قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس بيست و پنجم

 

 

طريق راهيابى به بهشت و

جلوه‌هاى حياى الهى

 

 

 

نكوهيدگى آرزوى طولانى و تفاوت آن با اميد

دنيا وسيله، يا هدف

توجه به غنىّ مطلق عامل بى‌نيازى از ما سوى‌اللّه

ياد مرگ و جلوه‌هاى حياى الهى

آراستگى، سيره اولياى دين

 

 

 

 

طريق راهيابى به بهشت و جلوه‌هاى حياى الهى

«يا أَباذَرٍّ؛ أَتُحِبُّ أَنْ تَدْخُلَ الْجَنَّةَ؟ قُلْتُ: نَعَمْ، فِداكَ أَبى. قالَ: فَاقْصِرْ مِنْ الاَْمَلِ وَاجْعَلِ الْمَوْتَ نَصْبَ عَيْنَيْكَ وَاسْتَحِ مِنَ‌اللّهِ حَقَّ الْحَياءِ. قالَ، قُلْتُ: يارَسُولَ اللّهِ كُلُّنا نَسْتَحْيى مِنَ اللّهِ. قالَ: لَيْسَ ذلِكَ الْحَياءُ وَلكِنَّ الْحَياءَ مِنَ اللّهِ أَنْ لاتَنْسَى الْمَقابِرَ وَالْبِلى، وَالْجَوْفَ وَ ما وَعى، وَالرَّأْسَ وَ مَنْ حَوى وَ مَنَ أَرادَ كَرامَةَ الاْخِرَةِ فَلْيَدَعْ زينَةَ الْدُّنْيا فَإِذا كُنْتَ كَذلِكَ، أَصَبْتَ وِلايَةَ اللّهِ.»

 

   در درس قبل قسمتى از مواعظ پيامبر(صلى الله عليه وآله) را بررسى كرديم كه در آن به حيا و شرم از خداوند توصيه شده بود. در اين بخش نيز پيامبر، در كنار توصيه‌هاى ديگر، مجدداً اهميت حيا و شرم از خداوند را متذكر مى‌شوند و به ابوذر مى‌فرمايند:

      «اتحب انْ تدخل الجنّة؟»؛ اى ابوذر، آيا دوست مى‌دارى به بهشت وارد شوى؟

   ابوذر در جواب عرض مى‌كند: آرى، پدرم فدايت باد.

   پيامبر(صلى الله عليه وآله) در راستاى دعوت ابوذر به بهشت و سعادت ابدى، سه شرط اساسى ذكر مى‌كنند:

      1. فاقصر من الامل؛ آرزوهاى دورودراز را از سرت خارج كن.

      2. واجعل الموت نصب عينيك؛ همواره مرگت را نزديك ببين.

      3. واستح من اللّه حقّ الحياء؛ به‌طور بايسته از خداوند حيا داشته باش.

 

نكوهيدگى آرزوى طولانى و تفاوت آن با اميد

از جمله موضوعاتى كه در روايات فراوان روى آن تأكيد شده، گريز مؤمن از آرزوهاى دورودراز است. آرزوهاى طولانى، موجب مى‌گردند كه انسان از وظايف الهى و اهداف معنوى خود باز ماند و براى رسيدن به آن آرزوها، آنها را كنار نهد و همواره به حال ننگرد و فرصت‌ها را در نيابد و در انديشه فردا، موقعيت‌هاى ارزشمند را از دست بدهد. به جهت نقش ناشايست آرزوهاى دورودراز در دور داشتن انسان از كمال و توجه به سعادت برين آخرت، شيطان آنها را به عنوان اهرمى كارساز در جهت گمراه ساختن بندگان خداوند به كار مى‌برد:

   وقتى خداوند شيطان را از درگاه خود دور كرد، شيطان گفت:

«... لاََتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً. وَلاَُضِلَّنَّهُمْ وَلاَُمَنِّيَنَّهُمْ ...»(1)

من گروهى از بندگانت را زير فرمان خود مى‌برم و سخت گمراه مى‌كنم و به آرزوهاى باطل و دورودراز مبتلايشان مى‌كنم.

   در ارتباط با خطر آرزوهاى طولانى، در آلوده ساختن انسان به شبهات و سپس انجام گناهان كوچك و آنگاه دست يازيدن به گناهان بزرگ و جنايت‌هاست كه على(عليه السلام) از ناحيه آنها احساس خطر مى‌كند:

«أَيُّهَا النّاسُ إِنَّ أَخْوَفَ ما أَخافُ عَلَيْكُمْ اثْنانِ: اتِّباعُ الْهَوى وَطُولُ الاَْمَلِ فَأَمَّا اتِّباعُ الْهَوى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمّا طُولُ الاَْمَلِ فَيُنْسىِ الاْخِرَةَ ...»(2)

اى مردم، بيشترين ترس من بر شما از دو چيز است: يكى پيروى هواى نفس و ديگرى آرزوهاى طولانى. اما پيروى هواى نفس انسان را از راه حق باز مى‌دارد و آرزوى طولانى، آخرت را از ياد مى‌برد.

   براى پى بردن به تفاوت بين اميد و آرزوهاى طولانى، بايد مفهوم آرزوى طولانى را توضيح داد، بخصوص با توجه به اينكه از مفهوم آرزو، اميد نيز تداعى مى گردد و آنچه مايه حيات و تلاش است ـ چه در ارتباط با امور مادى و چه امور معنوى ـ اميد مى باشد. اگر


1. نساء / 119 ـ 118.

2. نهج‌البلاغة (ترجمه فيض‌الاسلام) خ 42، ص 127.

 كسى به بهبود وضعش و به نتايج شايسته اى كه بر اعمال نيك بار مى گردد، اميد نداشته باشد، نه براى دنيا كارى انجام مى‌دهد و نه براى آخرت و به فرموده قرآن:

«مَنْ كَانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فىِ‌الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَب إِلىَ السَّماءِ ثُمَّ لَيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ مَا يَغِيظُ»(1)

آنكه مى‌پندارد خداوند هرگز او را در دنيا و آخرت يارى نخواهد كرد ( و به نصرت الهى اميدوار نيست) طنابى به سقف آسمان در آويزد و به گردن افكند. سپس طناب را ببرد، آنگاه بنگرد كه آيا اين حيله و كيد او، خشمش را از بين مى‌برد؟

   بر اساس اين ترجمه، اگر انسان اميدى به يارى خداوند نداشته باشد، پيوسته در دام خشم، غضب، تزلزل و يأس گرفتار خواهد شد و همواره آشفته و مضطرب خواهد بود و از فرط نااميدى هيچ قدمى براى سعادت خود، يا ديگران بر نخواهد داشت؛ اگر به گناه و جنايت دست نيازد، لااقل حركت ديگرى نيز نخواهد داشت. پس اميد با آرزوى طولانى متفاوت است و اميد موتور حركت انسان است. اميد به خداوند، ثواب اخروى و اميد به عنايات الهى از جمله فضايل اخلاقى است. در همين روايت پيامبر(صلى الله عليه وآله)به ابوذر مى‌فرمايند. آيا دوست مى‌دارى به بهشت بروى؛ يعنى آرزو و اميد به بهشت رفتن دارى؟ اين مى‌رساند كه اميد پسنديده و شايسته است. آنچه نابجا و ناشايست است، آرزوهاى طولانى و آرزوهاى خيال‌پردازانه دنيوى است كه مطلوب نيست. پس مؤمن چنان نيست كه نااميد باشد، بلكه او آرزوهاى پست دنيوى را در مغزش جاى نمى‌دهد، چون مغزش شريفتر از آن است كه درباره‌آرزوهاى پست دنيايى بينديشد؛ اما او يكپارچه اميد به خداوند و تقرب به اوست.

 

دنيا وسيله، يا هدف

دنيا مطلوب ذاتى نيست، بلكه مطلوب بودن آن در حدّ مطلوبيت ابزار و وسيله است؛ يعنى انسان بايد براى دنيا تلاش كند، اما نه اينكه دنيا هدف او باشد. تلاش دنيايى، بايد وسيله اى


1. حج / 15.

 براى سعادت آخرت باشد والا اگر آخرت هدف نباشد تلاشهاى عادى دنيا هم توجيه عقلانى صحيحى نخواهد داشت چه رسد كه انسان در سر آرزوهاى طولانى دنيوى بپروراند.

   تلاش انسان در دنيا بايد براى انجام وظيفه باشد و حركت او، چه در زمينه مسائل فردى و چه در زمينه مسائل اجتماعى، بايد براى كسب رضاى خداوند و سعادت اُخروى باشد وگرنه، از نظر اسلام، تلاش و حركت او مطلوب نخواهد بود و مورد نكوهش قرار مى‌گيرد. همچنين اميد بستن به دنيا، بايد در راستاى آخرت باشد.

   اگر انسان خواست كارها و فعاليت‌هاى دنيوى را وسيله آخرت قرار دهد بايد توجه داشته باشد كه آن دسته فعاليت‌هاى دنيوى كه در رسيدن به آخرت نقش دارد و مانع امور معنوى نمى‌شود، محدود است. بنابراين نبايد فكر و ذهن خويش را به امور دنيوى مشغول سازد، چون ظرفيت فكر، ذهن و قوه تخيل انسان محدود است: وقتى به موضوعى انديشيد، از ديگر مسائل باز مى‌ماند. وقتى توجه او به چيزى جلب گشت، از ديگر مسائل باز مى‌ماند. اگر انسان، در شبانه‌روز، غالباً به فكر امور دنيايى باشد: به فكر خانه، همسر، خوراك، لباس و به فكر موقعيت اجتماعى خويش و خلاصه در انديشه آنچه مربوط به دنياست باشد، آنقدر ذهن او مشغول مى‌گردد كه ديگر مجالى براى انديشيدن به آخرت ندارد. حتى در خواب نيز آن امور را به‌خواب مى‌بيند.

   اگر اهل كسب و كار است، خواب چك و سفته را مى‌بيند. يا معمارى كه همواره به فكر مصالح ساختمانى و مشكلات كار معمارى است در خواب نيز خواب آنها را مى‌بيند. آن كسى كه ازدواج نكرده، به فكر انتخاب همسر است، يا اگر ازدواج كرده است و بچه ندارد، به فكر بچه‌دار شدن است و با اين مشغله‌هاى فكرى، ديگر نمى‌تواند به فكر آخرت، معنويات و هدف آفرينش خود باشد؛ و به آينده دورودراز خود فكر كند.

   همين امور روزمره چنان ذهن انسان را مشغول مى‌سازند كه ديگر به وظايف واجب نمى‌رسد، اگر از مسائل روز مرّه فارغ شد به فكر صد سال ديگر مى افتد نوه و نتيجه‌هايش

 چه خواهند كرد؟ بچه هايش چگونه سامان مى گيرند؟ چگونه براى آنها زن بگيرد و دخترانش چگونه شوهر كنند. مسلّماً چنين ذهن و دلى ديگر نمى‌تواند به مسائل معنوى، دردهاى اخروى، بيمارى‌هاى روحى و معنوى و مصالح اجتماعى كه رضاى الهى را به همراه دارند، بپردازد.

   صد افسوس كه گاهى حتى امور معنوى نيز، ابزارى براى دنيا مى‌شوند! اين ديگر بزرگترين خسارت و بدبختى انسان است. اگر كسى كه اهل كسب و كار است، كسبش را وسيله‌اى براى تأمين خواسته‌هاى دنيوى قرار دهد، تعجبى ندارد؛ تعجب از اين است كه دين را وسيله‌اى براى تأمين دنيا قرار دهد. دين را دكانى قرار دهد براى كسب درآمد و رسيدن به اهداف دنيوى! چنين فردى دين فروش است و به تعبير روايت، از طريق دينش روزى مى‌خورد. زهى خسران! انسان چقدر بايد بدبخت باشد كه امور دينى را وسيله‌اى براى تأمين دنيا و تأمين هوسهاى دنيوى قرار دهد. چنانكه معصوم فرموده است، بهره چنين شخصى از دين، همان درآمدى است كه به وسيله دين به‌دست مى‌آورد و همان روزى‌اى است كه از طريق دين مى‌خورد و بهره ديگرى از دين ندارد:

      «أَلْمُسْتَأْكِلُ بِدينِهِ حَظُّهُ مِنْ دِينِهِ ما يَأْكُلُهُ»(1)

 

توجه به غنىّ مطلق عامل بى‌نيازى از ما سوى اللّه

اگر مؤمن در مسير معرفت خداوند و عمل به وظايف الهى قرار گرفت، ديگر به امور دنيايى خويش نمى‌انديشد، چرا كه خداوند متكفل او شده، نيازهاى دنيوى او را تأمين مى‌كند. البته نه بدان معنا كه كار نكند، بلكه ذهنش را مشغول دنيا نمى‌سازد: حتى كاسب و كشاورز و صنعتگر كه به دنبال كسب و كار و تلاش مى‌رود امّا هدف او جلب رضاى خداوند و عمل به وظيفه است؛ نه صرف تأمين خواسته‌هاى دنيوى خويش.

   خوشا به حال آن كاسبى كه دنيا را وسيله آخرت قرار مى دهد و بدا به حال آن كسى كه


1. بحارالانوار، ج 78، ص 63.

 آخرت را وسيله رسيدن به دنيا قرار مى دهد. مسلّماً چنين شخصى در زندگى ناكام مى ماند و همواره دلش مضطرب و آشفته خواهد بود؛ چون با اينكه خود را وابسته به دين و آشناى به آن مى‌داند، ارزشهاى دينى و الهى را باور ندارد و علم خود را با عمل توأم نساخته است و به آنچه مى‌گويد ايمان ندارد. چنين فردى مورد بغض و نفرت خداوند قرار مى‌گيرد و خداوند وسائل دست‌يابى به اهداف دنيوى‌اش را از فراروى او دور مى‌دارد. بدين جهت مشاهده مى‌گردد، اين قبيل افراد همواره در زندگى شكست خورده و ناكامند؛ نه طرفى از دنيا مى‌بندند و نه بهره‌اى از آخرت مى‌برند. اما وقتى مؤمن در راستاى مراتب ايمان و گسترش اعتقاد و معرفت الهى گام برداشت، خداوند در ارتباط با زندگى دنيا نيز راه را به او مى‌نماياند و به‌گونه‌اى زندگى او را اداره مى‌كند، كه نيازى به انديشيدن به دنيا ندارد و اندكى دغدغه خاطر نيز نخواهد داشت؛ چنانكه در شب معراج خداوند به پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:

«... وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى أُحِبَّهُ فَإِذا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذى يَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذى يُبْصِرُ بِهِ وَلِسانَهُ الَّذى يَنْطِقُ بِهِ وَيَدَهُ الَّتى يَبْطِشُ بِها ...»(1)

بنده به وسيله نماز نافله (و انجام مستحبّات) به من تقرب مى‌جويد تا اينكه من دوستش خواهم داشت و چون دوستش بدارم، گوش او شوم كه بدان مى‌شنود و چشمش شوم كه با آن مى‌بيند و زبانش گردم كه با آن سخن مى‌گويد و دستش شوم كه با آن برگيرد.

   سند اين روايت معتبر، در كتابهايى چون كافى وارد شده است و مضامين آن در روايات ديگر نيز آمده است. براى تعابيرى كه در اين روايت وارد شده، از جمله اينكه خداوند مى‌فرمايد: من گوش، چشم و دست او مى‌گردم؛ بزرگانى چون شيخ بهايى(رحمه الله) در اربعين و نيز مرحوم امام ،رضوان اللّه تعالى عليه، تفسيرهايى بيان كرده‌اند.

   مضمون سخن امام در چهل حديث، چنين است: هرچه دل به غير حق توجه يابد و به عمارت دنيا پردازد، نياز و احتياج او روزافزون مى گردد. اما نياز قلبى و روحى پر واضح


1. اصول كافى (باترجمه) ج 4، ص 54.

 است، چرا كه تعلق و علاقه به دنيا، همه زواياى دل را پر كرده است. اما نياز خارجى نيز طبيعى است كه گسترش مى‌يابد، چرا كه هيچ كس به تنهايى نمى‌تواند به اداره همه امور خويش همت گمارد. گرچه ثروتمندان در ظاهر بى‌نياز قلمداد مى‌شوند، ولى با نظر دقيق معلوم مى‌گردد كه با افزايش ثروت، احتياجشان افزون مى‌گردد. پس ثروتمندان، فقرايى هستند به صورت اغنيا و نيازمندانى هستند در لباس بى‌نيازان.

   هرچه توجه قلب به تدبير امور دنيايى و آبادانى دنيا بيشتر شود، غبار ذلّت و خارى بر انسان بيشتر مى‌ريزد و ظلمت ذلّت و احتياج زيادتر او را فرا مى‌گيرد. بر عكس اگر كسى به دنيا پشت پا زند و دل و قلب را متوجه غنىّ مطلق سازد و به فقر ذاتى همه موجودات ايمان آورد و دريابد كه هيچ موجودى از خود چيزى ندارد و هيچ قدرت، عزّت و سلطنتى بجز براى خداوند نخواهد بود؛ از دو عالم بى‌نياز گردد و چنان در دل بى‌نياز گردد كه ملك سليمان در نظرش پشيزى نيرزد. اگر كليد گنجينه‌هاى زمين را به او دهند، اعتنا نكند؛ چنانكه در حديث وارده شده كه جبرئيل كليد خزائن را، از جانب حق تعالى، براى خاتم انبياء(صلى الله عليه وآله)آورد و آن حضرت تواضع فرمود و قبول نكرد و فقر را افتخار خود دانست.(1) و على(عليه السلام) به ابن‌عباس فرمود: اين دنياى شما در نظر من از اين كفش پر وصله پست‌تر است.(2)

   آنها مى دانند كه توجه به خزائن دنيا و مال و منال آن و همنشينى با اهل آن در قلب،


1. «... وَهَبَطَ مَعَ جِبْرَئيلُ مَلَكٌ لَمْ يَطَاءِ الاَْرْضَ قَطُّ، مَعَهُ مَفاتيحُ خَزائِنِ الاَْرْضِ. فَقالَ: يا مُحَمَّدُ، إِنَّ رَبَّكَ يُقْرِئُكَ السَّلامَ وَ يَقُولُ هذِهِ مَفاتيحُ خَزائِنِ الاَْرْضِ؛ فَإِنْ شِئْتَ فَكُنْ نَبِيَّا عَبْداً وَإِنْ شِئْتَ فَكُنْ نَبِيّاً مَلِكاً. فَأَشارَإِلَيْهِ جِبْرَئيل(عليه السلام): أَنْ تَواضَعْ يا مُحَمَّدُ. فَقالَ: بَلْ أَكُونُ نَبِيّاً عَبْداً. ثُمَّ صَعَدَ إِلىَ السَّماءِ ...»

يكى از فرشتگان الهى كه هرگز به زمين فرود نيامده بود، با جبرئيل به زمين آمد و با او كليدهاى گنجهاى زمين بود و به پيغمبر گفت: «اى محمد، پروردگارت بر تو سلام كرد و فرمود: اين كليدهاى گنجهاى زمين است، اگر مى‌خواهى پيامبرى بنده باش و اگر مى‌خواهى پيامبرى داراى ملك و سلطنت باش.» سپس جبرئيل اشاره كرد كه يا محمد، فروتنى كن. پيامبر فرمود: من پيامبرى بنده خواهم بود. سپس فرشته به سوى آسمان رفت ... (امالى صدوق، مجلس 69، ص 365، ح 2.)

2. «قال عَبْدُاللّهِ ابْنِ الْعَبّاسِ: دَخَلْتُ عَلى أَمِيرالْمُؤْمِنين(عليه السلام) بِذى قار وَهُوَ يَخْصِفُ نَعْلَهُ؛ فَقالَ لى: ماقِيْمَةُ هذِهِ النَّعْلِ؟ فَقُلْتُ: لا قِيْمَةَ لَها، فَقال(عليه السلام): وَاللّهِ لَهِىَ أَحَبُّ إِلَىَ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلاّ أَنْ أُقيمَ حَقّاً أَو أَدْفَعَ باطِلا ...»

ابن عباس گفت: در ذى قار بر اميرالمؤمنان(عليه السلام) وارد شدم و او مشغول دوختن كفش خود بود پس مرا گفت: بهاى اين كفش چقدر است؟ گفتم بهايى ندارد! فرمود: به خدا سوگند، اين كفش نزد من از امارت بر شما محبوبتر است، مگر آنكه حقى را به پاى دارم يا باطلى را دور سازم. (نهج‌البلاغه [ترجمه فيض‌السلام] خ 33، ص 111.)

 كدورت و ظلمت ايجاد مى كند و انسان را سست اراده مى سازد و قلب را محتاج و نيازمند ساخته، از توجه به كامل على‌الاطلاق باز مى‌دارد. ولى وقتى دل به صاحب دل، و خانه به صاحبش تسليم گشت و به‌دست غاصب سپرده نشد، خود صاحب خانه در آن تجلى مى‌كند. البته تجلى غنىّ مطلق، غناى مطلق مى‌آورد و دل را غرق درياى عزّت و غنا و مملو بى‌نيازى مى‌سازد: «ولِلّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنيِنَ»(1)؛ عزّت و سربلندى فقط از آن خداوند، پيامبرش و مؤمنان است.

   طبيعى است وقتى امور دل را خود صاحب خانه اداره كند، انسان را به خود وانمى‌گذارد و خود در همه امور بنده تصرف مى‌كند و بلكه خود گوش، چشم، دست و پاى او مى‌شود ... در اين صورت فقر و نيازمندى بنده بكلى برطرف گشته، از دو عالم بى‌نياز مى‌گردد و البته در اين تجلى حق، خوف از همه موجودات از او برطرف گشته، خوف حق‌تعالى جايگزين مى‌گردد و عظمت و حشمت حق سراسر قلب را فرا مى‌گيرد. براى غير حق، عظمت، حشمت و تصرفى نبيند و با دل حقيقت «لامُؤَثِّرُ فى‌الْوجُودِ الاّ اللّه» را دريابد.(2)

   ساده‌ترين تفسيرى كه مى‌توان براى روايت «... وَإِنَّهَ لَيَتَقَرَّبُ إِلَىَّ ...» ذكر كرد، اين است كه خداوند مى فرمايد: كارى كه چشم و گوش براى بنده انجام مى دهد، من برايش انجام مى دهم. كارى كه دستش بايد براى او انجام دهد، من برايش انجام مى دهم. او بايد تلاش كند كه به زندگى مادى اش سامان بخشد، نيازهايش را برطرف سازد؛ اما من چنان كارها را مرتّب مى سازم كه كارها خودبه خود، روبراه گردند و نياز نداشته باشد به مغزش فشار آورد كه فردا چه كنم. همين كه از خانه درآمد، با اراده خداوند و با اسبابى كه او فراهم مى كند و شايد توسط بنده اى از بندگان خداوند، كارش انجام مى گيرد. او به كمك نياز دارد و خداوند از غيب به او يارى مى رساند. نه اينكه مستقيماً از عالم غيب كارهاى او انجام مى گيرد بلكه غرض اين است كه تدبير همه امور و سررشته همه كارها به دست اوست. او چنان عوامل و وسايط را تنظيم مى كند، كه كارها بخوبى پيش بروند. بدون اينكه انسان نياز داشته باشد،


1. منافقون / 8.

2. امام خمينى، چهل حديث (مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(رحمه الله)، چاپ چهارم 1373) ص 444 ‌‌445.

زياد فكر كند و نقشه بريزد.

   مؤمن در پيشبرد امور و كارهايش نياز به طرح نقشه‌هاى شيطانى ندارد. او وقتى باور دارد كه نياز مختصرش را خداوند تأمين مى‌كند، ديگر آرزوهاى دور و دراز در سر نمى‌پروراند. كار او فقط براى انجام وظيفه است. برعكس اگر انسان تنها در انديشه جمع‌آورى مال و ثروت و كسب درآمد بيشترى بود، تا بر زخارف دنيا بيفزايد ـ مرتب دكوراسيون خانه را تغيير دهد، ماشين مدل جديد تهيه كند ـ چون اين رشته سر دراز دارد، به هيچ جا ختم نمى‌شود و بنابر فرمايش امام(رحمه الله)اگر كره زمين را نيز در اختيارش قرار دهند، قانع نمى‌شود و به فكر است كه كره ديگرى را نيز تسخير كند!

 

ياد مرگ و جلوه‌هاى حياى الهى

با توجه به آنچه ذكر گرديد و قبلا نيز يادآور شديم، پيامبر براى داخل شدن به بهشت، سه شرط ذكر مى‌كنند: شرط اول اينكه انسان آرزوهايش را كوتاه كند، دل به دنيا نبندد و نگران آينده نباشد و تنها به آخرت بينديشد. شرط دوم اينكه همواره به ياد مرگ باشد. ذكر اين شرط پس از شرط اول بيانگر ارتباط نزديك آن دو است؛ چرا كه اگر انسان مى‌خواهد آرزوهاى دراز را از گستره فكر خويش دور سازد، بايد پيوسته به مرگ بينديشد. چون وقتى مرگ را در نظر آورد، عاقبت و سرانجام آرزوهاى دنيوى و پوچى آنها نيز در نظرش مجسم مى‌گردد. از اين جهت بين كنار زدن آرزوهاى طولانى و انديشه مرگ، ارتباط نزديكى وجود دارد.

   آرزو كردن و آرزو داشتن كاملا در اختيار انسان نيست، وقتى فرد در محيطى تربيت شود كه فرهنگ مادى بر آن حاكم است، ديدنى ها و شنيدنى ها در او اثر مى گذارند و چشم و گوش او را متوجه دنيا كرده، خواه ناخواه آرزوهاى دنيوى در دل او راه مى يابند. حال چه بايد كرد كه زرق و برق دنيا ما را به خود جلب نكند و آرزوهاى طولانى در سر نپرورانيم. با توجه به اين مهم است كه پيامبر به ابوذر سفارش مى كنند كه همواره مرگ را در برابر خود

مجسم ببيند: اگر كسى پيوسته توجه داشته باشد كه فرجام اين زندگى مرگ است، در مى يابد كه اين دنيا ارزش دل بستن ندارد. چيزى ارزش دل بستن دارد كه تمام ناشدنى و پايان يافتنى نباشد و از آن كاسته نشود و آن حيات طيّب آخرت است.

   اگر انسان دائماً به فكر مرگ باشد، به طول امل و حرص و بسيارى از صفات رذيله مبتلا نمى‌شود. پس ياد مرگ داروى مؤثرى است، براى درمان آفت‌ها و بيمارى‌هاى معنوى و روحانى. طبيعى است كه ايجاد توجه به مرگ بسيار آسان است: انسان مى‌تواند در اطراف خود، مظاهرى از توجه به مرگ بيافريند. نوشته و تابلويى درباره مرگ در اتاق و محل كارش قرار دهد؛ حتى نوشته‌اى لابلاى كتابش بگذارد كه با ديدن آن به ياد مرگ بيفتد.

   در روايتى پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايند:

«أَكْيَسُ النّاسِ مَنْ كانَ أَشَدَّ ذِكْراً لِلْمَوْتِ»(1)

زيركترين مردم كسى است كه بيشتر به ياد مرگ باشد.

   مسلّماً انسان زرنگ فريب نمى‌خورد و بين دنيا و آخرت، بهترين را بر مى‌گزيند. وقتى انسان زرنگ بداند دنيا تمام شدنى و نابود شدنى است براى آن ارزش قائل نمى‌شود. به هر حال تمرين ياد مرگ، داروى مؤثرى است براى گريز از دوستى دنيا و ابتلاى به آرزوهاى طولانى.

   شرط سوم براى داخل شدن به بهشت ـ كه در جلسه قبل نيز به شكل ديگرى به آن اشاره شد ـ حياى از خداوند است. پس از آنكه پيامبر، مجدداً لزوم حياى از خداوند را متذكر مى‌شوند، ابوذر متوجه مى‌گردد كه مسأله حيا، از اهميت ويژه‌اى برخوردار است كه پيامبر به فاصله اندكى، باز روى آن تأكيد مى‌كنند. بنابراين براى او اين پرسش مطرح مى‌شود كه چرا اينقدر پيامبر، به اين مسأله اهميت مى‌دهند و روى آن تأكيد دارند و احتمال مى‌دهد كه آن حضرت منظور خاصّى دارند، از اين جهت مى‌پرسد:

«يا رسول اللّه كلُّنا نستحيى من اللّه»؛ اى رسول خدا، همه ما از خداوند حيا مى‌كنيم.


1. بحارالانوار، ج 6، ص 130.

   پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از آنكه اين حد از حيا را كافى نمى‌دانند، سه جلوه براى حياى از خداوند ذكر مى‌كنند:

«ليس ذلك الحياء ولكنّ الحياء من اللّه أن لا تنسى المقابر والبلى»

حياى از خداوند چنان نيست كه به نظر مى‌رسد، بلكه حياى از خداوند اين است كه گورها و ويرانه‌ها را فراموش نكنى.

   اولين بازتاب و جلوه حياى الهى اين است كه انسان گورستانها و ساختمانهاى ويرانه را فراموش نكند. البته نه مقبره‌هاى آزين بسته شده چون كاخ كه انسان را به ياد آخرت نمى‌اندازند، بلكه قبرهاى ويران شده‌اى كه كمتر به آنها توجه مى‌شود.

   پيشتر نيز يادآور شديم كه ذهن انسان محدود است و اگر به يك سلسله از مسائل توجه يافت، از ديگر مسائل باز مى‌ماند و ظرفيتى براى راهيابى آنها به ذهن باقى نمى‌ماند. اگر انسان بخواهد برخى از حالات مطلوب و انفعالات مطلوب نفسانى؛ مثل حيا، خوف و شوق الهى را كه در نظام ارزشى اسلام والا شناخته شده‌اند و در اخلاق به آنها تأكيد شده، در خود پديد آورد؛ بايسته است كه مقدمات و زمينه‌هايى را فراهم سازد: اگر انسان بخواهد آن مرتبه از حياى مطلوب كه در سخن پيامبر بدان اشاره رفت، در خود پديد آورد، بايد زخارف دنيا را كنار نهد. با مقابر و ساختمانهاى كهنه و ويران انس گيرد. وقتى پيوسته توجه انسان به ساختمانهاى مجلّلى باشد كه سرپا مى‌شوند، توجه او به معمارى‌هاى زيبا، چشمگير و متنوع باشد، هر روز چشمش به دكورهاى جديد، پرده‌هاى رنگارنگ بيفتد؛ دنيا بيشتر در نظر او جلوه مى‌كند. اگر بخواهد قدرى از توجه به اين مظاهر فريبنده دنيا بكاهد، روى به گورستان كند و به عاقبت انسانها و خفتگان در زير خاك بينديشد! به ويرانه‌ها برود و بنگرد كه اين سنگها، آهن و سيمانى كه روى هم انباشته مى‌شوند، چه سرانجامى دارند.

   اشتباه نشود، منظور اين نيست كه خانه خود را با خشت و چنان سست بسازيم كه با بارش بارانى خراب شود. بلكه دستور اسلام اين است كه انسان هر كارى را درست انجام دهد، اگر خانه هم مى سازد، محكم باشد. سخن در اين است كه زرق و برق دنيا دل انسان را

نگيرد و فريفته دنيا نشود، نه اينكه كارش را درست انجام ندهد. انسان وظيفه دارد كه در كارش جدّى باشد، اما دل به دنيا نبندد. وقتى انسان تجملات دنيا را مى‌بيند، طبيعى است كه دلش جذب آنها مى‌شود؛ اين حالت اختيارى نيست: وقتى ديد همسايه‌اش ماشين دارد و پس از مدتى آن را به ماشين لوكس‌تر تبديل مى‌كند، او نيز هوس مى‌كند و پيش خود مى‌گويد: چرا فلانى بايد مرتب ماشينش را عوض كند و ما يك ماشين قراضه هم نداشته باشيم! بعد كه ماشين خريد، فردايش هوس ماشين بهتر مى‌كند و پسين فردا نيز. پس سفارش پيامبر اين است كه انسان گاهى به قبرستانها و خرابه‌ها سرى بزند. علماى اخلاق نيز به شاگردانشان سفارش مى‌كردند كه هر روز به قبرستان بروند؛ لااقل هفته‌اى يك‌بار كه مستحب است، به قبرستان سرى بزنند، تا قدرى دلشان از حب دنيا و توجهات مادى پالايش شود. لااقل تعادلى بين دنيا و آخرت پديد آيد.

   چنان نباشد كه انسان شيفته امور دنيايى باشد و عشق به دنيا بر دل او سايه افكند و در عين حال بخواهد از خداوند خوف داشته، سحرخيز نيز باشد و چون نام امام حسين(عليه السلام) را بشنود اشك در چشمانش ظاهر گردد. يا وقتى نام بهشت و نعمت‌هاى آن برده شود، دلش به هواى آن پر بزند. طبيعى است دنيا و توجه به آن، جاى اين امور را گرفته است: جايى كه آكنده از محبت دنياست، ديگر چندان جايى براى محبت امام حسين و حضرت زهرا، سلام‌اللّه عليهما، ندارد. البته اين معصومين چنان نورانى هستند كه وقتى در دلهاى مرده ما نيز يادشان راه مى‌يابد، اثر مى‌بخشد؛ اما ياد آنها در دلهاى آلوده بطور شايسته و بايسته اثر نمى‌بخشد.

«والجوف و ما وعى» و اينكه شكم و آنچه را در آن است، فراموش نكنى.

   دومين بازتاب و جلوه حياى الهى، اين است كه انسان بنگرد چه مى خورد. اگر انسان از هر چه به دستش رسيد استفاده كرد و باكى از خوردن لقمه حرام نداشت رفته رفته دچار قساوت مى شود و دلش از نور الهى تهى مى گردد. انسان بايد به غذاى خود بنگرد و توجه داشته باشد كه غذاهاى شبهه ناك و خداى ناكرده حرام، موجب قساوت دل مى شوند و از آن

پس ميل به عبادت، خوف از خداوند، شوق به بهشت و لقاى الهى در دل انسان پديد نمى‌آيد. پس براى پيدايش حياى الهى، ضرورى است كه به شكم و غذايى كه در آن جاى مى‌گيرد، توجه شود.

   قرآن مجيد به انسان توصيه مى‌كند كه مواظب غذاى خود باشد.

«فَلْيَنْظُرِ الاِْنْسانُ إِلى طَعَامِهِ»(1)؛ انسان بايد به غذاى خود بنگرد.

   انسان بايد همه جوانب را رعايت كند و غذاى خود را از همه جهات مورد ارزيابى قرار دهد: مواظب باشد كه غذاى او سالم، بهداشتى، حلال و پاكيزه باشد. اصحاب كهف كه به عنوان برترين بندگان خداوند، نظام شرك و بت‌پرستى را رها كرده، خويشتن را از دام اعتقادات كفرآميز عهد دقيانوس رهانيدند؛ به گفته قرآن از ميان غذاها، پاكيزه‌ترين و حلال‌ترين آنها را برمى‌گزيدند. قرآن پس از بيان سرگذشت اصحاب كهف در غار و بيدار شدن آنها از خواب چند صدساله و جريان گفتگوى آنها مى‌فرمايد:

«فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلىَ الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّهَا أَزْكى طَعَاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْق مِنْهُ»(2)

از ميان خود يكى را با اين درهمها به شهر بفرستيد، تا بنگرد كدام طعام پاكيزه‌تر و حلال‌تر است و از آن براى شما روزى تهيه كند.

   نظر به تأثير مال حرام در انحراف انسان و كناره‌گيرى او از حق و عصيان او در برابر خداوند و اولياى الهى است كه امام حسين(عليه السلام) وقتى لشگر كفر سخن او را نشنيدند، فرمود:

«وَكُلُّكُمْ عاص لاَِمْرى غَيْرُ مُسْتَمِع قَوْلى فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَطُبِعَ عَلى قُلُوبِكُمْ ...»(3)

همه شما عصيان و سركشى مى كنيد و با دستور من مخالفت مىورزيد و به گفتارم گوش فرا نمى دهيد، آرى شكمهاى شما از غذاهاى حرام انباشته گشته است و بر


1. عبس / 24.

2. كهف / 19.

3. بحارالانوار، ج 45، ص 8.

دلهاى شما مهر زده شده.

   آرى لقمه حرام چنان شخص را به قساوت و سنگدلى مى‌كشاند كه حتى حاضر مى‌شود، شمشير به روى فرزند پيامبر خدا بكشد. از اينجاست كه پيامبر شرم از خداوند را در گرو اين مى‌داند كه انسان توجه كند، چه غذايى مى‌خورد.

   «والرأس و من حوى»(1)؛ و اينكه سر و آنچه در آن است، يعنى چشم، گوش و زبان را كنترل كنى.

   سومين بازتاب و جلوه حياى الهى اين است كه انسان بنگرد در سر چه فكر و خيالى مى‌پروراند و چه آرزو و هوايى دارد. اگر خيالش را تصفيه كند، افكار باطل را از سرش بيرون كند و نيز به تصفيه درون خود بپردازد، مى‌تواند حياى مطلوب را در خود جاى دهد.

 

آراستگى، سيره اولياى دين

در ادامه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايند:

«و من اراد كرامة الاخرة فليدعْ زينة الدّنيا فاذا كنت كذلك اصبت ولاية اللّه»

هر كس كرامت و بزرگى آخرت را بخواهد، زينت دنيا را ترك كند. پس آنگاه كه چنين گشتى به مقام دوستى خداوند رسيده‌اى.

   وقتى انسان از دنيا بريد و بى‌اعتناى به آن گشت، به آخرت و نعمت‌هاى پايدار آن و قرب خداوند علاقه‌مند مى‌شود و در آخرت عزيز و شريف و با كرامت مى‌گردد. در مقابل اگر دنيا در نظر انسان بزرگ نمود، آخرت در نظرش كوچك مى‌گردد. البته انديشيدن به آخرت و مرگ و رفتن به گورستانها مؤثر است؛ اما انسان در عمل و رفتار خود نيز بايد تجديد نظر كند. براى اينكه به دام دنيا نيفتد، بايد زينت‌ها و جاذبه‌هاى دنيا را كنار نهد كه در اين صورت، در آخرت عزيز و با كرامت مى‌گردد.

   بايد اضافه كرد كه يك سرى آرايشها و زينت ها مستحب است، حال اگر انسان آنها را به


1. نسخه ديگر «و ما حوى» است و شايد صحيح همين باشد.

نيت استحباب و مطلوبيت شرعى انجام دهد، نه تنها دنياطلب نيست، بلكه آخرت طلب است: مستحب است كه زن براى شوهر خود و شوهر براى زن خود زينت كند، يا مستحب است كه مؤمن وقتى وارد بر جمعى مى‌گردد، لباس تميز بپوشد و عطر بزند و نيز مسواك زدن، شانه كردن مو و روغن‌زدن به آن مستحب است. مؤمن بايد چنان تميز باشد كه به معاشرت او رغبت پيدا كنند و با او انس گيرند. مسلّماً اين امور اگر به قصد قربت انجام گيرند، عبادتند و زينت دنيا بشمار نمى‌آيند. زينت دنيا در جايى است كه انسان به هواى دل و براى لذّت‌بردن، آرايش كند؛ نه براى خداوند و آخرت. انسان دلش مى‌خواهد لباس شيك بپوشد، غذاى لذيذ و متنوع بخورد و خانه زيبا و مجلّل داشته باشد. اما اگر زينت براى آخرت و امتثال امر خداوند انجام گيرد، مطلوب است؛ چنانكه پيامبر نيز همواره خود را تميز و معطر مى‌ساخت:

   در مكارم‌الاخلاق، در توصيف پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده است كه:

«كانَ يَنْظُرُ فىِ الْمِراةِ وَيُرَجِّلُ جَمَّتَهُ وَ يَتَمَشَّطُ وَ رُبَّما نَظَرَ فىِ الْماءِ وَ سَوَّى جَمَّتَهُ فيهِ وَلَقَدْ كانَ يَتَجَمَّلُ لاَِصْحابِهِ فَضْلا عَلى تَجَمُّلِهِ لاَِهْلِهِ وَ قال(صلى الله عليه وآله): اِنَّ اللّهَ يُحِبُ مِنْ عَبْدِهِ إِذا خَرَجَ إِلى إِخْوانِهِ أَنْ يَتَهَيَّأَ لَهُمْ وَيتَجَمَّلَ»(1)

عادت پيامبر اين بود كه خود را در آيينه ببيند و سر و روى خود را شانه زند و چه بسا اين كار را در برابر آب انجام مى‌داد و گذشته از اهل خانه، خود را براى اصحابش نيز مى‌آراست و مى‌فرمود: خداوند دوست دارد كه بنده‌اش وقتى براى ديدن برادران از خانه بيرون مى‌رود خود را آماده ساخته، آرايش دهد.

   مؤمن بايد هميشه آراسته و داراى ظاهرى مرتب باشد، نه اينكه ژوليده و كثيف باشد كه موجب نفرت ديگران شود. سابق در برخى مساجد، فرشها كثيف و چركين بود و برخى با لباسهاى چركين و كثيف و با بدنى بدبو وارد آن مساجد مى شدند؛ در مقابل جايگاه فاسقان تميز و پاكيزه بود. مجالس مؤمنان بايد بهترين، تميزترين و معطرترين مجالس باشد. ما بايد


1. الميزان، ج 6، ص 330.

سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار(عليهم السلام) را الگوى خويش قرار دهيم. بخش قابل توجهى از هزينه زندگى پيامبر(صلى الله عليه وآله) صرف تهيه عطر مى‌شد. ما بايد درس بگيريم و بدانيم اين زينت‌ها و آراستن‌ها نامطلوب نيست، چرا كه دستور شرع مقدس است و اگر با قصد قربت انجام گيرد، خود عبادت محسوب مى‌گردد و حكمت آن در اين است كه مؤمنان با هم مأنوس مى‌شوند و از مجالست همديگر لذّت مى‌برند و از نور يكديگر بهره مى‌جويند.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org