- مقدمة معاونت پژوهش
- گفتار اول:دوستان برگزيد خدا در پيکار با نفس
- گفتار دوم:اندوه و ترس، لباسي بر قامت دوستان خدا (1)
- گفتار سوم:اندوه و ترس، لباسي بر قامت دوستان خدا (2)
- گفتار چهارم:جلوه حيات انساني در دوستان خدا
- گفتار پنجم:دلدادگان خدا و رهيدگان از دام شهوات
- گفتار ششم:دوستي با هدايت يافتگان و پرهيز از هوسآلودگان
- گفتار هفتم:آستانه بندگي دوستان خدا و گام برداشتن در مسير حق
- گفتار هشتم:جلوه اخلاص و عدالتورزي در دوستان خدا
- گفتار نهم:عالمنمايان خودپرست در كلام امير مؤمنان(عليه السلام)
- گفتار دهم: ويژگيهاي بدترينها در نگاه امير مؤمنان(عليه السلام)(1)
- گفتار يازدهم:ويژگيهاي بدترينها در نگاه اميرمؤمنان(عليه السلام) (2)
- گفتار دوازدهم:جلوههايي از انحراف و سوء استفاده از قرآن از ديدگاه امير مؤمنان(عليه السلام)
- گفتار سيزدهم:دوستان و سرسپردگان شيطان در کلام امير مؤمنان(عليه السلام)
- گفتار چهاردهم:انگيزهها و خاستگاههاي پذيرش آراي متضاد در حوزه دين
- گفتار پانزدهم:بازتاب انحرافات و رويبرتافتن از حق در کلام امير مؤمنان(عليه السلام)
- گفتار شانزدهم: بدعتگروي؛ برجستهترين ويژگي دشمنان حق
- گفتار هفدهم:ماهيت بدعتها و آثار زيانبارآن (1)
- گفتار هجدهم: ماهيت بدعت و آثار زيانبار آن(2)
- گفتار نوزدهم: بازشناسي برخي جلوههاي رفتاري ايمان و کفر
- گفتار بيستم:تفاوت بدعت با نوآوري و سنتگذاري
- گفتار بيست و يکم:تفاوت بدعت با احکام ثانويه و احکام حکومتي
گفتار پانزدهم:
بازتاب انحرافات و رويبرتافتن از حق
در کلام امير مؤمنان(عليه السلام)
پيشبيني و هشدار امير مؤمنان(عليه السلام) دربارة انحرافات آيندگان
امير مؤمنان(عليه السلام) در خطبة هفدهم، که در گفتار يازدهم به بررسي آن پرداختيم، دو گروه از مردم را خشمانگيزترين و دشمنترين آفريدگان در پيشگاه خداوند معرفي کردند. خصلت مشترک آن دو گروه، بيبهرگي از علم و تظاهر به دانايي است. امام(عليه السلام) دربارة گروه اول فرمودند که آنان به ناحق بر مسند قضاوت تکيه زدهاند و با اينکه از احکام و قوانين قضايي و جزايي اسلام آگاهي ندارند، به قضاوت و داوري بين مردم ميپردازند. طبيعي است که چنين قضاوتي آثار و پيامدهايي زيانبار در پي دارد، و حضرت در بيان اديبانة خود دربارة پارهاي از اين آثار فرمودهاند:
تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَاِئِه الدِّماءُ وَتِعجُّ مِنْهُ الْمَوارِيثُ؛ خون بيگناه (که به ناحق ريخته شده) از بيداد قضاوتش به جوش آيد و فرياد کشد و ميراثهاي به تاراج رفته ناله سر دهند.
سياق و مضامين خطبه گوياي آن است که سخنان حضرت ناظر به انحرافها و بدعتهاي زمان خودشان بوده و ايشان از ظلم، بيعدالتي و غربت دين و قرآن در زمان خويش شکوه ميکنند. همچنين امام(عليه السلام) در برخي خطبهها از بدعتها و انحرافات آينده خبر ميدهند. ايشان در خطبة 147 از دوران حاکميت بنياميه خبر ميدهند که حق از مدار خويش خارج ميشود و به خاموشي ميگرايد؛ باطل بازيگر ميدان ميشود و به خودنمايي ميپردازد؛ و دروغ بستن بر خدا و رسول فزوني ميگيرد. دوراني که در آن هيچ کالايي کمرونقتر از کتاب الاهي نباشد، آنگاه که به درستي خوانده شود و بدان عمل گردد؛ و نيز پرسودتر از آن نباشد، آنگاه که تحريفش کنند. در آن دورانْ کار به جايي ميرسد که در جايجاي کشور، ناشناختهتر از معروف و کار نيک چيزي نباشد، و نيز شناختهتر از منکر و ناراستي و ناشايستگي به چشم نخورد؛ زماني که حاملان و معتقدان قرآن آن را کنار زنند و حافظان کتاب الاهي آن را به فراموشي سپارند. در آن دوران، قرآن و پيروانش چونان تبعيديان و آوارگاناند و پناهگاهي ميان مردم ندارند.
آري، در آن زمان، قرآن و قرآنيان بهظاهر در ميان مردم و با مردماند، ولي در واقع بيجايگاه و دور از آناناند؛ زيرا گمراهي با هدايت سازگار نيست گرچه با هم در يک جا گرد آيند.
در اين خطبه حضرت با سخنان هشدارآميز خود وضعيت روحي و فرهنگي مردم را در آينده ترسيم و ابتلاي آنان را به انحطاط و انحراف از فرهنگ اصيل اسلام پيشگويي ميكنند. روحية حاکم بر برخي خواص جامعه، پيجويي اهداف دنيوي، حتي به بهاي افترا و دروغ بستن به خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و تفسير به رأي قرآن و دين و گمراه ساختن مردم است. مردم نيز در صورتي مشتري قرآناند که كتاب خدا طبق هواهاي نفسانيشان تفسير شود.
از منظر روانشناسي، انسانهايي که درصدد تحريف معارف ديني برميآيند و با
تحريف حقايق آن، اسباب گمراهي مردم را فراهم ميآورند، روحية تسليم و بندگي در برابر خداوند متعال ندارند. روحية تسليم و بندگي اقتضا ميکند که انسان در برابر خدا و دستورات او تسليم، و در عمل و گفتار، پايبند شريعت و ارزشهاي ديني باشد. وجود اين روحيه از آن جهت لازم است که بسياري از دستورات شريعت و دين با خواستههاي نفساني انسان موافق نيست و انسانِ گرفتار دلخواه خويش با طوع و رغبتْ حاضر به پذيرش آنها نيست و عمل بدانها را برنميتابد. انسانها در چنين موقعيتهايي مدام بر سر دوراهياند و ناگزير ميبايد يک راه را برگزينند: خواستة خود را بر خواست خدا و ارزشهاي ديني مقدم بدارند يا خواستة خدا و شريعت را برگزينند و با هواي نفس مخالفت کنند. از دستة نخست، کساني هستند که موقعيتي اجتماعي دارند و مردم نيز از آنان پيروي ميكنند. اينان خواستهها و هدفهايي دارند که دينْ آنها را برنميتابد، و از سويي به سبب نداشتن روحية بندگي نميتوانند از آن خواستهها بگذرند، و از سوي ديگر تواناييهايي دارند که با بهرهگيري از آنها ميتوانند حق را وارونه به مردم ارائه دهند. از همين روي شيطان ميكوشد تا با نفوذ در دل و جان آنان ايشان را به انحراف از دين تشويق و ترغيب کند. شيطان براي عملي کردن نقشة خود، خواستههاي نفساني اين اشخاص را پيش چشم آنان مجسم ميکند و آتش شوق بهرهمندي از آنها را در جانشان شعلهور ميسازد. او به اين افراد چنين القا ميکند که از کجا آنچه علما و بزرگان به منزلة ارزشها و وظايف ديني بيان کردهاند، همان ارزشها و تكاليفي باشد که خدا و دين تعيين كردهاند؟
اينان چون ميبينند با وجود سخنان عالمان دين و علوم اهلبيت(عليهم السلام) و با وجود قرآن، به خواستههاي نفساني خود نميرسند، درصدد برميآيند تا راه جديدي بيابند که هم به خواستههاشان دست يابند و هم برحسب ظاهر از رقبة اسلام خارج نشوند و از مزايا و موقعيت اجتماعي خويش برخوردار بمانند.
کنار نهادن حقايق قرآن، عامل پراکندگي و اختلاف
فَاجْتَمَع الْقَوْمُ عَلٰـي الْفُرْقَةِ وَ افْتَرَقُوا عَنِ الْجَمَاعَةِ كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ وَ لَيْسَ الْكِتَابُ إِمَامَهُمْ فَلَمْ يَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلَّا اسْمُهُ وَ لاَ يَعْرِفُونَ إِلَّا خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ؛ در آن زمان مردم در جدايي و تفرقه همداستان، و بر اتفاق و همراهي با تودهها پراکندهاند. گويي آنان پيشوايان قرآناند و قرآن امام آنان نيست. پس، از کتاب الاهي نزد آنان جز نامي نمانَد و از آن جز خطي و کلماتي نشناسند.
يكي از نکاتي که حضرت در پارهاي خطبهها و از جمله در اين خطبه بر آن تأکيد ميورزند اين است که معيار و عامل اتحاد، حق و قرآن است، و کساني که از ايندو جدا گشتهاند، از يکديگر پراکندهاند و از اختلاف و تنش گريزي ندارند؛ زيرا با از دست دادن اساسيترين عامل اتحاد و اتفاق که همان قرآن و آموزههاي الاهي است، روحية تعاون و هماهنگي و حرکت يکپارچه در صراط مستقيم و نيل به کمال مطلوب از بين ميرود و هرکس خواستههايش را با نسخة هواهاي نفساني خويش اندازه ميگيرد. بنابراين با توجه به اينکه تمايلات و خواستههاي افراد تزاحم دارند و ملاك آنان براي رفتارهايشان يکسان نيست، پيوسته با يکديگر اختلاف خواهند داشت.
وحدت زماني حاصل ميآيد که همگان بر محور و معيار حق گرد آمده باشند و چون محوريت حق و حرکت در مسير آن همه را به يک مقصد و هدف ميرساند، افراد با يکديگر متحد و متفق خواهند بود. اما رفتارهايي که چنين معياري نداشته باشند، حاصلي جز شقاق و پراکندگي ندارد. مانند مسئلة رياضي، که براي حل صحيح آن معيار و روش خاصي وجود دارد و هرکس آن را رعايت کند به پاسخ درست دست مييابد، اما اگر دانشآموزان روش حل مسئله را رعايت نکنند، به آن مسئله پاسخ غلط خواهند داد و در اين جهت (که به مسئله پاسخ غلط دادهاند) اشتراک دارند، وگرنه چون معيار صحيح يکساني را در نظر نگرفتهاند، شيوه پاسخ هريک متفاوت با ديگري است.
پس اگر انسان حق را رها کرد و معيار صحيحي براي شناخت آن نداشت، نميتواند با ديگران اتحاد داشته باشد؛ زيرا کسي که از حق فاصله ميگيرد، اسير هوا و هوس ميشود و اشتراک و وحدتي بين هوا و هوسهاي افراد وجود ندارد، و با توجه به تضادي که بين تمايلات برخواسته از هواهاي افراد وجود دارد، آنان نميتوانند به نقطة مشترکي دست يابند. بر اين اساس امير مؤمنان(عليه السلام) در يکي از کلمات قصار خود ميفرمايند:
مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلَّا كَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلاَلَةً؛(1) دو دعوت به اختلاف نرسد، جز اينکه يکي باطل باشد.
بازشناسي آراي نکوهيده از غيرنکوهيده
آيا هر اختلافي، حتي اختلاف در رأي و فتوا، از نگاه امير مؤمنان(عليه السلام) نادرست و نکوهيده است؟ براي روشن شدن پاسخ اين پرسش و توضيح بيشتر سخن امام، به پارهاي از راهها و شيوههاي کشف حقايق و کسب معلومات، نظري ميافکنيم. پارهاي مسائل، مانند مسائل رياضي و اصول اعتقادات، عقلياند و روش شناخت آنها نيز تعقلي است و با بهکارگيري صحيح اين روش و با كاربست برهان عقلي ميتوان به شناخت صحيح آنها دست يافت. اما بعضي از علوم نقليْ تاريخي يا تعبدياند که با روش نقلي و تاريخي ميتوان بدانها دست يافت. مثلاً دربارة سنت و روايات که از منابع اجتهاد به شمار ميروند و مجتهد براي استنباط و ارائة فتوا ناگزير از مراجعه به آنهاست، هم بايد به بررسي سند پرداخت و به روايتي تمسک جست که در سلسله رجال آن شخص دروغگو و غير قابل اعتمادي نباشد، و هم از جهت دلالت بايد تمام قواعد و اصولي را که در اصول فقه گرد آمده كانون نظر قرار داد.
1. نهج البلاغه، حکمت 183.
در علوم عقلي و علوم تجربي و نيز در علوم نقلي و تاريخي، گاهي پارهاي مسائل به قدري روشن و آشکارند که ميتوان به معرفت يقيني دست يافت؛ اما اغلب، معرفت يقيني حاصل نميشود و انسان تنها ميتواند به شناخت ظني دست يابد. از اين روي بايد اذعان كرد که اکثر مسائل علوم ظنياند؛ چه، برهان و راه قطعي براي شناخت مسائل برخي از دانشها وجود ندارد، و در نتيجه شناخت آنها غيريقيني و ظني خواهد بود. در آن بخش از دانشهايي که برهانها و راههاي يقيني براي شناخت مسائل وجود دارد، به دليل آنکه افراد اندکي آن برهانها را ميشناسند و به درستي اِعمال ميکنند، و ديگران در شناخت و كاربست آنها به خطا ميروند، بهندرت پاسخ و معرفت قطعي و يقيني به دست ميآيد. مثلاً ما بر اين باوريم که مسائل فلسفي برهاني و قطعياند. اگر براهين فلسفي به درستي اِعمال ميشدند نميبايد ميان فيلسوفان در زمينة مسائل فلسفي اختلافي وجود ميداشت؛ چون كاربستِ درستِ برهان عقلي انسان را به نتيجة قطعي و يقين ميرساند. در صورتي که ميبينيم بين فيلسوفان بزرگ همچون ابنسينا و صدرالمتألهين در زمينة مسائل فلسفي اختلاف نظر وجود دارد. اين اختلاف ناشي از آن است که آنچه را آنان يا دستكم برخي از آن بزرگان برهان ميپنداشتهاند، در واقع برهان قطعي نبوده، وگرنه برهان قطعي انسان را به پاسخ و نتيجة يقيني ميرساند؛ يا اينکه آن برهانِ قطعي به درستي اعمال و اجرا نشده است.
در حوزة مسائل علوم تجربي، که روش آنها تجربي و حسي است، با اينکه علم تجربي را علم حقيقي ميدانند که به مدد تجربة حسي حاصل ميشود، در حسيترين مسائل اختلاف به چشم ميخورد و نظريهها و تئوريها پس از مدتي ابطال و نظريههاي جديد جايگزين آنها ميگردد. مثلاً دربارة سقوط اجسام، پيش از نيوتن نظرية ميل طبيعي اجسام و جايگاه طبيعي آنها مطرح بود. بنابر اين نظريه، دانشمندان علوم طبيعي بر اين باور بودند که جايگاه اجسام، روي کره زمين است، و به همين سبب اگر جسمي به هوا پرتاب شود، به
زمين برميگردد. تا اينكه نيوتن نظرية جاذبة زمين را ارائه کرد و بدين ترتيب نظرية پيشين ابطال گشت و همگان بر آن شدند که قوة جاذبة زمين اجسام را به سوي خود ميکشد. اين نظريه را نيز تا زمان اينشتين قطعي ميشمردند، اما پس از آنكه وي نظرية نسبيت را ارائه کرد، نظرية جاذبه زمين تا حدودي تحت تأثير آن قرار گرفت و قطعي و کلّي بودنش ابطال شد. همچنين ممکن است در آينده نظرية ديگري مطرح شود و نظرية نسبيت را باطل سازد. پس حتي در علوم تجربي، که معتقدند قطعيترين نتايج را در اختيار انسان قرار ميدهد، اين انتظارْ بيجاست که انسان به پاسخ يقيني و قطعي دست يابد.
در زمينة علوم انساني و علوم نظري، اغلب دستيابي به نتيجه و پاسخ قطعي ميسّر نيست، و اين به دليل وجود محدوديتهايي است که دربارة کشف مسائل آن علوم وجود دارد و باعث ميشود انسان به همة جنبههاي مسائل آن علوم دست نيابد و برخي جوانب از نظر او پنهان ماند. از اين روي، پس از دستيابي به نتيجهاي، پس از تحقيقات تفصيليتر ابعاد جديدي از مسئله و موارد استثنا کشف ميشود. مثلاً در علوم تعبدي اگر انسان به منبعي موثق دست يابد و مستقيماً سخني را از معصوم بشنود، ميتواند به مراد او يقين پيدا كند و به حکم خدا قطع يابد. يا اگر مدلول روايتي به تواتر براي انسان ثابت شود، ميتوان بدان قطع يافت و حکم قطعي و يقيني خدا را از آن برداشت کرد. در غير اين دو مورد، قطع و يقين يافتن به مراد و قول معصوم بسيار دشوار است و ما معمولاً ميتوانيم بدان ظن پيدا کنيم؛ زيرا از يک سوي، ممکن است سند روايتي معتبر نباشد، که در اين صورت آن روايت اعتبار و حجيت نخواهد داشت و نميتوان حتي حکم ظني خدا را از آن استخراج کرد. اما اگر سند روايتي معتبر بود و در سلسله رجال آن شخص ضعيفي وجود نداشت، به اعتبار سند آن روايت ظن خواهيم داشت؛ زيرا احتمال ميدهيم ضعفي در سند روايت وجود داشته که از چشم ما پنهان مانده است. از سوي ديگر، ما نميتوانيم به دلالت روايت و مراد معصوم يقين كنيم و شناخت ما بدان فراتر از ظن معتبر نخواهد بود؛ زيرا احتمال ميدهيم
که قيدي متوجه آن روايت شده و در نتيجه مقيد گرديده باشد و يا تخصيصي خورده باشد و خواهناخواه برداشت ما و نتيجهاي که ما از روايت ميگيريم ظني خواهد بود.
گاهي فقيه به دو روايت متباين برخورد ميکند که در يکي چيزي واجب شمرده شده و در ديگري حرام. در اينجا فقيه ناچار است به قواعد باب تعادل و تراجيح عمل کند و پس از تحقيق و بررسي ممکن است به اين نتيجه برسد که فلان روايت از اعتبار بيشتري برخوردار است و بر روايت ديگر ترجيح دارد. اما در برابر، ممکن است فقيه ديگري به اين نتيجه برسد كه روايت مرجوح فقيه اولْ راجح است و بنابر آن فتوا دهد. در نتيجه دو فتواي متباين و متفاوت صادر ميشود كه هردو معتبر و دليل ظني به شمار ميآيند. گاهي روايتي نزد دو فقيه معتبر است و در سند آن خدشه و ضعفي وجود ندارد، اما چون آن روايت به مدلول و مراد معصوم تصريح ندارد و ظاهر در مفاد خويش است، هريک از آن دو فقيه مفادي را از ظاهر آن روايت برداشت ميکند که متفاوت با مفادي است که ديگري برداشت کرده است. در نتيجه دو فتواي متفاوت صادر ميشود و تا زماني که فقها به منبع موثق و امام معصوم(عليه السلام) دست نيابند، اين اختلافها باقي است. اما بيترديد اختلافي که امير مؤمنان(عليه السلام) آن را نکوهش كردهاند از اين دست نيست. اختلاف در فتوا با توجه به ظني بودن منابع اجتهاد گريزناپذير است و گرچه فقها در فتوا با يکديگر اختلاف دارند، خداوند با توجه به تلاش طاقتفرسا و مخلصانهشان در استنباط احکام شرعي و با توجه به اينكه عمر خود را صرف حفظ دين و استخراج احکام آن و ارائة آنها به مردم ميکنند، در ازاي لحظهلحظة عمرشان، ثواب مجاهد در راه خود را به ايشان عطا ميکند.
باري، نکوهش حضرت متوجه کساني است که به امام معصوم دسترس داشتند و ميتوانستند تفسير حقيقي قرآن و احکام واقعي و قطعي خدا را از آنان فراگيرند، اما خودخواهي و غرور و عناد و دشمنيشان با اهلبيت(عليهم السلام) موجب شد که سراغ آن منابع
سرشار معارف و علوم بيپايان نروند و از سَرِ هوا و هوس و تمايلات، آراي بيپايه و پراکنده و اختلافي خويش را عرضه کنند. نکوهش حضرت متوجه کساني است که ميتوانستند از طريق قرآن و عترت پيامبر(صلى الله عليه وآله) که دو طريق قطعي و خدشهناپذير شناخت احکام و معارف ديناند، به اختلافات خود پايان دهند و به صراط مستقيم الاهي راه يابند، اما به جاي تكيه بر قرآن و عترت و يافتن مسير راستين و قطعي سعادت خويش، بر توهمات و افکار پوچ خود پاي فشردند و به اختلاف در دين خدا پرداختند.
مخالفت با اهل باطل
آن حضرت در گزيدهاي ديگر از خطبة خويش ميفرمايند:
وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّــي تَعْرِفُوا الَّذِي تَرَكَهُ وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِمِيثَاقِ الْكِتَابِ حَتَّــي تَعْرِفُوا الَّذِي نَقَضَهُ وَ لَنْ تَمَسَّكُوا بِهِ حَتَّــي تَعْرِفُوا الَّذِي نَبَذَهُ فَالْتَمِسُوا ذَلِكَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ فَإِنَّهُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْلِ هُمُ الَّذِينَ يُخْبِرُكُمْ حُكْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ لَا يُخَالِفُونَ الدِّينَ وَ لَا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَهُوَ بَيْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ؛ بدانيد که شما راه درست و رستگاري را نشناسيد مگر کسي را بشناسيد که آن را از دست داده، و به کتاب الاهي وفادار نباشيد مگر کسي را بشناسيد که آن را رها کرده است. پس رشد و وفاداري و تمسک به قرآن را از اهلش (اهلبيت پيامبر(صلى الله عليه وآله)) بخواهيد که آنان روح دانش، و مرگ نادانياند؛ آنان که منطق حکمتآميز و روش حکيمانهشان از دانش آنان خبر ميدهد. سکوتشان از منطق آنان و ظاهر آنان از باطن پاکشان خبر ميدهد. آنان نه با دين مخالفت کنند و نه در آن اختلاف اندازند. دين در ميان آنان گواه راستينِ پاکي و خداپرستي ايشان است و خاموشي است که گوياتر از هر زباني است.
از جمله راههاي شناخت حق و راه درست و فرجام سعادتمندانة آنْ شناخت ضد
آن، يعني باطل و عاقبتي است که رويبرتافتهگان از حق و رشدْ بدان گرفتار آمدهاند. بايسته است که رهجويان سعادت در حالات کساني که از راه درست رويگردان شدهاند بنگرند و به بررسي رفتار و وضع رواني آنان بپردازند و ببينند که فقدان رشد، آنان را از شناخت حق و باطل و درک ارزشهاي الاهي و مقام بندگي معبود باز داشته است. آنگاه درمييابند کساني که به نعمت بزرگ رشد نائل آمدهاند، چه زندگي سعادتمندانهاي يافتهاند. همچنين براي شناخت ارزش و عظمت عمل به پيمانهاي کتاب الاهي که خداوند آنها را فراروي انسانها نهاده است تا در پرتو آنها خود را به کمال مطلوب برسانند، بايد به شناسايي انساننماهايي پرداخت که آن پيمانهاي مقدس را شکستند و لگدمال هوا و هوس خود ساختند، و در نتيجه، به سراب گمراهي درافتادند و از شناسايي راه رشد و کمالْ باز ماندند.
بر اساس سخن حضرت، اگر اهل باطل چيزي را تأييد يا بر درستي مطلبي استدلالي کردند، بايد به بطلان آنچه تأييد ميکنند يا براي آن دليل ميآورند، اذعان كرد؛ زيرا اگر آنچه آنان ميپذيرند درست ميبود، منحرف و گمراه نميشدند. پس يکي از راههاي تشخيص حق از باطل براي عموم مردم، شناخت اهل باطل است؛ زيرا وقتي انسان اهل باطل را شناخت، پيميبرد که آنچه آنان بدان گرايش دارند و بر آن تأکيد ميورزند باطل است، و در برابر، آنچه از آن رويگرداناند حق است. از اين روي، پيشوايان معصوم(عليهم السلام) توصيه ميكنند رواياتي که با آنچه محدثان و علماي عامه (که پارهاي از آنان در خدمت سلاطين جور بودند) نقل کردهاند موافق است، کنار نهيد و به آنها عمل نکنيد. از جمله در روايتي آمده است:
دَعُوا مَا وَافَقَ القَومَ فَإنَّ الرُّشْدَ في خِلافِهِمْ؛(1) رواياتي که با روايات عامه موافق است رها کنيد؛ زيرا راه درست در مخالفت با آنهاست.
1 . محمد بن حسن حر عاملي، وسائل الشيعة، ج 27، ص 112، ح 33352.
امام خميني(رحمه الله) همواره راديوهاي خارجي را گوش ميدادند تا از مواضع و سياستهاي آنان باخبر شوند، و سفارش ميکردند که اگر ديديد دشمنان بر چيزي اصرار ميورزند و سياستي را تبليغ ميکنند، شما برخلاف آن عمل کنيد؛ زيرا آنان قصد دارند مردم ما را فريب دهند و به چيزي توصيه نميکنند که به صلاح و خير جامعة ماست. ايشان بر اساس آنچه در آموزههاي ديني، از جمله در سخنان امير مؤمنان(عليه السلام) در اين خطبه توصيه شده (که با نگرش به سخنان، مواضع و رفتار اهل باطل، راه حق را در آنچه مخالف با آنهاست جستوجو کنيد) در حوزة مسائل اجتماعي، اقتصادي و سياسي مواضع خود را برخلاف آراي بيگانگان سامان ميدادند.
انسانهاي گمراه، گاه براي اينكه مردم سادهدل و سطحينگر را، که قدرت تشخيص حق را از باطل ندارند، جذب خويش سازند و از آنان براي رسيدن به موقعيت و منافع خود استفاده کنند، باطل را با حق ميآميزند و در اختيار مردم قرار ميدهند. مانند زهري که با شيريني و پوششي فريبنده در اختيار كسي قرار گيرد، که اگر او فريفتة شيريني و ظاهر فريبندة آن شود جان خود را از دست ميدهد.
امير مؤمنان(عليه السلام) دربارة حيلة شيطاني آراستن باطل با حق و فريب مردم با آن ميفرمايند:
وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ وَ لٰـكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هٰذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هٰذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلٰـى أَوْلِيَائِهِ؛(1) اگر حق از باطل جدا و خالص ميگشت و بيپرده ظاهر ميشد، زبان دروغپرداز دشمنان بسته ميشد. ولي هنر دشمن اين است که مشتي از اين و مشتي از آن برگيرد و درهم آميزد و در چنين موقعيتي شيطان بر دوستانش چيره ميگردد.
1. نهج البلاغه، خطبة 50.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org