قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس سى و دوم

 

 

نمودهاى بزرگداشت و اجلال خداوند

 

 

 

منزلت ناشناخته پيامبر و ائمه اطهار

ارتباط اطاعت از خداوند با اطاعت از پيامبر و اهل‌بيت

لزوم بزرگداشت و احترام مؤمنان

الف) احترام بزرگداشت سالخوردگان مسلمان:

ب) احترام به حاملان و عاملان به قرآن:

ج) بزرگداشت حاكم دادگر و عادل:

ضرورت حكومت و قانون در اجتماع

شرايط حاكم صالح و شايسته

ولىّ‌فقيه صالح‌ترين و شايسته‌ترين

 

 

 

 

 

نمودهاى بزرگداشت و اجلال خداوند

«يا أَباذَرٍّ؛ مِنْ إِجْلالِ اللّهِ تَعالى إِكْرامُ ذِى الشَّيْبَةِ الْمُسْلِمِ وَ إِكْرامُ حَمَلَةِ الْقُرانِ الْعامِلينَ وَإِكْرامُ السُّلْطانِ الْمُقْسِطِ. يا أَباذَر؛ لا يَزالُ الْعَبْدُ يَزْدادُ مِنَ اللّهِ بُعْداً ماساءَ خُلْقُهُ.»

اى ابوذر؛ بزرگداشت و تعظيم خداوند تبارك و تعالى، احترام به كهنسال مسلمان و احترام به حاملان قرآن و عمل كنندگان به آن و احترام به حاكم دادگستر است. اى ابوذر؛ هركس بد خلق و خو باشد همواره از خداوند دورتر مى‌شود.

 

در اين بخش از حديث، پيامبر(صلى الله عليه وآله) يادآور مى‌شوند كه بزرگداشت و احترام به برخى از بندگان خداوند، به منزله تعظيم و احترام به خداوند است. عقلا بر اساس ذوق عقلانى خويش، براى اهدافى گاه چيزى را به منزله چيز ديگر و يا كارى را به منزله كار ديگر و يا شخصى را به منزله شخص ديگر، معرّفى مى‌كنند؛ چنانكه در گفتگوهاى متعارف نيز گفته مى‌شود: اين كار به منزله آن كار است، اين شخص به مانند آن شخص است. اين تنزيل و تشبيه، بر اساس شباهت و وجه مشتركى است كه بين «مشبّه» و «مشبّه‌به» وجود دارد.

   دليل اين تنزيل و تشبيه اين است كه ويژگى و خصيصه‌اى در شخص و يا كارى مخفى و پنهان است و همان ويژگى و خصيصه، در شخص و يا كار ديگر آشكار است و براى اينكه آن ويژگى پنهان و مخفى بازشناخته شود و توجه ديگران بدان جلب گردد، آن را به منزله چيزى و يا شخص و يا كارى معرّفى مى‌كند كه مرتبه عالى‌تر آن ويژگى و خصيصه را دارد: در تشبيه‌هاى متعارف مى‌نگريم كه انسان شجاعى را به شير تشبيه مى‌كنند، در صورتى كه آن مرتبه شجاعتى كه شير دارد انسان ندارد، اما از آن جهت كه ويژگى شهرت يافته شير

شجاعت است آن شخص را به شير تشبيه مى‌كنند، تا شجاعت ناشناخته او را باز شناسانند و كاملا شهامت و شجاعت او براى ديگران آشكار گردد و نظرها به او جلب شود؛ كه اين جلب توجه ديگران خود مى‌تواند اغراض و اهدافى داشته باشد.

   در آيات قرآن و روايات به تعابير زيادى بر مى‌خوريم كه افرادى به منزله خداوند متعال معرّفى شده‌اند و يا كارى كه براى برخى انجام مى‌گيرد، به مانند كارى معرفى شده كه براى خداوند انجام مى‌گيرد؛ چنانكه در آيات قرض دادن به نيازمند، به عنوان قرض دادن به خداوند معرّفى شده، از جمله:

«مَنْ ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضَاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ»(1)

كيست كه به خداوند وام نيكو دهد، تا خداوند آن را براى او چندين برابر كند؟ و براى او پاداش پر ارزشى خواهد بود.

   اين تنزيل در حالى است كه خداوند متعال همه كمالات را در حد بى‌نهايت، بلكه به بيان دقيق برخى بزرگان فوق بى‌نهايت داراست. كسى كه خداوند را بشناسد و بدو ايمان آورد، پى مى‌برد كه خداوند متعال همه كمالات را در بالاترين وجهى كه تعقل مى‌شود داراست.

 

منزلت ناشناخته پيامبر و ائمه اطهار

گذشته از خداوند متعال در ميان مخلوقات هم گرچه كمالاتشان محدود است اما گاه برخى از همين كمالات و ميزان آنها براى ديگران مجهول و ناشناخته است. از جمله بزرگترين و كامل‌ترين انسانها و مخلوقات خداوند، يعنى چهارده معصوم(عليهم السلام) قدرشان و گستره كمالات و والايى‌هايشان براى ديگران ناشناخته است؛ از اين جهت انسانهاى متعارف و معمولى آنها را در حد ديگر انسانها مى‌ديدند. حتى برخى از كسانى كه به پيامبر ايمان مى‌آوردند، تصور مى‌كردند كه او انسانى است به مانند ديگران، با اين تفاوت كه به او وحى شده است! اما نه مى‌دانستند و نه مى‌توانستند درك كنند كه مقام او چقدر از مقام ديگران برتر است!


1. الحديد / 11.

   براى آشنايان به بلنداى مقام و منزلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) شكى باقى نمانده است كه او برترين، والاترين و كامل‌ترين انبياء است و بهترين شرايع شرع اوست. خداوند متعال او را به پيامبرى مبعوث كرد و كتابى را با او فرستاد، تا بر اساس قسط و عدل حكم راند و به امر خداوند قيام كند و مردم را به راه راست هدايت كند. با براهين و كلماتى درخور عقل مردم، آنها را آشنا به خداوند و مصالح دنيوى و اخرويشان سازد و دينشان را كامل گرداند. در اين راستا، در حد عقل هر كسى براى او دليل و برهان مى‌آورد و سخن مى‌گفت، براى اينكه امّت به حقيقت آگاه شوند، حجت و برهان همراه ادعاى خود مى‌ساخت:

«لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةِ وَ يَحْيى مَنْ حَىَّ عَنْ بَيِّنَة ...»(1)

تا آنها كه هلاك مى‌شوند، از روى اتمام حجت باشد و آنها كه زنده مى‌شوند (و هدايت مى‌يابند) از روى دليل روشن باشد.

على(عليه السلام) در شأن پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايند:

«إِخْتارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الاَْنْبِياءِ وَ مِشْكاةِ الضِّيآءِ وَ ذُؤابَةِ الْعَلْياءِ وَ سُرَّةِ الْبَطْحاءِ وَ مَصابِيحِ الظُّلْمَةِ وَ يَنابِيعِ الْحِكْمَةِ»(2)

خداوند متعال رسول اكرم را برگزيد از شجره پيامبران (آل ابراهيم) و از چراغدان روشنايى (كه نور هدايت و رستگارى از آنان تابان بود) و از خاندانى بلند مرتبه و مشهور (كه اشرف و افضل بر ديگرانند) و از سرزمين بطحا (سرزمين فخر و بزرگوارى) و از چراغهاى تاريكى (پدران آن بزرگوار همه چون چراغ راهنماى سرگردانان بودند) و از سرچشمه‌هاى حكمت (كه همه داراى دين و شريعت بودند و ديگران از آنها علم و حكمت مى‌آموختند.)

   در جاى ديگر مى‌فرمايند:

   «قرارگاه او بهترين قرارگاه و جاى نموّ او شريف‌ترين جاست، در كانهاى كرامت و بزرگوارى و آرامگاه‌هاى سلامت، دلهاى نيكوكاران شيفته او گشت و زمام چشمها به سوى


1. انفال / 42.

2. نهج‌البلاغة (فيض‌الاسلام) خ 107، ص 321.

او خيره شد. خداوند به وسيله آن حضرت كينه‌هاى ديرينه را نابود ساخت و آتش دشمنى‌ها را خاموش كرد و بين برادران ايمانى الفت و دوستى انداخت و ميان خويشان (مانند حمزه و ابى‌لهب) جدايى افكند. به واسطه ظهور و پيدايش آن بزرگوار، ذلّت و بيچارگى مؤمنان را به عزّت و سرورى، و بزرگى كفار را به نكبت و بدبختى مبدّل ساخت».(1)

   بر اساس سخنان خداوند و گفتارى كه از پيامبر و ائمه اطهار ،صلوات اللّه عليهم، به ما رسيده، اجمالا در مى‌يابيم كه آن چهارده نور پاك و مقدس مقامهايى را دارند كه اگر همه انسانها عقلشان را بر روى هم به كار اندازند نمى‌توانند يكى از آن مقامها را درك كنند، چه رسد كه به آن دست يابند! اين معرفت و شناخت با عنايت و توجه خداوند و به بركت آيات قرآن كريم و روايات به ما ارزانى شد. از اين جهت پيامبر با آن مقام بلند و مرتبه عالى بهترين راهنما به سوى خداوند است و همو براى پس از خود، دو ميراث بزرگ، كتاب خدا و عترتش، را باقى نهاد و مردمش را سفارش كرد كه بدانها تمسك جويند تا منحرف نشوند، چنانكه فرمود:

«إِنّى تارِكٌ فيكُمْ ما إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدى، كِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى، أَهْلَ بَيْتى، فَإِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ»(2)

من دو گوهر گران قدر، كتاب خدا و اهل‌بيتم، را در بين شما باقى مى‌گذارم كه اگر بدانها چنگ زنيد، هرگز گمراه نگرديد آندو تا هنگامى كه بر حوض كوثر بر من وارد شوند، هرگز از يكديگر جدا نمى‌گردند.

   (معناى عدم جدايى آندو اين است كه عترت و اهل بيت هيچگاه گفتار و كردارى بر خلاف كتاب خدا نخواهند داشت و لازمه آن عصمت ايشان است.)

 

ارتباط اطاعت از خداوند با اطاعت از پيامبر و اهل بيت

از جمله آياتى كه مقام والاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را معرّفى مى‌كند، فرموده خداوند است كه:


1. همان، خ 94، ص 283.

2. بحارالانوار، ج 23، ص 133.

«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ...»(1)

كسى كه از پيامبر اطاعت كند، خداوند را اطاعت كرده.

   در اين آيه حدّى براى گستره اطاعت از پيامبر بيان نشده، از اينجاست كه پى مى‌بريم هر امرى كه پيامبر داشت، اگر انسان از آن اطاعت كند امر خداوند را اطاعت كرده. اين آيه يكى از ادله عصمت وجود مقدس پيامبر به‌شمار مى‌آيد، چون اين آيه و آياتى از اين قبيل ما را به اطاعت بى‌چون و چرا از پيامبر وا مى‌دارند. اين بدان معناست كه ايشان برخلاف امر خداوند و خواست او امر نمى‌كنند، وگرنه اگر خداوند از يك طرف امر به اطاعت از خود مى‌كرد و از طرف ديگر، امر به اطاعت كسى مى‌كرد كه بر خلاف فرمان خداوند امر مى‌راند، تناقض لازم مى‌آمد.

   همين برترى و والايى كه براى پيامبر ثابت شده، پس از ايشان براى ائمه معصومين نيز ثابت گرديده است و به جهت مقام و منزلت والاى آنهاست كه خداوند متعال عنوان «اولى الامر» را بر آنها اطلاق كرده است:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُوْلىِ الْأَمْرِ مِنْكُمْ ...»(2)

اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولى‌الامر (اوصياى پيامبر) را.

   جابربن عبدالله انصارى مى‌گويد: پس از نزول اين آيه به پيامبر گفتم: اى رسول خدا، خداوند و پيامبرش را مى‌شناسيم، اما اولى‌الامر كيانند كه خداوند اطاعت آنها را در كنار اطاعت از خود ذكر كرد؟

   پيامبر در جواب فرمودند:

      اى جابر، آنان جانشينان من و پيشوايان مسلمانان پس از من هستند.

   سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله) يك‌يك ائمه را برشمردند تا رسيدند به نام مقدس امام دوازدهم


1. نساء / 80.

2. نساء / 59.

،عجّل‌اللّه تعالى فرجه الشريف، پس آنگاه فرمودند:

(دوازدهمين آنها) هم كنيه و هم نام من، حجت خداوند بر زمين و باقيمانده و رحمت الهى در بين بندگان، فرزند حسين بن على(عليهما السلام) است. همان كسى كه خداوند متعال به دست او، شرق تا غرب عالم را فتح مى‌كند.(1)

   همسانى اطاعت پيامبر با اطاعت خداوند، در ارتباط با ائمه اطهار و وجود مقدس فاطمه زهرا(عليها السلام) نيز وجود دارد، چرا كه چونان پيامبر(صلى الله عليه وآله) هر كمالى كه ممكن است در مخلوقى پديد آيد، در حد كمال و تمام در آنها موجود است. براى درك بهتر اين تنزيل و همسانى اطاعت از خداوند با اطاعت از اهل بيت عصمت و طهارت، شايسته است قدرى در زيارت جامعه كبيره تأمل كنيم تا دريابيم درباره مقام و منزلت والاى آنها و لزوم محبت و اطاعت و پيروى از آنها چه فرموده‌اند. در همين زيارت شريف مى‌خوانيم كه:

«مَنْ أَطاعَكُمْ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ وَ مَنْ عَصاكُمْ فَقَدْ عَصَى‌اللّهَ وَ مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللّهَ ...»

هر كه شما را اطاعت كند، خداى را اطاعت كرده است و هر كه شما را نافرمانى كند، خداى را نافرمانى كرده است و هر كه شما را دوست بدارد، خداوند را دوست داشته. هر كه با شما دشمنى و عداوت ورزد با خداوند دشمنى داشته است.

اين معنا به نحو كامل‌ترى در دعاى ايام ماه رجب وارد شده است:

«أَللّهُمَ إِنّى أَسْأَلُكَ بِمَعانى جَميعِ ما يَدْعُوكَ بِه وُلاةُ أَمْرِكَ»

خداوندا، من از تو درخواست مى‌كنم، به همه آنچه صاحبان امرت تو را به آن مى‌خوانند.

تا آنجا كه مى‌فرمايد:

«لا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَها إِلاّ أَنَّهُمْ عِبادُكَ وَ خَلْقُكَ»

فرقى بين تو و آنها (آيات) نيست، جز آنكه آنان بنده و مخلوق تواند.


1. بحارالانوار، ج 26، ص 250.

   نمونه كمالات الهى در آنها وجود دارد و تفاوت در اين است كه همه آن كمالات از خداوند است و خداوند آن كمالات را به آنان افاضه كرده است و البته اين فرق و تفاوت بالاتر از بى‌نهايت است: گرچه اهل بيت عصمت و طهارت همه كمالات و والايى‌ها را دارند، اما آن كمالات در اصل از خداوند است و آنها از خود چيزى ندارند. وقتى آنها با ديگر مخلوقات خداوند سنجيده مى‌شوند همه گداى آنها هستند و نه تنها كسى با آنها برابرى نمى‌كند، بلكه بى‌نهايت تفاوت و فرق بين آنها و ديگران وجود دارد، اما وقتى با خداوند متعال سنجيده مى‌شوند، مى‌نگريم كه هيچ نسبتى بين آنها و خداوند وجود ندارد؛ چرا كه آنان فقر محضند و خداوند غنى محض، چون هر كس هر چه دارد از خداوند است.

   به هر جهت تنزيل مقام پيامبر و اهل بيت با مقام خداوند كاملا بجاست و ما از درك مقام آنها عاجزيم و بر اين باوريم كه اطاعت از آنها اطاعت از خداست و محبت به آنها محبت به خداست و دشمنى و نافرمانى آنها دشمنى و نافرمانى خداست.

   پيامبر(صلى الله عليه وآله) در شأن فاطمه زهرا(عليها السلام) مى‌فرمايند:

«فاطِمَةُ بِضْعَةٌ مِنّى مَنْ سَرَّها فَقَدْ سَرَّنى وَمَنْ ساءَها فَقَدْ ساءَنى، فاطِمَةُ أَعَزُّ النّاسِ عَلَىَّ»(1)

فاطمه پاره تن من است، كسى كه او را خوشنود كند مرا خوشنود ساخته كسى كه او را بيازارد مرا آزرده است. فاطمه عزيزترين مردم نزد من است.

   گفته شد مقام پيامبر و اهل بيت به منزله مقام خداوند معرفى شده است، همين طور برخى از افعالى كه در ارتباط با برخى انجام مى‌گيرد، به‌منزله افعالى كه در ارتباط با ديگرى انجام مى‌گيرد معرفى شده‌اند؛ چنانكه ذكر و ياد اهل بيت عصمت و طهارت به عنوان ذكر خداوند معرفى شده: خداوند متعال در قرآن مى‌فرمايد: «فَاذْكُرُونى أَذْكُرْكُمْ»(2)؛ مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم. شكى نيست كه خداوند متعال به ياد همه هست و از چيزى و كسى غافل


1. بحارالانوار، ج 43، ص 23.

2. بقره / 152.

نيست، اما مراد از ياد در آيه شريفه، ياد تشريفى و ياد توأم با عنايت و همراه با انعام است. اگر كسى بخواهد خداوند به يادش باشد و نعمتش را از او فروگذار نكند، بايد به ياد او باشد. آن وقت ما مى‌نگريم كه در روايت، ياد اهل بيت به ياد خداوند تنزيل شده است:

   امام صادق(عليه السلام) مى‌فرمايند:

«إِنَّ ذِكْرَنا مِنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ ذِكْرَ عَدُوِنا مِنْ ذِكْرِ الشَّيْطانِ»(1)

ياد ما ياد خداست و ياد دشمن ما ياد شيطان است.

   تنزيل ياد اهل بيت به ياد خداوند متعال، از اين جهت است كه آنها خليفه خداوندند و براى خود شأنى و منزلتى جز بندگى خداوند نمى‌شناسند. وقتى ما نام پيامبر و امامى را مى‌شنويم، آيا بجز اينكه آنها نماينده خداوندند چيز ديگرى به ذهنمان مى‌آيد؟ بنابراين شنيدن نام آنها توجه به خداوند است؛ از اين جهت ياد آنها ياد اوست.

   در مقام تنزيل و نماياندن مقام و جبروت حق تعالى، اهل بيت و پيامبر در مراتب والاى تنزيل قرار دارند و آنها نمونه‌هاى كاملى هستند براى خداوند و از هر جهت آيينه تمام نماى حقّند. شكى نيست كه آيينه از خود چيزى نمى‌نماياند و خود وسيله‌اى است براى جلوه‌گر ساختن صورتى كه در آن نقش مى‌بندد كه آن صورت را به وضوح نشان مى‌دهد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)و اهل بيت عصمت و طهارت نيز از خود چيزى ندارند و هر چه دارند از خداوند است و خداوند را خوب نشان مى‌دهند.

   نظر به اينكه ائمه اطهار آيينه تمام‌نماى حقند و به تمام معنا محو در جمال ربوبى شده‌اند، تا آنجا كه با همه ابعاد وجود خويش صفات حق تعالى را مى‌نمايانند، امام صادق(عليه السلام) در حالى كه به خانه خود اشاره مى‌كردند، فرمودند:

«كُلُّ عِلْم لايَخْرُجُ مِنْ هذَا الْبَيْتِ فَهُوَ باطِلٌ وَ أَشارَ إِلى بَيْتِهِ وَ قالَ، عَلَيْهِ السلام، لِبَعْضِ أَصْحابِهِ: إِذا أَرَدْتَ الْعِلْمَ الصَّحيحَ فَخُذْ عَنْ أَهْلِ الْبَيْتِ فَإِنّا رَوَيْناهُ وَ اُوتينا شَرْحَ


1. بحارالانوار، ج 75، ص 468.

الْحِكْمَةِ وَ فَصْلَ الْخِطابِ، إِنَّ اللّهَ اصْطَفانا وَ آتانا مالَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ»(1)

هر علمى كه از اين خانه نشر نيابد باطل است و نيز به يكى از اصحابشان فرمودند: اگر دنبال علم صحيح هستى آن را از اهل بيت دريافت كن. همانا ما آن علم را بيان كرده‌ايم و شرح حكمت‌هاى (نهفته در آيات الهى) و علم قضا و داورى صحيح و عادلانه به ما سپرده شده است و خداوند ما را برگزيد و آنچه به ما داد به احدى نداد.

 

لزوم بزرگداشت و احترام مؤمنان

گذشته از مقام معصومان، وقتى به افراد فروتر مى‌نگريم، هركس به آنها بيشتر شباهت داشته باشد، يعنى در بندگى خداوند راسخ‌تر باشد، بيشتر انانيت و روحيه خودبينى را از ساحت وجود خود دور ساخته، خود را محو عبوديت خداوند متعال كرده باشد. به كوتاه سخن، به هر اندازه كه انسان خوديت خود را كنار نهد و بنده خدا شود و به هر اندازه كه خود را مستقل نبيند، لياقت مى‌يابد كه به منزله خداوند شناخته شود؛ تا آنجا كه امام صادق(عليه السلام) درباره زيارت مؤمن مى‌فرمايد:

«مَنْ زارَ أَخاهُ فىِ اللّهِ، قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: ايّاىَ زُرْتَ وَ ثَوابُكَ عَلَىَّ و لَسْتُ أَرْضى لَكَ ثَواباً دُونَ الْجَنَّةِ»(2)

كسى كه براى خداوند، برادر مؤمنش را زيارت كند، خداوند فرموده است: تو مرا زيارت كرده‌اى و پاداشت با من است و من براى تو به پاداشى كمتر از بهشت راضى نمى‌شوم.

   در روايتى وارد شده است كه اگر مؤمنى براى خداوند و بدون داشتن غرض و درخواست دنيوى، به در خانه برادر مؤمنش برود خداوند متعال فرشته‌اى مى‌فرستد كه از او سؤال كند: چرا به اينجا آمده‌اى و چكار دارى؟ آن مؤمن مى‌گويد: به خانه بنده‌اى از بندگان


1. همان، ج 26، ص 158.

2. همان، ج 74، ص 345.

خداوند و برادر ايمانى‌ام آمده‌ام تا او را ملاقات كنم. مى‌پرسد: آيا كارى به او سپرده‌اى و نيازى به او دارى؟ مى‌گويد: نه، فرشته مى‌پرسد: پس با او چكار دارى و چرا اينجا آمده‌اى؟ آن مؤمن در جواب مى‌گويد: او را براى خداوند دوست دارم و از اين جهت به زيارتش آمده‌ام آن فرشته از جانب خداوند به او پيغام مى‌دهد كه اى بنده به ملاقات من آمده‌اى و مهمان من هستى و پذيرايى تو به عهده من است.

   آرى، وقتى مؤمنى بنا گذاشت كه خداى را بندگى كند و خودبينى و انانيتش را كنار نهاد، به مقامى مى‌رسد كه زيارت او زيارت خداوند مى‌گردد. با نگرش و بررسى آيات و روايات، مضامين فراوان و متنوعى مى‌يابيم كه در آنها زيارت مؤمن و احترام به او به منزله احترام و زيارت خداوند معرفى شده است. از جمله در اين روايت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مقام پند دادن و راهنمايى ابوذر، احترام به سه دسته از بندگان خدا را به منزله احترام به خداوند معرفى مى‌كنند. بايد توجه داشت كه (العياذباللّه) اگر مى‌شد انسان خداوند را ببيند و به او احترام گذارد، به چه مقام والايى رسيده است. البته ما در مقام بندگى و عبادت خداوند، بايد با چشم دل خداوند را ببينيم و سپس او را عبادت كنيم؛ چنانكه على(عليه السلام) فرمود:

«لَمْ أَكُنْ بِالَّذى أَعْبُدُ رَبَّاً لَمْ أَرَهُ»(1)

من چنان نبودم كه خداى را نديده عبادت كنم.

   در هنگام عبادت و بندگى خداوند، گاه انسانى كه خالصانه عبادت مى‌كند به مقام اجلال و بزرگداشت خداوند نائل مى‌گردد، حال مرتبه‌اى از بزرگداشت خداوند براى كسى كه به سه دسته از بندگان خداوند احترام گذارد نيز حاصل شده است:

 

الف) احترام و بزرگداشت سالخوردگان مسلمان:

دسته اول: كسانى كه عمرى را در پايبندى به اسلام و احكام متعالى آن سپرى ساخته‌اند و ريش آنها در راه اسلام سپيد گشته است. احترام و ارج نهادن به اين دسته بزرگداشت


1. همان، ج 4، ص 27.

خداوند است. پس اگر ما پيرمرد مسلمانى را ديديم و به جهت مسلمان بودنش و اينكه عمرى در راه اسلام سپرى ساخته، به او احترام گذارديم به خداوند احترام گذارده‌ايم.

   جاى دارد كه بنگريم اين دسته از بندگان مؤمن و شايسته خداوند چه خصوصيتى دارند كه اين شرافت را يافته‌اند كه احترام به آنها بزرگداشت و احترام به خداوند است. شايد در مورد پير مرد مسلمان محاسن سفيد، آن تنزيل و مقايسه از آن جهت است كه وقتى انسان به او مى‌نگرد، يك عمر بندگى را در چهره او مى‌خواند. قيافه نورانى و محاسن سفيدش، بخصوص اگر آثار سجده نيز بر پيشانى‌اش ظاهر باشد، همه گوياى يك عمر بندگى خداوند است:

«... سيمَا هُمْ فى وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ...»(1)

بر رخسارشان بر اثر سجده نشانه‌هاى نورانى پديدار است.

   ديدن يك عمر بندگى خداوند، ديدن يك عمر خدايى است؛ چون بندگى با خدايى تضايف دارد. يعنى وقتى بنده عابدى را مى‌بينم كه يك عمر به عبادت سپرى ساخته، يك عمر خدايى و تدبير حكيمانه و هدايت و راهنمايى او را نيز مى‌نگريم، از اين جهت گفته شده: عبوديت و ربوبيت دو مفهوم متضايفند، مثل ساير مفاهيم متضايف، از قبيل پدر و پسر كه وقتى انسان پدر را از آن جهت كه پدر است مى‌بيند، حتماً به ياد پسر نيز مى‌افتد. همين‌طور وقتى كسى را به عنوان پسر تصور كرد، به ياد پدر نيز مى‌افتد.

   وقتى انسانى يك عمر بندگى بنده پاكباخته‌اى را مى‌بيند، به ياد يك عمر خدايى كردن خدا مى‌افتد و اين همان نسبت و ارتباط بين ربوبيت الهى با عبوديت الهى است. از اين جهت چنين تنزيلى بجاست كه گفته شود: وقتى به او احترام كنى، به خداوند احترام كرده‌اى؛ گويا او با قيافه خود در حد ظرفيت خويش ربوبيت الهى را نشان مى‌دهد. ملاك تنزيل و مقايسه، وجود وجه مشتركى بين دو طرف است، حال چه وجه مشتركى بهتر از اينكه يكى نمايانگر ديگرى باشد، مثل عكسى كه وقتى بدان نگاه مى‌كنى به ياد صاحب


1. فتح / 29.

عكس مى‌افتى. اين پير كهنسال مسلمان، يك عمر عبوديت و بندگى را در قيافه خويش مجسّم ساخته است و وقتى شما به آثار بندگى او مى‌نگريد، ربوبيت خداوند را نيز مى‌نگريد.

   پس به جهت آنچه گذشت، در اسلام احترام به پيرمردان و سالخوردگان از چنان والايى برخوردار است. البته احترام به پيرزنان نيز از اين شايستگى برخوردار مى‌باشد، اما معمولا مردان در جامعه با پيرمردان روبرو مى‌شوند و خانم‌ها با پيرزنان والا تفاوتى بين احترام به آنها نيست و به‌طور كلى احترام به سالخوردگان مسلمان، به منزله بزرگداشت خداوند است.

   جا دارد اشاره كنيم كه پاره‌اى از ارزشهايى كه در جوامع اسلامى معتبر است، در جوامع غير مسلمان نيز محترم شناخته مى‌شود، اما ملاكها متفاوتند: احترام به بزرگترها ارزشى است كه كم و بيش در همه جوامع انسانى رايج است، اما اين ارزش در جوامعى كه بينش اسلامى و الهى ندارند، جزو آداب و رسوم تلقّى مى‌شود و نمى‌توان براى احترام نهادن به سالخوردگان ملاك ثابت و صحيحى پيدا كرد. اما در نظام ارزشى اسلام اين قبيل ارزشهاى محترم انگاشته شده نزد ديگران، معتبر و محترم است، اما با ملاك معقول و پايه و ريشه‌اى ثابت و محكم. به پير مردان در همه جوامع احترام مى‌گزارند، در نظام اسلامى احترام به پيرمرد مسلمان ويژگى خاصى دارد و احترام به او از آن جهت است كه نمودار يك عمر عبوديت خداوند است؛ اما اين ويژگى نزد ديگران شناخته شده نيست. پس بايد توجه داشت كه اگر در آيات و روايات از ارزشهايى سخن به ميان آمده كه در نظامهاى ارزشى ديگر نيز بزرگ داشته شده‌اند، به اين معنا نيست كه ارزش شناخته شده در اسلام همان ارزش معتبر نزد سايرين و با همان ملاك است، بلكه ملاك آن ارزش در اسلام ممكن است بسيار متفاوت از ملاك آن در نزد ديگران باشد؛ ملاك آن ارزش در اسلام بسيار عالى‌تر و لطيف‌تر است.

   با توجه به آنچه بيان شد، ما دريافتيم كه بايد به سالخوردگان احترام گذارد و هر كوچكترى بايد به بزرگتر از خود ـ از آن جهت كه بنده خداوند است و عمرى از او گذشته

است ـ احترام بنهد، اما احترام به سالخورده مسلمان از ويژگى خاصى برخوردار مى‌باشد و به منزله احترام به خداوند است.

   پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره بازتاب و دستاورد اخروى احترام به سالخورده مسلمان مى‌فرمايند:

«مَنْ وَقَّرَ ذا شَيْبَة فىِ الاْءِسْلامِ امَنَهُ اللّهُ مِنْ فَزَعِ يَوْمِ الْقِيامَةِ»(1)

كسى كه پير مسلمانى را توقير و تجليل كند خداوند او را از ترس روز قيامت ايمن مى‌دارد.

   امام صادق(عليه السلام) درباره برخورد شايسته با مسلمانان، در سنين مختلف، مى‌فرمايند:

«اُوصيكَ أَنْ تَتَّخِذَ صَغيرَ الْمُسْلِمينَ وَلَداً وَ أَوْسَطَهُمْ أَخاً وَ كَبيرَهُمْ أَباً. فَارْحَمْ وَلَدَكَ وَ صِلْ أَخاكَ وَبِرَّ أَباكَ»(2)

تو را سفارش مى‌كنم كه خردسالان مسلمان را به فرزندى و ميانسالان را به برادرى و بزرگسالان را به پدرى بگيرى و (همانند رفتارى كه در خانه‌دارى) با فرزندان مسلمان مهربانى كن و به برادران دينى‌ات بپيوند و به پدر دينى‌ات نيكى كن.

   از آنجا كه آيين اسلام، آيين مودّت و محبت است و اسلام دينى است مهرآفرين كه پيروان خود را به برادرى و محبت دعوت مى‌كند و از آنها مى‌خواهد كه در راستاى ايجاد صميميت و يگانگى، كدورت‌ها و ناراحتى‌ها را بزدايند و سعى كنند با سخنان محبت‌آميز، سايه رحمت الهى را بر سر خود مستدام دارند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايند:

«مَنْ أَكْرَمَ أَخاهُ الْمُسْلِمَ بِكَلِمَة يُلَطِّفُهُ بِهَا وَ فَرَّجَ عَنْهُ كُرْبَتَهُ، لَمْ يَزَلْ فى ظِلِّ اللّهِ الْمَمْدُودِ عَلَيْهِ الرَّحْمَةُ ما كانَ فى ذلِكَ»(3)

كسى كه برادر مسلمان خود را با كلمات مودّت آميز خويش احترام كند و غم او را بزدايد، تا اين سجيه و خصيصه در او باقى است پيوسته در سايه رحمت خداوند است.


1. بحارالانوار، ج 7 ص 202.

2. مرتضى فريد، الحديث، ج 1، ص 306.

3. بحارالانوار، ج 16، ص 84.

   پس بايسته است كه به بزرگانى كه عمرى را در اسلام گذرانده‌اند و محاسنشان سفيد شده، احترام گذاريم؛ حتى اگر معلومات آنها در حد معلومات ما نباشد. چرا كه ما نمى‌دانيم سنّمان به آنها مى‌رسد، يا اگر به سنّ آنها برسيم دينمان را حفظ كرده‌ايم. بودند جوانانى كه در ميان‌سالى از نعمت هدايت محروم گشته، با كفر و عناد با خداوند از دنيا رفتند حال اين انسانهايى كه عمرى را با سلامت دين گذرانده‌اند و اسلام را در وجود خويش حفظ كرده‌اند؛ بحق لايق احترامند؛ گرچه يك سلسله مفاهيم علمى را نمى‌دانند و علمشان در حد علم ما نيست. اين گروه از چنان شرافت و بزرگى برخوردار بوده‌اند كه لياقت يافتند عمرى را در اسلام بسر برند.

 

ب) احترام به حاملان و عاملان به قرآن:

دسته دوم: حاملان و عاملان به قرآن. در درجه اول احترام به كسانى كه هم حافظ قرآن و هم عمل كننده به آن باشند، احترام به خداوند است و پس از اين دسته احترام به كسانى كه حافظ قرآن نيستند اما عالم به علوم قرآنى و عامل به آن هستند نيز احترام به خداوند است. همچنين اگر عامل به قرآن نبودند و تنها حامل علوم آن بودند، باز درجه‌اى از احترام را دارا هستند. در روايتى وارد شده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند:

«أَشْرافُ اُمَّتى حَمَلَةُ الْقُرآنِ وَ أَصْحابُ الْلَيْلِ»(1)

برجسته‌گان امت من حاملان قرآن و شب‌زنده دارانند.

   در اين روايت، شرافت خاصى براى حاملان قرآن اثبات گرديده، اما در اين بخش از حديث ابوذر، غير از اثبات و بيان اصل شرافت، بيان شده كه احترام به آنها احترام به خداست. البته به اين شرط كه عامل به قرآن نيز باشند و خصوصيتش اين است كه حاملان قرآن و عاملان به آن هم در ظاهر و هم در باطن و چه در گفتار و چه در كردار اراده و كلام الهى را جلوه‌گرند: هم الفاظ و حروف قرآن را فرا گرفته‌اند و هم ذهنشان مفاهيم قرآنى را


1. بحارالانوار، ج 87، ص 138.

دريافته است و به اصطلاح، قوه متخيله‌شان صورت الفاظ را درك كرده است و قوه عاقله آنها مفاهيم آنها و قوه عامله‌شان حقايق قرآن را در عمل جلوه‌گر ساخته است؛ يعنى سرتاپاى وجودشان خدايى و قرآنى شده است. وقتى به محفوظاتشان مى‌نگرى مى‌بينى كه حافظ قرآنند، وقتى به علومشان مى‌نگرى مى‌بينى كه حامل علوم قرآنند و مفاهيم آن را دريافته‌اند و وقتى به عملشان مى‌نگرى مى‌بينى كه بر طبق قرآن عمل مى‌كنند. از اين جهت وجودشان آيينه قرآن است، يعنى وجود آنها آيينه كمال خداست و خداوند با كلام خود در وجود آنها جلوه كرده؛ پس احترام به آنها احترام به خداوند است.

   درباره جايگاه رفيع و بلند قرآن، پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايند:

«أَلْقُرْآنُ هُدىً مِنَ الضَّلالَةِ وَ تِبْيانٌ مِنَ الْعَمى وَ اسْتِقالَةٌ مِنَ الْعَثْرَةِ وَ نُورٌ مِنَ الظُّلْمَةِ وَ ضِياءٌ مِنَ الاَْحْداثِ وَ عِصْمَةٌ مِنَ الْهَلَكَةِ وَ رُشْدٌ مِنَ الْغِوايَةِ وَ بَيانٌ مِنَ الْفِتَنِ وَ بَلاغٌ مِنَ الدُّنْيا إِلىَ الاْخِرَةِ وَ فيهِ كَمالُ دينِكُمْ وَ ما عَدَلَ أَحَدٌ عَنِ الْقُرْآنِ إِلاّ إِلىَ النّارِ»(1)

قرآن راهنماى از گمراهى است و روشنى‌بخش و نجات‌بخش از كورى است و باعث گذشت از لغزشها و نور و روشنى هر تاريكى است و در پيشامدها روشنگر است و نگاهدارنده از هر هلاكت و موجب رشد و ره‌جويى در هر گمراهى است. بيانگر هر فتنه و انحرافى است و انسان را از دنياى (پست به سعادت) آخرت مى‌رساند و در آن كمال دين شماست و هيچ كس از قرآن روى‌گردان نشود، جز آنكه روى به دوزخ آورد.

   يا درباره لزوم توجه به قرآن و شناخت آن و برگزيدن آن به عنوان كتابى سعادت آفرين و رهايى بخش، در حديث آمده است:

«مَنْ أَخَذَ دينَهُ مِنْ كِتابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّه(صلى الله عليه وآله) زالَتِ الْجِبالُ قَبْلَ أَنْ يَزُولَ وَ مَنْ أَخَذَ دينَهُ مِنْ أَفْواهِ الرِّجالِ رَدَّتْهُ الرِّجالُ»(2)

هر كه دينش را از كتاب خدا و سنت پيامبر برگيرد از كوهها استوارتر است و كسى كه دينش را از دهان مردم دريابد، همان مردم او را از دين برگردانند.


1. اصول كافى، ج 4، ص 41

2 مقدمه اصول كافى، ص 7.

در جاى ديگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ارتباط با قرآن و اهل بيت مى‌فرمايند:

«أَنَا أَوَّلُ رافِد عَلَى الْعَزيزِ الْجَبّارِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ كِتابُهُ وَ أَهْلُ بَيْتى، ثُمَّ أُمَّتى ثُمَّ أَسْأَلُهُمْ ما فَعَلْتُمْ بِكِتابِ اللّهِ وَ أَهْلِ بَيْتى»(1)

من نخستين كسى هستم كه روز قيامت بر خداى عزيز جبار، با قرآن و اهل‌بيتم وارد مى‌شوم، سپس امّتم (وارد مى‌شوند) پس از ايشان مى‌پرسم چه كرديد با كتاب خدا و اهل بيتم.

   آنچه ذكر شد براى اين بود كه ما دريابيم كه قرآن، هم از لحاظ مادى و هم از لحاظ معنوى، بركات زيادى دارد و هر قدر انسان به اين كتاب نزديك‌تر شود و انسش با آن بيشتر گردد و بيشتر در آن تدبر كند، بيشتر از بركات و فضايل آن بهره‌مند مى‌شود. فضيلت و والايى قرآن آن‌قدر زياد است كه روايتى به اين مضمون وارد شده كه شخصى از معصوم سؤال كرد: علت فضل و برترى شما بر ديگران چيست؟ معصوم در جواب فرمود: امتياز ما بر ديگران به اين است كه علم قرآن نزد ماست.

   پس بايسته است كه همواره در پى تكريم و تقديس قرآن باشيم و هيچگاه به قرآن همانند كتابهاى ديگر ننگريم و برتر دانستن قرآن از ساير كتابها فقط در اعتقاد قلبى نبايد باشد؛ بلكه رفتار ما نسبت به قرآن بايد غير از رفتارى باشد كه با ديگر كتابها داريم. علاوه بر احترام قلبى به قرآن، در ظاهر نيز به قرآن احترام بگذاريم؛ يعنى رفتار ظاهرى ما بايد گوياى احترام قلبى‌مان به قرآن باشد. شكى نيست كه همين رفتار احترام‌آميز و تقديس‌آميز با قرآن، بر ايمان ما مى‌افزايد.

   برخى از بزرگان در اتاقى كه قرآن كريم در آن نهاده بودند نمى‌خوابيدند و حتى در آن اتاق به احترام قرآن پايشان را دراز نمى‌كردند. داستانى را علامه طباطبايى و نيز مرحوم شهيد مطهرى(رحمه الله) از مرحوم شيخ محمد تقى آملى، رضوان‌الله عليه، نقل كرده‌اند كه يك شب مرحوم آملى از فرط خستگى، در هنگام تلاوت قرآن، به بالشى تكيه داد. روز بعد كه


1. اصول كافى، ج 4، ص 400.

خدمت استاد خود، مرحوم ميرزا على آقاى قاضى، رضوان الله تعالى عليه ـ كه استاد علامه طباطبايى و بزرگان ديگر نيز بوده‌اند ـ مى‌رسد استاد بى‌مقدمه مى‌فرمايد: موقع تلاوت قرآن خوب نيست كه انسان به بالش تكيه دهد!

   بله به پاس ارج نهادن به قرآن و ايجاد زمينه گسترش فرهنگ قرآنى در جامعه، بايد به حاملان علوم قرآن احترام نهاد و اگر خود نيز از جمله حاملان قرآن بوديم، ديگران نيز به ما احترام مى‌نهند و نبايد تصور كنيم كه چون ما نيز حامل قرآن هستيم نبايد به حاملان قرآن احترام بگذاريم، چرا كه منافاتى در اين نيست كه شخصى حامل قرآن باشد و به ديگر حاملان قرآن احترام بگذارد؛ چنانكه احترام سادات و ذريّه رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) بر همه از جمله بر خود سادات واجب است. وقتى انسان سيّدى را مى‌بيند به ياد پيغمبر مى‌افتد، از اين جهت بايد به او احترام نهد؛ حتى اگر خودش نيز سيّد باشد.

   درباره يكى از علماى بزرگ كه سيّد نيز بود، نقل شده كه وقتى ايشان مى‌خواست از مجلسى خارج شود فرزندش كفش ايشان را جفت كرد، آن عالم اوقاتش تلخ شد و فرمود: ذرّيه فاطمه زهرا نبايد كفش مرا جفت كند! پس اگر كسى سيّد است بايد به ديگر سادات احترام گذارد، يا اگر عالم است به علماى ديگر احترام نهد. پس اگر كسى عالم، عامل و شايسته احترام بود، مانعى ندارد كه به علماى ديگر احترام بگزارد. او بايد به عالم دين از آن جهت كه حامل قرآن و علم قرآن است احترام كند و در واقع اين رفتار به معناى ارج نهادن به قرآن است.

 

ج) بزرگداشت حاكم دادگر و عادل

دسته سوم: سومين گروهى كه احترام به آنها احترام به خداوند است، حاكمان عادل و دادگرند و ما پيش از پرداختن به لزوم احترام به حاكم دادگر، مى‌پردازيم به بيان ضرورت حكومت و قانون در اجتماع و شرايط كسى كه بايد متصدى حكومت بر مسلمانان شود:

ضرورت حكومت و قانون در اجتماع

مرحوم علامه طباطبايى(رحمه الله) مى‌فرمايد: «مُلك» به معناى سلطنت، از اعتباريات ضرورى است كه انسان بى‌نياز از آن نيست. لكن چيزى كه در ابتدا بشر به آن نياز دارد تشكيل اجتماع است، اجتماع از جهت تأليف و پيوستگى افراد جامعه به يكديگر كه هر يك از افراد آن جامعه براى خود هدفى و اراده‌اى غير از هدف و خواست ديگران دارد، نه اجتماع از جهت تك‌تك افراد بدون پيوستگى و ديگرنگرى؛ چرا كه تك‌تك افراد خواسته‌هاى متفاوت و اهداف گوناگونى دارند؛ به اين جهت آبشان در يك جوى نمى‌رود: هر فردى مى‌خواهد دستاورد ديگران را بربايد و بر آنان غلبه كند و به حدود ديگران تجاوز كند و در نتيجه هرج و مرج پديد مى‌آيد و اجتماعى را كه به منظور تأمين سعادت زندگى تشكيل يافته، وسيله بدبختى و هلاكت مى‌سازد. براى رفع اين مشكل، راهى جز اين نيست كه اجتماع براى خود قوه‌اى غالب و قاهر فراهم سازد تا ساير قوا و نيروها را تحت سيطره خود درآورد. تمام افراد را تحت فرمان خود گيرد و در نتيجه نيروهاى سركش را كه مى‌خواهند به ديگران تجاوز كنند، به اعتدال و حد وسط بكشاند. افراد ضعيف را نيز از مرحله ضعف و سستى نجات داده، به حد وسط برساند، تا سرانجام همه نيروهاى جامعه از نظر قوّت و ضعف، برابر و نزديك به هم شوند و آنگاه كه هر كدام از آن نيروها را در جاى خاص خود نشاند، هر صاحب حقى را به حقش رسانده است.(1)

   روشن گرديد كه زندگى انسان يك زندگى اجتماعى است. حال اينكه چرا زندگى او اجتماعى است و آيا اجتماعى بودن به جبر بر انسان تحميل شده، يا طبيعت انسان از پيش خود اقتضاى زندگى اجتماعى را دارد و آيا هيچ عامل عقلايى و اختيارى در گزينش زندگى اجتماعى مؤثر نيست و يا هست؟ اينها همه مباحثى است كه در اطرافش بحثهاى فراوانى شده، اما نظر ما اين است كه عامل عقلايى در انتخاب زندگى اجتماعى مؤثر است: انسان چون در زندگى اجتماعى منافعى براى خود مى‌بيند و ملاحظه مى‌كند كه نيازهاى مادى و


1. الميزان، ج 3، ص 144.

معنوى‌اش بدون زندگى اجتماعى اصلا تأمين نمى‌شود و يا به صورت مطلوب و كامل برآورده نمى‌شود، از اين رو به زندگى جمعى تن در مى‌دهد و شرايط آن را مى‌پذيرد.

   نكته ديگر اينكه لازمه زندگى اجتماعى، تزاحمات و برخوردهايى بين منافع افراد جامعه است. يعنى وقتى مردم بخواهند زندگى اجتماعى داشته باشد و با هم زيست كنند و با يكديگر همكارى داشته، دستاوردهاى اين همكارى را بين خود تقسيم و توزيع كنند، بين منافع و خواسته‌هاى آنان برخوردهايى به وجود مى‌آيد. كسانى دنبال بهره بيشترند و مى‌خواهند از مواهب طبيعى، به صورت نامحدودى، بهره‌بردارى كنند و يا شيوه برخورد با انسانهاى ديگر را به گونه‌اى مى‌خواهند كه مطابق با ميلشان باشد و اين مطلوب ديگران نيست. پس به ناچار كشمكش‌هايى در صحنه اجتماع رخ مى‌دهد كه براى جلوگيرى از آن بايد مرزهايى را تعيين كرد و قوانينى را مدوّن ساخت. اين نيز امرى بديهى است و روشنى آن از اينجاست كه اگر كسى اندك تأملى پيرامون خواسته‌هاى انسان ـ چه خواسته‌هاى مادّى و چه معنوى او ـ بكند (البته آنچه مربوط به زندگى اجتماعى مى‌شود)، خواهد ديد كه تأمين همه خواسته‌هاى افراد به طور نامحدود ميسّر نيست و اگر آدميان بخواهند به‌طور دسته‌جمعى زندگى كنند بايد براى خواسته‌هاى خود مرزى قائل بشوند و به دلخواه خويش عمل نكنند.

   پس براى از بين بردن تزاحمات و يا كم كردن آنها، به مرزها و قانون نيازمنديم. اگر حدودى براى بهره‌بردارى افراد، در زندگى اجتماعى، قائل نشويم و يا انسانها اين حدود را رعايت نكنند هدف از زندگى جمعى ـ كه همان برخوردارى هر چه بيشتر از مواهب طبيعى، در جهت تكامل مادى و معنوى انسان است ـ تحقق پيدا نخواهد كرد. پس بايد زندگى اجتماعى به گونه‌اى اداره شود كه زمينه تكامل روزافزون براى همه افراد جامعه فراهم شود. تنها در اين صورت است كه غرض از زيست اجتماعى به‌طور صحيحى تأمين مى‌شود.

   در نظام اسلامى كه مبتنى بر بينش و اصول اسلامى است، لازم است كه قانون، الهى باشد. دليل بر اين امر، ادعايى است كه اسلام به عنوان يك مكتب همه جانبه در تدبير امور

جامعه دارد. ما نيز كه پيرو اسلاميم و عمل به آن را ضامن سعادت همگان مى‌دانيم، بايد بتوانيم در مقابل مكاتب و مذاهب گوناگون و در رويارويى با گرايشهاى گوناگون كه اكثريت كشورهاى جهان، كم و بيش، آنها را پذيرفته‌اند ايستادگى كرده، از حريم عقيده و آرمان خويش با سلاح استدلال و انديشه دفاع كنيم.

 

شرايط حاكم صالح و شايسته

تا اينجا ضرورت حكومت در جامعه و وجود قانون بيان گرديد و چون تشكيل حكومت و اجراى قانون بدون وجود حاكم ميسّر نيست، اشاره‌اى مى‌كنيم به پاره‌اى از شرايط تصدّى امور حكومتى:

   1. شناخت قانون: كسى كه مى‌خواهد قانونى را اجرا كند، خواه آن قانون مربوط به امنيت داخلى باشد و خواه مربوط به دفاع، يا روابط بين‌المللى و يا چيزهاى ديگر، بايد شناخت كافى از آن قانون و اصول و ارزشهايى كه قانون بر آنها استوار است داشته باشد.

   2. تقوا: تقوا، يك شرط كلى در فرهنگ اسلامى است و در فرهنگ عمومى آن را «وظيفه‌شناسى» مى‌گويند. كسى كه متصدى امور جامعه مى‌شود و مصالح مردم را عهده‌دار مى‌گردد بايد در انديشه تأمين مصالح آنان باشد، نه آنكه با رسيدن به قدرت در فكر برآوردن منافع شخصى و ارضاى غرائز دنيوى خويش باشد، كه در اين صورت چنين شخصى صلاحيت سپردن اموال، نفوس و اعراض مردم به او و نيز اجراى قانون را ندارد. چرا كه او قانون را در جهت عكس آن و مطابق ميل خود تفسير و تأويل و يا نسخ مى‌كند و گاهى با آن صريحاً مخالفت مى‌كند. پس شرط دوم براى تصدّى امور حكومتى، برخوردارى از صلاحيت اخلاقى، يا به لسان قرآن و طبق فرهنگ اسلامى «تقوا» است.

   3. كاردانى: هركس كارى را عهده‌دار مى‌شود، بايد صلاحيت انجام آن را داشته باشد؛ چون صِرف آگاهى از قانون و داشتن تقواى شخصى، براى به انجام رسانيدن درست كارها كافى نيست، بلكه تجربه و كاردانى نيز لازم است تا به كمك آن به گره‌گشايى از مشكلات كوچك و بزرگى پرداخت كه همواره پيش پاى مسؤولين نهاده مى‌شود.

   شكى نيست كه جوامع بشرى، جهت حلّ تزاحمات و كشمكشها و ايجاد حدود و مرزها در برخوردارى از منافع شخصى و اجتماعى و بالاخره ايجاد تعادل در زندگى جمعى، به قانون نياز دارند و براى اجراى صحيح آن و جلوگيرى از طاغيان و سركشان به والى و حاكم نياز دارند، اما سخن در اين است كه ولايت و سرپرستى از آن خداوند است و ديگران به اذن او ولىّ و سرپرست مردم مى‌شوند؟ يا برخى از انسانها بالاصالة صلاحيت ولايت و سرپرستى بر ديگران را دارند؟ در جواب اين بحث مطرح مى‌شود كه هيچ‌يك از انسانها حق ولايت و سرپرستى بر ديگر افراد را ندارد؛ زيرا انسان از كسى اطاعت مى‌كند كه نعمت و موهبت هستى خويش را از او دريافت كرده است و چون افراد عادى نه به انسان هستى بخشيده‌اند و نه در بقاء و دوام هستى او مؤثّرند، رأى هيچ كس براى ديگرى واجب‌الاتباع نيست.

   عدم لزوم پيروى افراد از يكديگر اصل اوّلى در عدم ولايت انسانهاست. پس از آنجا كه انسان همه شؤون هستى خويش را از خداوند متعال دريافت مى‌كند موظف است كه تنها به فرمان او گردن نهد و تنها در برابر او تمكين كند و تبعيت از دستور غير، مشروط به اين است كه آن غير از طرف ذات خداوندى تعيين شده باشد.

   با توجه به آنچه ذكر شد، وقتى به قرآن مى‌نگريم مى‌بينيم كه قرآن كريم ولايت‌هاى باطل، يعنى ولايت‌هايى را كه توسط خداوند امضاء نشده‌اند، رد مى‌كند.

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصَارى اَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ اَوْلِياءُ بَعْض وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَيَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ»(1)

اى اهل ايمان، يهود و نصارى را (كه دشمن اسلامند) به دوستى نگيريد، آنها دوستدار همديگرند و هر كه از شما مؤمنان با آنها دوستى كند (در كفر و ستمگرى) از آنها خواهد بود و همانا خداوند ستمكاران را هدايت نخواهد كرد.


1. مائده / 51.

   (جمله «ان اللّه لا يهدى القوم الظّالمين» بر اين دلالت مى‌كند كه آنها ظالمند و ظالم هرگز از هدايت بهره نبرده، هيچ‌گاه به مقصد نمى‌رسد؛ بلكه پيوسته در راه مى‌ماند. پس اگر شما نيز در زمره آنان درآييد به مقصد و هدف نمى‌رسيد.)

   در آيه ديگر حاكم بر حق را چنين معرفى مى‌كند:

«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ امَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ»(1)

ولىّ شما تنها خداوند و رسول و مؤمنانى هستند كه نماز بپاداشته، به فقيران در حال ركوع زكات مى‌دهند (به اتفاق همه مفسران مراد از آيه على(عليه السلام) است.)

   پس با شواهدى كه در اسلام بر ضرورت حكومت در جامعه وارد شده است و نيز شرايطى كه براى حاكم بر حق ذكر گرديده، روشن است كه در زمان حضور شخص معصوم ـ همچون وجود مقدس رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام)ـ او در رأس حكومت قرار مى‌گيرد و طبيعى است كه اين حكومت بسيار مطلوب و ايده‌آل خواهد بود. اما اين وضع هميشه ميسّر نيست، حتى در زمان حضور امام معصوم نيز او تنها در جايى كه تشريف دارد، مى‌تواند حكومت آن شهر و استان را اداره كند و در ساير شهرها و استانها با گماردن عمّال و كارگزاران خود بر امور نظارت مى‌كند. در عصر غيبت با عدم دسترسى به امام معصوم، كسى بايد عهده‌دار اين منصب شود و جامعه اسلامى را بر اساس قوانين خدا و محتواى اسلام رهبرى كند كه واجد شرايط زير باشد:

   1. آگاهى كافى از اسلام: از آنجا كه در مسؤوليت رهبرى و حكومت، حفظ قوانين و ارزشهاى اسلامى بر عهده حاكم مسلمين است و او امانت‌دار دين و نواميس و احكام خداوند است، بايد بيشتر از ديگران سه شرط آگاهى به قانون، تقوا و صلاحيت اخلاقى، قدرت و مهارت بر اداره امور را دارا باشد. مضمون روايتى چنين است كه اگر در جامعه‌اى كسى امامت و رهبرى را بر عهده گيرد، در حالى كه كسان ديگرى حتى يك نفر باشد كه از او


1. همان / 55.

داناتر و شايسته‌تر است، اين جامعه همواره رو به انحطاط خواهد گذاشت:

«مَنْ أَمَّ قَوْماً وَ فيهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ أوْ أَفْقَهُ لَمْ يَزَلْ أَمْرُهُمْ إلى سَفال إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ»(1)

   2. تقوا: در حديثى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) يكى از شرايط صلاحيت يك فرد را براى رهبرى ورع و تقوايى دانسته كه او را از حرامهاى الهى باز دارد:

      «وَرَعٌ يَحْجُزُهُ عَنْ مَعاصِى اللّهِ»(2)

   در روايتى امام حسين(عليه السلام) خطاب به اهل كوفه نسبت به مسأله رهبرى جامعه مى‌نويسد:

«ما الاِْمامُ إِلاّ الْحاكِمُ بِالْكِتابِ، الْقائِمُ بِالْقِسْطِ، الدّائِنُ بِدينِ الْحَقِّ الْحابِسُ نَفَسَهُ عَلى ذاتِ‌اللّهِ»(3)

پيشوا و امام نيست مگر كسى كه حكومتش بر پايه قرآن باشد، قسط را بر پاى دارد و به دين حق پايبند باشد و خود را وقف راه خدا كند.

حضرت على(عليه السلام) خطاب به عثمان مى‌فرمايند:

«فَاْعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبادِ اللّهِ عِنْدَاللّهِ، إِمامٌ عادِلٌ هُدِىَ وَ هَدى فَأَقامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً وَ أَماتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً ... وَ إِنَّ شَرَّ النّاسِ عِنْدَاللّهِ إِمامٌ جائِرٌ ضَلَّ و ضُلَّ بِهِ فَأَماتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً وَ أَحْيا بِدْعَةً مَتْرُوكَةً»(4)

بدان برترين بندگان نزد خداوند پيشواى عادل و درستكارى است كه هدايت شده، راهنما باشد و سنت و طريقه شناخته شده (از پيامبر اكرم) را برپا دارد و بدعت باطل و نادرست را بميراند. بدترين مردم نزد خدا امامى است ستمگر كه خود گمراه باشد و موجب گمراهى ديگران شود. سنّت پذيرفته را بميراند و بدعت واگذارده را زنده گرداند.

   3. تدبير و مديريّت: شرط سوم، مهارت در اداره امور و حسن تدبير و مديريّت كارهاى جامعه است.


1. بحارالانوار، ج 88، ص 88.

2. اصول كافى، ج 2، ص 266.

3. محمدبن نعمان (مفيد)، ارشاد، ص 186.

4. نهج‌البلاغة (فيض‌الاسلام) خ 163، ص 526.

   توانايى رهبر و قدرت بر اداره جامعه در مسير اسلام شرط ضرورى براى حاكم اسلامى است و اين ويژگى، مقدمات و تجربه‌ها و آگاهى‌ها و زمينه‌هاى بسيارى را مى‌طلبد كه اگر كسى به اين حد از كفايت سياسى و درايت در امور برسد مى‌توان مسؤوليت مسلمانان را به او سپرد.

   على(عليه السلام) مى‌فرمايند:

«أَيُهَا النّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النّاسِ بِهذَا الاَْمْرِ أَقْواهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِاللّهِ فيهِ.»(1)

مردم، سزاوار به خلافت كسى است كه بدان تواناتر باشد و در آن به فرمان خدا داناتر.

 

ولىّ فقيه صالح‌ترين و شايسته‌ترين

با ملاكها و صفاتى كه براى حاكم اسلامى بيان گرديد مى‌نگريم كه در زمان ما زمينه حكومت شايسته‌ترين فرد فراهم گشته است: در گذشته كه امكان به دست گرفتن حكومت از سوى چنين اشخاصى بسيار ضعيف بود و گاهى نشدنى به نظر مى‌رسيد، چنين بحث‌هايى هم مطرح نمى‌شد و تنها مسأله «مرجعيت تقليد» مطرح بود. از اين‌رو بزرگانى كه دلسوز و صلاح‌انديش براى اسلام بودند سعى مى‌كردند كسى را پيدا كنند كه به عنوان «مرجع تقليد» بهترين خدمت را به جامعه اسلامى بكند. اما امروز كه ـ بحمداللّه ـ زمينه و وسايل، جهت به دست گرفتن حكومت و تصدّى امور به وسيله افراد صالح و شايسته، فراهم شده است و به بركت اين انقلاب عظيم اسلامى و خونهاى پاك شهيدان، شرايطى فراهم آمده كه در رأس قدرت كسى قرار گيرد كه از ديگران شايسته‌تر باشد؛ اين فرصت و موهبت جاى سپاس فراوان دارد. خداوند را شكر مى‌كنيم كه در اين نظام اسلامى، ما را از بركت رهبرى «ولىّ فقيه» برخوردار كرده، بر ما منّت نهاده است. حال سپاس اين نعمت را تنها با اطاعت از ولايت فقيه مى‌توان انجام داد كه ضامن عزّت مسلمين و وحدت امّت اسلامى است.


1. نهج‌البلاغة (ترجمه شهيدى) خ 183، ص 173.

   در زمان حيات امام خمينى(قدس سره) از اين نعمت برخوردار بوديم و امروز نيز كه با هزار افسوس، از آن نعمت عظمى محروم شده‌ايم، خداوند متعال نعمتش را بر ما مستدام داشته است و سايه ولىّ فقيه را بر سر ما استمرار بخشيده است. خداوند را شكر مى‌كنيم كه خبرگان و دانايان امّت، بهترين و شايسته‌ترين فرد از ياران امام بزرگوار، يعنى حضرت آيت‌الله خامنه‌اى،مدّظله‌العالى، را به جانشينى آن بزرگوار برگزيدند و همه مردم نيز با كمال طيب خاطر با وى بيعت كردند و همه ياران راستين امام، با كمال همدلى راه امام را تداوم بخشيدند و بحمداللّه كوچكترين سستى و خللى در جريان امور پيش نيامد. از خداوند متعال خواهانيم كه اين اتحاد و همبستگى مسؤولان پايدار بماند و روز به روز استوارتر گردد تا كشتى عظيم انقلاب، با قيادت رهبر معظم ما به ساحل امن و هدف مطلوب برسد.

   پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ابوذر غفارى چنين پند مى‌دهند كه احترام و بزرگداشت حاكم عادلى كه طبق قانون الهى و بر اساس عدل و داد حكومت كند، احترام به خدا و بزرگداشت اوست. از اين رو احترام به حاكم عادل احترام به خداوند است كه يكى از صفات خداوند و يكى از تجليات او حاكميت است، چرا كه يكى از اسماء الهى حاكم و مولى است و مولويت خدا و حكومت الهى در عمل به احكام عادلانه خداوند ظهور مى‌يابد كه حاكم اسلامى متصدّى اين امر خطير است.

   فرمانرواى مسلمان عادل و ولىّ‌امر مسلمين كه طبق قانون خداوند حكم مى‌كند و در صدد پياده كردن احكام خدا در جامعه اسلامى است، مرتبه‌اى از ولايت پيامبر اكرم و اهل‌بيت(عليهم السلام) را داراست. چرا كه ولايت الهى در اصل به پيامبر و ائمه اطهار واگذار گرديده است(1) و مرتبه نازله آن به سلطان عادل و ولى امر مسليمن واگذار گرديده، از اين جهت احترام به او احترام به خداوند است.

   بنابراين بر خلاف تصور برخى كه مى‌پندارند احترام به حاكم اسلامى چندان ارزشى ندارد، اگر كسى براى خدا و به جهت احترام به اسلام و نظام اسلامى به مقام والاى رهبرى و


1. اين ولايت و حكومت به صراحت در آيه 55 از سوره مائده بيان شده است، آنجا كه خداوند مى‌فرمايد: «انّما وليّكُم اللّه و رسولهُ والّذين آمنوا...»

ولى امر مسلمين احترام بگزارد، بدون اينكه غرض و طمع مادى داشته باشد و احترام او به اين دليل باشد كه ولىّ امر مسلمين احكام اسلام را پياده مى‌كند و مروّج قرآن است، به ارزش والايى دست يافته است.

   من وظيفه خود مى‌دانم كه اين مطلب را ذكر كنم كه يكى از بهترين و شايسته‌ترين سنت‌هايى كه پس از پيروزى انقلاب، به دست مقام ولايت امر مسلمين در كشور ما ايجاد شده، احياى سنت قرائت و حفظ قرآن است، چنانكه گاهى تلويزيون دختر بچه‌ها و پسربچه‌هايى را نشان مى‌دهد كه حافظ قرآنند. گاهى مشاهده مى‌شود، دختر بچه‌اى كه هنوز درست نمى‌تواند كلمات را ادا كند، حافظ ثلث قرآن است، آن هم با لهجه عربى! اگر يادتان باشد قبل از انقلاب زحمت فراوانى مى‌بايست مى‌كشيديم كه مردم بتوانند حمد و سوره را درست ياد بگيرند و بين «سين و صاد» فرق بگذارند؛ حتى براى تحصيل‌كرده‌ها دشوار بود تجويد حمد و سوره را ياد بگيرند. حالا مى‌نگريم كه دختر بچه 6،7 ساله ثلث قرآن را با تجويد و بهتر از ما مى‌خواند! آيا اين مايه افتخار نيست؟ آيا نبايد به كسى كه اين سنت را نهاده است احترام گذارد؟ مسلماً احترام به چنين كسى احترام به خداست، احترام به قرآن است؛ پس ما نبايد كوتاهى كنيم. اگر اين احترامات را رعايت نكنيم، شعاير اسلامى از بين مى‌رود. بقاى دين در جامعه، به بقاى شعاير اسلامى است. اگر اين حرمت نهادنها شيوع پيدا نكند و در مردم رواج نداشته باشد، كم‌كم ارزشش فراموش گشته، ناسپاسى مى‌شود.

   پس ما كه اين نعمت بزرگى را كه خداوند به ما عنايت كرده درك مى‌كنيم، بايد قدردانى كنيم و به رهبرى نظام اسلامى احترام بگذاريم. البته چنانكه عرض كردم، ارزش اين احترام نهادن به اين است كه از روى طمع نباشد، بلكه براى انجام وظيفه و براى خوشايند خداوند باشد و از اين جهت باشد كه احترام به رهبر مسلمين، احترام به نظام اسلامى و احترام به اسلام و احترام به خداست.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org