قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس سى و سوم

 

 

لزوم حفظ زبان و نكوهش آفات آن

 

 

 

تاثير متقابل اعمال يا احباط و تكفير

نكوهش عيبجويى از ديگران

نكوهش تملق و ستايشگرى بى‌جا

نكوهش طعن به ديگران و زخم زبان زدن

نكوهش مراء و پافشارى بر سخن خويش

 

 

 

لزوم حفظ زبان و نكوهش آفات آن

«يا أَباذَرًّ؛ ما عَمِلَ مَنْ لَمْ‌يَحْفَظْ لِسانَهُ. يا أَباذَرٍّ؛ لاتَكُنْ عَيّاباً وَ لامَدّاحاً وَلاطَعّاناً وَ لامُمارِياً، يا أَباذَرٍّ؛ لايَزالُ الْعَبْدُ يَزْدادُ مِنَ اللهِ بُعْداً ما ساءَ خُلْقُهُ»

اى ابوذر؛ كسى كه زبانش را پاس ندارد، عمل صالحش به هدر مى‌رود. اى ابوذر؛ عيبجو، ستايشگر و مداح و ثناخوان، گوشه‌زن و ستيزه جو و مراءكننده مباش. اى ابوذر؛ مادام كه انسان بد اخلاق باشد از خداوند دور مى‌گردد.

اين بخش از پندهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به زبان مربوط مى‌گردد (و چنانكه ملاحظه مى‌گردد ارتباطى، از جهت موضوع، با جملات قبل و بعد از خود ندارد، گويا در نقل، تقديم و تأخيرى رخ داده است و اين جملات كه مى‌بايست پس از پندهايى كه مربوط به زبان بود و پيش از اين بررسى شد جاى مى‌گرفت، پس از جمله «ان من اجلال الله» ذكر گشته كه به نظر مى‌رسد جمله «انّ من اجلال الله» در نقل مقدم داشته شده است.)

 

تأثيرات متقابل اعمال يا احباط و تكفير

در اين بيانات، حضرت اهميّت مواظبت بر سخن گفتن را به شيوه ديگرى بيان مى‌كنند. اين بدان جهت است كه انسان زبانش را آزاد واننهد كه هر چه دلش خواست بگويد و هر چه بر زبانش آمد بگويد، بلكه قفل بر زبانش نهد و در گفتن بينديشد. از آنجا كه حرف زدن براى انسان خيلى راحت است و گاهى انگيزه‌هاى كوچكى نيز موجب پرگويى و بدگويى ديگران مى‌شود، بزرگان دين سعى كرده‌اند با تعابير گوناگون و با شيوه‌هاى متفاوتى، به ما سفارش

كنند كه مواظب زبانمان باشيم و آن را رها نكنيم. از جمله آن تعبيرات اين سخن پيامبر است كه هر كس زبانش را حفظ نكند، عملى انجام نداده است. شايد نكته اين سخن اين باشد كه زبان آفاتى را در روح انسان بر جاى مى‌گذارد و مفاسدى را به بار مى‌آورد كه ساير اعمال انسان را نابود مى‌سازد؛ چون بر حسب آنچه در آيات قرآن و در روايات متواتر آمده است اعمال انسان در يكديگر اثر مى‌گذارند: گاهى انسان كارى انجام مى‌دهد ولى كارى كه بعداً از او سر مى‌زند، خاصّيت آن را عوض مى‌كند و چنان تأثيرى در آن مى‌گذارد كه اثرش از بين مى‌رود، خواه آن اثر شايسته باشد و خواه ناشايست.

   در كتابهاى كلامى بحثى مطرح گرديده تحت عنوان «احباط و تكفير». «حبط» به معناى بى‌اثر شدن كارهاى نيك است يعنى كارهاى بد انسان كار خوب او را حبط و ضايع مى‌كند و آن را بى‌فايده و بى‌ثمر مى‌گرداند، و «تكفير» به معناى جبران گناهان است كه عمل خوب و پسنديده، نقص عمل پيشين را جبران مى‌كند. و از آنجا كه ريشه همه اعمال ما ايمان و كفر است، بارزترين مصداق احباط و تكفير ايمان و كفر مى‌باشد:

   ايمان و اعمال صالحى كه انسان پس از گناه و انجام اعمال ناشايست به دست مى‌آورد، كفر سابق و اعمال ناشايست پيشين را جبران مى‌كند و همچون نور پرفروغ، تيرگى‌هاى گذشته را برطرف مى‌سازد و برعكس، كفر پايانى و اعمال ناشايست پسين، آثار ايمان گذشته و اعمال شايسته پيشين را محو مى‌كند و پرونده شخص را سياه و سرنوشتش را تباه مى‌سازد و همچون آتشى كه در خرمن بيفتد همه را يكسره مى‌سوزاند. به ديگر سخن، ايمان چونان چراغ پرفروغى است كه خانه دل و روان را روشن و تابناك مى‌سازد و تاريكى‌ها و تيرگى‌ها را مى‌زدايد و كفر همانند خاموش شدن آن چراغ است كه روشنى‌ها را از بين مى‌برد و تاريكى‌ها را پديد مى‌آورد. تا روان انسان به اين سراى مادّى و جهان تغييرات و دگرگونى‌ها تعلق دارد همواره در معرض روشنى و تاريكى و افزايش و كاهش نور و ظلمت قرار دارد، تا هنگامى كه رخت از اين سراى گذرا بربندد و راه گزينش ايمان و كفر بر روى او بسته شود و هر چند آرزو كند كه بار دگر به اين جهان برگردد و به زدودن تيرگى‌ها بپردازد

سودى نخواهد داشت:

«حَتّى إِذا جَآءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعوُنِ. لَعَلّىِ أَعْمَلُ صَالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلاّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثوُنَ»(1)

و چون مرگ هر يك از آنان فرا رسد گويد: بارالها، مرا به دنيا بازگردان، تا شايد به تدارك گذشته عمل صالح به‌جاى آورم، (به او خطاب مى‌شود) هرگز چنين نخواهد شد. اين سخنى است كه از حسرت مى‌گويد و در برابر ايشان برزخى است تا آن روز كه برانگيخته شوند.

   اين تأثير و تاثر بين ايمان و كفر از ديدگاه قرآن كريم جاى هيچ ترديدى نيست و آيات فراوانى دلالت بر اين مطلب دارد؛ از جمله خداوند مى‌فرمايد:

«وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَيَعْمَلْ صَالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئَاتِهِ»(2)

كسى كه به خداوند ايمان آورد و كار شايسته انجام دهد، كارهاى بدش را محو مى‌كند.

   در جاى ديگر مى‌فرمايد:

«وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ وَ أُوْلئِكَ أَصْحابُ النَّارِهُمْ فِيهَا خَالِدوُنَ»(3)

و كسى از شما كه از دينش برگردد (و مرتد شود) و با حال كفر بميرد، اعمالشان در دنيا و آخرت باطل شود و اينانند دوزخيان كه در آن جاويدانند.

   نظير رابطه بين ايمان و كفر، فى‌الجمله بين كارهاى نيك و بد نيز وجود دارد، ولى نه به طور كلى و به گونه‌اى كه هميشه يا در نامه اعمال انسان كار شايسته ثبت باشد و اعمال ناشايست پيشين محو شده باشد، يا كار ناشايست ثبت باشد و اعمال شايسته پيشين محو شده باشد؛ بلكه در مورد اعمال بايد تفصيل قائل شد، به اين معنا كه برخى از اعمال نيك ـ اگر به طور مقبول و شايسته انجام گيرد‌‌ـ آثار اعمال بد گذشته را از بين مى‌برد؛ مانند توبه كه


1. مؤمنون / 99 ـ 100.

2. تغابن / 9.

3. بقره / 217.

اگر به‌صورت مطلوب انجام گيرد، گناهان انسان آمرزيده خواهد شد:

وَمَنْ يَعْمَلْ سُوءً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثَمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِيماً»(1)

هر كه عمل زشتى از او سر زند يا بخويشتن ظلم كند و پس از آن از خداوند طلب آمرزش و عفو كند، خداوند را بخشنده و مهربان خواهد يافت.

   و نيز مى‌فرمايد:

«وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُواللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ يَغْفِرُ الذُّنوُبَ إِلاَّ اللّهُ وَلَمْ يُصِرُّوا عَلى مَا فَعَلوُا وَهُمْ يَعْلَمُونَ»(2)

خوبان كسانى هستند كه هرگاه كار ناشايستى از ايشان سرزند يا ظلمى به نفس خويش كنند خداوند را به ياد آورند و از گناه خود به درگاه خداوند توبه و استغفار كنند ـ و جز خداوند كيست كه گناه خلق را بيامرزد ـ و آنها اصرار در كار زشت نمى‌كنند چون به زشتى معصيت آگاهند.

   پس توبه عيناً مانند پرتو نورى است كه دقيقاً بر نقطه تاريك مى‌تابد و آن را روشن مى‌كند. پس چنان نيست كه هر عمل نيكى اثر هر گناهى را از بين ببرد، از اين‌رو ممكن است شخص مؤمن مدتى گرفتار كيفر گناهش باشد و سرانجام به بهشت جاودان درآيد.

   گويى روح انسان داراى ابعاد گوناگونى است و هر دسته از اعمال نيك و بد با يك رويه آن مربوط مى‌شود، مثلاً عمل نيكى كه مربوط به رويه «الف» است، اثر گناهى را كه با رويه «ب» ارتباط دارد از بين نمى‌برد، مگر آنكه عمل صالح آنقدر نورانى باشد كه به جوانب ديگر روح نيز سرايت كند، يا گناه آنقدر آلوده‌كننده باشد كه ساير ابعاد روح را نيز آلوده سازد، مثلاً درباره نماز در قرآن وارد شده:

«وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ طَرَفَىِ النَّهارِ وَ زُلْفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ»(3)

و نماز را در دو طرف روز و ساعاتى از شب بپادار كه كارهاى نيك بدى‌ها را از بين مى‌برد.


1. نساء / 110.

2. آل‌عمران / 135.

3. هود / 114.

   يا برخى از گناهان مانند عقوق والدين و شرابخوارگى تا مدتى مانع قبولى عبادت مى‌شوند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره اثر نامطلوب شرابخوارى مى‌فرمايد:

«أَقْسَمَ رَبّى‌جَلَّ جَلالُهُ فَقالَ: لايَشْرِبُ عَبْدٌ لى خَمْراً فِى الدُّنْيا إِلاّ سَقَيْتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِثْلَ ما شَرِبَ مِنْها مِنَ الْحَميمِ...»(1)

پروردگارم سوگند خورد و فرمود: بنده من در دنيا شراب نمى‌خورد مگر آنكه روز قيامت به همان مقدار شرابى كه نوشيده از حميم سوزان به او مى‌نوشانم.

   جا دارد اشاره كنيم كه اعمال نيك و بد، گاهى آثارى در خوشى‌ها و ناخوشى‌ها، يا توفيق و سلب توفيق براى كارهاى ديگر در همين جهان دارد، چنانكه احسان به ديگران، بويژه پدر و مادر و خويشان، موجب طول عمر و دفع آفات و بلاها مى‌شود و يا بى‌احترامى به ديگران، بويژه معلمان و اساتيد، موجب سلب توفيق مى‌گردد.

   بله گاهى كارهاى خوب كارهاى بد گذشته را جبران مى‌كند و گاهى كارهاى بد كارهاى خوب پيشين را از بين مى‌برد. تا انسان در اين دنياست اين تأثير و تأثرات بين اعمالش وجود دارد. به عنوان تشبيه، خانه دل و روح انسان به اتاقى مى‌ماند كه گاهى تاريك است و نورى مى‌تابد و آن تاريكى را از بين مى‌برد و گاهى آن اتاق روشن است و بادى مىوزد و آن چراغ را خاموش مى‌كند.

   پس تا انسان در اين عالم بسر مى‌برد در معرض اين تغيير و تحولات است و چنان نيست كه اگر كار خوبى انجام داد تا ابد اثرش باقى بماند، بلكه ممكن است با انجام عمل ناشايستى ضايع گردد. پس تأثير اعمال بر روى يكديگر يك اصل كلّى است كه بر اساس آن برخى از گناهان اثر كارهاى خوب گذشته را از بين مى‌برند و يا حتى مانع مى‌شوند كه اعمال نيكى كه در آينده انجام مى‌گيرند قبول گردند؛ چنانكه در روايات آمده است كه برخى از گناهان باعث مى‌گردند كه تا چهل روز عمل نيك و نماز انسان پذيرفته نشود:

«مَنِ اغْتابَ مُسْلِماً أَوْ مُسْلِمةً لَمْ‌يَقْبَلْ اللّهُ تَعالى صَلاتَهُ وَلا صِيامَهُ أَرْبعينَ يَوْماً وَلَيْلَةً


1. بحارالانوار، ج 76، ص 126.

إِلاّ أَنْ‌يَغْفِرَ لَهُ صاحِبُهُ»(1)

كسى كه مرد و يا زن مسلمانى را غيبت كند، تا چهل شبانه روز خداوند نماز و روزه‌اش را نمى‌پذيرد مگر كسى كه غيبتش را كرده از گناه او درگذرد.

يا در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده است كه:

«أَطِبْ كَسْبَكَ تُسْتَجابُ دَعْوَتُكَ فَإِنَّ الرَّجُلَ يَرْفَعُ الْلُقْمَةَ إِلى فيّهِ حَراماً فَماتُسْتَجابُ لَهُ دَعْوَةٌ أَرْبَعينَ يَوْماً»(2)

كسبت را پاك گردان تا دعايت مستجاب شود همانا مرد لقمه حرامى به دهان مى‌نهد و تا چهل روز دعايش اجابت نمى‌شود.

و يا درباره شرابخوارى فرموده‌اند:

«مَنْ شَرِبَها لَمْ تُقْبَلْ لَهُ صَلاةٌ أَرْبَعينَ يَوْماً»(3)

كسى كه شراب بنوشد تا چهل روز نماز او پذيرفته نمى‌شود.

   مضمون سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين بخش از روايت اين است كه اگر كسى مواظب زبانش نباشد و هر چه بر زبانش آمد بگويد عملى برايش باقى نمى‌ماند؛ يعنى زبان از چنان تأثيرى برخوردار است كه همه اعمال گذشته انسان را از بين مى‌برد. اين هشدارى است به انسان كه اين عضو كوچك در دهان را سبك نشمرد و قبل از آنكه سخن گويد بينديشد، ببيند حرفى كه مى‌خواهد بزند چه اثرى دارد، آيا خداوند از آن راضى است؟ آيا تأثير شايسته بر روح انسان باقى مى‌گذارد يا تأثير ناشايست.

   پس از آن پند و سفارش كلّى، پيامبر برخى از گناهان زبان را بر مى‌شمارند و بالطبع ذكر پاره‌اى از گناهان زبانى به جهت نقش فراوانى است كه آنها در تغيير هويت انسان و سقوط او دارند و نيز بدان جهت است كه انسان همواره در معرض آلوده گشتن به آنهاست.


1. مستدرك‌الوسائل، ج 9، ص 122.

2. همان ، ج 1، ص 166.

3. بحارالانوار، ج ،76، ص 126.

نكوهش عيبجويى از ديگران

يكى از صفات پستى كه پيامبر برمى‌شمارند عيبجويى از ديگران است. بى‌شك عيبجويى يكى از صفات ناپسند و ناشايست است و عيبجو به جهت دشمنى و حسادت، در پى جستجوى عيب‌ها و لغزشهاى مردم و سپس آشكار ساختن آنهاست و از اين كار لذّت مى‌برد. در آيات و روايات از اين خصيصه پست نكوهش شده است و ما با بررسى آنها پى مى‌بريم كسى كه در پى عيبجويى و رسوا ساختن مسلمانان است، از خبيث‌ترين و بدترين مردمان است؛ چنانكه خداوند مى‌فرمايد:

«إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِى الَّذِينَ امَنوُا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِى الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ»(1)

آنانكه دوست مى‌دارند در ميان اهل ايمان كار منكرى شايع گردد براى آنها در دنيا و آخرت عذابى دردناك خواهد بود.

و يا پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايند:

«مَنْ أَذاعَ فاحِشَةً كانَ كَمُبْتَدِئِها وَمَنْ عَيَّرَ مُؤْمِناً بِشَىْء لَمْ يَمُتْ حَتّى يَرْتَكِبَهُ»(2)

هر كس عمل ناشايست كسى را ظاهر و شايع كند به اين مى‌ماند كه خود آن عمل را به جاى آورده است و هر كس مؤمنى را به عيبى سرزنش كند، نميرد تا خود گرفتار و مرتكب آن شود.

   از جمله انگيزه‌هايى كه برخى را به عيبجويى از ديگران وا مى‌دارد احساس حقارت است. وقتى انسان كمبود دارد و شخصيتش حقير و پست است و سرمايه‌اى ندارد نمى‌تواند كمالات ديگران را ببيند، از اين جهت درصدد برمى‌آيد شخصيت ديگران را خدشه‌دار كند و كمالات آنها را كم جلوه دهد. سعى مى‌كند نقطه ضعف‌هايى از ديگران بيابد تا مطرح سازد. هرگاه از كسى سخن به ميان مى‌آيد، به‌جاى اينكه نقطه‌هاى روشن زندگى او را بيان كند عيب‌هايش را ذكر مى‌كند.


1. نور / 19.

2. بحارالانوار، ج 73، ص 384.

   در مجلس مؤمنين وقتى نام مؤمنى به ميان مى‌آيد برخى بر اساس آداب اسلامى و تقوا سعى مى‌كنند صفات خوب و پسنديده او را بيان كنند و در مقابل، برخى به جهت ضعف ايمان، حسادت و احساس كوچكى نقطه‌هاى ضعف و منفى‌اى كه از او سراغ دارند بيان مى‌كنند و به ذكر لغزشهايى كه از او سر زده مى‌پردازند. حتى گاهى پا را فراتر گذاشته موارد مشتبه و مشكوكى را كه به او نسبت داده شده، به صورت يقينى و حتمى مطرح مى‌كنند؛ گاهى تهمت نيز مى‌زنند.

   اين، خوى بدى است كه انسان سعى كند ضعف‌هاى ديگران را ذكر كند و متأسفانه فراوانند كسانى كه به اين آفت مبتلايند و هر كس مى‌تواند خود را بيازمايد كه وقتى سخن از برادر مؤمنى و دوستى به ميان مى‌آيد، بخصوص اگر حس رقابت با او در انسان باشد، مدحش را مى‌كند و يا دوست دارد ضعفهايش را ذكر كند. به شيوه‌هاى مختلف سعى دارد به ديگران بفهماند كه فلانى اين عيبها را دارد!

   به‌طور طبيعى انسان بايد بنگرد كه وقتى نامى از شخصى به ميان مى‌آيد دوست مى‌دارد صفات خوب او را مطرح كند و او را در نزد ديگران بستايد و در چشم مردم او را محترم بشناساند، يا وقتى اسم كسى برده مى‌شود درصدد است كه صفات بد او را ذكر كند و او را كوچك و حقير بنماياند. اين صفت بدى است و ريشه‌اش، چنانكه عرض شد، حسادت و احساس حقارت است كه از آنچه ديگران دارند در رنج است و نمى‌تواند تحمل كند كه ديگران از سرمايه‌هايى برخوردار باشند كه او محروم از آنهاست.

   بايد توجه داشته باشيم كه بسيار نيكوست كه حال ما چنان باشد كه در مقام ذكر نام مؤمن خوبى‌هاى او را برشماريم، گرچه گاهى شرايط و انگيزه‌هايى ايجاب مى‌كنند كه انسان عيب ديگران را ذكر كند، مثل اينكه انسان در مقام مشورت است و لازم است عيب كسى كه به دنبال تحقيق از او هستند مطرح گردد؛ البته اين موارد استثناست.

   بايد از داشته‌هاى ديگران در رنج نباشيم و بدانيم كه سرمايه اصلى مؤمن ارتباط با خداست و مؤمن سرمايه‌اى جز آن نمى‌شناسد و اگر انسان داراى چنين سرمايه‌اى شد عظمتى در روح خود احساس مى‌كند كه ديگر عظمت‌ها و دارايى‌ها در نظر او حقير

مى‌گردند. او به مقامى رسيده است و در درياى بى‌كران عظمتى غرق گشته كه از ابتهاج و لذّتى وصف‌ناشدنى برخوردار مى‌شود و برايش تفاوت ندارد كه ديگران به او احترام بگزارند يا نگزارند، او را بستايند يا مذمّت كنند. مسلماً چنين شخصى كه پرتو ايمان بر دلش تابيده، در انديشه بزرگداشت و احترام به مؤمنان است؛ چون اين كار را مرضىّ خدا و موجب تقرب به او مى‌شناسد.

   در مقابل مؤمن كه سرمايه‌اش تنها ايمان است و توجه به خداوند و نه از احترام مردم خوشنود است و نه از بى‌توجهى آنان ناخرسند، كسانى كه كمبود دارند و سرمايه‌اى چون ايمان ندارند، والايى شخصيت خود و سرمايه وجودى خويش را به ميزان احترامى كه مردم به آنها مى‌گزارند مى‌بينند. همان چيزى كه امروزه به آن « شخصيت اجتماعى» گفته مى‌شود: شخصيت را به موقعيت اجتماعى و قضاوت ديگران درباره خود مى‌بينند و قضاوت مثبت ديگران و والايى اجتماعى را سرمايه خود مى‌دانند. اگر ديگران تعريف آنها را بكنند خود را با شخصيت مى‌بينند و اگر آنها را نكوهش و مذمّت كنند خود را ورشكسته و بى‌شخصيت مى‌بينند و وقتى بنگرند مردم به آنها بدبين گشته‌اند فكر مى‌كنند كه همه چيز تمام شده است. حال كسانى كه كمبودهاى مادى و معنوى دارند ـ مثل كمبود در علم و كمالات و ثروت و امكانات دنيوى ـ نمى‌توانند برترى ديگران را ببينند، از اين‌رو درصدد بر مى‌آيند كه كمالات ديگران را زير سؤال ببرند و خدشه‌دار كنند؛ اين خصيصه روح عيبنگر است كه در پى عيبجويى از ديگران است. چنين فردى سعادت دنيا و آخرت خويش را به خطر مى‌اندازد و با افشاء و نقل عيب مؤمنى، به غضب الهى مبتلا مى‌گردد.

   على(عليه السلام) در نهى از عيبجويى و غيبت ديگران و غفلت از كاستى‌هاى خود مى‌فرمايند:

«يا عَبْدَاللهِ لاتَعْجَلْ فِى عَيْبِ أَحَد بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ، وَلا تَأْمَنْ عَلى نَفْسِكَ صَغِيرَ مَعْصِيَة فَلَعَلَّكَ مُعَذَّبٌ عَلَيْهِ، فَلْيَكْفُفَ مَنْ عَلِمَ مِنْكُمْ عَيْبَ غَيْرِهِ لِما يَعْلَمْ مِنْ عَيْبِ نَفْسِهِ...»(1)

اى بنده خدا، در گفتن عيب كسى كه گناه كرده، عجله و شتاب مكن، شايد او را


1. نهج‌البلاغه (فيض الاسلام) خ 140، ص 429.

بخشيده باشند و بر گناه كوچك خويش ايمن مباش كه شايد تو را بر آن عذاب كنند. پس اگر كسى از شما عيب ديگرى را دانست از بيان آن خوددارى كند به جهت عيبى كه در خود سراغ دارد.

   در جاى ديگر در اينكه پرداختن به عيب خود، انسان را از عيب ديگران باز مى‌دارد مى‌فرمايند:

«مَنْ نَظَرَ فِى عَيْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ...»(1)

كسى كه به عيب خويش بنگرد از عيب ديگرى روى برمى‌تابد.

   با توجه به آنچه ذكر شد، جا دارد كه از پرداختن به عيب ديگران بپرهيزيم و خدشه به شخصيت ديگران وارد نسازيم و توجه داشته باشيم كه با رواج و گسترش آفت عيبجويى در جامعه، روح اتحاد و برادرى و يگانگى جاى خود را به تفرقه و جدايى مى‌دهد و در اين صورت، اساس اجتماع متزلزل گشته، شيرازه امور از هم مى‌پاشد. همچنين عيبجويى، موجب گسترش بدبينى، عداوت و كينهورزى در جامعه مى‌شود و نيز موجب مى‌گردد كه شخصيت افراد، لگدمال هوس افراد سست عنصرى گردد كه بزرگى خود را در ضربه وارد ساختن به شخصيت ديگران مى‌بينند و همچنين بر اثر گسترش آفت عيبجويى در جامعه، حريمهاى اخلاقى متلاشى مى‌گردند. همچنين اين آفت، روح عصيان و تظاهر به گناه را در ميان همه كسانى كه به جهت ملاحظات اجتماعى از بسيارى از گناهان خوددارى مى‌كردند، تحريك و تقويت مى‌كند.

 

نكوهش تملق و ستايشگرى بى‌جا

از جمله صفات ناپسندى كه حضرت برمى‌شمارند ستايشگرى و ثناگويى ديگران است. روحيه تملق و چاپلوسى به‌مانند عيبجويى، از ضعف شخصيت و خود كم‌بينى انسان ناشى مى‌گردد. در واقع اين خصيصه كسانى است كه در پى جبران كمبودهاى خود، سعى مى‌كنند


1. همان، قصار 341، ص 1249.

نظر ديگران را به خود جلب كنند كه شايد با ستايش بيش از حد ديگران، موقعيتى برتر براى خود تأمين كنند. اين خصيصه افراد خودباخته و سست‌عنصرى است كه نظر به قدرت و ملك لايزال الهى ندارند و از اين رو، چشم طمع به ديگران مى‌دوزند و عزّت و سرورى خويش را از فقيران واقعى درگاه حق مى‌طلبند. اگر كسى به درگاه غنىّ مطلق روى آورد و از سرچشمه هستى كمك خواست ديگر از سرِ طمع، تملق و ستايش غير را نمى‌كند.

   اميرالمؤمنين على(عليه السلام) در اين باره كه تنها خداوند شايسته ستوده شدن است چنين مى‌فرمايد:

«اللَّهُمَّ أَنْتَ أَهْلُ الْوَصْفِ الْجَمِيلِ وَ التَّعْدَادِ الْكَثِيرِ. إِنْ‌تُؤَمَّلْ فَخَيْرُ مُؤَمَّل وَ إِنْ‌تُرْجَ فَأَكْرَمُ مَرْجُوٍّ، اللَّهُمَّ وَ قَدْ بَسَطْتَ لى فيما لاأَمْدَحُ بِه غَيْرَكَ وَ لاأُثْنى بِهِ عَلَى أَحَد سِواكَ... وَ عَدَلْتُ بِلِسانِى عَنْ مَدائِحِ الاْدَمِيِّينَ وَ الثَّنَاءِ عَلَى الْمَرْبوُبينَ الْمَـخْلُوقينَ...»(1)

بارخدايا، تويى سزاوار وصف نيكو و لايق شمارش نعمت‌هاى بى‌پايان. اگر به تو اميد بندند تو بهترين اميد بسته‌اى و اگر به تو اميدوار گردند تو گرامى‌ترين كسى هستى كه به او اميد مى‌رود. بارخدايا، درِ نعمت بر من گشودى و مرا زبانى دادى كه با آن جز تو را نستايم ... و از ستايش آدميان و درود بر آفريدگان و پرورده‌شدگان زبانم را بازداشتى.

   گاهى انسان براى رضايت خداوند و بزرگداشت مؤمنان، مؤمنى را مى‌ستايد و خوبى‌هاى او را برمى‌شمارد، اما گاهى از روى طمع و انگيزه‌هاى نفسانى ديگران را ستايش مى‌كند، تا توجه آنان را به خود جلب كند كه به‌موقع او را از كمك‌هاى مادى خود برخوردار كنند؛ در واقع با عمل خود نان به ديگران قرض مى‌دهد.

   روحيه چاپلوسى و تملّق از صفات زشت انسان است و با ايمان به خداوند سازگارى ندارد، چون وقتى انسان سرنوشت خود را به دست ديگران ديد براى اينكه خيرى به او


1. نهج‌البلاغه(فيض الاسلام)، خ 91، ص 269.

برسانند به چاپلوسى و تملّق آنها مى‌پردازد؛ اين در حالى است كه انسان بايد سرنوشت خود را به دست خداوند ببيند. چنانكه عرض شد منشأ روحى، روانى اين صفت، خودكم‌بينى است كه انسان احساس مى‌كند دستش خالى است و سعى مى‌كند خود را به ديگران وابسته سازد كه در پرتو وابستگى به آنها، آنهم از راه تملّق و چاپلوسى، خيرى به او عايد گردد.

   شايسته است كه به بازتاب گسترش روحيه تملّق و چاپلوسى در جامعه توجه كنيم و بنگريم كه تملّق ديگران و ستايش بيش از حد افراد چه تأثيرى بر روى آنها دارد: شكى نيست كه زياده‌روى در ستايش ديگران، موجب غرور و تكبر آنان مى‌گردد و افراد را لوس و از خودراضى و پرتوقع بار مى‌آورد و حس خودستايى و بزرگ‌بينى را در آنان برمى‌انگيزاند و نسبت به ستمگران، خودستايى نوعى تأييد و تشويق عملى به حساب مى‌آيد.

   تملق و ستايش ديگران موجب مى‌گردد كه آنان اين ستودن را به حساب صفات و كارهاى نيك خود بگذارند و بعلاوه نقاط ضعف خويش را فراموش مى‌كنند و از طرف ديگر، كارهاى زشت و نامشروعى كه مرتكب گشته‌اند در نظرشان پسنديده جلوه مى‌كند.

   تملق و چاپلوسى، گذشته از آنكه جلوى پاره‌اى از اصلاحات اخلاقى را مى‌گيرد مسير افراد كم‌ظرفيت و خودخواه را دگرگون مى‌سازد و آنان را در نمايان ساختن نقاط ضعف اخلاقى و روشهاى ظالمانه و خلاف عقل و شرع خويش جسور مى‌سازد. از اين روى پيشوايان دين خود عملاً از اين روش نكوهيده بيزارى مى‌جسته‌اند و از سوى ديگر، پيروان خود را از آن بر حذر داشته، به مبارزه عليه آن وادار مى‌ساختند؛ چنانكه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند:

«اُحْثُوا التُّرابَ عَلى وُجُوهِ الْمَدّاحينَ»(1)

به صورت چاپلوسان و مداحان خاك بپاشيد.

   اين سخن در ارتباط با كسى است كه مسلمانى را تملق مى‌گويد والا تملق كافر كه حكمش از اين نيز شديدتر است. اين تعبير براى اين است كه جلوى رواج و گسترش


1. بحارالانوار، ج 73، ص 294.

روحيه، تملق‌گويى، در جامعه، گرفته شود تا آنجا كه ما مى‌بينم شخصيتى چون على(عليه السلام)كه جامع همه فضايل و كمالات انسانى بودند و فوق انسانهاى عادى و مظهر جلال و جمال الهى بودند، اجازه نمى‌دادند كسى در حضورشان ايشان را بستايد و مدح گويد.

   وقتى گروهى على(عليه السلام) را در پيش رو ستودند، حضرت فرمودند:

«خدايا، تو به من از خويش داناترى و من به خود از آنها داناترم. خدايا، مرا بهتر از آنچه ايشان گمان مى‌برند قرار بده و آنچه (زشتى‌هايى) را كه نمى‌دانند بيامرز»(1)

   مرحوم الهى قمشه‌اى در هراس با تقوايان از ستايش ديگران مى‌فرمايد:

چو آنان را به نيكويى ستايى *** بينديشد و بر نيكى فزايد

همى گويند در پاسخ ما را *** به خود ماييم داناتر ز اغيار

سريرت هست بر خويش آشكارا *** ز ما به داند آن داناى اسرار

   حضرت مى‌خواستند به آنها تفهيم كنند كه نياز به ستايش آنها ندارند و اجازه نمى‌دهند ايشان را بستايند تا اين صفت ناشايست، يعنى روح تملق، در جامعه اسلامى رواج يابد. چون اگر آن روز على(عليه السلام) را مى‌ستودند، ديگر روز حاكم ديگرى را مى‌ستودند و همه معصوم نيستند كه فريب اين تملق‌ها را نخورند، بلكه برخى رفته‌رفته اين چاپلوسى‌ها و تملق‌ها در آنها اثر مى‌كند و تصور مى‌كنند آنچه ديگران درباره آنها مى‌گويند راست مى‌باشد و اين آفت بزرگى است كه انسان ديگران را اغراء به جهل كند و باعث شود كه ديگران برتر از آنچه هستند در نظر خود جلوه كنند و كم‌كم آنچه را درباره آنها مى‌گويند باور مى‌كنند. اين باور غلط موجب مى‌گردد كه از اعتدال خارج گشته، خود را بيش از آنچه هستند ببينند و بپندارند، و اين آفت بزرگى است. بعلاوه اين ستايش بى‌جا، تملق و چاپلوسى است و تملق نشانه نفاق و دورويى است؛ چنانكه على(عليه السلام) مى‌فرمايند:

«الثَّناءُ بِأَكْثَرَ مِنَ الاِْسْتِحْقاقِ مَلَق(2)

ستودن ديگرى، بيش از آنچه شايسته است چاپلوسى مى‌باشد.


1. نهج‌البلاغه(فيض الاسلام)، حكمت 96، ص 1131.

2. نهج البلاغه (فيض الاسلام)حكمت 339، ص 1249.

و در جاى ديگر فرمودند:

«مَنْ مَدَحَكَ بِما لَيْسَ فيكَ فَهُوَ خَليقٌ أَنْ يَذُمَّكَ بِما لَيْسَ فيكَ»(1)

كسى كه براى فضيلتى كه در تو نيست به دروغ مدحت گويد، سزاوار است كه ديگر روز به جهت صفت بدى كه از آن منزّهى نكوهشت كند.

   سخن حضرت اين نكته را آشكار مى‌سازد كه چاپلوس و متملق درصدد بيان حق و واقعيت نيست، بلكه منافع شخصى او را وادار به ستودن ديگران كرده است. از اين روى اگر روزى ورق برگشت و منفعت خود را در تضعيف شخصى ديد كه پيشتر به فضيلتى كه در او نبود او را مى‌ستود، در مقام نكوهش و مذمّت، صفات زشتى را به او نسبت مى‌دهد كه در او نيست، شايد از اين رهگذر نفعى عايد او گردد و موقعيتى به‌دست آورد.

   پس اسلام اجازه نمى‌دهد كه انسان متملق باشد، چرا كه روحيه تملق و ستايشگرى آثار زشتى هم در روح تملق‌گو و هم در روح ستايش‌شونده و هم در جامعه بر جاى مى‌گذارد: در واقع ستايشگر بايد خود را آنچنان پست و حقير بسازد و خودباخته باشد كه آن تملق‌هاى بى‌جا را بر زبان جارى كند و خداوند متعال راضى نيست كه مؤمن عظمت و عزّت نفس خويش را زير پا نهد و آنچنان خود را فرومايه و حقير بيابد، تا به تملق ديگران بپردازد. اثر تملق بر روح تملق‌شونده اين است كه او خود را فراموش مى‌كند و خيال مى‌كند از چنان مقام و شخصيت والايى برخوردار است كه مستحق احترام و ستايش ديگران است و در نتيجه كاستى‌ها و ضعفهاى خود را فراموش مى‌كند و زندگى و رفتار خود را آكنده از نقاط برجسته و مثبت مى‌پندارد.

   پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند:

«إِذا مَدَحْتَ أَخاكَ فى وَجْهِهِ أَمْرَرْتَ عَلى حَلْقِهِ مُوسى»(2)

هرگاه برادرت را در پيش رويش بستايى، چنان است كه تيغ بر گلويش نهاده‌اى


1. غررالحكم، ص 671.

2. جامع السعادات، ج 2، ص 327.

   گذشته از آنچه ذكر شد، ستايش و تملق انسانهاى شرور و فاسد موجب جسور گشتن آنان گشته، دست آنها را در چپاول و تعدّى به حقوق ديگران باز مى‌گذارد. شخص چاپلوس گذشته از اينكه مرتكب نفاق و دروغ گرديده است، با تعريف و تمجيد بى‌جاى خود، زمينه مناسب‌ترى براى خودسرى، تندروى ، بى بندوبارى و تجاوزهاى فاسدان، بخصوص زمامداران و حاكمان باطل، فراهم مى‌سازد و در واقع خود از جمله عوامل فساد و شريك جرم زيانها و خساراتى است كه از ناحيه ستمگران به ديگران متوجه مى‌گردد، از اين روست كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايند:

«إِذا مُدِحَ الْفاجِرُ اهتَزَّ الْعَرْشُ وَغَضِبَ الرَّبُ»(1)

هنگامى كه شخص فاجر ستايش شود عرش خدا به لرزه درآيد و خداوند متعال به غضب.

   حضرت مى‌فرمايند: عيبجو مباش كه فقط نقاط ضعف مردم را بيابى و ذكر كنى و آبروى مردم را بريزى، چرا كه خداوند راضى نيست آبروى مردم ريخته شود و حتى آن عيبهايى كه در آنان هست فاش شود. او خود پرده بر روى عيبهاى مردم كشيد تا در كنار هم با الفت و محبت زندگى كنند و نيز اجازه نمى‌دهد كه مؤمنان عيوب يكديگر را فاش كنند و حتى اجازه نمى‌دهد كه مؤمن عيب خود را براى ديگرى ذكر كند، چون انسان حق ندارد آبروى خود را بريزد. همچنين مى‌فرمايند: از سرِ تملق و چرب‌زبانى صفات خوبى كه در ديگران نيست به آنها نسبت نده. در واقع اين افراط و تفريط هر دو براى مؤمن ضرر دارد و انسان نبايد از اعتدال خارج گردد. اگر مى‌خواهد صفات خوب ديگران را ذكر كند، به همان حد كه هست و در جهت خير و مصلحت قناعت كند، نه اينكه در گفتن آن صفات به دنبال نفع خود باشد و يا از حد اعتدال خارج شود.

 

نكوهش طعن به ديگران و زخم‌زبان زدن

از جمله صفات ناپسندى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر مى‌شمارند، طعن به ديگران و نيش‌دار بودن زبان است. آزردن مؤمن با حرفهاى نيش‌دار و زننده، زخم‌زبان ناميده مى‌شود كه شخص سعى مى‌كند شكست‌ها و ضعفهاى ديگرى را به رخ او بكشد و با اينكار قلبش را مى‌آزارد. بجاست


1. بحارالانوار، ج 77، ص 152.

كه انسان درصدد دلجويى ديگران باشد و اگر در زندگى براى آنها شكست‌هايى پيش آمده، سعى كند با سخنان خود مرهم بر زخم دلشان نهد، نه اينكه آنان را مستوجب و مستحق آن پيشامدها و خسارت‌ها بداند و با زخم‌زبان دلشان را ريش سازد؛ على(عليه السلام) مى‌فرمايند:

«حَدُّ اللِّسانِ أَمْضى مِنْ حَدِّ السَّنانِ»(1)

تيزى و برندگى زبان از تيزى نيزه بيشتر است.

   منشأ نيش‌دار بودن سخن، عداوت و كينه‌توزى و گاهى حسادت است كه طعنه‌زن را وا مى‌دارد كه وقتى با ديگرى حرف مى‌زند سخنانش نيش‌دار و گزنده باشد. ممكن است ظاهر سخن و محتواى آن حق باشد، اما آن را به صورت گزنده و زننده بيان مى‌كند كه موجب رنجش و ناراحتى طرف مى‌شود. وقتى با ديگرى مباحثه مى‌كند، اگر طرف در ارائه مطلب اشتباه كند، مى‌تواند آن را با زبان نرم به او تفهيم كند كه فلان عبارت را درست نخواندى و فلان مطلب را درست بيان نكردى؛ اما گاهى در لفافه‌اى گزنده و با نيش زبان به او تفهيم مى‌كند. اگر انسان در پى توجه دادن ديگرى به اشتباه و عيبش باشد، بايد به زبانى بگويد كه در او اثر كند و به گونه‌اى به او تفهيم كند كه بپذيرد و سر لج نيفتد، نه اينكه باعث گردد او بر اشتباهش پافشارى كند و علاوه بر اشتباه اوّل، بر اثر لجاجت، اشتباه دوم را نيز مرتكب شود كه در نتيجه شيوه نادرستِ بيان اشتباه و نقص، در سراشيبى جهل و لجاجت بيفتد و اصلاحش دشوار گردد.

   برخى در مقام امر به معروف و نهى از منكر طورى رفتار مى‌كنند كه نه تنها طرف را اصلاح نمى‌كنند و به معروف نمى‌كشانند، بلكه با شيوه بد نصيحتگرى و چه بسا با ملامت و سرزنش و گاه تكرار ملامت و سرزنش، او را به منكر ديگرى نيز وا مى‌دارند، از اين رو على(عليه السلام) مى‌فرمايند:

«إِيّاكَ أَ نْ تُعاتِبَ فَيَعْظُمَ الذَّنْبُ وَيَهُونَ الْعَتْبُ»(2)

از ملامت و سرزنش بپرهيز كه گناه را بزرگ جلوه مى‌دهد و ملامت را بى‌اثر مى‌سازد.


1. غررالحكم، ص 382.

2. بحارالانوار، ج 77، ص 216.

   يا در نكوهش افراد و تكرار ملامت و سرزنش مى‌فرمايند:

«أَلاِْفْراطُ فِى الْمَلامَةِ يَشُبُّ نيرانَ اللِّجاجِ»(1)

زياده‌روى در ملامت و سرزنش، آتش لجاجت را شعلهور مى‌كند.

«إِيّاكَ أَنْ تُكَرِرَ الْعَتْبَ فَإِنَّ ذلِكَ يُغرى بِالذَّنْبِ وَيُهَوِّنُ بِالْعَتْبِ»(2)

از توبيخ مكرر پرهيز كن، چه آنكه تكرار سرزنش گناهكار را در اعمال ناپسندش جرى و جسور مى‌كند، بعلاوه ملامت را پست و بى‌اثر مى‌سازد.

   پس وقتى مى‌خواهيد ضعف كسى را به او يادآور شويد با خوشرويى و مهربانى و دلسوزى با او روبرو شويد، نه اينكه زبانتان به مانند عقرب، نيش داشته باشد. به گونه‌اى سخن بگوييد كه آن شخص درصدد جبران ضعف خود برآيد والا اگر به او بگوييد تو اشتباه كردى، نمى‌فهمى و سخنانى از اين قبيل، طبيعى است كه خوشش نمى‌آيد و ناراحت مى‌گردد، چه اينكه اگر ما خودمان را جاى او بگذاريم، وقتى با آن لحن زننده با ما سخن بگويند آيا ناراحت نمى‌شويم؟ هر انسانى وقتى با او نسنجيده سخن بگويند، به او توهين كنند و يا با درشتى با او سخن گويند ناراحت مى‌شود و برخورد مشابه آن از خود نشان مى‌دهد، مگر اينكه از چنان تقوايى برخوردار باشد كه بزرگوارانه سكوت كند و جواب ندهد.

   پس وقتى ما برخورد ناشايسته و درشتى را نمى‌پسنديم چگونه توقع داريم با سخنان نيش‌دار ديگرى را وادار به اصلاح كنيم. ما در همه حال بايد در انديشه نيكى و خوبى به ديگران باشيم و سخن و رفتارمان بيانگر اخلاق نيكوى انسانى باشد كه بدان متصف شده‌ايم؛ چنانكه سعدى مى‌گويد:

آن كس كه به دينار و درم خير نيندوخت *** سرْ عاقبت اندر سرِ دينار و درم كرد

خواهى كه متمتع شوى از دنيى و عقبى *** با خلق كرم كن چو خدا با تو كرم كرد.

 

نكوهش مراء و پافشارى بر سخن خويش

چهارمين ويژگى ناپسندى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) ذكر مى‌كنند، مراء و پافشارى بر خطاست: مراء يعنى


1. همان، ص 232.

2. غررالحكم، ص 278.

رد كردن سخن ديگرى و اثبات برترى خود، بدين‌سان كه وقتى انسان اشتباهى مى‌كند حاضر نمى‌شود به اشتباه خود اعتراف كند و سخن خود را با مطلب نادرست ديگرى توجيه مى‌كند و درصدد ترميم آن برمى‌آيد و اين كار مرتباً انجام مى‌گيرد؛ چون هر بار كه انسان بر اشتباه خود پاى مى‌فشرد، طرف مقابل نيز كه مى‌نگرد ديگرى مطلب باطلى را حق جلوه مى‌دهد در رد سخن او پافشارى مى‌كند.

   وقتى روحيه جدال و مراء در انسان ايجاد شد همواره تلاش مى‌كند حرف خود را بر كرسى بنشاند و اين روحيه از خودپسندى و خودخواهى ناشى مى‌گردد: يعنى انسان نمى‌خواهد بگويد اشتباه كردم و اعتراف به اشتباه را موجب پايين آمدن شأن و مرتبه خود مى‌داند. او با اينكه مى‌داند اشتباه كرده، نمى‌خواهد ديگران بفهمند كه اشتباه كرده است، از اين جهت وقتى مطلب را توضيح مى‌دهند و او را متوجه اشتباه خود مى‌سازند با يكدندگى رد مى‌كند و سخن خود را حق جلوه مى‌دهد و مى‌گويد آنچه من گفتم درست است!

   شكى نيست كه مراء از آزار به ديگران و برانگيختن خشم و اعتراض طرف مقابل خالى نيست، از اين جهت مراء موجب مى‌گردد كه مراءكنندگان به جان هم افتند و هركس تلاش كند كه حرف خود را برترى بخشد؛ از اين جهت پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند:

«ذَرُوا الْمِراءَ فَإِنَّهُ لاتُفْهَمُ حِكْمَتُهُ وَلا تُؤْمَنُ فِتْنَتُهُ»(1)

مراء را كنار نهيد كه حكمت آن آشكار نيست (يعنى حكمتى در آن نيست) و كسى از شر آن ايمن نيست.

   مراء و پافشارى بر سخن نادرست خود، صفت نادرستى است و متأسفانه بعضى از اهل علم نيز به آن آلوده مى‌گردند. در هنگام بحث وقتى رأى غلطى مطرح مى‌كند، بر رأى خود پافشارى مى‌كند و اگر بخواهد تسليم رفيقش شود، احساس شكست مى‌كند، بخصوص اگر شخص سومى نيز ناظر گفتگو باشد كه براى حفظ آبروى خود بيشتر تلاش مى‌كند و از حرف خود دفاع مى‌كند؛ بخصوص اگر آن شخص سوم مريدش نيز باشد! بالاخره همه اينها انگيزه مى‌شوند كه انسان تن به حق ندهد و ناحق را بر حق ترجيح دهد.


1. بحارالانوار، ج 2، ص 138.

   با توجه به آفاتى كه در نتيجه لجاجت و مراء متوجه انسان مى‌گردد، جا دارد كه انسان به مبارزه با اين خصيصه همت گمارد. از جمله آفاتى كه مراء در پى دارد وادار گشتن انسان به ارائه نظريه‌هاى غير واقعى است.

   على(عليه السلام) مى‌فرمايند:

«أَللِّجاجُ يُفْسِدُ الرَّاىَ»(1)

پافشارى‌هاى لجوجانه رأى انسان را فاسد مى‌كند (و او را به اظهار نظرهاى غير واقعى وا مى‌دارد.)

   از جمله آفات مراء كه در كلام على(عليه السلام) ذكر گشته است، بيمار گشتن روح انسان است:

«أَللِّجاجُ يُشينُ الْعَقْلَ»(2) لجاجت وجدال روح را معيوب مى‌كند.

از جمله آفاتى كه در كلام على(عليه السلام) آمده زوال فكر و انديشه از انسان است:

«أَللَّجوُجُ لا رَأْىَ لَهُ»؛(3) ستيزه‌كار و لجوج داراى رأى (و نظر صحيح) نيست.

   اما راه علاج و مبارزه با مراء و پافشارى بر نظر نادرست خود به اين است كه كِبرى را كه موجب مى‌گردد اظهار فضل كند، از درون خود ريشه‌كن سازد و بداند كه مراء موجب كدورت و دشمنى مى‌شود و الفت و برادرى را از بين مى‌برد. همچنين زيبنده دانشجويان است كه سعى كنند مراء و جدال را كنار نهند و رويه ضد آن را پيش گيرند و همواره تسليم سخن حق شوند و گفتار و سخن نيك داشته باشند، كه در نتيجه روحيه بزرگوارى و حق‌پذيرى ملكه آنان گردد و خصيصه مراء و جدال از دلشان ريشه‌كن شود.

   براى كنار نهادن مراء و جدال، انسان بايد به خود بقبولاند كه هر كس، خواه ناخواه، دچار اشتباه و لغزش مى‌شود و چنان نيست كه همه انسانها مصون از اشتباه باشند. تنها معصومين مصون از اشتباهند و ديگر افراد ممكن است اشتباه كنند، يا در بيان و نقل چيزى اشتباه مى‌كنند و يا در فهم و درك آن. اين چيز دور از انتظارى نيست و براى همه رخ مى‌دهد، پس نبايد عيب تلقى گردد. البته انسان بايد سعى كند كمتر اشتباه كند، بخصوص


1. غرر الحكم، ص 36.

2. همان، ص 17.

3. همان، ص 31.

براى درس و مباحثه بيشتر مطالعه كند تا كمتر اشتباه كند، ولى اگر اشتباهى كرد نبايد آن را عيب بزرگى براى خود تلقى كند و فكر كند آبرويش ريخته شد و شكست خورد.

   در درجه دوّم وقتى فهميد اشتباه كرد، فوراً به اشتباه خود اعتراف كند و بگويد من اشتباه كردم و حق با شماست. البته در دفعه اول سخت است كه به اشتباه خود اعتراف كند، اما پس از آن وقتى شيرينى اعتراف به اشتباه را درك كرد و فهميد كه اشتباه در نظر و رأى، عيب نيست، برايش آسان مى‌گردد. پيش خود مى‌گويد: من انسانم و انسان مصون از اشتباه نيست و گاهى من اشتباه مى‌كنم و ديگرى درست مى‌فهمد و گاهى بالعكس. چه خوب است از رفيقش كه او را متوجه اشتباهش كرد و راه صحيح و نظر صحيح را به او نموده است تشكر كند و به صرف سكوت در برابر او اكتفا نكند، چون اگر ما بخواهيم از ويژگى مراء و جدال و آفات آن نجات يابيم، بايد سعى كنيم نقطه مقابل آن را پيش گيريم و نقطه مقابل مراء، اعتراف به اشتباه است. به دوستش بگويد: شما خيلى خوب مطلب را دريافتيد و من متوجه نبودم. در نتيجه اين برخورد شيرين و شايسته، نه تنها احساس شكست و كمبود نمى‌كند، بلكه اين برخورد مناسب زندگى‌اى شيرين آكنده از جوّ تفاهم و صميميت به ارمغان مى‌آورد و انسان بيشتر در دل ديگران جاى مى‌گيرد و بيشتر به حرف او اعتماد مى‌كنند.

   اگر انسان سعى كند حرفهاى اشتباه خود را توجيه كند و سرپوش بر اشتباهش بنهد، اعتماد ديگران از او سلب مى‌گردد و وقتى حرف حسابى و درستى نيز زد به آن توجه نمى‌كنند. اما وقتى به اشتباه خود اعتراف كرد و تسليم نظر صحيح ديگرى شد، به حرفهاى او اعتماد مى‌كنند، چون مى‌دانند كه او سرسرى حرف نمى‌زند و در نتيجه اين رفتار، موقعيت اجتماعى او نيز بهتر مى‌شود. البته مؤمن نبايد به موقعيت اجتماعى بهتر دلخوش باشد، اما آن رفتار و تسليم در برابر حق چنين آثارى نيز در پى دارد. هم اعتماد ديگران به او بيشتر مى‌شود، هم محبوب آنان مى‌گردد و نيز موقعيت اجتماعى بهترى نيز پيدا مى‌كند؛ بعلاوه از آن اخلاق زشت و ناپسند نيز نجات مى‌يابد. گرچه به هيچ يك از آنها نبايد دل بست: بايد به خدا دل بست و به آنچه مرضىّ اوست و در هر كار بايد انگيزه انسان جلب رضاى خداوند متعال باشد و آن آثار، منافع جنبى رفتار مؤمن است.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org