تأثير عواملي همچون فقر مادي و اقتصادي، ظلم اجتماعي و حقوقي، و از دست دادن شأن و حيثيت بين‌المللي و جهاني در فاسد و نابهنجار ساختن زندگي انسان‌ها غفلت يا تغافل ندارد، بيشتر دل‌نگران محروم ماندن مردم است از استكمالات معنوي و اخلاقي؛ و اگر با پديده‌هاي اجتماعي مانند فقر و ظلم هم مبارزه مي‌كند به‌علت تأثير منفي‌اي است كه هر‌يك از اين پديده‌ها در استكمال معنوي و اخلاقي بشر مي‌تواند داشت؛

2. چون هدف اصلي و نهايي اين انقلاب، استكمال معنوي آدميان است و اين هدف جز بر اثر افعال اختياري آنان حاصل نمي‌شود، رهبران اين انقلاب براي اينكه تعداد هرچه ‌بيشتري از مردم را به صفوف انقلابيون ملحق سازند، هرگز به شيوه‌هاي مجبوركننده،

تحميلي، و قهري متوسل نمي‌شوند، بلكه مي‌كوشند تا خود مردم به مقاصد انقلاب ايمان بياورند و آگاهانه وآزادانه به انقلابيون بپيوندند و از جان و دل، سقوط و انهدام نظام حاكم و استقرار نظام انقلابي را بخواهند؛

3. بدين‌منظور، نخست سعي در ايجاد يا تحكيم و تقويت عقايد حقه در مردم مي‌كنند و سپس ‌از‌ آن عقايد حقه در جهت مقاصد انقلاب بهره مي‌جويند. رهبران اين انقلاب، برخلاف رهبران ساير انقلاب‌ها، نه از هر عقيده‌اي، ولو نادرست و خلاف واقع باشد، به‌صرف ‌اينكه به كار انقلاب مي‌تواند آمد استفاده مي‌كنند، و نه با تحريك و تهييج شديد احساسات و عواطف مردم غيرعقلاني را بر فعاليت‌ها و كارهاي آنان حاكم مي‌سازند، بلكه احساسات و عواطف را محكوم و تابع احكام و ادراكات عقل و آرا و عقايد صحيح مي‌گردانند و آن‌گاه از آنها براي كامياب ساختن انقلاب و محقق كردن اهداف آن سود مي‌برند. به‌همين‌دليل، ترويج و اشاعة بينش‌ها و ارزش‌هاي اسلامي، كه هم صحيح و مطابق واقع‌اند و هم آمادگي شگرفي براي ايثار، فداكاري، و جان‌فشاني در مردم پديد مي‌آورند، ازجمله برنامه‌هاي رهبران اين انقلاب است؛

4. رهبران انقلاب اسلامي، همچنين بر تعيين صريح و دقيق اهداف و مقاصد انقلاب تأكيد بليغ دارند. از‌اين‌رو، همواره خاطرنشان مي‌كنند كه اغراض ملت‌گرايانه، وطن‌پرستانه، نژادپرستانه، و از‌ اين قبيل ندارند و فقط درپي حق و عدالت‌اند، و حال‌آنكه رهبران ساير انقلاب‌ها چه‌بسا اهداف و مقاصد خود را در پرده ابهام و ايهام پوشيده مي‌دارند، تا بدين‌وسيله هيچ دسته‌اي از مردم را از خود نرانند و همه را با خود و دركنار خود داشته باشند و نظام حاكم را سريع‌تر و زودتر ساقط كنند و انقلاب را به‌ پيروزي برسانند. رهبران انقلاب اسلامي، در‌عين‌حال كه خيرخواه همه مردم هستند و منافع و مصالح جميع افراد جامعه را، در همه ابعاد و وجوهش مي‌خواهند، اهداف خود را صريحاً معلوم مي‌دارند تا ارزش‌هاي حق و ارزش‌هاي باطل برآميخته نگردد و مردم به گمراهي و بيراهه نيفتند؛

5. رهبران اين انقلاب نه حقايق را كتمان مي‌كنند و نه اكاذيب جعل و نشر مي‌كنند؛ و اساساً ازهرگونه اغفال و فريبكاري و نيرنگ بازي روي گردانند؛ برعكس، وظيفه خود مي‌دانند كه برآگاهي‌هاي مردم بيفزايند و رشد فكري، عقلاني، و فرهنگي آنان را بيشتر كنند؛

6. همچنين جديت تمام دارند در اينكه همه عناصر و نيروهاي كارآمد و سودمند را بشناسند و جذب كنند؛ چراكه انقلاب را براي به‌قدرت رسيدن يك فرد يا گروه يا قشر نمي‌خواهند، بلكه مقصودشان همه اين است كه جميع افراد، گروه‌ها، وقشرها رشد يابند و به مصالح حقيقي خود برسند. البته براي جذب عناصر و نيروهاي مؤثر و مفيد، از هيچ‌يك از اصول و مباني شريف انقلاب نيز عدول نمي‌كنند؛

7. از‌سوي‌ديگر، هرگز به بيگانگان اتكا و اتكال ندارند (لازم به تذكار است كه مقصود از «بيگانه»، در اينجا فقط جامعه‌ها، كشورها، اقوام، و مللي هستند كه با دين اسلام و اهداف و مقاصد والاي انقلاب اسلامي سرِ دشمني و ستيز دارند)، زيرا تبرّي از دشمنان اسلام، درست مانند تولي با دوستان اين دين مقدس، از اصول ايدئولوژي اين مكتب است.

از‌اين‌رو، اين انقلاب فقط بر عناصر و نيروهاي خودي و دوست تكيه دارد و قائم‌به‌خود و مستقل است؛

8. چون اين انقلاب مبتني‌بر اسلام است، كه داراي يك ‌سلسله قوانين و احكام ارزشي و حقوقي ثابت و لايتغير است، نيازمند اين نيست كه در هر مسئله و مشكلي از مردم يا صاحب‌نظران و كارشناسان رأي‌جويي و نظرخواهي كند. باز به‌همين‌سبب، هيچ فرد يا گروه يا قشري، در اين انقلاب، نمي‌تواند طمع داشته باشد كه با تغيير احكام و مقررات حقوقي و اجتماعي، منافع خصوصي خود را تأمين و تضمين كند. اين دو عامل در حفظ ثبات و بقاي انقلاب، پس‌از پيروزي آن، سخت مؤثرند؛

9. حاكميت رهبر و زمامدار اين انقلاب نيز، علي‌الخصوص از ديدگاه مذهب تشيع، شعاعي از حاكميت ولي اعظم الهي و، در مرتبة بالاتر، شعاعي از حاكميت خداي متعالي است؛ و اين امر ثبات و بقاي دستگاه حاكمه را ضمانت مي‌كند؛

10. سرانجام آنچه از همه ويژگي‌هاي پيش‌گفته مهم‌تر است و تحت محاسبات علمي و تجربي در نمي‌آيد، اين است كه خداي متعالي امدادهاي غيبي خود را بر كساني كه ازسر صدق و اخلاص اين انقلاب را ياري كنند فرومي‌فرستد و آنان را شكست‌ناپذير مي‌گرداند.

 

6. آفات انقلاب و راه‌هاي مبارزه با آنها

آفاتي كه پس ‌از پيروزي انقلاب، مي‌تواند عارض نظام انقلابي شود و ثبات، بقا، و دوام آن را تهديد كند و به‌خطر افكند در تقسيم اول، بر دو قسم است: آفات خارجي و بيروني، و آفات داخلي و دروني.

1. آفات خارجي: اين آفات را نيز مي‌توان به چهار گروه تقسيم كرد: نظامي، اقتصادي، اخلاقي و عقيدتي.

الف‌) آفات نظامي: جامعه انقلابي ممكن است ازسوي بيگانگان مورد هجوم نظامي واقع شود و نظام جديدش، توسط قوه قهريه آنان، سرنگون گردد. راه مبارزه با اين امر، حفظ و تقويت روحيه فداكاري، جان‌فشاني، مقاومت و سلحشوري مردم،تعليم شيوه و شگردهاي دفاع و جنگ و فنون نظامي به آنان، و تهيه و تحصيل سازوبرگ جنگي و آلات و ادوات نظامياست؛

ب) آفات اقتصادي: جامعه انقلابي، همچنين ممكن است ازطرف اجانب مورد محاصرة اقتصادي و تجاري قرار گيرد تا اوضاع‌و‌احوال اقتصادي و مالي مردم رو به بدي و نابساماني گذارد، و درنتيجه مردم، ناراضي و نسبت‌به نظام انقلابي بدبين شوند و اركان نظام دچار تزلزل، سستي، و ضعف گردد. راه مبارزه با اين امر اين است كه اولاً روحيه ايثار، صبر و قناعت را در مردم ايجاد و تحكيم كنند؛ و ثانياً: با برنامه‌ريزي‌هاي عالمانه، معقول و شرعي هرچه‌زودتر ريشه‌هاي وابستگي اقتصادي به بيگانگان را بخشكانند و مقدمات خودبسندگي اقتصادي را، در همه زمينه‌هاي كشاورزي، دامپروري، صنعت، و تجارت فراهم آورند. اساساً، آفات نظامي و آفات اقتصادي، هم به‌خوبي شناخته شده‌اند و

هم در زمينه مبارزه با آنها اطلاعات و تجارب لازم و كافي به‌دست آمده است. آنچه، هم شناختنش خالي از غموض و صعوبت نيست و هم راه مبارزه با آن پر از سنگلاخ‌ها و پيچ‌وخم‌هاست، همانا آفات اخلاقي و آفات عقيدتي است؛

ج) آفات اخلاقي: بيگانگان ممكن است بكوشند تا با ترويج و اشاعة انواع و اقسام فسق‌وفجور، ازجمله فحشا، مشروبات الكلي و مواد مخدر، اخلاق و روحيات مردم را فاسد كنند و به‌صورتي درآورند كه مردم نه ‌فقط استعداد و نشاط دفاع از كيان و موجوديت انقلاب و نظام انقلابي خود را ازكف بدهند، بلكه اساساً نسبت‌به انقلاب و نظام انقلابي سردباور و سست‌مهر شوند و حتي خواستار سقوط آن و ظهور نظام ديگري شوند كه به اِعمال و ارضاي شهوات ميدان دهد.

طريقة مبارزه با آفات اخلاقي، تربيت مردم بروفق ارزش‌هاي درست اخلاقي و ديني و جلوگيري جدي و شديد از ورودآلات و وسايل فسق‌وفجور و فحشا و منكرات، به درون جامعه است؛

د) آفات عقيدتي: اجانب، همچنين ممكن است سعي كنند كه يا تعاليم و احكام ديني مذهبي مردم و آرا و عقايد حقه آنان را مورد نقادي و انتقاد قرار دهند و چنين وانمود كنند كه بطلان آنها را اثبات كرده‌اند، و خلاصه، به نوعي حمله فكري و فرهنگي اقدام كنند، يا چنان‌كه در اغلب موارد معمول است، ظاهر آنها را مورد هجوم و تعرض قرار ندهند، ولي چنان تفسير و تأويل كنند كه ماهيت آموزه‌ها و فرموده‌هاي دين و شريعت، متحول و متبدل گردد و هويتشان دگرگون شود، به‌گونه‌اي‌كه «گرتو ببيني نشناسي دگر». (1)

اين كار دوم، يعني تفسير و تأويل نادرست و نابجاي متون ديني و مذهبي، كه چنان‌كه اشاره كرديم، بسيار متداول‌تر ومتعارف‌تر است، معمولاً تحت عناويني بسيار دلاويز و فريبنده، مانند «تعبير عميق و هوشمندانه از تعاليم و احكام ديني ومذهبي»، «تكامل معرفت ديني»،


1. شرع تو را درپى آرايشند/ درپى آرايش و پيرايشند/ بس كه ببستند بر آن باروبر/ گر تو ببيني نشناسى دگر (نظامى گنجه‌اى).

«نوسازي و بازسازي فكر ديني»،(1) «تطبيق تعاليم و احكام دين بر مقتضيات و نيازهاي متغير زمان» و «ساده كردن و در دسترس همگان قرار دادن دين» صورت مي‌پذيرد، آن‌هم به‌دست كساني كه يا مسلمان نيستند يا اگر مسلمان‌اند به بعضي از مكتب‌ها و مسلك‌هاي غيراسلامي هم كمابيش دل باخته‌اند. اين كارها، به‌تدريج هرچه‌تمام‌تر وبدون اينكه بسياري از مردم بويي ببرند، موجب فساد عقيدتي جامعه مي‌شود؛ و اين فساد، بي‌شك همه مفاسد ديگر را در‌پي خواهد داشت.

از ‌آنجا‌كه آثار و نتايج فساد عقيدتي به‌زودي ظاهر نمي‌شود و براي احساس و لمس آن، حدي از رشد فكري و عقلاني وروحي و معنوي ضرورت دارد كه بسياري از افراد جامعه فاقد آن‌اند، غالب مردم آفات عقيدتي را «آفات» و خطرخيز و هلاكت‌بار نمي‌دانند؛ و اين، خود بر خطرخيز و هلاكت‌بار بودن آفات عقيدتي مي‌افزايد.

از‌اين‌رو، بر همه كساني كه به اهميت و خطر اين آفات وقوف يافته‌اند و در انديشه اصلاح جامعه، حفظ انقلاب و نظام انقلابي‌اند، فرض عين است كه راه‌و‌رسم‌هاي مبارزه با آنها را نيك بياموزند و با جديت تمام به‌كار گيرند، و نگذارند كه دين ومذهب، مسخ و نسخ شود و معجون‌هايي كه از خلط و مزج بينش‌ها و ارزش‌هاي اسلامي، غيراسلامي، و ضداسلامي فراهم آمده است، به‌عنوان داروي شفابخش همه دردها و رنج‌هاي مسلمين عرضه و فروخته شود.

2. آفات داخلي: اين آفات را هم مي‌توان به دو گروه تقسيم كرد: آفات زمامداران، و آفات مردم.

الف‌) آفات زمامداران: اين آفات به دو دسته تقسيم‌پذير است: آفات مربوط‌به بُعد علم، و آفات مربوط‌ به بُعد اخلاق.

يك‌ـ آفات مربوط‌ به بعد علم. براي آنكه نظام انقلابي به اهداف و مقاصد خود، از بهترين راه دست يابد، بايد زمامداران و اساساً همه كارگردانان و كارگزاران، دچار جهل و ناداني نباشند، بلكه شناخت‌ها و آگاهي‌هاي لازم و كافي را داشته باشند.


1. رِنِه گِنون (Rene Guenon)، انديشمند مسلمان فرانسوي (1886ـ1951)، آن‌گونه ساده‌سازي و تصفيه دين را كه سبب خالي شدن دين از هر محتواي مثبت مي‌شود و ارتباط آن را با واقعيت مي‌گسلد عالمانه و مدققانه مورد نقادي و انتقاد قرار مي‌دهد. ر.ك: رنه گنون، سيطرة كميت و علايم آخر الزمان، ترجمة علي‌محمد كاردان، چ1، فصل يازدهم، انتشارات مركز نشر دانشگاهي، تهران، فروردين ماه 1361.

شناخت‌ها و آگاهي‌هايي كه براي تدبير و اداره صحيح امور ضرورت دارد عبارت است از:

اولاً: علم به تعاليم و احكام مكتب، تا مسئولان و دست‌اندركاران، در جريان عمل، از مسير و مجرايي كه مكتب تعيين كرده است، منحرف نشوند؛

ثانياً: علم به دانستني‌هايي كه در نهادها، سازمان‌ها، و مؤسسات مختلف جامعه به‌كار مي‌آيد و از آنها گريز و گزيري نيست؛ چراكه تدبير و ادارة سازمان‌ها و مؤسسات گوناگون و متعدد جامعه، جز با احاطه بر علوم و فنون ذي‌ربط امكان نمي‌پذيرد؛

و ثالثاً: علم به اوضاع‌و‌احوال اجتماعي و بين‌المللي و جهاني؛ زيرا دانستن آموزه‌ها و فرموده‌هاي مكتب، و اعتقاد راسخ به آنها و نيز تخصص و تبحر در علم و فن ذيربط، براي طرح و اجراي يك برنامة صحيح كفايت نمي‌كند، بلكه آگاهي و شناخت نسبت‌ به اوضاع ‌و ‌احوال عمومي داخل و خارج جامعه نيز لزوم دارد؛

دوـ آفات مربوط به بُعد اخلاق. براي سلامت و موفقيت نظام انقلابي، جاهل و نادان نبودن زمامداران، و اصولاً جميع متصديان امور، كافي نيست؛ دستخوش هواپرستي و مفاسد اخلاقي نبودن هم لازم است تا از شناخت‌ها و آگاهي‌هاي خود سوءاستفاده نكنند و عالماً عامداً انقلاب را از جادة صواب، به مسير منافع و خواسته‌هاي خود منحرف نسازند. شايد بتوان گفت كه پول‌پرستي و مقام‌پرستي (حب مال و حب جاه) بزرگ‌ترين مفاسد اخلاقي هستند(1) و ساير مفاسد به اين ‌دو ارجاع و تحويل مي‌شوند و از آنها سرچشمه مي‌گيرند.(2)


1. ماذِئبانِ ضاريانِ فى غَنَمٍ لَيسَ لَها راع، هذا فى أوَّلِها وَهذا فى آخِرِها بأسرَعَ فيها مِنْ حُبِّ المالِ وَالشَّرَف فى دينِ المُؤمِنِ (محمدبن‌يعقوب كليني، الأصول من الكافى، كتاب الايمان و الكفر، باب حبّ الدّنيا و الحرص عليها، حديث 3، نيز ر.ك: حديث 2 و 10 از همين باب و همه باب طلب الرئاسة).

2. مقايسه كنيد با: قدرت، فصل 1، كه در آن راسل مى‌گويد كه از ميان هوس‌هاى بى‌پايان انسان، دو هوس از همه نيرومندترند: يكى هوس «قدرت يا نيرو»، و ديگرى هوس «شوكت يا فر و شكوه»، و در علوم انسانى و اجتماعى مفهوم اساسى عبارت است از «قدرت»، به همان معنا كه در علم فيزيك مفهوم اساسى عبارت است از «انرژى»؛ يعنى همان‌گونه ‌كه هرچيز مادى شكلى از اشكال مختلف «انرژى» است، هريك ازهوس‌هاى آدمى، و حتى هوس «فرّ و شكوه»، نيز شكلى از اشكال مختلف هوس «قدرت» است.

بنابراين متصديان و مسئولان امور بايد مؤمن، صالح و متقي باشند تا از اين دو مفسدة بزرگ و فروع و شعب آنها، همچون دسته‌بندي‌ها و گروه‌گرايي‌ها (كه از حب جاه مشتق مي‌شوند)، پاك و پيراسته بمانند. به هر اندازه كه مقام و منصب يك فرد، والاتر و بلندپايه‌تر باشد، بركناري او از جهل و مفاسد اخلاقي ضرورت بيشتري دارد.

ب) آفات مردم: اين آفات هم به دو دسته تقسيم‌پذير است: آفات مربوط‌به بُعد علم، و آفات مربوط‌به بُعد اخلاق. براي اينكه اين دو دسته آفات و نيز راه‌هاي مبارزه با آنها با وضوح بيشتري معلوم شود ذكر مقدمه‌اي ضرورت دارد.

مي‌توان جميع افراد يك جامعه را از‌لحاظ قوا و استعدادات دماغي و مغزي‌شان به سه گروه منقسم ساخت:

گروه اول ـ كساني هستند كه داراي قوا و استعدادات دماغي عظيم و فوق‌العاده‌اي هستند و وضع اجتماعي‌شان به‌گونه‌اي بوده است كه قوا و استعداداتشان چنان‌كه بايدوشايد به‌فعليت رسيده و شكوفا شده است، و درنتيجه، واجد علوم ومعارف بسيار گشته‌اند و به‌عنوان دانشوران و انديشمنداني بزرگ، از ديگران متمايز و ممتاز شده‌اند؛

گروه دوم ـ كساني هستند كه قوا و استعدادات مغزي حقير، اندك، و ناچيزي دارند، به‌قسمي‌كه بهترين شيوه‌هاي تعليم‌وتربيت نيز اگر درباره‌شان اعمال و اجرا مي‌شد، سودي نمي‌بخشيد و ثمري نمي‌داد، و بنابراين تقريباً فاقد هر علم و معرفتي هستند و به‌عنوان «سفيه»، «ابله» و «كودن» شناخته مي‌شوند؛

گروه سوم ـ كساني هستند كه نه مانند گروه اول، در بالاترين مدارج رشد عقلي و علمي واقع‌اند و نه همچون گروه دوم، درپايين‌ترين مراتب جاي دارند، بلكه از آنان فروتر و از اينان فراترند. اين گروه متوسط، البته خود طيف وسيعي دارند و همگيدر يك حد نيستند، ولي در اينكه عادي‌اند و عاري از جنبه استثنايي، اشتراك دارند. ناگفته پيداست كه هم گروه اول در اقليت‌اند و هم گروه دوم؛ و تنها گروه سوم است كه اكثريت عظيم جامعه را تشكيل مي‌دهد. همچنين واضح است كه چون سطح فكري و فرهنگي جامعه‌هاي

گوناگون متفاوت است، ممكن است فردي در يك جامعه از گروه اول محسوب شود و در جامعه‌اي ديگر از گروه سوم.

شبيه اين تقسيم، كه در زمينه علم انجام گرفت، درزمينه اخلاق هم مي‌تواند صورت پذيرد؛ يعني از‌لحاظ ملكات معنوي و اخلاقي نيز هر جامعه‌اي متشكل است از دو اقليت در طرفين، و يك اكثريت عظيم در وسط. اقليتي هستند كه به‌سبب مساعدت عوامل ارثي و تربيتي و نيز براثر تمرين‌ها، ممارست‌ها، و رياضت‌هاي بسيار، چنان ملكات اخلاقي فاضله‌اي دارند كه تا آخر عمرشان دگرگوني نمي‌پذيرد و آنان را در مقام عمل به رعايت دقيق، موبه‌مو، وكامل ارزش‌هاي اخلاقي و حقوقي وامي‌دارد. اقليت ديگري نيز هستند كه صاحب چنان ملكات رذيله‌اي گشته‌اند كه تقريباً اميد به تغيير و اصلاحشان نيست و جز با اجبار و استفاده از زور و خشونت نمي‌توان توقع رعايت احكام و مقررات اخلاقي وحقوقي را از آنان داشت. اما اكثريت عظيم مردم، نه به آن حد از تعالي معنوي و اخلاقي رسيده‌اند كه نيازي به تغييرشان نباشد و نه به آن حد ازسقوط افتاده‌اند كه اميدي به اصلاحشان نباشد؛ اينان ارزش‌هاي مقبول جامعه را گاهي رعايت مي‌كنند و گاهي نمي‌كنند؛ واجد مراتبي از فضيلت و مراتبي از رذيلت‌اند، و به‌هرحال، پذيراي تعليم‌وتربيت و قابل تغيير و اصلاح‌اند.

حال، اگر اين دو تقسيم مشابه را باهم مقايسه و برهم تطبيق كنيم، درمي‌يابيم كه نسبت ميان آنها، به‌اصطلاح منطقيون، «عموم و خصوص من‌وجه» است: نه چنين است كه هركس ازلحاظ علمي در گروه اول باشد، ازلحاظ اخلاقي و عملي هم درگروه اول باشد؛ و نه چنين است كه هركس از‌لحاظ علمي و اخلاقي در گروه اول باشد، از‌لحاظ علمي هم در گروه اول باشد.

هستند دانشوران و انديشمندان بزرگ و برجسته‌اي كه از‌لحاظ اخلاقي و عملي منحط و ساقط‌اند و به گروه سوم يا حتي گروه دوم تعلق دارند. هستند اخلاقيون بزرگ و برجسته‌اي كه از‌لحاظ علمي، تمايز و امتيازي ندارند و به گروه سوم متعلق‌اند. و البته

هستند كساني كه هم به عالي‌ترين مراتب علمي نايل آمده‌اند و هم به والاترين مدارج اخلاقي و عملي.

آنچه درباره دو گروه اول، يعني گروه اول از‌لحاظ علمي و گروه اول از لحاظ اخلاقي و عملي گفتيم، درمورد دو گروه دوم و نيز در مورد دو گروه سوم هم راست مي‌آيد.

ولي مي‌توان گفت كه در هر جامعه‌اي، اكثريت افراد، هم از ديدگاه علمي و هم از نظرگاه اخلاقي و عملي در حد ميانگين، واقع‌اند.

اينان چون نه از علم و معرفت كافي و رشد عقلي و استقلال فكري لازم برخوردارند و نه داراي ملكات اخلاقي راسخ و تغييرناپذيرند، شديداً تحت‌تأثير ديگران قرار مي‌گيرند. از‌اين‌رو، تبليغات و تلقينات بيش‌از همه در اينان مؤثر و كارگرمي‌افتد. اين ويژگي تلقين‌پذيري شديد اگرچه زماني‌كه اكثريت تحت‌تأثير تبليغات زهرآگين و مسموم‌كننده اقليتي شيطان‌صفت واقع مي‌شوند، بسيار مضر است، ولي وقتي‌كه تعليم‌ و تربيتي صحيح و انسان‌ساز در كار باشد به‌غايت نافع خواهد بود. به‌همين‌جهت، دستگاه حاكمة انقلابي، بايد قبل ‌از اينكه اقليت‌هاي آدم‌صورت و شيطان‌سيرت، تلقينات خود را آغاز كنند و اكثريت را از صراط مستقيم حق و حقيقت، كمابيش منحرف سازند، با سودجويي از بهترين شيوه‌هاي آموزش‌و‌پرورش، مردم را هم نسبت‌به احكام و تعاليم دين و مكتب، علوم و فنون و صنايع و حرف، و اوضاع‌و‌احوال اجتماعي و سياسي وفرهنگي جامعه و جهان آگاه كنند و هم مطابق با ارزش‌هاي متعالي و معنوي و اخلاقي بار بياورند تا فريب دشمنان دين، مكتب و انقلاب را نخورند و لقمة چرب و نرمي براي دهان آنان نشوند. به‌هرحال، اينكه اكثريت مردم يار شاطر انقلاب و نظام انقلابي باشند يا بار خاطر آن، بستگي تام دارد به نوع آموزش‌و‌پرورشي كه مي‌بينند و مي‌يابند.

براي آنكه هم تعليم و هم تربيت عموم مردم به بهترين وجه انجام پذيرد و هم ساير مصالح اجتماعي به بهترين صورت تحصيل و تأمين شود، ضروري است كه اقليت اندك‌شماري كه هم از‌نظر علمي و هم از‌نظر اخلاقي و عملي نسبت‌به ديگران برتري چشمگير

دارند، در اهم امور و شئون جامعه شريك و دخيل گردند. اگر اينان به تصدي مهم‌ترين و خطيرترين كارهاي جامعه گماشته نشوند، بالطبع كساني كه يا يك‌سره ناصالح‌اند يا به آن درجه از لياقت و كفايت نيستند، زمام كارهاي خطير را در دست مي‌گيرند و پيداست كه نتيجه اين امر چه خواهد بود. اما آن اقليتي كه از‌لحاظ علم و معرفت، والامقام و از‌لحاظ اخلاق و عمل، دون‌پايه است؛ در بادي نظر چنين مي‌نمايد كه آثار و افعال سوئي كه از اينان صادر مي‌شود، كمتر از افعال و آثار بدي است كه از كساني ناشي مي‌شود كه هم از‌ نظر علم و هم از‌نظر عمل در سطح نازلي واقع‌اند، چراكه اينان فاقد يك كمال، يعني كمال عملي‌اند و آنان فاقد دو كمال. ولي حقيقت اين است كه از‌ميان دو كس كه از‌لحاظ فساد اخلاقي و معنوي دقيقاً هم‌رتبه‌اند، هركدام كه دانشورتر وانديشمندتر است، مفسدتر، مضرتر و خطرناك‌تر است؛ زيرا براي وصول به اهداف و مقاصد پليد و شوم خود مجهزتر و مسلح‌تراست. به‌هرحال، اين دزدان چراغ‌دار و رهزنان نيمروز به‌قصد نيل به مال و جاه و قدرت و شوكت بر سر راه اكثريت افراد جامعه مي‌نشينند و آنان را با لطايف‌الحيل مي‌فريبند و ملعبه و آلت دست خود مي‌سازند و به‌وسيله آنان، انقلاب و نظام انقلابي را به ضعف و نابودي مي‌كشانند. از‌اين‌رو، اينان بزرگ‌ترين و خطرناك‌ترين دشمنان انقلاب و نظام انقلابي‌اند، دستگاه حاكمة انقلابي بايد با جديت و دقت هرچه‌تمام‌تر بر فعاليت‌هايشان نظارت و مراقبت داشته باشد، از كوچك‌ترين حركت آنان بي‌خبر نماند، و در‌برابر تخلفات،كج‌روي‌ها، و سركشي‌هاي آنان به‌هيچ‌وجه، كمترين مسامحه، تساهل، عفو و اغماض روا ندارد.

 

7. استمرار انقلاب

«استمرار انقلاب»(1) به چند معناي متفاوت به‌كار مي‌رود كه يكايك آنها را، به‌تفكيك ازهم، ذكر خواهيم كرد:


1. براى اينكه اصطلاح مشهور «تداوم انقلاب» را، كه ازلحاظ ادبى صحيح نيست، به‌كار نبرده باشيم، اين اصطلاح را جعل و استعمال كرديم؛ و البته به‌جاى آن از اصطلاحات «دوام انقلاب» و «ادامة انقلاب» هم مى‌توان سود جست.

1. نخستين مرحله پيروزي يك انقلاب، پيروزي نظامي و سياسي انقلابيون بر نيروهاي هوادار نظام در حال سقوط و زوال است؛ ولي اين پيروزي نه‌فقط تنها هدف انقلاب نيست، بلكه حتي مهم‌ترين هدف هم محسوب نمي‌شود. انقلابيون با در اختيار گرفتن قدرت سياسي و نظامي جامعه، فقط مانعي، ولو بزرگ، را ازسر راه وصول به اهداف و مقاصد خود برداشته‌اند. حصول اهداف و مقاصد انقلاب درگرو گذشت زماني بسيار طولاني، ايثارها و از خودگذشتگي‌هايي عظيم، تلاش‌ها و كوشش‌هايي كمرشكن و جان‌فرسا، و نقشه‌كشي‌ها و برنامه‌ريزي‌هايي به‌غايت عالمانه و حكيمانه است. بنابراين، بايد گفت كه پيروزي نظامي و سياسي، مقدم‌ترين، سريع‌الحصول‌ترين و آسان‌ترين مرحله پيروزي واقعي يك انقلاب است؛ و دگرگوني همه ابعاد و وجوه و امور و شئون جامعه و تبدل آنها به‌صورتي مطلوب، كه هدف اصلي و نهايي انقلاب است، در مدت زماني كوتاه و به‌سهولت حاصل نمي‌شود. از‌اين‌رو، بزرگ‌ترين و جبران‌ناپذيرترين اشتباه و خطاي مردم، اين است كه وقتي مرحله پيروزي نظامي و سياسي انقلاب فرا رسيد، كار را به‌فرجام‌رسيده تلقي كنند و چنين بپندارند كه يا انقلاب به همه اهداف و مقاصد خود دست يافته است، ياحداقل، مهم‌ترين و مشكل‌ترين مرحله خود را پشت سر گذاشته است و ساير اهداف و مقاصد خود‌به‌خود يا به‌وسيله زمامداران و متصديان نظام انقلابي، تحقق خواهد يافت. اگر مردم وظيفه خود را پايان‌يافته بينگارند و براي تحقق بخشيدن به همه اهداف انقلاب، با دستگاه حاكمة انقلابي، همدلي و همكاري نكنند، انقلاب نه‌فقط از دستيابي به اهداف خود محروم خواهد شد، بلكه زمينه قدرت يافتن فرصت‌طلبان، عوام‌فريبان، منافقان و خائنان، مهيا خواهد گشت و موجبات پيش آمدن اوضاع ‌و احوالي همچون اوضاع‌ و‌ احوال سابق، و بلكه بدتر از آن، فراهم خواهد آمد. بعد از پيروزي نظامي و سياسي نيز بايد حالت بسيج و آمادگي مردم همچنان حفظ، و بلكه تقويت شود تا به‌وسيله آنان جميع مفاسد، كمبودها و نارسايي‌ها اصلاح و رفع گردد و انقلاب به سرمنزل مقصود برسد.

استمرار انقلاب بدين‌معنا كاملاً صحيح و مقبول است و بايد به مردم تفهيم شود تا آنان، به‌اصطلاح رايج، «همچنان درصحنه بمانند»؛

2. طبيعي است كه افراد، گروه‌ها، و قشرهايي كه انقلاب منافع و مطامع غيرمشروع و ناحق آنان را به باد فنا داده است، آنانكه در‌پي مال و جاه و قدرت و شوكت خود بوده‌اند و «نقش خويش را در آب مي‌ديده‌اند» و قصد سوء‌استفاده از انقلاب داشته‌اند، ولي كامياب نشده‌اند، و نيز بيگانگان و دشمنان خارجي، همگي، به ضديت با انقلاب برخيزند و در‌صدد سرنگون ساختن نظام انقلابي و نابود كردن انقلاب برآيند. درواقع اينان، براي تحقق آمال و اميال شوم و پليد خود از هيچ كاري فروگذار نمي‌كنند: يورش نظامي، ايجاد جنگ‌هاي داخلي، كودتا، قتل سياسي، آدم‌كشي، آدم‌ربايي، شكنجه مخالفان، خراب‌كاري، ايجاد وحشت و رعب، تظاهرات خياباني، اعتصاب، كم‌كاري در سازمان‌ها و مؤسسات دولتي، از‌ميان بردن مايحتاج عمومي، احتكار، گران‌فروشي، محاصره اقتصادي وتجاري كشور، دروغ‌پراكني، شايعه‌سازي، اغراق و گزافه‌گويي درباره كمبودها و نارسايي‌هايي كه طبعاً در جامعه هست، بدبين كردن مردم نسبت‌به مقام رهبري و زمامداران امور، نااميد كردن مردم از انقلاب، اشاعه و ترويج فسق‌وفجور و از جمله فحشا، مشروبات الكلي، و مواد مخدر و... . يكي از مخرب‌ترين و مهلك‌ترين شيوه‌هاي اينان، ايجاد اختلاف و چنددستگي درميان مردم است كه ضرر آن نه‌فقط متوجه نظام انقلابي و اصل انقلاب، بلكه حتي متوجه خود جامعه مي‌شود و نه‌فقط قدرت و شوكت جامعه، بلكه حتي وجود و بقاي آن را نيز به‌خطر مي‌اندازد. ضدانقلاب حتي اگر از گمراه ساختن نسلي كه خود، دست‌اندركار ايجاد انقلاب بوده است مأيوس شود، باز آرام نمي‌گيرد و بيكار نمي‌نشيند، به سراغ نسل‌هاي بعدي مي‌رود و مي‌كوشد كه با فعاليت‌هاي فكري و فرهنگي، آنان را كه نه از اوضاع‌ و ‌احوال مفسده‌بار سابق خبري دارند، و نه از زير و بم‌ها و پيچ‌وخم‌هاي جريان انقلاب مطلع‌اند، و نه در اين راه متحمل رنج چنداني شده‌اند، به بيراهه كشاند و به‌گونه‌اي تعليم‌وتربيت كند كه درطول سال‌هاي بعد، به‌تدريج، از شمار طرف‌داران انقلاب و نظام

انقلابي كاسته شود. از‌اين‌رو، بر همه مردم فرض است كه به‌هيچ‌وجه، از برنامه‌ريزي‌ها، نقشه‌كشي‌ها، توطئه‌چيني‌ها، و دسيسه‌بازي‌هاي گونه‌گون و رنگارنگ ضدانقلاب داخلي و خارجي غفلت نورزند و آنها را در نطفه خفه كنند و نگذارند كه آثار و نتايج ويران‌ساز اين فعاليت‌ها، دامن‌گير جامعه و انقلاب شود. علي‌الخصوص، با كمال جديت و هشياري با هرگونه فعاليت تفرقه‌افكنانه مبارزه كنند و هرگز اجازه ندهند كه دشمنان، دل‌ها و دست‌هاي مردم را ازهم دور سازند (البته همان‌گونه‌كه قبلاً نيز يادآور شده‌ايم، فقط اتحاد بر محور حق و حقيقت مطلوب است، نه هر اتحادي). و از همه مهم‌تر، وظيفه معلمان، مربيان ورهبران فكري، فرهنگي و معنوي جامعه است كه بايد، با استفاده از بهترين شيوه‌هاي تعليم‌وتربيت، احكام و تعاليم دين ومكتب، فرهنگ و ايدئولوژي انقلاب و اوضاع‌و‌احوال سياسي، اجتماعي، و فرهنگي جامعه را به مردم بياموزند تا نه‌فقط نسل كنوني، بلكه همه نسل‌هاي آينده نيز مدافع دين و مكتب و هوادار و سرباز انقلاب باشند. اين معناي استمرار انقلاب همدرست و پذيرفته و سخت مورد تأكيد و ابرام ماست؛ زيرا تنها بدين‌وسيله است كه دستاوردهاي انقلاب ازكف نمي‌رود وبراي آيندگان مي‌ماند.

3. و اما سومين معناي استمرار انقلاب؛ به گمان معتقدان به‌اين‌معناي استمرار انقلاب، رهبران و زمامداران هر انقلابي پس ‌از ‌آنكه نظام سابق را سرنگون ساختند و خود بر اريكه قدرت تكيه زدند، اهتمامشان همه مصروف حفظ وضع موجود مي‌شود، روحيه انقلابي‌شان به روحيه محافظه‌كاري جاي مي‌سپرد، و عزمشان بر ايجاد دگرگوني‌هاي اساسي، كلي، و فراگيرسستي مي‌پذيرد. اهداف و مقاصد انقلاب، آهسته‌آهسته فراموش مي‌شود؛ و انقلابيون ديروز و حاكمان امروز، كساني را كه هنوز شور وگرماي انقلاب را در دل و جان دارند، به تندروي، خيال‌پردازي، آرمان‌گرايي غيرواقع‌بينانه، و عدم توجه به مسائل و مشكلات موجود و محدوديت‌هايي كه نهاد حكومت و سياست در ميدان تغيير اجتماعي دارد، متهم مي‌كنند، و بدين‌ترتيب، پا جاي پاي نظام سابق مي‌گذارند و حتي مرتكب همان ستم‌ها و بيدادگري‌هايي مي‌شوند كه از مظالم و مطاعن همان نظام محسوب مي‌شود.

خلاصه آنكه انقلاب با تبديل به نظام انقلابي، به‌تدريج از جنبش و پويايي مي‌افتد و حتي ضدانقلاب مي‌شود. از‌اين‌رو، به يك انقلاب جديد حاجت مي‌افتد؛ و اين انقلاب جديد، دير يا زود پديد مي‌آيد، حاكمان كنوني را از سرير قدرت به زيرمي‌كشد، و نظام انقلابي جديدي بر سر كار مي‌آورد و... . استمرار انقلاب، بدين‌معنا، علاوه‌ بر‌اينكه مورد تأييد همه شواهد تجربي و تاريخي است، يكي از مصاديق اصل فلسفي، كلي، و جهان‌شمول «ديالكتيك» هم هست كه به‌موجب آن از بطن هر پديده‌اي (نهاد يا وضع) پديده‌اي ديگر به‌وجود مي‌آيد كه با آن در تضاد است (برابر نهاد يا وضع مقابل) و نتيجه اين تضاد، پيدايش پديده‌اي است جامع و حاوي آن‌ دو (هم‌نهاد يا وضع مجامع) كه اين نيز، به‌نوبه خود، ضد خود را در شكم مي‌پرورد و... .(1)

اين نظريه، براي ضدانقلابيون، اعم از داخلي و خارجي، بهانه و دستاويز بسيار خوبي است تا به‌وسيله آن، فعاليت‌هاي ضدانقلابي خود را موجه جلوه دهند و پيروزي و كاميابي اين فعاليت‌ها را حتمي قلمداد كنند و «انقلاب»ي را كه خودآغازگر آن‌اند، كامل‌تر و بهتر از انقلابي كه اينك به پيروزي رسيده است فرا نمايند.

همچنين رواج و شيوع اين نظريه سبب مي‌شود كه اعتقاد مردم به بقا و دوام انقلاب و اعتمادشان به رهبران و زمامداران نظام انقلابي كمتر و كمتر شود و زمينه فعاليت‌هاي فرصت‌طلبان، عوام‌فريبان و خائنان مهياتر و وسيع‌تر گردد.

ولي با صرف‌نظر از انگيزه‌ها و اغراض كساني كه اين نظريه را به‌پيش مي‌كشند و منتشر مي‌كنند و با چشم‌پوشي از آثار و نتايج سوئي كه بر انتشار آن مترتب است، نظرية مذكور في‌حدنفسه نيز نادرست و مردود است. اصل ديالكتيكي‌اي كه پشتوانة فلسفي و عقلاني آن محسوب مي‌شود، چنان‌كه در جاي خود ثابت شده است، خود بي‌پشت‌وپناه است و ارزش واعتباري ندارد. از‌اين‌گذشته، چه ضرورتي قائم شده


1. جلال آل‌احمد، در داستان «نون والقلم» خود، و جرج اورول (George Orwell)، نويسندة ماركسى‌مذهب انگليسى، در داستان «مزرعه حيوانات»(Animal Farm)، در مقام تصوير، تبيين، و تأكيد اين نظريه‌اند.

است بر اينكه رهبران و زمامداران نظام انقلابي از مسير درست انقلاب منحرف شوند و پاي در راهي گذارند كه پيشينيانشان گذاشته بودند؟ كج‌روي و فساد انقلابيون، البته ممكن است، ولي ضروري وجبري نيست، و اگر فساد انقلابيون حتمي نباشد ـ كه نيست ـ قيام و نهضت مجدد مردم چه علتي مي‌تواند داشت؟ خيزش وجنبش قبلي مردم، كه به روي كار آمدن نظام انقلابي منتهي گشت، بدين‌سبب بود كه احساس فقر يا ظلم يا ازدست دادن شأن و حيثيت بين‌المللي و جهاني يا محروميت از استكمالات معنوي و اخلاقي (يا تركيبي از دو يا سه تا از اين عناصر يا همه اين عناصر) مي‌كردند. حال اگر نظام انقلابي در راه تحصيل و تأمين اين مصالح مادي و معنوي گام مي‌زند، خيزش و جنبش جديد به چه انگيزه‌اي صورت مي‌تواند گرفت؟ و آيا اين نهضت جديد جز به‌معناي قيام برضد مصالح جامعه خواهد بود؟

پس، هيچ قانون طبيعي و جبري‌اي وجود ندارد كه به‌مقتضاي آن هيچ انقلابي قابليت بقا و دوام نداشته باشد و انقلابات عديده يكي پس ‌از ديگري و پي‌درپي پديد آيند. ولي از‌سوي‌ديگر، بايد دانست كه هيچ قانون طبيعي و جبري‌اي هم وجودندارد كه بتواند ضامن بقا و دوام انقلاب تلقي شود؛ و اساساً در قلمرو علوم انساني و اجتماعي نمي‌توان و نبايد از قوانين جبري، چه در طرف اثبات يك امر و چه در طرف نفي آن، دم زد؛ چراكه امور و شئون انساني هميشه درگرو شناخت، خواست، و گزينش انسان‌هاست. هر نظام سياسي، و ازجمله هر نظام انقلابي، داراي مجموعه‌اي از ويژگي‌هاست؛ و در دو حالت ممكن است برضدّ آن بشورند و به‌پا خيزند: يكي وقتي‌كه آن مجموعه از ويژگي‌ها مطلوب و مورد پسندشان نباشد، و ديگري زماني‌كه مجموعة مذكور، مطلوب و مورد پسندشان باشد، ولي از سر ناآگاهي و بي‌خبري بپندارند كه نظام حاكم واجد آن مجموعه نيست. بنابراين مادام‌ كه دشمنان و ضد انقلابيون نتوانسته‌اند، با كتمان و قلب حقايق و جعل و نشر اكاذيب، نظام انقلابي را درچشم مردم، فاقد آنچه دارد و واجد آنچه ندارد جلوه دهند، و نيز نتوانسته‌اند با فعاليت‌هاي فكري و فرهنگي ويران‌سازشان،نظام فرهنگي و ارزشي مردم

را دگرگون سازند و آنان را خواستار و جوياي اشيا و اموري ديگر كنند، هيچ نهضت و قيامي برضد نظام انقلابي (كه صلاح و سداد آن را مفروض و مسلم گرفته‌ايم) صورت نخواهد يافت؛ لكن البته اگر به يكي از اين دو كار موفق شوند، زمينه شوريدن و به‌پا خاستن مردم فراهم گشته است. خلاصه آنكه، نهضت و قيام مردم، مثل هر عمل ارادي ديگري، بستگي تام دارد، ازسويي به شناخت، دانش، و علم آنان، و از‌سوي‌ ديگر، به خواست، گرايش و اخلاقشان؛ پس تا چندوچون بينش‌ها و ارزش‌هاي مردم دچار نقص و عيب نشده باشد، آنان همچنان از كيان و موجوديت انقلاب و نظام انقلابي‌شان حمايت و دفاع خواهند كرد.

از آنچه گفته شد چنين مي‌توان نتيجه گرفت كه هرچه مردم را به احداث ايجاد انقلاب برمي‌انگيزد، به ابقا و ادامة آن نيز وامي‌دارد، چنان‌كه در امور فردي نيز وضع بر همين منوال است، همان انگيزه‌اي كه آدمي را به كسب و تحصيل مال وامي‌دارد، اورا به حفظ و حراست آن‌هم برمي‌انگيزد؛ همان انگيزه‌اي كه انسان را به ازدواج، تشكيل خانواده، فرزندآوري مي‌كشاند، او رابه دفاع و حمايت از همسر، فرزند، و كانون خانوادگي سوق مي‌دهد؛ حتي شايد بتوان گفت كه انگيزة بشر در حمايت وحراست از نعمتي كه به‌دست آورده است، شديدتر و قوي‌تر از انگيزة اوست در اكتساب و به‌دست آوردن آن نعمت؛ چراكه پس‌از اكتساب نعمت، شخص لذتِ داشتن و بهره‌وري از آن را ادراك مي‌كند و به قدر و اهميت آن در زندگي، واقف‌تر مي‌شود.

مردمي كه مثلاً از فقر و محروميت و ظلم و بي‌عدالتي به‌شدت رنج مي‌برده‌اند و به‌قصد از‌ميان برداشتن اين مفاسدانقلاب كرده‌اند، اينك كه مزة تنعم و بي‌نيازي و عدالت و دادگري را كمابيش چشيده‌اند، چرا نگه‌دار و پشتيبان انقلاب و نظام انقلابي نباشند و حتي با آن، ضديت و خصومت ورزند؟

ممكن است گفته شود كه مردم وقتي‌كه به اهداف و مقاصدي كه آنان را به انقلاب برمي‌انگيخت رسيدند و ارضا شدند، ديگر انگيزه‌اي براي حضور در صحنة انقلاب و حفظ

و حراست آن و دفاع و حمايت از آن نخواهند داشت و روحيه انقلابي خود را ازدست خواهند داد.

در جواب بايد گفت:

اولاً: وصول به اهداف و مقاصد انقلاب درطول يك يا دو يا سه يا ده سال صورت‌پذير نيست؛

ثانياً: كُندكاري، سستي، و سكوني كه پس‌از نيل به هدف و مقصود عارض مي‌شود، در امور معنوي هيچ‌گاه مصداق ندارد؛مردم تا زماني‌كه به آرمان‌ها و ارزش‌هاي انقلاب مؤمن و معتقدند، شوق و نشاط خود را در پشتيباني از انقلاب، از كف نخواهند داد؛

ثالثاً: رخوت و خمود ادعاشده ممكن‌الوقوع است، نه ضروري‌الوقوع. درواقع طبع راحت‌طلب و عافيت‌جوي انسان اقتضا دارد كه بعد از آنكه آدمي به مقصود خود نايل آمد، دچار ركود و تنبلي شود، و از فعاليت بيشتر باز ايستد، و به استراحت وآسايش بپردازد؛ ولي اين اقتضا عالمي قطعي، تعيين‌كننده، و جبري نيست، بلكه با محبتي كه شخص به آنچه كسب كرده است دارد، و با انگيزه‌اي كه او را به حفظ و حراست مكتسبات و دستاوردها وامي‌دارد در تضاد است؛ و در اين تضاد بايد جانب اين محبت و انگيزه را گرفت و با آن مقتضاي راحت‌طلبي و عافيت‌جويي مخالفت كرد و در تضعيف آن كوشيد (و اينامر بستگي تام دارد به اينكه رهبران و زمامداران انقلاب تا چه حد بتوانند، با فعاليت‌هاي فرهنگي خود، مردم را هشيار وآگاه نگه‌دارند و عوامل غفلت آنان از مطلوبيت انقلاب و آنچه آن را تهديد مي‌كند را بي‌اثر و خنثا سازند).

حاصل آنكه نه هيچ قانون جبري‌اي حكم به فنا و زوال هر انقلاب مي‌كند و نه هيچ قانون جبري‌اي ضامن دوام يك انقلاب مي‌شود؛ و اين هر دو مطلب بايد، چنان‌كه شايسته‌ و بايسته است، به مردم تفهيم شود. توجه عميق به اين دو مطلب، مردم را، هم از دچار آمدن به يأس، سردباوري، و سست‌مهري نسبت‌به انقلاب و نظام انقلابي، مانع مي‌شود و هم به كار وكوشش هرچه‌بيشتر، حفظ و تقويت روحيه ايثار، فداكاري، و

ازخودگذشتگي، و هشياري و آگاهي، دعوت مي‌كند. مردم بايد بدانند كه مادام‌كه بينش‌ها و ارزش‌هاي صحيح و الهي خود را ازدست نداده‌اند، و نسبت‌ به ‌آنچه تقويت ياتضعيف انقلاب را موجب مي‌شود و نيز نسبت‌به اوضاع ‌و ‌احوال سياسي، اجتماعي، و فرهنگي جامعه خود و جامعه جهاني آگاه و هشيارند، در شناخت دوست و دشمن ژرف و باريك‌بين‌اند، و روحيه انقلابي خود را حفظ كرده‌اند، شكست‌ناپذيرندو انقلاب و نظام انقلابي‌شان مصون خواهد ماند و وسعت و عمق خواهد يافت.(1)


1. براى كسب آگاهى بيشتر از مسائل نظرى و عملى انقلاب ر.ك: هانا آرنت، انقلاب، ترجمة عزت‌الله فولادوند.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org