- مقدمه
- درس بيست و پنجم:طريق راهيابى به بهشت و جلوههاى حياى الهى
- درس بيست و ششم:نقش دعاى خالص و عمل شايسته
- درس بيست و هفتم:مقام و منزلت بنده خالص در نزد خداوند
- درس بيست و هشتم:عظمت عبادت و بندگى و تأثير تكوينى آن
- درس بيست و نهم:بندگى و عبادت، بزرگترين سرمايه انسان
- درس سىام:مقام ذكر، معاشرت سازنده و معيار گزينش رفيق
- درس سى و يكم:زبان وسيله هدايت و يا گمراهى
- درس سى و دوم:نمودهاى بزرگداشت و اجلال خداوند
- درس سى و سوم:لزوم حفظ زبان و نكوهش آفات آن
- درس سى و چهارم:جلوه عبادت و جايگاه و نقش مساجد در اسلام
- درس سى و پنجم:منزلت و مقام تقوا، زهد و ورع
- درس سى و ششم:بردبارى، مدارا و توكل از ديدگاه پيامبر
- درس سى و هفتم:تدبيرات و تقديرات الهى و نقش اعتقاد و باور راستين
- درس سى و هشتم:شناخت خداوند و نظام حكيمانه او
- درس سى و نهم:ملاك ارزشمندى از نظر خداوند متعال
درس سى و يكم
زبان وسيله هدايت و يا گمراهى
بهرهورى از زبان و ديگر اندام، در جهت تعالى و رشد
شيوه بهرهورى از زبان و گريز از آفات آن
پرهيز از سخنان مشغولساز و افراط در مزاح و شوخى
يكسان نبودن شيوههاى هدايتگرانه
نگرش در بازتاب و دستاورد سخن و ديگر رفتار
لزوم نقل محققانه سخنان و پرهيز از شايعهپراكنى
زبان وسيله هدايت و يا گمراهى
يا أَباذَرٍّ؛ إِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ عِنْدَ لِسانِ كُلِّ قائِل فَلْيَتَقِّ اللّهَ امْرَءٌ وَ لْيَعْلَمْ ما يَقُولُ. يا أَباذَرٍّ؛ أُتْرُكْ فُضُولَ الْكَلامِ وَ حَسْبُكَ مِنَ الْكَلامِ ما تَبْلُغُ بِهِ حاجَتَكَ. يا أَباذَرٍّ؛ كَفى بِالْمَرْءِ كِذْباً أَنْ يُحَدِّثَ بِكُلِّ ما يَسْمَعُ. يا أَباذَرٍّ؛ ما مِنْ شَىْء أَحَقُّ بِطُولِ السِّجْنِ مِنَ اللِّسانِ.»
اين بخش از سخنان حضرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ارتباط با زبان و كنترل آن است. البته در درس قبل نيز قدرى درباره لزوم كنترل زبان بحث گرديد و اين سخنان به اين نكته اشاره دارند كه انسان در گفتار خود بيشتر دقّت كند. با توجه به اين مهمّ است كه مىنگريم در كتابهاى روايى ما، بابهايى به شيوه سخنگفتن و آداب و آفات سخن اختصاص داده شده است. بيان گرديده كه چه سخنى لازم است گفته شود و چه سخنى نامطلوب است و بايد از گفتن آن اجتناب ورزيد. چون در شرح و بررسى پندهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيديم به اين بخش، به مناسبت در اين راستا به توضيح مىپردازيم. ابتدا اشاره مىكنيم به اينكه زبان نعمتى ارزنده از شمار نعمتهاى خداوند است و پس از آن برخى از آفات و زيانهاى زبان را بر مىشماريم.
بهرهورى از زبان و ديگر اندام، در جهت تعالى و رشد
همه نعمتهايى كه خداوند متعال در وجود انسان قرار داده ـ چه اندامهاى ظاهرى و خارجى، مثل گوش، چشم و دست و پا و چه اندامهاى داخلى و چه ويژگىهاى غيرمادّى
انسان، كه جنبه روانى و روحانى دارند، مثل قدرت تفكر و تخيّل كه مربوط به مغز مىشوند و نيز عواطف و احساسات روحى؛ در يك كلام آنچه مربوط به روح و بدن انسان است ـ همه ابزار و وسايلى هستند جهت تكامل انسان و نه خود هدفند و نه خواستهها و دستاوردهاى آنها هدف نهايى انسان است: بايد با چشم چيزهايى را ديد كه ما را به كمال مطلوب و قرب خداوند مىرسانند. همين طور بايد با گوش چيزى را شنيد كه باعث كمال انسان و ثواب اخروى مىشود، همين طور ساير اندامها و از جمله زبان.
بايد سخنى گفت كه باعث تعالى انسان و جلب خوشنودى خداوند مىگردد. از همه نعمتهاى الهى بايد در جهت تقرب به خداوند و رسيدن به كمال استفاده كرد و آنها وسيله بازى نيستند كه انسان به هر نيّت و انگيزهاى آنها را به كاربرد. او نبايد خواستهها و نتايجى كه با اندامى چون زبان حاصل مىگردد هدف اصلى خود قرار دهد، چون هدف اصلى چيزى فراتر از اينهاست و سخن گفتن براى انسان نبايد اصالت داشته باشد. از اين جهت بايد زبان را در راه خير و كمال بهكار گرفت. در حديثى امام صادق(عليه السلام)مىفرمايند:
زَكاةُ اللِّسانِ النُّصْحُ لِلْمُسْلِمِينَ وَ التَّيَقُّظُ لِلْغافِلِينَ وَ كَثْرَةُ التَّسْبيحِ وَ الذِّكْرِ..»(1)
زكات زبان نصيحت كردن به مسلمانان و بيدار ساختن غافلان و تسبيح و ذكر فراوان است.
سخن گفتن وسيله است و چون خداوند هدف از آفرينش انسان را كمال و رسيدن به قرب خود قرار داده بايد از زبان براى رسيدن به آن هدف برين سود جست، نه اينكه با آن، اسباب تيرهروزى خود را فراهم ساخت. بايد سنجيده سخن گفت واز سخنان بيهوده كه باعث پايين آمدن منزلت اجتماعى و معنوى انسان مىشود دورى گزيد، چه اينكه گفتار انسان بيانگر شخصيت و منزلت اوست. پس انسان اگر بىملاحظه و بدون نگرش به نتايج گفتار خويش سخن گفت، ماهيت دون مايه خود را فاش ساخته؛ چنانكه حضرت على(عليه السلام)مىفرمايند:
1. بحارالانوار، ج 96، ص 7.
«تَكَلَّمُوا تُعْرَفُوا فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ»(1)
سخن گوييد تا شناخته شويد، همانا آدمى زير زبانش نهان است.
و در جاى ديگر بيهوده سخن گفتن و عدم انديشه در نتيجه و ثمره گفتار را از صفات منافقان برمىشمارند:
«وَ إِنَّ الْمُنافِقَ يَتَكَّلَمُ بِما أَتَى عَلى لِسانِهِ لا يَدْرى ماذا لَهُ وَ ماذا عَلَيْهِ»(2)
منافق هر چه بر زبانش مىآيد مىگويد و نمىداند چه به سود اوست و چه به زيان اوست.
برخلاف مؤمن كه:
«إِذا أَرادَ أَنْ يَتَكَلَّمَ بِكَلام تَدَبَّرَهُ فى نَفْسِهِ، فَإِنْ كانَ خَيْراً أَبْداهُ وَ إِنْ كانَ شَرّاً وَاراهُ»(3)
چون مىخواهد سخنى بر زبان آورد، در آن نيك بينديشد، اگر نيك است آشكارش كند و اگر بد است پنهانش دارد.
گرچه به اجمال مىدانيم كه بايد به وسيله زبان به خداوند متعال تقرب جست، اما سخن در چگونگى اين تقرب است . در توضيح بايد گفت: گفتار و سخنان ما گاه از مقوله عبادتند كه انسان به هنگام نيايش و نماز الفاظى را بيان مىكند؛ اين سخنان در شمار عبادتهاى واجب و يا مستحب جاى مىگيرند. اما در ساير موارد، زبان وسيلهاى است براى تفاهم با ديگران كه انسان آنچه در نهان دارد، به ديگران برساند و آنان را از خواست و يا نيّت خود آگاه سازد. در تفهيم به ديگران، انسان بايد هدف الهى داشته باشد: بداند گفتن چه مطالبى و تفهيم چه گفتارى مطلوب خداوند و موجب تقرب به اوست و باعث جلب ثواب اخروى مىگردد، كه در اين صورت با به حركت درآوردن زبان و سخن گفتن به خواستههاى الهى خود مىرسد.
در برخى موارد، بايد از طريق شرع به مطلوب بودن سخن پى برد و الا انسان خود مرز و مشخصات گفتار مطلوب را در نمىيابد.
1. نهجالبلاغه (ترجمه شهيدى) كلمات قصار 392، ص 432.
2. همان، خطبه 176، ص 184.
3. همان.
در بسيارى موارد انسان به كمك عقل خود نيكو بودن سخن را تشخيص مىدهد و پىمىبرد كه آن سخن مطلوب، واجب و يا مستحب است. در اين صورت اگر انسان قصد قربت داشته باشد، سخن او عبادت بهشمار مىآيد، مثل اينكه با سخن خود بخواهد ظلمى را از مظلومى دفع سازد و يا با سخن خود حق مظلومى را از ظالم بازستاند. اين موارد از «مستقلات عقليه» هستند كه عقل در درك آنها مستقل است و نياز به دستور شرع نيست: اگر هيچ دستور شرعى به ما نمىرسيد، درك مىكرديم كه دفع ظلم از مظلوم واجب است و اگر بتوانيم با سخن خود ظلمى را از مظلومى دفع سازيم، آن سخن واجب و موجب رضايت و خوشنودى خداوند است، اگر هم آن سخن به حد وجوب نرسد، لااقل حسن و نيكويى آن را درك مىكنيم.
همه مىدانيم كه دست نوازش بر سر يتيم كشيدن و شاد كردن او و يا با سخن خود زدودن اندوه و غم از برادر مؤمنى كه گرفتار ناراحتى شده، مطلوب است .در چنين صورتى، اگر انسان قصد قربت كند عملش عبادت است. در برابر اين موارد، در برخى موارد ما نمىتوانيم حدود و دامنه جواز فعل را تشخيص دهيم و به مانند احكام شرعى، شارع بايد آنها را براى ما بيان كند. گر چه عقل ما كليّاتى را درك مىكند، اما خصوصيات، شرايط و حدود آن موارد را شارع مقدّس معيّن مىكند، كه از طريق استنباط از منابع فقهى در اختيار ما قرار مىگيرند؛ پس در چنين مواردى بايد منتظر دستور شرع بود. مواردى نيز هست كه ما مىدانيم، مطلوب و خوشايند خداوند نيستند؛ انجام اين موارد صحيح نيست و در صورتى كه انسان انجام بدهد معصيت كرده، مجازات مىشود و چون مطلوب خداوند نيستند، با قصد قربت عبادت نمىگردند. حكم اين موارد را عقل انسان مستقلا تشخيص مىدهد و نيازى به دريافت حكم از شارع نيست، مثل آزار ديگران به وسيله زبان، دروغ، تهمت و به هم زدن ارتباط دو مؤمن به وسيله زبان كه عقلا مذموم و نكوهيدهاند.
نتيجه گرفتيم كه پسنديده و ناپسند بودن برخى سخنان را ما بروشنى درك مىكنيم و در ديگر موارد حدود و شرايط سخنان پسنديده و ناپسند را شارع براى ما بيان مىكند.
شيوه بهرهورى از زبان و گريز از آفات آن
بايد توجه داشت كه زبان يكى از بزرگترين نعمتهاى خداوند واز لطيفترين آفريدههاى اوست . گر چه حجم آن اندك است، اما طاعت و جرم آن بزرگ است؛ چون كفر و ايمان به وسيله زبان ظاهر مىگردند و آن دو سرحد طاعت و عصيان انسانند. از اين جهت بايد در كنترل زبان كوشيد،چرا كه آزاد گذاردن آن موجب زيانهاى فراوانى براى انسان مىشود و وقتى انسان از شرّ زبان مصون مىماند كه آن را با احكام و مقرّرات شرع مقيّد سازد و جز براى آنچه نفع دنيا و آخرت او در آن است، آن را رها نسازد و سعى كند در مواردى كه بيم دارد با سخنش خطر دنيوى و اخروى به او متوجه گردد، زبان را حفظ كند. زبان بزرگترين وسيله شيطان براى فريب و اغفال انسان است،از اين جهت در روايات از سكوت ستايش شده، چنانكه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند:
«مَنْ صَمَتَ نَجا»(1) هركس سكوت كرد، نجات يافت.
در حديث ديگرى مىفرمايد:
«لا يَسْتَقِيمُ إِيمانُ عَبْد حَتّى يَسْتَقِيمَ قَلْبُهُ وَ لايَسْتَقِيمُ قَلْبُهُ حَتّى يَسْتَقِيمَ لِسانُهُ»(2)
ايمان بندهاى استوار نگردد تا دل او استوار نشود و دل او استوار نشود تا زبان او استوار نگردد.
اوحدى نيز در وصف خاموشى چنين مىسرايد:
غنچه كو در كشد زبان دو سه روز *** هم بزايد گلى جهان افروز
گر چه پرسند كم جواب دهد *** به نفس بوى مشك ناب دهد
راه مردان به خود فروشى نيست *** در جهان بهتر از خموشى نيست.
بايد زبان را از آفاتى چون دروغ، تهمت و سخن چينى و غيره بازداشت و نيكو و پسنديده سخن گفت، تا زيانى متوجه گوينده و يا ديگرى نشود. پس در جايى بايد سخن
1. بحارالانوار، ج 77، ص 90، ح 2.
2. همان، ج 71 ص 286.
گفت كه نياز به آن باشد و حاجتى به آن رفع گردد؛ چه بسا سخنانى كه با آنها قصرى در بهشت ساخته مىشود. پس كسى كه مىتواند با زبان خود گنجها بيندوزد، اگر بهجاى آن خاشاك اندوزد، خسارت بزرگى ديده است. اين مَثل كسى است كه ذكر الهى را ترك كند و به كارهاى مباحى كه برايش سود ندارد بپردازد. او گرچه گناه نكرده، اما از آن جهت كه سود عظيمى را ـ كه از ناحيه ذكر خداوند به او عايد مىشد ـ از دست داده، خسارت ديده است؛ چنانچه امام صادق(عليه السلام) از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در وصف اولياى خداوند نقل كردهاند كه:
«إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ سَكَتُوا فَكانَ سُكُوتُهُمْ ذِكْراً وَ نَظَرُوا فَكانَ نَظَرُهُمْ عِبْرَةً، وَ نَطَقُوا فَكانَ نُطْقُهُمْ حِكْمَةً، وَ مَشَوْا فَكانَ مَشْيُهُمْ بَيْنَ النّاسِ بَرَكَةً»(1)
اولياى خدا خاموشى گزيدند و خاموشى آنها ذكر بود و نگريستند و نگاهشان عبرت بود و سخن گفتند و سخنشان حكمت بود، در ميان مردم راه رفتند و راه رفتنشان بركت بود.
نظر به نقش زبان در سعادت و شقاوت انسان و بالاتر از آن نقش آن در سالم سازى جامعه و يا تخريب بنيادهاى ارزشى يك اجتماع است كه از طرف خداوند و اولياى دين سفارشهاى فراوان شده كه انسان سعى كند، زبان خويش را كنترل كند و با آگاه شدن به آداب و رفتار صحيح اجتماعى و اسلامى و الگو قرار دادن شيوههاى رفتارى و گفتارى اولياى دين، زبان خويش را در جهت سالمسازى خود و جامعه بهكار بندد. از اين جهت بهترين راه براى كنترل زبان و بهكار گرفتن صحيح آن، نگرش در آداب گفتارى انبياء و اولياى الهى است:
انبياء در معاشرت با مردم، بهترين شيوه و آداب گفتارى را ارائه مىدادند كه از نمودهاى آن، استدلال و احتجاجهايى است كه با كفار داشتند و در قرآن كريم نيز نقل شده است. همچنين سخنانى كه با مؤمنان داشتهاند و سيره مختصرى كه از آنان نقل گرديده. اگر ما در بيانات گوناگونى كه پيامبران با مشركان و گردنكشان داشتهاند جستجو كنيم، نمىتوانيم
1. اصول كافى، ج 3، ص 333، ح 25.
چيزى را كه خوشايند كفار نباشد و يا ناسزا و اهانتى، در آنها بيابيم. آرى با آن همه مخالفت، فحش، طعنه، استهزاء و تمسخرى كه از آنان مىديدند، جز به بهترين بيان و خيرخواهانهترين پند و اندرز پاسخشان نمىدادند و جز با سلام از آنان جدا نمىشدند:
«وَ عِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً»(1)
بندگان (خاص خداوند) رحمان، كسانى هستند كه با آرامش و بىتكبّر بر زمين راه مىروند و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند) به آنها سلام مىكنند.
آرى با توجه به آن همه زخم زبانها، تهمتها و اهانتهايى كه مشركان به پيامبران روا مىداشتند و قرآن نقل كرده است، نيامده كه يكى از انبياء(عليهم السلام) در برابر آن آزارها، خشونتى و يا بدزبانى كرده باشد، بلكه در مقابل، گفتار صواب، منطق شيوا و خُلق نيكو از خود نشان مىدادند. آرى اين بزرگواران پيرو تعليم و تربيتى بودند كه بهترين گفتار و زيباترين ادب را تعليمشان مىداد و از همين تعليم الهى، دستورى است كه خداوند به موسى و هارون داد و فرمود:
«إِذْهَبَا إِلىَ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى . فَقُولاَ لَهُ قَوْلا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى»(2)
به سوى فرعون برويد كه طغيان كرده است، اما به نرمى با او سخن گوييد شايد متذكر شود و يا (از خداوند) بترسد.
از جمله آداب گفتارى انبياء(عليهم السلام) اين است كه همواره خود را جزو مردم و يكى از آنها حساب مىكردند و با هر طبقهاى از آنان در حد فهمشان صحبت مىكردند، و اين حقيقت از گفتگويى كه با مردم گوناگون داشتهاند ـ و در تاريخ و روايات حكايت شده ـ بخوبى استفاده مىشود؛ چنانكه از طريق شيعه و سنى نيز روايت شده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود:
1. فرقان / 63.
2. طه / 43 ـ 44.
«إِنّا مَعاشِرَ الاَْنْبِياءِ أُمِرْنا أَنْ نُكَلِّمَ النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ»(1)
ما گروه پيامبران اساس كارمان بر اين است كه با مردم به قدر عقلشان صحبت كنيم.(2)
پرهيز از سخنان مشغول ساز و افراط در مزاح و شوخى
سخن در آفات و زيانهاى زبان است و در اين ارتباط، روايات فراوانى وارد شده است و فقهاى ما بابهايى از فقه را به محرّمات سخن گفتن اختصاص دادهاند؛ مثل دروغ، سخن چينى، مسخره كردن و آزار مؤمن، سخنان بيهوده و مشغولساز كه از آن به «لهوالحديث» تعبير شده است و انسان را از خداوند دور مىسازد و طبيعت انسانى را از معنويت و نور خداوند تهى مىگرداند. (در كتابهاى اخلاقى نيز به تفصيل در اين باره بحث گرديده است.) چيزى كه هست در برخى موارد، نكوهيده و حرام بودن عملى براى انسان آشكار است، از اين جهت انسان در حكم آن گفتار و عمل شك ندارد. اما گاه سخنانى، به ظاهر مباح جلوه مىكنند و حتى انسان تصور مىكند كه مطلوبند، اما در واقع حرام و نامطلوبند. در چنين مواردى شيطان ما را فريب مىدهد و باعث مىگردد، با گفتن آن سخنان مشتبه و شبههناك، آگاهانه و يا نيمه آگاهانه به گناه آلوده شويم؛ گرچه گاهى خود انسان نيز توجه كافى ندارد و خودش را فريب مىدهد.
اگر انسان در موارد مشتبه نيك بينديشد و دقّت كند، به واقعيت امر پى مىبرد، اما چون از روى هوس عمل مىكند، در كار خود دقّت نمىكند و براى انجام عمل خود بهانهاى مىآورد و حتى نام نيكى بر آن عمل مىنهد و توجيهى برايش مىتراشد. مثلا يك فرد شوخ و بذله گو، وقتى مىخواهد مجلسى را گرم كند و با سخنان خود ديگران را بخنداند، بهانه مىآورد كه مثلا امشب شب عيد است و مىخواهم ديگران را شاد كنم. با اين بهانه به سخنان مشغولسازى روى مىآورد كه هيچ بهره معنوى و حتى دنيوى در برندارند. و جز اتلاف عمر و احياناً آزردگى ديگران و آثار سوء ديگر نتيجهاى ندارد.
1. بحارالانوار، ج 1، ص 85، ح 7.
2. الميزان (دارالكتب الاسلاميه، چاپ سوم) ج 6، ص 315 ـ 317.
كلمه «لهو» به معناى هر چيزى است كه انسان را از كارهاى مهمّ و لازم باز دارد و «لهوالحديث» سخن مشغولسازى است كه انسان را از حق منصرف ساخته، به خود مشغول مىسازد؛ مانند حكايتهاى خرافى و داستانهايى كه انسان را به فساد و فجور مىكشانند. همچنين ترانهها و موسيقيهاى مبتذل ومانند آنها از مصاديق لهوالحديث هستند.
در مجمعالبيان آمده است كه اين آيه درباره نصر بن حارث نازل شد. چون او تاجر بود و به ايران سفر مىكرد و در آنجا اخبار و افسانههاى ايرانى را از منابعش مىگرفت و براى قريش تعريف مىكرد و به ايشان مىگفت: محمّد از عاد و ثمود برايتان تعريف مىكند و من از رستم و اسفنديار و كسراها، مردم نيز قصههاى او را گوش مىدانند و به آيات قرآن گوش فرا نمىدادند.(1)
بايد توجه داشت كه تنها سخنان بيهوده و خندهآور نيست كه باعث شاد گرديدن برادر مؤمنى مىگردد كه ناراحت و افسرده است، بلكه متناسب با روحيه آن فرد افسرده و ناراحت مىتوان روايتى درباره رحمتهاى خداوند برگزيد و براى او خواند تا انبساط خاطر يافته، از غم و افسردگى رها گردد؛ نه اينكه با يك سرى سخنان پوچ و بيهوده او را شاد كنيم. بنابراين كسى منكر ادخال سرور در دل ديگران و شاد گردانيدن آنان نيست، بلكه اين نكتهاى است كه كراراً در منابع دينى بدان توصيه شده است. اما سخن اين است كه گفتار و سخنان انسان بايد بار ارزشى و معنوى مثبت داشته باشد، تا نه وقت ديگران هدر رود و نه نعمتهاى الهى، از جمله زبان، در راههاى پوچ و بىارزش به كار گرفته شوند.
امام باقر(عليه السلام) نقل مىكنند كه پيامبر فرمود:
«مَنْ سَرَّ مُؤْمِناً فَقَدْ سَرَّنى وَ مَنْ سَرَّنى فَقَدْ سَرَّاللّهَ»(2)
هركس مؤمنى را شاد و خوشحال سازد، مرا خوشحال ساخته است و هر كس مرا خوشحال سازد، براستى خداوند را خوشحال كرده است.
1. الميزان (دارالكتب الاسلاميه،چاپ سوم) ج 16 ،ص 220 ـ 223.
2 اصول كافى، ج 3 ص 271.
يا در روايت ديگرى امام سجاد(عليه السلام) نقل مىكنند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:
«إِنَّ أَحَبَّ الاَْعْمالِ إِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ إِدْخالُ السُّرُورِ عَلىَ الْمُؤْمِنينَ»(1)
بهترين اعمال نزد خداوند عزوجل وارد ساختن سرور و خوشحالى بر مؤمنان است.
گاه به جهت امر دنيوى و يا اخروى مؤمن محزون مىگردد و آن حزن و اندوه او را از فعاليت و كار باز مىدارد و قوا و نيروهايش را متوقف مىكند. بنابراين نمىتواند از توانايىها و قابليتهاى خود بهره برد، چون نشاط و آرامش ندارد:
اگر مطالعه كند، چيزى به ذهن نمىسپارد؛ يا در هنگام نماز حضور قلب ندارد. به هر جهت دل به كارى نمىسپرد و دستش به انجام كارى دراز نمىگردد. در اين صورت بايد سعى كرد او را از آن غم و اندوه و گرفتارى نجات داد و او را شاد ساخت، تا به عبادت و كارش برسد. شاد ساختن او هم مطلوب و هم، اگر براى خداوند باشد، عبادت است.
گاهى انسان خود را فريب مىدهد و براى اينكه مؤمنى را شاد كند، به نقل قصههاى بىفايده، گفتن سخنان لغو و بيهوده و حرفهاى خندهآور و شوخى توسّل مىجويد؛ گويا راه را منحصر در آنها مىبيند. غافل از اينكه در آن مورد مىتوان حرف حسابى، منطقى و ارزشدار زد، مىتوان با دليل و استدلال آن مؤمن را از غمها و غصههايش جدا كرد. مىتوان او را راهنمايى كرد و به او گوشزد كرد كه اين ناراحتى و اندوه ، دردى را دوا نمىكند و جز اينكه به اعصاب خود آسيب مىرسانى و از كارت باز مىمانى، هيچ فايدهاى متوجه تو نمىگردد.
آدم شوخ و بذله گو وقتى مىنگرد كه دوستش ناراحت است، شروع مىكند به بذله گويى و گفتن سخنان خنده آور، به اين خيال كه مىخواهد رفيقش را شاد كند؛ غافل از اينكه مزاح و شوخىِ اندك مطلوب است و افراط در آن نكوهيده و مذموم مىباشد. افراط در مزاح و شوخى باعث مىگردد كه انسان پيوسته به لعب و به بازى گرفتن خود و ديگران
1. همان، ص 272.
بپردازد و بعلاوه افراط در آن موجب خنده فراوان مىگردد كه خنده فراوان قلب را مىميراند و ابهّت و وقار انسان را زايل مىسازد. از اين جهت مىنگريم كه پيامبر معظم اسلام نيز كم مزاح و شوخى مىكردند، چنانكه فرمودند:
«إِنِّى لَأَمْزَحُ وَ لا أَقُولُ إِلاّ حَقّاً»(1)
من نيز شوخى و مزاح مىكنم، اما در شوخى سخنان حق و صحيح مىگويم.
يا در لزوم پرهيز از خنده زياد مىفرمايند:
«وَاللّهِ لَوْ تَعْلَمُونَ ما أَعْلَمُ لَضَحِكْتُمْ قَليلا وَ لَبَكَيْتُمْ كَثيراً»(2)
به خدا قسم، اگر به آنچه من مىدانم آگاه بوديد فراوان مىگريستيد و كم مىخنديديد. با توجه به آنچه بيان گشت، بايد سعى كرد شوخى و مزاح را از حد نگذراند. چهاينكه گاه زيادهروى در مزاح و شوخى ـ به بهانه ادخال سرور ـ به آزار، مسخره كردن و خداى ناكرده، به تهمت و غيبت مىانجامد. به اين بهانه كه شاد كردن مؤمن مستحب است، فريب و نيرنگ شيطان را مىخورد و آلوده به گناه بزرگى چون غيبت مىشود. او علاوه بر اينكه خود آلوده شده، عمل ناصوابى مرتكب گشته است، دوستش را نيز وادار مىكند كه با شنيدن غيبت به گناه آلوده شود.
به هر حال در بسيارى موارد، شيطان انسان را فريب مىدهد كه به خيال انجام كار نيك و پسنديده مرتكب گناه شود. حال اگر انسان نيك بينديشد و دقّت كند، به اشتباه خود پى مىبرد؛ گرچه گاهى چون انسان چندان آگاه و بصير نيست، حتى اگر دقّت نيز كند به اشتباه خود پىنمىبرد! در اين صورت بر عهده ديگران است كه او را آگاه كنند كه آن عمل ناپسند است و انجام كار مطلوبى، چون شاد كردن ديگران را به شكل ديگرى كه صحيح و مطلوب باشد، مىتوان انجام داد.
1. بحارلانوار، ج 16، ص 298.
2. همان، ج 58، ص 107.
يكسان نبودن شيوههاى هدايتگرانه
براى آگاهانيدن افراد و توجه دادن آنها به اعمال نامطلوبشان، نمىتوان از شيوهاى يكسان بهره جست: كسانى كه چندان به واجبات و محرّمات آگاه نيستند و به منابع دينى، قرآن و روايات دسترسى ندارند، بايد برايشان زيانهاى دنيوى و اخروى دروغ، سخن چينى و غيبت را برشمرد: اينكه غيبت به منزله خوردن گوشت مرده است و از اين قبيل. اما براى كسانى كه دائما با كتاب و سنت و علوم اهل بيت سروكار دارند، جا ندارد كه ما از زيانهاى اين گناهان سخن گوييم؛ چون آنها خود آگاهند. آنها را بايد به مواردى كه دچار غفلت مىشوند، آگاه ساخت. بايد آنها را بيدار ساخت كه برخى از سخنان ، حتى اگر به نيّت خير گفته شوند، نامطلوب مىباشند و مرضىّ خداوند نيستند و باعث مىگردند كه انسان زيان بيند.
بله در برخى موارد كارها متشابه و دوسويهاند و نيّت و انگيزه انسان است كه به آنها هويّتى پسنديده و يا ناپسند مىبخشد. گاهى عملى اگر با نيّت خيرى انجام گيرد نيك شمرده مىشود و اگر با نيّت بدى انجام گيرد پست و بد مىگردد؛ چرا كه از ديدگاه اسلامى ارزش هر كارى به نيّت است: چه بسا انسان، نادانسته و از روى غفلت، كار بدى را با نيّت خوبى انجام مىدهد، در چنين موردى چه بسا در مقابل نيّتش به او ثواب بدهند، اگر هم ثواب نبرد لااقل معذور است. اما اگر كار نيكى را با نيّت پستى انجام داد، ثوابى نمىبرد و عبادتى انجام نداده، چه بسا عقاب نيز مىشود؛ چون عملش بر اساس حسن اخلاقى نبوده است. از اين نمونهها در گفتار و سخنان فراوان مىتوان يافت:
گاهى از كسى سخن به ميان مىآيد و انسان مىخواهد درباره خوبىهاى او سخن گويد و گاه براى خوشايند او، به چربزبانى و مبالغه و ستايشهاى بىجا مىپردازد. اگر به او بگوييد: چرا اينقدر تملّق و چاپلوسى مىكنى؟ خواهد گفت: من با ذكر خوبىهاى ديگران مىخواهم به تواضع و فروتنى متصف گردم! البته از ويژگىهاى ممتاز انسان اين است كه خوبىهاى ديگران را برشمارد و سعى كند، حسنات ديگران را ذكر كند كه در روايات نيز به
اين نكته سفارش شده است. در اين كار، هم به مؤمنى ارج نهادهايم و بر آبروى او افزودهايم و هم ديگران را به كار نيك و اتصاف به صفات نيكو تشويق كردهايم. اما بايد ديد كه ما با چه نيّتى ديگران را مىستاييم؟ آيا براى عزّت بخشيدن به مؤمن و جلب رضايت خداوند و ترويج معروف و خير در جامعه، ديگران را مىستاييم؟ يا در حضور و در غيابش او را مىستاييم تا او از ما خشنود گردد و منزلتى نزد او بيابيم؟ اين روش و رويه موجب گردد كه او نظر نيكو به ما برد و متقابلا ما را بستايد و يا در موقع نياز از او استفاده بريم! در واقع نان به يكديگر قرض مىدهيم: من پشت سر دوستم از او تعريف مىكنم تا او نيز پشت سر از من تعريف كند. در چنين مواردى است كه شيطان انسانهاى درس خوانده و آگاه را فريب مىدهد.
شيطان، عوام و افرادى عادى را كه آشنا به حدود الهى نيستند به دروغ و غيبت و گناهان تعريف شده و شناخته شده وامىدارد، اما علماء را به گونه ديگر فريب مىدهد، چندان كه خيال كنند اگر پشت سر ديگرى ستايش و مدح او را بگويند تا او نيز متقابلا آنها را بستايد، كار خوبى انجام دادهاند.اين در واقع، برخاسته از حيلهها و مكرهاى نفس است.
بنابراين انسان بايد مواظب باشد و اگر خواست كارى انجام دهد، دل خود را بكاود كه چه انگيزهاى براى انجام آن كار دارد. قبل از انجام هر كارى قدرى تأمل كند و سپس دست به آن كار بزند، چنان نباشد كه زبانش را آزاد بگذارد و در هر مناسبتى، بدون اندكى انديشيدن و فكر كردن، حرف بزند؛ چرا كه ويژگى احمق اين است كه زبانش را كنترل نمىكند و هر چه خواست مىگويد.
حضرت على(عليه السلام) در تفاوت سخن گفتن عاقل با احمق مىفرمايند:
«لِسانُ الْعاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الاَْحْمَقِ وَراءَ لِسانِهِ»(1)
زبان خردمند در پس دل اوست و دل نادان پس زبان او.
مرحوم سيد رضى(رحمه الله) در توضيح آن سخن بلند مىفرمايد: «اين از معناهاى شگفت و
1. نهج البلاغه (ترجمه شهيدى) كلمات قصار 40. ص 367.
شريف است و مقصود امام(عليه السلام) اين است كه خردمند زبان خود را رها نكند، تا كه با دل خويش مشورت كند و با انديشه خود رأى دهد. در مقابل نادان را آنچه بر زبان آيد و گفتهاى كه بدان دهن گشايد، بر انديشيدن و رأى درست را ارائه دادن مقدم دارد. پس چنان است كه گويى زبان خردمند پيرو دل اوست و دل نادان پيرو زبان او»
پس بايسته است كه به هنگام سخن، ابتدا بينديشيم كه براى چه مىخواهيم حرف بزنيم و انگيزهمان چيست تا با عنايت خداوند، از آفات زبان و حيلههاى نفسانى و شيطانى خود را حفظ كنيم. اما اگر نينديشيم و در كار خود دقّت نكنيم و بدون تأمل و حساب نشده سخن بگوييم، رفته رفته، در دام شيطان مىافتيم و ناخواسته به مكر و حيلههاى او گرفتار مىآييم. البته اين لغزشهايى كه برخاسته از غفلت، شتابزدگى، عدم تأمل و تفكّر در انجام عمل و نداشتن انگيزه صحيح است، منحصر به گفتار و سخن نيست: انسان در بهرهورى از ساير اعضا و قواى خود نيز به اين لغزشها در مىافتد، چيزى كه هست اكنون سخن ما در آفات و زيانهايى است كه از ناحيه زبان متوجه انسان مىگردند و البته انحرافات و آفات زبان فراوانند و خطرهايى كه از ناحيه زبان متوجه انسان مىگردند، به مراتب زيانبارتر از ساير خطرها هستند. ما بايد در هنگام سخن گفتن، در پى كسب رضايت و خوشنودى خداوند باشيم، نه اِعمال نيّت و اغراض پليد خود.
در درجه اول، سخن ما بايد پسنديده و مطلوب خداوند باشد و در درجه دوم بايد از گفتن آن انگيزه صحيحى داشته باشيم؛ يعنى هم حسن فعلى در ميان باشد و هم حسن فاعلى. هم قالب و چارچوب سخن صحيح باشد و هم محتوا و هدفى كه در پى آن سخن است؛ هم شكل صحيح باشد و هم مفهوم و معنا.
بارها حضرت امام، رضوان الله تعالى عليه، و نيز ديگر بزرگان مىفرمودند: هيچگاه شيطان عالم را به شرابخوارگى و يا عمل زشت ديگرى كه متناسب با شأن او نيست وا نمىدارد، چون در آن صورت آبرويى براى آن عالم باقى نمىماند و هرگز او حاضر نمىشود چنين خطر و زيانى را بر خود هموار كند. اما شيطان، علما و اهل دانش را به
انحرافات و لغزشهايى وا مىدارد كه در باطن از شرابخوارگى نيز بدترند. عالم را به كارى وا مىدارد كه ظاهر زشتى ندارد و كسى او را مذمّت نمىكند كه چرا چنين و چنان كردى، اما ضرر و گناه آن كار فراوان است و چه بسا خود انسان نيز متوجه نيست كه چه گناه بزرگى مرتكب گشته است و تا چقدر سقوط كرده! بنابراين جا دارد بيشتر دقّت كنيم و در پى كنترل هواهاى نفسانى خود برآييم و زبانمان را مهار كنيم، تا هر سخنى و هر حرفى را نزنيم و به اندازه سخن گوييم. تا ضرورتى براى سخن گفتن نباشد، سخن نگوييم، چنانكه سعدى مىگويد:
ندهد مرد هوشمند جواب *** مگر آنگه كز او سؤال كنند.
نگرش در بازتاب و دستاورد سخن و ديگر رفتار
بايد توجه داشت كه وقتى گرم صحبت شديم، ديگر كنترل زبان مشكل است، بنابراين قبل از سخن گفتن بايد چاره كرد و در آنچه مىخواهيم بگوييم، بينديشيم تا از حد نگذريم. اگر زبانمان را مهار نكنيم، وقتى در مجلسى از اين سو و آنسو سخن به ميان مىآيد و ديگران با شنيدن حرفهاى انسان مىخندند و او را تشويق به سخن گفتن مىكنند، براى انسان دشوار است كه از سخن دست كشد. پس در لابلاى سخنان خود مزاح و شوخى مىكند و به هر نحو، حتى با غيبت، سعى مىكند ديگران را بخنداند. در واقع زبان كنترل نشده بسان اسب چموشى است كه چون رها گردد و لجام از دست بربايد، كنترل آن بسيار دشوار است. بنابراين انسان از اول بايد سعى كند زبانش را مهار سازد و هر جملهاى كه مىخواهد بگويد، بينديشد كه آن سخن بجاست و يا نابجاست و از زياده روى و افراط در گفتار نيز بپرهيزد.
پيامبر و اولياى خدا به انگيزه تربيت انسانها، به آنها گوشزد مىكردند كه كارهايشان حساب دارد و چنان نيست كه در برابر گفتار و كردار خويش جوابگو نباشند. چنان نيست كه پس از يك ساعت گفتگو و از هرجا سخن گفتن، پيش خود فكر كنيم كه اتفاقى نيفتاده. بلكه هر كلمهاى كه از دهن انسان خارج مىشود، ثبت مىشود و درباره آن سؤال مىشود كه چرا
گفتى و چرا فلان نيّت را داشتى. توجه به اين مطلب باعث مىشود كه انسان تا حدى خود را كنترل كند، والا نفس قوى است و به راحتى تسليم نمىشود.
از جمله راههايى كه مىتوان با آن نفس مؤمن را كنترل كرد، توجه دادن او به اين است كه خداوند متعال حضور دارد و سخنان او را مىشنود و در روز محشر از تكتك سخنان او سؤال مىكند؛ اين نكته را پيامبر(صلى الله عليه وآله) در كلام خود چنين بيان مىكنند:
يا اباذرٍّ؛ انّ اللّه عزّوجلّ عند لسان كلّ قائل فليتقّ اللّه امرءٌ و ليعلم ما يقول»
اى ابوذر؛ خداوند عزوجل نزد زبان هر گويندهاى است. پس سخنگو بايد از خداوند بترسد و بداند چه مىگويد.
اگر انسان توجه داشته باشد كه در هنگام سخن گفتن خداوند حضور دارد و سخنان او از خداوند پنهان نمىماند ، حواس خود را جمع مىكند و هر سخنى را بر زبان نمىراند. علاوه تقواى الهى موجب مىگردد كه انسان از خداوند بترسد؛ در نتيجه رفتار خود را كنترل مىكند و نمىگذارد بدون توجه سخنى از زبانش صادر گردد.
همچنين يكى از روشهاى تربيتى اولياى خدا اين است كه با توجهدادن پيروان خويش به كنترل خواستههاى نفسانى، آنها را تشويق مىكنند كه از سخنان اضافى و بىجا پرهيز كنند و به اندازه نياز و حاجت سخن گويند. كم حرف بزنند و اگر با دو جمله مىتوانند مطلبى را به ديگرى تفهيم كنند از گفتن جمله سوم بپرهيزند. حتى اگر براى بيان تكليف واجبى، چون امر به معروف و نهى از منكر مىخواهند سخن گويند، سعى كنند در حد مقصود خويش سخن بگويند و از حرفهاى زيادى بپرهيزند؛ در اين باره پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىفرمايند:
«يا اباذرٍّ؛ أترك فضول الكلام و حسبك من الكلام ما تبلغ به حاجتك»
اى ابوذر؛ از گفتن سخنان زايد خوددارى كن، از سخن تو را همان بس كه بدان حاجتت رفع شود.
گاهى انسان وقتى در مجلسى مشغول حرف زدن مىشود، بدون توجه سخنان زايد و بيهودهاى بر زبان جارى مىسازد كه نه به دنيايش نفع مىرساند و نه به آخرتش. سرمايه با
ارزش غيرجايگزين عمر را سر هيچ هدر مىدهد! بنابراين جا دارد كه انسان به اندازه سخن گويد و از حرفهاى بىفايده و زايد بپرهيزد؛ در حديثى پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىفرمايد:
«طُوبى لِمَنْ طابَ خُلْقُهُ وَ طَهُرَتْ سَجِيَّتُهُ وَ صَلُحَتْ سَريرَتُهُ وَ حَسُنَتْ عَلانِيَتُهُ وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مالِهِ وَ أَمْسَكَ الْفَضْلَ مِنْ كَلامِهِ»(1)
خوشا به حال كسى كه اخلاقش خوش و صفاتش پاكيزه و باطنش شايسته و ظاهرش نيكو باشد و زيادى مالش را انفاق كند و زيادى سخنش را فرو خورد.
بزرگى مىگويد: مؤمن كسى است كه چون مىخواهد سخن گويد مىانديشد، پس اگر سخن گفتن به صلاحش بود سخن مىگويد والا سخن نمىگويد. اما فاسق و فاجر، به هنگام سخن گفتن زبانش را كاملا رها مىكند.
بله سخنان زيادى از جمله زيانها و آفتهاى زبان است كه هم از شخصيت و منزلت اجتماعى انسان مىكاهد و هم موجب پشيمانى او در آخرت مىگردد، چون وقتى انسان كنترل نشده سخن گفت، خواسته و يا ناخواسته، علاوه بر صرف وقت خود در پرحرفى و گفتن سخنان بىثمر، به گناهان گفتارى نيز كشانده مىشود؛ بنابراين هم سرمايه بزرگ وقت خود را هدر داده، هم غضب و خشم خداوند را متوجه خود ساخته است.
لزوم نقل محققانه سخنان و پرهيز از شايعهپراكنى
در ادامه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مىفرمايند:
«يا اباذرٍّ؛ كفى بالمرء كذباً ان يحدّث بكلّ ما يسمع»
اى ابوذر؛ در دروغگو بودن كافى است كه شخص هر چه مىشنود نقل كند.
يكى از آفات و زيانهاى زبان اين است كه انسان هر چه شنيد، بدون تحقيق و تفحص در راستى آن بىدرنگ براى ديگران نقل كند. گرچه او قصد ندارد دروغ بگويد و آنچه شنيده بدون كم و زياد نقل مىكند، اما سخن او دروغ بهشمار مىآيد؛ چون اطمينان به راستى و
1. بحارالانوار، ج 69، ص 400.
درستى آنچه مىگويد ندارد. بنابراين هم بايد از دروغ كه سخنى است زشت و ناپسند دورى كرد و هم از گفتن چيزى كه انسان بدان يقين ندارد، بلكه اول بايد تحقيق كنيم اگر مطمئن به درستى آن سخن شديم، آنرا نقل كنيم.
تا نيك ندانى كه سخن عين صوابست *** بايد كه به گفتن دهن از هم نگشايى
گر راست سخن گويى و در بند بمانى *** به زانكه دروغت دهد از بند رهايى.
پيامبر(صلى الله عليه وآله) مىفرمايند: اگر هرچه را كه انسان مىشنود نقل كند، در شمار دروغگويان در آمده است، اما ما گاهى در نقل آنچه شنيدهايم نيز دقّت نمىكنيم و چه بسا چيزى از آن كم و يا به آن مىافزاييم و سپس براى ديگران نقل مىكنيم . بايد به هنگام سخن گفتن، دقّت كنيم كه هر چيزى را نقل نكنيم، چون انسان هرچه را مىشنود نبايد نقل كند؛ چه رسد كه در نقل سخنى مبالغه كند و سخنى را بپروراند و براى ديگران نقل كند.
با توجه به آن برداشتى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از دروغ ارائه دادند، مسلّماً شايعه پراكنى از مظاهر روشن دروغ است. شايعهپراكنى يكى از حربههاى كارى نيروهاى شيطانى بوده است كه هرگاه بزرگان دين، براى هدايت بشر و تشكيل جامعهاى سالم و الهى قد برمىافراشتند دشمنان دين و خدا با همه ابزارهاى شيطانى، از جمله با دروغ و تهمت و شايعه پراكنى، در برابر آنها مىايستادند تا مردم را از گرد مصلحان و رهبران الهى پراكنده كنند و در نتيجه خود به اغراض شيطانى و منافع خود برسند.
با بررسى تاريخ پى مىبريم كه در صدر اسلام نيز دشمن، براى اينكه مسلمانان را در راه حمايت از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و استقامت در راه دين باز دارد، بيم و ترس در دل آنها ايجاد مىكرد و به شايعهپراكنى متوسل مىشد؛ چنانكه خداوند مىفرمايد:
«وَ إِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الاَْمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى أُولِى الاَْمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ...»(1)
چرا منافقان اسرار جنگى اسلام را فاش مىكنند و چون امرى كه باعث ايمنى يا
1. نساء / 83.
ترس مسلمانان است و بايد پنهان داشت منتشر مىسازند (تا دشمنان آگاه شوند) در صورتى كه اگر به رسول و به صاحبان حكم رجوع مىكردند، همانا تدبير كار را آنان كه اهل استنباطاند مىدانستند (و در آن واقعه صلاح انديشى مىكردند.)
اين آيه شريفه داستان بدر صغرى را ياد مىكند كه پس از جريان جنگ احد كه با سرپيچى مسلمانان از فرمان پيامبر، آنان شكست خوردند و در آخر خداوند پيامبر را يارى كرد تا با اندك نيروى خود بر مشركان چيره گردد و اسلام را از نابودى حتمى نجات بخشد؛ منافقان با بر شمردن توان دشمن و بيان پيروزى آن در جنگ احد، مىخواستند در دل مسلمانان و ياران پيامبر شك و ترديد ايجاد كنند و از ناحيه شايعه پراكنى خود، مؤمنان را گمراه سازند. هدف آنها چيزى جز مخالفت با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نبود.
از اين آيه به دست مىآيد كه منظور از آنچه در ارتباط با خوف و امن به منافقان مىرسيد و سپس آنان را منتشر كردند، اراجيفى است كه به وسيله كفار و ايادى آنها، براى ايجاد نفاق و اختلاف در بين مؤمنان، ساخته و پرداخته مىشد و مؤمنان ضعيف الايمان آن را منتشر مىكردند و پروا نمىكردند كه انتشار آن خبرها باعث سستى و تزلزل مسلمانان شود.
پيامبر پس از آسيب ديدن مسلمانان در جنگ احد، همواره مردم را به جهاد با كفار دعوت مىكرد و عدّهاى در اين تلاش بودند كه مؤمنان را از شركت در جهاد و يارى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) باز دارند و به اين منظور اين شايعه را منتشر مىكردند كه مشركان عليه شما لشگر جمع مىكنند، خداوند خاطر نشان مىسازد كه اين ترساندن و شايعه پراكنىها، همه از ناحيه شيطان است و سخنان اوست كه از دهان دوستانش بيرون مىآيد، و آن گاه بر مؤمنان واجب مىكند كه از اين جوّسازان نترسند و اگر به خداوند متعال ايمان دارند تنها از او بترسند.(1)
در دنياى امروز و مخصوصاً در كشورهاى انقلابى و بخصوص در كشور ما كه به تنهايى در برابر همه قدرتهاى استكبارى ايستاده و تلاش دارد كه استقلال خود را حفظ كند و با
1. الميزان (دارالكتب الاسلاميه، چاپ سوم) ج 5، ص 18.
همه وجود از ارزشهاى اسلامى و انقلابى حراست كند، شايعه پراكنى و نقل دهن به دهن شايعات، فراوان رواج دارد. منافقان و مخالفان انقلاب، براى ايجاد شكاف در وحدت مردم و بدبين كردن آنان به اهداف و نتايج انقلاب، دست به شايعهسازى و سپس منتشر كردن آن مىزنند. متأسفانه افراد ناگاه وقتى آن شايعهها را مىشنوند، به انگيزههاى گوناگون آن شايعهها را دهن به دهن نقل مىكنند. شايد در بيان و نقل آن شايعهها، انگيزه بدى نيز نداشته باشد: در كنار دوستش نشسته است و پس از گفتگوهاى گوناگون، شايعهاى را نيز نقل مىكند.
انسان اگر در نقل شايعه، هيچ انگيزه سوئى حتى قصد خودنمايى نيز نداشته باشد، بايد بنگرد كه نقل آن خبر فايدهاى هم دارد يا نه، بعلاوه بايد بينديشد كه اصلا آن شايعه اساسى دارد يا نه؟ شايد كسى كه آن شايعه را براى من نقل كرده ، اشتباه كرده است، يا ديگرى بهدروغ آن خبر را به او رسانده. پس بايد پيش از ارائه خبر، در درستى آن تحقيق كنيم و چنان با دقّت و تأمل سخن بگوييم كه وقتى كسى حرف ما را شنيد، به ما اطمينان داشته باشد و بگويد هيچ ترديدى در حرفهاى فلانى نيست و هر چه او مىگويد درست است و نسنجيده حرف نمىزند.
انسان بايد درست و سنجيده سخن گويد تا مردم به او اعتماد كنند، و در سايه اعتماد مردم شخصيت و منزلت والايى در جامعه به دست آورد. اگر كسى دنبال كسب موقعيت اجتماعى والاست بايد سعى كند از راه جلب اطمينان و اعتماد مردم چنان موقعيتى را براى خود فراهم كند كه مردم به رفتار و سخنان او اعتماد كامل داشته باشند و بگويند، فلانى نابجا سخن نمىگويد و حرفهاى او راست و صحيح است. چنين موقعيتى هم موجب نفع دنيوى مىشود و هم اخروى، چرا كه از بعد دنيوى منافع راستگويى و دقّت در گفتار مشخص است و از بعد اخروى نيز موجب خشنودى خدا و درجات عالى بهشت برين خواهد بود.
پس نبايد به اندك بهانهاى آنچه را شنيدهايم نقل كنيم. صرف نظر از اينكه غالباً با بىدقّتى، در آنچه شنيدهايم تصرفهايى مىكنيم و يا از آن مىكاهيم و يا به آن مىافزاييم،
بيان هر مطلب صحيح و راستى نيز صحيح نيست: چه بسا مصلحت نباشد سخن راستى را نقل كنيم، چه بسا آبروى كسى در خطر افتد كه اين حرام و ناپسند است و مورد غضب خداوند مىباشد. بعلاوه برخى از شايعهها موجب مىگردد كه افراد ضعيفالنفس و سست ايمان به نظام و مسؤولان نظام بدبين شوند. پس به هنگام نقل برخى از اخبار بايد مصالح را در نظر بگيريم. بنگريم كه نقل آنها ثمرهاى دارد يا نه؟ شنونده ظرفيّت تحمّل و پذيرش آن خبر را دارد يا نه؟ بعلاوه او در نقل خبر براى ديگرى دقّت مىكند و هر جا نقل نمىكند و خبر را بدون كم و زياد نقل مىكند يا چند برابر بر آن مىافزايد و براى هر كسى نقل مىكند كه در نتيجه انتشار آن اخبار، نظام تضعيف گشته، از اعتماد مردم به نظام و مسؤولان كاسته مىشود.
در ادامه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مىفرمايند:
«يا اباذرٍّ؛ ما من شىء احقّ بطول السّجن من اللّسان»
اى ابوذر؛ هيچ چيز براى زندانى گشتن سزاوارتر از زبان نيست.
اين بيان تربيتى ديگرى است از پيامبر كه انسان را وا مىدارد، در سخن گفتن بيشتر دقّت كند و سعى كند زبان را در زندان نگه دارد كه نابجا سخن نگويد. برخى از علماى اخلاق مىفرمودند: خداوند متعال در برابر زبان دندانها و در برابر دندانها لبها را قرار داده است و در واقع لبها و دندانها را خلق كرده كه در پس آنها زبان را زندانى كنيم.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org