- مقدمة معاونت پژوهش
- گفتار اول:دوستان برگزيد خدا در پيکار با نفس
- گفتار دوم:اندوه و ترس، لباسي بر قامت دوستان خدا (1)
- گفتار سوم:اندوه و ترس، لباسي بر قامت دوستان خدا (2)
- گفتار چهارم:جلوه حيات انساني در دوستان خدا
- گفتار پنجم:دلدادگان خدا و رهيدگان از دام شهوات
- گفتار ششم:دوستي با هدايت يافتگان و پرهيز از هوسآلودگان
- گفتار هفتم:آستانه بندگي دوستان خدا و گام برداشتن در مسير حق
- گفتار هشتم:جلوه اخلاص و عدالتورزي در دوستان خدا
- گفتار نهم:عالمنمايان خودپرست در كلام امير مؤمنان(عليه السلام)
- گفتار دهم: ويژگيهاي بدترينها در نگاه امير مؤمنان(عليه السلام)(1)
- گفتار يازدهم:ويژگيهاي بدترينها در نگاه اميرمؤمنان(عليه السلام) (2)
- گفتار دوازدهم:جلوههايي از انحراف و سوء استفاده از قرآن از ديدگاه امير مؤمنان(عليه السلام)
- گفتار سيزدهم:دوستان و سرسپردگان شيطان در کلام امير مؤمنان(عليه السلام)
- گفتار چهاردهم:انگيزهها و خاستگاههاي پذيرش آراي متضاد در حوزه دين
- گفتار پانزدهم:بازتاب انحرافات و رويبرتافتن از حق در کلام امير مؤمنان(عليه السلام)
- گفتار شانزدهم: بدعتگروي؛ برجستهترين ويژگي دشمنان حق
- گفتار هفدهم:ماهيت بدعتها و آثار زيانبارآن (1)
- گفتار هجدهم: ماهيت بدعت و آثار زيانبار آن(2)
- گفتار نوزدهم: بازشناسي برخي جلوههاي رفتاري ايمان و کفر
- گفتار بيستم:تفاوت بدعت با نوآوري و سنتگذاري
- گفتار بيست و يکم:تفاوت بدعت با احکام ثانويه و احکام حکومتي
گفتار هشتم:
جلوه اخلاص و عدالتورزي در دوستان خدا
قَدْ أَخْلَصَ لِلّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ، قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلُ عَدْلِهِ نَفْيَ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ، يَصِفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بِهِ لَا يَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلَّا أَمَّهَا وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا، قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ يَحُلُّ حَيْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ يَنْزِلُ حَيْثُ كَانَ مَنْزِلُه؛ به خداوند اخلاص ورزيد و خداوند وی را به مقام مخلصين نائل ساخت. [اين رشديافته] از معادن دين خداوندي، و مانند ميخهاي محکم [نگهدارندة ارزشها] در زمين است. خود را به اجراي عدالت پايبند کرده و نخستين گامش در اين راه، زدودنِ هوا و هوس از درون خويش است. در سخن، حق را به نيکويي تفسير ميکند و در عمل بدان پايبند است. هيچ هدف خيري نيست که آهنگ آن نکند و در راه تحقق آن گام برندارد، و گمان خيري نبرده که به سوي آن نشتافته باشد. بيترديد زمام امور خويش را به کتاب
الاهي سپرده است. پس پيشوا و امام او قرآن است. هرجا که قرآن بار اندازد، او نيز فرود آيد و هرجا که قرآن جاي گيرد، او را نيز جايگاهي باشد.
امير مؤمنان(عليه السلام) برخي جملات خطبه را با «قد»، که حرف تحقيق است و از تحقق مفاد جمله حکايت دارد، آغاز کردهاند و پس از طرح يکي از ويژگيهاي دوستان برگزيدة خدا در قالب آن جمله، نتيجه و بازتاب رفتاري آن ويژگي را نيز يادآور ميشوند. از جمله، حضرت در بخش پايانيِ ويژگيهاي دوستان برگزيدة خدا، سه جمله را با «قد» آغاز کردهاند و سپس به بيان نتيجه و بازتاب رفتاري ويژگيهاي ياد شده در آن جملات ميپردازند. ايشان در نخستين جمله، که بهحق ميتوان مفاد آن را مهمترين ويژگي، و عصارة فضايل دوستان خدا شمرد، ميفرمايند:
قَدْ أَخْلَصَ لِلّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ؛ به خداوند اخلاص ورزيد و خداوند وي را به مقام مخلصين نائل ساخت. [اين رشديافته] از معادن دين خداوندي، و مانند ميخهاي محکم [نگهدارندة ارزشها] در زمين است.
بازتاب اخلاص در انديشه و رفتار
«اخلاص» عبارت است از خارج ساختن غير خداوند از حرم دل، و اختصاص آن به محبوب ازلي و ابدي. اخلاص به ذات اقدس الاهي، يعني قرار گرفتن در مسير إنّا لله و إنّا إليه راجعون. از منابع اسلامي و از لابهلاي تحقيقات محققان در انسانشناسي ديني برميآيد که اخلاص در انديشه و گفتار و کردار، موجب لايروبي چشمهسارهاي دروني است که با پاک شدن آنها، انبوه معرفت ناب و خالص از درون انسان به جريان ميافتد. اخلاص در انديشه و فکر، در گسترة تواناييها و استعدادهاي انسان واقعيات و حقايق
را قابل شهود ميسازد، و از درآميختن آنها با آلودگيهاي تخيلات و اوهام بيبنياد جلوگيري ميکند و مانع نفوذ خواستهها و اميال حيواني به درون انسان ميشود. همچنين اخلاص در گفتار و پرهيز از فريبکاري مردم با کلمات زيبا و فريبنده، موجب تنظيم قواي مغزي و معطوف ساختن آنها به مقصد کمال و تعالي و در نتيجه رهاندن خود و ديگران از پيامدهاي شومي است که فريبکاري مردم از طريق سخنپردازي در پي دارد. اخلاص در عمل و پرهيز از خودخواهي و خودمحوري، عامل سازندة موجوديت انسان در مسير حيات معقول و الاهي است.
کسي که خواهان گوهر اخلاص است بايد همة توان و تلاش خود را براي رسيدن به آن به کار گيرد و در تفکر و عمل خويش سهمي براي خود و غيرخدا در نظر نگيرد؛ زيرا در غير اين صورت آنان را شريک خدا قرار داده است و خداوند نيز آن عمل ناخالص را نميپذيرد و سهم خويش را به ديگران ميبخشد. اما خداوند کسي را که به گوهر اخلاص دست يافت و وجودش را وقف او ساخت، مخصوص خويش قرار ميدهد و مقام مخلصين را بدو عنايت ميکند. چنين کسي مشمول رضوان خداوند ميشود و به بارگاه قدس او بار مييابد.
به ديگر سخن، در زمينة اخلاص، بندگان برگزيده و خاص خداوند از دو مقام برخوردارند: مقام اول «مقام مخلِصين» است که با رياضت و مجاهدت و اخلاص ورزيدن در نيت و سخن و رفتار حاصل ميآيد، و جملة قد أخلص لله، در اين خطبه و برخي از آيات قرآن ناظر به آناند؛ مانند:
دَعَوُاْ اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ؛(1) خداي را در حالي که دين را ويژة او کنند [با اخلاص] بخوانند؛
1. يونس (10)، 22.
فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَّهُ الدِّينَ *أَلَا لِلّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ(1)؛پس خدا را بپرست در حالي که دين را ويژة او کرده باشي. آگاه باشيد که آيين ويژه و پاک از آنِ خداست؛
و مقام دوم «مقام مخلَصين» است که بر مقام اول مترتب است و خداوند آن را پس از مبارزه با نفس و تحصيل اخلاص در فکر و سخن و رفتار، به بندة برگزيدة خود عنايت ميکند و او را براي خود برميگزيند و از کمالات و مراتب معنوي خاص بهرهمندش ميسازد. جملة «فاستخلصه» و برخي از آيات قرآن ناظر به اين مقام رفيع و متعالياند؛ مانند آية إِلَّا عِبَادَ اللّهِ الْمُخْلَصِينَ.(2)
مخلَصين بندگان خاص و برگزيدة خداوندند که حريم دل را تنها در اختيار معبود قرار دادهاند و غيرخدا را به دل آنان راهي نيست و از اين روي شيطان نيز به دل ايشان راهي ندارد و نميتواند دخالت و تصرفي در رفتارشان کند و از آنان نااميد گشته است:
قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ *إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ پس به عزتت سوگند که البته همة آنان را گمراه ميکنم. مگر بندگان ويژه و برگزيدهات از آنان را [که مرا بر ايشان راهي نيست].
اخلاص روح همة کارهاست و اگر کاري با اخلاص صورت پذيرد، هم براي خود انسان مفيد است و هم براي ديگران؛ اما اگر کاري بدون اخلاص انجام شود، هم انسان از زحمتي که کشيده سودي نميبرد و هم آن کار براي ديگران برکتي ندارد. خداوند متعال بر اساس سنت خود، کاري در ظاهر کوچک اما همراه با اخلاص را بزرگ ميسازد و برکات فراوان در آن قرار ميدهد، و در برابر، کارهاي در ظاهر بزرگ را به دليل نداشتن اخلاص بيبرکت و بيفايده ميگرداند.
1. زمر (39)، 2، 3.
2. صافات (37)، 40.
3. ص (38)، 82، 83.
اهميت تحصيل اخلاص در آموزههاي ديني
با توجه به ضرورت تحصيل اخلاص و بيمقدار بودن عمل غيرخالص، بزرگان دين ما پيوسته سفارش کردهاند که انسان بايد بکوشد کارهايش را با اخلاص و انگيزة الاهي انجام دهد. البته رسيدن به اين مرتبه بسيار دشوار است و با توجه به اينکه تصحيح نيت و خالص ساختن آن براي خدا و قصد قربت طاقتفرساست، اغلب مردم تحت تأثير وسوسههاي شيطاني توجهي به نيت ندارند و کار خوب در نظر آنان کاري است که صرفنظر از نيت، مفيد و نافع باشد؛ غافل از آنکه ممکن است کاري از نظر ديگران سودمند و براي جامعه مفيد باشد، اما براي کنندهاش نه فقط سودي ندارد، زيانآور نيز هست؛ زيرا وي نيت الاهي و اخلاص نداشته است.
بنابراين کسي که به قصد خودنمايي و ريا و براي اينکه مردم او را بستايند ثروت کلاني را در زمينة تأمين نيازهاي جامعه صرف ميکند، کارش براي جامعه مفيد است، اما هيچ نفعي براي خودش ندارد؛ زيرا آن عملِ فاقد اخلاص و انگيزة الاهيْ بر کمالات او نيفزوده و باعث قرب او به خداوند نشده است و او در قبال تلاشها و سرمايهاي که خرج کرده حاصلي جز باد درو نکرده است. خداوند دربارة فرجام کار اين افراد ميفرمايد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لَا تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالأذَى كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاء النَّاسِ وَلَا يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لَّا يَقْدِرُونَ عَلَى شَيْءٍ مِّمَّا كَسَبُواْ وَاللّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ؛(1) اي کساني که ايمان آوردهايد، صدقههاي خود را با منت نهادن و رنجانيدن تباه مکنيد، مانند آنکس که مال خويش را براي نماياندن به مردم انفاق ميکند و به خدا و روز واپسين ايمان ندارد [و نتيجهاي از انفاق خود نمييابد]. داستان او چون داستان
1. بقره (2)، 264.
سنگ سخت صافي است که بر آن خاکي (غباري) باشد و باراني تند به آن برسد [و آن خاک را ببرد] و سنگ را همچنان سخت و صاف [و بدون خاک] بگذارد. [رياکاران نيز] بر هيچ چيز از آنچه کردهاند دست نمييابند و خداوند گروه کافران را راه نمينمايد.
بنابراين کساني که خواهان سعادت اخروي و پذيرش اعمالشان از سوي خداوندند، ميبايد به واکاوي انگيزهاي خود بپردازند و بنگرند در پي چه هستند. پس هرگاه نبود مزاياي مادي و دنيوي به سستي آنان در عمل انجاميد، بدانند که اخلاص ندارند؛ هرگاه تقدير و تشکر ديگران در رفتار آنان اثر گذاشت و اگر از ايشان قدرداني نشد، نشاطي براي انجام عمل نداشتند، بدانند که نيت و انگيزة آنان مخدوش و آلوده به رياست. اگر انسان واقعاً کاري را براي خدا انجام ميدهد، نبايد تعريف و خوشايند يا سرزنش ديگران در اراده و تصميم او تأثير بگذارند. ما نبايد به انگيزهها و رفتارمان مطمئن شويم، بلکه پيوسته ميبايد خود را در جايگاه متهم ببينيم و هيچگاه از رفتار خودمان راضي نگرديم، چنان که امير مؤمنان(عليه السلام) فرمودند:
وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْمُؤْمِنَ لَا يُصْبِحُ وَ لَا يُمْسِي إِلَّا وَ نَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ فَلَا يَزَالُ زَارِياً عَلَيْهَا وَ مُسْتَزِيداً لَهَا؛(1) اي بندگان خدا، بدانيد که مؤمن متعهد بايد هر صبح و شام نفس خود را واپايد و بدان بدگمان باشد. همواره خود را سرزنش کند، و هرچه طاعت و عبادت کند آن را کم و ناچيز انگارد و بهتر و بيشتر را طلب کند.
عوامل تحصيل اخلاص
براي تحصيل اخلاص، دو عاملْ نقش اساسي دارند: عامل اول شناخت اهميت و ارزش
1. نهج البلاغه، خطبة 175.
اخلاص و نقش آن در تعالي بخشيدن به عمل و روح انسان، و در مقابل، شناخت زيان و خسارتي است که نيت و عمل غيرخالص در پي دارد. البته با توجه به دلبستگيهاي مادي و موانعي که انسان را از اصلاح نفس و رفتار باز ميدارند، ما در آغاز، براي کسب معرفت در اين زمينه انگيزة کافي نداريم و تنها با همت و ارادة جدي تحصيل اين معرفت ميسور ميشود. براي درک بهتر اهميت و جايگاه اخلاص بايد به ياد داشت که هيچ پديدة روحياي نميتواند مانند اخلاص زندگي پرفراز و نشيب و پراضطراب انسان را تنظيم و تعديل ساخته، موجب آرامش خاطر شود. علت پيدايي آرامش خاطر از طريق اخلاص اين است که روح انسان مخلص هنگامي که به حقيقت والايي اخلاص ميورزد، در واقع گمشدهاش را باز مييابد و خود را در مسير هدف و مقصد متعالي و اصلي ميبيند و از آن پس تاريکيها از فراروي او کنار ميروند و به هر سوي مينگرد روشناييها را ميبيند؛
عامل دوم براي تحصيل اخلاص، مبارزه با عادات بد است که مزاحم خلوص و اخلاص انسان هستند. البته بايد توجه داشت که بهترين زمان براي مبارزه با عادات بد دوران جواني است، که هنوز عادات بد در انسان رسوخ نيافتهاند و خصايص منفي در وي قوي و ريشهدار نشدهاند. اما وقتي انسان دوران جواني را پشت سر نهاد و به دوران ميانسالي يا پيري رسيد، آن عادات زشت در وي ريشهدار و قوي گشته، مبارزه با آنها و از بين بردنشان بسيار دشوار ميشود. از اين جهت امام خميني(رحمه الله) بارها در درسهاي اخلاق خود به جوانان توصيه ميکردند که قدر جوانيشان را بدانند و به خودسازي و مبارزه با نفسانيات بپردازند؛ زيرا وقتي انسان پير شد، خودسازي و مبارزه با عادات و نفسانيات بسيار دشوار ميشود.
وقتي انسان دريافت که همة هستياش از خداست، ميبايد هرچه را دارد تقديم خداوند و مالک حقيقي کند و اخلاص ورزيدن او را نبايد امري دور از تصور و
غيرعادي پنداشت. کسي که معتقد است هستي و همة امکاناتي که در اختيار اوست از آنِ خداست و او با مشيت و تدبير الاهي روزگار ميگذراند و در حوزة مالکيت الاهي به دخل و تصرف ميپردازد، عقل و منطق به او حکم ميکند که اخلاص داشته باشد و غيرخدا را در حوزة مالکيت خدا شريک نسازد. وي با اخلاص در نيت و رفتار، آنچه را از خداست و او به امانت در اختيارش نهاده، به صاحب اصلياش تقديم ميکند و در آنچه ميانديشد و انجام ميدهد، سهمي براي خود و غيرخدا در نظر نميگيرد.
جوشش معارف دين از قلب بندة مخلص خدا
چنانكه گذشت، اخلاص گوهري دشوارياب است و تنها با ياري جستن از خداوند و توفيق او به دست ميآيد. اما وقتي اخلاص سراسر وجود انسان را فراگرفت و خداوند بندهاش را خالص يافت، وي را براي خود برميگزيند و معرفت و حکمت را بر قلبش سرازير ميسازد. از آن پس او سرچشمة دين الاهي ميشود، و کساني که در پي معارف ناب دين هستند، نزد وي ميروند و از سرچشمة وجودش که سرشار از معارف دين است، بهرهمند ميشوند. اين بندگان برگزيدة خدا، به سبب پيوستگي و وابستگيشان با دين، چنان قوام و استحکامي دارند که موجب استحکام زمين خدا و محيط زندگي انسانهاي ديگر ميشوند و جامعه را از اضطراب و گسستگي حفظ ميکنند. به تعبير حضرت، آنان اوتاد زميناند، و کاربرد واژة «اوتاد» که جمع «وتد» و به معناي ميخ است، گوياي آن است که انسانهاي مخلص با رفتارها و راهنماييهاي خود باعث استحکام جامعه و پيوستگياش ميشوند و آن را از نابودي و تلاشي نجات ميدهند؛ چنانكه خداوند کوهها را ميخهاي زمين و باعث استحکام و پيوستگي آن قرار داد:
أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَادًا * وَالْجِبَالَ أَوْتَادًا؛(1) آيا زمين را بستر و قرارگاه [شما]، و کوهها را ميخهايي نگردانيديم [تا زمين بدانها استوار باشد و نجنبد]؟
بنابراين همانگونه که کوهها موجب ثبات و استحکام زمين گشته، مانع اضطراب و تزلزل آن ميشوند، بندگان صالح خدا، بهويژه انبيا، اوصيا و امامان معصوم(عليهم السلام) سبب استحکام زمين و دفع بلاها و باعث نزول برکات الاهي ميگردند. آنان با بهرهمند ساختن مردم از داناييهاي خود، دينِ آنان را قوام و استحکام بخشيده، مانع انحراف و تزلزل در اعتقادات ديني و باورهاي مذهبي ايشان ميشوند، و در نتيجه، مردم با راهنماييهاي آنان به راه حق و صواب رهنمون ميشوند و از عذاب و کيفر الهي مصون ميمانند.
اهلبيت(عليهم السلام) چشمهسار معارف و تکيهگاه زمين و آسمان
چنانكه در طليعة شرح اين خطبة نوراني گفتيم، برخي بر آناند که حضرت در بخش اول خطبه به معرفي فضايل و ويژگيهاي متعالي خود و فرزندان معصومشان(عليهم السلام) ميپردازند؛ ويژگيهايي که در حد کمال و به طور يکپارچه در غيرمعصوم يافت نميشود. برخي تعابير حضرت، از جمله تعبير فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ، اين نظر را تقويت ميکند؛ چه، تا کسي با دانشي نامتناهي، بر همة حقايق ظاهري و باطني قرآن اشراف نداشته باشد و نيز معصوم و مصون از جهل نباشد، نميتواند مبيّن و مفسر قرآن و حقايق دين باشد، و معارفي را که مردم نميتوانند از ظاهر قرآن استخراج کنند در اختيار آنها گذارد. اين ويژگي بيشک به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهلبيت عصمت(عليهم السلام)اختصاص دارد. همچنين، تعبير «اوتاد»، همسو با تعابير برخي روايات
1 . نبأ (78)، 7، 8.
درباره نقش حجت و امام معصوم(عليه السلام) در حفظ زمين از نابودي است. از جلمه امام سجاد(عليه السلام) ميفرمايند:
«يُمْسِكُ السَّمَاء أََنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِه» وَبِنَا يُمْسِكُ الأرْضَ أَنْ تَمِيدَ بأَهْلِهاَ وَبِنَا يُنْزِلُ الْغَيْثُ وَلَوْ لا مَا فيِ الأَرْضِ مِنَّا لَسَاخَتْ الأَرْضُ بِأَهْلِهَا؛(1) ما پناه اهل زمين هستيم همانگونه که ستارگان پناه اهل آسماناند. ما کساني هستيم که خداوند به وسيلة ما آسمان را نگاه ميدارد تا [مبادا] بر زمين فرو افتد، مگر به اذن خودش. خداوند به وسيلة ما زمين را نگاه ميدارد تا اهلش را نلرزاند و نابود نکند، و به واسطة ما باران ميبارد؛ و اگر از ما کسي در زمين نباشد، همانا زمين اهلش را در خود فرو ميبرد.
امام باقر(عليه السلام) نيز فرمودند:
لَوْ أَنَّ الْإِمَامَ رُفِعَ مِنَ الْأَرْضِ لَمَاجَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا كَمَا يَمُوجُ الْبَحْرُ بِأَهْلِهِ؛(2) اگر امام و حجت خدا از زمين برداشته شود، همانا زمين اهلش را در کام خود فرو ميبرد، همانگونه که دريا اهلش را در کام خود فرو ميبرد.
عقل و وحي معيارهاي تشخيص رفتار صحيح و مخلصانه
پرسشي که در اين مقام رخ مينمايد اين است که اگر کسي تصميم گرفت خدا را بندگي کند و وجودش را براي خداوند خالص گرداند، بايد چه راهي در پيش گيرد. چه معيار و مقياسي را ميتوان معرفي کرد که بر اساس آن افراد بفهمند چه کاري براي خداست تا انجام دهند، و چه کاري براي غيرخدا و شرک است تا آن را ترک کنند؟
1 . احمد بن علي طبرسي، احتجاج، ج 2، ص 317.
2 . شيخ صدوق، کمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 203.
براي شناخت راه بندگي خدا و رسيدن به مقام اخلاص، دو معيار و به تعبيري دو عامل وجود دارد. عامل اول فطرت و عقل است که خداوند در درون آدمي نهاده است و انسان ميتواند به وسيلة آنها حق و باطل، خوب و بد و خير و شر را تا حدي تشخيص دهد. خداوند در قرآن به اين عامل اشاره کرده، ميفرمايد:
وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا؛(1) سوگند به نفس و کسي که آن را درست کرد، پس بدکاري و پرهيزکارياش را به وي الهام کرد.
خداوند متعال با آفرينش نفس انسان زمينة فطري شناخت خوب و بد و تقوا و فسادورزي را در وي قرار داده است، و آدمي به مدد اين نيروي دروني ميتواند خير را از شر تشخيص دهد و خوبي يا بدي بسياري از رفتارها را بشناسد. اما اين عامل، با توجه به محدوديت و عدم شناخت جزئيات و احکام تفصيلي، کامل نيست و نميتواند به طور کامل راهنماي انسان در زندگي باشد. از اين روي، خداوند عامل بيروني، يعني وحي را نيز در اختيار انسان نهاد که به وسيلة آن ميتوان حق و باطل، خوبي و بدي و احکام همة رفتارهاي اختياري انسان را به طور کامل شناخت. بنابراين انسان براي حرکت در مسير بندگي و خالص ساختن وجود و رفتارش براي خدا، از دو عامل درونيِ فطرت و عقل، و عامل بيروني وحي و راهنماييهاي پيامبران و اولياي خدا بهرهمند است.
با توجه به اينکه برخي احکام و خوبي و بدي برخي رفتارها را عقلْ به خوبي درک ميکند، معتزله و اغلب شيعيان معتقدند عقل مستقلاً احکامي دارد، و افزون بر اين، آنان بر تحسين و تقبيح ذاتي عقل تأکيد ميورزند و بر آناند که همه افعال، خود، بدون امر و نهي شارع حَسَن و يا قبيحاند. از نظر آنان عقل دستکم در تشخيص پارهاي احکام کاربرد استقلالي دارد و اين کاربرد بر دو نوع است:
1. شمس (91)، 7، 8.
1. «مستقلات عقليه»: ادلهاي که تمام مقدمات آنها عقلي است؛ يعني در اين ادله، براي تشخيص و کشف صغرا و کبراي قياس عقل حاکم است؛ مانند: «عدل عقلاً نيکوست» يا «ظلم عقلاً قبيح و بد است»؛
2. «غيرمستقلات عقليه»: ادلهاي که در آنها تنها کبراي قياس عقلي است و صغراي آن از شرع برگرفته شده است. مثلاً قياس ذيل از جمله غيرمستقلات عقليه است:
«نماز واجب شرعي است و هر عملي که واجب شرعي باشد، مقدماتش نيز شرعاً واجب است، پس مقدمات نماز شرعاً واجب است». در اين قياس صغرا غيرعقلي و کبرا عقلي است، و عقل بين وجوب شرعي ذوالمقدمه و وجوب شرعي مقدمه ملازمه ميبيند.
کليترين و عموميترين احکام عقل، حسن عدل و قبح ظلم است، که همة احکام عقل بدان بازميگردند. مثلاً عقل راستگويي را از آن نظر که عدل است نيکو ميداند يا دروغ را از آن نظر که ظلم است بد و قبيح ميشمارد. دربارة عدل تعاريف گوناگوني ارائه کردهاند که متناسبترين تعريف با بحث ما، تعريف عدل به «إعطاء کلّ ذي حقّ حقّه» است. با توجه به اين تعريف، عدل ايجاب ميکند که انسان حق هرکس را به او بدهد، چه، در غير اين صورت به او ظلم کرده است. اکنون با توجه به اينکه همة هستيِ آدمي ملک خداست و انسان موظف است با رضايت و خواست الاهي در ملک او تصرف کند، همة انگيزهها، سخنان و رفتارهايش مربوط به خداوند است و عدلْ حکم ميکند که آنها را براي خداوند خالص گرداند. به تعبير ديگر، بايد حقوقي را که خداوند در آن زمينهها بر انسان دارد به او واگذارد؛ چون اگر رفتارها، نيتها و سخنانش براي خداوند نبود، به او ظلم روا داشته، حقوقش را ادا نکرده است. پس کسي که حاکميت و مالکيت خداوند را بر همة هستي و از جمله بر وجود خود باور دارد، جز براي خدا کاري انجام نميدهد. او وقتي خود را مخلوق خدا دانست و هرچه در اختيارش بود از آنِ او دانست، کاملاً در برابر وي تسيلم است و سهمي براي خود
در نظر نميگيرد و ميل و هواي نفس خويش را زير پاي مينهد. چنين انساني چون چشم، گوش، فکر، عقل، دست و پا، و ديگر اعضا و جوارحش را از خدا ميداند، همة آنها را در جهت رضايت او به کار ميگيرد و معتقد است عدل ايجاب ميکند که حقوق الاهي را به او واگذارد که اگر جز اين رفتار کرد و به خداوند شرک ورزيد و کسي را شريک وي ساخت، در حق معبود خويش ظلم کرده است. همچنين معبودْ تنها خداوند است که بايد عبادت و پرستش شود و عبادت غيرخداوند شرک و ظلم در حق اوست. حضرت لقمان در ضمن نصايح خود، به فرزندش فرمود:
يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ؛(1) اي پسرک من، به خداوند شرک نورز که هر آينه شرک ستمي بزرگ است.
عدالتورزي و حقگروي و پيروي دوستان خدا از قرآن
با توجه به آنچه گذشت از لزوم اخلاصورزيدن و کنار نهادن هواي نفس و تسليم محض بودن در برابر پروردگار، حضرت دربارة يکي از ويژگيهاي برگزيدگان خداوند ميفرمايند:
قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلُ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ؛ خود را به اجرای عدالت پايبند کرده و نخستين گامش در اين راه زدودنِ هوا و هوس از درون خويش است.
چنانکه علماي اخلاق گفتهاند، عدالت ملکهاي است که منشأ انجام افعال فاضله است، و وقتي ملکة عدالت در جان آدمي رسوخ يافت، پيوسته اعمال شايسته و خير انجام ميدهد و از اعمال زشت خودداري ميورزد. همچنين با توجه به آنکه عدالت در ارتباط با قوة شهويه که به معناي عفافورزي است،(2) دشوارتر از عدالت در ارتباط با
1 . لقمان (31)، 13.
2.اين مفهوم در مقابل خمود و خاموش ساختن شهوت و نيز بيبندوباري و افراط در استفاده از شهوت قرار دارد.
ديگر قواست (زيرا بيشتر انحرافاتي که در شريعت از آن نهي شده ناظر به شهوات است). حضرت بارزترين مصداق عدالتورزيِ برگزيدگان خدا را کنار زدن هواي نفس برميشمارند؛ چه، سالک براي مهار رفتار خود، بيش از هر کار، بايد به اصلاح قوة شهويه بپردازد و در اين باره حدود الاهي را رعايت کند، و دربارة خوردنيها، آشاميدنيها، آميزش و کسب درآمد و اموري از اين دست، از حدود الاهي خارج نشود.
امام(عليه السلام)، سپس در بيان صفت ديگري از صفات بندگان برگزيدة خدا ميفرمايند:
يَصِفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بِهِ لَا يَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلَّا أَمَّهَا وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا؛ در سخن، حق را به نيکويي تفسير ميکند و در عمل بدان پايبند است. هيچ هدف خيري نيست که آهنگ آن نکند و در راه تحقق آن گام نزند، و گمان خيري نبرده که به سوي آن نشتافته باشد.
سالک طريق خدا در توصيف حقْ اميال و هواهاي نفساني خويش را دخالت نميدهد و معيار او در توصيف حق، قانون هستي است، که بر موجوديت و حيات او حاکم است؛ قانوني که بنابر آن همة عالم و تمام هستي او متعلق به خداست و او وظيفهاي جز بندگي خداوند ندارد و نبايد خود و غيرخدا را در برابر او مستقل ببيند و براي آنها سهمي و شأني در نظر گيرد. آنگاه که به اين درجه از معرفت رسيد، بايد به مقتضاي آن نيز عمل کند. روح بندة سالک چون تشنة خير و کمال است افقهاي متعالي سعادت و خير و کمال را مينگرد و همواره براي رسيدن به کمالاتي فزونتر، روح خود را تشنه و بيتاب نگاه ميدارد، و زماني از اين پويايي دست ميکشد که به کمال نامتناهي، يعني قرب الاهي، نايل آيد. او در مسيرِ به فعليت رساندن استعداد کمالجوييِ خود از احتمال و گمان خير و کمال نميگذرد و براي اينکه يقين کند که به سرحد تعالي و کمال رسيده، آنچه را احتمال ميدهد و گمان ميبرد که خير و کمال و غذاي روح اوست، فراچنگ ميآورد و از آنْ صرفنظر نميکند.
حضرت آخرين ويژگي بندگان برگزيدة خدا را اينگونه وصف ميکند:
قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ يَحُلُّ حَيْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ يَنْزِلُ حَيْثُ كَانَ مَنْزِلُهُ؛بيترديد زمام امور خويش را به کتاب الاهي سپرده است. پس پيشوا و امام او قرآن است: هرجا که قرآن باراندازد، او نيز فرود آيد و هرجا که قرآن جاي گيرد، او را نيز جايگاهي باشد.
با توجه به اينکه قلمرو شناخت عقل محدود است و نميتواند همة وظايف، تکاليف، تفاصيل و جزئيات را تشخيص دهد، انسان براي تشخيص وظايف بندگي خود، ناگزير بايد سراغ وحي و کلام خداوند برود و زمام و اختيار خود را به قرآن بسپارد و آن را پيشوا و رهبر خويش سازد، و در تمام مراحل زندگي دستورات و مقررات الاهي را سرلوحة رفتار خويش سازد. باشد که از اين رهگذار به رضوان و قرب الاهي و سعادت جاوداني که در پي آن است، دست يابد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org