قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس چهل و دوم

 

 

حق‌شناسى

 

 

 

حق‌شناسى نسبت به حق‌شناسان‌

مفهوم حقوقى حق‌

معيار رعايت حقوق ديگران در اخلاق‌

مشكلات، همزاد بشر‌

راه‌هاى مقابله با مشكلات‌

الف) صبر

ب) حسن يقين

 

 

 

 

حق‌شناسى

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

اِعْرِفِ الْحَقَّ لِمَنْ عَرَفَهُ لَكَ، رَفِيعًا كَانَ أَوْ وَضِيعًا، وَاطْرَحْ عَنْكَ وَارِدَاتِ الْهُمُومِ بِعَزَائِمِ الصَّبْرِ وَ حُسْنِ الْيَقِينِ؛

نسبت به آن‌كه حق تو را شناسد، حق‌شناس باش؛ بلندمرتبه باشد يا فروپايه. با دل نهادن بر شكيبايى و اعتقاد عارى از گمان و ترديد اندوه‌هايى را كه به تو روى مى‌آورند از خود دور ساز.

 

حق‌شناسى نسبت به حق‌شناسان‌

تاكنون در حد عنايت الهى و توفيق حضرت حق جل جلاله، توضيحات مختصرى درباره گزيده‌هايى از اين نامه شريف بيان نموديم. اينك در اين بخش، حضرت(عليه السلام) به موضوع حق‌شناسى و رعايت حقوق ديگران مى‌پردازند و مى‌فرمايند: نسبت به كسانى كه نسبت تو حق‌شناس هستند، حق‌شناس باش؛ چه آن شخص داراى موقعيت اجتماعى برترى باشد و چه در سطح اجتماعى پايين‌تر. در هر صورت جايگاه اجتماعى ديگران نبايد در حق‌شناسى شما تأثير بگذارد. به عبارت ديگر در انجام وظيفه اجتماعى و رعايت حقوق ديگران، ملاكى جز رعايت حق انسان‌هاى ديگر در نظر نداشته باشيد؛ يعنى به ميزان ثروت و دارايى و موقعيت اجتماعى و مقام و منزلت صاحب حق توجه نداشته باشيد؛ چه ذى‌حق فقير باشد چه غنى؛ گم‌نام باشد يا مشهور؛ داراى مقام و منزلت اجتماعى باشد يا بى‌اعتبار و ناشناخته و... بايد حق شخص حق‌شناس را رعايت و ادا كنيد. ملاك و معيار بايد تنها حق باشد. حق هر كسى را مى‌بايد ادا كنيد. البته در اين عبارت گهربار واژه‌اى به كار رفته كه ممكن است موجب

برخى توهم‌هاى نابه‌جا شود؛ چه حضرت مى‌فرمايند: نسبت به كسى كه درباره تو حق‌شناس است قدرشناس باش. ممكن است بگوييم لازمه اين سخن آن است كه اگر كسى حق‌شناس نبود ما هم نبايد نسبت به او حق‌شناس باشيم. آيا واقعاً اين گونه است؟ اين سؤال از اهميت خاصى برخوردار است و جواب مبسوط و مشروحى مى‌طلبد كه به ميزان ظرفيت اين مقال، بسط كلام داده، توضيح و شرح مختصرى ارائه مى‌كنيم.

 

مفهوم حقوقى حق‌

براى روشن‌شدن پاسخ سؤال فوق ابتدا بايد ببينيم خود «حق» چيست. حق يك واژه طرفينى است و هميشه دو طرف دارد. با توجه به اين كه هر يك از دو طرف حق، گاه شخص حقيقى، گاه شخصى حقوقى (شخصيت) و گاه چيزى غير از اين دو است، براى حق تقسيمات متعددى ارائه مى‌گردد؛ مثلاً يك گروه از حقوق، حقوق الهى هستند كه بين خداوند و مخلوقاتش برقرار مى‌شود و برخى حقوق، حقوق اجتماعى مى‌باشند كه بين انسان‌ها با يكديگر بر پا مى‌شود و... . به هر حال واژه حق در تحقق خود، نيازمند وجود حداقل دو طرف مى‌باشد؛ يعنى دو طرف (اعم از فرد يا گروه) هستند كه نسبت به هم حق متقابل دارند؛ مثلاً حق همسايه را در نظر آوريد. وقتى اين همسايه بر همسايه ديگر حق دارد، متقابلا آن همسايه نيز بر اين همسايه حقى پيدا مى‌كند؛ چراكه حق، مفهومى متقابل است و در اين معنا تفاوتى وجود ندارد كه حق بين دو برادر، يا دو خواهر، يا دو هم‌درس، يا دو رفيق، يا حتى دو همسر باشد. وقتى شوهر بر زن حق دارد، زن هم از حق و اولويتى برخوردار مى‌گردد.

در برخى موارد اين گونه مى‌نمايد كه حق، بيش از يك طرف ندارد و به تعبيرى، حق يك‌طرفه برقرار شده است؛ مانند اين كه يكى از افراد خانواده يا جامعه بر ديگرى حق دارد، بدون اين كه در قبال اين حق براى ديگرى و طرف مقابل حقى در نظر گرفته شده باشد؛ مثلا پدر از آن جهت كه پدر است نسبت به فرزند خود حقوقى دارد (اعم از حقوق مادّى و غير مادّى) كه در مواردى حتى اگر پدر از دنيا برود اين حق هم‌چنان محفوظ است؛ مانند حقوقى كه شرع مقدس براى پدر نسبت به فرزند بزرگ وضع نموده است. ثبوت اين حقوق متوقف بر

اين نيست كه فرزند هم حقى بر پدر داشته باشد و چنين حقى را براى فرزند هم قايل شويم. در اين موارد در حالى كه پدر از دنيا رفته و ديگر نمى‌تواند كارى براى فرزند خود انجام دهد، بر فرزند خود حق دارد؛ يعنى فرزند نسبت به پدر عهده‌دار وظيفه‌اى است كه بايد انجام دهد؛ مثلا بايد نمازهاى قضا شده پدر را به جا آورد يا حقوق اخلاقى و استحبابى ديگرى بر عهده فرزند قرار مى‌گيرد كه لازم است انجام دهد؛ مانند اين كه براى پدر خود خيرات انجام دهد. چنين حقوقى، حقوق يك‌طرفه هستند؛ لذا حتى در زمان فوت پدر كه وى در قيد حيات نيست اين حقوق وجود دارند. اين‌گونه نيست كه حق پدر در صورتى ثابت باشد كه فرزند هم بر پدر حقى داشته باشد و او نيز حق فرزند را رعايت كند؛ بلكه اگر پدر كافر مشرك يا حتى فاسق باشد، حقوقى بر فرزند خود دارد كه مى‌بايد ادا گردد؛ مثلا اگر پدر مشرك باشد و فرزند خود را به شرك دعوت كند، فرزند نبايد در پذيرش شرك از او اطاعت كند؛ اما مى‌بايد وظيفه فرزندى را ادا نمايد و حق پدر را رعايت كند؛ مثلاً به او بى‌احترامى روا مدارد. قرآن كريم مى‌فرمايد: وَ وَصَّيْنَا الاِْنْسَنَ بِوَلَدِيْهِ حُسْنًا؛(1) و به انسان سفارش كرديم كه به پدر و مادر خود نيكى كند. در جاى ديگر مى‌فرمايد: وَ إِنْ جَاهَدَاكَ عَلَى أَنْ تُشْرِكَ بِى مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا وَصَحِبْهُمَا فِى الدُّنْيَا مَعْرُوُفًا؛(2) اگر والدين تلاش كردند تو را مشرك سازند، قبول نكن؛ اما: و صَحِبْهُمَا فِى الدُّنْيَا مَعْرُوفًا؛ در زندگى دنيا با آنها خوش‌رفتار باش. لذا اگر فرزندى مؤمن، پدرى كافر داشته باشد و پدر هرگز حق فرزند را رعايت نكند، فرزند مى‌بايد احترام پدر را رعايت نمايد. اين حق، در ظاهر، حقى يك‌طرفه است و اين‌گونه نيست كه در صورتى رعايت حق پدر واجب باشد كه پدر نيز حق فرزند را رعايت نمايد.

 

معيار رعايت حقوق ديگران در اخلاق‌

در هر حال با صرف نظر از برخى حقوق، مانند حق پدر و مادر، در بسيارى از موارد، ضرورت رعايت حق ديگران، به‌خصوص حقوق اخلاقى، منوط به اين است كه طرف مقابل نيز تا


1. عنكبوت (29)، 8.

2. لقمان (31)، 15.

اندازه‌اى حق را رعايت كند؛ كه اگر يكى از طرفينْ حقوق ديگرى را رعايت نكند، بر طرف ديگر لازم و واجب نيست كه حقوق وى را رعايت نمايد؛ مثلاً اگر يكى از دو رفيق ناسازگارى پيشه كند و جفا و بى‌مهرى نشان دهد و در نهايت، حقوق طرف مقابل را رعايت نكند، در اين صورت ضرورت ندارد كه طرف ديگر حقوق او را رعايت كند. چه بسا رعايت حقوق از جانب يكى از طرفين و خوش‌رفتارى وى، موجب جرى‌تر شدن شخص متخلف گردد. پس در برخى موارد، رعايت حق ديگران مشروط به اين است كه طرف مقابل هم حق را محترم بشمارد. البته هم‌چنان كه اشاره كرديم رعايت برخى از حقوق مشروط به رعايت متقابل نيست؛ لذا اگر يكى از طرفين، حق را رعايت نكند موجب آن نمى‌شود كه طرف ديگر هم بتواند حق وى را زير پا بگذارد؛ بلكه بر ديگرى لازم است كه حق طرف مقابل را رعايت كند؛ نظير برخى حقوقى كه در مورد دوست يا پدر و مادر وجود دارد.

در بسيارى از مواقع، تا زمانى كه طرف مقابل موقعيت اجتماعى و مالى دارد، حقوق وى را رعايت مى‌كنند؛ اما به محض اين‌كه از موقعيت اجتماعى خود، ساقط مى‌شود و ثروت وى از كفَش مى‌رود، دوستانْ جفاكار مى‌شوند و حقوق رفاقت فراموش مى‌گردد؛ چنان‌كه گويى اصلا رفاقتى بين آنها وجود نداشته است. در چنين موقعيتى است كه حضرت(عليه السلام) شرط رعايت حقوق ديگران را اين مى‌داند كه، طرف مقابل نيز حق تو را رعايت كند، نه اين كه صاحب حق از موقعيت اجتماعى و مقام و منزلتى رفيع برخوردار باشد؛ بلكه حتى اگر موقعيت اجتماعى وى پايين نيز باشد به سبب حق‌شناسى‌اش، مى‌بايد حقوق او را رعايت كنيد: إِعْرِفِ الْحَقَّ لِمَنْ عَرَفَهُ لَكَ رَفِيعًا كَانَ أَوْ وَضِيعًا.

اين كلام حضرت(عليه السلام) هشدارى است در مورد غفلت‌هايى كه انسان به طور طبيعى به آن مبتلا مى‌شود. برخى افراد به‌گونه‌اى تربيت شده‌اند كه وقتى رفيق آنها موقعيت اجتماعى خود را از دست مى‌دهد، اندك اندك وى را فراموش مى‌كنند؛ در حالى كه مؤمن نبايد اين‌گونه رفتار كند. مؤمن بايد حق‌شناس باشد و در همه حالات حقوق ديگران را رعايت نمايد؛ هرچند صاحب حق هيچ موقعيت اجتماعى‌يى نداشته باشد. تنها معيار رعايت حقوق ديگران آن است كه طرفْ نسبت به شما حق‌شناسى داشته باشد و حق شما را تضييع نكرده باشد.

مشكلات، همزاد بشر‌

انسان خواه‌ناخواه در زندگى با مشكلات و مصايب مختلف روحى و روانى مواجه مى‌شود. گاه گرهى در كارش مى‌افتد، گاه عزيزى را از دست مى‌دهد، گاه حادثه‌اى آينده او را به خطر مى‌اندازد و... . به هر حال انسان هرگز در زندگى از اين نوع مشكلات مصون نيست و خواه‌ناخواه با آنها مواجه خواهد شد؛ البته بيش و كم دارد و هر كسى به حسب ظرفيت خود هُموم و غُموم خاصى خواهد داشت. كسى كه موقعيت اجتماعى برترى و مسؤوليت سنگين‌ترى متوجه او است، نسبت به كسى كه چنين مسؤوليتى ندارد همّ و غمّش بيشتر خواهد بود. همان‌گونه كه طالبان دنيا بيشترِ همّ و غمّشان به خاطر دنياست، كسانى كه دغدغه مسؤوليت‌هاى الهى و اجتماعى را دارند نيز بيشتر از ناتوانى در انجام تعهدها و مسؤوليت‌هايشان واهمه دارند و اگر موانعى در انجام وظايفشان پيش بيايد، دچار نگرانى مى‌شوند. گاه اين همّ و غم‌ها آن‌قدر شدت پيدا مى‌كنند كه آدمى را از كار مى‌اندازند و انسان به ضعف اعصاب يا ضعف قلب مبتلا مى‌گردد و حتى در صورت استمرار، دچار افسردگى شديد مى‌شود. به هر حال انبوهى از امراض جسمى و ناراحتى‌هاى روحى، هستى او را تهديد مى‌كنند و در اثر غم زياد، قدرت كار و تلاش از او سلب مى‌شود و به يك عنصر فلج در پيكر اجتماع بدل مى‌گردد. بى‌ترديد چنين وضعيتى براى هيچ كسى مطلوب نيست. چنين شخصى نه به كار دنيا و نه به كار آخرت خود مى‌رسد و پيوسته با غم و غصه و افسردگى و نگرانى شديد دست به گريبان است و حتى حضور قلب در نماز از وى گرفته مى‌شود و توان عبادت را هم نخواهد داشت و در يك كلام به يك عنصر و عضو كاملاً فلج تبديل مى‌گردد.

 

راه‌هاى مقابله با مشكلات‌

همان‌گونه كه گذشت زندگى انسان هرگز خالى از مشكلات و حوادث تلخ نيست. گاه اين پيامدها تمام زمينه‌هاى فعاليت دنيوى، اخروى، فردى و اجتماعى او را تحت تأثير قرار مى‌دهد. مهم اين است كه چه تدبيرى بينديشيم تا خود را از انبوه آفات مصون سازيم و جلوى اين مشكلات را سد نماييم.

نيازمند بيان نيست كه زندگى دنيا توأم با مصيبت‌ها و ناگوارى‌هاى گوناگون است و هرگز از رنج و غم و اندوه خالى نمى‌شود. حال آنچه مهم است چاره‌اى است كه مى‌توان به كار بست تا انبوه ناگوارى‌ها و غم‌ها بر آدمى مسلط نشوند و او را از انجام وظايفش باز ندارند؛ يعنى آدمى بايد به گرفتارى‌ها و ناگوارى‌ها مسلط گردد، نه اين‌كه گرفتارى‌ها و اندوه‌ها بر وى مسلط شوند و او را از انجام مسؤوليت‌ها باز دارند. به راستى راه علاج اين مهم چيست؟

قبل از بيان راه علاجِ مناسب، توجه به يك نكته ضرورى مى‌نمايد: به طور طبيعى افرادى كه حساسيت بيشترى دارند، بيشتر در معرض اين آفات قرار دارند؛ يعنى برخى مردم در مواجهه با ناگوارى‌ها با روحيه‌اى بسيار خون‌سرد رفتار نموده، در مقابل مشكلات، زياد نگران نيستند و كمتر در تعارض با اين ناگوارى‌ها قرار مى‌گيرند. در مقابل، گروهى ديگر خيلى زود متأثر مى‌شوند و به‌گونه‌اى سريع و عميق تمام وجودشان تحت تأثير واقع مى‌شود و تا مدت‌ها هم‌چنان متأثر باقى مى‌مانند و نمى‌توانند خود را به سهولت از چنگال آنها نجات بخشند؛ اين گروه دوم بيشتر در معرض خطرها و بيمارى‌هاى روانى؛ مانند احساس يأس و درماندگى، و افسردگى و اضطراب، يا بيمارى‌هاى جسمى، مانند فلج قرار مى‌گيرند، كه خود باعث پيچيدگى بيشتر مشكلات و بر زمين‌ماندن كارها مى‌شود. حال مهم اين است كه چنين افرادى چگونه مى‌توانند از اين آفات مصون بمانند؟ امام متقين على(عليه السلام) در اين‌باره مى‌فرمايند: براى آن‌كه از اين گونه غم‌ها در امان باشيد بايد دو نيروى حياتى را در خود زنده كنيد. آن دو نيرو عبارتند از: نيروى صبر و شكيبايى و نيروى يقين.

 

الف) صبر

صبر يك مقوله مهم اخلاقى است و انسان از طرق مختلفى مى‌تواند اين نيرو را تحصيل نمايد. صاحب ملكه صبر مى‌تواند در برابر پيشامدهاى سخت و ناگوار مقاومت كند و زود تحت تأثير واقع نشود. البته جايگاه اين بحث، و بيان روش‌هاى كسب صبر، در كتاب‌هاى اخلاقى است و ما در اين‌جا قصد ورود به آن بحث‌ها را نداريم. در هر حال اگر آدمى بتواند ملكه صبر و شكيبايى را در خود تقويت كند، از تمام همّ و غمّ و آفات دنيا مصون مى‌ماند. ناگوارى‌ها و

رنج‌ها و غم‌ها موجب نگرانى مى‌شوند و آدمى را از پا در مى‌آورند؛ اما انسان صبور به كمك ملكه صبر، مقاومت درونى خود را افزايش مى‌دهد و در مقابله با سختى‌ها و ناگوارى‌ها شيوه‌هاى بسيار متنوعى پيش مى‌گيرد كه هر قدر اين عوامل قوى‌تر باشند آن نيروى مقاومت درونى قوى‌تر عمل مى‌كند.

 

ب) حسن يقين

مراد از حسن يقين اين است كه انسان به حسن تدبير الهى اعتماد داشته باشد. ما در بحث‌هاى گذشته به اين موضوع پرداختيم. يكى از تعليماتى كه مورد اهتمام اديان الهى واقع شده است و اسلام در آيات و روايات فراوانى به آن پرداخته، مسأله قضا و قدر الهى است؛ البته به همان معنايى كه در معارف الهى مطرح است؛ نه برداشت نادرست و جبرگرايانه‌اى كه در بين مردم وجود دارد. به اختصار مى‌توان گفت اعتقاد به قضا و قدر الهى يعنى اعتقاد به اين‌كه عالم تدبيرى فراتر از تدبيرهاى جزيى ما اداره مى‌شود. ما در محدوده‌اى بسته و تنگ فكر مى‌كنيم و نقشه مى‌كشيم و براى انجام كارها، توان و قدرت اندك خود را به كار مى‌گيريم و در بسيارى از موارد با مشكل مواجه مى‌شويم و از رسيدن به مقصد باز مى‌مانيم. اين خود نشان از آن دارد كه تدبيرى فراتر از آنچه ما انديشيده‌ايم وجود دارد. همه ما در موارد متعددى تجربه كرده‌ايم كه على‌رغم در نظر گرفتن هدفى خاص و حركت در پى رسيدن به آن، به نتيجه‌اى بسيار مهم‌تر رسيده‌ايم كه هيچ انتظارش را نداشتيم، گاهى نيز برعكس با وجود دقت فوق‌العاده و تلاش طاقت‌فرسا هرگز به هدف دست نيافته‌ايم. گاهى آدمى به دنبال كار خيرى حركت مى‌كند؛ ولى به جاى خير، مصيبت مى‌آفريند. اين نمونه‌هاى ساده، جملگى از وجود مدبّرى برتر از انسان خبر مى‌دهد. اين‌كه گاه على‌رغم خواسته ما؛ زلزله، سيل، آفات و بلاهايى رخ مى‌دهد و گروهى رابه كام مرگ فرو مى‌برد و دچار نابسامانى‌ها و گرفتارى‌ها مى‌نمايد، ثابت مى‌كند كه همه امور به خواست انسان محقق نمى‌شود. در تعاليم دينى بر اين مسأله تأكيد شده است كه انسان بايد بداند بر كل نظام هستى و حوادث تلخ و شيرينى كه در اين عالم اتفاق مى‌افتد تدبير كلى الهى حاكميت دارد. درست است كه در اين موارد ما با پديده‌هاى وحشت‌بار و غم‌انگيز مواجه

مى‌شويم و گمان مى‌كنيم كه به وقوع پيوستن اين امور ناشى از نقص و كاستى در تدبير جهان است؛ ولى از وجود نظم و تدبير در كل نظام هستى درك مى‌كنيم كه مسايلى كلى‌تر و فراگيرتر وجود دارد كه ما از آنها غافليم، و در واقع هم نبايد از آنها مطلع باشيم؛ چون اينها وسيله آزمايش هستند و اگر آدمى آنها را بداند، آن آزمايش درست انجام نمى‌گيرد. شخص مؤمن به واسطه ايمان و حسن ظنّى كه به تدبير الهى دارد، مى‌داند اين حوادث عبث نيستند. نبايد پنداشت كه اختيار حوادث، از دست خداوند قادر متعال خارج شده و اين حوادث، خارج از تدبير الهى به وقوع پيوسته است. هم‌چنين نبايد پنداشت كه خداوند سبحان مى‌خواهد مردم را به زحمت اندازد و آزار دهد. خداوند، رحيم و رئوف است؛ ولى اين حوادث تلخ و ناگوار، در كل نظام هستى ضرورت دارد و مى‌بايد واقع شود و ما چون نمى‌توانيم مصلحت آن را درك كنيم، پذيرفتن آنها براى ما سخت مى‌آيد. اگر ما نيز مسايل كلى عالم هستى را درك مى‌كرديم، تمام اين پديده‌ها را ضرورى مى‌يافتيم؛ چه لازمه يك تدبير عاقلانه و حكيمانه تحقق چنين رخدادهايى است.

به هر حال اعتقاد به حكمت خداوند و مدبّرانه بودن افعال الهى و اين كه نظام خلقت بر محكم‌ترين شكل استوار گرديده است، باعث مى‌شود تا آدمى در برخورد با حوادث ناگوار و غم و اندوه بى‌شمار، آرامش خود را از كف ندهد. به هر ميزان كه ما از حسن يقين و اعتماد به تدبير الهى برخوردار باشيم، آرامش بيشترى خواهيم داشت. كودكى را فرض كنيد كه در محيط خانواده به بيمارى مبتلا مى‌شود و مادر او را از تناول غذاهاى لذيذ منع مى‌نمايد. در اين‌جا كودك ناراحت شده گريه مى‌كند؛ چون مى‌پندارد مادر خيرخواه او نيست و اين ممانعت‌ها خصمانه است. يا وقتى داروى تلخى در حلق او مى‌ريزد، گمان مى‌برد مادر با وى دشمنى دارد؛ يعنى به تدبير مادر اعتماد و حسن يقين ندارد. اما كم‌كم كه بزرگ‌تر مى‌شود و مى‌فهمد كه خوردن اين داروى تلخ براى بهبود او ضرورى است، يا كمبود غذايى وى اين داروى تلخ جبران مى‌شود و اين كار مادر از روى محبت و نيك‌انديشى است، به تدبير مادر يقين پيدا مى‌كند و به كار او آفرين مى‌گويد و از خوردن تلخ‌ترين داروها نيز امتناع نمى‌كند. لذا مشاهده مى‌كنيم هر چه كودك رشد مى‌كند، مقاومت وى براى خوردن دارو كاهش مى‌يابد و راحت‌تر

داروهايش را مى‌خورد. گاه حتى با توصيه مادر، خودش دارو را مى‌خورد؛ چه ديگر هرگز گمان نمى‌برد كه پدر و مادر با وى خصومت دارند.

چنين تصور و ذهنيتى در رفتارهاى تربيتى و آموزش والدين نيز جريان دارد؛ يعنى كودكى كه در ابتدا با تنبيه والدين تن به انجام آدابى خاص مى‌داد، وقتى به رشد لازم مى‌رسد ديگر از تنبيه‌شدن ناراحت نمى‌شود؛ چون مى‌داند كه اين تنبيه براى تأديب و آموزش او لازم بوده است. همين طور وقتى معلم تكليف سنگينى به شاگرد خود مى‌دهد، برخى دانش‌آموزان گمان مى‌برند كه معلم، با آنها از در خصومت وارد شده است و سخت‌گيرى بى‌مورد مى‌كند؛ اما پس از قبولى در امتحان و تشويق‌شدن و جايزه گرفتن، مى‌فهمند كه سخت‌گيرى معلم براى تربيت و آموزش بوده و به اين تدبير، حسن اعتماد پيدا مى‌كنند و ديگر از تكليف و سخت‌گيرى معلم ناراحت نمى‌شوند. مؤمن نيز وقتى نسبت به مدبّر عالم هستى چنين ايمان و اعتمادى داشته باشد و تمام تدابير او را نيكو و برخاسته از حكمت بى‌منتهاى او بداند، هرگز به صرف مواجهه با يك حادثه ناگوار ابراز ناخرسندى نمى‌كند و آن را امرى با حساب و كتاب قلمداد مى‌كند. او با حسن يقين و اعتماد خود معتقد است كه تمام اين اعمال و حوادث به‌جا و درست است و ما به علت عدم احاطه بر مصالح كلى عالم هستى نمى‌توانيم مصالح وقوع اين پديده‌ها را درك كنيم. بنابراين اگر ما معرفت خود را نسبت به خداى متعال بالا ببريم و باورهاى ذهنى و نگرشمان را نسبت به حضرت حق تصحيح كنيم، هميشه با آرامش و اطمينان خاطر به استقبال حوادث ناگوار و رخدادهاى تلخ مى‌رويم و حتى اين حوادث براى ما ناگوار جلوه نخواهد كرد و در مواجهه با آنها در پى وظيفه خود هستيم؛ مثلاً اگر زلزله‌اى رخ داده، در پى كمك به افراد مصيبت‌ديده و نجات جان آنان هستيم. به اين ترتيب هم در ميدان عمل وظيفه خود را انجام مى‌دهيم و هم نسبت به اين كه چرا اين حادثه در عالم رخ مى‌دهد تشويش خاطر نداريم و با تعليل عقلى و يقينى مى‌دانيم كه اين حادثه محصول تدبير الهى بوده و هر چه او بخواهد صلاح است. اين نگرش و باور ذهنى باعث مى‌شود غم و غصه دنيا نتواند ما را از فعاليت و تلاش باز دارد؛ بلكه به عكس، ما را در خدمت به ديگران و انجام وظيفه ترغيب مى‌كند؛ اما اگر چنين يقينى نسبت به تدبير الهى نداشته باشيم در برخورد با غم‌ها و اندوه‌ها،

سخت افسرده‌خاطر مى‌شويم و توان حركت و پى‌گيرى كارها را از دست مى‌دهيم. پس اگر انسان بتواند چنين يقينى كسب كند كه تمام امور محقَق در عالم، محصول تدبير حكيمانه الهى است، ديگر به راحتى مى‌تواند با تمام اين مشكلات و غم و غصه‌ها مقابله كند و محكوم آنها نشود. در اين صورت، نه تنها غم و اندوه و نگرانى بر او مسلط نمى‌شود؛ بلكه به نردبانى براى تكامل هرچه بيشتر او تبديل مى‌گردد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org