- پيش گفتار
- گفتار نخست:نقش اساسي برخي معارف در تكامل انسان
- گفتار دوم:مروري بر برخي مباني معرفت شناسي
- گفتار سوم:معرفت ديني و پلوراليسم
- گفتار چهارم:اعتبار يا حقيقي بودن ارزشهاي اخلاقي
- گفتار پنجم:عقل و دين
- چكيده ده گفتار پيشين
- گفتار ششم كمال نهايي انسان و موانع آن
- گفتار هفتم:افراط و تفريطها در تعيين مسير كمال انسان
- گفتار هشتم:تاملي در ارزش اخلاقي و ارزش حقوقي
- گفتار نهم:مقايسهاي بين برخي مباني فكري اسلام و غرب
- گفتار دهم: نظام سياسي و حكومت از منظر اسلام و غرب
گفتار نهم
مقايسهاي بين برخى مبانى فكرى اسلام و غرب
تقسيم فرهنگها به الهى و الحادى
درباره بعضى از مسايل مربوط به فلسفه حقوق و فلسفه اخلاق، صحبت كرديم و اكنون ميخواهيم ميان نظريات خودمان و نظريات غربىها مقايسهاي انجام دهيم. طبعاً بحث كامل درباره اين مسأله مجال وسيعترى ميطلبد و ما در اين جا ـ تا حد امكان ـ به بعضى از مسايل آن اشاره ميكنيم.
مى دانيم كه در طول تاريخ، فرهنگهاى زيادى وجود داشته و فرهنگهاى جديدترى هم به وجود ميآيند. در يك تقسيم ميتوان اين فرهنگها را به طور كلى به دو گروه تقسيم كرد: فرهنگهاى الهى و فرهنگهاى غير الهى (الحادى). فرهنگ اسلامى با وجود تغيير و تحولاتى كه بر آن گذشته است، از مقوله فرهنگهاى الهى است و فرهنگ غربى موجود كه منسوب به عصر رنسانس است و نوگرايىهايى بر آن گذشته و ميگذرد، از مقوله فرهنگ غير الهى يا الحادى است.
تفاوت دو فرهنگ در نگاه به هستى
اين دو فرهنگ تفاوتهاى اساسى دارند؛ از جمله آن كه: فرهنگ الهى به عالم هستى به عنوان امرى غير مستقل مينگرد كه در ذات خودش فقير و
محتاج به غير است و در حكمت متعاليه صدرالمتألّهين از آن به «وجود تعلقى»، در مقابل وجود استقلالى، تعبير ميشود. بنابر بينش الهى، عالم هستى در ذاتش فقير است و نميتواند مستقل و قائم بنفسه باشد: يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ(1)؛ اى مردم، شما به خدا نيازمنديد، و اين خداست كه بى نياز است. در اين ديدگاه هيچ غنى بالذاتى غير از خداوند متعال وجود ندارد و تمام اشيا و همه مردم در ذاتشان فقير و نيازمند هستند و اين، يكى از مبانى اساسى در فرهنگ اسلامى است.
تفاوت در نگاه به انسان
تفاوت ديگر اين است كه در بينش الهى، انسان غير از ظاهر جسمانى داراى روح يا نفس است كه غير محسوس است؛ ولى به اراده الهى موجود ميباشد و بعد از مرگ بدن باقى ميماند و قوام انسانيت بشربه همين روح است كه خير و شر و لذت و عذاب را درك ميكند و اگر چه بعد از مرگ، از جسمش جدا ميشود، اما انسانيتش باقى ميماند و بار ديگر در جهان آخرت به جسمش باز ميگردد. ملاك شخصيت و هويّت انسان در دنيا و آخرت به همين روح است؛ زيرا روح است كه وحدت خود را حفظ ميكند، اما بدن به تدريج تحليل ميرود و متلاشى ميشود تا اين كه سرانجام روح از بدن جدا ميشود. اما در همه حالات، هويت اصلى انسان كه همان روحش ميباشد، باقى ميماند. بنابراين اگر چه بدن متلاشى و نابود ميشود ولى روح كه ملاك هويت و شخصيت انسان است هميشه ثابت است و فانى نميشود و بار ديگر در جهان آخرت به بدن بازمى گردد. اين، يكى از تفاوتهاى اساسى فرهنگ الهى با فرهنگ
1. فاطر (35)، 15.
الحادى است. فرهنگ الحادى يا به طور مطلق منكر روح ميشود، و يا آن را تابعى از بدن ميداند كه با مرگ بدن فانى ميشود و بعد از مرگ باقى نميماند تا لذت و عذاب را درك كند. از طرف ديگر، معتقدان به فرهنگ الحادى، اصل را لذات جسمانى و مادى ميدانند كه به بدن مربوط است و اگر چه گاهى درباره امور معنوى هم لفّاظى ميكنند، اما راهى براى اثبات اين امورمعنوى، بدون در نظر گرفتن امور مادى و بدنى ندارند؛ زيرا آنها قايل به چيزى وراى ماديات نيستند. بنابراين معنويات در نزد آنها اصالت ندارد و اگر هم در باره آن سخن ميگويند، آن را از امور فرعى بدن و زندگى مادى به حساب ميآورند.
تفاوت در نگاه به ارزشها
آنچه گفته شد، درباره امور نظرى، عقيدتى، هستىشناسي يا فلسفه نظرى بود. اما در مورد مسايل عملى، ارزشها، اخلاق و قانون نيز اتفاق نظر وجود ندارد. بعضى ميگويند احكام متعلق به افعال، ارزشهاى اخلاقى و قانونى و آداب اجتماعى، همگى اعتبارى هستند و هيچ اصالت و واقعيتى غير از توافق و قبول مردم و جامعه ندارند و به تعبير ديگر، ذوقى و سليقهاي هستند. برخى ديگر، منشأ اين امور را عقل عملى و احكام آن ميدانند، اما نميتوانند ادعاى خويش را با برهان عقلى و منطقى اثبات كنند و نهايت چيزى كه گفتهاند اين است كه اينها احكامى وجدانى هستند كه اگر به باطن و درون خويش رجوع كنيم، ميبينيم كه اين احكام در باطن ما وجود دارند؛ يعنى هر شخصى اگر به نفس خود رجوع كند، ميبيند كه در درونش حكم به وجوب عدل و وجوب صدق و حسن آن وجود دارد و نميتواند آن را انكار كند. اين همان چيزى است كه گاهى ژان ژاك روسو
و برخى ديگر آن را وجدان اخلاقى مينامند و يا در فلسفه كانت عقل عملى ناميده ميشود. آنها رابطهاي حقيقى بين زندگى واقعى انسان و افعال ارزشى نميبينند. گويى كه انسان دو حوزه در پيش رو دارد، حوزهاي مربوط به امور واقعى است و حوزه ديگر مربوط به ارزشها است. و گويى كه وجود انسان به دو جزء تقسيم ميشود كه در جزيى از آن به «واقعيات» و «هستها و نيستها» حكم ميشود و در جزء ديگر به «اعتباريات و ارزشها»؛ و عقل عملى چيزى است كه در مورد ارزشها و اعتباريات حكمى را صادر ميكند و يا اصلا داراى حكمى نيست و فقط ذوقها و سلايق مردم بر امرى اتفاق پيدا ميكنند.
امروزه در جهان غرب اصل بر اين است كه واقعيت ارزشها را انكار كنند. آنها گمان ميكنند كه ارزشها امورى اعتبارى هستند كه با ذوق و سليقه و خواستههاى مردم تغيير ميكنند و ملاك ثابتى ندارند كه نيك و بد و واجب و ممنوع را از هم مشخص كند. در اين زمينه عقل به خودى خود نميتواند حكم بكند مگر بر مبناى عقل عملى كانت، آن هم در بعضى از احكام اخلاقى عام و با تحقق شرطهاى متعددى كه كانت آنها را بر شمرده است.
بنابراين فرهنگ حاكم بر غرب، امروزه ميگويد كه ارزشها تابع ذوق و سلايق مردم هستند و پشتوانهاي واقعى ندارند كه بدان استدلال شود.
نگرش فرهنگ اسلامى و فرهنگ غربى به دين
هم چنين فرهنگ غربى نظرياتى در تبيين دين و ديدگاههاى آن درباره زندگى انسان دارد كه به خصوص پس از عهد رنسانس، گرايش آن به سوى كم ارزش كردن دين و خارج كردن آن از واقع حيات انسانى، شدت
يافت. پيروان و معتقدان به فرهنگ غربى با دين همانند يك فن و هنر ظريف معامله ميكنند و متدين را همانند شاعرى ميدانند كه با خودش خلوت ميكند و به خيال پردازى ميپردازد و گاهى ماه و خورشيد و مانند آنها را مخاطب خويش قرار ميدهد. همان طور كه نفى تخيلات شاعر جايز نيست و او ميتواند هر چه ميخواهد، بگويد و منظرههاى زيبايى را خلق كند، در نظر آنها متدين نيز همين طور است؛ او براى عالم هستى خالقى را تخيل ميكند كه غير مادى است و آن گاه او را مخاطب خويش قرار ميدهد و در مقابلش سجده كرده و او را ميپرستد؛ اما اين كار او ركن اصلى زندگى نيست؛ بلكه اصل زندگى همان خوردن و نوشيدن و لذتهاى مادى هستند. در نظر آنها هر انسان ميتواند تخيلاتى داشته باشد و اين حقى است كه براى هر فردى وجود دارد و بايد به آن احترام گذاشت؛ ولى اين بدان معنا نيست كه اين تخيلات در زندگى انسان اثرى جدّى داشته باشد.
اين، يكى از بنيانهاى اساسى در فرهنگ غربى است كه گاهى صراحتاً و گاهى نيز با اشاره و كنايه آن را مطرح ميكنند و يا از لوازم سخنان ايشان است. حقيقت دين در نزد اكثر غربىها به ذوق و سليقه متدينان بر ميگردد و در خارج حقيقتى ندارد كه بخواهيم با دليل عقلى و برهان و منطق آن را اثبات كنيم.
اختلاف در مورد امكان دست يابى به معرفت يقينى
از ديگر تفاوتهاى فرهنگ اسلام و غرب اين است كه آنها به وجود عقل و وجود احكام قطعى عقلى اعتراف نميكنند و يقين را مطلقاً قبول ندارند و گرايش غالب در نزد آنها گرايش شكاكيت و ترديد است و بدان افتخار
مىكنند و ميگويند كه قايلان به وجود يقين و جزم، جاهلند و انسان عالم، ادّعاى يقين و جزم نميكند، بلكه نهايت نتيجه علوم و تحقيقاتش اين است كه يكى از دو احتمال را ترجيح ميدهد و مقتضاى خردورزى اين است كه به شك خود تصريح كند. پس، يكى از نشانههاى زندگى و تمدن جديد، شكاكيت است و اين غايتى است كه انسان به آن ميرسد! متأسفانه برخى روشن فكرانى كه خود را مسلمان جلوه ميدهند، در همين راستا از برخى متون دينى سوء استفاده ميكنند و آنها را آن طور كه خود ميخواهند تفسير ميكنند. بنده در جايى ديدم كه بعضى از اينها به كلامى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) طبق نقل كه فرمودهاند: «رَبِّ زِدْنِى حَيْرَةً» استناد كرده و گفتهاند كه كمال انسان در اين است كه به حيرت دچار شود! اين از مغالطههاى بسيار سخيف است كه از خانه عنكبوت سستتر است. روشن است كه تحيّر در ذات خدا غير از تحيّر در اعتقاد به خدا و روز قيامت است. كسى كه ابتداى سوره بقره را، كه اولين آياتش ميگويد، بايد به آخرت يقين داشت و شك و ترديد را محكوم ميكند، خوانده باشد، ميداند كه معناى اين روايت آن نيست كه اينان ادّعا ميكنند. عجيب است كسى كه ادعاى تبعيّت از اين كتاب (قرآن) ميكند، بگويد اسلام همه را به شك و حيرت دعوت ميكند؛ حال آن كه قرآن آن را امرى مذموم ميشمارد: بَلْ هُمْ فِى شَكّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْهَا عَمُونَ(1)؛ بلكه ايشان درباره آن (آخرت) ترديد دارند؛ [نه ]بلكه آنان در مورد آن كوردلند.
پس يكى از تفاوتهاى اساسى فرهنگ الهى و فرهنگ حاكم در غرب اين است كه در فرهنگ اسلامى دست يابى به معرفت يقينى امكان دارد ولى در فرهنگ غربى امكان ندارد و تمام تحقيقات علمى را به شك
1. نمل (27)، 66.
ارجاع ميدهند و ميگويند كه حداكثر فقط ميتوان يكى از احتمالات را بر ديگرى ترجيح داد؛ و اما حق مطلق دور از دسترس عقل و علم انسان قرار دارد.
تساهل و تسامح و قرائتهاى مختلف، دو مولود فرهنگ غربى
اينها فرقهاى اساسى فرهنگهاى مادى و الهى است و نتايجى را نيز در پى دارد كه در شعارهاى خاصى ظاهر ميشود؛ مثل شعار «تولرانس» يا همان عدم تعصب بر يك عقيده و احترام به افكار و عقايد ديگران و محكوم كردن خشونت به طور مطلق. اين از آثار آن فرهنگها است. اگر انسان نميتواند واقع را بشناسد و به آن يقين پيدا كند، بايد آن را در ظرف شك بگذارد و بر يك طرف اصرار و تعصب نورزد و نسبت به نظريه خاصى سرسختى نشان ندهد؛ چون به گمان ايشان اين نظريه با نظريههاى ديگر تفاوتى ندارد و اصلا فرقى بين شيعه و سنى و بين اسلام و كفر و بين توحيد و شرك نيست و همه آنها صراطهاى مستقيم هستند. شيعه قرائت خاص خويش را دارد و سنى هم قرائت خاص خويش را، و هيچ كدام بر ديگرى برترى ندارد. شايد قرائتى از اسلام بيايد و منكر وجود خدا شود و قرائت ديگرى بيايد و نماز و زكات را حرام بداند! همه اينها درستند و هيچ يك بر ديگرى رجحان ندارد، مگر اين كه به وسيله نظريات علمى تأييد شوند؛ البته نظريات علمى هم مطلق نيستند، بلكه نسبى و شك بردار هستند و فقط تا زمانى كه حاكم هستند، ميتوانند مبناى برترى قرائتى بر ديگرى باشند. ممكن است نظريه علمى در زمانى عوض شود؛ آن گاه قرائتى رجحان دارد كه با نظريه علمى رايج و حاكم در آن زمان مطابق باشد. اين آخرين چيزى است كه آنها درباره برترى يك دين بر دين
ديگر ميگويند. به نظر آنها ميزان و ملاك ثابتى وجود ندارد كه به وسيله آن، حق از باطل و صواب از خطا و راه مستقيم از ضلالت و گمراهى باز شناخته شود.
تهاجم فرهنگ غربى و مسؤوليت ما
با پيروى از اين اصول، مصايب و آفات و گرفتارىها يكى پس از ديگرى بر دين، جامعه و فرهنگ ما عارض ميشود و فرهنگ اسلامى را در معرض خطر قرار ميدهد، كه خدا چنين روزى را نياورد. ما چگونه ميخواهيم با اين فرهنگها گفتگو داشته باشيم و در آنها اثر بگذاريم؛ در حالى كه دايماً در قبال آنها منفعلانه عمل ميكنيم؟! چرا ما فعاليت هجومى و مثبت در قبال اين اباطيل نداريم و هر روز به شكلى آنها را ميپذيريم و آن گاه دينمان را طورى تأويل ميكنيم كه با اين نظريههاى باطلى كه با اصول دينى و فكرى ما متعارض است، توافق داشته باشد؟! ما تعارض صريح يقين و شك را ميبينيم و با اين وجود با كمال ميل آن را قبول ميكنيم! اگر از ما سؤال شود كه با دينتان چگونه رفتار كرديد و از فرهنگ، تمدن و ميراث و دينتان كه مملوّ از معارف و حقايق بوده است، چگونه دفاع كرديد، چه جوابى ميدهيم؟! ما بايد جوابى براى اين سؤال داشته باشيم؛ زيرا مسؤول هستيم: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ(1)؛ فَلَنَسْأَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْأَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ.(2)
جواب قاطع به اين سؤال، به احساس وظيفه و درك وظايف دينى در اين زمان باز ميگردد. عصرى كه از جهتى در ظلمات است و از جهت ديگر نورانى است. اين عصر به خاطر غلبه اوهام و تشكيكها و
1. صافات (37)، 34.
2. اعراف (7)، 6.
وسوسههاى شيطانى در ظلمات است و از جهت وجود امكانات و وسايلى كه زمينه را براى تبليغ دين فراهم ميكند، نورانى است. متأسفانه دشمنان ما بيشتر از ما از وسايل و امكانات بهره بردارى ميكنند و وقت آن رسيده است كه در اعمال و برنامههايمان تجديد نظر كنيم. امروزه ادامه كارهاى تكرارى و تقليدى كافى نيست و ما بايد به فكر تجديد نظر در برنامههايمان باشيم.
اولين چيزى كه بر ما مسلمانان با فرهنگ و بر علما لازم است، اين است كه پايههاى معارف دينيمان را به كمك كتاب، سنت و عقل، محكم كنيم و دوم اين كه فرهنگهاى بيگانه را خوب بشناسيم و نظريههايشان را اگر چه غلط باشد بفهميم؛ زيرا تا وقتى كه كنه اين نظريهها را درك نكنيم، نميتوانيم آنها را به صورت منطقى و محكم رد كنيم. سوم اين كه، مقدار زيادى از امكانات و نيروهايمان را به امور فرهنگى اختصاص دهيم. متأسفانه پس از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران امور فرهنگى مورد غفلت قرار گرفت و چنان كه بايد و شايد به فرهنگ عمومى توجه نشد. ما گمان كرديم كه پرداختن به امورنظامى و سياسى و اقتصادى كافى است و فراموش كرديم كه همه اين امكانات براى حفظ فرهنگ است. اگر فرهنگ اسلامى را از دست بدهيم اين امكانات چه فايدهاي به حال ما دارد و پيشرفتهاى اقتصادى و نظامى به چه درد ما ميخورد؟ بر فرض كه پيشرفت كنيم، تازه شبيه ايالتى از ايالات متحده امريكا ميشويم! آيا چنين پيشرفتى در زمينه تكنولوژى و نظامى براى ما كافى است؟ در اين صورت جايگاه اسلام و اهداف انقلاب اسلامى كجا است؟ ما ميتوانستيم به انقلابى سياسى يا نظامى دست بزنيم و به اين آرزوهايمان برسيم و دسترسى به چنين اهدافى، بسيار آسانتر هم بود؛ چون انقلاب
اسلامى مطرح نبود و بسيارى از مشكلاتى كه براى ما ايجاد ميشود به خاطر اسلامى بودن انقلابمان است.
بنابراين اسلام مرهون فرهنگ خويش است نه اقتصاد و سياستش. اگر ما فرهنگ اسلامى خود را از دست بدهيم، چيزى نداريم كه بدان افتخار كنيم و به سوى آن حركت كنيم. اين موضوعى است كه در جوامع اسلامى ـ چه در كشور ما و چه در ديگر كشورهاى اسلامى ـ مورد غفلت واقع شده است و توجه به آن لازم است و بايد از اين خواب بيدار شويم.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org