- مقدمة معاونت پژوهش
- گفتار اول:دوستان برگزيد خدا در پيکار با نفس
- گفتار دوم:اندوه و ترس، لباسي بر قامت دوستان خدا (1)
- گفتار سوم:اندوه و ترس، لباسي بر قامت دوستان خدا (2)
- گفتار چهارم:جلوه حيات انساني در دوستان خدا
- گفتار پنجم:دلدادگان خدا و رهيدگان از دام شهوات
- گفتار ششم:دوستي با هدايت يافتگان و پرهيز از هوسآلودگان
- گفتار هفتم:آستانه بندگي دوستان خدا و گام برداشتن در مسير حق
- گفتار هشتم:جلوه اخلاص و عدالتورزي در دوستان خدا
- گفتار نهم:عالمنمايان خودپرست در كلام امير مؤمنان(عليه السلام)
- گفتار دهم: ويژگيهاي بدترينها در نگاه امير مؤمنان(عليه السلام)(1)
- گفتار يازدهم:ويژگيهاي بدترينها در نگاه اميرمؤمنان(عليه السلام) (2)
- گفتار دوازدهم:جلوههايي از انحراف و سوء استفاده از قرآن از ديدگاه امير مؤمنان(عليه السلام)
- گفتار سيزدهم:دوستان و سرسپردگان شيطان در کلام امير مؤمنان(عليه السلام)
- گفتار چهاردهم:انگيزهها و خاستگاههاي پذيرش آراي متضاد در حوزه دين
- گفتار پانزدهم:بازتاب انحرافات و رويبرتافتن از حق در کلام امير مؤمنان(عليه السلام)
- گفتار شانزدهم: بدعتگروي؛ برجستهترين ويژگي دشمنان حق
- گفتار هفدهم:ماهيت بدعتها و آثار زيانبارآن (1)
- گفتار هجدهم: ماهيت بدعت و آثار زيانبار آن(2)
- گفتار نوزدهم: بازشناسي برخي جلوههاي رفتاري ايمان و کفر
- گفتار بيستم:تفاوت بدعت با نوآوري و سنتگذاري
- گفتار بيست و يکم:تفاوت بدعت با احکام ثانويه و احکام حکومتي
گفتار نوزدهم:
بازشناسي برخي جلوههاي رفتاري
ايمان و کفر
برخي جلوههاي کفرورزي در قرآن
بيشک بدعتگذاران مراتبي دارند و گرچه همة آنها فاقد ايماناند، از آن نظر که نوع و شمار بدعتهايشان در يک سطح نيست، خطر آنان براي جامعه و کيفري که در انتظارشان است يکسان نخواهد بود. همانگونه كه ايمان مراتب دارد و مؤمنان از حيث مرتبة ايمانشان با يکديگر متفاوتاند، گناهان و کفر و شرک نيز مراتب دارند و همة گنهکاران و کفار و مشرکان در يک رديف قرار نميگيرند. مثلاً کافري كمبهره از عقل در محيط و وضعيتي که به دين حق دسترس ندارد، و اگر دين حق در اختيارش قرار ميگرفت آن را ميپذيرفت، مستضعف و قاصر به شمار ميآيد، و چنين كسي در پايينترين مرتبة کفر قرار دارد و در پيشگاه خداوند معذور و مصون از عذاب است.
قرآن در مواردي کساني را که در ظاهر مسلماناند، به سبب رفتارشان کافر ميشمارد. مثلاً وقتي منافقان که در ظاهر مسلمان بودند، به ساختن مسجد اقدام کردند، با اينكه مسجد محل عبادت و بهترين مکان است، كار آنان را برخاسته از کفر و به منظور ايجاد اختلاف بين مسلمانان معرفي ميكند؛ زيرا ايشان با اين کار در پي جبههگيري برابر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و ايجاد پايگاهي براي ضربه زدن به اسلام بودند:
وَالَّذِينَ اتَّخَذُواْ مَسْجِدًا ضِرَارًا وَكُفْرًا وَتَفْرِيقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَإِرْصَادًا لِّمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَرَسُولَهُ مِن قَبْلُ وَلَيَحْلِفَنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلا الْحُسْنَى وَاللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ * لا تَقُمْ فِيهِ أَبَدًا لَّمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُواْ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ * أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللّهِ وَرِضْوَانٍ خَيْرٌ أَم مَّنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ وَاللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ؛(1) و کساني (منافقاني) که مسجدي گرفتند (ساختند) براي گزند رساندن و کفر ورزيدن و جدايي افکندن ميان مؤمنان و ساختنِ کمينگاهي براي کساني که با خدا و پيامبر او از پيش در جنگ بودند و سخت سوگند ميخوردند که ما جز نيکي نخواستيم و خدا گواهي ميدهد که آنان دروغگويند. هرگز در آنجا [به نماز] نايست. همانا مسجدي (مسجد قبا) که از نخستين روز بر پرهيزگاري بنياد نهاده شده سزاوارتر است که در آن [به نماز] بايستي؛ که در آنجا مردانياند که دوست دارند پاکي ورزند و خدا پاکيورزان را دوست دارد. آيا کسي که بناي خود را بر پرواي از خدا و خشنودي او بنياد نهاده بهتر است يا آنکه بناي خويش را بر لبة پرتگاهي سست و فروريختني بنياد نهاده است، پس او را به آتش دوزخ دراندازد؟ و خدا مردم ستمکار را راه ننمايد.
1. توبه (9)، 107 109.
همچنين قرآن کساني که حکم و قضاوت خود را بر اساس قوانين الاهي که در قرآن گرد آمده سامان نميدهند، کافر ميخواند:
وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ؛(1) و کساني که بدانچه خدا فرو فرستاده حکم نکنند، آنان خود کافرند.
در آيهاي ديگر خداوند کساني را که از پذيرش احکام قضايي صادر شده از سوي رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خودداري ميورزند و از صميم دل در برابر آنها تسليم نميشوند، فاقد ايمان معرفي ميکند:
فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُواْ فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا؛(2) نه، به پروردگارت سوگند که ايمان نميآورند، مگر آنكه تو را در مورد آنچه ميان آنان ماية اختلاف است داور کنند و آنگاه در دلهاي خويش از حکمي که کردهاي هيچ ننگي و رنجشي نيابند و به راستي بر آن گردن نهند.
در زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) برخي منافقان براي قضاوت و داوري نزد علماي اهل کتاب ميرفتند تا ايشان به نفع آنان حکم کنند. خداوند متعال در اين آيه با تأکيد به آنان و ديگران گوشزد ميکند که به خداوند و رسول او ايمان نياوردهاند، مگر آنكه در اختلافات و مشاجرات خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) را داور و قاضي خود قرار دهند. طبيعي است وقتي دو نفر نزد قاضي ميروند، هرکدام خود را بر حق ميداند و ميخواهد که به نفع او حکم صادر شود، اما سرانجام وقتي حکم عليه او صادر گرديد، ناراحت ميشود. خداوند ميفرمايد در صورتي مسلمانان ايمان آوردهاند که از صميم دل به قضاوت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رضايت
1. مائده (5)، 44. در آية 45 و 47 همين سوره کساني که بر اساس آنچه خداوند فرستاده حکم نميکنند ستمکار و فاسق معرفي شدهاند.
2. نساء (4)، 65.
دهند و با زبان و در دل مخالفتي با آن نداشته باشند و از حکم پيامبر احساس نگراني و آزردگي نکنند. مدلول اين آيه به عهد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اختصاص ندارد و حاکي از ضرورت تسليم در برابر احکام الاهي و عدم مخالفت و حتي رضايت قلبي به آنها در همة ادوار و اعصار است. بر اين اساس، وقتي بين افراد جامعه بر سر مسائل مالي و غيرمالي اختلافي رُخ ميدهد و آنان براي رفع اختلاف نزد قاضي عادل ميروند تا بين آنان داوري شود، طبيعي است کسي که حکم عليه او صادر شده ناراضي و ناراحت ميگردد، بهويژه اگر مورد اختلاف، ارزش مالي بالايي داشته باشد. اما کسي که واقعاً به اسلام و آموزههاي آن ايمان دارد، نهفقط در ظاهر با حکم صادر شده مخالفت نميکند، بلکه در دل خود نيز از آن راضي است و هيچ رنجش و کراهتي از آن ندارد.
بررسي اجمالي ديدگاههاي گوناگون دربارة ايمان و کفر
مسئلة ايمان و کفر و نصاب و ملاك آنها، از صدر اسلام و بهويژه از هنگامي که مکاتب کلامي شکل گرفتند بين فرقههاي اسلامي مطرح بوده و دربارة آن آراي متفاوتي ارائه شده است. پيش از آنكه به اختصار به اختلاف آراي متکلمان بپردازيم، بر مفهوم لغوي و اصطلاحي ايمان و کفر نظري ميافكنيم.
اهل لغت ايمان را به معناي تصديق و ضد تکذيب ميدانند؛ اما دربارة تعريف اصطلاحي آن، متکلمان اختلاف نظر دارند. اغلب متکلمان و فقها، از جمله متکلمان و فقهاي اماميه، ايمان را تصديق قلبي به توحيد و ديگر اصول عقايد همراه با تصديق زباني و اقرار به آنها ميدانند. کفر در لغت به معناي پوشاندن، و در اصطلاح به معناي ايمان نياوردن به اصول اعتقادات اسلام است. متکلمان و فقها عمل را ثمره و کمال ايمان معرفي ميکنند و جزو ايمان به شمار نميآورند. در برابر، خوارج عمل را جزو ايمان به شمار ميآورند، و از اين روي، مرتکب گناه کبيره را کافر و فاقد ايمان ميدانند.
خوارج ميگفتند کسي که مرتکب گناه کبيره ميشود، در واقع از پذيرش حکم خدا سر باز زده و با خدا مخالفت كرده است، و کسي که با خدا مخالفت کند کافر است. اساس اين اعتقاد در جنگ صفين و قضية حَکَميت شکل گرفت که برخلاف نظر امير مؤمنان(عليه السلام) و ياران صادق ايشان، خوارج بر انتخاب ابوموسي اشعري اصرار ورزيدند. بدين ترتيب آنان، افزون بر تحميل اصل حكميت، فردي نادان را كه با امير مؤمنان(عليه السلام) نيز ميانة خوبي نداشت به نمايندگي از سوي سپاه امير مؤمنان(عليه السلام) براي شرکت در حکميت برگزيدند و پذيرش او را بر حضرت تحميل كردند. در نتيجه حکميت به نفع معاويه و به زيان سپاه کوفه تمام شد و خوارج که به اشتباه خود پي بردند، به جاي آنكه سرپيچي از خواست امير مؤمنان(عليه السلام) را سبب شكست خود بدانند، اصل حكميت را زير سؤال بردند و آن را گناه كبيره و مخالفت با قرآن قلمداد کردند، و چون علي(عليه السلام) حکميت را پذيرفت و با اصل آن مخالفت نكرد، وي را کافر دانستند؛ با اين توجيه که خداوند در قرآن حُکم غير خود را برنميتابد:
إِنِ الْحُكْمُ إِلا لِلّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُواْ إِلا إِيَّاهُ...؛(1) حکم و فرمان جز براي خدا نيست؛ فرمان داده که جز او را نپرستيد.
در مقابل اين ديدگاه افراطي، مرجئه(2) بر اين باورند که عملْ هيچ ارتباطي با ايمان ندارد و نه فقط عمل جزو ايمان نيست، بلکه از ثمرات و کمال ايمان نيز به شمار نميآيد. از اين روي، از نظر آنان صرف ايمان و تصديق قلبي و تصديق زباني براي تحقق ايمان و نيل به سعادت اخروي کافي است و عمل به دستورات دين در سعادت انسان نقشي ندارد و بر اين اساس ايمان شخص معصوم با ايمان يک فرد کاملاً آلوده
1 . يوسف (12)، 40.
2 . «ارجاء» در لغت عرب به معناي تأخير است و علت نامگذاري اين گروه به مرجئه، از جمله آن است که آنان ايمان زباني و قلبي را مهم ميدانستند و به عمل و انجام وظيفه اهميت نميدادند.
يکسان است. آنان معتقدند بايد به ايمان اهميت داد نه عمل. اعتقاد به ايمان منهاي عمل خطرناکترين جريان فکري بود که در قرن دوم هجري شکل گرفت و موجب رواج اباحهگري، تساهل در دين و فساد در جامعة اسلامي شد. از اين روي، پيشوايان معصوم(عليهم السلام) به پيروان خود هشدار ميدادند که مانع نفوذ آن انديشه، بهويژه در ميان جوانان شوند. امام صادق(عليه السلام) فرمودند:
بَادِرُوا أَوْلَادَكُمْ بِالْحَدِيثِ قَبْلَ أَنْ تَسْبِقَكُمْ إِلَيْهِمُ الْمُرْجِئَةُ؛(1) از طريق نشر حديث به تعليم فرزندان خود بپردازيد، پيش از آنکه مرجئه بر شما سبقت بگيرند (و فرزندان شما را فاسد و آلوده کنند).
در برابر اين دو ديدگاه افراطي و تفريطي، فقها، محدثان و متکلمان فِرَق اسلامي عمل را جزو ايمان به شمار نميآورند، بلکه آن را از نتايج و دستاوردها و کمال ايمان ميدانند. بر اين اساس، آنان فاسق و مرتکب کبيره را مسلمان و برخوردار از حقوق مسلمانان شمرده، احکام اسلامي را بر او مترتب ميدانند، اما به سبب فسق و عمل نكردن به مقتضاي ايمان و ارتکاب گناهان کبيره، او را از سعادت اخروي و فوز و رستگاري بيبهره ميدانند. البته در بين کساني که عمل را جزو ايمان به شمار نميآورند و در نتيجه مرتکب کبيره را کافر نميدانند دو ديدگاه وجود دارد. ديدگاه نخست از آنِ اکثر فقها، متکلمان و فرق اسلامي است که ارتکاب گناه کبيره را موجب خروج از ايمان ندانسته و در نتيجه مرتکب گناه کبيره را مؤمنِ فاسق ميدانند. ديدگاه دوم مربوط به معتزله است که معتقدند مرتکب کبيره نه مؤمن است و نه کافر، و از اين ديدگاه به «منزلة بين المنزلتين» تعبير ميکنند.
اما براي شناسايي ملاک ايمان و کفر و مراتب آنها بايد به قرآن و سنت مراجعه كرد. در اين مجال بايسته است که به پارهاي از اطلاقات ايمان، کفر و اسلام در قرآن بپردازيم.
1. محمد بن یعقوب کليني، اصول کافی، ج 6، ص 47.
اطلاقهاي ايمان و کفر در قرآن
1. اطلاق و كاربرد اسلام در برابر شرک:
قُلْ إِنِّيَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكَينَ؛(1) بگو: من مأمورم که نخستين کسي باشم که اسلام آورده است و [به من فرمان داده شده که] هرگز از مشرکان مباش.
تقابل بين اسلام و شرک از آن روست که اسلام به معناي تسليم در برابر خداوند است و مسلمان کسي است که تسليم فرمان خداست و تنها در برابر خالق خود کرنش ميکند. اما در برابر، مشرک به کرنش در برابر بتها ميپردازد و آنان را معبود خود قرار ميدهد.
2. اطلاق ايمان در برابر کفر:
وَمَن يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالإِيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِيلِ؛(2) و هرکه کفر را به جاي ايمان گيرد همانا راه راست را گم کرده است.
اين آيه ايمان را در برابر کفر قرار داده است؛ زيرا ايمان تصديق قلبي و تسليم دروني در برابر خداوند و عقايد اسلامي است، و در مقابل، کفر پوشاندن حق است و کافر چون حق را ميپوشاند و بدان گردن نمينهد، در برابر مؤمني که به تصديق زباني و قلبي حق ميپردازد، قرار ميگيرد.
3. اطلاق و كاربرد اسلام در برابر ايمان:
قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ؛(3) باديهنشينان گفتند: ايمان آورديم. بگو: ايمان نياوردهايد، بلکه بگوييد: اسلام آورديم (به زبان تسليم شديم) و هنوز ايمان در دلهاتان درنيامده است.
1. انعام (6)، 14.
2. بقره (2)، 108.
3. حجرات (49)، 14.
در اين آيه منظور از اسلام، تصديق و تسليم زباني و پذيرش ظاهري اسلام، و منظور از ايمان تصديق قلبي اسلام است. وقتي کسي در ظاهر اسلام آورَد و شهادتين را بر زبان جاري سازد، گرچه قلباً اعتقادي به اسلام نداشته باشد، در جرگة مسلمانان قرار ميگيرد و از مزايا و حقوق دنيويِ آنان بهرهمند ميشود. اما اين اسلام ظاهري که دروني نشده و با تصديق قلبي و اعتقاد دروني به آموزههاي اسلام همراه نگرديده، و به تعبير ديگر، در پي آن ايمان قلبي در شخص پديد نيامده است، سعادت دنيوي و اخروي انسان را تأمين نميکند و موجب نجات از عذاب جهنم نميشود.
4. اطلاق اسلام بر نصاب و مرتبة اول ايمان، يعني تسليم و تصديق زباني و قلبي:
الَّذِينَ آمَنُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا مُسْلِمِينَ؛(1) آنان که به آيات ما ايمان آوردند و مسلمان بودند.
5. در برخي آيات قرآن، اسلام بر اسلام واقعي و مرتبة تسليم کامل در برابر خداوند که عاليترين مرتبة ايمان است اطلاق ميشود. مرتبهاي که در آن، افزون بر تصديق و تسليم زباني و قلبي، غرايز و قوا و حتي انگيزههاي انسانْ تسليم خداوندند و فرد با تمام وجود تسليم دستورها و تكليفهاي الاهي ميشود. اين همان مرتبهاي است که انبياي الاهي و دوستان خدا بدان نايل آمدهاند و حضرت ابراهيم و حضرت يعقوب فرزندان خود را بدان وصيت کردهاند:
وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إَلا وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ؛(2) و ابراهيم فرزندان خود را به همين [کيش] سفارش کرد و يعقوب نيز که اي فرزندان من، خدا اين دين را براي شما برگزيده است. پس نميريد مگر آنكه گردن نهاده و تسليم باشيد.
1 . زخرف (43)، 69.
2 . بقره (2)، 132.
عدم کفايت معرفت و اسلام ظاهري براي نيل به سعادت
گفتن شهادتين و ادعاي اسلام اگر با عمل و تصديق قلبي همراه نشود، موجب نجات انسان و نيل به سعادت نميگردد. با اسلام ظاهري، انسان بهظاهر وارد جرگة مسلمانان ميشود و بايد در پي آن، ايمان و اعتقاد قلبي و عمل نيز تحقق يابد. صِرف اينكه انسان خدا و پيامبر را بشناسد بسنده نيست؛ زيرا فرعون نيز از اين سطح شناخت برخوردار بود و از اين روي حضرت موسي(عليه السلام) خطاب به وي فرمود:
قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصَائِرَ وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً؛(1) گفت: هر آينه ميداني که اينها [نشانهها] را جز خداوند آسمانها و زمين نفرستاده است. حجتهايي روشن و هويدا [که بدانها حق را دريابيد] و همانا من تو را اي فرعون، هلاک شده ميدانم.
حضرت موسي(عليه السلام) با تأکيد (که با «لام» و «قد» صورت گرفته) ميفرمايد: اي فرعون، تو ميداني معجزاتي که من آوردهام ساختة خداي آسمانها و زمين است و تدبير عالم به دست اوست و او همهکاره است. همچنين ميداني که من، يعني آورندة اين معجزات، پيامبر و فرستادة خدايم. اما فرعون گرچه چنين معرفتي داشت، مشرک و کافر بود و از ايمان بيبهره بود؛ زيرا ايمان غير از دانستن، و عبارت است از باور و حالت رواني و قلبي تسليم و پذيرش خداوند و دستورات او، که پس از اين تسليم قلبي، انسان دانستههاي خود را ملاک رفتار خود قرار ميدهد و به مقتضاي آن عمل ميکند، و در نتيجه رفتارش همسو با همان دانستهها و ايمان قلبياش ميشود.
سرپيچي مسلمانان سستعنصر از دستورات رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
در صدر اسلام برخي چون ديدند حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) ادعاي پيغمبري دارد و براي
1 . اسراء (17)، 102.
اثبات ادعاي خود معجزاتي ميآورَد، به ايشان ايمان آوردند و سربسته آنچه را ايشان مأمور بود از سوي خدا بياورد پذيرفتند و ملتزم گشتند که به آنها عمل کنند. بيترديد ايمان آنان ناقص بوده است؛ زيرا اگر ميدانستند در ميان آنچه پيامبر ميآورد پذيرش پارهاي احكام و عمل به آنها براي ايشان دشوار است، از همان ابتدا آنها را نميپذيرفتند. (ايمان کامل وقتي تحقق مييابد که فرد همة آنچه پيامبر خدا آورده تصديق کند و بپذيرد و در مقام عمل نيز خالصانه به آنها عمل کند، خواه موافق ميل او باشند، خواه مخالف.)
وقتي رسول خدا(صلى الله عليه وآله) دستور جهاد ميدادند، برخي مسلمانان راحتطلب و سستعنصر، چون از به خطر افتادن جان خود ميترسيدند، بهانه ميآوردند و از شرکت در جنگ خودداري ميکردند. قرآن در اينباره ميفرمايد:
وَإِذْ قَالَت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَيَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِّنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِيَ بِعَوْرَةٍ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارًا؛(1) و آنگاه که گروهي از آنان گفتند: اي اهل مدينه شما را جاي ماندن نيست، پس [به مدينه] باز گرديد و گروهي از آنها از پيامبر رخصت [بازگشت] ميخواستند و ميگفتند: خانههاي ما بيحفاظ است (از دزد و دشمن در امان نيست) و حال آنكه آن خانهها بيحفاظ نبود، اينان آهنگي جز گريختن نداشتند.
همچنين برخي از آنان که به شدت دلبستة اموال خود بودند، وقتي رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از آنها ميخواست که زکات مالشان را بدهند، زير بار فرمان آن حضرت نميرفتند و ميگفتند ما کافر نيستيم كه جزيه بدهيم. قرآن كريم ميفرمايد:
وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ * فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُواْ بِهِ وَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعْرِضُونَ * فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِي قُلُوبِهِمْ إِلَى يَوْم
1 . احزاب (33)، 13.
يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُواْ يَكْذِبُونَ؛(1) و از آنان کساني هستند که با خدا پيمان بستند که اگر ما را از فزوني و بخشش خود بدهد هر آينه صدقه [زکات] دهيم و از نيکان و شايستگان باشيم. پس چون از فضل خويش بديشان داد به آن بخل ورزيدند و [به پيمان] پشت کرده، روي برگردانيدند. پس در دلهاي آنان تا روزی که به ديدار او رسند [مرگ يا رستاخيز] دورويي از پي در آورد، از آن روي که با خداي در آنچه پيمان بسته بودند خلاف کردند و بدان سبب که دروغ ميگفتند.
در تفسير مجمع البيان آمده است كه برخي گفتهاند اين آيات دربارة يكي از انصار به نام ثعلبة بن حاطب نازل شده است. وي از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خواست که دعا کند خدا مالي به او روزي فرمايد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به او فرمودند:
ة شکرش برآيي بهتر است از مال فراواني که نتواني شکرش را به جای آوری. آيا رسول خدا براي تو اسوه نيکويي نيست [تا بديشان تأسي جويي]؟ قسم به آن خدايي که جانم در کف قدرت اوست، اگر بخواهم و اراده کنم کوهها برايم طلا و نقره ميشوند [ولکن نميخواهم].
پس از مدتي دوباره نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: يا رسولالله، از خدا بخواه مرا مالي روزي فرمايد. قسم به آن خدايي که تو را به حق و رسالت مبعوث کرد، اگر مال به من روزي کند، من حق همة صاحبان حق را ميپردازم. حضرت فرمود:
الَلَهُّمَ اَرزُقْ ثَعَلَبَةَ مَالاً؛ بارالها ثعلبه را مالي روزي فرما.
ثعلبه گوسفندي خريد و گوسفند زادوولد فراوان کرد، چنانکه در مدينه جايي براي
1 . توبه (9)، 75 77.
چراي آنها نبود. وي مجبور شد گوسفندان خود را در بيرون مدينه و در يکي از بيابانهاي اطراف جاي دهد و بچراند و همچنان بر گلة او افزوده ميشد و او از مدينه دورتر ميگشت و به همين دليل از نماز جمعه و جماعت باز ماند. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مأمور گردآوري زکات را نزد او فرستاد تا زکات گوسفندانش را بستاند. ثعلبه زير بار نرفت و بخل ورزيد و گفت: اين زکات در حقيقت جزيه و باج دادن است. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: واي بر ثعلبه، واي بر ثعلبه. چيزي نگذشت که آيات فوق دربارة ثعلبه نازل شد.(1)
تقسيمبندي سرپيچيکنندگان از احکام خدا
کساني که احکام خدا را رعايت نميکنند دو گونهاند: دسته اول احکام خداوند را قبول دارند، اما به سبب ضعف نفس و غلبة شهوت، غضب و هواي نفس به حکم خدا عمل نميکنند و مرتکب گناه ميشوند. شاهد اينكه آنان حکم خدا را قبول دارند اين است که پس از فروکش کردن شهوت و غضب، به خود ميآيند و از آنچه انجام دادهاند احساس گناه و پشيماني ميکنند. گرچه خوارج اين گروه را که مرتکب گناه کبيره شدهاند کافر و از جرگة ايمان و اسلام خارج ميدانند، بر اساس ديدگاه صحيح و رايج بين مسلمانان، آنان مسلماناند و نميتوان ايشان را از جرگه مسلمانان خارج شمرد و احکام و حقوق مسلمانان را بر آنان مترتب ندانست؛
دستة دوم نيز کساني هستند که حکم خدا را قبول ندارند و گاه حتي احکام الاهي را مسخره ميکنند. کسي که مرتکب گناه ميشود، در مراحل آغازين که باور و اعتقاد خود را به احکام الاهي و حقانيت آنها از دست نداده، پس از انجام گناه احساس شرمندگي ميکند و ضعف ايمان و غلبة هواي نفس را عامل انجام گناه ميداند. اما اگر بر گناه اصرار ورزيد و پيدرپي مرتكب گناهان بزرگ شد، به جايي ميرسد که ارتکاب گناه و
1 . ابوعلی فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 5، ص 81، 82.
مخالفت با دستورات الاهي ملکه و خصلت ثابت او ميشود و نفاق درون او را فراميگيرد و ايمان خود را به كلي از دست ميدهد، و در چنين وضعي به تکذيب و تمسخر احکام الاهي نيز ميپردازد:
ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِؤُون؛(1) سپس سرانجام کساني که کارهاي بد کردند اين شد که آيات خدا را دروغ انگاشتند و آنها را مسخره ميکردند.
در صدر اسلام در گيرودار برخي جنگها وقتي مردم فقير قدري از مال خود را در اختيار رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ميگذاشتند تا صرف جنگ با مشرکان کنند، منافقان آنان را مسخره ميکردند و ميگفتند خداوند با اين اموال ناچيز چه ميخواهد بکند؟ مگر با اين کمکهاي ناچيز ميتوان هزينة جنگ را تأمين کرد؟ وقتي افراد ثروتمند نيز کمکهاي کلان در اختيار رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مينهادند، آنان ميگفتند که ايشان قصد خودنمايي دارند. در برخي تفاسير آمده است سالم بن عمير انصاري يک مَن خرما به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بخشيد و گفت: ديشب من اجير جرير بودم و در برابر کاري که براي او کردم دو من خرما به من داد. نيمي از آن را براي مصرف خانوادهام نگاه داشتم و نيم ديگر را به پروردگارم قرض ميدهم. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) دستور دادند آن خرماها را بين صدقهها قرار دهند. منافقان او را مسخره کردند و گفتند خداوند از اين خرما بينياز است؛ او با اين خرماي اندک ميخواهد چه کند. همچنين وقتي ابوعقيل صدقة فراواني در اختيار پيامبر نهاد، گفتند او ميخواهد خودنمايي كند. پس از اين قضيه خداوند اين آية نوراني را نازل کرد:(2)
الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقَاتِ وَالَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلا جُهْدَهُم
1. روم (30)، 10.
2. عبد علي بن جمعه عروسی حويزي، تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 147، 148.
فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ؛(1) کساني که بر مؤمناني که [افزون بر صدقة واجب] به دلخواه و از سَرِ ميل صدقات [مستحب] ميدهند عيب ميگيرند و کساني را که جز به قدر توان و تلاش خويش بيشتر نيابند [که ببخشند] مسخره ميکنند خداوند نيز آنان را مسخره ميکند و آنان را عذابي است دردناک.
نشانه تزلزل ايمان
ايمان مراتبي دارد، و با هر گناهي که انسان مرتکب ميشود، رگهاي از نفاق در دل او پديد ميآيد و به تبع آن از ايمان وي کاسته ميشود، و اگر مخالفت با فرمانهاي الاهي ادامه يابد، انسان به مرحلهاي ميرسد که ايمانش را به كلي از دست ميدهد. برخي افراد سستعنصر در آغاز که به احکام الاهي شناخت تفصيلي ندارند، يا پس از آشنايي با بخشي از احکام كه مطابق ميلشان است اجمالاً ايمان ميآورند، اما وقتي با احکامي روبهرو ميشوند که عمل به آنها را براي خود دشوار ميبينند، با آنها مخالفت ميورزند. چنين ايماني بيترديد پذيرفته نيست. ايمان در صورتي پديد ميآيد که آدمي از صميم دل و با رضايت کامل همة احکام الاهي را بپذيرد و به همة آنها عمل كند، نه اينكه هرچه را مطابق ميل خود يافت انجام دهد و هرچه را ناسازگار با ميل خود ديد کنار نهد.
در صدر اسلام برخي کساني که بعدها بدعت آوردند، وقتي شوکت و عظمت دين را ديدند و توان رويارويي با آن را در خود نيافتند، براي حفظ جان و مال و موقعيت اجتماعي خود بهظاهر اسلام آوردند. اما همانان پس از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) وقتي موقعيت را مناسب ديدند، پرده از نفاق خود برداشتند و به بدعتگذاري در دين خدا پرداختند و در برابر سنت پيامبر قد برافراشتند. بيترديد بدعتگذاري اين دسته که از اول بهرهاي از ايمان نداشتند دور از انتظار نبود. اما برخي که در آغاز اطلاع کافي از
1 . توبه (9)، 79.
احکام ندارند، اجمالاً ايمان ميآورند، ولي وقتي به تفصيل با احکام الاهي آشنا ميشوند و برخي از آنها را دشوار و تحملناپذير مييابند، نهتنها به آنها تن نميدهند، بلکه در مشروعيت و اعتبار آنها تشکيک ميکنند و در برابر آنها ميايستند. بيترديد اينان ايمان ندارند. فرق است ميان کسي که احکام الاهي را پذيرفته است و در مشروعيت و اعتبار آنها شک ندارد، اما به سبب غلبة شيطان و هواي نفس به برخي از آنها عمل نميکند، با کسي که در درستي و اعتبار احکام الاهي تشکيک ميکند و در دل تسليم احکام خداوند نيست و آن بخش از احکام را که موافق ميلش است ميپذيرد و بقيه را رد ميکند. چنين شخصي از نظر قرآن کافر و بيايمان است:
إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُواْ بَيْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَيقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُواْ بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلاً * أُوْلَـئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا؛(1) کساني که به خدا و فرستادگان او کافر ميشوند و ميخواهند ميان خدا و پيامبران او جدايي افکنند و ميگويند به برخي ايمان ميآوريم و به برخي کافر ميشويم، و ميخواهند ميان اين [دو] راهي براي خود برگزينند، آنان در حقيقت کافرند و ما برای کافران عذابي خوارکننده آماده ساختهايم.
پس در تحصيل ايمان، صرف پذيرش خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) به اکراه و اجبار کافي نيست و برخورد گزينشي با احکام الاهي باعث زوال ايمان ميشود؛ زيرا ايمان تجزيهپذير نيست و کسي که همة احکام الاهي را ميپذيرد و به طور كامل تسليم خداوند است، مؤمن به شمار ميآيد، گرچه در مقام عمل به سبب غلبة شيطان يا هواي نفس يا به دليل اوضاع اجتماعي و نداشتن توان لازم براي مقاومت در برابر موقعيت، برخي از احکام الاهي را رعايت نکند. فراواناند کساني که احکام خدا را قبول دارند، اما براي
1 . نساء (4)، 150، 151.
انطباق يافتن و همرنگ شدن با جامعة گرفتار فساد، پارهاي از احکام را رعايت نميکنند. چنين افرادي، بهويژه پيش از انقلاب، فراوان بودند.
پيش از انقلاب در سفري که به مشهد داشتيم، خانم بيحجابي در اتوبوس بود. وقتي ماشين به قهوهخانه رسيد، آن خانم چادري از کيفش بيرون آورد و بر سر کرد و وضو گرفت و نماز خواند. سپس وقتي خواست سوار ماشين شود چادر را از سر برداشت و در کيف نهاد. در داخل ماشين خانمها دربارة اين موضوع با او صحبت کردند. آن خانم در پاسخ آنان گفت من نمازم را ميخوانم و مقيدم که خمس مالم را نيز بدهم و سعي ميکنم در انجام وظايف و عبادات شخصي خود کوتاهي نکنم. به حجاب هم معتقد هستم. اما چون فاميل و خانواده من با حجاب مخالفاند و آن را مسخره ميکنند و من نميتوانم در برابر آزارها و مسخره کردنهاي آنان مقاومت کنم، بهاجبار حجاب را رعايت نميکنم. چنين شخصي از ايمان خارج نشده است و مؤمن عاصي به شمار ميآيد. اما بايد توجه داشت که اصرار بر گناه، به بياعتنايي به احکام الاهي ميانجامد و در نهايت باعث گسترش نفاق در دل و حتي انکار و تشکيک در احکام ميشود.
مخالفت با برخي احکام الاهي در صدر اسلام
در زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) برخي در آياتي که آن حضرت براي مردم ميخواندند تشکيک ميکردند و تعصبات قومي، فرهنگي، سنتها و آداب رايج بين آنها مانع پذيرش برخي سخنان خداوند ميشد. براي نمونه، پس از نزول آية 196 سوره بقره(1) که از آن
1. در قسمتي از اين آيه خداوند ميفرمايد: فَمَن تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ ذَلِكَ لِمَن لَّمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ؛ «هرکه از عمرة تمتع به حج درآيد پس آنچه از قرباني ميسّر است، و هرکه [قرباني] نيابد پس سه روز در ايام حج روزه بدارد و هفت روز هنگامي که [از سفر] باز گرديد. اين ده روز کامل است. اين حکم براي کسي است که خانوادهاش نزديک مسجدالحرام نباشند (يعني مقيم مکه و اطراف آن نباشند)».
استفاده ميشود پس از انجام عمرة تمتع و بيرون آمدن از احرام آن و قبل از شروع حج تمتع، چيزهايي که براي شخص محرم جايز نيست، مانند شکار کردن و آميزش با همسران، براي حاجي جايز ميشود و او ميتواند از آنها بهره بَرَد برخي که حکم مزبور در آيه را مخالف سنت رايج بين اعراب در زمان جاهليت يافتند با آن مخالفت كردند. در اينباره از امام صادق(عليه السلام) روايت شده است:
هنگامي که رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ميخواست حج واجب را به جاي آورد چهار روز مانده به پايان ماه ذيقعده حرکت کرد و نماز را در «شجره» خواند و آنگاه مرکب خود را به طرف «بيدا»همة مردم احرام بستند و هرگز نيت عمره نداشتند و از موضوع متعه (حج تمتع) باخبر و مردم نيز با ايشان طواف کردند. پس دو رکعت نماز طواف در مقام به جاي آورد و استلام حجر کرد، و سپس فرمود: به آنچه خدا ابتدا کرده ابتدا ميکنم و به طرف صفا رفت و هفتبار بين صفا و مروه سعي کرد. پس از اتمام سعي هفتم در مروه، براي سخنراني ايستاد و فرمود: احرام را بشکنيد و عملتان را عمره قرار دهيد؛ اين دستور خداست. مردم احرام را شکستند. حضرت فرمود: من هم اگر آنچه را در آخر دريافت خواهم کرد در اول داشته بودم و با خود قرباني نياورده بودم، مانند شما احرام ميشکستم، ولي خدا ميفرمايد: وَلاَ تَحْلِقُواْ رُؤُوسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ؛(1) و تا قرباني به قربانگاه نرسيده سر خود را متراشيد.
سراقة بن جعثم کناني گفت: هماکنون دين خود را فرا گرفتيم، گويا امروز آفريده شدهايم. آيا اين دستور مختص همين سال است يا هميشه بايد چنين کنيم؟ حضرت فرمود: اين دستور ابدي است. مردي بهپاخاست و گفت: اي رسول خدا،برای حج
1 . بقره (2)، 196.
بيرون شويم در حالي که از سرهايمان آب غسل جنابت ميچکد؟ حضرت فرمود: تو هرگز به اين حکم ايمان نخواهي آورد.(1)
در روايتي ديگر آمده است آن شخص، يعني عمر بن خطاب، بيادبانه گفت: «رسول خدا به ما دستور داد که با زنانمان آميزش کنيم و در حالي که از آلتهايمان مني ميچکد، در عرفه حاضر شويم!»(2)
با اينكه تحليل محرمات احرام پس از انجام عمرة تمتع به نفع مردم بود و آنان پيش از احرام و اشتغال به اعمال حج تمتع ميتوانستند با زنان خويش همبستر شوند و از ديگر کارهايي که هنگام احرام بر آنان حرام بود بهرهمند گردند، به جهت رسم و عادتي که بين اعراب وجود داشت و بر اساس آنْ کسي حق نداشت پيش از اتمام اعمال حج محرمات احرام را انجام دهد، گروهي، از جمله عمر، با حکم جديد الاهي مخالفت ورزيدند و عمر با آن سخن گستاخانة خود، مخالفت خويش با حکم الاهي را نشان داد و وقتي به حکومت و خلافت رسيد، متعة حج را تحريم کرد و حکم الاهي را معلق گذاشت و اجازه نداد کسي پس از انجام اعمال عمره با همسر خود نزديکي کند.
گاهي ضعف نفس و تقيد و اصرار بر حفظ عادات قومي و محلي موجب ميشود که انسان زير بار حکم خداوند نرود. مثلاً در برخي شهرها و بين برخي قبايل و مردم ايران رسم است که دخترعمو حتماً بايد با پسرعموي خود ازدواج کند، و ازدواج با غير پسرعمو را زشت و ناپسند ميدانند؛ با اينكه بر اساس حکم الاهي، هيچ فرقي بين ازدواج با پسرعمو و ديگران نيست، و به اين ترتيب، چنين رسم خرافي و باطلي باعث ميشود که برخي زير بار حکم خداوند نروند. همچنين برخي تفاوت بين ارث زن و مرد را خلاف حکم عقل و فرهنگ امروز جامعه ميدانند و ميگويند اختلاف ارث زن
1. محمد بن يعقوب کليني، اصول کافی، ج 4، ص 248، 249.
2. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 30، ص 226.
و مرد مربوط به روزگاري بود که زن در جامعه و خانواده فاقد ارزش و جايگاه بود؛ اما امروز که بشر حقوق و جايگاه زن را بازشناخته و به آنها اهميت ميدهد و در برخورداري از حقوق و مزايا زن و مرد را يکسان ميداند، نميتوان به تفاوت ارث زن و مرد تن داد. طبيعي است که مخالفت با حکم الاهي، به هر بهانهاي، حتي اگر در دل انسان صورت گيرد و بر زبان جاري نشود، وي را به کفر باطن آلوده ميکند و در اين صورت گرچه انسان در ظاهر مسلمان به شمار ميآيد، به سبب مخالفت با احکام الاهي در واقع کافر است و گرفتار عذاب الاهي ميشود. البته اگر مخالفت با احکام و ضروريات دين به انکار رسالت پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) بينجامد، شخص مرتد به شمار ميآيد و احکام مرتد بر او جاري ميشود. اگر کسي از سَرِ جهل با حکم الاهي مخالفت کند يا با هدف خدمت به اسلام چيزي را به دين بيفزايد، ايمانش محفوظ است. اما اگر کسي عالمانه و عامدانه برخي از احکام الاهي را نادرست بداند و معتقد باشد که بايد احکام ديگري جايگزين آنها شود، ايمانش را از دست داده و به کفر باطن آلوده شده است.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org