قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

گفتار هفدهم:

ماهيت بدعت‌ها و آثار زيان‌بارآن (1)

 

مفهوم بدعت

چنان‌كه در گفتار پيشين گذشت، امير مؤمنان(عليه السلام) بدعت‌گذاري و بدعت‌گروي را از برجسته‌ترين صفات مبغوض‌ترين و بدترين خلايق نزد خداوند مي‌شمارند. شايد بتوان بسياري از صفات ياد شده در سخنان آن حضرت را به اين ويژگي زشت و پليد بازگرداند و بدعت را خاستگاه آنها به شمار آورد. با توجه به خطر بدعت و نقش ويرانگر آن در انحراف و نابودي دين، در گفتار گذشته گزيده‌هايي از سخنان آن حضرت را دربارة بدعت بررسي و در اين‌ باره پرسش‌هايي مطرح كرديم. در ادامة بحث، ابتدا قدري به مفهوم بدعت مي‌پردازيم:

معناي لغوي بدعت: بدعت، احداث و اختراع چيزي است که نمونه و همانندي ندارد.(1) راغب اصفهاني دربارة آن مي‌گويد: بدعت انشا و آفريدن است که بدون نمونة


1. خلیل بن احمد فراهيدي، کتاب العين، ج 2، ص 54.

قبلي ايجاد گردد.(1) «بديع» از همين ماده اشتقاق يافته که از اسماي الاهي و به معناي ابداع و احداث اشيا از عدم است.(2)

معناي اصطلاحي بدعت: در اصطلاح متدينان و عرف، و از جمله در فرهنگ اسلامي، بدعت عبارت است از نوآوري و داخل کردن چيزي در دين با اينكه آن چيز اصل و اساسي در دين ندارد. بر اين اساس، کاربرد اصطلاحي بدعت در زمينة دين و شريعت است و ناظر به چيزي است که آموزه‌اي ديني و شرعي معرفي مي‌شود، با اينكه دليل شرعي و اصل و اساسي در شريعت ندارد. بنابراين تعريف اصطلاحي و عرفي بدعت شامل نوآوري در عرصه‌هاي علوم تجربي و حوزه‌هاي غيرديني نمي‌گردد. همچنين هر گونه نوآوري در دين بدعت نام نمي‌گيرد. همچنين فتاواي جديدي که فقيهان آگاه به زمان و روابط اجتماعي و سياسي حاکم بر جامعه، در زمينه‌هاي گوناگون اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي صادر مي‌كنند، هرگز مشمول بدعت نمي‌شود؛ زيرا آن فتاوا بر اساس کتاب و سنت و در پرتو عروض عناوين ثانوي و پيدايي موضوعات جديد در بستر زمان و مکان صادر مي‌گردند.

 

نمودهاي بدعت در اديان پيشين

با توجه به اينكه دين از سه بخش عقايد، اخلاق و احکام فردي و اجتماعي تشکيل مي‌شود، بدعت يعني آنچه ماهيتي ديني ندارد و خارج از دين است، در يکي از اين سه بخش قرار گيرد. به تعبير ديگر، چيزي که از دين نيست بدان افزوده شود. همچنين مي‌توان فروکاستن از دين را نيز بدعت ناميد و بر اين اساس اگر کسي بخشي از عناصر دين را خارج از دين شمرد، بدعت آورده است. اين اصطلاح و برداشت از بدعت در روايات و


1 . حسین راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، ص 110.

2 . محمد ابن‌منظور، لسان العرب، ج 2، ص 342.

زبان متدينان و متشرعان نمود يافته و از گناهان بزرگ به شمار مي‌آيد و چنان­­که از قرآن برمي‌آيد، در اديان الاهي پيشين نيز سابقه داشته است. از جمله در آيين مسيحيتْ بدعتِ «تثليث» نهاده شده است. اين بدعت از آن روي شکل گرفت که محيط آکنده از شرک زمان بعثت و رسالت حضرت عيسي(عليه السلام) پذيراي دعوت به توحيد، يکتاپرستي و عبادت خداي يگانه نبود، و آن حضرت و پيروانش با سخت‌ترين آزارها، دشمني‌ها و شکنجه‌ها روبه‌رو شدند. پس از عيسي(عليه السلام)، برخي کساني که از پيروان ايشان به شمار مي‌آمدند درصدد برآمدند تا آن آيين را به گونه‌اي مطرح کنند که مورد پذيرش مشرکان قرار گيرد. بدين روي، برخي عقايد و آموز‌ه‌هاي شرک‌آلود، نظير تثليث را در آن آيين گنجاندند. از آن پس وقتي مشرکان آيين جديد را نزديک به آيين و باورهاي خود ديدند و دريافتند که آموزه‌هاي آن آيين همسو با عقايد خودشان است، به نوعي حس همدردي و هم‌داستاني با مسيحيت پيدا کردند و بدان گرايش يافتند. قرآن در اين‌باره مي‌فرمايد:

وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللهِ وَقَالَتْ النَّصَارَىٰ الْمَسِيحُ ابْنُ اللهِ ذَٰلِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِؤُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللهُ أَنَّىٰ يُؤْفَكُونَ * اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلَّا لِيَعْبُدُواْ إِلَـٰـهًا وَاحِدًا لَّا إِلَـٰـهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ؛(1) و يهود گفتند: «عُزير پسر خداست» و نصارا گفتند: «مسيح پسر خداست»‌. اين سخني است [باطل] که به زبان مي‌آورند و به گفتار کساني که پيش از اين کافر شده‌اند شباهت دارد [مانند آنان که فرشتگان را دختران خدا مي‌دانستند]. خدا آنان را بکشد. چگونه [از حق] بازگردانده مي‌شوند؟ اينان دانشمندان و راهبان خود و مسيح، پسر مريم، را به جاي خدا به خدايي گرفتند، با آنكه مأمور نبودند جز اينكه خداي يگانه را بپرستند که جز او خدايي نيست. پاک و منزه است او از آنچه [با وي] شريک مي‌سازند.


1 . توبه (9)، 30، 31.

پس با توجه به اشاراتي که قرآن دارد، بدعت در احکام الاهي و عقايد پيش از اسلام نيز سابقه داشته است و در حدود چهارده آية قرآن، افتراي مشرکان و اهل کتاب به خداوند و بدعت آنان در احکام مورد نکوهش و سرزنش خداوند قرار گرفته است. در برخي آيات خداوند افترا بستن بر خويش را ظلمي بزرگ و نابخشودني مي‌داند و در نکوهش اين رفتار زشت مي‌فرمايد:

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ؛(1) و چه کسي ستمکارتر است از آنكه بر خدا دروغ بسته [براي او شريک قرار داده] يا آيات او را دروغ انگاشته است؟ همانا ستمکاران رستگار نخواهند شد.

در آية ديگر دربارة تصرف و تحريف در احکام الاهي و بدعت در شريعت مي‌فرمايد:

قُلْ أَرَأَيْتُم مَّا أَنزَلَ اللهُ لَكُم مِّن رِّزْقٍ فَجَعَلْتُم مِّنْهُ حَرَامًا وَحَلَالًا قُلِ ٱللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللهِ تَفْتَرُونَ؛(2) بگو: به من خبر دهيد، آنچه از روزي که خدا بر شما فرود آورده [چرا] بخشي از آن را حرام و [بخشي را] حلال گردانيده‌ايد؟ بگو: آيا خدا به شما اجازه داده يا بر خدا دروغ مي‌بنديد؟

همچنين در آية ديگر مي‌فرمايد:

وَلَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هٰـذَا حَلَالٌ وَهٰـذَا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُواْ عَلَى اللهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللهِ الْكَذِبَ لَا يُفْلِحُونَ؛(3) و با دروغي که بر زبانتان مي‌رود مگوييد: اين حلال است و آن حرام، تا بر خدا دروغ بنديد. همانا کساني که بر خدا دروغ بندند رستگار نخواهند شد.


1. انعام (6)، 21.

2. يونس (10)، 59.

3. نحل (16)، 116.

نظير تعابير و نکوهش‌هاي سخت خداوند دربارة بدعت‌گذاران را در سخنان امير مؤمنان(عليه السلام) نيز مشاهده کرديم. از جمله در خطبة هجدهم نهج ‌البلاغه که آن حضرت به کساني که از پيش خود فتوا مي‌دهند و در مقام قضاوت، احکام بدعت‌آميز و غيرمنطبق بر آموزه‌هاي کتاب و سنت صادر مي‌كنند، فرمودند: آيا شما دين خدا را ناقص پنداشته‌ايد و در پي تکميل آن برآمده‌ايد؟ يا در تشريع و جعل احکام و قوانينْ خود را شريک خداوند مي‌دانيد و معتقديد هر حکمي صادر کرديد و هر فتوايي داديد خداوند بايد بدان رضايت دهد؟

اساساً، بدعت‌گذاري در دين، شرک در ربوبيت تشريعي خداوند و گناهي بسيار سنگين، و تهديدکنندة کيان و اصالت دين الاهي است، و با توجه به خطري که براي دين و شريعت دارد، در کتاب‌هاي روايي باب‌هايي بدان اختصاص يافته است. از جمله در اصول کافي و نيز در وسائل الشيعه، بابي با عنوان «باب البدع و الرأي و المقاييس» تنظيم شده که در آن، احاديث و سخنان پيشوايان معصوم دربارة بدعت و فرجام‌هاي خسارت‌بار آن گرد آمده است. همچنين، فقهاي ما در کتاب‌هاي فقهي خود دربارة بدعت بحث کرده‌اند.

 

نمونه‌هايي از بدعت و تشريع حرام در صدر اسلام

بايد توجه داشت که تا زمان امير مؤمنان(عليه السلام) بدعت‌هايي که در احکام الاهي نهاده شدند، در مقايسه با انحرافات ديگر چندان گسترده نبودند. يکي از آن بدعت‌ها اقامة نماز تراويح با جماعت است. واژة «تراويح» جمع «ترويحه» از «راحة» به معناي آسايش و آرامش، مشتق شده است. «ترويحه» در اصل به معناي راحت نشستن است. علت اينكه نشستن پس از رکعت چهارم نماز‌هاي شب‌هاي ماه رمضان را ترويحه مي‌گويند، اين است که مردم پس از هر چهار رکعت استراحت مي‌کنند.(1)


1. محمد بن‌منظور، لسان العرب، ج 2، مادة روح.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) براي معطر ساختن فضاي معنوي خانه و ايجاد محيطي به‌دور از هياهو، براي خلوت با خدا و راز و نياز با او، اصرار مي‌ورزيدند که نمازهاي مستحبي، در خانه و به‌دور از جماعت برگزار شود، و آن‌گاه که مشاهده کردند مردم مي‌خواهند آن نماز‌ها را به امامت ايشان برگزار کنند، آنان را از اين عمل باز داشتند. امام باقر(عليه السلام) در اين‌‌باره فرموده اند:

إِنَّ النَّبِي(صلى الله عليه وآله) كَانَ إِذَا صَلَّىٰ الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ انْصَرَفَ إِلَىٰ مَنْزِلِهِ ثُمَّ يَخْرُجُ مِنْ آخِرِ اللَّيْلِ إِلَى الْمَسْجِدِ فَيَقُومُ فَيُصَلِّيٰ فَخَرَجَ فِي أَوَّلِ لَيْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ لِيُصَلِّيَ كَمَا كَانَ يُصَلِّي فَاصْطَفَّ النَّاسُ خَلْفَهُ فَهَرَبَ مِنْهُمْ إِلَىٰ بَيْتِهِ وَ تَرَكَهُمْ فَفَعَلُوا ذٰلِكَ ثَلَاثَ لَيَالٍ فَقَام(صلى الله عليه وآله) فِي الْيَوْمِ الرابّعِ عَلَىٰ مِنْبَرِهِ فَحَمِدَ اللهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ الصَّلَاةَ بِاللَّيْلِ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ مِنَ النَّافِلَةِ فِي جَمَاعَةٍ بِدْعَةٌ...؛(1) رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، پس از اقامة نماز عشا به منزل خود برمي‌گشتند و سپس در پايان شب به مسجد بازمي‌گشتند و به شب‌زنده‌داري و نماز مشغول مي‌شدند. در آغاز شبي از ماه مبارک رمضان براي انجام نمازهای نافله به مسجد آمدند و مشغول نماز شدند و مردم نيز پشت سر آن حضرت صف کشيدند تا نمازهاي نافلة خود را به جماعت بخوانند. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با مشاهدة آن وضع از جمع آنان گريختند و به خانة خود برگشتند و مردم را ترک گفتند. تا سه شب متوالي مردم همان کار را تکرار کردند (وقتي رسول خد(صلى الله عليه وآله) شبانگاه نمازهاي نافلة خود را در مسجد مي‌خواندند به ايشان اقتدا مي‌کردند). تا اينكه روز چهارم رسول خدا(صلى الله عليه وآله)«اي مردم، با جماعت خواندنِ نافله‌هاي شب، در ماه رمضان، بدعت است».

اما پس از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در زمان خلافت عمر، نماز تراويح و نافله‌هاي


1 . محمد بن یعقوب كليني، اصول کافی، ج 4، ص 154.

شب‌هاي ماه رمضان در مسجد و به جماعت اقامه شد، و اين بدعت عمر سبب شد که بيشتر فقهاي اهل‌‌سنت بدون در نظر گرفتن سيرة نبوي که در منابع روايي آنان نيز نقل شده است، به استحباب اقامة نماز تراويح به جماعت فتوا بدهند.

 

علت برخورد شديد امير مؤمنان(عليه السلام) با بدعت‌گذاري در دين

براي آنكه روشن شود چرا امير مؤمنان(عليه السلام) چنين واكنش سختي در برابر بدعت دارند، مثالي مي‌زنيم. بي‌شك نياز به پزشک و دارو براي يک جامعه نيازي مهم و اساسي است و کساني که بيمار مي‌شوند ناگزيرند به پزشک مراجعه و براي درمان خويش از او چاره‌جويي کنند. چه‌بسا کساني که ناراحتي شديدي دارند يا دچار بيماري‌اي هستند که آنان را در آستانة مرگ قرار داده است، و با عمل به دستور پزشک بهبود يابند. حال اگر کسي به دروغ خود را پزشک معرفي کند يا کسي که فاقد تخصص پزشکي خاصي است خود را متخصص بخواند و به جاي داروي مناسب، داروي تقلبي تجويز کند و باعث گسترش بيماري و بروز عوارض خطرناک در بيمار گردد، سزاوار نکوهش و برخورد نيست؟ بي‌ترديد او نه‌تنها ارزش يک پزشک را که به جامعه خدمت مي‌کند ندارد، بلکه بارها بدتر از کساني است که هيچ فايده‌اي براي جامعه ندارند و به ديگران خدمت نمي‌کنند؛ چون آنان جز کوتاهي در خدمت به جامعه، آسيبي به جامعه نمي‌رسانند، اما آن پزشک قلابي با فريب و نيرنگ و تجويز نابجاي خود، باعث هلاکت ديگران مي‌شود.

بر همين قياس، بدعت‌گذار نيز در حالي که قرآن کتاب هدايت و پاسخگوي همة نيازهاي بشر است و مشکلات فردي و اجتماعي در پرتو آموزه‌هاي آن برطرف مي‌گردد، به خود اجازه مي‌دهد تا براي انسان‌ها قانون و حکم صادر کند. به واقع، او چون هدايت خداوند، پيامبران و قرآن را ناکافي مي‌داند به خود اجازه مي‌دهد که از

پيش خود به وضع قانون بپردازد. اما او چون شايستگي وضع قانون را ندارد و نمي‌تواند مسير هدايت را به انسان‌ها بنماياند، حاصل بدعت او انحراف، انحطاط و هلاکت خود و کساني خواهد بود که بدو گرايش دارند.

 

خسارت‌هاي فردي و اجتماعي بدعت

از بُعد اجتماعي، رفتار بدعت‌گذار خسارتي جبران‌ناپذير براي جامعه دارد و خطر او براي جامعه بسيار فراتر از خطر پزشک قلابي است که با تجويز داروهاي تقلبي جان و سلامت مردم را به خطر مي‌افکند؛ زيرا او حداکثر فرصت زندگي را از مردم مي‌گيرد و اجازه نمي‌دهد که آنان زمان بيشتري در دنيا بمانند و از نعمت‌ها و لذت‌هاي آن بيشتر بهره برند، اما به آخرت و زندگي ابدي ايشان آسيب نمي‌رساند، ولي بدعت‌گذار با قانوني که به نام دين مي‌گذارد و احکامي که از پيش خود جعل مي‌کند، دين مردم را فاسد مي‌كند و آنان را از سعادت دنيوي و نيز سعادت ابدي و جاودانة آخرت، که در پرتو دين به دست مي‌آيد، محروم مي‌سازد. پس خيانت او در حق جامعه از هر خيانتي بزرگ‌تر است.

از بُعد فردي نيز، بدعت‌گذار که خود را در مقام واضع قوانين و احکام قرار داده و مدعي است احکامي که در اسلام نيامده ولي براي جامعه مفيدند آورده، دين خدا را ناقص مي‌داند، و از اين روي، در پي تکميل آن برآمده است؛ يا اينكه معتقد است آموزه‌هاي دين و اسلام کهنه شده‌اند و فايده‌اي براي مردم ندارند و او سخناني نو و تازه آورده که ضامن سعادت جامعه است. در اين صورت، او بر اين باور است که دين خدا نسخ شده و او جايگزين بهتري براي آن آورده است. در هر دو صورت، او خود را شريک خداوند در تشريع مي‌داند و منکر ربوبيت تشريعي اوست، و خود را در عرض خداوند شايستة قانون‌گذاري مي‌داند!

آنچه درباره شرک مطرح شده و از جمله قرآن نيز بدان پرداخته است، اعتقاد به شرک در ربوبيت و نفي توحيد در ربوبيت است، وگرنه شرک در خالقيت و نفي توحيد در خالقيتْ قائلان اندکي داشته است. مثلاً بت‌پرستان و مشرکان مکه، خداوند را خالق هستي مي‌دانستند و شرک ايشان متوجه ربوبيت خداوند بود و آنان به هيچ روي به چند خالق اعتقاد نداشتند. آنها معتقد بودند خداوند پس از آفرينش هستي و موجودات، اختيار پاره‌اي از امور را به غير خود، نظير بت‌ها، فرشتگان يا جنّيان سپرده است. قرآن دربارة اعتقاد آنان به توحيد در خالقيت و شرک ايشان در ربوبيت خداوند مي‌فرمايد:

وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللهُ قُلْ أَفَرَأَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللهِ إِنْ أَرَادَنِيَ اللهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كَاشِف(عليه السلام)اتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكَاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِيَ اللهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ؛(1) و اگر از آنان بپرسي چه کسي آسمان‌ها و زمين را آفريده است، خواهند گفت: خدا. بگو: چه گوييد دربارة آنچه جز خدا مي‌خوانيد؟ اگر خدا بخواهد که به من گزندي رسد آيا آنان توانند گزند او را بردارند؟ يا [اگر] براي من نيکويي و بخشايشي خواهد آيا آنها بازدارندة بخشايش او هستند؟ بگو: خدا مرا بس است؛ توکل‌کنندگان تنها بر او توکل مي‌کنند.

پس بيشتر شرک‌هايي که در عالم مطرح بوده و پيامبران الاهي با آنها مبارزه ‌کرده‌اند شرک در ربوبيت خدا بوده است. کساني که پيامبران با آنان مبارزه مي‌کردند، نمي‌گفتند ما چند خالق و چند واجب‌الوجود داريم، بلکه مي‌گفتند همة کارها و تدبير همه امور در اختيار خداوند نيست و مثلاً باران براي خود ربّي دارد و پيروزي و جنگ نيز ربّي.


1. زمر (39)، 38.

تنها به ثنويان نسبت داده شده که قائل به دو خالق بوده‌اند و شرور را مخلوق خداي ديگري جز خداي خير مي‌دا‌نسته‌اند.

 

شرک شيطان در ربوبيت تشريعي

آن‌گونه كه از قرآن کريم و روايات برمي‌آيد، شيطان شقي‌ترين و بدترين خلايق است و خداوند او را مشمول لعنت ابدي خود قرار داده است:

وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَى يَوْمِ الدِّينِ؛(1) و همانا لعنت من تا روز حساب و پاداش بر توست.

اما شيطان منکر توحيد در خالقيت نبود، و يگانگي خداوند را باور داشت. از اين روي، وقتي خداوند به او فرمود: چون به تو فرمان دادم که بر آدم سجده کني چه چيز تو را از اين کار بازداشت، شيطان گفت:

أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ؛(2) من از او بهترم، مرا از آتش آفريدي و او را از گِل.

شيطان افزون بر اينكه توحيد در خالقيت را قبول داشت و جز خداوند به خالق ديگري عقيده نداشت، ربوبيت تکويني خداوند را نيز باور داشت و تدبير و ادارة تکويني همه چيز را در اختيار او مي‌دانست. از اين روي، به پروردگار خويش گفت:

رَبِّ فَأَنظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ؛(3) پروردگارا، پس مرا تا روزي که برانگيخته خواهند شد مهلت ده.


1. زمر (39)، 38.

2. اعراف (7)، 12.

3. حجر (15)، 36.

همچنين گفت:

رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِي لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ؛(1) پروردگارا، به سبب آنکه مرا گمراه ساختي، من [هم گناهانشان را] در زمين برايشان مي‌آرايم و همه را گمراه خواهم ساخت.

آنچه باعث رانده شدن شيطان از درگاه خداوند و خذلان ابدي او شد، انکار ربوبيت تشريعي خداوند و ردّ فرمان و دستور خداوند بود. او معتقد نبود که آنچه خداوند تشريع مي‌کند و دستور مي‌دهد بهترين است و بايد از او اطاعت کرد. از اين روي بر دستور خداوند به سجده بر آدم خرده گرفت و گفت:

لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ؛(2) من آن نيستم که براي بشري که او را از گِلي خشک برآورده از لجني بدبو آفريده‌اي سجده کنم.

شيطان چون ربوبيت تشريعي خداوند را نپذيرفت مغضوب و مطرود خداوند شد و بدعت‌گذار از شيطان پست‌تر است؛ زيرا شيطان ربوبيت تشريعي خداوند را انکار کرد اما براي ديگران قانون و حکم وضع نکرد، ولي بدعت‌گذار افزون بر اينكه ربوبيت تشريعي خداوند را انکار مي‌کند، با وضع حکم و قانون براي ديگران، آنان را از ربوبيت تشريعي خداوند نيز محروم مي‌سازد.

 

نسبت بين بدعت و کفر باطني

بنابراين با صرف‌نظر از بُعد اجتماعي و اخلاقي بدعت، که خيانت به جامعه است و ديگران را از هدايت الاهي محروم مي‌سازد، از بُعد فردي، بدعت به انکار توحيد در ربوبيت تشريعي و سلب ايمان مي‌انجامد، و بدعت‌گذار گرچه در ظاهر ادعاي اسلام


1 . حجر (15)، 39.

2 . حجر (15)، 33.

مي‌کند، اما باطن و درون او آکنده از کفر است. او داراي اسلام ظاهري است و از حقوق يک مسلمان برخوردار است و از اين جهت بدنش پاک و ذبيحه‌اش حلال است و از خويشان مسلمان خود ارث مي‌برد، اما کفر باطني دارد و گرفتار قهر و غضب خداوند است؛ مانند منافقان صدر اسلام که با مسلمانان حشر و نشر داشتند و در صف نماز جماعت پشت سر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نماز مي‌گزاردند، اما چون در باطنْ ايمان نداشتند و به اخلال در امور مسلمانان مي‌پرداختند و از اطاعت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سر مي‌پيچيدند، در نهان کافر بودند و مستوجب عذاب ابدي و اخروي خداوند شدند. کسي که در ظاهر مسلمان باشد و به‌ظاهر کافر قلمداد نشود، احکام ظاهري اسلام بر او مترتب مي‌گردد،‌ اما چون ايمان باطني و واقعي باعث نجات از عذاب اخروي و بهره‌مندي از نعمت‌هاي ابدي بهشت مي‌گردد، از بهشت و رضوان الاهي محروم است. قرآن دربارة کساني که در ظاهر و با گفتن شهادتين مسلمان شدند، اما ايمان قلبي و به تبع آن پايبندي به احکام اسلام در آنها پديد نيامده بود، مي‌فرمايد:

قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلٰـكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ...؛(1) [برخي] باديه‌نشينان گفتند: ايمان آورديم. بگو: ايمان نياورده‌ايد، ليکن بگوييد اسلام آورديم، و هنوز ايمان در دل‌هاي شما داخل نشده است.

حاصل سخن اينكه ايمان نجات‌بخش، پذيرش و پايبندي عملي به همة آن چيزي است که از سوي خداوند نازل شده است و اگر کسي حتي يکي از هزاران حکم خداوند را نپذيرفت، حدّنصاب ايمان به خدا را ندارد. البته ممکن است براي کسي حکم خدا ثابت نشده باشد و به اين دليل در آن تشکيک کند. چنين كسي مستضعف و قاصر به شمار مي‌آيد، اما به اين شرط كه وقتي حکم خدا را به او بشناسانند


1. حجرات (49)، 14.

بپذيرد؛ ولي کسي که مي‌داند حکم خدا در قرآن يا روايات آمده و فقها نيز بر آن اجماع دارند و با اين حال آن را انکار مي‌کند و مي‌گويد من آن حکم را نمي‌پذيرم، از نصاب ايمان بي‌بهره است. هرچند چنين كسي در ظاهر مسلمان و پاك است و ديگران مي‌توانند با او معاشرت داشته باشند، اما از منظر کلامي او چون توحيد در ربوبيت تشريعي را نپذيرفته و از پيش خود به وضع حکم و قانون مي‌پردازد، فاقد ايمان و داراي کفر باطني و واقعي است و در جهان آخرت گرفتار عذاب ابدي خداوند خواهد بود.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org