- پيش گفتار
- گفتار نخست:نقش اساسي برخي معارف در تكامل انسان
- گفتار دوم:مروري بر برخي مباني معرفت شناسي
- گفتار سوم:معرفت ديني و پلوراليسم
- گفتار چهارم:اعتبار يا حقيقي بودن ارزشهاي اخلاقي
- گفتار پنجم:عقل و دين
- چكيده ده گفتار پيشين
- گفتار ششم كمال نهايي انسان و موانع آن
- گفتار هفتم:افراط و تفريطها در تعيين مسير كمال انسان
- گفتار هشتم:تاملي در ارزش اخلاقي و ارزش حقوقي
- گفتار نهم:مقايسهاي بين برخي مباني فكري اسلام و غرب
- گفتار دهم: نظام سياسي و حكومت از منظر اسلام و غرب
گفتار دوم
مرورى بر برخى مبانى معرفتشناسي
مسأله ارزش شناخت
بر اساس آنچه بيان كرديم، يك محقق اسلام وظيفه دارد كه در شش زمينه از علوم اسلامى و انسانى به تحقيق بپردازد و هدف از اين تحقيقات، دست يابى به چگونگى اداره جامعه اسلامى و نيز بررسى مبانى اسلام در حكومت و سياست، يعنى «ولايت فقيه» است. قبل از آن لازم است كه مفاهيم متعلق به حقوق، قانون و فلسفه اخلاق، ارزش، انسانشناسي و هستى را خوب بشناسيم و پيش از همه اينها بايد ارزش شناخت را معين كنيم و سپس به مسأله حكومت و سياست اسلامى برسيم.
يكى از مسايلى كه از قديم مطرح بوده، تعيين ارزش شناخت بشرى بوده است. آيا انسان ميتواند معارف مطابق با واقع و حقيقى را كسب كند يا خير؟ از 25 قرن پيش، در يونان عده زيادى از متفكران و محققان گمان ميكردند كه انسان نمىتواند حقيقت را بشناسد. اين گروه «سوفسطايى» ناميده ميشدند. بعد از آنها عده ديگرى آمدند كه «شكّاك» ناميده ميشدند. در برابر آنها نيز هميشه عدهاي بودند كه ميگفتند شناخت حقيقى براى انسان امكان دارد و در اين ميان عدهاي قايل به اين بودند كه شناخت واقعى از راه تجربه حسى به دست ميآيد و برخى ديگر
مىگفتند كه شناخت حقيقى از خلال عقل به دست ميآيد. اين نزاع تا عصرما ادامه يافته است و بالاخره شك گرايان غلبه پيدا كردهاند. اين كه ميگوييم شك گرايان در جهان غالب شدهاند، گزافه نيست؛ زيرا امروزه اكثر دانشمندان معتقدند كه «شناخت» امرى نسبى است، و يا ميگويند واقعيت، همان چيزى است كه گرايش علمى رايج آن را افاده ميكند. در اين ميان فقط عده بسيار كمى قايلند كه شناخت حقيقىِ مطابق با واقعِ علمى يا مطابق با نفس الامر، براى انسان امكان دارد.
اما در قرآن كريم و سنت نبوى و آثار ائمه اطهار(عليهم السلام) شناخت يقينى و مطابق با واقع براى انسان ميسّر دانسته شده است، و انسان به شناخت حقيقى و ايمان به آن ترغيب گرديده است؛ حتى در مواردى مؤمن نمىتواند به ظن اكتفا كند، بلكه بايد به دنبال يقين برود: وَ بِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ(1)، وَفِى الاَْرْضِ ءَايَاتٌ لِلْمُوقِنيِن(2). در قرآن هرگاه خداوند اراده ميكند كه ذلت و بدبختى قومى را بازگو كند به آنها نسبت شك، ترديد و حيرانى ميدهد: هُمْ فِى رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ(3)، بَلْ هُمْ فِى شَكٍّ يَلْعَبُون(4)، و گويى اين كلمه ذلت كافران را مينماياند: بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِى الاَْخِرَةِ بَلْ هُمْ فِى شَكٍّ مِنْهَا بَلْ هُمْ مِنْهَا عَمُونَ؛(5) بلكه علم آنان در مورد آخرت نارساست؛ بلكه ايشان درباره آن ترديد دارند؛ بلكه آنان در مورد آن كوردلند.
در فرهنگ قرآن، منتسب كردن كسى به شك و ترديد، براى تحقير او است. از نظر قرآن كريم رسيدن به علم و يقين براى انسان ممكن است و او به تحصيل علم يقينى نسبت به عقايد اصلى هم چون توحيد، نبوت و معاد، مكلف است. البته به لحاظ كمبود وقت، ما در اين جا نمىتوانيم به
1. بقره (2)، 4.
2. ذاريات (51)، 20.
3. توبه (9)، 45.
4. دخان (44)، 9.
5. نمل (27)، 66.
تفصيل در اين مورد بحث كنيم؛ ولى در هر حال اجمالا اشاره ميكنيم كه تحصيل معارف يقينى از طريق عقل، امرى ممكن است. شايد اين جمله باعث سوء فهم گردد؛ يعنى هنگامى كه ميگوييم عقل قادر به شناخت واقع است، چه بسا چنين برداشت شود كه عقل هر انسانى ميتواند واقع را كشف كند و به آن برسد، در حالى كه چنين نيست. گرچه در ميان مردم معمول است كه ميگويند عقل من چنين حكم ميكند، يا ميگويند اين مسألهاي است كه عقل بدان حكم ميكند و...، اما بايد تأكيد كنيم عقلى كه به واقع پى ميبرد آن ادراك عقلى است كه ميان تمام عقلا مشترك است.
عقل و معرفت يقينى
در توضيح مطلب فوق بايد بگوييم كه عقل اصطلاحات متعددى دارد: اصطلاح عام آن اين است كه «عقل» قوهاي است كه انسان به وسيله آن ميتواند خير و شر و حق و باطل را از هم تشخيص دهد. اين اصطلاح عامّى است كه در مقابل آن «جنون» قرار دارد؛ بنابراين عاقل كسى است كه مجنون نباشد. اما عقلا (بر اساس اين معناى عقل) داراى ادراكها و احكام مختلفى هستند؛ آيا تمام اين احكام مختلف و متضاد، به عقل نسبت داده ميشود؟ چه بسا عقلى، حكمى را صادر ميكند و عقل ديگرى حكمى متضاد با آن را صادر ميكند. در اين جا است كه اصطلاح ديگرى براى عقل مطرح ميشود و آن اين كه، عقل چيزى است كه واقع را همان طور كه هست درك ميكند؛ و نشانه آن اين است كه هر عاقلى در آن مشترك است و امكان ندارد كه احتمال خلاف در اين حكم را بدهد؛ مثل احكام معروف در رياضيات و حساب و هندسه، يا احكام عقل عملى همانند حسن عدل و قبح ظلم. پس عقل، احكام روشنى دارد كه هر عاقلى
بدان حكم ميكند و احتمال خلاف در آن نمىدهد. اين گونه احكام اصطلاحاً «بديهيات» ناميده ميشوند.
در اين جا است كه نقش علم خاصى مطرح ميشود و آن علمى است كه تفاوت بين ادراكات بديهى و غير آن، و كيفيت استنتاج صحيح از غير بديهيات را نشان ميدهد؛ كه علم منطق ناميده ميشود. پس منطق وسيلهاي قانون مند است كه رعايت آن، فكر را از خطا حفظ ميكند. البته در منطق نيز بعضى اختلافها وجود دارد، ولى اين اختلافها در مسايلى است كه تأثيرى در استنتاج ندارد. احكام منطقى مورد نظر ما، در ميان تمام اقوام و ملتها مشترك است و اگر چه مردم آن را به صورت تطبيقى و كلاسيك به كار نمىبرند، ولى به طور فطرى و ناخودآگاه از آن استفاده ميكنند؛ مثلا اگر بگوييم: «نقيض موجبه كليه، سالبه جزئيه است» اكثر مردم معناى اين اصطلاحات را نمىدانند، ولى اگر نوبت به اجراى اين قاعده برسد، تمام مردم آن را ميفهمند؛ براى مثال اگر بگوييم: «هيچ لبنانى مسلمان نيست» معنايش اين است كه در لبنان هيچ مسلمانى وجود ندارد، و اگر يك مسلمان در لبنان باشد اين قضيه سالبه كليه به وسيله موجبه جزئيه نقض ميشود. بنابراين نقيض سالبه كليه، موجبه جزئيه و نقيض موجبه كليه، سالبه جزئيه است. اين قاعدهاي منطقى است كه بسيارى از مردم آن را نمىشناسند، ولى در زندگى روزمره خويش آن را به كار ميبرند.
در هر حال منظور اين است كه عقل ميتواند با استخدام قضاياى بديهى، به قضاياى مجهول و غير بديهى پى ببرد، ولى اين نتيجه گيرى بايد بر اساس نظم و ترتيب خاصى باشد كه اصول منطقى آن را اقتضا ميكنند و از همين طريق است كه اصول عقايد، از قبيل وجود خداى متعال و وحدانيت و صفاتش و نيز نبوت انبياى الهى را اثبات ميكنيم.
مغالطه در تشخيص معرفت عقلانى
در اين ميان امورى وجود دارد كه عقل به آنها دسترسى ندارد و اين بدان خاطر است كه استنتاج از بديهيات نياز به ضميمه كردن قضيه ديگرى به كبراى قياس دارد كه از راهى غير از عقل به دست ميآيد؛ مثلا ميگوييم: «هر انسانى ناطق است»، و اگر قضيه «زيد انسان است» را به آن ضميمه كنيم، نتيجه ميگيريم: «زيد ناطق است». در اين جا قضيه «هر انسانى ناطق است» كبرى، و قضيه «زيد انسان است» صغراى قياس را تشكيل ميدهند و شناخت قضيه «زيد انسان است» از غير طريق عقل و بديهيات صورت ميگيرد. ما با چشمانمان زيد را ميبينيم و حكم ميكنيم كه او انسان است.
حال از كجا دانستهايم كه اين موجود انسان است؟ بديهى است از اين راه كه انسان داراى نشانهها و آثارى است كه آنها را جستجو ميكنيم و آنها را در زيد مييابيم، آن گاه ميگوييم: «زيد انسان است». اين حكم محتاج مقدمات ديگرى است كه شايد به بديهيات منتهى نشود. براى روشنتر شدن موضوع، مثالى از مسايل اجتماعى ميآوريم:
بسيارى از مردم ميگويند عقل حكم ميكند كه زن و مرد در همه چيز و در تمام حقوق متساوى هستند و محروميت از بعضى حقوق را ظلم و ستم به زنان ميدانند و اثبات نظريه تساوى زن و مرد را مستند به حكمى عقلى ميدانند و به اين وسيله احكام شرعيهاي را كه قايل به تفاوت بين زن و مرد است زير سؤال ميبرند.
ما در اين جا از آنها سؤال ميكنيم دليل بر حكم عقل به مساوات زن و مرد در همه چيز، چيست؟ آنها ميگويند: چون هر دو انسان هستند و انسانيت بين زن و مرد مشترك است پس بايد حقوق ايشان هم مشترك و همانند باشد و نبايد حقوق زن و مرد را متفاوت قرار دهيم. اگر از آنها
سؤال كنيم امور مشتركى كه موجب حقوق مشترك بين زن و مرد ميشود كدام است، قطعاً در بعضى از موارد باز خواهند ماند. آيا همه چيزهايى را كه به انسان نسبت ميدهيم بين زن و مرد مشترك است؟ آيا ميتوان گفت: چون مرد حق تعدد زوجات دارد، پس زن هم ميتواند زوجهاى متعددى داشته باشد؟ آيا اين چيزى است كه عقل بدان حكم ميكند؟
در حقيقت، اين استدلال يك مغالطه است و چنين نيست كه اگر زن و مرد در انسانيت مشترك هستند، بايد در جميع حقوق متساوى باشند؛ زيرا اختلافات روحى و جسمى فراوانى بين زن و مرد وجود دارد كه باعث اختلاف در حقوق ميشود و چه بسا كه خصوصيت يك جنس باعث اختصاص حقوق مشخصى به آن جنس شود.
البته حقوقى وجود دارد كه متعلق به انسانيت است؛ همانند حق دفاع از خود و يا حق حيات، مسكن، تغذيه و غير آنها؛ ولى با استناد به اين اشتراكات نمىتوان گفت كه زن و مرد، كه داراى امتيازات خاص خويش هستند، در تمام حقوق متساويند؛ براى مثال، زن داراى جهازى است كه ميتواند حامله شود و طفل را تغذيه كند و مرد فاقد آن است و همين تفاوت جسمانى ميتواند باعث تفاوت حقوق گردد. براى همين، خدايى كه زن را به اين جهاز مجهز كرده، حقوق خاصى را براى او وضع كرده است و اين اختلافات جسمانى و روحى كه بر اساس حكمت الهى در وجود انسانها نهاده شده است، ناچار باعث اختلافات در حقوق ميگردد.
بنابراين ما بايد منشأ اين مغالطه را بيابيم. در اين قياس ميگويند كه هر گونه حقّى ناشى از انسانيت است؛ در حالى كه چنين نيست و گرچه برخى حقوق اين چنين هستند اما برخى از حقوق نيز ناشى از مرد بودن يا زن بودن است؛ مثلا حق حضانت زن ناشى از انسانيتش نيست، بلكه ناشى از زن بودنش است و چنين نيست كه حق حضانت ميان زن و مرد مشترك باشد.
در هر حال، چنين تأملاتى باعث ميشود كه قواعد منطقى را در قضايا و استدلالها رعايت كرده و مورد بررسى قرار دهيم تا به مغالطه و انحراف مبتلا نشويم و ديگران را به گمراهى نكشانيم.
از طرفى قضيهاي كه ميگويد: «عقل ميتواند به واقع برسد» در حكم قضيه موجبه جزئيه است و معنايش اين است كه بعضى از احكام منسوب به عقل، به معناى عامش، صحيح است. بنابراين ممكن است دو نفر در مورد قضيهاي اختلاف پيدا كنند و هر كدام ادعا كند كه قول خودش «عقلى» و حرف طرف مقابل «وهمى» است، يا گفته شود كه در اين جا مغالطهاي صورت گرفته و عقل به خطا رفته است. البته «عقل بما هو عقل» خطا نمىكند، بلكه استنباط اشتباه صورت ميگيرد؛ مثل حسابدار كه در حساب كردنش اشتباه ميكند و خطاى او ناشى از خطابودن «قواعد حساب» نيست. به همين صورت خطاى عقلا هم به خاطر عقلشان نيست؛ بلكه به خاطر اشتباه در به كارگيرى عقل است.
عدم احاطه عقل بر برخى ادراكات
حال اگر بخواهيم به طور دقيق سخن بگوييم، بايد گفت كه گاهى عقلا در استفاده از عقلشان دچار خطا و اشتباه ميشوند؛ چون قواعد منطقى را نمىشناسند يا آنها را به كار نمىبندند. به علاوه، عقل به بعضى از واقعيتها دسترسى ندارد، چون خارج از محدوده عقل هستند؛ مثلا امور محسوس از قبيل ادراك رنگها، بوها و... خارج از محدوده عقل هستند. عقل در مورد امور كلى حكم ميكند و اين بوى خوشى را كه من حس ميكنم خارج از قلمرو عقل است. به عبارت ديگر، ابزار عقل عبارت است از مفاهيم كلى، و به چيزى غير از آنها حكم نمىكند. خارج شدن از
محدوده مفاهيم كلى براى عقل ميسر نيست و هنگامى كه از محدوده اين مفاهيم خارج شويم، از منطقه حكومت و حكم عقل بيرون رفتهايم. بنابراين هنگامى كه ما به مفاهيم صحيحى دست پيدا كنيم، آن گاه عقل ميتواند با مراعات قواعد منطقى آنها را مرتّب و منظم كند و مورد استفاده قرار دهد.
از جمله چيزهايى كه عقل نمىتواند به كنه آن پى ببرد، موضوعاتى است كه انسان مطلقاً نمىتواند آنها را تجربه كند؛ مثلا ما ميخواهيم حقيقت وحى را كه به انبيا نازل ميشده است، بفهميم، ولى اين كار براى عقل امكان ندارد؛ چون هيچ تجربهاي از وحى ندارد و فقط با مفاهيم انتزاعى عام بدان اشاره ميكند. وحى به معناى القاى علم به صورت رمزى و سريع است كه ادراك حقيقت و ماهيت آن براى ساير مردم ممكن نيست. شاعر معروف ايرانى، مولانا جلال الدين بلخى مَثلى معروف ميزند؛ وى ميگويد اگر بخواهيم به طفل نابالغ، لذتهاى حاصل از زناشويى را بفهمانيم، بايد بگوييم كه از عسل شيرينتر است؛ ولى چه رابطهاي بين لذت جنسى و شيرينى عسل وجود دارد؟! اما از آن جا كه طفل توانايى تجربه اين لذت را ندارد آن را به شيرينى عسل تشبيه ميكنند. بنابراين براى تفهيم بعضى از مفاهيمى كه خارج از تجربه بشرى است آن را به امور محسوس تشبيه ميكنند.
هم چنين عقل ميتواند با استفاده از امورى كه انسان آنها را تجربه كرده است، مفاهيمى كلى را انتزاع كند، ولى اگر امورى باشند كه هر چند قابل تجربهاند اما عقل ما هنوز بدان دست نيافته است، در اين صورت محتاج راهنما و منبع ديگرى هستيم؛ مثلا در مورد اين كه خوردن گوشت خوك حرام است؛ تشخيص مفاسدى كه در خوردن گوشت نهفته است
محال نيست و بشر ميتواند روزى به آنها آگاهى پيدا كند؛ اما در حال حاضر، ما تمام مفاسد موجود در گوشت خوك را نمىدانيم. همين طور در ساير محرمات نيز تمام مفاسدشان را نمىدانيم؛ زيرا در حال حاضر وسايل علمى لازم براى تشخيص همه مفاسد محرمات را در اختيار نداريم. هم چنين بسيارى از امورى كه در زندگى روزمره با آنها سرو كار داريم يا در بين افراد يك جامعه يا ميان ملتها به وقوع ميپيوندد از همين قبيل است؛ يعنى ما در حال حاضر تمام مصالح يا مفاسد آنها را نمىدانيم، ولى ممكن است انسان پس از گذشت قرنها به مصالح و مفاسد آنها پى ببرد. در چنين مواردى بايد به احكام شرعى مراجعه كنيم. هدف از ارسال انبيا و تشريع احكام و قوانين الهى نيز هدايت مردم در اين امور بوده است كه عادتاً بر مصالح و مفاسد آن احاطه ندارند. البته محال نيست كه روزى به واسطه پيشرفت علوم به مصالح و مفاسد اين امور پى ببرند؛ اما در حال حاضر به معلّمى مافوق عقل احتياج دارند: وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ؛(1)قرآن آنچه را كه نمىدانستيد به شما ميآموزد، وَ عَلَّمَكَ مَالَمْ تَكُنْ تَعْلَمْ؛(2) و آنچه را كه نمىدانستى به تو آموخت. قواى عادى بشر اين امكان را ندارد كه به تمام مصالح و مفاسد پى ببرد؛ به همين دليل، خداوند متعال با فضل و كرمش اين امور را از طريق وحى به انسان شناسانده است.
وحى و الهام، ابزار شناخت
از همين جا به منبع ديگرى براى شناخت پى ميبريم و آن وحى الهى و الهامهاى متعلق به اولياى الهى است؛ مانند علم امام(عليه السلام) كه «علم لدنّى» هم ناميده ميشود و خداوند متعال آن را از طريق غير عادى و از نزد
1. بقره (2)، 151.
2. نساء (4)، 113.
خودش به ائمه(عليهم السلام) تعليم ميدهد. طريق عقل براى معرفت و شناخت، بين مؤمن و كافر مشترك است؛ اما طريق وحى، به مؤمنان اختصاص دارد.
به عبارت ديگر ميتوان گفت دلايل اثبات حقايق به دو دسته تقسيم ميشوند: دلايل عقلى و دلايل نقلى. دلايل نقلى را از آن جهت نقلى ميگويند كه ما نميتوانيم مستقيماً و بدون واسطه وحى آن را دريافت كنيم. آنچه را به وحى نسبت ميدهيم بر ما نازل نشده است، بلكه بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نازل شده، و ايشان براى ما «نقل» كرده است.
تطابق و تعارض حكم عقل و شرع
در اين جا سؤالى مطرح ميشود و آن اين است كه اگر ما با عقل قطعى و از راه منطقى صحيح به امرى پى ببريم، كه هيچ شك و شبههاي در آن نداشته باشيم، آيا در اين صورت محتاج شارع هستيم يا خير؟ مثلا ما كه قبح ظلم را با عقلمان درك ميكنيم، آيا به حكم شرع هم نياز داريم؟
پاسخ اين است كه در چنين مواردى حكم عقل براى تأمين مصالح دنيوى كافى است؛ چون انسان ميتواند با عقلش به حسن عدل و قبح ظلم و... پى ببرد و سعادت دنيويش را تأمين كند؛ ولى به صِرف پيروى از عقلش مستحق ثواب آخرتى نميگردد، مگر اينكه از راه عقل پى به حكم خدا و اراده تشريعى الهى ببريم.
حقيقت اين است كه انسان محتاج ثواب آخرت است و اصلا تمام دنيا مقدمهاي براى وصول به آخرت و نعمتهاى ابدى آن است و رسيدن به سعادت آخرت در گرو پيروى و اطاعت از دستورات الهى است. بنابراين انسان به احكام شرعى نياز دارد تا در سايه پيروى آنها مستحق پاداش الهى گردد و در همين راستا ميتوان از عقل هم پيروى كرد، به شرط اين كه از
مستقلات عقليه باشد و با اوهام مخلوط نشده باشد. اگر اين خصوصيات به وسيله عقل ثابت شد، استنباط حكم شرعى از خلال اين حكم و اِسناد آن به خداى متعال ممكن است؛ زيرا او اين عقل را به ما اعطا كرده است تا بفهميم از ما چه خواسته است و در اين جا عقل و نقل باهم سازگارى داشته و هيچ كدام با يكديگر تعارض نخواهند داشت. اين همان معناى قاعده معروف است كه: كُلُّ مَا حَكَم بِهِ الْعَقْلُ حَكَم بِهِ الشَّرْعُ.به اين ترتيب پاسخ سؤالى كه اين روزها شايع است، معلوم ميشود. پرسش اين است كه: اگر حكم شرع با حكم عقل متعارض باشد، بايد كدام يك را برگزينيم؟
پاسخ اين است كه حكم شرع و حكم عقل متعارض نيستند. بلى ممكن است كه تعارض آنها را توهم كنيم، اما اين توهم به سبب قصور ما است. ما ممكن است حكم شرع را حقيقتاً نشناسيم و حكمى ظنى را به شرع نسبت دهيم كه در اين صورت، در واقع اين حكم شرع نيست، يا اين كه حكم عقل را به دقت نشناختهايم و از روى گمان حكمى را به عقل نسبت ميدهيم كه در اين صورت، عقل هر شخصى به گونهاي حكم ميكند.
اگر در قرآن دستورى آمده است كه مفاد آن را با قطع و يقين فهميدهايم و حكم علاوه بر آن كه «قطعى السند» است «قطعى الدلالة» هم هست، در صورتى كه در مقابل اين حكم قطعى نقلى، حكم متعارض عقلى يا تجربى يا علمى وجود داشته باشد، در اين صورت علم و عقل خود را متهم ميكنيم كه چه بسا در استدلال اشتباه كردهاند. چه بسيار از علوم و تجربهها كه پس از مدتى، بطلان و اشتباه بودنشان مشخص ميشود؛ كه در اين صورت «علم» نبوده، بلكه توهم كردهايم كه علم بوده است.
وظيفه ما به عنوان يك مؤمن كه انتظار ثواب آخرت را داريم، اين است كه خداوند متعال را در همه شئون و حركات و سكناتمان در نظر
داشته باشيم و ببينيم آيا اعمال ما مطلوب خداوند متعال هست يا خير. اگر از طريق عقل دانستيم كه اين كار مطلوب خداوند متعال است و بعد هم به قصد انجام دستور الهى به آن قيام كرديم، در اين صورت مستحق ثواب الهى هستيم، زيرا اين كار را به قصد قربت و تقرب به درگاه خداوند متعال انجام دادهايم. پس در چنين مواردى، در واقع، حكمى شرعى را به وسيله عقل كشف كردهايم؛ يعنى از طريق عقل فهميدهايم كه اين امر، مطلوب خداى متعال است. پس در اين موارد، حكم يك حكم شرعى است؛ يعنى ما ميدانيم كه خداوند ما را به اين مسأله امر ميكند؛ مثلا حتّى اگر در قرآن كريم نمييافتيم كه: إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاِْحْسَان؛ مسلّماً خداوند امر به عدل و احسان ميكند، اما از طريق حكم عقلمان ميدانستيم كه خداوند ما را به عدل و احسان امر ميكند. در اين صورت، عقل از جمله مصادر حكم شرعى قرار ميگيرد.
بنابراين احكام شرعى گاهى از كتاب و سنت و اجماع استنباط ميشود و گاهى از عقل به دست ميآيد. پس عقل يكى از منابع ادلّه احكام شرعيّه است؛ البته به شرط آن كه حكم، حقيقتاً حكم عقل باشد. نشانه اين كه حكمى حقيقتاً حكم عقل هست يا نه اين است كه همه عقلا در آن مشترك باشند و به گونهاي نباشد كه كسى بگويد عقل من چنين حكم ميكند و عقل شخص ديگرى حكمى مغاير با آن داشته باشد، كه در اين صورت حكم عقل نخواهد بود.
اگر چيزى را حقيقتاً با عقل استنباط كرديم در اين صورت حجت است و فقهاى اسلام، عقل را يكى از منابع احكام شرعى ميدانند، و قاعده كلى اين است كه اگر حكم قطعى از كتاب و سنت داشته باشيم، در اين صورت با هيچ حكم عقلى قطعى معارض نخواهد بود، اگر چه ممكن است با احكام عقليه ظنى معارض باشد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org