- مقدمه
- درس بيست و پنجم:طريق راهيابى به بهشت و جلوههاى حياى الهى
- درس بيست و ششم:نقش دعاى خالص و عمل شايسته
- درس بيست و هفتم:مقام و منزلت بنده خالص در نزد خداوند
- درس بيست و هشتم:عظمت عبادت و بندگى و تأثير تكوينى آن
- درس بيست و نهم:بندگى و عبادت، بزرگترين سرمايه انسان
- درس سىام:مقام ذكر، معاشرت سازنده و معيار گزينش رفيق
- درس سى و يكم:زبان وسيله هدايت و يا گمراهى
- درس سى و دوم:نمودهاى بزرگداشت و اجلال خداوند
- درس سى و سوم:لزوم حفظ زبان و نكوهش آفات آن
- درس سى و چهارم:جلوه عبادت و جايگاه و نقش مساجد در اسلام
- درس سى و پنجم:منزلت و مقام تقوا، زهد و ورع
- درس سى و ششم:بردبارى، مدارا و توكل از ديدگاه پيامبر
- درس سى و هفتم:تدبيرات و تقديرات الهى و نقش اعتقاد و باور راستين
- درس سى و هشتم:شناخت خداوند و نظام حكيمانه او
- درس سى و نهم:ملاك ارزشمندى از نظر خداوند متعال
درس سى و ششم
بردبارى، مدارا و توكل از ديدگاه پيامبر
مقام و منزلت والاى حلم و بردبارى
حلم و بردبارى زيبنده اولياى خدا
رفق و مدارا و تفاوت آن با مداهنه و سازشكارى
عدم نرمش پيامبر در برابر مشركان
مقام و منزلت توكل
توكل و استفاده از اسباب و عوامل مادى و معنوى
ارتباط تقوا با توكل
بردبارى، مدارا و توكل از ديدگاه پيامبر
«يا أَباذَرٍّ؛ مَنْ لَمْ يَأْتِ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِثَلاث فَقَدْ خَسِرَ. قُلْتُ: وَ مَا الثَّلاثُ؟ فِداكَ أَبى وَ أُمّى. قالَ: وَرَعٌ يَحْجُزُهُ عَمّا حَرَّمَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَيْهِ، وَ حِلْمٌ يَرُدُّ بِهِ جَهْلَ السَّفيهِ، وَ خُلْقٌ يُدارى بِهِ النّاسَ.
يا اَباذَرٍّ؛ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ أَقْوى النّاسِ فَتَوَكَّلْ عَلىَ اللّهِ، وَ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ أَكْرَمَ النّاسِ فَاتَّقِ اللّهَ، وَ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ أَغْنَى النّاسِ فَكُنْ بِما فى يَدِاللّهِ عَزَّوَجَلَّ أَوْثَقَ مِنْكَ بِما فى يَدَيْكَ.
يا أَباذَرٍّ؛ لَوْ أنَّ النّاسَ كُلَّهُمْ أَخَذُوا بِهذِهِ الاْيَةِ لَكَفَتْهُمْ: «وَ مَنْ يَتَّقِاللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لايَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَىْء قَدْراً»(1)
جملاتى كه در جلسه قبل بررسى شد بر محور تقوا و ورع بود، در اين بخش از روايت نيز پيامبر(صلى الله عليه وآله) علاوه بر ورع و خوددارى از گناه، از حلم و بردبارى و مقام توكل نيز ياد مىفرمايند:
«يا اباذرٍّ: من لم يأت يوم القيامة بثلاث فقد خسر. فقلت و ما الثّلاث؟ فداك ابى و امّى. قال: ورعٌ يحجزه عمّا حرّم اللّه عزّ و جلّ عليه و حلمٌ يردّ به جهل السفيه و خلق يدارى به النّاس.»
اى ابوذر؛ هر كس در روز قيامت سه چيز همراه نداشته باشد زيانكار است. ابوذر
1. طلاق / 2 ـ 3.
مىگويد: پدر و مادرم فدايت باد آن سه چيز چيست؟ پيامبر در جواب مىفرمايند: 1. ورعى كه او را از محرّمات باز دارد 2. حلمى كه با آن با نادانى سفيهان مقابله كند. 3. اخلاق نيكو كه با آن با مردم مدارا كند.
اولين ويژگىاى كه اگر انسان به آن متصف نگردد در قيامت زيانكار مىگردد، ورع است. در جلسه قبل گفتيم كه ورع معمولا بر ملكه تقوا اطلاق مىگردد و نفس اجتناب از گناه را ورع نمىگويند، تعبير حضرت در اين بخش، آن تفسير را تأييد مىكند و بوضوح بيان مىكند كه ورع بر ملكه نفسانى كه مانع از دست يازيدن به گناه مىشود اطلاق مىگردد؛ بنابراين خاصيت ورع اين است كه انسان را از گناه باز مىدارد و طبيعى است كسى كه چنين ويژگىاى نداشته باشد، به گناهان آلوده مىگردد و در نتيجه زيان مىبيند و گرفتار جهنم مىشود.
مقام و منزلت والاى حلم و بردبارى
دومين ويژگىاى كه اتصاف به آن، انسان را از خسران و زيان روز قيامت حفظ مىكند حلم و بردبارى است. در لغت آمده است كه حلم كنترل كردن نفس از برانگيخته شدن قوه غضب است. بىشك حلم و بردبارى از صفات پسنديده و ارزنده است و از لشگريان عقل بهشمار مىرود، چه اينكه غضب ـ كه در برابر حلم قرار دارد ـ از لشگريان جهل است. معروف است كه انسان در حال عصبانيت نه تصميم بگيرد، نه تنبيه كند و نه اقدام كند كه بعداً پشيمان خواهد شد، زيرا آن سه در حال عصبانيت از كنترل عقل خارجند؛ چرا كه در آن حال عقل انسان درست كار نمىكند: در حديثى آمده است كه قنبر از سوى نادانى مورد اهانت قرار گرفت و ناراحت شد و خواست جواب بدهد حضرت على(عليه السلام) فرمودند:
«مَهْلا يا قَنْبَرُ، دَعْ شاتِمَكَ مِهاناً تُرْضِى الرَّحْمنَ وَ تُسْخِطُ الشَّيطانَ و تُعاقِبَ عَدوَّكَ فَوَالَّذِى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَءَ النَّسْمَةَ ما أَرْضَى الْمُؤْمِنُ رَبَّهُ بِمِثْلِ الْحِلْمِ وَ لا أَسْخَطَ
الشَّيْطانَ بِمِثْلِ الصَّمْتِ وَ لا عُوقِبَ اْلأَحْمَقُ بِمِثْلِ السُّكُوتِ عَنْهُ»(1)
آهسته قنبر، دشنامدهنده خود را از روى بىاعتنايى رها كن تا خداوند رحمان را خشنود و شيطان را غضبناك كنى و دشمنت را عقوبت كنى (زيرا عقوبتى براى او بدتر از بىاعتنايى نيست.) قسم به خدايى كه دانه را شكافت و انسانها را خلق كرد، مؤمن به چيزى بيش از حلم و بردبارى پروردگارش را راضى نمىكند و به چيزى بيش از دم فروبستن شيطان را ناراحت نمىكند و به چيزى بيش از سكوت احمق را عقوبت نمىكند.
در جاى ديگر امام على(عليه السلام) فرمودند:
«لاشَرَفَ كَالْعِلْمِ وَ لا عِزَّ كَالْحِلْمِ...»(2)
هيچ شرافت و بزرگى به مانند دانش نيست و هيچ ارجمندى مانند بردبارى نيست.
نظر به والايى صفت حلم و بردبارى و نقش ارزنده آن در حفظ روابط صحيح اجتماعى و حفظ احترام متقابل انسانها، لازم است تكتك افراد جامعه به آن متصف گردند، بخصوص براى علماء كه نقش اصلاحى و تربيتى دارند: عالمى كه هدايتگر و اصلاحگر است اگر بخواهد در برابر رفتار ناشايست جاهلان مقابله به مثل كند برنامههاى اصلاحى او بىاثر مىماند. ازين جهت بايد همواره علم خود را با حلم و بردبارى قرين سازد، تا به نتيجه درخور دست يابد. پس انسان بايد در راه بيان حقايق دين و تبليغ آن صبور و پرحوصله باشد و با توجه به اين نكته كه كارايى علم و تربيت بدون حلم ميسّر نيست، پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىفرمايند:
«وَالَّذى نَفْسى بِيَدِهِ ما جُمِعَ شَىْءٌ إِلى شَىْء أَفْضَلُ مِنْ حِلْم إِلى عِلْم»(3)
قسم به خدايى كه جانم در اختيار اوست، جمع و ضميمه نشد چيزى با چيز ديگر بهتر از جمع شدن حلم با علم.
1. بحارالانوار، ج 71، ص 424.
2. نهجالبلاغه (فيضالاسلام) حكمت 109، ص 1139.
3. بحارالانوار، ج 2، ص 46.
آرى حلم و بردبارى در زمره بالاترين كمالات نفسانى پس از علم است و چنانكه گفتيم علم بدون آن سود نمىبخشد. از اينرو در برخى موارد وقتى از علم ستايش مىشود، حلم نيز با آن ذكر مىشود و در واقع، حلم و علم به عنوان دو عنصر ارزشمندى كه قرين و مكمّل همند ذكر مىگردند، لذا پيامبر مىفرمايد:
«اَللّهُمَّ أَغْنِنى بِالْعِلْمِ وَ زَيِّنّى بِالْحِلْمِ»(1)
خداوندا، مرا به سبب علم بىنياز كن و با حلم زينتبخش.
مسلّماً كسى كه حلم و بردبارى را زينت خود قرار مىدهد، در مراحل بحرانى كه آتش كينه و عداوت از درون هر كسى شعله مىكشد، بهترين شيوه رحيمانه و رأفتآميز را پيش مىگيرد و حلم و بردبارى او را از شعلهور ساختن آتش كين و غضب باز مىدارد و عنان اختيار را به دست هواى نفس نمىسپرد، بلكه او را به كنترل هواى نفس و نيز خاموش ساختن آتش غضب خود و ديگران وا مىدارد: در تاريخ مىنگريم كه با توجه به انواع آزارها و اذيّتهايى كه مشركان در حق پيامبر و يارانش روا داشتند، به هنگام فتح مكه پيامبر(صلى الله عليه وآله) نهايت بردبارى را از خود نشان داد و عفو، بخشش و ترحم را سرلوحه كار خود قرار داد. در آن هنگام دشمنان توقع داشتند كه پيامبر حمام خون راه اندازد و حتى برخى از پرچمداران سپاه اسلام كه در پى انتقام بودند، رو به ابوسفيان گفتند «أَلْيَوْمُ يَوْمُ الْمَلْحَمَةِ» امروز روز نبرد سخت و انتقام است. اما پيامبر آن شعار انتقامجويانه را به شعار محبتآميز مبدل كرد كه:
«أَلْيَوْمُ يَوْمُ الْمَرْحَمَةِ أَلْيَوْمَ أَعَزَّاللّهُ قُرَيْشاً»(2)
امروز روز رحمت و نيكنوازى است، امروز خداوند قريش را عزت بخشيد.
بىشك انسان ناچار است كه در زندگى خويش با ديگران ارتباط داشته باشد. خداوند او را چنان آفريده كه ناگزير از پذيرش زندگى اجتماعى است و اگر بخواهد تنها و به دور از
1. همان، ج 97، ص 368.
2. همان، ج 21، ص 109.
جمع زندگى كند از اكثر بركات اين عالم محروم مىگردد و نمىتواند رو به تكامل رود و شايد نتواند به زندگى خود ادامه دهد. پس او براى ادامه حيات و نيز براى تكامل و ترقى ناچار به پذيرش زندگى اجتماعى و ارتباط با ديگران است. از طرف ديگر، مردم از نظر روحيهها، اخلاق و فهم و معرفت با يكديگر تفاوتهاى فراوانى دارند و از اينرو انسان خواه ناخواه با كسانى سروكار پيدا مىكند كه رفتار غيرعاقلانه و نابخردانه دارند. گاهى با اشخاصى تماس پيدا مىكند و مواجه مىشود كه رفتار نسنجيدهشان موجب تحقير و توهين به اوست.
همه انسانها از نظر كمال و معرفت انسانى به سرحد كمال نرسيدهاند و از چنان عقلى برخوردار نيستند كه آنها را به برخورد شايسته و مؤدبانه وادارد. از اين جهت گاهى شخصى كه انسان با او تماس پيدا مىكند و يا همكار انسان و يا مسؤولى كه مردم به او مراجعه مىكنند، به جهت خود ساخته نبودن و كمى معرفت و يا به جهت گرفتارى و فشارهاى زندگى، رفتار كنترل نشده و پرخاشجويانه از خود نشان مىدهد و نمىتواند رعايت ادب را بكند و احترام ديگران را نگه دارد. طبيعى است كه اگر انسان در برابر اين طيف از افراد برخورد مشابهى نشان دهد و زود عصبانى شود و بنابر پرخاش گذارد، اختلاف و درگيرى بالا مىگيرد و عواقب شومى را به بار مىآورد. وقت انسان هدر مىرود، آرامش و نشاط از او گرفته مىشود و نمىتواند به آرمانهاى زندگى خود برسد. پس براى اينكه انسان بتواند از اجتماع بهره شايان ببرد و از آفتهاى آن دور ماند بايد حلم و روحيه بردبارى را در خود ايجاد كند كه در هنگام مواجه گشتن با چنين افرادى بتواند خود را كنترل كند.
علاوه بر اينكه انسان بايد داراى ورعى باشد كه او را از گناه باز دارد، بايد بردبار باشد تا از زندگى اجتماعى خويش بهره برد و خسران و زيان نبيند. چون اگر انسان از اجتماع فاصله بگيرد، از منافع آن محروم مىگردد؛ اما اگر بخواهد از منافع اجتماعى در جهت تأمين زندگى اخروى خويش استفاده برد، براى اينكه در مواجهه با انسانهاى كم خرد و بىعقل و پرخاشگر سالم بماند و با آنان درگير نشود، بايد خويشتندار باشد. بايد تمرين بردبارى كند
تا در برابر صحنههاى تحقيرآميز و اهانتآميز، شنيدهها را نشنيده بگيرد و ديدهها را نديده بگيرد تا بتواند به وظايفش عمل كند و از اجتماع بهره برد و آن رفتار ناشايست مانع تكامل او نشود و به تعبير روايت «حلمى داشته باشد كه جهل نادانان را از خود دور سازد».
برخلاف تصور ما كه جهل را عدم علم تلقى مىكنيم و فقط آن را در برابر علم به كار مىبريم، جهل به معناى نابخردى هم هست و نظير سفاهت و حماقت در مقابل عقل به كار مىرود. بنابراين جهل به معناى نشان دادن رفتار جاهلانه و نابخردانه است و در بيشتر آيات قرآن به همين معنى به كار رفته است؛ مثلا خداوند از قول حضرت يوسف مىفرمايد:
«وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّى كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ(1)»
و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من باز نگردانى به سوى آنان متمايل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود.
مقصود اين است كه اگر حيله زنان را از من دور نسازى كارى سفيهانه و نابخردانه از من سر مىزند. در اينگونه آيات حمل جهل بر عدم علم غلط است وانگهى عدم علم در بيشتر موارد عذر است، حال آنكه اين كلمه بيشتر در مقام نكوهش و عدم عذر آمده است؛ چنانكه خداوند در مقام نكوهش برادران يوسف مىفرمايد:
«هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ»(2)
آيا دانستيد با يوسف و برادرش چه كرديد آنگاه كه جاهل بوديد؟
مسلّم است كه برادران يوسف از كار و عمل خود بىخبر نبودند، آنان يوسف را مىشناختند و مىدانستند كارشان ناشايست است و در عين حال جاهل بودند و كارشان جاهلانه يعنى خلاف عقل و حق بود.
همچنين وقتى حضرت موسى(عليه السلام) به مردمش گفت كه خداوند به شما فرمان داده كه گاوى بكشيد و آنان به او گفتند: آيا ما را به مسخره گرفتهاى؟، فرمود:
1. يوسف / 33.
2. همان / 89.
«... أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَالْجاهِلِينَ(1)» به خدا پناه مىبرم كه از نابخردان باشم.
در اين آيه نيز جهل به معناى سفاهت است نه عدم علم و حضرت موسى از عدم علم به خدا پناه نمىبرد بلكه از بىعقلى و نابخردى و رفتار جاهلانه و خلاف عقل و حق به خدا پناه مىبرد. در اصول كافى كتابى به «علم» اختصاص داده شده است و كتاب ديگرى به «عقل و جهل» و اين بدان جهت است كه جهل در آن كتاب در برابر عقل است و نه علم و چنانكه گفتيم: غالباً جهل و جهالت به نادانى و رفتار نابخردانه گفته مىشود و در مقابل عقل به كار مىرود نه در مقابل علم.
حلم و بردبارى زيبنده اولياى خدا
پيامبر(صلى الله عليه وآله) در پند و اندرز خود اين نكته را گوشزد مىكنند كه انسان در زندگى خود گاهى بناچار با اشخاص كمعقل و كم خرد روبرو مىشود كه رفتار سفيهانه و جاهلانه دارند، بهترين رفتارى كه او مىتواند داشته باشد، تحمل بىادبى آنها و بردبارى نشان دادن است كه در اين صورت هم از منافع اجتماع بهره برده است هم خود را با نادانان و سفيهان درگير نساخته است و در برابر دشمنى آنان راه سلامت برگزيده و محبوب خداوند گرديده است:
قالَ رَسُولُاللّهِ، صَلَى اللّهُ عَلَيه و آله: إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْحَيِىَّ الْحَليمَ الْعَفيفَ الْمُتَعَفِّفَ»(2)
خداوند شخص با حياى خويشتندار پاكدامن و با مناعت را دوست دارد.
قرآن كريم راه مبارزه با دشمنان نادان را چنين بيان كرده است:
«وَ لاَ تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ إِدْفَعْ بِالَّتىِ هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيمٌ. وَ مَا يُلَقَّيها إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ مَا يُلَقَّيها إِلاَّ ذُو حَظٍّ عَظِيم وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَليمُ»(3)
هرگز نيكى و بدى در جهان يكسان نيست، هميشه رفتار ناشايست را با بهترين عمل
1. بقره / 67.
2. اصول كافى، ج 3، ص 174.
3. فصلت / 35.
پاسخ ده تا همان كس كه با تو سر دشمنى دارد دوست صميمى تو گردد و به اين مقام بلند كسى نمىرسد جز آنان كه صبر كردند و به اين مقام نمىرسند جز آنان كه بهره بزرگى برده باشند. پس هرگاه از شيطان به تو وسوسهاى رسد به خداوند پناه ببر كه او (به دعاى خلق) شنوا و (به احوال همه) داناست.
اين شيوهاى كه قرآن در برخورد با سركشان و نادانان معرفى مىكند، از ظريفترين و پربارترين روشهاى تربيتى است. چرا كه هر كس بدى مىكند، به حكم قانون مقابله به مثل انتظار دارد طرف نيز به او بدى كند، ولى وقتى برخلاف انتظار خود از طرف برخورد سالم و سازندهاى ببيند، دگرگون مىشود و طوفانى در درونش ايجاد مىگردد و در اثر فشار وجدان بيدار مىگردد و احساس حقارت كرده، شيوه برخورد ناسالم خويش را تغيير مىدهد. به اين جهت است كه ما خيل مردمى را بر گرد وجود پيامبر مىبينيم كه بر اساس فرموده خداوند، صفت رحمت و بردبارى حضرت موجب جمع گشتن آنها شده بود:
«فَبِمَا رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شَاوِرْهُمْ فِى الاَْمْرِ...»(1)
مرحمت خداوند تو را با خلق مهربان و نيكخوى گرداند و اگر تندخو و سختدل بودى مردم از گرد تو متفرق مىشدند (پس اگر مردم نادان به تو بد كنند) از آنان درگذر و از خداوند براى آنها آمرزش بخواه و با آنان مشورت كن.
و نيز قرآن درباره منطق رفتارى بندگان صالح خداوند مىفرمايد:
«وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطَبَهُمْ الْجاهِلُونَ قَالُوا سَلاماً»(2)
و بندگان (خاص) خداوند رحمان كسانى هستند كه بر روى زمين با تواضع و فروتنى راه مىروند و هرگاه مردم نادان آنان را مخاطب قرار دهند با سلامت نفس (و زبان خوش) جواب دهند.
1. آل عمران / 159.
2. فرقان / 63.
نقل كردهاند دوست حكيمى بر او وارد شد و حكيم غذايى مقابلش نهاد، همسر تندخوى حكيم آمد و آن غذا را از مقابل مهمان برداشت و به حكيم ناسزا گفت. آن مرد با ناراحتى از خانه حكيم خارج شد. حكيم به دنبالش رفت و وقتى به او رسيد گفت: به ياد مىآورى روزى كه ما در منزلت مهمان بوديم و در هنگام تناول غذا مرغى به ميان سفره غذا پريد و غذاها را خراب كرد و هيچ يك از ما ناراحت نشد. اكنون تو خيال كن همسر تندخوى من بهمانند آن مرغ است! آن مرد با شنيدن اين سخن خشمش را فروخورد و گفت: راست گفت حكيم، حلم و بردبارى شفاى هر دردى است.
در احوالات امام حسن مجتبى(عليه السلام) است كه روزى مردى شامى ـ كه تحت تأثير تبليغات بنىاميه كينه اهلبيت را به دل داشت ـ در كوچهاى در مدينه به حضرت رسيد و بدون تأمل شروع به دشنام دادن و ناسزا گفتن به حضرت كرد. حضرت پس از بردبارى و سكوت فرمودند: من فكر مىكنم تو در اين شهر غريبى و امر بر تو مشتبه گشته. اگر منزل ندارى، منزل ما متعلق به توست. اگر بدهكارى، من قبول مىكنم كه بدهى تو را بپردازم. اگر گرسنهاى، تو را سير مىكنم. رفتار حضرت براى آن مرد غيرمنتظره بود و انقلابى در دل او ايجاد كرد و چنان مجذوب حضرت شد كه گفت: اى فرزند رسول خدا، اگر پيش از اين ملاقات به من مىگفتند بدترين افراد زير اين آسمان كيست، تو و پدرت را معرفى مىكردم؛ ولى اكنون شما را به عنوان بهترين مردم مىشناسم.
آرى از انسان كاملى كه به بالاترين مراحل بندگى خداوند رسيده، جز اين انتظار نمىرود و اگر آن انسانهاى وارسته، آنسان با جاهلان روبرو نمىشدند شايستگى خلافت و جانشينى خداوند را بر زمين نمىيافتند و سرآمد بندگان شايسته نمىشدند.
در احوالات خواجه نصيرالدين طوسى آوردهاند: شخصى نزد خواجه آمد و نوشتهاى را به او داد كه نويسنده در آن نوشته به خواجه ناسزا روا داشته، به او دشنام داده بود و او را كلببن كلب (سگ پسر سگ) خوانده بود! خواجه در برابر ناسزاهاى وى با زبان محبتآميز چنين پاسخ گفت: اينكه مرا سگ خوانده است درست نيست، زيرا سگ از جمله چهارپايان
است و عوعو مىكند و پوستى پوشيده از پشم دارد و ناخنهايش دراز است و هيچ يك اين خصوصيات در من نيست: قامت من راست است و تنم بىپشم و ناخنم پهن است و ناطق و خندانم و خصوصياتى كه من دارم سگ ندارد و آنچه در من است ادعاى نويسنده نامه را تصديق نمىكند.
على(عليه السلام) در بيان يكى از بهرههاى اجتماعى حلم و خويشتندارى مىفرمايند:
«أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِيمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النّاسَ أَنْصارُهُ عَلىَ الْجاهِلِ»(1)
نخستين سود و بهره بردبار از بردباريش آن است كه مردم در برابر جاهل و نادان ياورانش مىگردند.
سعدى مىگويد:
از صدف يادگير نكته حلم *** آنكه بُرّد سرت گهر بخشش
رفق و مدارا و تفاوت آن با مداهنه و سازشكارى
سومين ويژگى كه التفات به آن انسان را از زيان و خسران روز قيامت باز مىدارد، نرمش نشان دادن و مداراى با مردم است. «مدارا» از نظر معنا به «رفق» نزديك است، زيرا مدارا به معناى نرمى، ملايمت در رفتار، حسن معاشرت با مردم و تحمل ناگوارى و آزار آنهاست. روايات فراوانى در ستايش مدارا و فوايد دنيوى و اخروى آن رسيده است. از جمله فرموده پيامبر كه:
«أَلْمُداراةُ نِصْفُالاِْيْمانِ» مداراى با مردم نيمى از ايمان است.
و نيز فرمودند:
«ثَلاثٌ مَنْ لَمْ يَكُنْ فيهِ لَمْ يَتِمَّ لَهُ عَمَلٌ: وَرَعٌ يَحْجُزُهُ عَنْ مَعاصِىاللّهِ وَ خُلْقٌ يُدارى بِهِ النّاسَ وَ حِلْمٌ يَرُدُّ بِهِ جَهْلَ الْجاهِلِ»(2)
1. نهجالبلاغه (فيضالاسلام) حكمت 197، ص 1179.
2. اصول كافى (با ترجمه) ج 3، ص 179.
سه چيز است كه اگر در كسى نباشد عملش تمام نگردد: ورعى كه وى را از گناه باز دارد و اخلاقى كه با مردم بسازد و مدارا كند و حلمى كه با آن نابخردى سبكسران را دفع كند.
در جاى ديگر مداراى با مردم را در رديف انجام واجبات و تكاليف مىشمرند:
«إِنا مَعاشِرُ الاَْنبِياءِ أُمِرْنا بِمُداراةِ النّاسِ كَما أُمِرْنا بِأَداءِ الْفَرائِضَ»(1)
ما پيامبران مأمور گشتهايم به مداراى با مردم چنانكه مأمور گشتهايم به انجام واجبات و تكاليف.
همواره انسان با اشخاصى مواجه مىشود كه از روى اغراض و انگيزههاى خاص رفتار ناشايستى از خود نشان مىدهند. گاهى حسادت و صفات زشت ديگر، آنان را وامىدارد كه در هنگام معاشرت با ديگران رفتارى را از خود نشان دهند كه به انسان زيان مىرساند. سخن در اين است كه در مواجهه با اين افراد، انسان چه رويهاى را پيش گيرد؟ اگر در برابر كسى كه در حق او دشمنى مىكند و يا در حق او كوتاهى و بىادبى مىكند، بخواهد همانند او رفتار كند، كار به درگيرى و برخورد مىانجامد و درست با مشكلى مواجه مىشود كه انسان در برخورد با نابخردان و نادانان با آن مواجه مىشود.
در چنين مواردى بايد از برخورد و مقابله به مثل صرف نظر كند و خلق و خوى مدارا پيش گيرد. سعى كند با تمرين گذشت و چشمپوشى، با چنين افرادى مدارا كند و زود عكسالعمل نشان ندهد. در برخى موارد خود را به تغافل بزند كه گويى متوجه نشده ديگرى چه كرده يا چه گفته است. در برخى موارد انسان بايد برخورد ناسالم ديگران را نديده بگيرد و با اينكه در حق او دشمنى مىكنند نه تنها او دشمنى نكند، بلكه به آنها خدمت كند. كه اگر انسان در زندگى خويش از چنين خلق و خويى برخوردار بود كه در برابر غرضورزى و آزار و اذيّت ديگران مدارا كرد، مىتواند بارش را به منزل برساند. اما اگر بخواهد در برابر هر كسى كه در حق او كوتاهى و يا دشمنى مىكند، او نيز ستيزهجويى كند و
1. بحارالانوار، ج 75، ص 53.
بنا بر پرخاش گذارد نيروهاى انسان صرف درگيرى و پرخاشگرى مىشود و از سويى خاطرش آشفته مىشود و از سوى ديگر وقتش تلف مىشود و فرصتها را از دست مىدهد و بعلاوه بر كدورتها و دشمنىها نيز افزوده مىگردد. پس بهترين راه در مواجهه با اين افراد مداراست، چرا كه مدارا و نرمش با ديگران شيوه عاقلان و خردمندان و كليد درستى و رستگارى است:
«عَلَيْكَ بِالرِّفْقِ فَإِنَّهُ مِفْتاحُ الصَّوابِ وَ سَجِيَّةُ اُولِىاْلأَلْبابِ»(1)
بر تو باد نرمش و مداراى با ديگران زيرا آن كليد دوستى و روش خردمندان است.
مطلبى كه جا دارد به آن اشاره شود، اين است كه گاهى مدارا با مداهنه اشتباه مىشود: مداهنه، سازش با منحرفان و مخالفان حق است، يعنى انسان در مقام بيان حقايق و تبليغ و ترويج دين خداوند سستى كند و اگر انحرافى از ديگران مشاهده كرد، دم فرو بندد و اعتراض نكند. على(عليه السلام) مىفرمايند:
«وَ لَعَمْرى ما عَلَىَّ مِنْ قِتالِ مَنْ خالَفَ الْحَقَّ وَ خابَطَ الْغَىَّ مِنْ إِدْهان وَ لا إِيهان...»(2)
به جان خودم سوگند، در جنگيدن با كسى كه با حق مخالفت كرده، در راه ضلالت و گمراهى قدم نهاده است مسامحه و سستى نمىكنم.
در جاى ديگر در شكايت از سست عنصران زمان خويش كه سخن به حق نمىگفتند و راه عافيت پيش گرفته بودند مىفرمايند:
«وَاعْلَمُوا رَحِمَكُمُاللّهُ، أَنَّكُمْ فى زَمان الْقائِلُ فيهِ بِالْحَقِّ قَليلٌ وَاللِّسانُ عَنِالصِّدْقِ كَليلٌ وَاللاّزِمُ لِلْحَقِّ ذَليلٌ أَهْلُهُ مُعْتَكِفُونَ عَلىَ الْعِصْيانِ مُصْطَلِحُونَ عَلىَ اْلإِدْهانِ...»(3)
خدا شما را بيامرزد، بدانيد شما در زمانى زندگى مىكنيد كه در آن گوياى به حق اندك و زبان در راستگويى كُند و حقجو خوار است. مردم بر نافرمانى آماده شدهاند و بر مماشات و سازگارى با هم يار و همراه گشتهاند.
1. غررالحكم (ترجمه محمدعلى انصارى) ص 479.
2. نهجالبلاغه (فيضالاسلام)، خ 24، ص 87.
3. همان، خ 224، ص 729.
چنانكه مىنگريم حضرت از سازش و سستى و مماشات با كسانى كه با حق به مخالفت برخاستهاند نكوهش مىكنند و مداهنه را خصلتى پست و مذموم و عامل تباهى جامعه و فروريختن اركان عزّت و شكوه آن مىدانند. بنابراين نبايد آن را با مدارا و نرمش با دشمنان بمعناى گذشت از حقوق و منافع شخصى در جهت حفظ مصالح اجتماعى و احياء دين خدا كه خصلتى شايسته و سازنده است اشتباه بگيريم.
در جامعه، انسانهاى خونسرد و بىرنگى هستند كه در برابر رخدادهاى پيرامون خود واكنشى نشان نمىدهند و در برابر مشكلات مردم و مشكلات دينى و فرهنگى كه براى خودشان و يا ديگران پيش مىآيد بىاعتنايند. اين قبيل افراد بىاحساس و بىحرارت از روحيه تنبلى، سستى و تنآسايى و راحت طلبى برخوردارند و به دنبال جايى هستند كه در آن لم بدهند و بىخبر از همه جا، سرخوش و راحت باشند. اگر گاه مبارزه فرا رسد كه بايد از خود مايه بگذارند و به جهاد برخيزند، كنار مىكشند و جان به سلامت مىبرند. بالطبع اين دسته براى كار خود توجيهى نيز دارند، چون هيچ كس حاضر نيست بگويد آدم بدى هستم و كار بد مىكنم، بلكه براى رفتار خود محمل خوش ظاهرى مىتراشد. معمولا توجيه آنان اين است كه بايد با دشمنان مدارا كرد و نبايد سخت گرفت، چرا كه برخوردهاى تند بىنتيجه است و گاه به اين شعر تمسك مىكنند:
آسايش دو گيتى تفسير اين دو حرف است *** با دوستان مروّت با دشمنان مدارا
گاهى به احاديثى چنگ مىزنند كه عامل دستيابى به سعادت را مداراى با ديگران معرفى مىكند. اگر بنا باشد اين روحيه و طرز فكر در جامعه گسترش يابد، هيچگاه مبارزهاى انجام نمىگيرد و هيچ نهضتى تحقق نمىيابد و راه جهاد مسدود مىگردد. چنانكه گفتيم، اين نرمش و سستى در قبال حق مداهنه است و براى فرار از مسؤوليت، انسانهاى خودخواه و عافيتطلب آن را دستآويز خود ساخته، به آن صورت شرعى نيز مىبخشند، تا بهتر بتوانند شانه از زير بار وظايف اجتماعى و جهاد و مبارزه با دشمنان خالى كنند و با دشمن درگير نشوند. اين رويه بسيار نامطلوب است و آثار ناشايستى در پى دارد و قرآن به صراحت از آن نكوهش مىكند.
عدم نرمش پيامبر در برابر مشركان
در صدر اسلام كراراً كفار و مشركان از پيامبر(صلى الله عليه وآله) درخواست مىكردند كه در دين خود نرمش نشان دهد تا آنان نيز در رفتارشان نرمش نشان دهند. به واقع آنان درصدد بودند كه با دادن امتيازاتى به پيامبر، امتيازاتى از او بگيرند و پيامبر را به نرمش و انعطاف در برابر خود وادارند. از او مىخواستند كه به مانند رهبران دنيايى دست از سختگيرى در اجراى اهداف خود بردارد و با سازش و انعطاف نشان دادن، با مخالفان خود كنار آيد. خداوند درباره درخواست آنان مىفرمايد:
«وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ»(1)
كافران بسيار مايل بودند كه تو با آنها مداهنه و نرمش كنى تا آنان نيز با تو مدارا و مداهنه كنند.
مسلماً سازش و نرمش نشان دادن در برابر دشمن و كوتاه آمدن در قبال اجراى احكام خداوند و ترويج ارزشهاى الهى و مبارزه با فساد، مداراى مطلوب نيست و مداهنه است، از اين جهت خداوند به شدّت از اين كار نهى كرده است و از پيامبر مىخواهد به شدّت در پى اجراى احكام خداوند برآيد:
«وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لاَتَتَّبِعْ أَهْوَائَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يُفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ...»(2)
اى پيامبر، به آنچه خداوند بر تو فرستاده بين مردم حكم كن و از درخواستهاى آنان پيروى نكن و بپرهيز از اينكه تو را فريب دهند تا در برخى از احكامى كه خداوند به تو فرستاده تغيير ايجاد كنى. پس هرگاه از حكم خداوند روى برگرداندند، بدان كه خداوند مىخواهد آنها را به عقوبت برخى از گناهانشان گرفتار كند.
هر نوع سازش و نرمش مدارا نيست، مدارا در جايى است كه غرض عقلايى صحيح در پى آن باشد كه انسان براى رسيدن به آن غرض عقلايى و هدفهاى برتر، برخى از مشكلاتى
1. قلم / 9.
2. مائده / 49.
كه ديگران براى او پيش مىآورند تحمل مىكند. نه اينكه انسان در برابر هر كس و هر رفتارى از روى خونسردى عكسالعمل نشان ندهد و به اسم مدارا با دشمنان بسازد و سازش كند. بايد بين مدارا و مداهنه تفاوت بگذاريم و بدانيم كه در قبال اهداف اسلامى و مسائل دين نبايد گذشت داشت و كوتاه آمدن و انعطاف نشان دادن در مورد اصول فكرى و رفتارى امرى است ناپسند و نامطلوب. وقتى وظيفه الهى به انسان متوجه شد و شرايطش فراهم گشت، بايد با قاطعيت تمام آن را انجام دهيم و در راه انجام آن با صلابت و استوار باشيم و از هر نوع مسامحه و سهلانگارى بپرهيزيم.
اين روحيه مطلوبى نيست كه انسان همواره نرمش نشان دهد و با هر كسى كنار بيايد و حتى در قبال اهداف الهى سازش كند. انسان بايد تا پاى جان در راه اجراى اهداف الهى بايستد و مقاومت كند و گذشت از خود نشان ندهد. وقتى به زمزمههاى تبليغى دشمنان كه از بلندگوهاى آنان پخش مىشود مىنگريم، جملهاى كه جلب توجه مىكند عنوان اصولگراست كه به ما دادهاند. البته هدف آنان در به كارگيرى اين عنوان تضعيف ملت ما و ارائه چهرهاى خشن و بىرحم از مردم ماست؛ اما وقتى به آن عنوان توجه مىكنيم پى مىبريم كه لقب بسيار بجا و مناسبى است و بايد از آن استقبال كنيم. بله ما اصولگراييم و همواره اصولمان را حفظ مىكنيم و اعتقاد داريم كه نبايد از اهداف و آرمانهاى اصلى گذشت و در قبال آنها معامله كرد. بله گاهى لازم است گذشتهاى مقطعى و تاكتيكى داشت و در قبال مسائلى كه جنبه حياتى و آرمانى ندارند كوتاه آمد، اما هيچگاه نبايد از اهداف و آرمانهاى اساسى گذشت.
در دوران سخت مكه كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخت تحت فشار قريش بودند و خود و يارانشان از ناحيه مشركان و بتپرستان مورد آزار و شكنجه قرار مىگرفتند، تا آنجا كه محدوديت شديدى در راه تبليغ اسلام و ايفاى نقش رسالت پديد آمده بود هر از چندگاه پيروى از پيروان ايشان در راه آرمانهاى بلند الهى به مسلخ عشق مىرفت و جان بر سر هدف مىباخت و طبيعتاً در اين گيرودار بزرگترين خواسته مسلمانان مظلوم و زيرشكنجه، رهايى
از آن فشارها و جلب حمايت كسانى بود كه آنان را در برابر قريش مجهز سازند و اسباب نجاتشان را فراهم آورند مورخان گفتهاند در آن هنگامه حساس اهل طايف به پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيشنهاد يارى و حمايت دادند كه در جنگها و رويارويىها در كنار مسلمانان باشند و با جان و مال خويش از آنان دفاع كنند. به اين شرط كه آنان موظف به انجام نماز نگردند. چون آنها در شأن خود نمىديدند كه بر روى خاك بيفتند و سر بر زمين بگذارند؛ در واقع فرهنگشان چنين رفتارى را نمىپذيرفت.
اين پيشنهاد وقتى به پيامبر داده شد كه در نهايت سختى و گرفتارى بودند و از هر سو دشمنان ايشان را تحت فشار قرار داده بودند. بالطبع اگر پيامبر بهمانند ساير رهبران اجتماعى مىبودند از چنين پيشنهادى استقبال مىكردند و فرصت را غنيمت مىشمردند و با عقد قرارداد، از هم پيمان خود نهايت استفاده را مىكردند و منتظر فرصت مناسبى مىماندند، تا رفتهرفته آنان را با نماز و عبادت و بندگى آشنا سازند و كار فرهنگى روى آنان انجام دهند. بنابر گفته برخى از مفسران در اين رابطه اين آيه(1) نازل شد:
«وَ لَوْلاَ أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلا»
اگر ما ترا ثابت قدم نمىگردانديم (و در پرتو مقام عصمت مصون از انحراف نبودى) نزديك بود اندكى به مشركان تمايل و اعتماد پيدا كنى.
خداوند هشدار مىدهد كه نكند مسلمانان به خواسته مشركان تمايل نشان دهند و بر سر دين معامله كنند؟ همه برنامهها، جنگها و مبارزات بر سر دين است و براى اين است كه مردم خداپرست شوند و با خداوند ارتباط پيدا كنند؛ پس چگونه مىتوان با آنان كنار آمد و معامله كرد تا با خداوند ارتباط پيدا نكنند! پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در جواب پيشنهاد اهل طائف فرمود:
1. بنابر روايت ابن عباس اين آيه و آيه 73 از سوره اسرا وقتى نازل شد كه اميةبن خلف و ابوجهل و گروهى از قريش نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)، آمدند و به او گفتند: تو به مانند ما دست به خدايان ما بكش تا ما به دين تو بگرويم. در آن هنگام براى پيامبر دورى قومش دشوار بود و مايل بود آنان اسلام بياورند. (الميزان، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، ج 15، ص 177).
«لاخَيْرَ فى دين لا رُكُوعَ فيهِ وَ لا سُجُودَ»(1)
دينى كه در آن ركوع و سجود نباشد فايده ندارد.
آنان دوست مىداشتند پيامبر نرمش نشان دهد و از اصول خود منصرف گردد، تا در كنار او باشند، ولى نه خداوند چنين اجازهاى را مىداد و نه پيامبر چنين معاملهاى مىكرد؛ لذا به آنان فرمود: من بر سر دينى كه نماز در آن نباشد با شما معامله نمىكنم و حمايت شما را نمىخواهم. اصلا قوام دين من به نماز و ارتباط با خداوند است و هدف اصلى دين و رسالت من حاكميت بخشيدن به اصل پرستش الهى است.
ضرورت پاسدارى از اصول و آرمانهاى اساسى در همه موارد ثابت شده است، از جمله در باب رهبرى و مديريت كلان جامعه: رهبر بايد در راستاى حفظ اصول و آرمانهاى اصلى قاطعيت داشته باشد و كوتاه نيايد، اما در امور فرعى، اگر ضرورت تشخيص داد، مىتواند گذشت و اغماض نشان دهد؛ چرا كه حفظ و صيانت اصول گاهى مىطلبد كه انسان در باب امور فرعى نرمش نشان دهد تا اصول ضربه نپذيرد. پس رهبران جامعه نيز گاهى بايد قاطعيت نشان دهند و گاهى نرمش و گذشت. و چنانكه گفتيم محورى كه بايد بر آن پاى فشرد و با قاطعيت از آن پاسدارى كرد، اصول و محورهاى اصلى دين و آرمانهاى والاى الهى است كه قابل گذشت و چشمپوشى نيستند؛ اما در باب مسائل جزئى گاه ممكن است كسى كوتاهى و تخلفى بكند و رهبر بر اساس مصلحت نديده بگيرد و چشمپوشى كند.
آنچه بيان شد، براى توجه يافتن به اين نكته است كه سعى كنيم مدارا را با مداهنه اشتباه نگيريم و مرز آن دو را تشخيص بدهيم. البته تشخيص مرز بين مداراى پسنديده با مداهنه مذموم بسيار مشكل است: انسان خيلى بايد دقّت كند كه دريابد كجا بايد مدارا كند و كجا نبايد مدارا كند و چشمپوشى او مداهنه است. كجا سازش و كوتاه آمدن مصداق مداراست و كجا مصداق مداهنه. از جمله راههاى تشخيص مداهنه از مدارا اين است كه اگر كوتاه آمدن و چشمپوشى موجب كنار نهادن مسائل اصلى و مهم مىشود، مصداق مداهنه است.
1. بحارالانوار، ج 21، ص 153.
اما اگر منافع شخصى انسان در خطر قرار گيرد و انسان براى اينكه به هدف بالاترى برسد از منفعت شخصى خود چشم مىپوشد و با دشمن خود بزرگوارانه برخورد مىكند، مدارا كرده است؛ البته بايد توجه داشت كه موارد مشتبهى نيز وجود دارد كه تشخيص مدارا از مداهنه نياز به دقّت فراوان دارد.
* * *
«يا اباذرّ؛ ان سرّك ان تكون اقوى النّاس فتوكّل علىاللّه و ان سرّك ان تكون اكرم النّاس فاتّق اللّه و ان سرّك ان تكون اغنى النّاس فكن بما فى يداللّه عزّ و جلّ اوثق منك بما فى يديك»
اى ابوذر؛ اگر مىخواهى نيرومندترين مردم باشى بر خداوند توكّل كن، و اگر مىخواهى عزيزترين مردم باشى تقواى الهى داشته باش، و اگر مىخواهى داراترين مردم باشى به آنچه پيش خداست از آنچه دارى اطمينان بيشترى داشته باش.
باز در اين بخش سخن از تقوا به ميان آمده است و چنانكه ملاحظه مىگردد، ارتباطش با مطالب پيشين قطع نگرديده، گرچه مطالب ديگرى كه با تقوا هماهنگند نيز ذكر شده است. پيامبر(صلى الله عليه وآله) در سخن خود سه نكته را يادآور مىشوند: نكته اول اينكه اگر مىخواهى قوىترين مردم باشى تا بهتر توان دستيابى به اهداف و مقاصدت را پيدا كنى و ضعيف نباشى كه زود شكست بخورى و ناتوان از رسيدن به هدفت گردى بر خداوند توكل كن. نكته دوم اينكه اگر مىخواهى عزيزترين و بزرگوارترين مردم در نزد خداوند باشى، تقوا پيشه كن؛ چنانكه خداوند در قرآن مىفرمايد:
«... إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللَّهِ أَتْقَيكُمْ...»(1)
گرامىترين شما نزد خداوند پرهيزكارترين شماست.
نكته سوم اينكه اگر مىخواهى غنىترين و بىنيازترين مردم باشى، به آنچه نزد خداوند است بيش از آنچه خود دارى اعتماد داشته باش. هر كس تا حدى از نعمتهاى خداوند
1. حجرات / 13.
بهرهمند است و سرمايههايى را در اختيار دارد. گاهى از مال و پول كافى برخوردار است كه با داشتن آنها نيازى به ديگرى ندارد و براى تأمين پول به ديگرى روى نمىآورد. يا به مقدار كافى غذا و نان دارد كه مجبور نگردد از ديگران نان و غذا قرض بگيرد؛ اين خود نوعى بىنيازى است. اما بايد توجه داشته باشيم كه تا چه حد مىتوانيم به مال و ثروت خود دلخوش باشيم: پول انسان ممكن است گم شود و يا ممكن است دزد مال انسان را بربايد و هر نعمتى ممكن است از بين برود و انسان فرصت استفاده از آن را نيابد. به وقت نياز و احتياج، ممكن است مال از دسترس انسان خارج شود و نتواند از آن استفاده كند و پولش گم شود، اما آنچه نزد خداوند است هيچگاه گم نمىشود و هيچگاه نعمتها از دسترس خداوند خارج نمىشوند. ممكن است مالى از دست ما خارج شود، ولى چيزى از خداوند گرفته نمىشود و چيزى از ملك او خارج نمىگردد. بنابراين با توجه به احاطه خداوند و قدرت او و مالكيت او بر همه اشياء و موجودات و اينكه هر چه خداوند اراده كند تخلف نمىپذيرد، حتى اگر چيزى در كره مريخ باشد و خداوند اراده كند به من برسد ارادهاش تخلف نمىپذيرد، بايد اعتقادمان به آنچه نزد خداوند است بيشتر از چيزى باشد كه نزد خودمان است؛ چرا كه به وقت حاجت چه بسا نتوانيم از آنچه داريم استفاده بريم و يا گم شود و يا آفتى و عارضهاى بر آن پيش آيد كه ما را از منافع آن محروم سازد.
اگر ما به اين معرفت برسيم كه همه هستى و همه قدرتهاى ظاهرى و باطنى را در قبضه قدرت خداوند ببينيم و باور كنيم كه چيزى از تحت قدرت او خارج نيست، به مالكيت و احاطه پروردگار بر همه چيز و حتى بر تدبير انسان واقف گرديم، اعتمادمان به خداوند فزونى مىگيرد و به قدرت خداوند بيش از آنچه خود داريم مطمئن مىگرديم. طبيعى است كسى كه به قدرت خداوند اعتماد دارد غنىترين مردم است، چون هيچگاه اراده الهى تخلف نمىپذيرد و چيزى از قدرت او خارج نمىشود، نه آن كس كه به پول خود اعتماد و دلبستگى دارد؛ چون پول براى هميشه در اختيار انسان نيست و چه بسا قبل از بهره بردن از آن، از دسترس خارج گردد.
مقام و منزلت توكل
چنانكه ملاحظه شد حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) توكل بر خداوند را مايه قوّت و نيرو گرفتن مؤمن مىدانند و نظر به اهميت مقام توكل و نقش آن در زندگى و مواجهه با خطرات و تنگناها و برداشتهاى غلطى كه از آن صورت گرفته است، لازم است بحث كوتاهى درباره توكل داشته باشيم:
توكل از ماده «وكالة» است و در فرهنگ اسلامى، يعنى انسان خداوند را تكيهگاهى مطمئن براى خود قرار دهد و همه امورش را به او واگذارد. در روايتى وارد شده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از جبرئيل درباره توكل بر خداوند سؤال كرد، جبرئيل در جواب گفت:
«أَلْعِلْمُ بِأَنَّ الْمَخْلُوقَ لايُضِرُّ وَ لايَنْفَعُ وَ لايُعْطى وَ لايَمْنَعُ وَ اسْتِعْمالُ الْيَأْسِ مِنَ الْخَلْقِ، فَإِذا كانَ الْعَبْدُ كَذلِكَ لَمْ يَعْمَلْ لاَِحَد سِوَى اللّهِ وَلَمْ يَرْجُ وَ لَمْ يَخَفْ سِوَىاللّهِ وَ لَمْ يَطْمَعْ فى أَحَد سِوَى اللّهِ فَهذا هُوَ التَّوَكُّلُ»(1)
توكل آگاهى به اين است كه آفريده زيان و نفعى به انسان نمىرساند و چيزى نمىبخشد و چيزى را باز نمىگيرد و نيز توكل در مأيوس گشتن از خلق است. پس آنگاه كه بنده به چنين معرفتى رسيد، براى غير خدا كار نمىكند و به غير او اميد نمىبندد و از غير او نمىترسد و طمع در غير خداوند ندارد؛ اين معناى توكل بر خداوند است.
در قرآن كريم آيات فراوانى درباره توكل وجود دارد از جمله مىفرمايد:
«وَ عَلىَ اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُون»(2) و مؤمنان بر خداوند بايد توكل كنند.
(در اين آيه خداوند متعال توكل را لازمه جداناشدنى ايمان معرفى مىكند.)
همان طور كه انسان معمولا در كارهاى دنيوى براى خود وكيل مى گزيند و بسيارى از كارهاى خود را به او وامى گذارد، تا آثار و نتايج درخشان و سودمندى به دست آورد، شايسته است بنده خداوند نيز در همه امور به خداوند تكيه كند و او را وكيل خود قرار دهد؛
1. بحارالانوار، ج 71، ص 138.
2. آلعمران / 122.
تا خواستههايش بدون اضطراب و تشويش خاطر تأمين گردد. به ديگر سخن كسى كه درصدد است نيازمندىهاى خويش را برطرف سازد، سه راه در پيش دارد: به نيروى خويشتن اعتماد كند. به ديگران اعتماد كند و به يارى آنان چشم بدوزد و يا نقطه اتكاى خويش را خداوند قرار دهد و از غير او چشم بپوشد.
در اين بين اعتماد و توكل انسان بر خداوند، از معرفت او به ربوبيت خداوند ناشى مىگردد؛ چرا كه اگر انسان خداوند را به عنوان مالك و صاحب اختيار و كسى كه هستىاش در دست اوست بشناسد، ديگر نيازى نمىبيند سراغ ديگرى برود و دست نياز به سوى او دراز كند. على(عليه السلام) در يكى از دعاهاى خويش مىفرمايند:
«أَللّهُمَّ إِنَّكَ انَسُ اْلانِسِينَ لاَِوْلِيائِكَ وَ احْضَرُهُمْ بِالْكِفايَةِ لِلْمُتَوَكِّلينَ تُشاهِدُهُمْ فى سَرائِرِهِمْ وَ تَطَّلِعُ عَلَيْهِمْ فىِ ضَمائِرِهِمْ وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصائِرِهِمْ»
خداوندا، تو با دوستانت بيش از ديگران اُنس مىگيرى و براى اصلاح كار آنان كه به تو توكل مىكنند از خودشان حاضرترى (چون براى هر چيزى توانايى دارى و با ارادهات هر كارى انجام مىگيرد.) اسرار نهانشان را مىدانى و بر انديشههايشان آگاهى و بر گستره بينش آنان دانايى.
در ادامه مىفرمايند:
رازهايشان نزد تو آشكار است و دلهايشان در حسرت ديدار تو داغدار. اگر تنهايى آنان را به وحشت اندازد، ياد تو آنان را آرام سازد و اگر مصيبتها بر آنان فرو بارد به تو پناه مىآورند و روى به درگاه تو دارند، چون مىدانند سر رشته كارها به دست توست.(1)
امام باقر(عليه السلام) در ثمره توكل بر خداوند مىفرمايند:
«مَنْ تَوَكَّلَ عَلىَاللّهِ لايُغْلَبُ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِاللّهِ لايُهْزَمُ»(2)
كسى كه بر خداوند توكل كند مغلوب نمىگردد و هر كه به خداوند پناه آورد شكست نمىخورد.
1. نهجالبلاغه (فيضالاسلام) خ 218، ص 719.
2. بحارالانوار، ج 71، ص 151.
در سر لوحه دعوت بسيارى از پيامبران اين پيام نقش بسته بود كه به خداوند ايمان آوريد و بر او توكل كنيد، از اين رو يكى از نشانههاى ايمان به خداوند توكل بر اوست. اگر انسان به ربوبيت خداوند اعتقاد دارد و باور دارد كه مجموعه جهان هستى زير سيطره حكومت و ربوبيت او قرار دارد و تنها معبود شايسته پرستش اوست، هرگز به خود اجازه نمىدهد به دنبال ديگرى برود و از او استمداد جويد؛ بلكه همواره به ذات اقدس حق اعتماد مىكند و فقط از او درخواست كمك مىكند.
توكل و استفاده از اسباب و عوامل مادى و معنوى
توكل امرى است قلبى و از قبيل رفتار خارجى نيست، بنابراين توكل به اين نيست كه انسان در مسجد معتكف شود و تنها به عبادت و رازونياز با خداوند مشغول گردد و دست از كسبوكار بردارد، به آن اميد كه خداوند خود روزى او را فراهم مىسازد. بىترديد اين برداشت غلطى است و كسى كه اين رويه را پيش گيرد، بيراهه رفته است و به معنا و مفهوم حقيقى توكّل دست نيافته؛ چنانكه در روايتى آمده است:
«رَاى رَسُولُاللّهِ، صَلىَاللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، قَوْماً لا يَزْرَعُونَ، قالَ: مَنْ أَنْتُمْ؟ قالُوا: نَحْنُ الْمُتَوَكِّلُونَ. قالَ: بَلْ أَنْتُمْ الْمُتَّكِلُونَ»(1)
پيامبر مردمى را ديدند كه به كشت و زرع نمىپردازند و به آنها گفتند: شما كيانيد؟ گفتند: ما توكلكنندگانيم. حضرت فرمود: نه بلكه شما سربار ديگران هستيد.
آرى كسانى كه شناخت درستى از معارف الهى ندارند خيال مىكنند توكل به اين است كه انسان از وسايل و امكانات مادى استفاده نبرد و اگر كسى از اسباب و وسايل مادى استفاده كرد توكل ندارد. نه هر كسى كه از اسباب مادى استفاده مىكند فاقد توكل است و نه هر كسى كه از اسباب بهره نمىبرد توكل دارد: هستند انسانهاى تنبل و بىحالى كه منتظر يك لقمه نانند تا بخورند و به همان قانعند و حال كار كردن ندارند. وقتى از آنها سؤال مىشود
1. مستدركالوسائل، ج 11، ص 217.
كه چرا كار نمىكنيد و زحمت بر خود هموار نمىسازيد، مىگويند: ما بر خداوند توكل داريم و روزى به دست اوست و او خود روزى ما را مىرساند! در واقع اين توجيه، محمل و سرپوشى است بر روى كسالت و تنبلى خودشان والا آنان دروغ مىگويند و بر خداوند توكل ندارند. البته هستند كسانى كه واقعاً توكل دارند، اما به هر دليل اين برداشت غلطى است كه به بهانه توكل از اسباب سود نجويند.
چنانكه گفتيم توكل امرى است قلبى و به معناى اتكا داشتن به خداوند است كه انسان در دل به خداوند تكيه داشته باشد. بنابراين ممكن است انسان به عالىترين مراحل توكل دست يابد و در عين حال از اسباب و وسايل مادّى، براى انجام وظيفه و عمل به دستور خداوند، استفاده كند. ممكن است شخصى بيش از ديگران زحمت بكشد و يا در كار خود بيش از ديگران جديت نشان دهد و به كار خود اعتماد نداشته باشد و تنها به خداوند اعتماد كند و چون خداوند از انسان بيكار و تنبل بيزار است و او را موظف به كار كرده است كار مىكند؛ چرا كه حكمت الهى ايجاب مىكند امور اين عالم از راه اسباب پيش برود:
اساساً كسى كه به خداوند معرفت دارد مىداند كه به مقتضاى حكمت الهى امور به واسطه اسباب تحقق مىيابد. حكمت الهى ايجاب مىكند هر پديدهاى از طريق اسباب خودش تحقق يابد. از اينرو علم و شناخت به خداوند و حكمت او موجب شناخت مقتضاى حكمتش ـ كه برقرارى نظام اسباب و علل است ـ مىگردد و در نهايت، تكامل انسان به همين نظام بستگى دارد و به واسطه آن بشر در بوته آزمايش و امتحان قرار مىگيرد وگرنه انسان رو به تكامل نمىرود: تكامل انسان در گرو انجام وظايف بندگى است و آن نيز در گرو ارتباطات انسانى است و ارتباطات انسانى نيز در نظام اسباب و مسببات مندرج است. پس اگر انسان راه عافيت جويد و انزوا گزيند و به عبادت مشغول گردد و در زندگى روزمره تن به كار و تلاش نسايد، برخلاف حكمت الهى عمل كرده است و در اين صورت انتظار رسيدن روزى از جانب خداوند بىمورد خواهد بود، به قول مولوى:
گر توكل مىكنى در كار كن *** كشت كن پس تكيه بر جبار كن
بنابراين حكمت الهى ايجاب مىكند كه انسان در راستاى راهيابى به نيازها و خواستههايش، از اسباب بهره جويد. اگر بنا بود با درخواست روزى از خداوند روزى انسان فراهم شود، ديگر كسى به دنبال روزى نمىرفت و انسانها آزمايش نمىشدند. اگر گفته مىشود كه بايد از اسباب براى رسيدن به اهداف بهره جست، بدان معنا نيست كه روزى دهنده تو زمين و كار و ساير اسباب است بلكه همه اينها از خدايند و تدبيرشان بهدست اوست، روزى نيز از اوست. تو وظيفه دارى به دنبال اسباب بروى تا هدفهاى الهى در نظام عالم تحقق يابد و آن هدفها در راستاى تكامل انسانهاست.
پس توكلكننده بايد از كار و تلاش غفلت نكند، چنانكه كسانى كه اهل توكل نيستند چنينند، منتها فرق اين دو دسته در رابطه قلبى آنهاست: توكلكننده به انگيزه اطاعت امر خداوند و با تكيه و اميد به خداوند تلاش مىكند، اما انسان غيرموحد و غيرمتوكل، روزى خود را در كار و تلاش و يا در دست ديگران مىجويد. مؤمن به كسى جز خداوند اميد ندارد و همه اسباب را از خداوند مىبيند و اگر دستش از همه اسباب كوتاه گردد، رخنهاى در اميدوارى او به خداوند پديد نمىآيد؛ چون مىداند هر چه خداوند در حق بنده خود انجام دهد از روى حكمت و به صلاح اوست و او هيچگاه بنده خويش را از آنچه نفع و خير او در آن است محروم نمىسازد:
پس از يك طرف نظام عالم بر اساس نظام اسباب و مسببات شكل گرفته است و در زنجيره آن نظام، انسان بايد با كار و تلاش به خواستههايش دست يابد، از سوى ديگر كار و معاش و تعامل با ديگران براى اين است كه زمينه امتحان و آزمايش انسان فراهم گردد؛ چون اگر انسان آزمايش نشود و در بوته امتحان نهاده نشود رو به تكامل نمىرود. بايد كار و انجام وظيفه و رعايت ارتباط كارگر و كارفرما در بين باشد، تا در سايه رعايت حقوق يكديگر و سعى و تلاش زمينه رشد و تكامل انسان فراهم آيد. بنابراين انسان وظيفه دارد كار كند و زحمت بكشد و در عين حال بايد معتقد باشد كه روزىاش را خداوند مىدهد و اتكائش به او باشد. حقيقت توكل اين نيست كه انسان كار نكند، بلكه حقيقت توكل به اين است كه دل
انسان با خدا باشد، روزىاش را از خدا ببيند نه از كارش كه در اين صورت موفق مىگردد و در دشوارترين مراحل زندگى نيز از خطر مىرهد و بر مشكلات فايق مىآيد؛ چون بر ذات لايزال خداوندى تكيه دارد.
نقل شده است حضرت موسى(عليه السلام) مريض شد و بنىاسرائيل به عيادت او آمدند و به او گفتند: اگر با فلان گياه خود را معالجه كنى بهبود مىيابى. حضرت موسى گفت: من خود را مداوا نمىكنم تا خداوند مرا شفا دهد! مدتى از بيمارى حضرت موسى گذشت و اثر بهبودى در او ظاهر نگشت و از جانب خداوند به او وحى شد: به عزّت و جلالم سوگند، شفايت نمىدهم مگر آنكه خود را به وسيله همان دارويى كه بنىاسراييل گفتند معالجه كنى. موسى پس از آنكه از آن دارو استفاده كرد بهبودى يافت، اما از سخنى كه به بنىاسراييل گفته بود بيمناك بود. خطاب رسيد: اى موسى، تو مىخواستى با توكل خود حكمت مرا باطل كنى؟ به جز من كيست كه در ريشه گياهان آن فايدهها و اثر شفابخش را قرار داده است.
همچنين در حديثى آمده است كه يكى از زهاد از شهر بيرون رفت و در دامنه كوهى منزل گرفت و مىگفت: من از هيچ كس درخواستى نمىكنم تا خداوند روزى مرا برساند! هفت شبانهروز بدين منوال گذشت و غذايى برايش نرسيد، تا اينكه نزديك بود مرگ او را از پاى درآورد؛ آنگاه عرض كرد: پروردگارا، روزى مرا برسان وگرنه جانم را بستان و راحتم كنم! خطاب رسيد: به عزّت و جلالم سوگند، روزى تو را نمىدهم، مگر آنكه داخل اجتماع شوى و با مردم زندگى كنى. زاهد از كوه به زير آمد و روانه شهر شد. وقتى به ميان مردم رسيد، يكى برايش آب مىآورد و ديگرى نان و غذا. آنگاه خداوند به او خطاب كرد: اى زاهد، تو مىخواستى با زهدت حكمت مرا باطل كنى، مگر نمىدانى فراهم ساختن روزى بندگانم به دست بندگان در نزد من محبوبتر است از آنكه بىواسطه اسباب روزىشان را برسانم.(1)
روزى تنها شامل روزى مادى و روزى شكم نمىشود، بلكه منافع و دريافتهاى معنوى
1. ملامهدى نراقى، جامعالسعادات، ج 3، ص 228 ـ 229.
از جمله علم نيز روزىاند. از اينرو ممكن است كسى از روى تنبلى و بىحالى، به دنبال تحصيل علم و مطالعه نرود و بهموقع سر درس حاضر نشود و بگويد من بر خداوند توكل مىكنم او خودش به من علم مرحمت مىكند؛ و اين سخن معصوم را دستاويز قرار دهند كه مىفرمايد:
«لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّما هُوَ نُورٌ يَقَعُ فى قَلْبِ مَنْ يُريدُاللّهُ تَبارَكَ وَ تَعالى أَنْ يَهْديَهُ»(1)
علم به آموختن حاصل نمىگردد، بلكه علم نورى است كه در قلب هر كس خداوند بخواهد هدايتش كند قرار مىگيرد.
بله علم از خداوند است و او به هر كه بخواهد مىدهد، اما ما نيز وظيفه داريم درس بخوانيم و مطالعه كنيم و در راه تحصيل علم جدّيت نشان دهيم و از تمام فرصتها بهره جوييم و چنان نيست كه كسى بدون تلاش و كوشش و تحمل زحمت و دشوارىهاى فراگيرى علم عالم شود؛ چنانكه انسان بدون كار و تلاش و تن سپردن به زحمت و رنج به سرمايههاى دنيوى نمىرسد.
همه نعمتهايى كه انسان خواهان دريافت آنهاست در اختيار خداوند است و اسباب و وسائل، تعيينكننده اصلى نيستند، بلكه ابزارهايى هستند كه خداوند براى رسيدن به آن نعمتها قرار داده است و چون خداوند مىخواهد از طريق همين وسائل و اسباب به روزى و نعمتهاى مورد درخواست خود برسيم، وظيفه داريم از آنها استفاده كنيم؛ گرچه ممكن است بدون انجام كار و تلاش و يا وقتى كه از اسباب و وسائل كافى محروم ماندهايم، خداوند منافع و نعمتهايى را در اختيارمان قرار دهد كه اصلا تصورش را نمىكرديم. در مقابل ممكن است، بعد از كار و تلاش و بهرهجويى از اسباب و وسائل، به خواسته خود نرسيم و ناكام بمانيم، كه اين گوياى اين است كه به وسائل نبايد دلخوش بود و انسان تنها بايد اميدش و اعتمادش به خداوند باشد و در راستاى اعتماد بر او از اسباب بهره جويد و اميدوار باشد كه خداوند روزى او را مىرساند، با توجه به آنچه ذكر كرديم پيامبر
1. بحارالانوار، ج 1، ص 225.
مىفرمايند: اگر مىخواهى قوىترين مردم باشى بر خداوند توكل كن و ارتباط قلبىات را با او مستحكم كن، تا در سايه اعتماد به او و ارتباط با او اطمينان خاطر يابى و خود را متكى به قدرت لايزالى بيابى كه بر هر كارى قادر است و بهترين ياور انسان در سختىها و دشوارىهاست. كسى كه در هنگامه مبارزه با دشمن بازوان انسان را قدرت مىبخشد و انبوه لشگريان خصم را چون برگ خزان از برابر انسان مؤمن مىپراكند.
آرى با توجه به اين اعتماد و ارتباط وثيق است كه مولاى متقيان، على(عليه السلام) ـ آن انسان كاملى كه در مقام بندگى خداوند و در هنگام عبادت و راز و نياز به پيشگاه قادر متعال به خود مىلرزيد و بيهوش بر زمين مىافتاد و از خوف خداوند بىتاب مىگشت. اما در مصاف با دشمن خم به ابرو نمىآورد و ترس را از پيرامون خود مىراند و دشمن چون مور و ملخ از برابرش مىگريختند و توان رويارويى با او را نداشتند؛ چون او از خداوند متعال و قدرت بىنهايت او الهام مىگرفت و پشتيبانى داشت كه هيچگاه ضعف و سستى به او راه نمىيافت و همه چيز با اراده او اداره مىشد. ـ در هنگامه جنگ جمل كه پرچم را به دست فرزندش محمد حنفيه مىسپارد به او مىفرمايد:
«تَزُولُ الْجِبالُ وَ لاتَزُلُ عَضَّ عَلى ناجِذِكَ أَعِرِاللّهَ جُمْجُمَتَكَ تِدْ فِىاْلأَرْضِ قَدَمَكَ إِرْمِ بِبَصَرِكَ اَقْصَى الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَكَ وَاعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِاللّهِ سُبْحانَهُ»(1)
كوهها از جاى كنده شوند و تو از جاى خود حركت نكن (تو بايد در ميدان جنگ از كوهها استوارتر و محكمتر باشى) دندان روى دندان بفشار و كاسه سرت را به خداوند بسپار و پاى خود را چون ميخ بر زمين بكوب (در ميدان جنگ ثابت قدم باش و از فراوانى دشمن نهراس) چشم به انتهاى دشمن بدوز و بدان كه فتح و پيروزى از جانب خداوند سبحان است.
اگر انسان بر خداوند توكل نداشته باشد، همواره درونش آكنده از اضطراب، نگرانى و دلهره خواهد بود و زندگىاش با پريشانى و آشفتگى خاطر همراه خواهد بود و نفعى
1. نهجالبلاغه (فيضالاسلام) خ 11، ص 62.
عايدش نمىشود؛ چون از پشتيبان راستين و مطمئن غافل گرديده است و به تكيهگاههاى دروغين و لرزان اعتماد دارد. بنابراين براى اينكه قدرت يابيم بايد بر خداوند توكل كنيم.
ارتباط تقوا با توكل
در ادامه حضرت مىفرمايند:
«يا أباذرٍّ؛ لو أنَّ النّاس كلَّهم أخذوا بهذه الاية لكفتهم: «و من يتّقاللّه يجعل له مخرجاً و يرزقه من حيث لايحتسب و من يتوكَّل على اللّه فهو حسبه إن اللّه بالغ أمره قد جعل الله لكلِّ شىء قدراً»
اى ابوذر؛ اگر همه مردم به اين آيه عمل مىكردند آنان را كفايت مىكرد: هر كس تقواى الهى پيشه كند خداوند براى او گشايش قرار مىدهد و از راهى كه گمان ندارد به او روزى مىبخشد و هر كسى بر خداوند توكل كند و كارهاى خود را به او واگذارد، او را كفايت مىكند و خداوند امر خود را بر وجه كامل به انجام مىرساند و براى هر چيزى قدر و اندازهاى مقرر داشته است.
(در آيه شريفه، تقوا و توكل هر دو ذكر شدهاند و اين خود بيانگر اين است كه بين آندو ارتباطى عميق است و ممكن نيست از يكديگر جدا شوند. شايد مقدم شدن تقوا به جهت اين است كه تحصيل تقوا مقدمه رسيدن به توكل است و تا انسان متقى نگردد به حقيقت توكل بر خداوند نمىرسد.)
شكى نيست كه همه امور آسمانى و زمينى به دست خداوند است و هيچ قدرت ديگرى در برابر قدرت خداوند وجود ندارد و اوست كه با اراده خود جهان آفرينش را تدبير مىكند و همه چيز بر طبق رأى و اراده او انجام مىگيرد. پس فقط بايد به او اعتماد كنيم و دست نياز به سوى او دراز كنيم و در خود احساس بىنيازى از غير او را زنده كنيم. و چون خداوند به ما دستور داده است كه به ديگران احترام بگذاريم و در برابر خوبىهاى آنها تشكر كنيم، بر اساس وظيفه الهى به آنها احترام گذاريم؛ اما از تملق و تعريف بىجا، به اين تصور كه
چيزى از ناحيه ديگرى به ما عايد شود، بپرهيزيم. كسى كه به خداوند اعتماد و توكل دارد روزى را از خدا مىداند، بنابراين نيازى نمىبيند تملق ديگران را بگويد و بىجهت در برابر آنان كرنش كند و سر خم كند، به اين اميد كه به او كمك كنند. تملق و چاپلوسى و خم شدن در برابر اين و آن با عزّت نفس انسان منافات دارد.
بله خداوند متعال و اولياى دين به ما فرمان دادهاند كه در برابر برخى از افراد كه حق عظيمى بر ما دارند، مثل پدر و مادر و استادان خاضع باشيم و همچنين سفارش كردهاند در برابر سادات و ذرارى پيامبر(صلى الله عليه وآله) تواضع و خضوع نشان دهيم كه احترام به آنها به جهت انتسابشان به پيامبر و به انگيزه اطاعت خداوند و احترام به رسول خداست، نه از روى طمع دنيوى و مادى.
خداوند متعال نيكى به پدر و مادر و احترام به آنان و خضوع و تواضع در برابر آنان را پس از مرتبه عبادت و بندگى خود ذكر مىكند:
«وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيَّاهُ وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً، إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَ لاتَنْهَرْهُمَا وَ قُلْ لَهُمَا قَوْلا كَرِيماً. وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِى صَغِيراً»(1)
و خداى تو حكم كرده است كه جز او هيچ كس را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد و اگر هر دو يا يكى از آندو پير و سالخورده شوند، كلمهاى كه باعث رنجش خاطرشان شود به آنها نگو و كمترين آزارى به آنان نرسان و با اكرام و احترام با آنان سخن گو. هميشه با كمال مهربانى پر و بال تواضع و تكريم را نزدشان بگستران و بگو پروردگارا، چنانكه پدر و مادر از كودكى با مهربانى مرا پروردند تو در حق آنان رحمت و مهربانى فرما.
امام سجاد(عليه السلام) درباره حق استاد و معلم مىفرمايند:
«حَقُّ سائِسِكَ بِالْعِلْمِ التَّعْظيمُ لَهُ وَ التُّوقيرُ لِمَجْلِسِهِ وَ حُسْنُ الاِْسْتِماعِ إِلَيْهِ وَالاِْقْبالُ
1. اسراء / 23 ـ 24.
عَلَيْهِ وَ أَنْ لاتَرْفَعْ عَلَيْهِ صَوْتَكَ وَ لاتُجيبُ أَحَداً يَسْأَلُهُ عَنْ شَىْء حَتّى يَكُونَ هُوَ الَّذى يُجيبُ وَلاتُحَدِّثْ فى مَجْلِسِهِ أَحَداً وَلاتَغْتابْ عِنْدَهُ أَحَداً...»(1)
حق كسى كه به تو علم مىآموزد و جان تو را مىپروراند اين است كه به او تعظيم كنى و مجلسش را بزرگ دارى و به نيكويى به سخنانش گوش دهى و به او روى آورى و نزدش بلند سخن نگويى و اگر كسى از او سؤال كرد در جواب بر او پيشى نگيرى تا او پاسخ گويد و در مجلس او با ديگرى سخن نگو و نزد او از ديگرى غيبت نكن.
اگر كسى به طمع دنيا و ماديات در برابر ديگرى خضوع كند چاپلوسى كرده است و باطن كارش شرك است و در واقع خداوند را ناتوان مىبيند كه به ديگران طمع مىورزد. كسى كه خداوند را بشناسد و معرفت او به خداوند كامل باشد و بر او توكل كند و به اين گفته خداوند گوش جان سپارد كه فرمود: «أَلَيْسَ اللّهُ بِكَاف عَبْدَهُ»(2)[آيا خداوند براى بندهاش كفايت نمىكند] به ديگران اميد نمىبندد تا در برابرشان كرنش كند. فقط به خداوند متعال توكل و اعتماد مىكند و در عين حال به وظيفه خود عمل مىكند. اگر وظيفه او كار كردن است، كار مىكند، اگر وظيفه دارد درس بخواند، درس مىخواند و اگر وظيفه او جهاد در راه خداوند است، جهاد مىكند و نتيجه را به خداوند متعال مىسپارد.
بارها امام راحل، رضوانالله تعالى عليه، مىفرمودند: ما وظيفه داريم مبارزه كنيم، اما اينكه پيروز مىشويم و يا نمىشويم با خداوند است؛ هر چه او بخواهد و صلاح بداند واقع مىشود.
1. بحارالانوار، ج 2، ص 42.
2. زمر / 36.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org