قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

گفتار يازدهم

چكيده ده گفتار پيشين

ارزش شناخت و ارزش معرفت دينى

در اين دوره كوتاه درباره بنيان‌هاى شناخت‌هاى انسان صحبت كرديم ـ چه در مورد معرفت عقلى و چه معرفت دينى. از مسأله ارزش شناخت و چگونگى دست يابى به شناخت صحيح شروع كرديم و به اين نتيجه رسيديم كه شناخت عقلى صحيح به وسيله براهين به دست مي‌آيد و شرط وصول به نتيجه صحيح اين است كه برهان‌ها داراى شرايط انتاج باشند.

اما معرفت دينى مبتنى بر مطالبى است كه به طور يقينى از كتاب و سنت انتاج مي‌شود؛ يعنى ما مي‌توانيم مطالبى را به صورت قطعى به معارف دين نسبت دهيم كه به دلالت يقينى از نصوص كتاب و سنت به دست آمده باشد. اما آنچه از ظواهر كتاب و سنت به دست مي‌آيد، فقط افاده ظن مي‌كند و مي‌تواند در معرض اجتهادات مختلف قرار گيرد و طبعاً اگر صاحب نظر، مجتهد باشد و از روش صحيح اجتهاد پيروى كرده باشد، نظرش محترم است. مجتهدان و فقهاى گرانقدر اسلام ـ كه خداوند تعدادشان را زياد گرداند و سعى و تلاششان را قبول كند ـ در بسيارى از فتاوايى كه مربوط به مسايل ظنّى است با هم اختلاف نظر دارند و با اين وجود هيچ مشكلى پيش نمي‌آيد و هر مقلّدى از رأى و نظر مجتهد خودش پيروى مي‌كند.

نكته مهم در اين ميان اين است كه در مطالبى كه به مسايل حياتى جامعه اسلامى مربوط مي‌گردد، يعنى مربوط به مسأله ولايت اسلامى است، بايد به مرجع واحدى مراجعه كرد و آن مرجع واحد بر حسب آنچه ما شناخته‌ايم، ولىّ فقيه است كه به وسيله او امت اسلامى نظام مي‌يابد و وحدت و هويت آن حفظ مي‌شود.

در مسايل فردى، هر مجتهدى رأيى دارد و هر مقلدى مي‌تواند به رأى و نظر مجتهد خودش عمل كند و طبعاً وظيفه مكلف اين است كه به دنبال مجتهد اعلم باشد و جايز نيست كه به خاطر آسان‌تر بودن فتاواى مجتهدى، به وى مراجعه كنيم. آسان‌تر بودن فتوا، يكى از مرجحات يك فقيه بر ديگرى نيست، بلكه بايد به مقدار كافى تحقيق و بررسى كرد تا اطمينان حاصل شود كه اين فقيه از ديگران اعلم است، و فرقى هم نمي‌كند كه فتواهايش سخت‌تر يا ساده‌تر باشد. سختى و راحتى از مرجحات فتواى مجتهد نيستند و نمي‌توان آنها را معيار قرار داد. به دنبال فتواى ساده‌تر بودن در حقيقت خودفريبى است كه انسان مي‌خواهد بر خلاف حكم واجبش عمل كند. چيزى كه واجب است، پيروى از فتواى مجتهد اعلم است و اگر شخص، با وجود توجه و آگاهى از اعلم پيروى نكند، گويى كه تقليد نكرده است.

در هر صورت فتاواى مختلفى كه در مسايل ظنى فقهى وجود دارد مشكلى را ايجاد نمي‌كند و پديده‌اي منفى نيست. از قديم، فقهاى ما در مسايل نظرى با هم اختلاف داشته‌اند و هيچ مشكلى پيش نمي‌آمده است، ولى آنچه قابل مسامحه و اغماض است فقط در چهارچوب مسايل ظنى است؛ اما مسايل قطعى، ضرورى و مسلّم در حوزه عقايد يا حوزه فقه چنين نيستند و واجب است كه در آنها دقّت و احتياط كرد و هيچ گونه

شك و ترديدى در اين مسايل جايز نيست. البته مسايل ظنى و نظرى محل مناقشه و تضارب آرا است و هر مجتهدى رأى خاص خويش را دارد كه براى خودش و مقلدانش و ساير مردم، محترم است.

انسان در فرهنگ اسلام و غرب

در ادامه اين سلسله مباحث، به بررسى مسأله شناخت انسان و ديدگاه او نسبت به جهان هستى و رابطه اش با خداوند متعال پرداختيم و گفتيم كه رابطه انسان با خدا، رابطه عبد با مولا و مملوك با مالكش مي‌باشد؛ بر خلاف آنچه در فرهنگ معاصر مطرح مي‌شود كه مي‌گويند رابطه انسان با خدايش ـ اگر به خدايى معتقد باشند ـ رابطه طلب كارى حقوق است. آنها مي‌گويند كه انسان در عصر جديد حقوقش را، حتى از خدا ـ اگر به خدايى معتقد باشند ـ مطالبه مي‌كند، و در اين جا رابطه تكليف و وظيفه‌اي كه بين عبد و مولايش برقرار است، معنا ندارد. اين مفاهيم مخصوص دوران گذشته بوده است كه ارباب و موالى وجود داشتند و دين هم با همين مفاهيم و واژه‌ها سخن مي‌گفت. در آن شرايط، رابطه انسان با خدايش را به رابطه عبد و مولايش تشبيه مي‌كردند؛ زيرا مردم با چنين مفاهيمى سر و كار داشتند و دين در چنين فرهنگى ظهور كرد. اما فرهنگ عمومى بشر به تدريج پيشرفت كرد و امروزه ديگر جاى بحث از عبد و مولا نيست؛ زيرا ديگر انسان آزاد است و بنده كسى نيست و حقوق كسى را بر گردن ندارد؛ بلكه بايد حقوقش را از جامعه و مردم و حتّى از خدا بگيرد. مبناى اين فرهنگ، حقوق افراد است و هر فردى بر گردن ديگران حقوقى دارد و بايد آنها را مطالبه كند. اين فرهنگ مبتنى بر وظيفه و تكليف نيست؛ بر خلاف فرهنگ اسلامى كه بر رابطه عبد با مولايش مبتنى است و بالاترين

مقامى كه انسان مي‌تواند بدان برسد اين است كه به عبوديت كامل و خالص برسد: سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ(1)، يَا عِبَادِ فَاتَّقُونِ(2)، اِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى(3)، فَادْخُلِى فِى عِبَادِى(4). در فرهنگ اسلامى در مرحله آخر كه انسان به بالاترين كمالات مي‌رسد، به وى گفته مي‌شود: فَادْخُلِى فِى عِبَادِى؛ در [زمره ]بندگان من داخل شو. اين نگرشى است كه در فرهنگ اسلامى وجود دارد. امّا در مقابل، در فرهنگ الحادى غرب گفته مي‌شود كه رابطه عبد با مولا در مورد انسان معنا ندارد. اينها مفاهيمى هستند كه تاريخشان گذشته است؛ همانند داروهايى كه تاريخ مصرفشان سپرى شده است.

به هر حال على رغم نظريه غربيان و غرب زدگان، از ديدگاه اسلام، رابطه انسان با خدا، رابطه عبد گونه است كه انسان به تنهايى قادر به هيچ كارى نيست مگر آنچه خدا به او تفضّل و عنايت كند.

مسأله ارزش‌ها

در ادامه اين سلسله مباحث فشرده، سپس به مسايل مربوط به ارزش‌ها و ارتباط آنها با واقع پرداختيم و گفتيم كه بين فرهنگ اسلامى و فرهنگ غربى از اين جهت اختلاف فاحشى وجود دارد. در اين جا بايد توجه داشته باشيم هنگامى كه اصطلاح «فرهنگ غربى» را ذكر مي‌كنيم، منظورمان غرب جغرافيايى نيست، بلكه منظور، گرايش الحادى حاكم در جهان غرب و بعضى از مناطق شرق است.

گفتيم از جمله اختلاف‌هاى اساسى كه بين فرهنگ غربى و فرهنگ


1. اسراء (17)، 1.

2. زمر (39)، 16.

3. بقره (2)، 186.

4. فجر (89)، 29.

اسلامى وجود دارد، اين است كه در فرهنگ اسلامى ارزش‌هايى حقيقى وجود دارند كه داراى پشتوانه حقيقى هستند و مربوط به امور واقعيند. از ديدگاه فرهنگ اسلامى، ارزش‌هاى اخلاقى، اجتماعى و انسانى داراى پشتوانه حقيقى هستند كه مبتنى بر مصالح واقعى انسان مي‌باشد و اين قضيه در نزد فقها مشهور است كه مي‌گويند: «احكام تابع مصالح و مفاسد است.» و همين مضمون به زبان‌هاى مختلف فقهى يا كلامى ذكر مي‌گردد.

ما احكامى را كه از مقوله ارزش‌ها هستند تابع مصالح و مفاسد واقعى و حقيقى مي‌دانيم كه در زندگى دنيايى و آخرتى بشر وجود دارد و معتقديم كه اين احكام، داراى پشتوانه حقيقى در حيات مادى و معنوى، دنيوى و اخروى بشر هستند.

در سايه اين حقيقت روشن مي‌شود كه ارزش‌هاى اجتماعى، تابع آراى مردم نيستند و شأن آراى مردم، اگر از تمام جهات درست باشد، اين است كه وجود ارزش‌هاى ثابتى را «كشف» مي‌كند كه عقل انسان آنها را مي‌شناسد و احياناً با اصطلاح «مستقلات عقليه» از آنها تعبير مي‌كنيم. بنابراين، ملاك و معيار ثبوت يك ارزش، عقل است، البته در صورتى كه ناشى از احساسات، عواطف و وهميات نباشد. در اين صورت، ارزش‌ها امورى واقعى و حقيقى هستند و از همين رو، ارزش‌ها با تغيير ذوق و سليقه‌ها، تغيير نمي‌يابند.

سپس به ارزش‌هاى خاصى كه به امور اجتماعى و سياسى مربوط است، رسيديم؛ يعنى ارزش‌هايى كه از جهتى در حوزه قدرت و قانون قرار دارند و به حقوق مربوط مي‌شوند و از جهت ديگر در حوزه سياست قرار دارند، و در اين باره نيز مطالبى را ذكر كرديم.

ولايت فقيه

در ادامه به بحث ضرورت حكومت و نياز جامعه به دو كاركرد اساسى آن، يعنى وضع قوانين و مقررات اجتماعى و اجراى آن قوانين، اشاره كرديم.(1) سپس به اين مسأله رسيديم كه جامعه اسلامى علاوه بر قوانينى كه از كتاب و سنت استخراج مي‌شود به قوانين جزايى و مدنى خاصى كه به مقتضاى شرايط خاص وضع مي‌شوند نيز نياز دارد و بايد يك واضع رسمى و معتبر وجود داشته باشد كه اين مقررات را وضع كند، و بر حسب نظريه ولايت فقيه، ميزان و پشتوانه اصلى براى وضع اين مقررات، نظر ولىّ فقيه است، كه او گاهى خودش به وضع مقررات و قوانين خاصى اقدام مي‌كند و گاهى اين كار را به مجلس خاص يا شوراى خاصى واگذار مي‌كند. در نظام حاكم بر جمهورى اسلامى ايران، اين امر به مجلس شوراى اسلامى واگذار شده است كه البته مصوبات آن بايد به تأييد شوراى نگهبان برسد و در هنگام اختلاف مجلس و شوراى نگهبان، امر به «مجمع تشخيص مصلحت نظام» واگذار مي‌شود و بالاخره حاكم نهايى، ولىّ فقيه است.

اين مجالس به عنوان دستياران ولىّ فقيه هستند كه زمينه را براى صدور حكم نهايى مهيا مي‌سازند و ولىّ فقيه، يا به حكمى تصريح مي‌كند، و يا اين كه اذن اجراى آن را مي‌دهد، و يا آن كه سكوت وى نشانه امضايش مي‌باشد، به شرطى كه كاشف از موافقت و رضايت وى باشد. در هر صورت، اعتبار داشتن اين مقررات به خاطر امر ولىّ فقيه است و اين مطلب مورد قبول فقهاى شيعه از زمان غيبت تا به حال مي‌باشد و تنها


1. حكومت گاهى به قوه مجريه اطلاق شود و گاهى نيز به معناى اعم از قوه مقننه و قضائيه و مجريه به كار مي‌رود.

بعضى از فقهاى معاصر، آن هم به صورت احتمال، ترديدهايى در آن روا داشته‌اند.

بنابراين، اجماع فقهاى شيعه اين است كه اين مقام از سوى خداوند متعال و از سوى رسول خدا و امام معصوم به ولىّ فقيه اعطا گرديده و فقيه از سوى آنان به اين مقام نصب شده و آراى مردم و انتخابات، تنها براى «تعيين» ولىّ فقيه است؛ زيرا منصب ولايت فقيه، منصبى است كه شخص معينى براى آن در نظر گرفته نشده، بلكه اين مقام براى كسى است كه داراى ويژگى‌ها و شرايط خاصى باشد، و تعيين اين شخص در زمان غيبت بر عهده مجلس خبرگان است كه از سوى مردم انتخاب شده‌اند. البته در مورد اين مسايل بحث‌هاى مختلفى مطرح شده است كه سخنم را با تكرار آنها طولانى نمي‌كنم و فقط مي‌خواستم در اين قسمت خلاصه‌اي از بحث‌هايى را كه مطرح شده بود، دوباره بازگو و يادآورى كنم. از خداوند به خاطر اين توفيق سپاس گزاريم و همچنين از سروران عزيز و خواهران شركت كننده در اين بحث و تمام كسانى كه زمينه رابراى بحث و گفتگو آماده كرده‌اند، تشكر مي‌كنيم. از خدا مي‌خواهيم كه توفيقات شما را مستمر گرداند و معرفت، ايمان، ولايت و غيرت دينى شما را افزايش دهد و امام زمان(عليه السلام) از شما راضى و خشنود باشد و همه ما مشمول ادعيه زاكيه آن حضرت قرار گيريم. هم چنين از خداوند مي‌خواهيم كه رهبر عظيم الشأن ما را حفظ كند و ما را در شكر گزارى نعمت بزرگ اين نظام و اين رهبرى، موفق بدارد.

 

 

 

 

گفتارهاى ضميمه

 

 

 

 

گفتار دوازدهم

نعمت انقلاب اسلامى و وظيفه شكرگزارى ما

مقدمه

بهترين سلام و صادقانه‌ترين تبريك‌هايم را به ساحت مقدس امام منتظر حضرت مهدى(عليه السلام) به مناسب ولادت حضرت زهرا(عليها السلام) و فرزند برومندش امام راحل(رحمه الله) تقديم مي‌دارم. هم چنين به رهبر معظم، حضرت آيت الله خامنه‌اي و به شما سروران عزيز تبريك و تهنيت عرض مي‌كنم و از خداوند مي‌خواهم كه محبّت و معرفت ما را نسبت به اهل بيت(عليهم السلام)زيادتر گرداند و لحظه‌اي ميان ما و ايشان، در دنيا و آخرت جدايى نيندازد.

خدا را سپاس گزارم كه توفيق زيارت سروران عزيز، علما و فضلاى گرامى و ساير برادرانمان در اين كشور، يعنى كشور عزت، شرف، مقاومت و جهاد را به من عنايت فرمود. ميل دارم در اين فرصت گران بها به عظمت نعمت امام راحل و انقلاب اسلامى كه خدا به ما عنايت كرده است، اشاره‌اي داشته باشم و وظيفه مان را در شكر گزارى از اين نعمت بزرگ يادآور شوم.

امام خمينى(رحمه الله) ستاره‌اي پرفروغ

صحبت درباره حضرت امام از توان فكر و بيان من خارج است. شما

بحمدالله اين شخصيت ممتاز و يگانه را مي‌شناسيد و مي‌دانيد كه چه بركاتى براى ما داشت. بركت‌هاى وجود امام را شايد بتوان به سه دسته تقسيم كرد:

بخش اول، مخصوص شيعه است. مي‌دانيم كه شيعه در بيست سال قبل از اين، در ميان امت اسلامى و ساير ملّت‌ها، تحت ستم و فشار بود و بسيارى از اوقات وقتى كه يك شيعه در ميان سنى‌ها قرار مي‌گرفت، خجالت مي‌كشيد كه بگويد من شيعه هستم. علت آن هم اين بود كه در طول تاريخ، اتهام‌هاى زيادى را به شيعه نسبت داده بودند و دفاع در مقابل اين اتهامات ممكن نبود. حتى در سال‌هاى اخير به علت كمك‌هاى رژيم پهلوى به رژيم غاصب صهيونيسم، شيعه را متهم مي‌كردند كه برادرخوانده يهود است. به خصوص شيعيان ايران در زمان شاه، اين گونه متهم مي‌شدند. بنده خودم وقتى كه در لبنان و سوريه مي‌گفتم كه ايرانى هستم، مي‌گفتند كه تو برادر يهودى‌ها هستى! در مصر و در بسيارى ديگر از كشورهاى عربى هم با اين اتهام روبه رو مي‌شدم. آنها هم مي‌گفتند كه شيعيان و ايرانيان، برادران يهود هستند! پس اولين بركتى كه به فضل پيروزى انقلاب اسلامى نصيب ما شد اين بود كه شيعيان و پيروان اهل بيت در ميان ساير مسلمانان احساس عزّت و سربلندى كردند.

بركت دوم، براى همه مسلمانان بود. يك مسلمان در كشورهاى غربى و محافل مسيحى خجالت مي‌كشيد كه بگويد مسلمان هستم؛ مخصوصاً اگر ملتزم به احكام شرعى از قبيل نماز، روزه و ساير واجبات بود، كه در اين صورت، او را به مرتجع بودن، متهم مي‌كردند! بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، مسلمانان به مسلمان بودنشان افتخار و احساس غرور كنند كه بگويند ما مسلمان هستيم. من هيچ گاه سخنان حضرت آيت الله العظمى

گلپايگانى(قدس سره) را فراموش نمي‌كنم كه در اوايل پيروزى انقلاب اسلامى به بنده فرمودند: بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، ساير مسلمانان، شيعه را شناختند و دانستند كه شيعيان، مسلمانانى پيشرو و صالحند و پيروان ساير اديان به اهميت اسلام پى بردند و خواهان شناخت بيشتر نسبت به آن شدند.

من نيز اين را اضافه مي‌كنم كه حتى غير مسلمانان نيز پس از پيروزى انقلاب اسلامى، به دين دارى خويش افتخار كردند. از رئيس جمهور سابق اتريش نقل شده است كه گفته بود: بعد از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران به رهبرى امام خمينى من جرأت اين را پيدا كردم كه به ملتم بگويم: من يك مؤمن متدين هستم، من به وجود خداى متعال و انبياى الهى اعتقاد دارم. اين در حالى بود كه وى تا قبل از پيروزى انقلاب اسلامى جرأت نمي‌كرد چنين سخنانى را بيان كند؛ زيرا دين دارى براى سوى سياست مداران، ننگ و عار محسوب مي‌شد. اما بعد از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، پيروان اديان و حتى مسيحيان به مسيحى بودن خويش افتخار كردند.

مى توان بركت ديگرى را به اين بركت‌هاى سه گانه كه شامل حال شيعه و مسلمانان و پيروان ساير اديان الهى شده است، اضافه كرد و آن بركتى است كه شامل حال ملحدان شده است. سبحان الله از اين نعمت بزرگ! شما مي‌دانيد كه امام در اواخر عمر شريفش نامه‌اي به گورباچف نوشت و او را به اسلام دعوت كرد. آنها معناى اين نامه را نمي‌فهميدند. چه معنا دارد كه رهبر يك ملّت به رهبر ملّت ديگر نامه بنويسد و او را به اسلام دعوت كند و بگويد كه به زودى صداى شكستن استخوان‌هاى نظام ماركسيستى به گوش خواهد رسيد. آنها نمي‌دانستند كه چه جوابى به نامه امام بدهند، تا آن كه يك جواب ديپلماسى براى امام ارسال كردند. اكنون

پس از گذشت بيش از ده سال از آن واقعه، گورباچف اعتراف كرده و مي‌گويد: اگر به آنچه در نامه حضرت امام آمده بود، عمل مي‌كرديم، روسيه تا اين حد به ذلت و آشفتگى دچار نمي‌شد. آرى، حتى كسى كه اعتقادى به خدا ندارد، اين چنين تأسف و حسرت خود را به خاطر گوش نكردن به سخنان الهى حضرت امام، اظهار مي‌دارد.

تقدير خداى متعال چنان بود كه امام پس از ارسال نامه، مدت زيادى زنده نماند و اگر خدا مي‌خواست كه ايشان زنده بماند، مسأله صورت ديگرى پيدا مي‌كرد. در هر حال خدا هر چه بخواهد انجام مي‌دهد و هر گونه بخواهد حكم مي‌كند و لازم است كه راضى به قضاى الهى باشيم.

البته اين، تنها اشاره‌اي بود به زندگى امام راحل(رحمه الله) و بركات وجودش براى ما و امت اسلام و آحاد بشر، وگرنه حق سخن در اين باره آن چنان است كه اگر بيان گردد مثنوى هفتاد من كاغذ شود.

شكر نعمت انقلاب

در اين جا اين سؤال مهم مطرح مي‌شود كه وظيفه ما در قبال اين نعمت بزرگ الهى چيست؟ چگونه شكر اين نعمت را ادا كنيم تا بركات آن ادامه يابد و آثار آن باقى بماند؟ مي‌دانيد كه از سنت‌هاى استثنا ناپذير خداوند متعال اين است كه: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاََزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيدٌ؛(1) اگر واقعاً سپاس گزارى كنيد [نعمت] شما را افزون خواهم كرد و اگر ناسپاسى نماييد قطعاً عذاب من سخت خواهد بود. اين سنتى است كه در امور فردى و اجتماعى، استثنا ناپذير است. در اين صورت وظيفه ما در مورد شكر اين نعمت چيست؟


1. ابراهيم (14)، 7.

مى‌دانيم كه هر عالمى بايد علمش را در ميان مردم منتشر كرده، آنها را به راه حق هدايت كند؛ راهى كه باعث رستگارى دنيايى و آخرتى مردم گردد: وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعوُنَ إِلَى الْخَيْرِ يَأْمُروُنَ بِالْمَعْروُفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ؛(1) و بايد از ميان شما، گروهى، [مردم را] به نيكى دعوت كنند و به كار شايسته وادارند و از زشتى باز دارند. اما در اين موقعيت و با توجه به اين نعمت بزرگ الهى، وظيفه ما چند برابر مي‌شود. از طرفى مي‌بينيم كه جوانان مسلمان در معرض هجوم شبهات و وسوسه‌هاى شيطانى قرار دارند كه ايمانشان را تهديد مي‌كند. از جهت ديگر وظيفه داريم كه شكر اين نعمت الهى را به جاى آوريم. به همين جهت وظيفه ما مضاعف مي‌گردد. در اين عصر ما نمي‌توانيم به گفتن چند مسأله فقهى فردى اكتفا كنيم و يا بعضى از عقايد ساده را بيان نماييم. دشمنان دين و دشمنان اسلام تمام نيرو و مكر خود را به كار گرفته‌اند تا ايمان جوانان مسلمان را از بين ببرند و اعتقادات قلبى آنان را سست كنند و آن گاه آنها را در فساد اخلاقى و فكرى و اجتماعى گرفتار سازند.

ما همانند كشاورزى هستيم كه درختانى را مي‌نشاند و آن گاه بر او واجب است كه از آن درختان نگهدارى كند و آنها را تربيت كند، تا به ثمر بنشينند. ما نمي‌توانيم اين همه آفات را مشاهده كنيم و ساكت بنشينيم. نمي‌توانيم در فكر علاج كامل اين بيمارى خطرناك نباشيم. ما نمي‌توانيم در اين عصر، همانند زمان‌هاى گذشته به بيان مطالب عادى و هميشگى بپردازيم و فقط به بيان احكامى ساده و يا برپايى مجالس عزا براى ائمه اطهار(عليهم السلام) اكتفا كنيم. اينها امورى است كه چندان مورد ميل و رغبت جوانان نيست و اثر قابل ملاحظه‌اي در قلب‌هايشان ندارد. ما بايد در


1. آل عمران (3)، 104.

روش خود، در بيان احكام و عقايد و در چگونگى ارتباط با جوانان تجديد نظر كنيم.

در اين جا بايد به يك نكته مهم اشاره كنيم و آن اين است كه بعضى از مردم گمان مي‌كنند كه براى جذب جوانان به مساجد و مجالس دينى، بايد كمى در مورد امور دينى با تسامح برخورد كنيم و سخت گيرى نكنيم، بلكه در مقابل انجام بعضى از محرمات چشم پوشى كنيم. اين ديدگاه، تفريط در مقابل افراط است. بايد راه ميانه را انتخاب كنيم؛ زيرا افراط و تفريط باعث گمراهى است. بايد در گفتار و رفتارمان معتدل باشيم. نبايد نسبت به جوانان سخت گيرى بى مورد اعمال كرد؛ ولى وظيفه ما اين است كه در مورد حقايق دينى سستى به خرج ندهيم و آنها را فراموش نكنيم. نبايد در مقابل انجام گناه و ارتكاب محرمات الهى متساهل بود. سخت گيرى‌هاى بى مورد در مورد جوانان باعث نفرت و فرار آنها از مجالس دينى و علما مي‌شود و تسامح و تساهل غير مجاز در مورد عقايد حقّه و تكاليف شرعى نيز باعث سقوط مقام و منزلت انسان در پيشگاه خداوند متعال و پيامبر عظيم الشأن و ائمه اطهار(عليهم السلام) مي‌گردد.

روش كارآمد در جذب مردم و جوانان به ارزش‌هاى اسلامى

بنابراين وظيفه ما اين است كه احكام و حقايق دينى را بازگو كنيم؛ اما با كدام بيان و روش بايد با جوانان دوست باشيم و اعتمادشان را به خود جلب كنيم تا آنها ما را مثل پدران خويش بدانند. ما بايد چنان باشيم كه آنها يقين پيدا كنند كه ما جز خير آنها را نمي‌خواهيم. قرآن نقل مي‌كند كه شعار انبياى الهى اين بود: «لاََنَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً»(1) و اين شعارى متين است و در


1. براى نمونه ر.ك: شعراء (26)، 109 و 127 و 145 و 164 و 180.

قلوب مردم تأثيرگذار است. اگر مردم ببينند كه علما براى منافع و مصالح دنيوى خويش به وعظ و ارشاد مي‌پردازند، در آن صورت اين مواعظ در آنها تأثير ندارد؛ بلكه آن را به عنوان حرفه و شغلى مي‌شناسند كه كسى موعظه تحويل مي‌دهد و اجر و مزد مي‌گيرد. آن گاه چنين تبليغ و موعظه‌اي اثر عميق و بلند مدتى نخواهد داشت. براى همين، انبياى الهى مي‌گفتند: «لاَ نَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً» و بر اين نكته بسيار تأكيد مي‌كردند. البته امور ديگر را هم در تبليغ دين بايد رعايت كرد. اگر مردم بفهمند كه ما در قبال تبليغ، خواهان رسيدن به مال يا مقام يا احترام و تكريمى هستيم، در اين صورت به حرف‌هاى ما گوش نخواهند داد؛ مگر اين كه يقين پيدا كنند كه ما خير و مصلحت آنها را مي‌خواهيم.

چيزى كه بر ما واجب است اين است كه آنان را به ياد آيات الهى بيندازيم و به سوى خير و صلاحشان رهنمون شويم. براى اداى شكر اين نعمت بزرگ الهى، بر ما لازم است كه تلاش كنيم تا بيش از پيش به معارف اصيل اسلامى كه مورد نياز اين عصر و اين نسل است آگاه شويم و راهى را كه تأثير بيشترى دارد بيابيم و سعى كنيم كه در انجام هر كارى، رفتارى جذاب داشته باشيم و اين امر را براى مخاطبان خويش اثبات كنيم تا بدانند كه ما تنها خير و مصلحتشان را مي‌خواهيم. اگر ما به اين امور اقدام كنيم در آن صورت است كه مي‌توانيم شكر اين نعمت بزرگ الهى را به جاى آوريم و آن گاه توقع نعمت‌هاى بيشتر را داشته باشيم؛ چرا كه خداوند وعده فرموده است كه: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاََزِيدَنَّكُم(1) و خداوند خلف وعده نمي‌كند: إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَاد(2).

از خداوند مي‌خواهيم كه معرفت و محبت و ولاى ما را نسبت به اهل


1. ابراهيم (14)، 7.

2. آل عمران (3)، 9.

بيت زيادتر گرداند و ما را در انجام واجباتمان، به خصوص در مورد امت و جوانان موفق بدارد، و در انجام آنچه دوست دارد و راضى است يارى كند، و از پيروى هواى نفس و مغرور شدن به اباطيل و موهومات و آرزوهاى دور و دراز دنيوى دور نگاه دارد، و قلب مولايمان، صاحب الزمان را از ما راضى و خشنود بگرداند، و رهبر عظيم الشأن را در سايه لطف و عنايتش محفوظ بدارد، و آخر و عاقبت ما را به خير و عافيت ختم بگرداند.

گفتار سيزدهم

دو پرسش: سكولاريزم، ثابت و متغير در دين

مقدمه

خدا را سپاس گزارم كه به من توفيق شركت در اين جلسه را عنايت فرموده است. قبل از هر چيز تبريك و تهنيتم را به مناسبت ولادت حضرت زهرا(عليها السلام) به پيشگاه امام زمان(عليه السلام) و علما، اساتيد، فرهنگيان محترم و تمام حضار تقديم مي‌دارم و همچنين يكصدمين سالگرد ولادت امام راحل ـ قدس سره ـ را تبريك مي‌گويم و مايلم كه قبل از شروع به پرسش و پاسخ، مقدمه‌اي رابيان نمايم.

جهان امروز در زمينه‌هاى علوم و تكنولوژى پيشرفت زيادى كرده است ـ منظور ما از علوم، علوم تجربى است. اما متأسفانه در زمينه‌هايى دچار عقب ماندگى و حتى عقب نشينى شده است كه سزاوار بوده است كه در آنها نيز پيشرفت داشته باشد. از جمله اين عقب ماندگى‌ها، مسايل مربوط به فهم جهان هستى و حوزه اخلاق و ارزش‌ها است. با آن كه انسان در زمينه علوم تجربى پيشرفت كرده است و دراين حوزه به پيروزى‌هاى بزرگى رسيده كه چشم پوشى از آنها ممكن نيست؛ اما روز به روز در زمينه‌هاى اخلاقى و ارزشى عقب ماندگى داشته و در نتيجه، ميزان جرم و جنايت و سقوط اخلاقى افزايش يافته است. حتى آثار اين عقب ماندگى و سقوط اخلاقى، گريبان گير جوامع اسلامى ما نيز شده است كه نبايد از آن غافل باشيم.

اصلاح طلبان، در اديان مختلف و به خصوص در دين اسلام و مسيحيت نيز راه موفقى براى حلّ اين مشكل اساسى نيافته‌اند. ما به فضل خداوند راه رسيدن به اين هدف بزرگ را مي‌دانيم، ولى همت كافى براى سير و سلوك و حركت به سوى اين هدف را نداريم. خداوند بر ما منّت گذاشته و معارف كامل اسلام و اهل بيت(عليهم السلام)را در اختيار ما گذاشته است و ما مي‌توانيم به كمك اين معارف، مشكلات اعتقادى و اخلاقى خويش را حل كنيم؛ اما امواج حاكم در جوامع پيشرفته و به خصوص جوامع غربى، ما را فراگرفته است و از حركت به سوى معارف اصيل اسلامى بازداشته است.

لازم است كه ما اين معارف و حقايق الهى را بهتر بشناسيم و آنها را در تمام نقاط جهان منتشر كنيم. در حقيقت، اين معارف، امانتى در دست ما است كه ما مأمور رساندن آن به اهلش هستيم و اهل آن، تمام كسانى هستند كه در جهان زندگى مي‌كنند. اسلام وقف ملت و كشور ما نيست، بلكه «رحمة للعالمين» است و پيامبر براى تمام بشريت است: وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ كَافَّّةً لِلنَّاس(1)؛ و ما كه معتقديم سعادت انسان در دنيا و آخرت منوط به پيروى از دستورات مبين اسلام است، بايد آن را به سراسر جهان معرفى كنيم.

من به عنوان برادر مسلمان شما و براى اطاعت از دستور خداوند كه ما را به «تواصى به حق» و «تواصى به صبر» امر مي‌كند، شما عزيزان را سفارش مي‌كنم كه نسبت به اداى اين واجب مؤكّد كوشش كنيد. بر ما است كه درصدد اصلاح امور و دفع مفاسد باشيم. آفتى كه در حال حاضر بدان مبتلا شده‌ايم، علاوه بر سستى و ضعف همّت، آن است كه مفاهيمى از فرهنگ‌هاى اجنبى كه با فرهنگ اسلامى معارضند، در جوامع اسلامى رواج يافته است. اين مفاهيم كه در حوزه‌هاى مختلف شيوع پيدا كرده است، افكار و انديشه‌هاى دينى جوانان را مورد هجوم قرار داده و آنها را


1. سبأ (34)، 28.

به سوى پرتگاه جهنم سوق داده و مي‌دهد. اگر ما به انجام وظايف خود اقدام نكنيم، با بى ايمانى نسل آينده مواجه مي‌شويم و حداقل اين است كه در ايمان آنها شك و ترديد به وجود مي‌آيد. هنگامى كه ايمان ضعيف شد، اثر مثبت خود را از دست مي‌دهد و ديگر در اعمال فردى و اجتماعى اثر گذار نخواهد بود. اگر جوانى به شك و ترديد مبتلا شود ديگر اقدام به انجام عمليات شهادت طلبانه نمي‌كند. فقط جوان مؤمن و معتقد است كه براى جنگ و جهاد داوطلب مي‌شود و آماده عمليات شهادت طلبانه مي‌گردد و آن را دوست دارد. اما اگر در مبادى اعتقاديش شك و ترديد راه يابد هيچ گاه به چنين كارهايى اقدام نخواهد كرد. اگر يك قدم به جلو بگذارد، يك قدم نيز به عقب خواهد گذاشت؛ چون مبتلا به شك و ترديد شده است. بنابراين ما بايد وظيفه مهم خويش را بشناسيم، وظيفه‌اي كه در مقابل خدا و جامعه خويش و برادران و خواهرانمان و نسبت به وجدان خويش داريم و از خدا مي‌خواهيم كه ما را از خواب غفلت بيدار كند و ما را به آنچه مورد محبت و رضايت او است موفق بگرداند.

پرسش اول: سكولاريزم

پرسش:چرا سكولاريزم خطرناك‌ترين عامل براى جامعه اسلامى است؟

پاسخ:من معتقدم كه گرايش سكولاريزم يكى از خطرناك‌ترين گرايش‌ها براى افكار و نظريات دينى است، و اين به خاطر آن است كه سكولاريزم بر پايه‌هايى استوار شده است كه با اسلام سازگارى ندارد ولى صاحبان اين گرايش به اين تعارض تصريح نمي‌كنند و اگر صريحاً مي‌گفتند كه مبانى سكولاريزم با اسلام تعارض دارد، كارها بسيار ساده‌تر و آسان‌تر بود و خطر تا اين اندازه شديد نبود؛ زيرا در آن صورت متديّنان مي‌فهميدند كه در مقابل دشمنان اسلام قرار دارند. اما سكولاريزم دين را

به طور كلّى رد نمي‌كند، بلكه قايل به جدايى دين از زندگى اجتماعى است و آن را منحصر در رابطه بين شخص و خدا مي‌داند و اين چيزى است كه با جوهره دين اسلام و حتى جوهره ساير اديان حقه الهى سازگار نيست؛ زيرا تمام اديان در حقيقت اسلام هستند و اسلامى كه در دست ما است كامل‌ترين آنها است. حضرت ابراهيم و اسماعيل(عليهما السلام)هنگامى كه كعبه را بنا مي‌كردند؛ دعا كردند:وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَك(1)، و يا حضرت يعقوب به فرزندانش وصيت كرد: وَ لاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون. پس اسلام دين حقى است كه تمام انبيا آن را آورده‌اند، اگر چه به خاطر مقتضيات زمانى، بعضى از احكامشان متفاوت است. جوهره همه اديان يكى است و همه آنها مي‌خواهند به تمام فعاليت‌هاى بشرى رنگ خدايى بدهند: صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَة(2). پس ممكن است كه زندگى بشرى رنگ شيطانى و يا رنگ حيوانى به خود بگيرد، و اگر رنگ الهى بگيرد، در حقيقت رنگ دينى به خود گرفته است و دين منحصر به كار خاص يا رفتار خاصى نمي‌شود، بلكه تمام فعاليت‌هاى بشرى را در بر مي‌گيرد و از همين رو، امور فردى، اجتماعى، اقتصادى، سياسى و غير اينها را شامل مي‌شود.

پس سكولاريزم گرايشى است كه دين را امرى در حاشيه زندگى مي‌داند و آن را از واقع حيات خارج مي‌كند و آن را پديده‌اي ادبى و خيال پردازانه و دين دار را همانند شاعرى مي‌داند كه اشيايى را تخيل مي‌كند و هر طور كه مي‌خواهد با آنها رفتار مي‌كند و ممكن است در اثر تخيلاتش گاهى گريه كند و گاهى بخندد و حتى خود را بزند. به نظر آنها همه اين رفتارها خيال پردازى است و واقعيت زندگى انسانى تحت سيطره علم است و دين به آن دسترسى ندارد. آنها بين علم و دين از جهتى و ميان


1. آل عمران (3)، 102.

2. بقره (2)، 138.

عقل و دين از جهت ديگر و بين واقعيت زندگى و امور حاشيه‌اي و نيز ميان حقيقت زندگى و تخيلات آن از جهت ديگر، فرق مي‌گذارند و بدين ترتيب، براى دين فقط بعضى از احساسات، تخيلات وبرداشت‌هاى شخصى باقى مي‌ماند. چنين ديدگاهى نسبت به دين اقتضا مي‌كند كه هيچ نزاع و اختلافى بر سر امور آن نباشد و اين امور به ذوق و سلايق مردم واگذار شود و هر كس هر طور كه مي‌خواهد خيال پردازى كند. اگر كسى دوست دارد مسلمان باشد، مي‌تواند و اگر كسى مي‌خواهد كافر باشد، باز هم اشكالى ندارد. لازم است كه به رأى و نظر تمام افراد احترام بگذاريم و در گفتار و رفتار، مزاحم آنان نشويم؛ زيرا هيچ تفاوتى بين دين‌ها نيست و همگى آنها تخيلاتى هستند كه واقعيتى ندارند.

اين حقيقتِ سكولاريزم است و اگر ما بر عكس اين نظريه، دين را مهم‌ترين عامل در سعادت دنيوى و اخروى انسان‌ها بدانيم، در آن صورت دين اولين چيزى است كه بايد آن را بفهميم و از آن تبعيت كنيم و آن را محور قرار دهيم. به اعتقاد ما دين تأثير عميق و بسيار شديدى بر سعادت انسان در تمام امور فردى و اجتماعى دارد.

با اين حساب، آيا امكان دارد كه با روشى مؤثرتر از گرايش سكولاريزم، دين دارى را تضعيف و نابود كنيم؟! اين گرايش كه مي‌گويد هيچ فرقى بين دين‌ها نيست و امور دينى، امورى اعتبارى، تخيلى و وهمى هستند كه نبايد آنها را واقعى و حقيقى شمرد، در نظر من مهم‌ترين خطر براى دين به شمار مي‌رود و ما بايد آمادگى مقابله با اين تفكر الحادى را داشته باشيم.

پرسش دوم: ثابت و متغير در دين

پرسش:آيا امور شريعت همگى ثابتند، يا اين كه در شريعت، هم امور ثابت و هم امور متغير وجود دارد؟

پاسخ: اين مسأله بسيار مهم و ارزش مند است كه بايد آن را درست بياموزيم. اما قبل از حكم در هر قضيه‌اي بايد مفردات آن را بشناسيم. منظور ما از شريعت و ثابت و متغير چيست؟ شايد از طرح اين سؤال تعجب كنيد، ولى اجازه دهيد كه نظر خويش را در اين مورد توضيح دهم.

ما مي‌دانيم كه در ابتدا احكام ثابتى از سوى خداوند متعال بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نازل شد كه تغييراتى در آن داده شد؛ مثلا نماز واجب براى شخص حاضر، چهار ركعت است و بر مسافر، دو ركعت واجب است. اين، يكى از مصاديق ثابت و متغير است. اگر منظور سؤال كننده از ثابت و متغير اين است، بايد گفت اين احكام به يك معنا ثابت و به معناى ديگر، متغيرند. اگر موضوع را با قيودش در نظر بگيريم، حكم، ثابت است و مثلا نماز واجب براى شخص حاضر هميشه چهار ركعت است و نماز واجب مسافر نيز هميشه دو ركعت است. بنابراين حكم براى موضوع مقيد هميشه ثابت است و اين موضوع است كه تغيير مي‌كند و گاهى «حاضر» و گاهى «مسافر» است، و تغيير حكم نماز نسبت به يك شخص، به معناى تغيير در حكم شريعت نيست. امّا ممكن است اين حكم را در نظر اشخاص عادى، متغير جلوه داد، به ويژه آن كه اصل براى اشخاص، حضور است و گاهى مسافرتى برايشان پيش مي‌آيد. ولى به گمانم منظور سؤال كننده از ثابت و متغير اين نبوده است.

مثال بهترى كه مي‌توان زد (و احتمالا مراد سؤال كننده نيز چنين مواردى است) اين است كه خوردن مردار براى شخصى كه مشرف به مرگ است، واجب است: فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغ وَ لاَ عَاد فَلاَ إِثْمَ عَلَيْه(1). آيا اين را مي‌توان تغيير در دين ناميد؟ اين موضوع نيز با توجه به قيود آن، امرى ثابت در شريعت است؛ زيرا اكل ميته حرام است مگر براى كسى كه مضطر شود.


1. بقره (2)، 173.

مورد ديگرى كه در قرآن بدان تصريح شده است، اين است كه اگر كسى خوف داشته باشد كه در صورت اظهار تدين در جمع مشركان، وى را به قتل برسانند، در اين صورت، تقيه بر او واجب است و قرآن آن را «تقات» ناميده است: إِلاَّ اَنْ تَتَّقوُا مِنْهُمْ تُقَاتا(1)، و اجازه داده است كه در اين شرايط، انسان از دينش برائت بجويد و آن را انكار كند.

در هر حال اينها تغييراتى است كه در بعضى از شرايط براى موضوعات احكام شرعى پيدا مي‌شود، ولى با تمسك به آنها نمي‌توان گفت در اصل حكم شريعت تغييرى حاصل شده است؛ زيرا اين احكام براى موضوعات مقيد وضع شده‌اند و هميشه هم ثابتند. بله اگر قيد را ذكر نكرديم و انسان مطلق را موضوع حكم شرعى قرار داديم، آن گاه مي‌توان گفت اين حكم در بعضى از حالات تغيير مي‌كند.

بنابراين تغيير در شريعت امرى نسبى است و اصلا در خود شريعت قواعدى كلى ايجاد شده است كه به وسيله آن قواعد، احكام تغيير و تحول مي‌يابند؛ مثل قاعده عسر و حرج: مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَج(2)، كه مي‌گويد اگر عمل به حكمى باعث عسر و حرج گردد، آن حكم ساقط مي‌شود؛ چون: يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لاَ يُرِيِدُ بِكُمُ الْعُسْر(3). بنابراين در حالت عسر و حرج حكم شريعت تغيير مي‌كند. سؤال اين است كه آيا اين تغيير و تحول در شريعت است يا خير؟ و پاسخ آن هم اين است كه اگر قيد موضوع را ذكر نماييم اين حكم هميشه ثابت است و عسر و حرج باعث تغيير موضوع مي‌شود نه تغيير حكم.

هم چنين ممكن است بعضى از قيود در زمان خاصى به وجود بيايند؛ بدين معنا كه گاهى موقعيت‌هاى خاصى در گذر زمان به وجود مي‌آيند كه


1. آل عمران (3)، 28.

2. حج (22)، 78.

3. بقره (2)، 185.

احكام خاصى را اقتضا مي‌كنند. همين احكام در مورد موضوعات مقيد، ثابت بوده است، ولى از آن جا كه مصداق‌ها بر حسب زمان و مكان عوض شده است، احكام هم تغيير پيدا كرده است و مجتهد وظيفه دارد كه موقعيت‌هاى زمانى و مكانى را در صدور احكام رعايت كند. چنان كه حضرت امام راحل؛ به اين امر تصريح كرده و فرموده‌اند: مجتهد بايد مقتضيات زمان و مكان را در اجتهاد خويش مراعات كند؛ و معناى آن اين است كه موضوعى در نفس الامر داراى قيودى بوده، اما مورد نياز و ابتلا نبوده است و در اثر گذر زمان و تحت شرايط خاص مكانى و زمانى، مورد ابتلا واقع شده است. اما در هر صورت اين بدان معنا نيست كه شريعت تغيير كرده يا نسخ شده است. قول به تغيير شريعت، منجر به انكار شريعت مي‌شود.

بنابراين، احكام با توجه به قواعدشان هميشه ثابت هستند، كه از جمله آنها «قاعده عسر و حرج» و «قاعده ضرر و ضرار» و «قاعده اهمّ و مهم» مي‌باشد. اگر مصاديق خاصى به وجود آيد آن احكام ثابت بر آنها منطبق مي‌شود، ولى هيچ كس حق تغيير شريعت را ندارد، اگر چه خود نبى اكرم(صلى الله عليه وآله)باشد: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الاَْقَاوِيلِ لاََخَذْنَا مِنْهُ بِالْيمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِين(1). عبارت «تغيير در شريعت» در واقع تعبيرى مسامحه آميز است كه در مورد موضوعاتى كه داراى قيودى هستند و ما از روى مسامحه قيود آنها را ذكر نمي‌كنيم، به كار برده مي‌شود؛ وگرنه همان طور كه گفتيم شريعت تغيير نمي‌كند و قول به تغيير شريعت منجر به تغيير شريعت مي‌شود.


1. حاقه (69)، 44ـ46.

گفتار چهاردهم

چند تفاوت اساسى فرهنگ اسلام و غرب

ايمان و اعتقاد به خدا، اولين تفاوت

فرهنگ اسلامى ما با فرهنگ الحادى غرب اختلافات بسيارى دارد. آن فرهنگ بر ايمان به خدا و انبياى الهى مبتنى نيست؛ اگر چه صريحاً به اين مطلب اعتراف نمي‌كند، ولى حقيقتاً به خدا ايمان ندارد و فعاليت‌هاى دنيايى اش را بر اساس آن تنظيم نمي‌كند. اين عقيده كه سكولاريزم نام دارد مشخّصه مهم فرهنگ غربى است. منظور ما غرب جغرافيايى نيست و كشورهاى متعددى در شرق نيز داراى چنين فرهنگى هستند. البته در نوع اين كشورها مردان و زنان زيادى نيز زندگى مي‌كنند كه به دين اسلام يا غير آن عقيده دارند، اما گرايش حاكم در اين جوامع، گرايش الحادى است.

نگرش به انسان و رابطه او با خدا

از جمله اختلافات اساسى اين دو فرهنگ اين است كه مي‌گويند: عصر جديد، عصر احقاق حق است و با عصر گذشته كه عصر تكليف بوده است، متفاوت است. تغيير اساسى كه در عصر جديد حاصل شده، اين است كه انسان در اين عصر در پى دست يابى به حقوق خويش است و در صدد انجام تكاليف و وظايفش نيست؛ در حالى كه در عصر گذشته،

نظريه غالب در جهان اين بود كه انسان بنده است و لازم است عبوديّت خويش را به وسيله انجام «تكليف»ها ادا كند. اما در عصر جديد، ديدگاه انسان نسبت به هستى و وجود انسان تغيير كرد و به اين نتيجه رسيد كه انسان آزاد است و تكليفى در مقابل كسى ندارد. انسان موجودى آزاد است كه ذاتاً مي‌تواند خودش را اداره كند و حقوقى دارد كه بايد آنها را از ديگران بگيرد.

انسانى كه چنين ديدگاهى دارد، اگر به وجود خالقى معتقد باشد، در صدد آن است كه حق خويش را از خدا مطالبه كند و اگر اعتقادى نداشته باشد كه از محل بحث بيرون است. بنابراين در هر حال، انسان عصر حاضر در صدد عبادت خدا نيست؛ چون عبادت از صفات «بنده» است و انسان عصر جديد به تمام معنا «آزاد» است و مقيد به هيچ قيدى نيست و در مقابل هيچ موجودى سر فرود نمى‌آورد.

اين، يكى از نقاط مهم اختلاف دو فرهنگ است و ما بايد يكى از اين دو را انتخاب كنيم. مقتضاى بينش اسلامى اين است كه ما بندگان تربيت شده‌اي هستيم كه ربّى داريم و او صاحب اختيار و مالك ما است و ما بندگان مملوك هستيم كه قادر به انجام هيچ چيزى بدون اجازه او نيستيم: لاَ يَمْلِكُونَ لاَِنْفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَنَفْعاً(1)، ضَرَبَ اللّهُ مَثَلا عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلَى شَىْء(2)، و خداوند حدودى را براى اختيار و حركت آزادانه ما قرار داده است تا در آن محدوده، كمال را كسب كنيم و لياقت رسيدن به رحمت جاودانه الهى را به دست آوريم.

اما ديدگاه جديد امروزى و مقتضاى فرهنگ الحادى اين است كه رابطه بين انسان و خدا، رابطه بنده و مولا نيست. آنها و حتى برخى كسانى


1. فرقان (25)، 3.

2. نحل (16)، 75.

كه ادعاى مسلمان بودن مي‌كنند و خود را به اسلام نسبت مي‌دهند، به اين امر تصريح مي‌كنند. برخى روشن فكرانى كه خود را به اسلام نسبت مي‌دهند، مي‌گويند كه لحن قرآن كريم، متناسب با عصر گذشته است كه رابطه ارباب ـ رعيتى رايج بوده است. در آن عصر كه عده‌اي برده بوده‌اند و نسبت به مولاهاى خود رابطه بندگى داشته‌اند، قرآن كريم نيز همين معنا را از آن جوامع به عاريه گرفته و به رابطه ميان انسان و خدا نسبت داده است. پس در حقيقت، اين رابطه متناسب با آن مرحله تاريخى و آن جوامع بوده است؛ چون در آن جوامع، نظام بردگى حاكم بوده است و مردم تصور مي‌كرده‌اند كه رابطه شان با خدا، مثل رابطه برده نسبت به اربابش مي‌باشد.

اين، چيزى است كه ادبيات عصر گذشته آن را اقتضا مي‌كرده است و اما در عصر جديد، ادبيات اسلام تغيير كرده است. ادبياتى كه در قرآن و احاديث نبوى متبلور است، مربوط به جامعه‌اي است كه در آن، رابطه انسان با خدا، رابطه ارباب رعيتى بوده است و از آن جا كه جوامع تغيير كرده‌اند و نظام بردگى منقرض شده است، چنين رابطه‌اي براى انسان امروزى قابل تصور نيست و اساساً ريشه كن شده است. ما بايد رابطه انسان با خدا را متناسب با تصورات انسان امروزى تنظيم كنيم، كه درصدد اخذ حقوق خود از ديگران است. در عصر امروزى فرد بر گردن جامعه حق داشته و تكليفى نسبت به جامعه ندارد؛ بلكه بر جامعه لازم است كه زمينه را براى احقاق حقوق افراد براساس تفكر فردگرايى حاكم در غرب، فراهم سازد. آنها بر خلاف تفكرات ماركسيستى، مي‌گويند فرد اصالت دارد نه جامعه. انديشه ليبرالى حاكم در غرب مبتنى بر اصالت فرد است و معنايش اين است كه فرد بر ديگران حق دارد.

گمان نمي‌كنم كه تفاوتى مهم‌تر از اين مسأله بين فرهنگ اسلامى و غربى وجود داشته باشد و اين مسأله خاستگاه اختلافات ديگرى است كه بين اين دو فرهنگ وجود دارد.

جمعِ محال

بنابراين ما مختاريم كه يكى از اين دو را انتخاب كنيم و جمع ميان آنها به مثابه جمع متناقضين است و كسانى كه درصدد جمع بين اسلام و مدرنيته هستند، بايد بگويند كه چگونه مي‌خواهند بين نظر قرآنى و نظرى كه مي‌گويد انسان بر عهده خدا حقوقى دارد و ميان آنها رابطه عبوديّت و مولويت برقرار نيست، جمع كنند؟ آيا قرآن تغيير كرده است و ما با اين قرآنى كه مي‌گويد رابطه انسان و خدا، رابطه عبد و مولا است، كارى نداريم؟ آنان سخنانشان را به طور صريح بيان نمي‌كنند، بلكه مي‌گويند كه قرائت جديدى نسبت به قرآن داريم و قرائت‌هاى قديمى را بايد كنار بگذاريم. قرائت جديد مي‌گويد كه انسان حتى در برابر خدا موجودى آزاد است و خدا حقى بر انسان ندارد؛ زيرا او را در كارها مشاركت نداده است. او از انسان نپرسيده است كه آيا مي‌خواهد او را خلق كند يا نه؟ و آيا دوست دارد مؤنث باشد يا مذكر؟ جوان باشد يا پير؟ بنابراين خدا حقى بر انسان ندارد و اين انسان است كه بر عهده خدا حق دارد، چون او را خلق كرده و او را مذكر يا مؤنث قرار داده، و... . به هر حال ما بايد تكليف خود را در مقابل اين دو فرهنگ روشن كنيم و يكى را انتخاب نماييم؛ مگر اين كه بخواهيم خودمان و ديگران را فريب دهيم.

چگونه مي‌توانيم خود را مخلوق خداى متعال بدانيم، ولى بنده او نباشيم؟ براى حل اين مسأله چه بسا قرائت جديد منجر به اين شود كه

انسان مخلوق خدا نيست؛ همان طور كه ثابت كرده است كه انسان عبد خدا نيست. پس امكان دارد كه قرائت جديدترى به وجود بيايد و بگويد انسان مخلوق خدا نيست و لفظ «اللّه» هم ساخته و پرداخته ذهن بشرى است! معتقدان به نظريه قرائت‌هاى مختلف، به افكار الحادى كه منكر وجود خدا هستند، احترام مي‌گذارند و مي‌گويند كه آن هم انديشه ديگران است و ما بايد به عقايد ديگران احترام بگذاريم، اگر چه بدان اعتقاد نداشته باشيم. به هر حال تمام اختلاف‌هاى ما از اين نقطه ناشى مي‌شود كه آيا ما بندگانِ تحت تربيت الهى هستيم يا افرادى آزاد و رها شده كه در برابر خدا مسؤوليتى نداريم.

انسانى كه در عصر جديد زندگى مي‌كند، خودش را چنان آزاد مي‌داند كه گويى هيچ صاحبى ندارد و هيچ كس حق ندارد به او امر و نهيى كند كه مورد رضايتش نيست. او فقط ملتزم به قانونى است كه خودش آن را وضع كرده است و ديگرى حق ندارد براى او قانون وضع كند، اگر چه آن ديگرى خدا باشد؛ و اين همان دموكراسى غربى است. قانون همان چيزى است كه انسان براى خودش وضع كرده است و حكومت مردم بر مردم يا همان دموكراسى به اين معنا است كه قانونى بالاتر از آنچه مورد توافق مردم است وجود ندارد. اين مقتضاى دموكراسى غربى است و متأسفانه از اين تفكر آن قدر تعريف و تمجيد كرده‌اند كه جايگاه خود را در ميان مسلمانان هم بازكرده است و آنها هم آن را در راديوها، تلويزيون‌ها و روزنامه‌ها مرتباً تكرار كرده‌اند و به صورت يكى از مسلّمات پنداشته‌اند؛ گويى كه وحى منزل از سوى خدا و بلكه مهم‌تر از آن است؛ زيرا وحى گاهى نسخ مي‌شود و قرائت جديدى مي‌گيرد! آنها مي‌گويند كه اين، مهم‌تر و بالاتر از وحى است؛ زيرا ما مي‌توانيم وحى را بر طبق خواست و

رضايت خودمان تفسير و تأويل كنيم، ولى دموكراسى غربى حقيقتى است كه انسان عصر جديد آن را به رسميت شناخته است و تأويل آن به هيچ وجه امكان ندارد!

بنابراين ما بايد يا قرآن را قبول كنيم يا دموكراسى غربى را، و راه سومى وجود ندارد. يا بايد حق را پذيرفت و يا باطل را؛ چون در وراى حق چيزى جز باطل وجود ندارد: فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَل(1). اما جوّ حاكم بر جامعه انسانى به گونه‌اي شده است كه يك مسلمان جرأت نمي‌كند نظرياتش را كه در قرآن كريم و سنت شريف نبوى و روايات متواتر اهل بيت(عليهم السلام)موجود است، اظهار كند؛ زيرا متهّم به تحجّرگرايى مي‌شود. در نظر خودباخته‌ها، مدرنيته امرى بالاتر از علم، دين و فلسفه است و امرى مقدّس است؛ اگر چه مي‌گويند دوره مقدس بودن اشيا به سر آمده است؛ زيرا مقدس بودن از صفات دين است و در نظر آنها عصر دين، منقضى شده است. به نظر آنها دوره دين، قبل از فلسفه و دوره فلسفه قبل از علم بوده است و امروز دوران علم است؛ علمى كه نگاه انسان را محدود به ماده و محسوسات مي‌كند و عالم غيب و آنچه به وسيله حواس درك نمي‌شود را انكار مي‌كند.

شعار قرآن: عبوديت، كمال انسان

در هر صورت، از نظر اسلام، كمال انسان در «بندگى خداوند» است. قرآن مي‌فرمايد: سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى،(2)و بهترين توصيفى را كه براى انسان بيان مي‌كند، عبوديت او در مقابل خداوند متعال است. ما دايماً در نماز مي‌گوييم: اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ


1. يونس (32)، 10.

2. اسراء (17)، 1.

وَ رَسُولُه، و اگر بخواهيم مطابق با عصر جديد زندگى كنيم، لابد بايد اين شهادت را از نمازمان حذف كنيم؛ زيرا ايام عبوديت به پايان رسيده است! ما بايد بگوييم: اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً حُرٌ فىِ عِبَادَةِ اللَّه، تا با عصر جديد متناسب باشد!!

قرآن مي‌فرمايد: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِى ءَادَمَ أَنْ لاَ تَعْبُدُوا الشَّيْطاَنَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ. وَ أَنِ اعْبُدُونِى هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقيِمٌ(1)،و آنها مي‌گويند كه اين گونه سخن گفتن متناسب با دوران گذشته است و در عصر جديد جاى آن نيست كه خداوند بگويد: «اُعْبُدُونِى»؛ بلكه بايد بگويد: «كُونُوا اَحْرارا؛ آزاد باشيد.» تا متناسب با عصر جديد باشد.

در هر حال جمع بين اين دو فرهنگ متناقض امكان ندارد و آفت اساسى كه در اين دوره بدان مبتلا شده‌ايم، خودباختگى در مقابل فرهنگ غربى است و متأسفانه بسيارى از منتسبين اسلام كه خود را مسلمانِ روشن فكر مي‌دانند، به اين آفت مبتلا شده‌اند. ان شاء الله اين فرهنگ الحادى نابود شود و از قلب‌هاى ما و جوانان ما دور باشد. اگر اعتقاد به عبوديت خداى متعال تحجرگرايى است، پس درود بر اين تحجرگرايى و ما بدان افتخار مي‌كنيم و سخنان امير المؤمنين را زمزمه مي‌كنيم كه فرمود: اِلَهِى كَفَى بِى عِزّاً اَنْ اَكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفَى بِى فَخْراً اَنْ تَكُونَ لِىَ رَبّا(2). عبوديت ملاك فخرفروشى اميرالمؤمنين(عليه السلام)است؛ در حالى كه آن را براى انسان عصر جديد، عار مي‌دانند.


1. يس (36)، 60ـ61.

2. بحارالانوار، ج 77، ص 402.

 

 

 

گفتار پانزدهم

جهاد فرهنگى

هجوم به ارزش‌ها و عقايد

دشمنان انقلاب اسلامى ايران امروز به اين نتيجه رسيده‌اند كه يگانه راه نابود كردن انقلاب اسلامى، هجوم فرهنگى است. حمله نظامى، آنان را به نتيجه مورد نظر نرسانيد؛ از اين رو، همه اميدشان به پيروزى در هجوم فرهنگى بسته شده است. منظورم از هجوم فرهنگى، القاى شبهات و ايجاد تشكيك در مورد عقايد ما نسبت به هستى، انسان و حقيقت حيات است. آنها مي‌خواهند «ارزش‌ها»ى برخاسته از اسلام و «عقايد» حقه‌اي را كه از اوليا و ائمه دين و اهل بيت ـ سلام الله عليهم اجمعين ـ به ما رسيده است تغيير دهند.

اين دو ركن، اساس هر فرهنگى، به خصوص فرهنگ اسلامى هستند. يكى متعلق به عقايد و هستى‌شناسي است و دومى متعلق به ارزش‌ها، كيفيت رفتار و عمل در زمينه مسايل فردى، خانوادگى و اجتماعى است. بنابراين، عقايد و ارزش‌ها دو ركن اصلى فرهنگ هستند و ساير مسايل از قبيل خط، زبان، آداب و رسوم قومى و ملى و مانند اينها، امورى فرعى هستند. اين عناصر، اگرچه از عناصر فرهنگى به شمار مي‌روند، ولى عناصر اصلى در نظر ما همين دو امر مهم هستند كه در كيفيت زندگى

انسان بسيار تأثيرگذار هستند و در واقع، جوهره زندگى بشرى در گرو عقايد و ارزش‌ها است.

دشمنان اسلام تمام نيروهايشان را بر اين دو امر متمركز كرده‌اند و با القاى شبهات و تشكيك‌ها و وسوسه‌هاى مختلف، سعى دارند تا ايمان ما را نسبت به عقايد حقه‌اي كه اسلام عزيز آنها را آورده است، سست نمايند. در مورد ارزش‌هايى كه آن را مقدس دانسته و به آنها احترام مي‌گذاريم و جان و مالمان را براى حفظ آنها فدا مي‌كنيم نيز دشمن سعى مي‌كند ارتباط ما با اين ارزش‌ها را قطع كند و ما را نسبت به تغيير ارزش‌ها در جامعه بى تفاوت سازد. شگردهاى تبليغاتى دشمنان باعث مي‌شود كه انسان به تدريج نسبت به ارزش‌هايى كه از اسلام گرفته مي‌شود بى تفاوت شود و اين همان چيزى است كه دشمنان اسلام مي‌خواهند. دشمن از ما مي‌خواهد كه حساسيتى نسبت به دين خود نداشته باشيم.

ما مي‌دانيم كه در عصر اخير، امت اسلامى حساسيت زيادى نسبت به ارزش‌ها از خود نشان مي‌دهد و به خاطر اهميت دادن به شرف، عزت و حفظ كرامت خويش، به پيروزى‌هاى نسبى دست يافته است؛ اگر چه هنوز تا نيل به اهداف نهايى فاصله دارد. هم چنين امت اسلامى ايران، در پرتو تعاليم حضرت امام راحل ـ رضوان الله تعالى عليه ـ نسبت به عقايد و ارزش‌هاى اسلامى خود حساسيت ورزيد و با پيروزى انقلاب اسلامى در ايران به عزت اسلامى دست يافت و مايه عزت و مباهات تمام مسلمانان در سراسر جهان گرديد.

دفاع از ارزش‌ها و عقايد، وظيفه‌اي همگانى

ما هم چنان كه از اموال و سرزمينمان دفاع مي‌كنيم، وظيفه داريم كه از عقايد و ارزش‌هايمان نيز دفاع كنيم؛ البته سخن در اموال و سرزمينى

است كه متعلق به اسلام باشد، وگرنه اموال و سرزمين‌هاى فراوانى در جهان وجود دارند كه ما به آنها اهتمامى نداريم. سرزمين ما عزيز است؛ زيرا به اسلام و مسلمانان تعلق دارد و اگر به اسلام و مسلمانان تعلق نداشت، اين گونه براى ما عزيز نبود. وطن براى هر انسانى عزيز است؛ اما خود را براى حفظ سرزمين فداكردن چندان وجهى ندارد، مگر اين كه آن سرزمين متعلق به اسلام باشد.

اين امت، عزيز است؛ زيرا مسلمان است؛ و اگر خداى ناكرده به امتى غير مسلمان تبديل شود، آن گاه براى ما احترامى ندارد. اگر ما براى اين سرزمين و اين امّت و مردان و زنانش حرمت و احترام قايليم، دليل اصلى آن، ارتباط و پيوستگى آنها با اسلام است. در نظر ما اسلام از هر چيزى عزيزتر است و براى حفظ اسلام و بقاى عزت، شرف و كرامتش، بر ما لازم است كه مجاهده كنيم؛ مجاهده‌اي بالاتر از آنچه براى حفظ سرزمين و اموالمان انجام مي‌دهيم.

در اين زمان، جهادى بالاتر از آنچه كه بدان قيام كرده‌ايم برعهده ما است و آن جهاد فرهنگى مي‌باشد. بعضى از اقسام جهاد نظامى مخصوص مردان است، ولى جهاد فرهنگى به طور مساوى بر مردان و زنان واجب است و نسبت به انجام تكاليف الهى هيچ انسانى بر ديگرى اولويت ندارد. جهاد فرهنگى به طور مساوى بر زن و مرد واجب است، همان طور كه جهاد با نفس كه جهاد اكبر است به طور مساوى بر زن ومرد واجب است.

تأكيد بر جهاد فرهنگى

اين جهادى است كه اگر بدان اهتمام بورزيم و حق آن را ادا كنيم، وعده

الهى را تحقق يافته مي‌بينيم. خداوند وعده داده است كه: إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُم(1)، و اين را به معركه خاصى اختصاص نداده است. در هر زمينه‌اي كه خداوند را يارى كنيم، او ما را مورد يارى و نصرت و عنايت خويش قرار مي‌دهد و خداوند هيچ گاه خلف وعده نمي‌كند.

چيزى كه مي‌خواهم بر آن تأكيد كنم اين است كه شما، به ويژه خواهران عزيز، در مورد اين مسأله بيشتر فكر كنيد و متوجه وجوب آن بشويد؛ آن هم در اين عصرى كه فرهنگ‌هاى موجود در عالم، روابط فشرده‌اي دارند و جهان به يك دهكده جهانى تبديل شده است. در اين عصر، روابط و اثرگذارى‌ها، به عوامل فرهنگى، ارزش‌ها، آداب و علوم بستگى دارد. و هر كدام از اينها به طور طبيعى مي‌تواند در امت اسلامى اثر گذاشته و آن را متأثر از فرهنگ غربى نمايد و به دنبال اثرپذيرى، فرهنگ ما تضعيف شود و آن گاه عقايد و ايمان ما ضعيف گردد. اگر ما ايمان و ارزش‌هاى اسلامى خود را از دست بدهيم، گويى كه همه چيزمان را از دست داده‌ايم و اين چيزى است كه خطر آن وجود دارد. نسل‌هاى جديد نسبت به نسل‌هاى گذشته آمادگى كمترى براى مبارزه و مجاهده در راه اسلام دارند و كمتر به حماسه آفرينى در راه حفظ مناسك و آداب اسلامى مي‌پردازند. اين نكته بسيار مهمى است كه نياز به جهاد مستمر و عميقى دارد و اين جهاد داراى سلاح مخصوصى است كه همان علم و منطق و جدال احسن مي‌باشد. اين جهاد، محتاج گفتگو، نشر حقايق اسلامى و داشتن غيرت دينى است و اگر ما روحيه حماسى و غيرت دينى خويش را از دست بدهيم، چيزى از اين كرامت‌ها و منّت‌هايى كه خداوند به ما عنايت كرده است، باقى نخواهد ماند. نعمت‌هايى كه خداوند در


1. محمد (47)، 7.

سايه مجاهدت و ايثار شهدا ـ رضى الله عنهم ـ با پيروزى انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى(رحمه الله) به ما ارزانى داشته است.

ما در اين ايام، يكصدمين سالگرد ميلاد امام راحل را جشن مي‌گيريم و از خدا مي‌خواهيم كه درجاتش را در اعلى عليين لحظه به لحظه افزايش دهد و ما را در پيروى از هدايت‌هايش و پيمودن راهش موفق بدارد. از خدا مي‌خواهيم كه ما را در زنده كردن آثار و افكار و تعاليمش در سرزمين‌هاى اسلامى يارى كند و به ما همت و توفيق حفظ آثار و عمل به آنها را عنايت فرمايد؛ و بايد بدانيم كه اين كارها ممكن نيست مگر در سايه عمل به تعاليم اسلام و دستوراتى كه به انبيا، به ويژه بر نبى اكرم، وحى شده است. هدف اهل بيت نيز همين بوده است.

در اين زمان، ما وارث معارف و ارزش‌هاى اسلامى هستيم، كه به امانت به ما سپرده شده است و بر ما لازم است كه اين امانت را به نسل‌هاى آينده برسانيم. اگر در اين امر كوتاهى كنيم و اين امانت در معرض آفت‌هاى فرهنگى بيگانه قرار گيرد، امانت دار خوبى نيستيم، بلكه خيانت كار خواهيم بود. پس امانت دارى اقتضا مي‌كند كه آن را به نسل آينده بسپاريم؛ چنان كه نسل‌هاى گذشته با جهاد و تلاش خود آن را به ما سپرده‌اند. خداوند بر درجاتشان بيفزايد و ما را در پيروى از آثار آنان و اداى حقوقشان يارى بفرمايد، و عاقبت ما را ختم به خير گرداند، و مولا و صاحبمان حضرت ولى عصر را از ما راضى و خشنود بگرداند.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org