قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس سى‌ام

 

 

مقام ذكر، معاشرت سازنده و معيار

گزينش رفيق

 

 

 

فوايد گوشه‌گيرى و انزواطلبى

فوايد معاشرت و همزيستى با ديگران

الفت و برادرى موهبتى الهى

معيار گزينش دوست و رفيق

عظمت ذكر خداوند در جمع غافلان

مسؤوليت انسان نسبت به گفتار

حسن هم‌غذا گشتن با مؤمن و پرهيز از غذاى فاسق

 

 

 

 

 

مقام ذكر، معاشرت سازنده و معيار گزينش رفيق

«يا أَبْاذَرٍّ؛ الذّاكِرُ فِى الْغَافِلِينَ كَالْمُقَاتِلِ فِى الْفارّينَ. ياأَباذَرٍّ؛ أَلْجَليسُ الصّالِحُ خَيْرٌ مِنَ الْوَحْدَةِ وَالْوَحْدَةُ خَيْرٌ مِنْ جَلِيسِ السُّوءِ وَإِمْلاءُ الْخَيْرِ خَيْرٌ مِنَ السُّكُوتِ وَالسُّكُوتُ خَيْرٌ مِنْ إِمْلاءِ الشَّرِّ.

يا أَباذَرٍّ؛ لا تُصَاحِبْ إِلاّ مُؤْمِناً وَلا يَأْكُلْ طَعَامَكَ إِلاَّ تَقىٌّ وَلا تَأْكُلْ طَعَامَ الْفَاسِقينَ. ياأَباذَرٍّ؛ أَطْعِمْ طَعَامَكَ مَنْ تُحِبُّهُ فِى اللّهِ وَكُلْ طَعامَ مَنْ يُحِبُّكَ فِى اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ»

اين بخش از پندهاى حضرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ابوذر مربوط مى‌گردد به معاشرت و نشست و برخاست با ديگران. از جمله مسائلى كه علماى اخلاق در كتابهايشان ذكر كرده‌اند و كم و بيش در آن اختلاف است، اين است كه از نظر اخلاق اسلامى معاشرت و اجتماعى بودن بهتر است، يا انزوا گزينى و گوشه گيرى؟ چه اينكه رواياتى در باب اهميت معاشرت با ديگران وارد شده، از جمله امام باقر(عليه السلام) مى‌فرمايد:

امير مؤمنان على(عليه السلام) در هنگام احتضار و جان سپردن، فرزندان خود حسن و حسين(عليهما السلام)و محمد حنفيه و نيز فرزندان خردسال خود را جمع كردند و به آنها وصيت كردند، در پايان وصيت خويش فرمودند:

فرزندانم، با مردم چنان معاشرت كنيد كه اگر از بين آنها غايب شديد به ديدار دو باره شما مشتاق گردند و اگر مرديد بر شما بگريند.(1)

   علماى اخلاق براى گوشه‌گيرى و انزوا گزينى فوايدى ذكر كرده‌اند كه ذكر آنها همنشينى


1. بحار الانوار، ج 42، ص 247.

و مجالست با مردم را نامطلوب جلوه مى‌دهد، در مقابل براى همنشينى با ديگران نيز فوايدى ذكر كرده‌اند و براى انزواطلبى زيانهايى را بر شمرده‌اند.

 

فوايد گوشه‌گيرى و انزوا طلبى

از جمله فوايدى كه براى گوشه گيرى و انزوا طلبى بر شمرده‌اند:

   الف) انزوا گزيدن از اجتماع، موجب فراغت يافتن جهت عبادت، تفكر در امور دنيويى و اخروى و انس به مناجات با خداوند و نيز درك اسرار الهى و انديشه در شگفتى‌هاى آفريده‌هاى خداوند مى‌شود و همنشينى با مردم، انسان را از اين توفيقهاى والا باز مى‌دارد. گفته شده: به دليل نقش مهمّ و تربيتى گوشه‌گيرى است كه حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) در آستانه رسالت خويش، تنها به كوه حرا مى‌رفت و به مناجات با پروردگار خويش مى‌پرداخت و از اجتماع فاصله مى‌گرفت، تا اينكه نور نبوت در قلب او تابيد و پس از آن، خلق او را از خداوند باز نداشتند.

   او گرچه با بدن در بين مردم بود، ولى دل با خداوند داشت ونهان با ذكر و ياد خداوند زنده مى‌داشت. بدون نيروى نبوت و رسالت و بدون نائل گشتن به مقام قرب الهى، انسان نمى‌تواند بين در آميختگى ظاهرى با مردم و توجه‌نهانى به خداوند جمع كند.

   ب) با گوشه‌گيرى از مردم انسان از گناهان فراوانى خلاص مى‌گردد، گناهانى كه غالباً در پرتو معاشرت با مردم رخ مى‌دهد؛ مثل 1. غيبت 2. ريا. چرا كه در كنار معاشرت با مردم، انسان به ريا و نفاق مبتلا مى‌شود، چون اگر با مردم مدارا نكند و بخواهد آنها را از كارهاى زشت و سخنان ناپسند باز دارد، او را مى‌رنجانند. در مقابل اگر با آنها مدارا كند و در برابر اعمال زشت آنان سكوت كند، به ريا مبتلا مى‌شود.

   3. سكوت از امر به معروف و نهى از منكر. 4ـ پاك نساختن طبيعت و خوى انسانى از اخلاق پست و اعمال ناشايست كه حرص به دنيا ـ كه در معاشرت با مردم در وى برانگيخته مى‌شود ـ آنها را به دنبال دارد.

   طبيعى است كه وقتى انسان خودساخته نباشد و به مرحله‌اى نرسيده باشد كه بتواند بر نفس خود مهار افكند و او را از لغزشها باز دارد، در بين جمع به گناه دست مى‌يازد؛ چه اينكه گفتگو و معاشرت با مردم خود پديدآورنده زمينه‌هاى آلوده گشتن به گناه است.

   ج) رها شدن از اختلافات و درگيرى‌ها و حفظ دين و بازداشتن نفس از لغزشهاى اجتماعى. چرا كه اجتماعات خالى از تعصبها و خصومت و دشمنى‌ها نيست، از اين جهت كسى كه از جمع و اجتماع گريزان است، از اين انحرافات مصون مى‌گردد.

   د) نجات از زيانهاى مردم: گاهى ديگران با غيبت كردن انسان را آزار مى‌دهند و گاهى با گمان بد بردن به او و گاهى با تهمت و گاهى با سخنان ناروا و طمعهاى نابجا. از اين جهت وقتى انسان از مردم فاصله گرفت، از اين امور رها مى‌گردد و اگر چنانچه با مردم در آميخت و همنشين گشت و خود را در كارهاى آنها شريك قرار داد، از شرّ حسادت‌ها و دشمنى‌ها در امان نيست. هر لحظه فتنه‌جويى، در پى ضربه زدن به اوست تا او را از منزلت و مقامى كه دارد فروآورد.

   هـ) گوشه‌گيرى و انزواى از مردم موجب طمع نورزيدن مردم به انسان و طمع نورزيدن انسان به مردم مى‌شود. آسودگى انسان در اين است كه طمع مردم از او قطع گردد، چرا كه انسان هيچ گاه نمى‌تواند رضايت مردم را جلب كند، چون انتظارات و توقعاتشان فراوان است. از اين جهت پرداختن به اصلاح نفس بهتر از جلب رضايت مردم مى‌باشد.

   انسانى كه درپى اداى حقوق ديگران ـ مثل شركت در تشيع جنازه مردگان، عيادت بيماران و شركت در مجالس شادى و غيره ـ است، اگر بخواهد به همه اين امور برسد، وقتش هدر مى‌رود و از ديگر وظايف باز مى‌ماند، و اگر به برخى از آن امور تن در دهد و از برخى ديگر بازماند، گرچه در برابر خواسته ديگران براى خود عذرى مى‌تراشد، ولى عذرش را نمى‌پذيرند؛ از اين جهت به ديگران بدهكار مى‌گردد و اين خود موجب كدورت و دشمنى مى‌شود. اما براى كسى كه به طور كلى از اين امور فاصله مى‌گيرد، كمتر گرفتارى و دردسر فراهم مى‌شود.

   و) كسى كه گوشه‌گيرى و انزوا مى‌گزيند، از مشاهده انسانهاى مغرور، سر سخت و احمقان ـ كه ديدارشان موجب آزردگى انسان مى‌گردد ـ رها مى‌شود. به اعمش گفتند: چرا چشمت ناراحت گشت؟ گفت: چون به گران‌سران و مغروران نگاه كردم. بنابر اين از نظر دنيوى، ديدن احمقان و گران‌سران و مغروران در روح انسان اثر نامطلوب مى‌گذارد و از جهت اخروى، وقتى انسان با ديدن آنها ناراحت گشت، در غيبت آنها درنگ نمى‌كند. بعلاوه وقتى از غيبت ديگران و تهمت به خود و حسادت و سخن‌چينى ديگران آزار ديد، از تلافى كوتاهى نمى‌كند و همه اينها باعث فساد دين انسان مى‌گردد و با گوشه‌گير، انسان از اين آفت‌ها در امان مى‌ماند.

 

فوايد معاشرت و همزيستى با ديگران

بسيارى از اهداف و نيازهاى دينى و دنيوى با كمك ديگران حاصل مى‌گردند و بدون معاشرت و در آميختن با ديگران به دست نمى‌آيند. پس آنچه با معاشرت با ديگران به دست مى‌آيد، با گوشه‌گيرى و عزلت‌گزينى از دست مى‌رود و طبيعى است كه از دست دادن آن منافع، از جمله زيانها و آفات عزلت و گوشه‌گيرى است. با توجه به آنچه بيان شد، مى‌توان برخى از فوايد معاشرت با ديگران را چنين برشمرد:

   الف) آموختن و آموزش ديگران (تعليم و تعلّم) كه اهميت آن براى همه روشن است و از برترين عبادات است بدون معاشرت و درآميختن با مردم حاصل نمى‌گردد. كسى كه عزلت مى‌گزيند و انزوا اختيار مى‌كند، از وظيفه مهمّ تعليم و تعلّم، آموختن علم و نشر آن باز مى‌ماند و مسلماً اگر انسان با گوشه‌گيرى از فراگيرى علوم دينى و دنيايى بازماند و احكام دينش را فرا نگرفت، به زيان و خسران غير قابل جبرانى مبتلا گرديده است.

   ب) بهرهورى از ديگران و بهره رسانى: طبيعى است كه بهره بردن از مردم با كسب و تجارت و تعامل با آنان حاصل مى‌گردد و اين مهمّ ميسّر نيست، بجز با معاشرت با مردم و كسى كه مى‌خواهد از ديگران استفاده برد، بايد انزواطلبى را ترك كند و براى ارتباط و معاشرت با مردم تلاش كند. البته تلاش و كار او بايد در راستاى خواست خداوند انجام گيرد.

   اما نفع و بهره رسانى به ديگران به اين است كه شخص با مال و جسم و فكر خود به ديگران بهره رساند و نيازهاى آنان را رفع كند. به واقع قيام براى رفع نيازهاى مردم داراى ثواب است و اين بدون مخالطه و درآميختن با مردم حاصل نمى‌گردد. كسى كه بتواند بارى از دوش مردم بردارد و در پى رفع مشكلات آنان برآيد، به فضيلت بزرگى نايل شده است و اين مهمّ با انزوا خواهى حاصل نمى‌گردد: انسانِ در انزوا، تنها مى‌تواند به عبادات فردى، مثل انجام نوافل، مستحبات و انجام كارهاى شخصى برسد.

   ج) تربيت كردن، تأديب و تربيت پذيرى: تأدّب و تربيت‌پذيرى، يعنى كوشش و تلاش براى علاج و تحمل خوى‌هاى ناشايست مردم و سعى در تحمل اخلاق ناشايست مردمان و تحمل آزارهاى آنان، جهت سركوبى نفس و پايمال ساختن شهوات و خواسته‌ها. اين امر تنها در پرتو معاشرت و آميزش با مردم حاصل مى‌گردد. براى كسى كه به تهذيب نفس و خودسازى نپرداخته است و نمى‌تواند با رعايت حدود شرعى شهواتش را كنترل كند، معاشرت سازنده با مردم بهتر از انزواطلبى و گوشه‌گيرى است.

   تأديب و تربيت ديگران در اين است كه آنان را از كارهاى ناپسند بيم دهد و باز دارد، چنانكه معلم با شاگرد خود چنين مى‌كند. بايد دست آورد عزلت‌گزينى را با معاشرت با مردم مقايسه كرد و پى‌برد كه تا چقدر ارتباط با مردم در تهذيب اخلاق انسان نقش دارد، آنگاه بهترين را برگزيد.

   د) رفاقت و انس با ديگران: اين مهمّ از حضور در مجالس، معاشرت و انس با ديگران حاصل مى‌گردد. البته بايد از رفاقت و انسى كه به حرام مى‌انجامد دورى گزيد و مؤانست و دوستى بر اساس خواست خداوند و دستور شرع انجام گيرد. بايد به دنبال همنشينى بود كه مجالست او موجب بالارفتن كمال و دانش انسان مى‌شود، نه اينكه موجب تضييع وقت و به هدردادن استعدادهاى مادى و معنوى شود. چه اينكه دوست و رفيق، نقش مهمّى در نايل‌گشتن انسان به سعادت و كمال و يا شقاوت و بدبختى دارد، از اين جهت بايد در انتخاب او نهايت دقّت و مواظبت را داشت.

   پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايند:

«أَلْمَرْءُ عَلى دينِ خَليلِهِ فَلْيَنْظُرْ أَحَدُكُمْ مَنْ يُخَالِلُ»(1)

انسان بر دين دوستش هست، پس هر يك از شما بنگرد با چه كسى دوست مى‌شود.

لقمان در اهميت همنشينى با علماء و دانشمندان به فرزند خود مى‌گويد:

«يا بُنَىَّ جالِسِ الْعُلَماءَ فَزاحِمْهُم بِرُكْبَتَيْكَ فَإِنَّ الْقُلُوبَ تُحْيى بِالْحِكْمَةِ كَمَا تُحْيى الاَْرْضُ الْمَيْتَةُ بِوابِلِ الْمَطَرِ»(2)

فرزندم، با علماء همنشين شو و در برابرشان زانوان تواضع بر زمين نه، همانا قلبها با حكمت زنده مى‌شوند، چنانكه زمين مرده با قطرات باران زنده مى‌گردد.

و يا سعدى در تفاوت همنشينى با عابد و عالم مى‌گويد:

صاحبدلى به مدرسه آمد زخانقاه *** بشكست عهد صحبت اهل طريق را

گفتم ميان عالم و عابد چه فرق بود *** تا اختيار كردى از آن اين فريق را

گفت آن گليم خويش بدر مى‌برد ز موج *** وين جهد مى‌كند كه بگيرد غريق را

   هـ) فايده ديگر معاشرت با مردم، ثواب بردن و ثواب رساندن به ديگران است. نايل شدن به ثواب و پاداش، با حضور در تشييع جنازه مردگان مردم، عيادت بيماران و رفتن به خانه دوستان و آشنايان و شريك شدن در غمها و شادى‌ها حاصل مى‌گردد. چه اينكه انجام اين امور موجب مستحكم شدن پيمان برادرى و ادخال سرور در قلب مسلمانان مى‌شود و اين خود داراى ثواب فراوانى است. اما رساندن ثواب به ديگران، به اين است كه درِ خانه را به روى ديگران گشوده دارد، تا در گرفتارى‌ها و مصيبت‌ها به خانه او آيند و بدو تعزيت و تسليت گويند و در شادى‌ها و بهره‌مند گشتن از نعمت، بدو شادباش و تبريك گويند كه با اين كار مردم به ثواب مى‌رسند. چنانكه اگر عالمى در خانه‌اش را به روى ديگران باز گذارد، موجب گشته كه با زيارت او مردم به ثواب نايل شوند.


1. بحار الانوار، ج 74، ص 194.

2. بحار الانوار، ج 1، ص 204.

   و) تواضع و فروتنى: از مجالست و معاشرت با ديگران، خوى والاى تواضع و فروتنى در انسان پديد مى‌آيد كه بحق از بالاترين مقامهايى است كه در خلوت و تنهايى انسان به آن نمى‌رسد؛ چرا كه گاه كبر خود موجب اختيار انزوا وگوشه‌گيرى مى‌شود: نقل كرده‌اند، حكيمى سيصد و شصت رساله در حكمت نگاشت تا آنجا كه براى خود، نزد خداوند، مقام رفيعى ديد. خداوند به پيامبر زمان او وحى كرد كه به آن حكيم بگو: تو زمين را پر از نفاق و پريشانى كرده‌اى و من كارهاى پريشان‌زاى تو را نمى‌پذيرم. آنگاه آن حكيم عزلت و تنهايى برگزيد و از جمع فاصله گرفت و در دخمه‌اى زير زمين مسكن گزيد و گفت: اكنون خداوند از من خوشنود شده است.

   خداوند به پيامبر خود وحى كرد كه به او بگو: من از تو خوشنود نمى‌شوم، مگر اينكه با مردم درآميزى و بر آزار آنها صبر كنى. پس آن حكيم به مردم پيوست و در كوچه و بازار با آنها معاشرت و همراهى داشت و با آنها نشست و برخاست مى‌كرد و هم غذا مى‌شد، تا اينكه خداوند وحى كرد: اكنون از تو خوشنود شدم.

   چه انسانهايى كه در خانه خود نشسته‌اند و از اجتماع فاصله گرفته‌اند و همين انزواى از مردم، موجب تكبر آنان گشته، از آن پس آن تكبر مانع مى‌شود در جمع ديگران حاضر شوند؛ چون خود را بالاتر از آن مى‌بينند كه با ديگران هم‌مجلس گردند.

   ز) كسب تجارب: تجربه‌ها با معاشرت و همنشينى و همراهى با مردم حاصل مى‌گردند، چون انسان بر حالات، افكار و اعمال مردم واقف مى‌شود و پس از آگاهى از كردار آنها و افتوخيزهايى كه در مجارى زندگى دارند، براى خود توشه‌اى جهت پيمودن مسير صحيح زندگى بر مى‌گزيند. مسلماً عقل غريزى به تنهايى، در فهم مصالح دينى و دنيايى، كافى نيست و تجربه آن را كمك مى‌كند و در برابر، به كسى كه تجربه نيندوخته، گوشه‌گيرى و انزوا سود نمى‌رساند.

   با آنچه بيان شد، روشن گرديد كه نه مى‌توان به طور كلى عزلت و گوشه‌گيرى را نفى كرد و نه مى‌توان به طور كلى معاشرت و درآميختگى با ديگران را مطلوب دانست، بلكه با نظر

به روحيه و حالات هر فرد و حالات و روحيه همنشين با او و انگيزه دوستى و معاشرت، حكم متفاوت مى‌گردد. در يك كلام دورى گزينى از مردم، موجب دشمنى و عداوت مى‌شود و افراط در آميزش با آنها، موجب بد كردارى مى‌گردد؛ بنابراين انسان در هر حال بايد اعتدال بين گوشه‌گيرى و معاشرت با مردم را رعايت كند.

 

الفت و برادرى موهبتى الهى

بى‌شك خداوند متعال هر آنچه آفريده، از كوه و دشت و جنگل و دريا گرفته تا انسانها و حيوانات، همه را نعمت قرار داده است. به تعبير اهل فن، اين عالم داراى نظام هماهنگى است كه اجزاء آن با يكديگر ارتباط و هماهنگى دارند؛ به واقع نظام احسن بر عالم حاكم است و هر چيز در جاى خود قرار گرفته است و همه آفريده‌ها، در ارتباط تنگاتنگى كه با هم دارند، به يكديگر بهره مى‌رسانند. طبق اين اصل، انسانها در راستاى هدفى كه خداوند متعال براى زندگى آنها در نظر گرفته كه از آن به كمال انسان تعبير مى‌گردد، بايد براى يكديگر مفيد واقع شوند و از همديگر استفاده برند. از طرف ديگر، گرچه خداوند متعال اصالتاً انسانها را براى يكديگر نعمت قرار داده كه در مسير نظام احسن به سوى كمال پيش روند، اما چون انسان فاعل مختار است، مى‌تواند نعمت‌هاى خدا را به نقمت و شقاوت مبدل سازد؛ چنانكه خداوند مى‌فرمايد:

«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللَّهِ كُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ»(1)

آيا نديدى كسانى را كه نعمت خداوند را به كفران تبديل كردند و قوم خود را به سراى نيستى و نابودى كشاندند؟

   با توجه به آنچه ذكر گرديد، انسانها هم مى‌توانند خود را نعمت براى ديگران قرار دهند تا ديگران از آنها استفاده كنند، هم مى‌توانند موجب گرفتارى و تيره روزى آنان گردند. معاشرت، برادرى و اخوت از جمله نعمت‌هاى بزرگ الهى است كه خداوند به آن عنايت


1. ابراهيم / 38.

خاصى دارد، تا آنجا كه مى‌فرمايد:

«... وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً ...»(1)

به ياد آريد نعمت‌هاى خداوند را كه دشمن يكديگر بوديد و او ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد و به بركت نعمت او برادر شديد.

   پس الفت و پيوند برادرى بين مردم كه نعمت الهى است، بايد قدر دانسته شود و نيز بايد در تحكيم اين الفت كوشيد و يك مسلمان سعى كند در هر حال يار و غمخوار و ياور برادر مسلمان خود گردد، نه اينكه موجب ناراحتى او گرديده، بدو ستم روا دارد.

امام صادق(عليه السلام) مى‌فرمايند:

«أَلْمُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِمِ هُوَ عَيْنُهُ وَمِرْآتُهُ وَدَليلُهُ لا يَخُونُهُ وَلا يَظْلِمُهُ وَلا يَكْذِبُهُ وَلا يَغْتابُهُ»(2)

مسلمان برادر مسلمان و چشم و آيينه و راهنماى اوست كه به او خيانت نمى‌كند و به او ستم روا نمى‌دارد و به او دروغ نمى‌گويد و غيبت او را نمى‌كند.

   اما نمى‌شود گفت، معاشرت و همزيستى با همه انسانها، مفيد است و بالعكس نمى‌توان گفت معاشرت با انسانها مطلقاً مضر است و انسان نبايد با كسى معاشرت داشته باشد؛ بلكه بايد معيارى را در نظر گرفت كه با توجه به آن معاشرت‌هاى مطلوب و سازنده، از معاشرت‌هاى نامطلوب و زيانبار باز شناخته شوند. انسان دريابد كه معاشرت با چه افرادى او را در رسيدن به اهداف الهى و معنوى يارى مى‌كند، براى تكامل روحى و معنوى خويش و موفقيت در انجام وظايف، با چه كسانى معاشرت داشته باشد؛ يا با چه كسانى معاشرت كند كه بتواند اثر سازنده روى آنها بگذارد كه تأثير سازنده روى ديگران نيز موجب تكامل انسان مى‌گردد. اگر انسان خود را موظف دانست به ديگران خدمت كند ‌‌چه خدمت مادى و چه خدمت معنوى كه البته كمك‌هاى معنوى ارزشمندترند ـ و براى انجام وظيفه ديگران


1. آل عمران / 103.

2. اصول كافى، ج 2، ص 166.

را ارشاد كرد و به راه خير و سعادت رهنمون ساخت، خودش تكامل مى‌يابد. چرا كه با انجام وظيفه خداوند را عبادت كرده است و در نتيجه كامل‌تر گرديده است.

   در واقع در اين عالم، ما هر خدمتى به ديگران بكنيم، اگر با نيّت صحيح و بر وجه مشروع باشد، آن خدمت در حقيقت به خودمان بر مى‌گردد؛ يعنى خداوند را عبادت كرده‌ايم و ثوابش عايد خودمان مى‌شود. پس اگر معاشرت باعث شود كه انسان به ديگران خير برساند و يا خير معنوى از ديگران دريافت كند و با معاشرت آنان بهتر به هدف توجه يابد، بر علم و توجهات قلبى‌اش افزوده گردد و راه بهترى را براى زندگى خويش برگزيند؛ قطعاً چنين معاشرتى براى او ارزشمند است.

   در مقابل، معاشرت با كسانى كه نه تنها انسان را به ياد خداوند نمى‌اندازند، بلكه او را غافل مى‌سازند و با گفتار و عمل دعوت به حركت نزولى و سقوط و انحراف مى‌كنند، مطلوب نيست. از اين جهت نبايد هر انسانى را براى دوستى و رفاقت برگزيد. بايد خصلت‌هاى ارزنده و والاى دوست موجب دوستى و رفاقت شود كه البته آن خصلت‌هاى ممتاز موجود در رفيق و دوست، با همنشينى و مصاحبت در ديگران اثر مى‌بخشد و فوايدى را به دنبال خود دارد. گرچه گاهى از دوستى‌ها و رفاقت‌ها فوايد دنيوى‌اى، چون بهره‌بردن از مال و مقام در نظر است، اما مهمترين فوايد، فوايد دينى است؛ مثل بهره بردن از علم و عمل همنشين و استفاده بردن از مقام و موقعيت او، جهت مصون ماندن از آزار كسى كه براى انسان مزاحمت و دغدغه خاطر فراهم ساخته، مانع عبادت و بندگى خداوند مى‌شود. يا از مال او استفاده برد، تا از ضايع ساختن وقت و عمر خود در طلب قوت اجتناب ورزد و بهتر به وظايف الهى خود برسد.

 

معيار گزينش دوست و رفيق

با توجه به دشوارى انتخاب دوست مناسب و تأثير منفى و مثبت دوستان خوب و بد است كه در منابع اسلامى، بابهايى به بيان معيارهاى دوست‌يابى اختصاص داده شده‌اند و اولياى

دين اوصاف و ويژگى‌هاى دوست مناسب را برشمرده‌اند؛ از جمله وقتى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پرسيدند: بهترين همنشينان كدامند؟ در جواب فرمودند:

«مَنْ ذَكَّرَكُمْ بِاللَّهِ رُؤْيَتُهُ وَزَادَكُمْ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَذَكَّرَكُمْ بِالاْخِرَةِ عَمَلُهُ»(1)

كسى كه ديدارش شما را به ياد خداوند اندازد و گفتارش بر علم شما بيفزايد و عمل او شما را به ياد آخرت اندازد.

   يا وقتى ياران حضرت عيسى(عليه السلام) از او مى‌پرسند كه با چه كسى معاشرت كنيم، در جواب مى‌فرمايد:

با كسى همنشين گرديد كه ديدارش شما را به ياد خداوند اندازد و عملش شما را مشتاق آخرت كند و علم او بر عقل و منطق شما بيفزايد. و نيز به آنان فرمود: با دورى از اهل گناه به خداوند نزديك شويد و با دشمنى با گنه‌كاران با خداوند دوست گرديد و با خشمگين ساختن آنان خرسندى خداوند را بجوييد.(2)

   قرآن كريم از زبان زيان ديده‌اى كه با انحراف از مسير حق و مسير پيامبران الهى، بر خود و ديگران ستم كرده، به آتش خشم و غضب الهى گرفتار آمده است و از پشيمانى و اندوه بى‌پايان انگشت حسرت به دندان مى‌گزد، مى‌فرمايد:

«يَا وَيْلَتَى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِيلا لَقَدْ أَضَلَّنِي عِنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنىِ ...»(3)

واى بر من، اى كاش كه با فلان (مرد كافر و رفيق فاسق) دوست نمى‌شدم. كه دوستى با او مرا از پيروى قرآن و رسول حق محروم ساخت و گمراه گردانيد.

   اين قبيل آيات، بر اين دلالت دارند كه از جمله عوامل گمراه گشتن انسان دوستان ناباب و رفاقت با گمراهان است، از اين جهت سفارش شده كه مؤمن از افراد ناسالم و اجتماعات آلوده كناره‌گيرى كند. البته افراد يكسان نيستند: برخى چنان خود ساخته و داراى اراده قوى هستند كه در هر شرايطى از ديگران تأثير نمى‌پذيرند، بلكه بر روى آنها اثر مى‌گذارند، اما


1. بحار الانوار، ج 71، ص 186.

2. همان، ص 189، ح 18.

3. فرقان / 28 ـ 29.

عده‌اى به جهت سستى اراده و ضعف ايمانشان، با هر كس كه معاشرت كنند از او رنگ مى‌گيرند و از رفتار و اخلاق او اثر مى‌پذيرند. بنابراين انسان بايد مواظب باشد كه با چه كسانى معاشرت مى‌كند و چه كسى بر روى او اثر مى‌گذارد. آنان كه قوى‌ترند گرچه از ديگران رنگ نمى‌پذيرند، اما بايد بنگرند كه از چه كسى بهتر بهره مى‌برند و در معاشرت اولويت‌ها را در نظر بگيرند.

   پس در هر شرايطى اگر در بين مردم و جماعتى بوديم كه معاشرت آنان بيشتر ما را به ياد خداوند وآخرت مى‌اندازد و بر علممان افزوده مى‌شود و بيشتر به انجام اعمال خير و خدمت به ديگران تشويق مى‌شويم و به كمك آنها راحت‌تر در مسير صحيح زندگى گام برمى‌داريم، مسلماً چنين معاشرتى بجا وسازنده است؛ اما در غير اين صورت معاشرت نتيجه معكوس و نامطلوب دارد. پس مطلقاً نمى‌شود گفت هر معاشرتى مطلوب است و انسان بايد وارد بر هر جمعى شود و با هر كسى معاشرت كند، به اين بهانه كه خوشرويى و خوشرفتارى نيكوست؛ در واقع با چنين پندارى انسان خود را فريب داده است.

   معاشرت با هر كس به نفع انسان نيست: چه بسا انسان در ابتدا، با نيت پاك وارد اجتماعى مى‌شود و سپس متوجه مى‌گردد كه معاشرت با آنها به زيان اوست؛ چون آنها اهل غيبت و دروغند و سخنان بيهوده و ركيك مى‌زنند و او را به زخارف دنيا دعوت مى‌كنند. يا رفتارشان به گونه‌اى است كه انسان را به دنيا مى‌كشاند و از آخرت غافل مى‌سازد. در اين صورت انسان نبايد، به بهانه نيكويى خوشرويى و خوشرفتارى، با آن جمع حشر و نشر داشته باشد؛ مگر اينكه از چنان قدرت روحى برخوردار باشد كه بتواند در آنها اثر بگذارد: گرچه مى‌داند، رفتار آنان ناپسند است، اما مطمئن است كه با نصيحت و موعظه مى‌تواند آنان را هدايت كند. چنين معاشرتى از باب امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد ديگران ـ كه در شرع مقدس به آنها اهميت ويژه‌اى داده شده است ـ مى‌تواند مطلوب گردد.

   در روايتى پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايند:

«أُنْظُرُوا مَنْ تُحادِثُونَ، فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَحَد يَنْزِلُ بِهِ الْمَوْتُ إِلاّ مُثِّلَ لَهُ أَصْحابُهُ إِلى اللّهِ،

فَإِنْ كانُوا خِياراً فَخِياراً وَإِنْ كانُوا شِراراً فَشِراراً...»(1)

بنگريد با چه كسى هم سخن مى‌شويد، زيرا هر كس كه مرگش فرا رسد، در پيشگاه خداوند يارانش در برابرش مجسّم مى‌شوند. اگر از نيكان باشند، او نيز در زمره نيكان قرار مى‌گيرد و اگر از بدانند، او نيز در زمره بدان قرار مى‌گيرد.

   پس اگر سؤال شود كه از نظر اخلاق اسلامى، جمع گرايى و معاشرت مطلوب است و يا انزوا و گوشه‌گيرى، در جواب گفته مى‌شود: چنان نيست كه معاشرت در همه موارد مطلوب باشد وانزوا طلبى و گوشه‌گيرى نامطلوب، بلكه انزوا گزيدن از كسى كه انسان را به گناه وا مى‌دارد و او را به انحراف از راه صحيح كشانده، موجب تضعيف ايمان و ايجاد شك و ترديد در درون انسان مى‌شود، بسيار بجا و لازم است.

   در مقابل، ترك معاشرت و گوشه‌گيرى انسان را از مسائل اجتماعى و نعمت‌هايى كه خداوند در سايه زندگى اجتماعى براى انسان قرار داده محروم مى‌كند و او را از انجام وظايفى كه در قبال ديگران دارد باز مى‌دارد. در واقع اثر منفى گوشه‌گيرى اينست كه موجب ترك بسيارى از واجبات و تكاليف مى‌گردد: انسان از دانش، علم و كسب كمالاتى كه در پرتو زندگى اجتماعى حاصل مى‌شوند، باز مى‌ماند. از آداب و شيوه‌هاى سالم اخلاقى و از كمكهاى مادى و معنوى ديگران كه براى دنيا و آخرت او سودمند است، محروم مى‌گردد. اگر بنا باشد هر كس انزوا گزيند و در گوشه‌اى به عبادت مشغول شود و با ديگران معاشرت نكند، دستورات اجتماعى اسلام معطّل و متروك مى‌گردند. از اين جهت گوشه‌گيرى و معاشرت با ديگران، هر يك در جاى خود مطلوب و پسنديده است.

   بسر بردن در تنهايى خود به خود مطلوب نيست، جز براى انجام عباداتى كه جهت دورماندن از ريا و توجه و تمركز بيشتر و براى اينكه گرفتارى‌هاى روزمره و معاشرت با مردم مانع انجام آنها نشود، بايد در تنهايى و يا در شب انجام گيرند؛ چرا كه شب بستر مناسبى براى عبادت و مناجات با خداست كه انسان فارغ از فعاليت‌هاى روزانه، فرصتى


1. اصول كافى، ج 4، ص 451.

مى‌يابد به خود بينديشد و با ياد و مناجات خداوند دل را جلا دهد. خداوند مى‌فرمايد:

«إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِىَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمَ قِيلا. إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحَاً طَوِيلا»(1)

البته نماز شب بهترين شاهد اخلاص قلب و گواه صدق ايمان است. براى تو در روز روشن (در طلب روزى) وقت كافى و فرصت فراوان است.

   در هنگام روز نبايد انسان تسبيح دست بگيرد و در گوشه‌اى به ذكر مشغول شود، بلكه بايد داخل اجتماعات مردم شود و در كنار آنها به وظايف خود بپردازد. بدون مشاركت در اجتماعات مردم و معاشرت با ديگران و تنها در اتاقى و يا داخل مسجدى بسر بردن، نه تحصيلى و نه تدريسى و نه وعظ و ارشادى انجام خواهد گرفت و نه دعوت به خير و كمك به فقراء و مستمندان و نه انجام ساير خيرات اجتماعى و وظايفى كه فرد در برابر جامعه دارد، ميسر مى‌شوند. چه رسد به ابعاد سياسى وظايف انسان، در ميدانهاى داخلى و بين‌المللى و كمك به ساير مسلمانان عالم كه در ديگر كشورهاى جهان زندگى مى‌كنند. از طرف ديگر، انسان نبايد فكر كند كه چون اين بركات وخيرات در اجتماع هست پس هر اجتماعى و معاشرت با هر كس و به هر صورتى كه باشد مطلوب است؛ اين خود موجب انحراف و لغزش انسان مى‌شود. چنانكه قبلا بيان شد، انسان بايد سعى كند مصالح الهى و جنبه‌هاى شرعى معاشرت را رعايت كند، تا از هدف اصلى خود و رسيدن به سعادت باز نماند.

   امام باقر(عليه السلام) به يكى از يارانشان به نام صالح مى‌فرمايند:

«إِتَّبِعْ مَنْ يُبْكيكَ وَهُوَ لَكَ نَاصِحٌ وَلاَ تَتَّبِعْ مَنْ يُضْحِكُكَ وَهُوَ لَكَ غَاشٌّ وَ سَتَرِدُونَ عَلَى اللّهِ جَمِيعاً فَتَعْلَمُونَ»(2)

از كسى پيروى كن كه تو را مى‌گرياند و اندرزت مى‌دهد، و پيروى نكن از آنكه تو را بخنداند و فريبت دهد و بزودى بر خداوند وارد مى‌شويد و به كردار خود آگاه مى‌گرديد.


1. مزمّل / 6 ـ 7.

2. اصول كافى ج 4، ص 451.

عظمت ذكر خداوند در جمع غافلان

اگر انسان ناخواسته در بين جمع غافلان قرار گرفت كه توجهى به خداوند و عالم آخرت ندارند، چه كند كه به گناه آلوده نشود. اگر بخواهد از جمع آنان خارج شود، عكس‌العمل مناسبى نشان نمى‌دهند و چه بسا برداشت مى‌شود كه او خود را منزه و برتر از ديگران مى‌داند. از آداب اسلامى اين است كه انسان نه در دل خود را برتر از ديگران ببيند و نه عملش چنان برداشتى را برجاى گذارد؛ چنانكه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در يكى از پندهاى خود به ابوذر ـ كه پيش از اين مورد بحث قرار گرفت ـ فرمودند:

مرد به فقه كامل نمى‌رسد، مگر اينكه مردم را در جنب عظمت خداوند متعال چونان شتران بى ادراك ببيند و سپس به خود نگريسته، خود را كمتر از آنان بيابد.

   حتى انسان نبايد خود را از فاسقى برتر ببيند، چه بسا آن فاسق توبه كرده باشد و گناهش بخشوده شده باشد، در حالى كه آن مؤمن به عبادت خود خُرسند گشته، مبتلا به غرور و خود خواهى گردد كه اين موجب هلاكت او مى‌گردد. بنابراين گاهى شرايطى وجود دارد كه ايجاب مى‌كند انسان خود را از جمعيتى كنار نكشد، تا آنها عكس‌العمل منفى نشان ندهند و به او گمان بد نبرند. بعلاوه گاهى براى امر به معروف و نهى از منكر لازم است كه داخل جمعيتى بشود كه مشغول معصيت و گناه هستند، تا آنها را از گناه بيم دهد؛ حضور در بين آنها وسيله‌اى براى نهى از منكر است. اما همواره امر بر اين منوال نيست، يعنى گاه جماعتى اهل خير و نيكى نيستند و غافلند و سخنان بيهوده مى‌گويند، اما مرتكب معصيت و حرامى نمى‌شوند كه بيم دادن و انذار آنها واجب گردد؛ در ارتباط با چنين جمعى است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايند:

«يا أباذرّ؛ الذّاكر فى الغافلين كالمقاتل في الفارّين»

اى ابوذر؛ كسى كه در ميان غافلان خداوند را ياد كند، مانند كسى است كه در بين فرار كنندگان از جنگ، جهاد كند.

   در صورتى كه انسان در جمع غافلانى است كه بهره و استفاده‌اى از آنها نمى‌برد، سعى

كند در دل توجه‌اش را به خداوند متعال تقويت كند، تا به مانند كسى باشد كه چون ديگران از جنگ فرار مى‌كنند او يك‌تنه مى‌جنگد و در برابر دشمنان مقاومت مى‌كند. پيشتر گذشت كه خداوند به چنين فردى كه پس از فرار ديگران، مى‌ايستد و به تنهايى در برابر دشمن مقاومت مى‌كند، به ملائكه خود مباهات مى‌كند. همچنين خداوند به كسى كه در بين جمعى است كه از خداوند غافلند و به امور پست دنيايى توجه دارند و به كارهايى مشغول مى‌شوند كه مورد پسند خداوند نيست، اما آن مؤمن در دل به خداوند توجه دارد، مباهات مى‌كند.

 

مسؤوليت انسان نسبت به گفتار

پس از آن پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايند:

«يا أبا ذرّ؛ الجليس الصّالح خيرٌ من الوحدة والوحدة خيرٌ من جليس السّوء واملاء الخير خيرٌ من السّكوت والسّكوت خيرٌ من املاء الشرّ»

اى ابوذر؛ همنشين نيكو بهتر از تنهايى است و تنهايى بهتر از همنشين بد است و بيان خير بهتر از سكوت و سكوت بهتر از گفتار شر است.

   بالطبع وقتى انسان با ديگران معاشرت داشت زمينه‌اى براى صحبت كردن فراهم مى‌شود؛ در اين صورت آيا سكوت بهتر است و يا سخن گفتن؟ چنانكه در اصل معاشرت و گوشه‌گيرى گفتيم كه ملاكها متفاوتند و گاهى معاشرت مطلوب است و گاهى انزواگزينى، درباره سخن گفتن و سكوت نيز ملاك ثابتى نداريم: بايد ديد سخن به چه انگيزه‌اى گفته مى‌شود. سخن گفتن وقتى مطلوب و نيكوست كه به انگيزه‌اى الهى و براى استفاده ديگران بيان گردد و موجب توجه به خداوند و يا موجب فرا گرفتن احكام و مسائل الهى گردد.

   به هر جهت سخن نيكو، سخنى است كه در راستاى هدايت و نايل ساختن ديگران به كمال مطلوب ادا گردد، خواه مستقيماً در ارتباط با تكامل معنوى و آخرت باشد و خواه مقدمه‌اى باشد براى رسيدن به تكامل معنوى و سعادت اخروى؛ گرچه مربوط به امور دنيا

است. چون غرض گوينده اين است كه با آگاهانيدن مخاطب به وسايط و اسباب مادى، راه را براى رسيدن به تعالى و رشد هموار سازد، چرا كه در طريق انسانيت و كمال، انسان ناگزير از بهره بردن از امكانات مادى است. اما وقتى كه نه خودش از سخنش بهره مى‌برد و نه ديگران، سكوت و خاموشى بهتر است.

   جالب اين است كه در روايت تعبير به «املاء» شده نه «تكلم» و سخن گفتن، كه در اين تعبير عنايتى است: «املاء» در عربى و فارسى به اين معناست كه كسى چيزى را بگويد و ديگرى بنويسد. هر سخنى كه انسان مى‌گويد املاء نيست، چون هميشه براى اين حرف نمى‌زند كه ديگران بنويسند، پس چرا پيامبر نگفته‌اند: سخن خير بهتر از سكوت است و سكوت بهتر از سخن شر است؟ دو نكته مى‌توان براى بكارگيرى تعبير «املاء» ذكر كرد:

   نكته اول: وقتى انسان حرف مى‌زند، سخنش در ذهن شنونده ضبط مى‌گردد و از جمله اندوخته‌هاى ذهنى او قرار مى‌گيرد. پس بايد نگريست كه چه سخنى در ذهن شنونده ضبط مى‌شود و چه اثرى در ذهن او باقى مى‌گذارد. بايد توجه داشت كه حرف زدن، تنها به اين نيست كه صدايى از دهن خارج شود، بلكه آن سخن منشأ اثر است كه گويى وقتى انسان سخن مى‌گويد، ديگران مى‌نويسند. پس انسان بايد مواظب باشد كه چه اثرى در روح ديگران برجاى مى‌گذارد و چه چيزى در ذهن و لوح دل شنونده حك مى‌كند. اگر آن سخن خير است گفتنش بجاست و اثر خوبى بر جاى مى‌گذارد و اما اگر سخن خيرى نيست، چرا انسان باعث گردد اثر سخن ناپسندى در ذهن ديگران باقى بماند!

   نكته دوم: انسان هر چه مى‌گويد دو ملك موظفند كه آن رابنويسند، از اين جهت بر سخنان او «املاء» اطلاق مى‌گردد؛ چنانكه خداوند مى‌فرمايد:

«مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْل إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ»(1)

سخن بر زبان نياورده جز آنكه هماندم رقيب و عتيد بر نوشتن آن آماده‌اند.

در جاى ديگر خداوند مى‌فرمايد:


1. ق / 18.

«وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ. كِرَاماً كَاتِبِينَ. يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ»(1)

البته نگهبانان مراقب اعمال و رفتار شما هستند. آنها فرشتگان مقرب خداوند و نويسندگان اعمال شمايند. همه آنچه را شما انجام مى‌دهيد مى‌دانند.

 

حسن هم‌غذا گشتن با مؤمن و پرهيز از غذاى فاسق

در ادامه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايند:

«يا أبا ذرّ؛ لا تصاحب إلاّ مؤمناً و لا يأكل طعامك إلاّ تقىّ ولا تأكل طعام الفاسقين»

اى ابوذر، جز با افراد با ايمان با كس ديگرى همنشينى نكن، غذاى تو را جز شخص پرهيزگار نخورد، تو نيز طعام افراد فاسق را نخور.

   پيامبر در اين بخش از روايت، ابتدا مسأله معاشرت را مطرح كردند و پس از آن به برخى از لوازم آن اشاره كردند، از جمله آن لوازم و آثار معاشرت هم‌سخن شدن بود، اينك مى‌پردازند به هم‌غذا و هم‌خوراك گشتن با ديگران. چه اينكه در پرتو معاشرت با ديگران گاهى انسان ناچار مى‌گردد با معاشرين خود هم‌غذا شود. مى‌فرمايند بجز با مؤمن با ديگرى همنشين نشو و غذاى هر كسى را نخوريد و هر كسى را مهمان نكنيد و تنها با مؤمن هم غذا شويد.

   اولين پيامد خوردن غذاى فاسق، نمك گيرشدن و مديون گشتن به اوست و وقتى انسان مهمان فاسق گشت وغذاى او را خورد، در مقابل، او نيز به انسان طمع مىورزد و توقع دارد كه اگر درخواست نامشروعى داشت انسان توقعش را برطرف سازد. توقع دارد كه فلان حكم را امضا كند، فلان سفارش ناحق و نامشروع را انجام دهد و گاه انسان ناچار مى‌شود به خواست او تن در دهد. در مقابل، اگر انسان با فاسقان معاشرت نداشته باشد و غذايشان را نخورد، نمك‌گير آنها نمى‌گردد و نمى‌توانند از او توقعى داشته باشند. اگر از او درخواست ناحقى كنند با كمال شهامت رد مى‌كند؛ چون انجام آن درخواست را در حوزه وظايف خود


1. انفطار / 9 ـ 11.

نمى‌بيند. از طرف ديگر، معلوم نيست كه غذاى فاسق حلال باشد: او كه تقيّد و تعهدى به احكام اسلام ندارد، معلوم نيست مالش را از چه راهى به‌دست آورده، معلوم نيست خمس و زكات مالش را مى‌دهد يا نه. معلوم نيست آن مال را از طريق رشوه به دست آورده يا نه. انسان به مؤمن مى‌تواند اعتماد كند كه مالش را از طريق حلال به دست مى‌آورد، اما به فاسق نمى‌توان اعتماد داشت، چه بسا انسان غذاى او را تناول مى‌كند و بعد پى مى‌برد كه مال او حلال نبوده است.

   علاوه بر آنچه ذكر گرديد و چنانكه از برخى روايات استفاده مى‌گردد، غذاى شبهه‌ناك در روح انسان اثر مى‌گذارد و اثر طبيعى در پى دارد، گرچه انسان بدون اطلاع آن غذا را بخورد، اما آن غذا اثر طبيعى و معنوى خود را بر جاى مى‌گذارد كه در اين رابطه داستانهاى عجيبى از برخى بزرگان نقل شده است: از يكى از بزرگان نقل مى‌كردند كه ايشان به خانمش گفته بود: من احساس مى‌كنم گوشت حيوان مرده مى‌خورم! زنش تعجب مى‌كند كه اين چه حرفى است كه شوهرش مى‌زند، اما پس از تحقيق و جستجو پى مى‌برد كه حيوانى در ظرف مخصوص آب (كه سابقاً در نجف اشرف در آن آب نگه مى‌داشتند) افتاده است و آنها از آن آب نجس مى‌خورده‌اند! آن عالم بزرگ اثر طبيعى آن آب نجس را در روح خود حس مى‌كرده است.

   در احوالات برخى از بزرگان ديده مى‌شد كه دعوت مهمانى هر كسى را نمى‌پذيرفتند و هر جايى نمى‌رفتند و هر غذايى را نمى‌خوردند. داستان معروفى است از شخصى به نام كربلايى كاظم كه بطور معجزه آسا و با عنايت خاص خداوند متعال حافظ قرآن گرديده بود. در اوايل طلبگى كه ما در مدرسه حجتيه ساكن بوديم، ايشان به مدرسه مى‌آمد و طلبه‌ها او را امتحان مى‌كردند كه آيا حافظ قرآن هست يا نه. او حافظ عجيبى بود، حتى آيات قرآن را از آخر به اول مى‌خواند و تعداد نقطه‌هاى قرآن را مى‌دانست. ايشان به خانه هر كسى نمى‌رفت، مهمانى برخى را مى‌پذيرفت و مهمانى برخى را نمى‌پذيرفت. گفته بود: به برخى از مهمانى‌ها كه مى‌روم، پس از آن در قلبم احساس كدورت و تاريكى مى‌كنم و آن

نورهايى كه قبل از مهمانى مى‌ديدم، نمى‌بينم (مسلماً اين سخنان فوق ادراك ماست، ولى واقعيت دارد.)

   مرحوم آية‌الله حاج آقا مرتضى حائرى، رضوان الله عليه، نقل كرده‌اند: من كتاب جواهر را در مقابل كربلايى كاظم گذاشتم، او چون سواد نداشت نمى‌توانست بخواند و «الف» را از «ب» تشخيص نمى‌داد؛ اما انگشت مى‌گذاشت روى آيات قرآن و مى‌گفت: اين آيه قرآن است! آقاى حائرى به ايشان گفته بودند: تو كه سواد ندارى، چگونه آيه قرآن را تخشيص مى‌دهى؟ گفته بود: اين آيات نور دارند و من از نور آنها تشخيص مى‌دهم كه آيات قرآنند! بله چنين واقعيت‌هايى وجود دارند و چون ما درك نمى‌كنيم نبايد انكار كنيم.

   سعى كنيم با كسانى معاشرت كنيم، غذاى كسانى را بخوريم و از اموال كسانى استفاده بريم و هديه كسانى را بپذيريم كه اهل ايمان و تقوا باشند. همچنين وقتى خداوند مالى را به انسان عطا كرد، سعى كند از آن نعمت بهترين استفاده را ببرد. اگر از آن مال غذا تهيه كرد، به كسى بدهد كه با ايمان و با تقوا باشد، تا عمل او مورد رضايت خداوند قرار گيرد و بعلاوه اِطعام و مهمانى او موجب گردد رابطه الهى بين آندو برقرار گردد؛ نه اينكه آن اِطعام و مهمانى براى هوسهاى پوچ مادى باشد.

«يا أبا ذرّ؛ اطعم طعامك من تحبّه فى اللّه و كل طعام من يحبك فى اللّه عزّوجلّ»

اى ابو ذر؛ به كسى غذاى خود را بخوران كه در راه خداوند او را دوست دارى، تو نيز غذاى كسى را بخور كه تو را در راه خداوند دوست دارد.

   انسان بايد به كسى غذا بدهد و نيز غذاى كسى را بخورد كه بينشان رابطه دوستى و مودّت برقرار است و آن دوستى ريشه و منشأ الهى دارد. وقتى كسى به انسان غذا مى‌دهد، معلوم است كه او را دوست مى‌دارد، اما بايد ديد او را براى خداوند دوست مى‌دارد، يا براى اغراض ديگر. پيامبر(صلى الله عليه وآله) سفارش مى‌كنند كه مهمانى رفتن و مهمانى كردنمان براى خداوند باشد تا از نعمت‌هاى الهى استفاده بهينه و شايسته بشود و بين بندگان مؤمن خداوند، رابطه الهى تقويت گردد. چه اينكه از راه اِطعام، محبت بين بندگان مؤمن تقويت

مى‌گردد و با رشد محبت الهى، بندگان مؤمن رشد مى‌كنند؛ در مقابل اگر محبت غير الهى و شيطانى بود، رشد آن موجب سقوط انسان مى‌گردد.

   بجز سفارش به رعايت احكام ظاهرى حلال و حرام ـ كه از دستورات اكيد فقهى مى‌باشند. ـ اولياى خداوند يك سرى مسائل دقيق و ظريف ديگرى را نيز رعايت مى‌كردند و به دوستانشان نيز سفارش مى‌كردند كه آنها را رعايت كنند. چرا كه انجام واجبات و ترك محرمات، براى تعالى و رشد انسان كافى نيست و انجام اين وظايف تازه قدم اول است (كه البته بسيارى از ما در همين مرحله نيز متوقف مانده‌ايم.) مؤمن بايد همّتش بلند باشد و خيال نكند با رعايت واجبات و محرّمات الهى به مقصد نهائى رسيده، بلكه بايد بداند كه قدم دوم، رعايت آداب شرعى و مستحبات است كه به برخى از آنها، از جمله آداب معاشرت، آداب سخن گفتن، غذا خوردن و خوشرويى، اشاره شد. رعايت ديگر مستحبات و نيز كناره‌گيرى از مشتبهات، از ديگر آداب شرعى است.

   پس از طى اين مرحله و برداشتن قدم دوم، باز انسان در طريق تكامل خويش راه درازى براى پيمودن دارد: بايد توجهات قلبى خويش را وارسى كند و بنگرد در دل، به چه چيز توجه دارد. انگيزه‌هاى رفتارى او چيست؟ حتى اگر كار نيك و مستحبى انجام مى‌دهد، بنگرد چه انگيزه‌اى دارد. بالآخره كاويدن و وارسى دل و نفس از جمله مراحل تكامل انسانى است و ما كه هنوز ظاهر اعمالمان را تصحيح و پاكسازى نكرده‌ايم، به اين مرحله نرسيده‌ايم. مرحله پايانى اين است كه اولياى خداوند سعى مى‌كنند توجهشان فقط به خداوند معطوف گردد، دلشان جلوگاه محبت خداوند شود؛ اميدشان به او باشد و نيز از او بترسند و نه از غير او. به‌گونه‌اى زندگى مى‌كنند كه در اين عالم با كسى جز خداوند سروكار نداشته باشند. در عين اينكه با همه معاشرت دارند و با ديگران سخن مى‌گويند و به زندگى اجتماعى‌شان مى‌رسند، چنان دلشان متوجه خداست كه گويى جز با خداوند با كسى حساب ندارند.

   در حديث معراج، از قول روح مؤمن رهيافته به جوار قرب الهى، خداوند مى‌فرمايد:

«ثُمَّ يُقَالُ لَها: كَيْفَ تَرَكْتِ الدُّنْيَا؟ فَتَقُولُ: إِلهِي وَعِزَّتِكَ وَجَلاَلِكَ لاَ عِلْمَ لِي بِالدُّنْيَا. أَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنِى خائِفٌ مِنْكَ.»(1)

به روح آن مؤمن گفته مى‌شود. چگونه دنيا را ترك كردى؟ در جواب مى‌گويد: خداوندا، به عزّت و جلالت سوگند كه من به دنيا علم و آگاهى ندارم و از روزى كه تو مرا آفريدى، از مقام تو ترسان بودم.

آن مؤمن از دنيا خبر ندارد، چون توجه او فقط به خداوند است و از امورى كه به خداوند مربوط نمى‌شود، بى اطلاع است. خداوند در گوشه و كنار چنين بندگانى نيز دارد، اگر ما نيز همّت كنيم و اراده‌مان را تقويت كنيم و به خودسازى و تهذيب نفس خويش بپردازيم، مى‌توانيم به مقام آنان نايل گرديم. نبايد به كارهايى كه انجام مى‌دهيم مغرور گرديم و به ظاهر ننگريم و سعى كنيم به روح و دلمان بنگريم.


1. بحار الانوار، ج 77، ص 27.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org