- مقدمه معاونت پژوهش
- مقدمه نگارنده
- بخش اول: درباره پژوهش
- فصل اول: اهميت و ضرورت پژوهش
- فصل دوم: انگيـزههاي پـژوهش
- فصل سوم: اخـلاق پـژوهش
- فصل چهارم: اولويـت در پـژوهش
- فصل پنجم: روشهـاي پـژوهش
- فصل ششم: آسيبشـناسي پـژوهش
- فصل هفتم: حـوزه و پژوهـش
- فصل هشتم: علـوم انسـانـي
- بخش دوم: دينپـژوهي
- فصل اول: چيستي دينپـژوهي
- فصل دوم: اهميت و ضرورت دينپژوهي
- فصل سوم: روششناسي دينپـژوهي
- فصل چهارم: نوانديشي ديني و روششناسي آن
- فصل پنجم: آسيبشناسي دينپـژوهي
- منابع
- نمـايههـا
فصل پنجم
روشهـاي پـژوهش
بديهي است که هر شاخهاي از علوم مختلف، نيازمند روش و شيوه خاصي است که بتوان مطابق آن روش، به اهداف آن علم دست يافت. کساني که درباره روش پژوهش در علوم بحث کردهاند، همسخناند که هر رشته از معارف، روش پژوهش ويژهاي دارد و با يک روش نميتوان در همه علوم تحقيق کرد. اصولاً براي انديشيدن و پژوهش در علوم مختلف، علمي تدوين شده است به نام «متدولوژي» که يکي از مباحث مهم آن، تعيين روش پژوهش در علوم مختلف است. در اين علم مشخص ميشود که در هريک از شاخههاي علوم، چگونه و با چه روشي بايد پژوهش کرد تا به نتيجه درست رسيد.
اينکه اين روش را چه کسي تعيين ميکند و چگونه بايد از آن استفاده کرد، بحث ديگري است. اجمالاً، طبيعت مسئله بايد نشان دهد که راه حلش چيست و از چه روشي بايد استفاده کرد. روش پژوهش در فيزيک با روش پژوهش در رياضيات متفاوت است. پژوهش در تاريخ هيچ شباهتي به پژوهش در شيمي ندارد؛ در شيمي براي حل مسائل بايد در آزمايشگاه مواد را با هم ترکيب کرد و از آزمايشها نتيجه گرفت. در اينجا مشاهده و آزمايشهاي عيني لازم است و تغييرات بايد ثبت شود تا بتوان نتيجهگيري کرد. اما آيا در تاريخ هم ميشود آزمايش کرد؟ آيا براي اينکه بدانيم رستم در چه زماني بود، کجا زندگي ميکرد و با چه کساني جنگيده است، بايد
به آزمايشگاه مراجعه کنيم؟ اين روش، در تاريخ به کار نميآيد. در تاريخ براي حل مسائل بايد به اسناد و مدارک رجوع کرد. بايد کتابها، سنگنوشتهها، آثار باستاني و... را از زمانهاي مختلف به هم ضميمه کرد تا قضيهاي کشف و مسئلهاي حل شود.
نکته قابل توجه اين است که براي بحث و بررسي درباره هر مسئلهاي، نخست بايد روش حل آن مسئله را بدانيم و در اين زمينه با يکديگر توافق کنيم. بدون دانستن روششناسي يک بحث، نميتوان در آن بحث به نتيجه مطلوب رسيد. البته همين مسئله که روش پژوهش در يک موضوع چيست، خود نيازمند استدلال است.
بهطور کلي، روشها را به سه دسته کلي تقسيم کردهاند:
روش تجربي
در علومي مانند فيزيک، شيمي، زيستشناسي، زمينشناسي، هواشناسي و معدنشناسي ميتوان از روش تجربي استفاده کرد. البته تجربه انواع مختلفي دارد؛ ولي بههرحال، سبک مشترک همه آن علوم، روش تجربي است. اين روش را ميتوان در مقايسه با روش سوم که تحليلي است، روش ترکيبي دانست.
روش نقلي و تاريخي
دسته ديگري از علوم هست که در آنها بايد صرفاً از اسناد و مدارک استفاده کرد. تاريخ، نمونه روشن اين دسته است. در روش تاريخي بايد به متون و اسناد و مدارک مراجعه کرد و ابتدا بايد به بررسي ميزان اعتبار سند و دلالت آنها پرداخت. اين، عنصر اصلي در علومي است که روش پژوهش در آنها، نقلي و تاريخي است. براي نمونه، اگر بخواهيم بدانيم فلان قومي که در ايران سلطنت ميکردند، که بودند، کجا بودند، و چه نژادي داشتند، هيچ راهي ندارد، جز اينکه به اسناد و مدارک تاريخي مراجعه کنيم. اين مطلب را نميتوان در آزمايشگاه تحقيق و بررسي کرد.
روش عقلي ـ تحليلي
در مسائلي که صرفاً عقلي است، مانند مسائل علم منطق، الهيات (فلسفه الهي)، و رياضيات، بهويژه رياضيات تحليلي، تنها روش حل مسائل، روش تحليلي و عقلي است؛ يعني تنها از عقل ميتوان استفاده کرد، آن هم با روش تحليلي، و هيچچيز ديگري نميتواند نتيجهبخش باشد. در هيچ آزمايشگاهي نميتوان روشن کرد که معادله درجه دوم چگونه حل ميشود؛ اين مسئله تجربهبردار نيست؛ چون موضوع آن مجموعهاي از اعداد محض است؛ چيزي نيست که عينيت داشته باشد تا بتواند متعلَق تجربه واقع شود. حتي گاهي عدد هم نيست؛ بلکه صرفاً نمادهايي است که نشانههاي قراردادي مفاهيماند. اگر هم گاهي از ابزارهاي تجربي استفاده ميشود، تنها براي توضيح صورتمسئله يا تأييد آن چيزي است که با عقل کشف شده است.
اساس مسائل روششناسي به مجموعهاي از بديهيات بازميگردد؛ زيرا شناختن و تعيين روش پژوهش در علوم، نيازمند استدلال است و استدلال نهايتاً بر مجموعهاي از اصول بديهي استوار خواهد بود. توضيح مطلب اين است که ما هرگاه بخواهيم معرفت جديدي به دست آوريم و مجهولي را معلوم کنيم، بايد به کمک معلومات پيشيني باشد. بايد چيزي را از قبل بدانيم تا بر اساس آن، چيز ديگري را کشف و اثبات کنيم. اگر هيچچيز ندانيم، هيچچيز را هم نميتوانيم اثبات کنيم. حتي وقتي ميخواهيم به حکم عقل چيزي را اثبات کنيم، قبلاً بايد بپذيريم که عقلي هست و حکمي دارد و حکمش معتبر است؛ در آن صورت ميتوانيم به حکم عقل استدلال کنيم. اگر در مقام بحث به حکم عقل استناد کنيم و بگوييم عقل اينگونه قضاوت ميکند، اما فرد مقابل، احکام عقل را قبول نداشته باشد و اصلاً خود عقل را انکار کند، بحث به نتيجه نخواهد رسيد. امروزه برخي از فيلسوفان معتقدند که چيزي در عالم به نام عقل وجود ندارد. برخي ديگر از فيلسوفان، عقل و احکام آن را ميپذيرند، اما در اعتبار آن ترديد ميکنند. بنابراين، ابتدا بايد روشن باشد که مطالب مورد بحث را بر اساس کدام معلومات مورد توافق اثبات ميکنيم.
بهعبارتديگر و همانگونهکه در منطق گفته ميشود، هر پژوهش و بحث و گفتوگويي بايد
بر اساس مجموعهاي از اصول متعارف يا اصول موضوعه باشد. اصول متعارف، اصولياند که جزو بديهياتاند و همه عقلا آنها را قبول دارند؛ اگر کسي آنها را انکار کند، از حوزه عقلا خارج ميشود. مقصود از اصول موضوعه نيز اصولياند که قبلاً در علم ديگري ثابت شدهاند يا بايد اثبات شوند، اما هماکنون به منزله اصل موضوع پذيرفته ميشوند؛ زيرا تا اينها را نداشته باشيم، نه ميتوانيم بحث کنيم و نه ميتوانيم چيز ديگري را کشف کنيم. هر کشف جديدي و اثبات هر مطلب نويي بايد به کمک معلومات پيشيني باشد و آنها نيز بايد مورد توافق دو طرف باشند. قدر متيقن اين معلومات پيشيني، اصل تناقض است. اگر کسي اين اصل را نپذيرد، شما هرچه استدلال کنيد که اين چراغ روشن است، خواهد گفت: بسيار خوب دليل شما تمام؛ اما در عينحالکه روشن است، خاموش است. وقتي ميتوانيد در يک بحث نتيجه معقولي بگيريد و براي مخاطب چيزي را اثبات يا دستکم او را قانع کنيد که پيشتر در يک يا چند اصل با هم توافق کرده باشيد.
همه اين مسائل نهايتاً بازميگردد به اينکه آيا اصلاً انسان ميتواند چيزي را بشناسد يا خير؛ آيا ما ميتوانيم مجهولي را به معلوم تبديل کنيم يا اصلاً راه شناخت براي انسان بسته است؟ اگر امکان شناخت وجود دارد، چه چيزهايي را، از چه راههايي ميتوانيم بشناسيم؟ عامترين مسائل علوم، همين مسائل است که در دانشي به نام «معرفتشناسي» مطرح ميشوند. اگر اين مسائل را حل کرده و در آنها با هم به توافق رسيده باشيم، ميتوانيم بحث و پژوهش کنيم درباره اينکه ـ مثلاً ـ ديـن چيست؟ روش پژوهش در آن کدام است؟ و چه روشي را براي حـل مسائل آن بايـد در پيش گرفت. بنابراين براي تعيين و تعريف روش پژوهش در يک علم بايد قبلاً بر يک يا چند اصل متعارف يا دستکم اصل موضوع توافق کرده باشيم.
پس از پذيرش اصول مبنايي و توافق بر آنها، نوبت به تعيين روش پژوهش در يک علم ميرسد که اصالتاً مسئله اي مربوط به حوزه روششناسي علوم است. پرسش اين است که براي اثبات و حل مسائل يک علم، از چه روشي بايد استفاده کرد؟ يک پاسخ کلي که نزديک به بديهي
است، اين است که روش هر علمي متناسب با سنخ مسائل آن علم است؛ يعني اگر مسئلهاي که ميخواهيم آن را اثبات کنيم حسي باشد، راه اثباتش تجربه حسي است؛ اگر مسئله تاريخي باشد، راه اثبات آن بررسي اسناد و مدارک تاريخي است؛ و اگر مسئله عقلي محض باشد، راه اثباتش هم عقل است. ازاينرو، اين سخن که تنها راه پژوهش در علوم و اثبات مسائل آنها روش تجربي است، مغالطهاي بيش نيست.(1)
آنچـه امـروزه عملاً در محافل آکادميک مطرح است ـ غير از بحث «روششناسي علوم» که خود يکي از علوم فلسفي و به يک معنا، از علوم منطقي به شمـار ميآيد ـ بحث «روش تحقيق» است. بنابراين، نخست بايد روششناسي علوم را در نظر بگيريم که متأسفانه بسياري از افراد در مقام بحث ـ حتي کسانـي که مبتکر بحثهاي روششناسـي و پژوهش در اين زمينههايند ـ اين نکته را رعايت نکرده، در عمل خيلي جاها آن را فراموش ميکنند. ابنسينا در جايي گفته است، گاهي کساني که ريزهکاريهايي را در بحثهاي منطق مطرح کردهاند، بيش از يک فرد عادي اشتباه ميکنند.
فيلسوفان روششناسي درباره انواع استدلال و طبقهبندي علوم و نيز درباره اينکه در هر دستهاي از علوم، از چه روشي براي اثبات مسائل آن بايد استفاده کرد، بحث کردهاند. البته اين بحثها سابقه دارد و چيز جديدي نيست. در گذشته، آنها را در منطق طرح ميکردند؛ در منطق ارسطويي چنين چيزي سابقه دارد. در برهان شفا، اشاراتي به اين مسئله هست؛ ولي بعدها به صورت علمي خاص درآمد و «روششناسي» نام گرفت. در اين علم است که بحث ميشود هر علمي به لحاظ ماهيت مسائل آن، روش ويژهاي براي اثبات دارد و هر مسئلهاي را با هر روشي
1. البته اين سخنِ تازه و نوآوري ويژهاي نيست؛ بلکه نادانترين مردم دوران قديم هم همين سخنان را ميگفتند. وقتي حضرت موسي? مردم را به پرستش خداي يگانه و ترک بتها دعوت کرد، گفتند: لَن نُّؤْمِنَ لَک حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَه (بقره، 55)؛ ِ«به تو ايمان نميآوريم؛ مگر اينکه خدا را آشکارا به ما نشان دهي». وقتي ميپذيريم که خدا را آشکارا و با همين چشمها ببينيم، يعني تنها راه اثبات يک حقيقت، ادراک حسي است. اين همان گرايش پوزيتيويستي است که امروز در عالم معروف است.
نميتوان اثبات کرد. طبيعت مسئله بايد با روشي که ميخواهيم براي پژوهش درباره آن به کار بگيريم، تناسب داشته باشد. تا طبيعت مسئله روشن نشود، نميتوان درباره روش پژوهش در آن داوري کرد.
بنابراين، يک راه براي اينکه بدانيم چه روشي را براي پژوهش در يک علم بايد به کار ببريم، شناخت روششناسي آن علم به منزله علمي خاص است. بايد ماهيت مسائل آن را بررسي کنيم و ببينيم از چه سنخ است. بايد ديد روش حاکم بر اين مسئله، حس است يا عقل يا سليقه و ذوق و يا خوشايند و ناخوشايند مردم. البته روششناسي يک علم تأمينکننده چهارچوب کلي است؛ اما در هر چهارچوبي مسائل فرعيتري هم مطرح ميشوند که در «روش تحقيق» آن علم، از آنها بحث ميشود.
بهعبارتديگر در داخل آن چهارچوب کلي، در هر علم خاص روشهاي ويژهاي مطرح ميشود که روش پژوهش در آن علم را تشکيل ميدهند؛ مثلاً کساني که ميخواهند در مقطع کارشناسي يا ـ قدر متيقـنـ کارشناسـي ارشد جامعهشناسي درس بخوانند، حتماً بايد روش پژوهش در علم جامعهشناسي را بدانند. اين موضوع گاهي در مقطع کارشناسي، گاهي هم در هر دو مقطع کارشناسي و کارشناسي ارشد، تبيين ميشود. علوم اجتماعي معمولاً روشهاي مشترکي دارند و بسيار شبيه به يکديگرند. به همين دليل، در بسياري از درسها روش پژوهش علوم اجتماعي مطرح ميشود. البته در مسائل تخصصي آنها، روشها از هم جدا ميشوند؛ مثلاً، روش پژوهش در اقتصاد، از روش پژوهش در جامعهشناسي، سياست و اخلاق جدا ميشود؛ ولي برخي از روشهاي کلي هست که در همه علوم اجتماعي با عنوان «روش پژوهش در علوم اجتماعي» مطرح ميشوند.
بايد توجه داشت روش يا روشهايي که در يک علم به کار ميروند، ثابتاند و به رويکرد يا رهيافت ما در حل مسائل آن علم بستگي ندارند. بنابراين، مسائل يک علم را اگر از ديدگاه اسلام هم بررسي کنيم، روش، تغيير نميکند. اگر ماهيت يک علم و مسائل آن، روش ويژهاي را اقتضا
کند، اسلام نميتواند ماهيت روش آن را تغيير دهد. براي نمونه، اين مسئله که چرا مردم در يک انتخابات با درصد مشخصي شرکت کردند و در انتخابات ديگر با درصد کمتر يا بيشتر، پديدهاي اجتماعي و از مقوله «هست»هاست و چون مربوط به زندگي انسان است، در بخش طبيعيات واقع ميشود، و طبعاً روش آن هم تجربي است. بايد تجربه کرد، منتها تجربه نيازمند تفسير است. بايد با بهکارگيري مقدمات روانشناسي اجتماعي مشخص کرد چه شرايط عينياي وجود داشته و موضوع انتخاب چه موضوعي بوده است؛ مردم به اين موضوع چقدر رغبت داشتهاند و شرايط ويژه اجتماعي و بينالمللي چه اقتضايي داشته است؛ آنگاه همه اينها را جمع کرده، از برآيند آنها پاسخ مسئله را يافت. روش حل اين مسئله اينگونه است و از ديدگاه اسلام و غيراسلام هم فرقي نميکند. طبيعت مسئله چنين اقتضا ميکند. در اينجا پژوهشگر مسلمان نميتواند بگويد: به من وحي شده است که علت شرکت چند درصدي مردم در انتخابات، فلان چيز است. اين روش علمي نيست.
در اينجا نکته قابل توجهي درباره مفهوم روش و روش پژوهش وجود دارد که بسياري از افراد آن را ناديده ميگيرند. مسئلهاي که در يک علم مطرح ميشود، عبارت است از يک موضوع، يک محمول و رابطهاي که بين اين دو در نظـر گرفته ميشـود. اينکه موضوع ـ يا محمـولـ را چگونه به دست ميآوريم، در علوم گوناگون فرق ميکند و به نوع مفهومي بستگي دارد که در موضوع مسئله در نظر گرفته شده است. در برخي از علوم، اساساً موضوع جنبه لغوي دارد. امروز در فلسفههاي تحليلي و تحليل زباني، مسائل فلسفي را وابسته به واژگان و تعريف مفاهيم دانسته، بيشتر بر تحليل مفاهيم تأکيد ميکنند. در چنين ديدگاهي، موضوع قضيه از راه تحليل مفهوم به دست ميآيد. در دستهاي ديگر از علوم، تشخيص موضوع نيازمند تجربه است؛ يعني موضوع نتيجه تجربه است و اگر تجربههايي انجام نگرفته باشند، اصلاً اطلاعي از اين موضوع نخواهيم داشت؛ مثلاً در فيزيک درباره ميدان مغناطيسي بحث ميشود. اگر تجربههايي انجام نگرفته و ابزارهايي بهوسيله علم فيزيک ساخته نشده بود، امروز ما اطلاعي از مفهوم «ميدان» نداشتيم. اين
مفهوم محصول تجربه است. بهطورکلي، مفاهيمي که در علوم طبيعي به کار ميروند و موضوع و محمول قضاياي آنها را تشکيل ميدهند، مفاهيمياند که از محسوسات گرفته ميشوند؛ درحاليکه قضاياي فلسفي از معقولات ثاني فلسفي تشکيل شدهاند و اينها مفاهيمياند که با کندوکاوهاي ذهني و تحليلهاي عقلي به دست ميآيند.
مسئله وقتي مطرح ميشود که مفهوم موضوع و مفهوم محمول تبيين شده باشند. تبيين مفهوم موضوع يا مفهوم محمول از مقدمات مسئله است. مسئله هنگامي مسئله علم است که مفهوم روشني داشته باشد. اگر مفاهيم موضوع و محمول را نداشته باشيم يا ندانيم محمول با موضوع ارتباط دارد يا نه، نميتوانيم حکم کنيم و طبعاً مسئلهاي نخواهيم داشت. اما اينکه خود اين موضوع ـيا محمـولـ از کجـا به دست ميآيـد و چه روشهايي را بايد به کار بگيريم تا اين موضوع براي ما مشخص شود ـخواه موضوع اجتماعي باشد يا تجربي، يا عقلي يا تحليليـ جزو خود علم و روشهاي آن نيست؛ بلکه از مقدمات علم است؛ مقدماتي که ما را تا مرز مسئله علم ميرساند. وقتي مرز مسئله علم مشخص شد، ميتوانيم از روشي که روششناسي آن علم تعيين ميکند، استفاده کنيم.
براي عينيتر شدن مطلب مثالي ميزنيم: روش علم فقه مراجعه به منابع کتاب و سنت است، گرچه گاهي ميتوان براي برخي از مسائل فقهي، دلايل عقلي اقامه کرد ولي روش رايج علوم نقلي، تاريخي است و يک مسئله بر اساس اصول کلي موجود در همه علوم نقلي، مانند بررسي اعتبار سند، اعتبار دلالت و اعتبار جهت بررسي ميشود؛ ولي آيا با استفاده از اين روش ميتوان گفت که فلان حيوان خون جهنده دارد يا نه؛ حلالگوشت است يا حرامگوشت؛ خونش پاک است يا نجس؟ فقه ميگويد: هر حيواني که داراي خون جهنده باشد ـ با شرايط خاصي، حلالگوشت و خونش نجس است؛ اما هيچگاه نميتواند مشخص کند فلان حيوان خون جهنده دارد يا نه. اين را بايد تجربه کرد؛ بايد سر حيوان را بريد و ديد خون جهنده دارد يا ندارد. البته اين به آن معنا نيست که ما در فقه از تجربه استفاده ميکنيم. استفاده از تجربه، براي تبيين ماهيت فقه نيست.
مسئله فقهي وقتي مطرح ميشود که موضوع و محمول مشخصي داشته باشيم و محمول را بر موضوع بار کرده، بگوييم: موضوع، اين حکم را دارد يا اينکه بايد اين کار را انجام داد يا نبايد انجام داد؛ اما اينکه اين کار چيست، چگونه شناخته ميشود و ابزار شناخت آن کدام است، جزو مقدمات فقه است، نه مسائل فقه. اکنون بسياري از افراد چنين مسائلي را جزو روشها به شمار ميآورند؛ درحاليکه جزو روش علم و روش پژوهش علم نيستند؛ بلکه ابزارهايياند که ما را به مرز طرح مسئله علم ميرسانند. وقتي مسئله طرح شد و موضوع و محمول آن را شناختيم، ميتوانيم اثبات کنيم که آيا اين محمول براي اين موضوع ثابت است يا نيست. در اين صورت است که با مسئله اصلي علم روبهرو شدهايم.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org