قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

گفتار سوم

معرفت دينى و پلوراليسم

قبض و بسط معرفت دينى

در جلسه قبل به برخى از مسايل شناخت‌شناسي اشاره كرديم. در اين جلسه به مسأله ديگرى اشاره مي‌كنيم و آن، مسأله شناخت دينى است. حتماً نظريه معروف سيّال بودن معرفت دينى و عدم ثبات آن را شنيده ايد؛ يعنى اين كه شخصى واحد از بعضى از نصوص دينى امرى را نتيجه مي‌گيرد و پس از گذشت زمان و اطلاع وى از علوم ديگر، نتيجه ديگرى را استنباط مي‌كند. هم چنين اقوام و ملل در زمان‌هاى متفاوت داراى فهم‌هاى مختلف از متون دينى هستند.

اين مسأله به شاخه‌هايى از فلسفه بر مي‌گردد كه از جمله آنها شاخه‌اي است كه هرمنوتيك ناميده مي‌شود و نيز فروع ديگر. احتمالا مي‌توان گفت كه اشخاص و گروه‌هايى به خاطر نيت‌هاى خاصى، در پى آن هستند كه متون دينى را به گونه‌اي تأويل كنند كه با عقايد و محيط اجتماعى شان متناسب باشد. براى همين، به امور گوناگونى هم چون فلسفه، روان‌شناسي اجتماعى و... متمسك مي‌شوند و در حقيقت هدف آنها اين است كه دين را بر حسب آرا و خواسته‌هاى خودشان تفسير كنند؛ و از همين رو، اين خواسته‌هاى نفسانى را، نظريه‌هايى علمى و فلسفى جلوه مي‌دهند تا استنباطات خود را موجه قلمداد كنند.

كار به جايى رسيده است كه بعضى از آنها گفته‌اند كه فهم دينى تابع مجموعه‌اي از علوم ديگر است و هر تغيير يا پيشرفتى كه در يكى از اين علوم حاصل شود، در فهم دينى نيز اثر مي‌گذارد. گاه براى اثبات اين نظريه به تمثيل تمسك جسته و گفته‌اند كه، مجموعه معارف بشرى به صورت يك شكل هندسى كثير الاضلاع است و اگر تغييرى در بعضى از اضلاع آن ايجاد شود، بالطبع زواياى ديگر نيز تغيير مي‌كند و آن گاه مجموع شكل تغيير مي‌يابد. امكان ندارد كه ضلعى را به يك كثير الاضلاع اضافه كنيم و همين باعث تغيير موقعيت ضلع‌هاى ديگر نشود. حال كه مجموعه معارف بشرى به صورت يك شكل كثير الاضلاع است، هر تغييرى در يكى از علوم، در علوم ديگر و به خصوص در معرفت دينى تأثير مي‌گذارد و از آن جا كه علوم تجربى در معرض خطا و اشتباه هستند، هر گاه كه خطاى اين علوم كشف شود، ضرورتاً بر معرفت دينى هم تأثير گذار است. اين حكم در ميان همه مردم ـ بدون استثنا ـ مشترك است و حتى انبياى الهى كه داراى فهم بشرى هستند، معرفتشان نسبت به دين، تابع ذهنيات و پيشداورى‌هايشان نسبت به علوم طبيعى و اجتماعى است؛ حتى اگر قبول كرديم كه خداوند چيزى را بر پيامبرش وحى كرده است، فهم پيامبر ضرورتاً نمي‌تواند مطابق با واقع باشد، زيرا فهم او از وحى، تفسيرى است از علم حضورى به وسيله علوم حصولى.

آنچه پيامبر به وسيله وحى دريافت كرده است، علم حضورى است كه صامت است و نيازمند تفسير به كمك علوم حصولى است كه اين علم حصولى، از فرضيات و نظريات موجود در آن زمان همانند مسطّح بودن زمين و عدم كرويت آن، مركز عالم بودن زمين و گردش خورشيد به دور آن و نظاير آنها به دست آمده است. ذهنيات پيامبر(صلى الله عليه وآله)، حاصل معلومات رايج در آن عصر بوده است و حتى پيامبر در فهم وحى اشتباه مي‌كرده

است و چه بسا دانشمندى كه پس از چهارده قرن آمده است، وحى را بهتر از پيامبر مي‌فهمد، زيرا اين ذهنيت كه به واسطه اكتشافات علمى پس از چهارده قرن به وجود آمده است، زمينه مناسب‌ترى براى ادراك دارد.

چنان كه ملاحظه مي‌كنيد اين نظريه به اين نتيجه منجر مي‌شود كه ما نمي‌توانيم به نصوص و به ويژه نصوص سنت تمسك كنيم و نمي‌توانيم يقين پيدا كنيم كه آيه‌اي از آيات الهى را فهميده‌ايم؛ زيرا تمام اينها در معرض خطا و اشتباه و تغيير هستند. صاحب اين نظريه مي‌گويد من ادعا نمي‌كنم كه دين تغيير مي‌كند؛ حقيقت و گوهر دين در نزد خدا موجود است و علم ما به آن احاطه پيدا نمي‌كند، ولى پيامبر آنچه را به عنوان دين بر او القا شده است با فهم بشرى خودش فهميده است و لذا ممكن است كه اشتباه باشد و به همين ترتيب به طريق اولى فهم دانشمندان دينى هم ممكن است اشتباه باشد. هيچ ضمانتى براى صحت اين فهم وجود ندارد. پس ناچار بايد گفت كه: هر كسى دين را با فهم شخصى خودش فهميده است و هيچ كس حق ندارد با ديگرى مناقشه كند و نظرش را رد كند؛ زيرا هر كسى دين را بر حسب ذهنيت خويش مي‌فهمد و هيچ كدام از فهم‌ها بر ديگرى برترى ندارد. شيعه بر سنّى و سنّى بر شيعه برترى ندارد و بالاتر اين كه موحدان بر مشركان برترى ندارند؛ زيرا همگى تابع ذهنيات خويش هستند كه علوم عادى، عرف و عادات و ...، برايشان ساخته است. بديهى است در اين صورت بايد فاتحه اسلام را خواند!!

قرائت‌هاى مختلف از دين (هرمنوتيك)

عده‌اي ديگر نيز وجود دارند كه مي‌گويند دين قرائت‌هاى مختلف دارد و هر كسى مي‌تواند قرائت خاص خود را از دين داشته باشد و هيچ كس مجبور نيست قرائت ديگران را بپذيرد. رأى و نظر هر كسى محترم است و

مورد مؤاخذه قرار نمى‌گيرد؛ چون متون دينى داراى قرائت‌هاى مختلفى هستند. اين تعبير به اذهان ما نزديكتر است؛ زيرا ذهن ما مسبوق به قرائت‌هاى هفت‌گانه (قرّاء سبعه) و شبيه آن مي‌باشد.

به هر حال ما با اين شبهه خطرناك مواجهيم؛ به طورى كه از ابتداى تاريخ انسان تاكنون، هيچ دينى با شبهه‌اي خطرناك‌تر از اين مواجه نشده است و شبهه‌اي است كه در هيچ عصر و زمانى نظير نداشته است. اين شبهه جديداً مطرح شده است و خطر بزرگى براى دين و به طور كلى براى شناخت انسان در پى دارد.

برخى ادله نظريه قرائت‌هاى مختلف از دين

اما دلايلى كه بدان تمسك مي‌جويند تا اين نظريه را اثبات كنند، در واقع شبهاتى فلسفى است كه به سفسطه و شكاكيت باز مي‌گردد؛ نظير اين كه مي‌گويند: معانى الفاظ در طول تاريخ ثابت نمي‌ماند و تغيير مي‌كند. به همين دليل نمي‌توان گفت معنايى كه مثلا ما از يك آيه قرآن مي‌فهميم، در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز همين معنا فهميده مي‌شده است. بنابراين، فهم ما با فهم آنها و قرائت ما با قرائت آنها متفاوت مي‌شود.

گاهى نيز به پاره‌اي شواهد تاريخى تمسّك مي‌كنند؛ مثلا مي‌گويند فقها در زمانه‌اي يك فتوا مي‌داده‌اند و سپس اين فتوا تغيير كرده است. براى مثال، فقهاى متقدم مي‌گفتند با افتادن بعضى از حيوانات در چاه ، آب آن نجس مي‌شود و براى تطهير آن به رواياتى درباره چاه‌ها استناد مي‌كردند و مي‌گفتند كه بايد چند سطل آب از آن بيرون ريخته شود؛ اما پس از چند صد سال اين فتوا تغيير كرد و گفتند كه چاه‌ها يا داراى منبع هستند كه در اين صورت پاكند، و يا داراى منبع نيستند كه در اين صورت با خارج كردن چند سطل آب، تطهير نمي‌شوند.

آنان هم‌چنين به كلمات ديگرى كه از بعضى از علما نقل شده تمسك مي‌جويند و مثلا مي‌گويند فقيه شهرى فتوايش با فقيه روستايى فرق مي‌كند؛ زيرا ذهنيت انسان‌ها متفاوت است، و اخيراً به كلام امام راحل تمسك جسته‌اند كه فرموده بودند اسلام احكام ثانويه‌اي دارد و فقيه عادل مي‌تواند بر حسب مصالح اساسى اسلام و مسلمانان فتوا صادر كند.

نقدى كوتاه بر ادله نظريه قرائت‌هاى مختلف

الف) تغيير معانى الفاظ

حال چگونه به اين شبهات پاسخ دهيم؟ اما در جواب شبهه‌اي كه مي‌گويد چه بسا لفظى در يك عصر معناى خاصى را دارد و در عصرى ديگر، معنايى ديگر مي‌دهد، بايد گفت كه آيا منظور شما اين است كه هر لفظى معنايش تغيير مي‌كند يا اين كه اين قضيه را به صورت موجبه جزئيه مي‌گوييد نه موجبه كليه؟ اگر بگوييد معناى تمام الفاظ تغيير مي‌كند و تمام معانى در نزد اشخاص متفاوت هستند و معناى هر لفظ در نزد يك شخص غير از معناى آن نزد شخص ديگر است، اين امرى واضح البطلان است. اگر منظور گوينده اين باشد، در اين صورت ما معناى حرف او را نمي‌فهميم و او هم معناى حرف مارا نمي‌فهمد؛ زيرا ما ذهنيت خاص خود و او ذهنيت خاص خويش را دارد. به قول خودشان هندسه معلومات ذهنى ما غير از هندسه معلومات ذهنى آنان است. اگر جواب آنها منفى بود و گفتند كه معانى الفاظ در طى قرن‌ها، و نه در يك سال و ده سال، تغيير مي‌يابند، از آنها مي‌پرسيم آيا معانى تمام الفاظ تغيير مي‌يابند يا بعضى از آنها؟ يعنى آيا لفظ واحدى وجود دارد كه در طول يك سال گذشته يا دو سال گذشته معناى ثابتى داشته باشد؟ آيا امكان دارد كه لفظى در طى دو قرن يا چهارده قرن داراى معناى ثابتى باشد؟ ظاهراً

دليلى بر نفى اين مطلب وجود ندارد، چون ممكن است لفظى وجود داشته باشد كه هنگام نزول قرآن داراى معناى خاصى بوده است و الآن هم همان معنا را مي‌رساند. اكنون سؤال اين است كه اين لفظ چگونه از ساير الفاظ تميز داده مي‌شود؟ مثلا لفظ «اله» در گذشته داراى معنايى بوده است. اگر امروز مي‌گوييم «اِلَهُكُمْ اِلَهٌ وَاحِدٌ» آيا همان معنايى را اراده مي‌كنيم كه چهارده قرن قبل اراده مي‌شده است؛ يا آن كه معناى «اله» تغيير كرده است؟ اگر تغيير كرده است به كدام معنا تغيير كرده است؟ اگر «اله» به معناى آسمان يا زمين يا هر معناى ديگرى درآمده باشد بايد بين معناى سابق و لاحق مناسبتى باشد؛ مگر اينكه قايل بگويد تمام معانى براى تمام الفاظ است! در صورت اعتراف به وجود مناسبت، سؤال مي‌كنيم اين مناسبت چگونه حاصل مي‌شود؟

و اما اگر كسى بگويد پس از چند قرن معانى همه الفاظ تغيير مي‌كند، لازمه اين سخن آن است كه ما نتوانيم معلومات گذشته را درك كنيم و در آن صورت، معناى مربوط به رياضيات، حقوق، جغرافيا، هندسه، قانون و مانند اينها را نمي‌دانيم! و آيا سخنى مفتضح‌تر از اين ادعا وجود دارد؟ آيا هيچ عاقلى قبول مي‌كند كه تمام علوم گذشته معنايشان تغيير كرده است و از آنها هيچ نمي‌فهميم!؟

در هر حال قول به «تغيير جميع معانى» امرى باطل است كه هيچ كس قايل به آن نيست.

و اما در مورد «تغيير بعضى از معانى» همچنان سؤال باقى است كه چگونه اين بعض را كه معناى آن تغيير كرده است، تشخيص مي‌دهيد؟ چه دليلى بر تغيير معناى وحى داريد و چگونه اثبات مي‌كنيد كه معناى وحى تغيير كرده است؛ اما معناى اله و سماء و ارض تغيير نكرده است؟

البته در مواردى ممكن است بر اساس شواهد و قراين، ميان الفاظ

فرق بگذاريم و بگوييم مراد متكلم از اين كلمه در زمان گذشته، معناى ديگرى غير از معناى رايج امروزى بوده است. اين چيزى است كه در همه زبان‌ها و لغات وجود دارد و گاهى لفظ را به كمك قراين در معناى مجازى استعمال مي‌كنند و گاهى لفظ وضع ثانوى پيدا مي‌كند، كه همه اينها در مبحث الفاظ اصول فقه مورد بحث قرار گرفته است. ممكن است لفظى كه داراى معناى خاصى بوده است در اثر وضع ثانوى معنايش تغيير كرده باشد؛ ولى اين تغيير تابع شرايط و ظروف خاصى است و محتاج شواهد و قراين است. با عنايت به اين كه اصل، «عدم تغيّر» است، تغيير به كمك قراين ثابت مي‌شود و اصل در گفتوگوهاى عرف و عقلا بر اين است كه الفاظ داراى معانى مشخصى باشند و گاهى اگر معناى لفظ به سبب عوامل خاصى تغيير كند قطعاً همراه با قراين است و امكان ندارد كه بدون قرينه، لفظى از يك معنا به معنايى ديگر تغيير كند.

بنابراين، قضيه موجبه جزئيه‌اي كه مي‌گويد: «بعضى از الفاظ معنايشان تغيير كرده و مي‌كند» صحيح و مقبول است؛ اما به صورت موجبه كليه درست نيست كه بگوييم: هر لفظى معنايش تغيير مي‌كند. اگر سؤال شود كه تغيير در چه مدتى و در چه شرايطى حاصل مي‌شود، بايد گفت كه همه اينها نامعلوم است؛ چون اصل بر عدم تغيير است و تغيير در موارد بسيار نادرى و آن هم به كمك قراين صورت مي‌گيرد.

ب) تغيير فتاواى علما

اما در مورد تغيير فتاوا كه به آن تمسك كرده‌اند، بايد گفت كه ما مي‌دانيم در فقه شيعه و اهل سنت و تمام امت‌ها نظريات مختلفى وجود دارد و اين اختلاف گاهى در زمان واحدى ميان دو يا چند نفر ظاهر مي‌شود و يا در زمان‌هاى متفاوت حتى براى يك شخص اختلاف در فتوا ايجاد مي‌گردد.

اين چيزى است كه واقع شده است و حتى افراد بى سواد هم مي‌دانند كه بين فتاواى مراجع اختلاف وجود دارد و از آن متعجب نمي‌شوند. اين چيز جديدى نيست كه علماى هرمنوتيك آن را فهميده باشند؛ بلكه امر ساده‌اي است كه اشخاص بى سواد هم آن را مي‌دانند. آنچه مهم است اين است كه علت اين اختلاف‌ها را بفهميم.

اين اختلاف فتاوا عوامل مختلفى دارد. ممكن است مجتهد به دليل جديدى دست يافته باشد، يا به معانى دقيق‌تر الفاظ پى برده باشد و يا... . به هر حال تغيير فتوا امر مسلّمى است؛ ولى نمي‌توان سبب آن را «تغيير فهم دينى در اثر تغيير ذهنيات ايجاد شده به وسيله علوم طبيعى و اجتماعى» دانست. وجود اختلاف در فتاواى مجتهدان به خاطر تغيير علوم طبيعى نيست. چه بسا مجتهدى متوجه نظريه‌اي جديد در علم فيزيك يا شيمى يا هر علم ديگر نمي‌شود، امّا فتوايش در اثر اطلاع از روايت يا دليل ديگرى تغيير مي‌كند.

پس تغيير در فتاوا به نحو موجبه جزئيه واقع مي‌شود، اما اين تغيير فتوا به خاطر تغيير در ذهنيات ايجاد شده به وسيله علوم طبيعى و اختلافات و نظريات آن علوم نيست. هيچ ارتباطى ميان اختلافات فتوايى و تغيير نظريات در علوم مختلف وجود ندارد. اگر نظريه نيوتن به نظريه انيشتين تبديل شد، آيا فتاواى فقها تغيير مي‌كند؛ چون هندسه علومشان تغيير كرده است!؟ تمسّك به اختلاف فتاوا براى اثبات اين نظريه، امرى غير واقعى و مغالطه‌اي آشكار است.

ج) تفسير و تأويل متن

و اما در مورد تفسيرها و تأويل‌هايى كه از آنها به «تغييرات هرمنوتيكى» تعبير مي‌شود، به تأويل‌هاى عرفا متمسك مي‌شوند. مي‌دانيد كه بسيارى

از عرفا مي‌گويند ظواهر قرآن كريم تأويل‌هايى دارد و امورى را در اين مورد ذكر مي‌كنند؛ و ما در اين جا اضافه مي‌كنيم كه در بعضى از روايات تعبيراتى از اين قبيل وجود دارد و از آنها تعبير به بطون مي‌شود. قايل به اين فرضيه مي‌گويد تأويل‌هاى عرفا شاهدى است بر اين كه انسان مي‌تواند متنى را آن گونه كه مي‌خواهد تأويل و معنا كند.

جواب اين است كه تأويل‌هاى وارد شده از سوى عرفا و مانند ايشان هنگامى مقبول است كه با ظاهر نصوص تعارضى نداشته باشد؛ يعنى اگر كسى بگويد منظور از «اقيموا الصلوة» ولايت امير المؤمنين است نه نماز واجب، چنان كه از بعضى از غُلات نقل شده است؛ اين امر به شدت مردود است و هر كسى اعم از شيعه و سنى كه فكر مستقيمى داشته باشد چنين سخنانى نمي‌گويد. اما آنچه كه گاهى گفته مي‌شود كه در وراى اين ظاهر، معنايى در بطن آن وجود دارد و مي‌بينيم با معناى ظاهرى هم تناسب دارد، در اين صورت ردّ آن امكان ندارد؛ به خصوص با توجه به اين كه روايات زيادى وارد شده است مبنى بر اين كه اين قرآن ظاهر و باطنى دارد و گاهى به هفت يا هفتاد بطن اشاره شده است. البته من در صدد تأكيد بر صحت اين روايات نيستم، ولى روايات به حد استفاضه است و نمي‌توانيم همه آنها را رد كنيم. تفاوت بسيارى بين رد يا قبول تمام روايات وجود دارد و ممكن است بعضى از روايات صحيح باشد، اما اين بدان معنا نيست كه ظواهر كتاب و سنت را رد كنيم و آيات را بر حسب سليقه خود تفسير كنيم، كه اين تفسير به رأى است و كسى كه چنين باشد ملعون است و تفسير به رأى مساوى است با ردّ دين؛ زيرا اگر قرار باشد هر كسى متون دينى را بر اساس سليقه خويش تفسير كند، در اين صورت چه چيزى از دين باقى مي‌ماند و ما از چه چيز دين مي‌توانيم دفاع كنيم؟

اگر اسلام داراى قرائت‌هاى مختلف باشد، ما از كدام اسلام مي‌توانيم

دفاع كنيم؟ قرائتى مي‌گويد آنچه كه من مي‌گويم اسلام است و قرائت ديگرى مي‌گويد آنچه من مي‌گويم اسلام است. اگر امكان نداشته باشد كه مطالب خاصى براى دين اسلام در مورد عقايد و احكامش اثبات كنيم و هر كدام داراى قرائت‌هاى متفاوتى باشند، پس چگونه از اسلام دفاع مي‌كنيم؟ اگر ما قايل به وجود خدا و توحيد او شويم، در مقابل، قرائتى مي‌گويد «همه چيز خدا است» و يا مي‌گويد «خدا رمزى براى اخلاق فاضله است» ـ چنان كه برخى گفته‌اند دين، انسان‌ها را به سوى اخلاق حسنه دعوت مي‌كند و رمزى براى اين امور قرار داده و آن را اللّه ناميده است ـ حال چگونه از اسلامى با اين قرائت دفاع و خود را در راه آن فدا مي‌كنيم؟ اگر قايل به اين بشويم كه شيعه و سنى هيچ كدام بر ديگرى ترجيح ندارند و حتّى موحد و ملحد بر هم برترى ندارند؛ زيرا هر كدام قرائت خاص خود را دارند، چگونه از اسلام دفاع مي‌كنيم؟!

بعضى از دوستانى كه در كانادا هستند، نقل مي‌كردند از يك كشيش كه فرقه جديدى در مسيحيت تأسيس كرده بود ـ و اين امرى عادى در مسيحيت است ـ سؤال شده بود نظر شما در مورد هم جنس بازى چيست؟ او جواب داده بود كه ما بايد قرائت جديدى از انجيل داشته باشيم تا اين مسأله را حل كنيم. چنان كه مي‌دانيد در تورات و انجيل اين عمل مورد نكوهش واقع شده است و از شنيع‌ترين اعمال به شمار مي‌رود؛ ولى اين شخص مي‌گويد بايد قرائت جديدى از انجيل داشته باشيم تا شايد آن را جايز بدانيم!

ديدگاه پوزيتيويستى در ترجيح قرائت‌ها

روشن فكران ما اين اصطلاح را از غربى‌ها گرفته‌اند و آن را وارد فرهنگ اسلامى كرده و مي‌گويند قرآن داراى قرائت‌هاى مختلف است و هر

شخصى مي‌تواند قرائت خاص خويش را داشته باشد و نمي‌توانيم هيچ يك از قرائت‌ها را كنار بگذاريم يا يكى را بر ديگرى ترجيح بدهيم مگر به كمك علم. اگر معلوم شد كه قرائت خاصى با نظريه علمى رايج توافق دارد، اگر چه ممكن است اين نظريه اشتباه هم باشد؛ ولى آن را موقّتاً بر قرائت‌هاى ديگر ترجيح مي‌دهيم، چون با دليل علمى موافق است.

تحصّلى‌ها (پوزيتويست‌ها) مي‌گويند اصلا عقل اسمى است كه معنا ندارد و در انسان چيز خاصى به نام عقل وجود ندارد. آنچه هست حواس است و عقل را فلاسفه درست كرده‌اند. بنابراين ملاك تجربه‌هاى علمى، حس است. در اين صورت اگر قرائتى با نظريه علمى موافق باشد، ارجح است وگرنه همه آنها متساوى هستند.

روشن است كه با چنين مبنايى بايد فاتحه اسلام و دين را خواند؛ چون الحاد كه خودش قرائتى است با توحيد مساوى مي‌شود و چيزى براى دين باقى نمي‌ماند. در سايه همين نظريات به اصطلاح «علمى» است كه برخى امروزه مي‌گويند بنابر قرائت خاصى، تمام احكام اسلامى موقتى بوده و تاريخ اعتبار آنها گذشته است. حدود الهى براى چهارده قرن پيش در نظر گرفته شده بوده است و در عصر مدرنيته جايى براى اين احكام باقى نمي‌ماند. انسان امروزى به دنبال حقوق خويش است نه به دنبال تكاليفش. قبل از عصر مدرنيته، اديان، انسان را به سوى تكاليفش سوق مي‌دادند؛ ولى انسان امروزى به انسان ديگرى تبديل شده است. اين انسان به دنبال تكاليفش نيست، بلكه به دنبال آن است كه حقوق خود را از جامعه و خدا ـ اگر خدايى باشد ـ بگيرد. او كه به دنبال بدست آوردن حقوق خود است، مجالى براى بحث از تكاليف و واجباتش ندارد. اين امرى است كه تاريخ آن گذشته است و قرائتى كه امروزه معتبر است اين است كه تمام احكام اسلامى نسخ شده است؛ آن هم نه از سوى خدا،

بلكه از سوى عقل. بنابر اين ديگر جايى براى احكام اسلام وجود ندارد، مگر بعضى از مراسم عبادى كه امرى شخصى است و واقعيت علمى ندارد و به آرا و سليقه‌هاى اشخاص مربوط است. يكى مي‌خواهد در مقابل بت سجده كند و ديگرى مي‌خواهد موجود مفروضى را به نام خدا پرستش كند. همه اينها امورى اعتبارى هستند كه بر حسب سلايق مردم، تفاوت مي‌كنند.

به هر حال دين در مورد اين امور اعتبارى بحث مي‌كند كه واقعيتى ندارد تا مطابق با واقع باشد، و در نزد اقوام و ملت‌ها و در عصرهاى مختلف، متفاوت است. بنابراين از آن جا كه احكام دينى، امورى هستند اعتبارى و تابع عادات و رسوم، انسان مي‌تواند به طور دلخواه به آنها بپردازد. همانند شاعرى كه در خانه اش مي‌نشيند و ماه و باد و يا شخص موهومى را مورد خطاب قرار مي‌دهد. به هر حال او مي‌تواند بر طبق سليقه اش عمل كند. متدين هم مثل شاعر است كه موجودى به اسم «اللّه» را مخاطب خويش قرار مي‌دهد و در برابر او سجده مي‌كند و... . اما حقايق واقعى اجتماعى از قبيل قانون و حقوق و سياست، امورى هستند كه ربطى به دين ندارند. اين همان مكتبى است كه از آن به سكولاريزم تعبير مي‌شود و روشن فكران، حتى در كشورهاى اسلامى، مردم را به آن دعوت مي‌كنند و اين برزرگ‌ترين خطر براى اسلام، دين، اخلاق و انسانيت محسوب مي‌شود و از خدا مي‌خواهيم كه به ما توفيق عنايت فرمايد تا اين شبهات شيطانى را رد كنيم و مقابله با آنها را به منزله جهاد در راه خدا بدانيم، كه قطعاً ارزش آن از جهاد نظامى كمتر نخواهد بود و اگر خداى ناخواسته در اين جهاد كوتاهى كنيم، نسل آينده ما در معرض كفر و الحاد قرار خواهد داشت كه به خدا پناه مي‌بريم. بنابراين، مهم‌ترين تكليف در اين عصر جهاد فرهنگى و بيان حقايق و مقابله با شبهات شيطانى است و همه ما بايد در حد توانمان به اين امر قيام كنيم.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org