- پيش گفتار
- گفتار نخست:نقش اساسي برخي معارف در تكامل انسان
- گفتار دوم:مروري بر برخي مباني معرفت شناسي
- گفتار سوم:معرفت ديني و پلوراليسم
- گفتار چهارم:اعتبار يا حقيقي بودن ارزشهاي اخلاقي
- گفتار پنجم:عقل و دين
- چكيده ده گفتار پيشين
- گفتار ششم كمال نهايي انسان و موانع آن
- گفتار هفتم:افراط و تفريطها در تعيين مسير كمال انسان
- گفتار هشتم:تاملي در ارزش اخلاقي و ارزش حقوقي
- گفتار نهم:مقايسهاي بين برخي مباني فكري اسلام و غرب
- گفتار دهم: نظام سياسي و حكومت از منظر اسلام و غرب
گفتار نخست
نقش اساسى برخى معارف در تكامل انسان
معرفت، سرآغاز هدايت
انقلاب اسلامى مباركى كه خداوند بر بندگانش و به خصوص بر مسلمانان و بالاخص بر شيعه منت نهاد و در اين عصر به ما ارزانى داشت، پيش از آن كه يك انقلاب سياسى، اجتماعى يا اقتصادى باشد، در اصل يك انقلاب فرهنگى است. اين انقلاب شبيه قيامهايى بوده است كه انبيا به آن اقدام كردهاند و به تربيت و پرورش مردم پرداختهاند: هُوَالَّذِى بَعَثَ فِى الاُْمِّيِّينَ رَسوُلا مِنْهُمْ يَتْلوُا عَلَيْهِمْ ءَاياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كَانوُا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلاَل مُبِين؛(1) اوست آن كس كه در ميان بى سوادان فرستادهاي از خودشان برانگيخت، تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد و [آنان] قطعاً پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.
قبل از آن كه انسان حقايق دين و معارف اصيلى را كه مبناى فعاليتهاى انسانى است بشناسد، در گمراهى آشكارى به سرمى برد و با نور الهى كه در قلب او و نيز در نزول وحى و فرستادن پيامبران و كتابهاى آسمانى به وديعت نهاده شده است، به سوى نور هدايت ميشود؛ همان طور كه خداوند در قرآن كريم ميفرمايد: كِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ
1. جمعه (62)، 2.
النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ اِلَى النُّورِ؛(1) كتابى است كه آن را به سوى تو فرود آورديم تا مردم را از تاريكىها به سوى روشنايى بيرون آورى. در سايه اين نورانيتى كه در سايه فهم كتاب خدا و معارف الهى و عمل به تعاليم آسمانىِ انبيا حاصل ميشود، پيروزى و موفقيت در ساير زمينهها نيز ممكن ميگردد.
تهاجم فرهنگى، بزرگترين تهديد
دشمنان اسلام پس از آن كه از ساقط كردن انقلاب اسلامى مبارك ايران به وسيله عمليات نظامى نااميد شدند، تمام امكاناتشان را براى هجوم فرهنگى جمع آورى كردند و به تعبير رهبر معظم انقلاب، يك شبيخون فرهنگى را بر ضد ايران آغاز كردند. اين بزرگترين خطر و ضررى است كه انقلاب اسلامى را تهديد ميكند و اگر آنان در اين توطئه موفق شوند، خداى ناكرده ممكن است بتوانند بر انقلاب اسلامى ـ از اين حيث كه اسلامى است ـ غالب شوند. اما خداى متعال وعده داده است كه اگر ما به وظايفمان عمل كنيم ـ چنان كه مجاهدان و شهدا عمل كردند و موفق شدند ـ پيروزى و موفقيت را نصيب ما خواهد كرد؛ و وعدههاى خداوند تخلف ناپذير است.
اين انقلاب در واقع يك انقلاب فرهنگى بوده و اصل و اساس آن بر پايه «ارزشها» و «اعتقادات» اسلامى بوده است و دوام و بقاى آن نيز در گرو حفظ و ترويج و تقويت ارزشها و اعتقادات اسلامى است. از آن جا كه ارزشها و اعتقادات، دو ركن اصلى هر فرهنگى هستند، بنابر اين حفظ و تقويت آنها نياز به كار فرهنگى دارد.
1. ابراهيم (14)، 1.
البته گرچه واژه فرهنگ معانى بسيارى دارد ـ و حتى تا پانصد معنا و تعريف براى آن شمردهاند ـ اما به عقيده من اصل و اساس هر فرهنگ در گرو دو چيز است: اول، عقيده و چگونگى نظر به هستى؛ دوم، ارزشها و الگوهاى متعالى و برجسته. اولى به شناخت واقعيات و آنچه هست باز ميگردد و دومى به شناخت آنچه بايد باشد؛ يعنى آنچه كه انسان بايد انجام دهد و آنچه كه بايد ترك كند. عناصر اصلى هر فرهنگى همين دو ركن هستند و به وسيله اينها است كه يك فرهنگ از فرهنگهاى ديگر متمايز ميشود و اگر چه هر فرهنگى امورى فرعى از قبيل آداب و رسوم و خط و زبان خاص خويش را دارد، اما تغيير اين امور، جوهره فرهنگ را تغيير نميدهد. شخصى ممكن است صاحب فرهنگ اصيل اسلامى باشد و به زبان عربى سخن بگويد و بعد به منطقه ديگر برود و به زبان فارسى يا انگليسى و يا زبانى ديگر صحبت كند، ولى تغيير زبان باعث تغيير ذات اين انسان و جوهره فرهنگيش نميشود. هم چنين خطْ يكى از اجزاى هر فرهنگى است؛ اما تغيير خط باعث تغيير جوهره فرهنگ نميشود و انسانيت انسان را متحول نميكند؛ بلكه خط وسيلهاي براى تفاهم افراد يك ملت است و اگر موقعيتهاى جغرافيايى يا قومى تغيير كند، خط نيز تغيير ميكند، اما جوهره فرهنگى شخص تغيير نميكند. امّا اگر عقايد كسى تغيير كند؛ يعنى نگاهش به جهان هستى متحول شود و به جاى ديدگاه الهى، ديدگاهى الحادى پيدا كند، جوهره فرهنگى او تغيير ميكند و لذا نميتوان تغيير چيزهايى از قبيل خط و مرز جغرافيايى را در رديف تغيير «ارزشها» و «عقايد» قلمداد كرد. در واقع، تفاوت در ارزشها و عقايد است كه باعث ميشود يك شخص يا يك ملت داراى جوهره فرهنگى خاص گشته و از ديگر فرهنگها متمايز شود.
ماهيت انسان در گرو ايمان و عقيده
در مورد اهميت ايمان و عقايد همين بسكه بر اساس ديدگاه اسلامى، ماهيت و حقيقت وجودى هر كس تابع عقايد او است؛ اگر چه براى ما اين امر تعجبآور است، اما خداوند ميفرمايد: إِنَّ شَرَّالدَّوَابِّ عِنْدَاللَّهِ الَّذِينَ كَفَروُا فَهُمْ لاَ يُؤْمِنوُنَ؛(1) قطعاً بدترين جنبندگان نزد خدا كران و لالانىاند كه نميانديشند.
قرآن نفرموده است بدترين مردم، بلكه فرموده است بدترين جنبندگان (كه كنايه از حيوانهاست) نزد خدا كسانى هستند كه از روى عناد كفر مىورزند نه از روى جهل و قصور؛ زيرا حقيقت كفر همان انكار و عناد است و كفرى كه ناشى از جهل و بىخبرى و از روى قصور باشد مورد عفو قرار ميگيرد.
بنابراين كافر معاند از بدترين جانوران است؛ چنان چه در آيه ديگر خداوند ميفرمايد: وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنَّ وَ الاِْنْسِ لَهُمْ قُلوُبٌ لاَ يَفْقَهوُنَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِروُنَ بِهَا وَ لَهُمْ ءَاذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ أُوْلَئِكَ كَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ وَ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلوُنَ؛(2) و در حقيقت، بسيارى از جنّيان و آدميان را براى دوزخ آفريدهايم. [چرا كه] دلهايى دارند كه با آن [حقايق را] دريافت نمىكنند و چشمانى دارند كه با آنها نمىبينند، و گوشهايى دارند كه با آن نمىشوند. آنان همانند چهارپايان بلكه گمراهترند.
پس كسانى كه از هدف خلقت و از راهى كه انسان را به هدف معين شده اش ميرساند، غافل هستند و افسار خويش را براى بهره بردارى هر چه بيشتر از خوردنىها و نوشيدنىها رها ميكنند و درباره مبدأ و منتهاى خويش تفكر نمىكنند، در حقيقت حيوان هستند. خداوند هم درباره آنها
1. انفال (8)، 22.
2. اعراف (7)، 179.
مىفرمايد: ذَرْهُمْ يَأْكُلوُا وَ يَتَمَتَّعوُا وَ يُلْهِهِمُ الاَْمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَموُنَ؛(1) آنها را به حال خود رها كن تا بخورند و برخوردار شوند و آرزوها آنان را سرگرم كند. و يا ميفرمايد: وَ الَّذِينَ كَفَروُا يَتَمَتَّعوُنَ وَ يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الاَْنْعَامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ؛(2) و كسانى كه كافر شدهاند، بهره ميبرند و همانند چارپايان به خوردن مشغولند و جايگاه آنان آتش است.
پس چيزى كه باعث امتياز انسان از حيوان است و او را از ساير حيوانات، برتر و لايق كرامت الهى و اين خطاب ميگرداند كه: وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِى ءَادَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فِى الْبَرِّ والْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِير مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلا؛(3) و به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم و آنان را در خشكى و دريا [بر مركبها] نشانديم، و از چيزهاى پاكيزه به ايشان روزى داديم، و آنها را بر بسيارى از آفريدههاى خود برترى داديم، همان ايمان و معرفت است.
قرآن در جايى ميفرمايد: بدترين حيوانها آنان هستند كه كفر مىورزند و ايمان نمىآورند؛(4) و در جاى ديگر ميفرمايد: بدترين حيوانها كر و لالهايى هستند كه تعقل نمىكنند.(5) با مقايسه اين دو آيه به اين نتيجه ميرسيم كه ديدن مطلوب براى انسان، فقط ديدن با همين چشم ظاهر نيست. چه بسا كه چشمها بينا هستند، اما دلها كورند. انسان عاقل بايد قبل از هر چيزى، موقعيت و جايگاه خويش را در نظام هستى بشناسد و بداند كه از كجا آمده است، در كجا زندگى ميكند و به كجا خواهد رفت. اينها سؤالاتى است كه انسان را از غفلت خارج ميكند و انسان مادام كه در مبدأ و معادش فكر نكند، عاقل نيست و در حقيقت نوعى از حيوانات است كه مثل آنها ميخورد و ميخوابد.
1. حجر (15)، 3.
2. محمد (47)، 12.
3. اسراء (17)، 70.
4. انفال (8)، 55.
5. انفال (8)، 22.
پس تأكيد قرآن كريم و حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) بر تفكر و تدبّر، به اين خاطر بوده است كه تفكر و تعقل انسان را از حيوانيت خارج كرده و به سوى انسانيت هدايت ميكند. البته هر تفكرى مطلوب نيست؛ بلكه تفكر مطلوب اين گونه است: إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَوَاتِ وَ الاَْرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لاََيَات لاُِوْلىِ الاَْلْبَابِ. الَّذيِنَ يَذْكَروُنَ اللَّهَ قِيَاماً وَ قُعوُداً وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّروُنَ فِى خَلْقِ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا باطِلا؛(1) مسلّماً در آفرينش آسمانها و زمين، و در پى يكديگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانههايى است. همانان كه خداوند را ايستاده و نشسته، و به پهلو آرميده [و در همه حال] ياد ميكنند، و در آفرينش آسمانها و زمين ميانديشند [و ميگويند] پروردگارا اينها را بيهوده نيافريدهاي. متفكران حقيقى، در مورد امور مربوط به دنيا و آخرت فكر ميكنند و آنها را با هم مقايسه ميكنند تا بفهمند كدام يك برتر است كه هدف انسان باشد.
اما با كمال تأسف بايد گفت كه بسيارى از مردم، زندگى زودگذر دنيايى را ترجيح ميدهند: بَلْ تُؤْثِروُنَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا وَ الاَْخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَى؛(2) و ليكن شما زندگى دنيا را بر ميگزينيد با آن كه آخرت نيكوتر و پايدارتر است. ما اگر ميخواهيم از اولوالالبابى باشيم كه خداوند آنها را مورد ستايش قرار داده است و از خردمندان و متفكران و انديشمندان الهى باشيم، بايد افكار خويش را بر اين امور سه گانه متمركز كنيم و بدانيم كه: از كجا آمدهايم، در كجا هستيم و به كجا ميرويم؟ ما خدا را سپاسگزاريم كه توفيق شناخت اين امور را به ما عنايت فرمود و ما بعد از معرفت، به آنها ايمان آورديم.
خطر در كمين انسان
نكتهاي كه بايد بدان توجه داشت اين است كه اگر معرفت و شناخت به
1. آل عمران (3)، 190ـ191.
2. اعلى (87)، 16ـ17.
حد نصاب مطلوب نرسد، دوام و ثبات تضمين شده را ندارد. ما در زمان خود و در طول تاريخ افراد بسيارى را ميشناسيم كه در دورهاي ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، سپس ايمان از آنها سلب شد و عاقبت به شر شدند. اگر ما در همه چيز شك كنيم، در اين آيه الهى شك نمىكنيم كه ميفرمايد: وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَالَّذى ءَاتَيْنَاهُ ءَايَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الغَاوِينَ. وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَ لَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الاَْرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَيهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ؛(1) و خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم براى آنان بخوان كه از آن عارى گشت؛ آن گاه شيطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد. و اگر ميخواستيم، قدر او را به واسطه آن آيات بالا ميبرديم اما او به زمين [= دنيا] گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد. پس مثال او مثال سگ است كه اگر بر آن حملهور شوى زبان از كام برآورد و اگر آن را رها كنى [باز هم] زبان از كام برآورد.
در اين آيه ميفرمايد «ءَاتَيْنَاهُ ءَايَاتِنَا: نشانههاى خود را به او داده بوديم»، و «ايتاء آيات» امر بسيار بزرگ و مهمى است، و ميفرمايد اگر ميخواستيم، به اجبار مقامش را بالا ميبرديم و لكن سنّت الهى اين است كه كسى را مجبور نمىكند و هركس كه خودش بخواهد ايمان ميآورد و هر كس كه بخواهد كافر ميشود. خداوند زمين را با تمام امكاناتش فراهم كرده است تا انسان در آن با اختيار و اراده خود به تكامل برسد و يا راه سقوط و انحطاط را بپيمايد، و بر همين اساس است كه ممكن است انسان از ايمان و معرفت و كمالى كه آن را به دست آورده است، دورى گزيند و به سراشيبى سقوط بيفتد. نمونههاى بسيارى در صدر اسلام و بعد از آن داريم كه به اين درد گرفتار شدند و ذكر يك يا دو مثال از اين افراد در
1. اعراف (7)، 175ـ176.
قرآن، به منزله اخطارى براى ديگران است كه بدانند ايمان دو قسم است: ايمان ثابت، و ايمان وديعهاي كه ممكن است از دست برود.
اگر ميخواهيم ايمان ما ثابت باشد و از كسانى باشيم كه خداوند در شأن آنها فرموده است: يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذيِنَ ءَامَنُوا بِالقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فِى الاَْخِرَةِ؛(1) خداوند كسانى را كه ايمان آوردهاند، در دنيا و آخرت با سخن استوار ثابت ميگرداند، بايد به لوازم ايمان خود عمل كنيم. ايمان ظاهرى كافى نيست و پس از ايمان ظاهرى نوبت به ايمان حقيقى ميرسد كه در قلب واقع ميشود و راسخ و محكم ميگردد؛ هم چنان كه قرآن كريم در آيهاي ديگر ميفرمايد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنوُا اتَّقوُا اللَّهَ وَ ءَامِنوُا بِرَسوُلِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشوُنَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ؛(2) اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا داشته باشيد و به پيامبر او بگرويد تا از رحمت خويش براى شما نورى قرار دهد كه به [بركت] آن راه سپريد و بر شما ببخشايد. خداوند مؤمنانى از قبيل ما را مورد خطاب قرار داده و دستور ميدهد كه «ءَامِنُوا بِرَسُولِهِ» و ميفرمايد اگر ايمان حقيقى آورديد و ملتزم به لوازم ايمانتان شديد تا ايمان در جان و قلبتان رسوخ كند، خداوند در مقابل «از رحمت خويش شما را دو بهره عطا كند و براى شما نورى قرار دهد كه به بركت آن راه بسپاريد.» اين نور همان نورى است كه يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِى قَلْبِ مَنْ يَشَاءُ؛ خداوند در قلب هر كس كه بخواهد قرار ميدهد و دريافت آن محتاج قابليت و لياقت است.
خداوند هيچكس را به پذيرش ايمان و انجام عمل صالح مجبور نمىكند: وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا؛ و اگر ميخواستيم هر آينه به واسطه آن آيات، او (بلعم باعورا) را بالا ميبرديم، ولى خداوند هيچگاه چنين كارى نكرده
1. ابراهيم (14)، 27.
2. حديد (57)، 28.
است، زيرا از سنّتهايش اين است كه كسى را به قبول ايمان و عمل صالح مجبور نكند؛ بلكه خداوند خواسته است كه انسان هر چه را ميخواهد، خودش انتخاب كند.
حاصل بحث اين است كه به حول و قوه الهى، ما راه ايمان را شناختهايم، ولى بعد از ايمان آوردن، احتياج به تقويت ايمان داريم؛ به طورى كه هيچ گردبادى آن را نلرزاند و هيچ شبههاي آن را زايل نگرداند و هيچ وسوسهاي آن را تضعيف نكند. ما در معرض وسوسههاى شياطين و شبهاتى كه شياطين جن و انس آن را القا ميكنند، قرار داريم و واجب است ايمان كاملى داشته باشيم تا شبههها و تشكيكها در ما اثر نكند و آن گاه به تعليم ديگران بپردازيم و ايمان آنان را تقويت كنيم. اگر به انجام اين واجب الهى اقدام كنيم، خداوند ما را به لطف و رحمتش تأييد خواهد كرد و نورش را در قلبهايمان قرار خواهد داد: يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِه؛ براى شما نورى قرار دهد كه به [بركت] آن راه بسپاريد، و اين امر سادهاي نيست، بلكه عظمت بسيارى را تداعى ميكند.
نور الهى در قلب «روح الله»
نمونه بزرگى كه خداوند نورش را در قلب او قرار داده، كه بود؟ آيا او را ميشناسيد؟ ما ترديدى نداريم كه امام ـ رضوان الله تعالى عليه ـ مورد لطف و مرحمت ويژه الهى بود و پدرش به حق او را «روح اللّه» ناميد؛ كه او رحمتى از سوى خدا و مؤيَّد به نور الهى بود. آرى بايد از زيركى مؤمن ترسيد؛ زيرا او با نور خدايى ميبيند و به تحقيق ثابت شده است كه امام ـ رضوان الله تعالى عليه ـ كه خداوند بر درجاتش بيفزايد، از نورى خاص بهره مند بود كه ديگران از آن بى بهره بودند. بسيار ميشد كه او نظر
منحصر به فردى داشت و بر همان اصرار و استقامت ميكرد، تا اين كه خداوند پيروزى را نصيبش ميگردانيد. اين همان نور الهى بود، و اين نور را خداوند وقف فرد خاصى قرار نداده است، بلكه به هر كسى كه لياقت و شايستگى دريافت آن را داشته باشد، اعطا ميكند، و افراد بايد با ايمان به خدا و رسولش و عمل صالح، شايستگى دريافت اين نور را پيدا كنند.
تقويت ايمان در سايه عقل و وحى
ما بايد ايمانمان را با نور عقل كه خداوند در فطرتمان به وديعه گذارده و نورى كه بر پيامبرمان نازل كرده است، تقويت كنيم: قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نوُرٌ وَ كِتابٌ مُبيِنٌ. يَهْدِى بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ و يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ اِلىَ صِرَاط مُسْتَقِيم؛(1) قطعاً براى شما از جانب خدا، روشنايى و كتابى روشن گر آمده است. خداوند هر كس را كه به دنبال خوشنودى او باشد، به وسيله [كتاب] به راههاى سلامت رهنمون ميشود، و به توفيق خويش، آنان را از تاريكىها به سوى روشنايى بيرون ميبرد و به راهى راست هدايتشان ميكند. بنابراين خداوند نورى را در صميم قلب و فطرت ما قرار داده كه به وسيله آن، خدايمان و خير و شر را ميشناسيم: وَ هَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ؛(2) و هر دو راه [خير و شر] را بدو نموديم. و يك نور را هم مخصوص انبيا قرار داده است كه البته علما نيز آن را از انبيا به ارث ميبرند: اَلْعُلَمَاءُ وَرَثَةُ الاَْنبِيَاء،(3) انبيا درهم و دينارى به ارث نمىگذارند، اما علم خود را به ارث ميگذارند و هر كس از آن بهره مند شود به سعادت بزرگى رسيده است.
1. مائده (5)، 15ـ16.
2. بلد (90)، 10.
3. بحارالانوار، ج 1، ص 164.
ما بايد از عقلمان براى شناخت معارف عقلى متين، متقن و قوى استفاده كنيم تا در مقابل انواع شبههها و تشكيكهاى شيطانى ايستادگى كنيم، و بايد از وحيى كه خداوند بر پيامبر نازل كرده است و علومى كه بر ائمه اطهار(عليهم السلام) الهام شده است، استفاده كنيم. اين وظيفه هر مؤمنى است كه ميخواهد دنباله رو پيامبران باشد و با هدايت آنها گام بردارد و به آنان اقتدا كند و از شفاعت ايشان بهره مند شود.
هدف غايى و اهداف متوسط خلقت انسان
بنابراين، ما معارفى داريم كه شناخت هر چه بيشتر آنها در اين عصر بر ما واجب است. از جمله اين معارف، هدف از خلقت انسان و غايت نهايى او است، كه واجب است آن را شناخته و به سوى آن حركت كنيم. پس نخست بايد هدف از خلقت انسان و غايتى را كه براى زندگى او در نظر گرفته شده، بشناسيم و پس از آن نيز اهداف و غايات متوسط اين راه شناسايى كنيم. ما يك غايت نهايى داريم كه عبارت از لقاى پروردگار است؛ اما قبل از رسيدن به آن، يك زندگى دنيايى داريم كه لازم است آن را بشناسيم و به هدف آن دست يابيم. بايد بدانيم كه هدف از زندگى ما در خانواده و كشور و اجتماعمان چيست و جايگاه خود را در ميان جامعه بزرگ انسانى بازيابيم و غايتى را كه در زندگى به دنبال آن هستيم، مشخص كنيم و آن گاه براى اعضاى خانواده، مردم و هم دينان و هم نوعان خود برنامههايى در جهت رسيدن به آن اهداف، طرح ريزى كنيم.
يكى از اهداف مهمى كه آن را دنبال ميكنيم، بايد اين باشد كه بين فرد و اجتماع، و ميان امت و امام رابطه برقرار كنيم. اين همان نظام اصيلى است كه افراد را حول محور واحدى جمع ميكند و به آنها انسجام و
تكامل ميبخشد. در اين صورت جامعه انسانى به مثابه پيكره واحدى ميگردد كه به سوى رضايت خداوند ـ تبارك و تعالى ـ و تكاملى كه هدف خلقت است، سوق داده ميشود. امت بايد نظام داشته باشد كه همانند نخى دانههاى پراكنده اجتماع را به هم مرتبط سازد و دور هم جمع كند. در اين صورت، همه مردم حول نقطه واحدى جمع شده و تحت فرمان او حركت ميكنند و جامعه نظام مييابد: وَ الاِْمَامَةُ نِظَاماً لِلاُْمَّةِ.(1)
امتى كه چنين نظام منسجمى داشته باشد، رستگار و سعادت مند است و امتى كه چنين نباشد، رستگار و سعادت مند نيست. امتى كه در پى سعادت و نظم و انضباط است بايد نظام معينى داشته باشد، و نظام امت اسلامى در گرو امامت است كه خداوند بر ما منت گذاشته و آن را در ميان ما قرار داده است.
معارف لازم براى تبيين نظام مطلوب اسلام
قبل از آن كه به معرفى اين نظام و مقدار تأثيرى كه در سعادت امت و فرد دارد، برسيم، چنان چه بخواهيم اين نظام را در سايه عقل و كتاب و سنت اثبات كنيم، بايد امورى را به عنوان مقدمه ذكر كنيم:
مردم درباره حقوق انسانى، و حقوق طبيعى و نظاير آن صحبت ميكنند؛ يك سؤال اين است كه اين حقوق از كجا آمده و چه كسى اين حقوق را پايه گذارى كرده و تبعيت از آنها را واجب دانسته است؟ اين مسألهاي است كه به فلسفه حقوق بر ميگردد. قبل از آن، مسأله ديگرى مطرح ميشود و آن، زمينههاى رشد حقوق و تكوين و اثبات آن است و پيش از آن، مسأله ارزشها مطرح ميگردد. ارزشها چيست و از كجا
1. بحار الانوار، ج 27، ص 252.
نشأت ميگيرد؟ آيا انسان ارزشهاى ثابت و هميشگى دارد كه فطرى و عقلى باشند يا اين كه ارزشها بر حسب موقعيتهاى مختلف مكانى و زمانى تغيير ميكنند؟ ميدانيد كه نظريه حاكم در جهان غرب اين است كه ارزشها امور ثابتى نيستند و تابع تغيير اقوام و زمانها هستند؛ چيزى ممكن است در يك روز ارزش باشد و در روز ديگر نباشد. مثالهاى بسيارى از جامعه مدنى غرب ميآورند كه ارزشهاى آنها متغير بوده است.
به هر حال سؤالاتى از اين قبيل كه «آيا اديان ثابتى وجود دارند؟ اصل و منشأ ارزشها چيست؟ چه كسى معين ميكند كه اين واجب و آن حرام است؟» مسايلى بسيار جدى و پيچيده هستند و هر گونه اظهار نظرى در مورد آنها تأثيرى عميق بر زندگانى بشر دارد. ما بايد اين مسايل را حل كنيم، و براى حل آن نيز بايد از مسأله ارزشها شروع كنيم. اين قبيل مباحث مربوط به فلسفه اخلاق است. سپس به مباحث فلسفه حقوق، و بعد از آن نيز به مسأله سياست، حكومت و امت، كه از مباحث فلسفه سياست است، ميرسيم. در اين راستا، نخست بايد جايگاه انسان در نظام هستى را بشناسيم، زيرا تمام مسايلى كه مطرح شد فروعى از حيات بشرى و رفتارهاى انسان عاقل است. بنابراين، ارزشها در رفتار بشر معنا پيدا ميكنند و در اين جا است كه حق يا باطل بودن آن مشخص ميشود و كيفيت اداره جامعه و حق امام بر امت و حق امت بر امام و نظاير آن مطرح ميشود. در صورتى ميتوان به پاسخهاى درستى براى اين مسايل اساسى دست يافت كه جوهره ذات انسان را بشناسيم و بفهميم كه ذات انسان چگونه با اين امور برخورد ميكند.
انسان در صورتى رستگار و كامل ميشود كه برنامه ريزى خاصى براى زندگانى خود داشته باشد و به واجبات و محرمات عمل كند و به ارزشها
احترام بگذارد. بنابراين در ابتدا بايد جوهره ذات انسان را بشناسيم و بدانيم كه چگونه تغيير ميكند و متكامل ميشود يا انحطاط پيدا ميكند، و نيز عامل صعود يا سقوطش چيست؟
گاهى ميگويند كه ما همه اين مسايل را از مكتب اهل بيت(عليهم السلام) آموختهايم و بايد خدا را به خاطر اين نعمت شكرگزارى كنيم؛ اما اين مقدار از معلومات و آگاهىها در صورتى كافى است كه فرهنگهاى ديگرى نباشند كه در ما تأثير بگذارند. اگر ما به تأثيرات اين فرهنگها و وسوسههاى شياطين جن و انس در قلبهايمان و به ويژه قلبهاى جوانانمان توجه كنيم، آن گاه اعتراف خواهيم كرد كه بايد خود را به شناخت يقينى خاصى كه هيچ شبهه و وسوسه شيطانى در آن خلل ايجاد نمىكند، مجهز نماييم و ايمانمان را نسبت به معارف اسلامى، در سايه عقل و كتاب و سنّت، تقويت كنيم.
اگر بخواهيم جايگاه انسان را در نظام هستى بشناسيم، ابتدا بايد نظام هستى و اين دنيا را بشناسيم و اگر بخواهيم همه آنها را به طور كامل بشناسيم، بايد ارزش شناختها را ارزيابى كنيم. در جهان، دانشها و معارف زيادى وجود دارند كه گاهى با هم متضاد و متزاحم هستند و همه آنها نام معرفت يا علم يا فلسفه را به دنبال خود دارند. در اين صورت كدام يك را برمىگزينيم و بدان اطمينان ميكنيم؟ اين معرفت يقينى كامل از كجا حاصل ميشود؟ اين سؤالى است كه به بحث خاصى در فلسفه برمىگردد كه «مبحث شناخت» نام دارد.
حاصل اين كه ما به مجموعه منظمى از معارف احتياج داريم كه از مسأله شناخت شروع ميشود و با هستىشناسي، انسانشناسي، مباحث مربوط به ارزشها و فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق ادامه مييابد و به
مباحث فلسفه سياست و حكومت اسلامى ختم ميشود. ما امروز احتياج شديدى به شناخت حكومت اسلامى داريم، ولى همان طور كه گفتيم، شناخت حكومت اسلامى بر يك سرى شناختها و علوم ديگر مبتنى است.
طبيعى است كه دست يابى به اين معارف در يك روز يا يك ماه و حتى در يك سال امكان ندارد؛ ولى آب دريا را اگر نتوان كشيد پس به قدر تشنگى بايد چشيد. از اين رو بايد تا حد امكان، مهمترين معارف را بدست آوريم و سپس در صدد تكميل و ارائه آن به جوانانمان باشيم و براى نسل آينده نيز برنامهريزى كنيم. اگر ميخواهيم جامعه ما در خط خدا و ولايت او و اوليايش باشد، بايد اين كار را انجام دهيم. اگر ميخواهيم جامعهاي زنده و پويا داشته باشيم كه وسوسههاى شكّاكان و شبهههاى ملحدان به آن ضررى نرساند، بايد به وظايف فرهنگى خويش عمل كنيم و اگر خداى ناكرده در انجام وظايف كوتاهى كنيم، روزى فرا خواهد رسيد كه بايد خودمان را ملامت و سرزنش كنيم. امروز روزى است كه بركات و عطيههاى الهى بر ما نازل شده است: اِنَّ لِلَّهِ فِى اَيَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَات،(1) و عظيمترين عطيهاي كه خداوند در طول تاريخ اسلام به ما عنايت كرده است، همين انقلاب اسلامى است. آيا شما عطيهاي بالاتر و بهتر از اين را ميشناسيد؟ اين بركت و عطيهاي است كه شامل حال امت اسلامى شده و بر ما واجب است از آن بهره بردارى نموده و در محقق ساختن اهداف آن تلاش نماييم.
از خدا ميخواهيم كه ما را در كسب علم نافع و عمل صالح و تعليم آن به جوانان و تزكيه و تربيت آنها، موفق بدارد و ما را در آنچه مورد رضاى او و امام زمان(عليه السلام) است يارى كند.
1. بحار الانوار، ج 77، ص 167.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org