- درسبيستوسوم:آيين زندگى
- درسبيستوچهارم:همنشين شايسته
- درسبيستوپنجم:آفت ارتباطهاى اجتماعى
- درسبيستوششم:اعتصام قلب
- درسبيستوهفتم:آرزوهاى طولانى
- درسبيستوهشتم:دل صاف
- درسبيستونهم:جايگاه تجربه در زندگى انسانى
- درسسيام:فرصتهاى طلايى
- درسسيويكم:ريشه برترىطلبى
- درسسيودوم:خطر و حذر
- درسسيوسوم:روابط اجتماعى
- درسسيوچهارم:آداب رفاقت (1)
- درسسيوپنجم:آداب رفاقت (2)
- درس سيوششم:آداب رفاقت (3)
- درسسيوهفتم:انواع روزى
- درسسيوهشتم:دنياى ايدهآل
- درسسيونهم:درس تاريخ (1)
- درسچهلم:درس تاريخ (2)
- درسچهلويكم:از انسانيّت تا...
- درسچهلودوم:حقشناسى
- درسچهلوسوم:از فضيلت تا رذيلت
درس بيست و پنجم
آفت ارتباطهاى اجتماعى
مفهوم سوء ظن
مفهوم نهى از حالات روحى
مرز حسن ظن و سوء ظن
ضرورت احراز صلاحيت
آفت دوستى
آفت ارتباطهاى اجتماعى
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
لا يَغْلِبَنَّ عَلَيْكَ سُوءُ الظَّنِّ فَاِنَّهُ لا يَدَعُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ صَديق صَلْحاً(1)؛
سوء ظن و بدگمانى بر تو چيره نگردد كه ميان تو و هيچ رفيقى جاى صلح و صفا باقى نمىگذارد.
حضرت على(عليه السلام) در بخش سوم وصيتنامه خود نكات زيادى را در قالب جملات كوتاه و كلمات قصار بيان مىفرمايند. اين جملات كوتاه معانى بلندى را در خود دارد كه تا عالم، عالم و آدم، آدم است بر تارك معرفت بشرى مىدرخشد و راه درست آيين زندگى را به روى بشر مىگشايد. حال بر ماست كه در عمل و انديشه به آن پاىبند باشيم و در پاسدارى فكرى و عملى از اين توصيههاى الهى سخت بكوشيم.
در اين فراز از سخن، حضرت امير(عليه السلام) ما را با يكى از آفات معاشرت، به نام سوءظن، آشنا و از پيامدهاى سوء و ناخوشايند آن بر حذر مىدارند. شايد بتوان گفت كه سوءظن بزرگترين آفت دوستى، همسايگى، رفاقت، برادرى، همكارى و هر شكل از اشكال معاشرت است. اگر سوءظن در جامعه رخنه كند آن را از پاىبست ويران مىكند و ريشههاى آن را مىسوزاند. بىترديد آفت زدايى از پيكره جامعه از لازمترين كارهاست كه يكايك اعضاى اجتماع بايد مسؤوليت خود را در قبال آن انجام دهند تا هم خود و هم جامعه را مصونيت بخشند.
مفهوم سوء ظن
حضرت در اين قسمت از وصيت گهربار خود مىفرمايند: لا يَغْلِبَنَّ عَلَيْكَ سُوءُ الظَّن؛ مبادا سوء ظن بر تو غالب شود.
1. در برخى نسخهها به جاى صُلْحاً واژه صَفْحاً ثبت شده است.
ابتدا بايد بدانيم كه منظور از اين عبارت چيست؟ در معناى اين عبارت، دو احتمال وجود دارد:
1. اينگونه تعبيرها معمولا در جايى به كار برده مىشود كه صفتى براى يك فرد به صورت صفت ثابت و پايدار در آيدو به اصطلاح ملكه وى گردد. عرب وقتى مىگويد: «غَلَبَ عَلَيْهِ الكَرَم» و «غَلَبَ عَلَيْهِ الجُود» و يا «غَلَبَ عَلَيْهِ الشُحّ والبُخل»، معنايش اين است كه جود و كرم يا بخل و لئامت، ويژگى و صفت ثابت وى شده است. «غَلَبَ عَلَيْهِ كَذا»؛ يعنى فلان صفت براى او به صورت يك صفت ثابت درآمده است. اگر معناى اين عبارت نيز چنين باشد، منظور حضرت(عليه السلام) اين است كه اهل سوء ظن مباش و نسبت به همه كس و همه چيز سوء ظن نداشته باش. بپرهيز از اين كه سوء ظن روحيه غالب تو و ويژگى پايدار تو گردد و به صورت يك صفت ثابت براى تو در آيد.
2. احتمال ديگرى كه در معناى اين جمله مىرود اين است كه حضرت على(عليه السلام) ما را از ترتيب اثر دادن به سوء ظن منع نموده باشد. به اين معنا كه گاهى انسان نسبت به يك مورد و يا نسبت به شخصى سوء ظن پيدا مىكند، ولى در ميدان عمل هيچ اثرى بر اين سوء ظن مترتب نمىسازد؛ يعنى در دلش انديشهاى نابجا و بىمورد وجود دارد ولى هيچ ترتيب اثر نمىدهد. اما گاهى اوقات، سوء ظن آن چنان در انسان اثر مىگذارد كه ديگر نمىتواند از نفوذ و عواقب منفى آن خوددارى نمايد و عكسالعمل نشان ندهد؛ بلكه تأثير آن ظن سوء در چهره، حركات، سكنات و تمام رفتارهاى فرد اثر مىگذارد و حتى قضاوتش را تحت تأثير قرار مىدهد. به يقين چنين شخصى مغلوب سوء ظن خود است. طبق اين احتمال، معناى كلام حضرت(عليه السلام)چنين است كه اگر سوء ظنّى پيدا كرديد ترتيب اثر ندهيد و خود را مغلوب سوء ظن خويش مسازيد؛ بلكه بر سوء ظن خود در عمل غالب آييد مبادا يك سوء ظن ذهنى تمام اعمال و رفتار شما را تحت تأثير قرار دهد.
هر دوى اين معانى مىتوانند براى اين عبارت در نظر گرفته شوند اما معمولا در لغت عرب اين تعبير به همان معناى اول به كار برده مىشود و مقصود از اين تعبير آن است كه «بپرهيز از اين كه سوء ظن، صفت روحى و رفتارى تو شود و ويژگى پايدار تو گردد.»
بنابراين از بين دو معناى ارائه شده براى عبارت شريف لا يَغْلِبَنَّ عَلَيْكَ سُوءُ الظَّن، صحيحترين مفهوم اين است كه بگوييم: از اين كه سوء ظن بر شما غالب گردد بپرهيزيد! مبادا كه سوء ظن به صورت يك صفت ثابت براى شما درآيد و نسبت به همه بدگمان گرديد! البته اين معنا با ذيل اين عبارت هم سازگارتر است كه مىفرمايد: فَاِنَّهُ لا يَدَعُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ صَديقِ صَفْحا؛ اگر بدگمانى غالب گرديد ديگر بين هيچ دوستى جايى از صميميت و صفا باقى نمىماند يا طبق نسخه ديگر كه مىفرمايد: «صلحاً»؛ يعنى بين هيچ كس صلح و صفا باقى نمىگذارد و باعث مىشود كه آدم با همه قهر و به همه بدبين باشد.
مفهوم نهى از حالات روحى
ذيل موضوع سوء ظن در آيات و روايات مباحث اساسى فراوانى مطرح شده است. در قرآن كريم سوء ظن يكى از صفات اخلاقى مذموم به شمار آمده و صريحاً مورد نهى واقع شده است: «ياَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنوُاْ اجْتَنِبُواْ كَثِيراً مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْم(1). در اين آيه مبارك از سوء ظن به عنوان اثم و گناه بزرگ ياد شده است. همين طور روايات بسيار زيادى در اين زمينه بيان شده است كه جملگى آنها سوء ظن را يك معصيت مىشمارند.(2) بنابراين جاى هيچ شكى نيست كه سوء ظن از جمله صفات مذموم است و اسلام چنين حالت روحى و ويژگى اخلاقى را نمىپذيرد. اما در اين جا سؤالها و ابهامهايى وجود دارد؛ مثلا يكى از آن ابهامها اين است كه حالات و روحياتى همانند ظن و گمان يا وهم و شك و يا حتى يقين، حالات نفسانى هستند و حالات نفسانى هم تحت اختيار آدمى نيستند تا مورد امر و نهى واقع شوند، پس چگونه آدمى از آنچه تحت اختيارش نيست نهى شده است!؟ به عبارت ديگر اين امور، حالات نفسانى هستند كه در شرايط خاصى خود به خود بروز مىكنند؛ يعنى آنگاه كه زمينه يقين براى انسان فراهم شود خود به خود به يقين دست مىيابد و نمىتواند يقين نداشته باشد و آن هنگام كه زمينه يقين فراهم نيست، خود به خود زمينه بروز شك فراهم مىشود و نمىتواند شك خود را برطرف سازد و اصلا نمىتواند شك نكند. در مورد ظن ـ چه حسن ظن و چه سوء ظن ـ
1. حجرات (49)، 12.
2. ميزان الحكمه، ماده ظن.
وضعيت همين طور است؛ يعنى يك دسته عواملى دست به دست هم مىدهند و موجب پيدايش ظن مىشوند. وقتى آن عوامل و مبادى وجود داشته باشد، به طور خود به خود اين حالت نفسانى براى انسان پيدا مىشود و هرگز در اختيار انسان نيست تا به او بگويند حسن ظن داشته باشد يا نداشته باشد. وقتى زمينه، اسباب و وسايل ظن فراهم شد، ظن پيدا مىشود؛ چه ظن خوب و چه ظن بد، تفاوتى ندارد. حال چه طور به ما دستور مىدهند كه حسن ظن داشته باشيم و يا ما را از داشتن سوء ظن نهى مىكنند؛ در حالى كه هيچ كدام از حسن ظن و سوء ظن در اختيار ما نيستند و تكليف به آنچه خارج از قدرت و اختيار است، بىمورد است!!؟
پاسخهاى متعدد و مختلفى به اين مسأله داده شده است؛ از آن جمله مىتوان در جواب گفت: درست است كه وقتى زمينه روحيهها و احتمالاتى همچون ظن، شك و وهم فراهم مىشود اين حالات خود به خود پديدار مىشوند و ديگر آدمى اختيارى از خود ندارد، اما انسان در تحصيل مقدمات آنها با اختيار خود اقدام مىكند و مىتواند در آنها تصرف كند. به عبارت ديگر چون مقدمات اين حالات و احتمالات در اختيار خود انسان است، به اعتبار اين مقدمات، مىتوان گفت اين حالات اختيارى است و به همين اعتبار مىتوانند مورد تكليف قرار بگيرند؛ مثلا از جمله مقدمات مؤثر، تلقين به نفس است. در بسيارى از موارد ابتدا يك احتمال ذهنى براى فرد پيش مىآيد و ذهن او را مشغول مىسازد كه البته احتمال بسيار ضعيفى است اما وى آن چنان اين احتمال را در ذهنش مىپروراند و به خودش تلقين كرده، تقويتش مىكند كه كم كم به صورت ظن و گاهى هم به صورت جزم براى او نمودار مىگردد. گاهى اوقات نيز يك احتمال قوى براى فرد پيدا مىشود، ولى بعد خود وى در ذهنش آن را مورد تشكيك قرار مىدهد و آن را از استحكام و قوت ساقط مىسازد؛ مثلا پيوسته با خود مىگويد از كجا معلوم كه اينگونه باشد؟ شايد به اين شكل نبوده و من اشتباه كردهام و... . به اين ترتيب آن حالت قوى نفسانى را سست كرده و به اين شكل از بين مىبرد. پس با اين كه پيدايش ظن و شك صد در صد در اختيار انسان نيست، اما از راه مقدماتش در اختيار آدمى قرار مىگيرد و انسان مىتواند اختيار و اراده خود را در آن اعمال نمايد و از همين طريق مىتواند آن را ايجاد و يا محو سازد؛ از اين رو است كه مىتواند مورد تكليف قرار بگيرد. پس
به عنوان مثال اگر مىگويند: «گمان و ظن نداشته باشيد»؛ يعنى سعى كنيد كه از ابتدا در ذهن خودتان اسبابى را فراهم نكنيد كه ظن برايتان پيدا شود؛ يعنى بهگونهاى در مقدمات بروز ظن تشكيك كنيد كه هرگز فرصت ظهور و بروز پيدا نكند. گاهى در تاريكى شب كسى را مىبينيم كه چيزى را به دوش گرفته و از كوچه و پس كوچهها آهسته و آرام مىرود. در ابتدا اينگونه به ذهن مىرسد كه وى دزد است و در شب تاريك كالاى مسروقهاى را به پشت گرفته و آرام مىبرد تا كسى متوجه نشود. اين صورت ذهنى در اولين وهله به ذهن آدمى خطور مىكند اما بعد از اين خطور اوليه، مىتوان دو نوع رفتار را دنبال نمود: يكى اين كه در همين صورت اوليه تشكيك و آن را سست نمود؛ مثلا با خود بگوييم كه از كجا و چگونه مىتوان گفت اين فرد دزد است!؟ شايد او غذا و لباس بر دوش گرفته و به خانه نيازمندان مىبرد و از اين روى آهسته و آرام راه مىرود تا كسى او را نشناسد و پى به كار او نبرد. روش ديگر آن است كه بهگونهاى، همان صورت ذهنى اوليه را تقويت نمايد؛ مثلاً با خود بگويد: عجب! چه آهسته و آرام راه مىرود تا كسى متوجه او نشود! بدون شك اين آدم دزد است. به اين شكل و به كمك اين مقدمات است كه مىتواند سوء ظن و يا حسن ظن پيدا كند.
پس اگر مىگويند: سوء ظن نداشته باشيد! مقصود اين است كه از اول اجازه ندهيد براى شما زمينه چنين ظن و گمانى پيدا بشود و از راه تشكيكاتى كه در ذهن خودتان ايجاد مىكنيد، زمينه بروز چنين ظنى را از بين ببريد. نكته جالب توجه اينجاست كه چگونه با اينگونه صورِ ذهنىِ اوليه برخورد كنيم كه به ظنى نيكو منتهى گردد. اين مطلب، در روايات و كلمات بزرگان بهگونهاى شيوا ابداع و تشريح شده است كه در آينده به آن خواهيم پرداخت.
جواب ديگرى كه به اين ابهام و اشكال دادهاند از اين قرار است كه اگر چه پيدايش ظن و گمان اختيارى نيست، اما ابقاى آن فىالجمله در اختيار آدمى است و انسان مىتواند در ابقاى سوء ظن و يا از بين بردن آن، مؤثر باشد؛ يعنى هم مىتواند با از بين بردن زمينههاى پيدايش سوء ظن، از بروز آن جلوگيرى كند و هم مىتواند بعد از اين كه سوء ظن پديدار شد، با اينگونه تلقينها و افكار به مقابله با آن برخيزد و از ادامه حيات و بقاى آن ممانعت به عمل آورد و سوء ظن به وجود آمده را از بين ببرد.
بعضى از بزرگان و مفسران نيز بيانهاى ديگرى در پاسخ به اين اشكال ايراد فرمودهاند. در تفسير بىبديل و شريف «الميزان» اشاره مىفرمايند كه خود سوء ظن به عنوان حالت نفسانى مورد تكليف واقع نمىشود و اگر از سوء ظن نهى و مورد تكليف واقع شده است، منظور اين است كه در ميدان عمل از سوء ظن اجتناب كنيد و به آن ترتيب اثر ندهيد. اِجْتَنِبُواْ كَثِيراً مِنَ الظَّن(1)؛ يعنى گمانهاى بد را منشأ اثر قرار ندهيد، بر طبق آن عمل نكنيد و در عمل آنها را بىاثر سازيد. ممكن است در دلتان گمان بد باشد، ولى آن، منشأ و محل تكليف نيست. حالت قلبى و روانى محل تكليف نيست؛ بلكه تكليف مربوط به عمل است. پس اگر سوء ظنّى به حد حرمت و يا كراهت برسد ترتيب اثر دادن به اين گمان بد، حرام و مذموم است.
به هر حال جوابهايى كه به اشكال غير اختيارى و خودبهخودى بودن بدگمانى، مىتوان داد عبارت است از اين كه ابتدا سعى كنيم زمينه پيدايش آن را از بين ببريم و در قدم بعدى سعى كنيم با تلقينها و ارائه افكار مخالف و عوامل ديگر، بدگمانىها و ظنون سوء را در ذهنمان تضعيف كنيم تا حتى اين گمان در دلمان باقى نماند و در نهايت نيز بهگونهاى رفتار كنيم كه در عمل، به گمانهاى بد ترتيب اثر ندهيم.
مرز حسن ظن و سوء ظن
علاوه بر سؤال و اشكال پيشين، مسأله مهمترى در خصوص سوء ظن مطرح است. آن مسأله مهم اين است كه اگر آدمى هميشه بخواهد به ظنون سوء خود درباره اشخاص و افراد ديگر عمل نكند و يا برخلاف گمان خود، رفتار ديگران را حمل بر صحت نموده، بهگونهاى مثبت تفسير و توجيه نمايد و بر پايه همان تفسير هم با آنها برخورد كند، هم در امور شخصى و هم در امور اجتماعى متضرر مىگردد. فرض كنيد مىخواهيد با كسى دوست شويد، حال اگر قرار باشد به صرف مشاهده اين كه او نماز مىخواند، روزه مىگيرد، فلان عمل خير را انجام مىدهد و... با وى طرح دوستى بريزيد و تنها به همين اعمال خوبى كه انجام مىدهد، اكتفا كنيد و گمان بد دربارهاش نبريد و دوستى خود را با او دوستى واقعى قرار دهيد و اموال و اعتبار و... خود را به او بسپاريد، شايد متضرر شويد و بعد از مدتى معلوم شود كه وى آدم متقلبى بوده است و
1. الميزان، ج 18، ص 483.
رفاقت و صميميت او واقعى نبوده و در واقع شخص كاملا فاسدى بوده است. حال كه در اثر معاشرت با او ضرر مادّى و معنوى فراوان متحمل شديد، چه كسى جز خودتان را سرزنش مىكنيد؟ و آيا اين ضرر جز از دريچه اعتماد به باورهاى سطحى و كنارگذاردن بدگمانى متوجه شما شده است؟
يا كسى كه صاحب مقام و منصب است اگر بخواهد با حسن ظن با ديگران رفتار كند، به يقين اين حسن ظن باعث شكست وى خواهد شد؛ چه كارمندان و زيردستانى را كه ظاهر خودشان را سالم و صالح نشان مىدهند به كار مىگمارد و آنها هم در سايه حسن ظن وى از خيانت در كار و فرار از مسؤوليت كوتاهى نمىكنند. حال چه كسى و چه عاملى جز حسن ظن و ترك سوء ظن موجب اين تخلف شده است؟
به هر حال اگر انسان بخواهد حسن ظن داشته باشد و بر اساس ظَنش عمل كند باعث مىشود كه به جامعه خيانت شود؛ كسى را به كار گمارد و به او منصب و مقام دهد و اموال و اعراض مردم را به دست وى بسپارد كه جز خيانت، كارى انجام نمىدهد. مسلّم است كه گناه و مسؤوليت اين خسران بر عهده اوست كه چنين آدم متخلف و نابكارى را به كار گمارده است. پس چه طور مىشود انسان نسبت به همه اشخاص حسن ظن داشته باشد و رفتارش را بر اساس همين حسن ظن انجام دهد؛ در حالى كه حسن ظن موجب ضرر فردى و اجتماعى مىگردد و هرگز كار عاقلانهاى نيست؟! با وجود اين پيامد منفى چرا اينگونه درشرع بر حسن ظن تاكيد شده و ما را به خوش گمان بودن نسبت به ديگران ترغيب مىكنند؟!
قبل از بروز چنين سؤالى در اذهان مردم، حضرات ائمه اطهار(عليهم السلام) در روايات متعدد نسبت به اين موارد توجه داشته و آنها را پاسخ دادهاند؛ مثلا على(عليه السلام) در نهج البلاغه مىفرمايد: إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاحُ عَلىَ الزَّمانِ وَ أَهْلِهِ ثُمَّ أَساءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُل لَهُ تَظْهَرْ مِنْهُ خَزْيَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ وَإِذا اسْتَوْلَى الفَسادُ عَلىَ الزَّمانِ وَ أَهْلِهِ فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُل فَقَدْ غَرَّر(1) اگر در زمانى اغلب مردم صالح بودند و صلاح در جامعه غالب بود و بيشتر مردم آن زمانه آدمهاى خوبى بودند، در چنين زمانى انسان حق ندارد نسبت به اشخاص سوء ظن داشته باشد. اگر يكى دو نفر، و يا اقليتى عمل خلاف مرتكب مىشوند، نبايد آدم نسبت به همه سوء ظن پيدا كند؛ بلكه صرفاً از
1. نهج البلاغه، قصار الحكم، ش 114.
همان جايى كه مىداند جاى فساد است، بايد اجتناب كند؛ چون جوّ حاكم بر زمان، جوّ صلاح و خوبىهاست. در برابر، اگر در زمانى اكثر مردم فاسد بودند و يا جوّ و محيط آلوده بود، در آنجا ديگر نبايد انسان حسن ظن داشته باشد. اگر در آنجا حسن ظن داشته باشد فريب خورده است؛ فَقَدْ غَرَّرَ... .
پس اگر در روايات متعدد اخلاقى دستور داده شده كه نسبت به همه حسن ظن داشته باشيد، مقصود آن جامعهاى است كه جوّ حاكم آن، جوّ صلاح و اصلاح است؛ يعنى در آن زمان و محيطى كه اكثريت مردم صالح هستند، بايد به همه حسن ظن داشته باشيم. در برابر، در زمان و محيطى كه اكثريت مردم فاسدند نبايد حسن ظن داشته باشيم؛ بلكه بايد سوء ظن را مقدّم بداريم، مگر اين كه قراينى بر خلاف آن وجود داشته باشد. با اين بيان حضرت على(عليه السلام)بخش زيادى از سؤالها و ابهامها روشن و مرتفع مىگردد.
بعضى ديگر از بزرگان در مورد رفع اينگونه ابهامها و سؤالها مىفرمايند: مقصود از حسن ظن داشتن در امور اين است كه نسبت به انجام وظيفه خود آن شخص، حسن ظن داشته باشيد؛ يعنى اگر رفتارى را از كسى ديديد بگوييد او درست انجام داده و به وظيفه خود عمل نموده است؛ چراكه قضاوتها در مورد اعمال ديگران حداقل بر اساس دو زاويه ديد مىتواند شكل بگيرد:
1. از ديدگاه شرعى و اخلاقى به عمل او نگاه كنيم و آن را درست و صحيح تلقى كنيم؛ يعنى اگر بررسى مىكنيم كه آيا او اين رفتار را به شكل صحيح انجام داده است يا نه، بگوييم از نظر شرعى خطاكار نيست؛ چون عمل صحيح همين بوده است و يا اگر اشتباه كرده، معذور بوده و نفهميده است و به هرحال بهگونهاى نيست كه به خاطر اين اعمال او را فاسق بدانيم و مستحق سرزنش بشماريم. بنابراين بايد تا آنجا كه راه توجيه وجود دارد در قلب ودل خود حسن ظن داشته و عملكرد او را صحيح و درست بشماريد و اگر اشتباهى هم از او صادر شده است، بگوييد او به وجه صحيح انجام داده است و من اشتباه مىكنم. اگر هم يقين داريد كه اين كار خلاف از او سرزده است، بگوييد از روى علم و عمد مرتكب اين خطا نشده است.
روايات زيادى در اين زمينه از ائمه اطهار(عليهم السلام) نقل شده است؛ مثلا در كتاب شريف وسائل
الشيعه(1) و در كتابهاى اصولى در باب «اصالة الصحة» به اين روايات پرداخته شده است و مضمون كلى آنها اين است كه اگر عمل و كارى از برادر مسلمان خود مشاهده نموديد، آن را به بهترين وجه ممكن توجيه كنيد. در برخى از روايات چنين مىفرمايند كه اگر كسى درباره شخصى نزد تو بدگويى كرد و حتى پنجاه بيّنه و شاهد ارائه كرد كه وى فلان گناه را مرتكب شده است، اما خودش انكار مىكند و مىگويد: من اين كار را نكردهام، او را تصديق نما و بگو شما درست مىگوييد. حرف او را قبول كن و شهادت آنها را كنار بگذار. معناى اينگونه برخورد نمودن چيست؟ آيا مقصود اين است كه بگوييم آن صد نفر شاهد، دروغ مىگويند و اين يك نفر راست مىگويد؟ آيا به اين معناست كه در اين زمينه صد نفر مؤمن در يك طرف و آن يك نفر در طرف ديگر قرار مىگيرند؟ آيا اين نسبت دروغ بودن، خودش گناه نيست؟ مگر انسان حق دارد به كسى چنين بگويد؟ آيا مقصود اين است كه به هنگام ترديد در فاسق شمردن يك نفر، كميّت نمىتواند ملاك قرار بگيرد؟ در پاسخ و تبيين مفهوم اين روايات بايد گفت كه معناى «صَدِّقْهُ و كَذِّبْهُمْ» اين است كه در عمل بهگونهاى رفتار كنيد كه گويا اين فرد را تصديق كرده و آنها را تكذيب نمودهايد والاّ هرگز مقصود اين نيست كه بگوييد آنها دروغ گفتهاند و به حكم شرع مقدس، فاسق شدهاند. به يقين منظور روايات اين نيست كه در ترديد بين فاسقشدن يك نفر يا صد نفر، شما كميّت كمتر يا بيشتر را مقدّم بداريد. روايات هيچ وقت نمىگويند شما صد نفر را فاسق حساب كنيد ولى يك نفر را فاسق نشماريد؛ بلكه منظور روايات آن است كه به اين يك نفر هم ظن سوء نداشته، در ذهن خود او را متهم نسازيد. البته شما همانگونه كه در برابر يك نفر مسؤول هستيد در برابر گفته اين صد نفر هم مسؤول مىباشيد و بايد بگوييد آنها هم راست مىگويند.
بنابراين همانگونه كه از ظهور روايت به دست مىآيد معناى «صَدّقْهُ وَ كَذِّبْهُمْ» اين است كه در عمل بهگونهاى رفتار كنيد كه گويا حرف طرف را تصديق كرده و آنها را تكذيب كردهايد؛ نه اين كه به آنها بگوييد شما دروغ مىگوييد و حرف شما را قبول نداريم؛ چون بدون ترديد و به يقين اينگونه برخورد هم از نظر اخلاقى مردود است و هم از نظر شرعى گناه شمرده شده
1. وسائل الشيعه، ج 8، ص 263 و ص 501.
است. پس منظور از اين تصديق و تكذيب، تصديق و تكذيب عملى است؛ يعنى رفتار تو بهگونهاى باشد كه آن شخص اين كار را نكرده است. وقتى در عمل او را تصديق كرديد و به شهادت آنها ترتيب اثر نداديد، گويا شاهدها را تكذيب كردهايد. واجب نيست هر چه آنها مىگويند ترتيب اثر بدهيد. منظور از حسن ظن و سوء ظن در اين مقام، اين است كه در عمل، به مقتضاى سوء ظن خود با وى عمل نكنيد، ولى هيچ لزومى ندارد كه بر اساس حسن ظن خود عمل كنيد؛ بلكه بايستى در ذهن خود حسن ظن داشته باشيد، اما در صحنه عمل لازم نيست مطابق حسن ظن خود عمل كنيد.
اين معنا مؤيد همان معنايى است كه در تفسير الميزان آمده است. حضرت علامه طباطبايى(رحمه الله) در ذيل آيه مبارك اِجْتَنِبوُاْ كَثِيراً مِّنَ الظَّن(1)، مىفرمايند: اجتنبوا فى العمل؛ نه اين كه احتمالهاى ذهنى خود را كه در اختيارتان نيست عوض كنيد. احتمالهاى ذهنى متعدد است؛ يكى از آنها ظن مىباشد. به هرحال هر چه باشد در اختيار ما نيست تا مورد تكليف واقع شويم.
2. نوع ديگر قضاوت آن است كه بر اساس اين حسن ظن با او برخورد، رفتار، همكارى و معامله كنيم.
در مورد اين فرض بايد بگوييم كه اين قضاوت، چندان عاقلانه نيست و در اينجا ديگر نمىتوان به «فَصَدِّقْهُ وَ كَذِّبْهُمْ» استناد نمود و در برابر خلافكار شمردن يك گروه شاهد، به تصديق خودِ شخص، وى را صالح بشماريم و وارد مشاركت با وى گرديم و بگوييم: چون خودش مىگويد من گناهى نكردهام، ما هم تصديقش مىكنيم و مال و عرض مردم و... را به او مىسپاريم. در واقع اين قضاوت، قضاوت عملى بر اساس حسن ظن است؛ ولى قضاوت نوع اول يك قضاوت فكرى و ذهنى براساس حسن ظن بود، هر چند بر اساس سوء ظن نيز عمل نمىكرديم. هيچ روايت و دليلى نداريم كه در مقام قضاوت عملى به ما بگويد: «صَدِّقْهُ وَ كَذَّبْهُمْ»؛ يعنى على رغم تكذيب ديگران و خدشه در امانتدارى وى، با او عقد اخوّت و مشاركت ببنديد و در عمل، حسن ظن خود را ابراز كنيد. اگر با وجود چينن ادله و شواهدى كه
1. حجرات (49)، 12.
برخلاف وى شهادت دادهاند، باز هم بگوييم انشاء الله آدم خوب، سالم و صالحى است و به تصديقى كه او از خودش كرده است، اكتفا كنيم و با او وارد معامله، مشاركت، رفاقت و ساير همكارىها شويم، خودمان را فريب دادهايم. حتى اگر ما چنين تكليفى داشتيم كه حتماً بايد اين كار را انجام دهيم، باز هم جايى براى اعتماد وجود ندارد؛ يعنى اگر از نظر شرعى مكلف بوديم اين كار را انجام دهيم هرگز لزوم ندارد با چنين آدم مشكوكالحالى كه اين همه قراين بر عدم قابليت اعتماد به وى وجود دارد، در عمل اطمينان كنيم. البته بايد در عمق دل و ذهن خود او را فردى خوب، صالح و مؤمن بدانيم و بگوييم ديگران در حق او اشتباه كردهاند و در دل خود هيچ كدورتى از وى نداشته باشيم، اما در عمل هرگز نبايد به وى اعتماد كنيم و خودمان را فريب دهيم؛ مخصوصاً اگر بخواهيم اموال و حقوق ديگران يا يك منصب حكومتى را به او بدهيم تا بر اساس آن، درباره ديگران قضاوت و در اعراض و اموال مردم تصرف نمايد. بىترديد اگر با وجود اين همه دليل و شاهد بر متخلف بودن وى، او را به چنين منصبى بگماريم و او مرتكب عمل خلافى شود، در گناه او شريك خواهيم بود. در اينگونه موارد مهم بايد بيشتر دقت و جستجو كنيم تا مطمئن شويم كه اين فرد، انسان صالحى است؛ اگر چه در قلب بر اين باوريم كه آدم خوبى است (حسن ظن علمى) اما حتماً بايد تحقيق كنيم تا مطمئن شويم كه فسادى در وى نيست.
بنابراين در آنجا كه مىخواهند كسى را به مقامى منصوب كنند تنها حسن ظن و «اصالة الصحة» كافى نيست، بلكه بايد تا آنجا كه ممكن است تحقيق نمود تا مطمئن شويم كه خيانتى در كار نيست و نسبت به اموال و اعراض مسلمانان توطئهاى محتمل نمىباشد. هرگز در مقام عمل، وظيفه ما اين نيست كه به همه مردم حسن ظن داشته باشيم و همه را تأييد كنيم و بگوييم آدم خوبى است و يا اگر از ما پرسيدند كه فلانى چه گونه آدمى است، بگوييم: شهادت مىدهم كه آدم عادلى است. چرا؟ چون خودش گفته است گناه نكردهام، من هم بايد او را تصديق كنم؛ چون فرمودهاند: «فَصَدِّقْهُ»!! هرگز چنين حقى نداريم كه با استناد به گفته خود فرد به خوبى وى شهادت بدهيم؛ چرا كه شهادت ما بايد مبتنى بر مبادى حسّى باشد. بايد با او معاشرت و مباشرت كرده و عدالت، تقوا و رعايت حلال و حرام وى را در عمل ديده باشيم تا بتوانيم
شهادت بر درستكارى او بدهيم. استناد به «اصالة الصحة» نمىتواند مجوّز شهادت باشد؛ همانگونه كه «اصالة الحصة» مجوّز سپردن حقوق ديگران به چنين فردى نيست. از نظر عقلى هم اين عمل صحيح نيست كه انسان، اموال خودش را به چنين فردى بسپارد. اگرچه شايد حرام نباشد، ولى چون مىدانيد احتمال خيانتكردن مىرود، اگر با اين وصف اموال و اعراض خود را به او بسپاريد، خود را فريب دادهايد؛ «فَقَدْ غَرَّرَ». بنابراين عمل به «اصالة الصحه» فقط در زمانى است كه اكثريت مردم زمانه خوب هستند و يا ما در محيطى زندگى مىكنيم كه اكثريت مردم آن صالحند.
ضرورت احراز صلاحيت
تاكنون ابعاد مختلف و عديده معارف الهى را در مورد سوء ظن و حسن ظن تفسير و تشريح نمودهايم؛ ليكن گوشههاى مبهم آن همچنان تبيين واضح و روشنى مىطلبد كه در اين مقام به يكى ديگر از آن ابعاد مىپردازيم.
به راستى آيا مقصود از حسن ظن در عمل آن است كه واقعاً سخن فرد مورد نظر را در عمل قبول كرده و با وى همانند افراد عادى كه هيچ قضاوتى در مورد آنها نشده رفتار كنيم؟ مثلا وقتى شخصى را به رغم شهادت پنجاه نفر شاهد مبنى بر انجام عمل خلاف، فردى درستكار مىدانيم و در قلب و ذهن خود به او حسن ظن داريم و سخن او را كه مىگويد من اين كار خلاف را نكردهام، تصديق مىكنيم، آيا در عمل هم بهگونهاى رفتار مىكنيم كه تو راست مىگويى؟ آيا بعد از اين تصديق ذهنى و حسن ظن قلبى كه مفاد روايات است، مىتوانيم در عمل نيز به او حسن اعتماد داشته و نمايندگى سياسى، مالى، وكالت و مسؤوليتهاى خطيرى را به او بسپاريم؟ آيا در حالى كه عدهاى مىگويند فلانى مرتكب گناه شده است، به خاطر حرف خودش كه مىگويد من كار بدى نكردهام، وى را تصديق كنيم و مسؤوليتهاى خطير به او بسپاريم؟ آيا معناى اين تصديق عملى، اين است كه نسبت به چنين شخصى آسودهخاطر بوده، كاملا به او اعتماد نماييم؟ و مسؤوليتى شرعى يا اختيار اموال و اعراض مردم را به او قرار بدهيم؟ آيا مىتوانيم مسؤوليت قضاوت، نمايندگى ولىّ فقيه يا ديگر امور خطير و مهم را به او
واگذار كنيم؟ آيا منظور اين دسته روايات كه مىگويند: به چنين افرادى در مقام عمل، حسن ظن داشته باشيد، اين است كه با چنين افرادى همانند افراد «سليم الفطرة» و «مسلّم الطهارة» رفتار كنيم؟ اينجاست كه بايد اين مسأله مورد ابتلا را مقدارى تبيين كنيم تا هم در ميدان عمل و هم در مقام تئورى و انديشه به انحراف مبتلا نگرديم و در فهم اينگونه روايات دچار اشتباه نشويم.
همانگونه كه گذشت مقصود روايات مورد نظر اين است كه ما در ذهن خودمان نسبت به اين شخص قضاوتى نيكو داشته باشيم. مخصوصاً در چنين موردى كه عده زيادى درباره شخصى بدگويى مىكنند و يا حتى شهادت مىدهند كه مرتكب گناهى شده است، نبايد در دلمان نسبت به اين شخص كدورت و قضاوت بد پيدا كنيم؛ بلكه بايد بگوييم ان شاء الله كه اشتباه كردهاند. البته اين در صورتى است كه قبلا او را به عنوان فردى صالح و نيكوكار شناخته باشيم، ولى اگر ما او را نمىشناسيم و از آن طرف هم مىبينيم عدهاى مىگويند فلانى، فلان گناه را مرتكب شده است، در اينجا ديگر نمىشود در برابر شهادت آن گروه مقاومت نمود و اين چنين شخصى را در عمل تصديق كرد؛ مخصوصاً وقتى كه گروه شهادتدهنده، همگى شاهد عادل باشند.
پس يك نوع قضاوت ما درباره خودِ آن شخص است كه در ذهن خود، رفتار او را ارزيابى مىكنيم كه آيا واقعاً اين رفتار خلاف و گناه را انجام داده است يا نه و يا اگر چنين عملى از او سرزده از روى خطا و اشتباه بوده است يا از روى علم و عمد؟! در اينجا در بسيارى از موارد مىتوانيم به خودمان چنين تلقين كنيم و بر اين باور باشيم كه اولا ممكن است اين عمل خلاف از او سر نزده باشد و ديگران اشتباه ديده، شنيده و يا نقل كردهاند. ثانياً اگرچه ممكن است اين گناه از او سرزده باشد، ولى ممكن است از روى عمد نبوده است؛ بلكه جاهل بوده و يا مورد و مصداق را اشتباه در نظر گرفته و در تطبيق خطا نموده است. به هر حال با هزاران توجيه موجه مىتوان خود را معتقد ساخت كه او گناهى كه موجب فسق او شود، انجام نداده است و لذا از ته دل و عمق قلبمان نسبت به او مظنون نيستم و او را فاسق نمىدانيم. اما اين سخن هرگز به معناى اعتماد عملى به چنين شخصى نيست و هرگز مفاد روايات، اين معنا نيست. از اينرو
اگر با وجود تكذيب گروهى از مردم در مورد شخصى كه سابقه آشنايى قبلى با او نداريم، با استناد به اين كه بايد به مردم حسن ظن داشت، وى را به منصب خطيرى بگماريم و دچار خسارت شويم، بايستى را سرزنش كنيم.
روايات زيادى مؤيد اين مطلب هستند كه ما اين حق و اجازه را نداريم كه شخصى را فاسق بشماريم و از عمق دل و انديشه خود، وى را فردى گناهكار، فاسق و متخلف بدانيم؛ ولى حسن ظن قلبى موجب حسن ظن عملى و سپردن مسؤوليت مهم به او نمىشود. از همين رو بايد به هنگام سپردن مسؤوليت، صلاحيت اخلاقى، علمى، اجتماعى و فردى و... احراز گردد. حسن ظن قلبى و ذهنى كه مورد عنايت و توصيه روايات است غير از حسن ظن عملى و حسن اعتماد عملى مىباشد كه بايد به هنگام سپردن مسؤوليتها احراز گردد؛ لذا حسن ظن قلبى مجوّز سپردن مسؤوليت به ديگران نمىشود.
آفت دوستى
افرادى در اثر عوامل خاصى دچار سوء ظن شديد مىشوند و بدبينى ملكه آنها مىشود و نسبت به هيچ كس اعتماد پيدا نمىكنند. گاهى انسان حالات غير طبيعى پيدا مىكند؛ مثلا دوستى داشته و مدتهاى طولانى با او رفاقت كرده و به او اعتماد نموده است، اما در يك آن، در اثر اعوجاج و انحراف تمام دوستىهاى طولانى را زير پا مىگذارد، خيانت مىكند و ضرر فراوان وارد مىسازد. اين جريان خاص باعث مىشود كه انسان نه تنها نسبت به آن شخص، بلكه نسبت به همه مردم بىاعتماد گردد. به هرحال يك ضرر خاص و يا يك فشار روحى، روانى، اقتصادى و اجتماعى و... و يا يك ناراحتى شديد موجب مىگردد انسان كنترل خود را از دست بدهد و نسبت به همه بدبين شود و بگويد: همه خائن هستند و در اين دنيا به هيچ كس نمىشود اعتماد كرد. اين حالت باعث مىشود كه انسان نتواند با مردم زندگى كند. به يقين اين كار و اين حالت، روحيه صحيحى نيست و چه بسا اين بخش كلام اميرالمؤمنين(عليه السلام) ناظر به چنين مطلبى باشد: لا يِغْلِبَنَّ عَلَيْكَ سُوءُ الظَّن؛ مبادا سوء ظن ملكه شما شده باشد؛ يعنى آدمى نبايد نسبت به همه مردم و نسبت به هر چيز بدبين و بدگمان شود كه اگر به اين حالت و روحيه
مبتلا گردد، ديگر رفيق شفيق و دوست صميمى براى او باقى نخواهد ماند: فَاِنَّهُ لا يَدَعُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ صَديق صُلْحَا؛ اگر بدبينى روحيه غالب آدمى شود ديگر نمىتواند نسبت به كسى صفا، صميميت، خوشبينى و گذشت داشته باشد. چون نسبت به همه و در تمام كارهايش سوء ظن دارد، ديگر جايى براى گذشت و صميميت و دوستى باقى نمىماند. اينجاست كه زندگى براى او جهنم مىشود و به هيچ كار دنيا و آخرتش نمىرسد. انسان هم در امور دنيا به دوستانى كه مورد اعتماد باشند و در زندگى به وى كمك كنند احتياج دارد و هم در امور اخروى به نصيحت، موعظه، پند و راهنمايى آنها اعتماد داشته باشد.
اگر بنا باشد انسان، هيچ كس را قبول نداشته باشد و به هيچ كس اعتماد نكند، قبل از هر شخصى خود وى ضرر مىكند. چون نسبت به همه بدبين است، با هيچ كس نمىتواند گرم بگيرد و رفاقت و دوستى داشته باشد و وقتى با هيچ كس رفاقت نداشته باشد، از اكثر و يا تمام نعمتهاى دنيا محروم مىشود. اگر حساب كنيم، مىبينيم كه بسيارى از نعمتهاى دنيا ـ چه مادّى و چه معنوى ـ در اثر رفاقت براى ما پيدا مىشود؛ مثلا همكلاسى، همبحثى، هم اتاقى، هم حجرهاى و استاد و... در موفقيتهاى تحصيلى مؤثرند. يا شريك، همكار و كاسبهاى ديگر و... در موفقيتهاى كارى ما مؤثرند و تا به آنها اعتماد نكنيم، زندگى بسيار سخت و دشوار مىگردد. محروم شدن از دوست، بزرگترين بلاست.
در ضمن مباحث گذشته روايتى را نقل كرديم كه حضرت(عليه السلام) مىفرمودند: بعد از معرفت خدا هيچ نعمتى گواراتر، پاكتر، شريفتر از دوست خوب نيست. اگر انسان نسبت به همه سوء ظن داشته باشد، هيچ وقت دوست پيدا نخواهد كرد و از بالاترين و برترين نعمتهاى خداوند سبحان محروم خواهد شد و چه بسا اين بدگمانى كار وى را به جاهاى باريك بكشاند و زندگى را براى وى دشوار سازد.
البته در مقابل فرار از دوستى و صميميت، مشكل ديگر در مورد دوستى اين است كه انسان به آسانى، به همه اعتماد پيدا كند. نتيجه چنين سهلانگارى اين است كه زود فريب مىخورد و گاه به انواع مفاسد اخلاقى، اجتماعى و اعتقادى و... مبتلا مىشود؛ مثلا در امور مالى، ازدواج، فعاليتهاى اجتماعى و اقتصادى و حتى دينى و اخلاقى به دليل خوشبينى بيش از حد دچار
ضرر مىشود. پس انسان بايد بين اين دو حالت افراط و تفريط بايد حد اعتدال را رعايت كند؛ نه آنقدر خوشبين باشد كه به آسانى، به همه اعتماد كند و نه آنقدر بدگمان و بدبين باشد كه به هيچ كس نتواند اعتماد كند. بايد به طور معقول سعى نمايد تا رفيق خوب پيدا كند؛ لذا بايد جستجوى دقيق و حساب شدهاى داشته باشد و به شواهد احتمالى و ضعيف اكتفا نكند. اما بعد از اين كه رفيق خوبى پيدا كرد و او را در موارد مختلف آزمود و وى را فردى با تقوا، عاقل و قابل رفاقت يافت، نبايد دوستى با وى را ارزان از دست بدهد و هر حرفى را درباره او بپذيرد؛ بلكه در اينجا بايد نسبت به او حسن ظن داشته باشد و اگر صد نفر عادل بگويند او، مرتكب فلان كار بد شده است، در برابر آنها بگويد: من سالهاست كه رفيق او هستم و به او اعتماد دارم؛ شايد شما اشتباه مىكنيد و... . به هرحال به آسانى دست از او بر نداريد، مگر اين كه يقين كنيد مسألهاى وجود دارد. البته اين يقين هم بايد مستند به قراين محكم و قطعى باشد و تا اطمينان پيدا نكردهايد، نبايد به صرف ظاهر و قراين ضعيف اكتفا كنيد. چه بسا در ذهن خود او را گناهكار بشماريد، اما در عمل نبايد اعتماد خود را از وى سلب نماييد؛ بلكه در عمل بايد با او رفاقت نماييد. وقتى مىگوييم انسان بايد نسبت به ديگران حسن ظن داشته باشد مقصود اين است كه بايد حتى در دل خود قضاوت بد درباره ديگران نكند و با تلقين و ارائه و شواهد به ذهن خود، درباره آن فرد به نيكى فكر كند؛ مثلا با خود بگويد: چه بسيار كسانى كه در مورد خود من و يا ديگران قضاوت بىمورد كردند، ولى بعد معلوم شد اشتباه كردند و شايد اين مورد هم يكى از آنها باشد. پس من نبايد قضاوت ناحق كنم.
انسان، در مقام انتخاب رفيق نبايد سهلانگارى كند. نبايد به صرف اين كه ظاهرى خوب و آراسته از كسى مىبيند او را به عنوان دوست خود انتخاب كند؛ بلكه بايد احتياط نمايد و وى را بيازمايد تا اطمينان پيدا بكند. مقصود از اطمينان، اطمينان عقلايى و متعارف است و الاّ اگر درصدد باشد فردى همانند سلمان فارسى(قدس سره) را پيدا كرده، آن گاه با او رفاقت نمايد، بايد هميشه منتظر بماند تا سلمان فارسى(قدس سره) دوباره زنده شود. به يقين چنين فردى براى هميشه بىرفيق مىماند و اگر بخواهد در انتخاب دوست بيش از اندازه وسواس به خرج دهد و به دنبال فردى باشد كه هيچ عيبى نداشته و كوچكترين مكروهى هم از او سر نزده باشد، بايد همچنان
بىرفيق بماند تا نسبت به شخصى اطمينان پيدا كند كه فرد فاسد، متقلب، حقهباز دو رو و بىتقوايى نيست. البته نبايد به حسن ظن تنها هم اكتفا كنيم؛ بلكه بايد معيارهاى انتخاب دوست را رعايت و اعمال نماييم و آنگاه بعد از اين كه كسى را آزموديم و مطمئن شديم كه فردى شايسته است، وى را به عنوان دوست برگزينيم. اما پس از انتخاب، ديگر زمان اعمال حسن ظن و جلوگيرى از سوء ظن و رد كردن حرف ناروا و زشت ديگران، در مورد اوست.
شيطان هيچ وقت دوست ندارد دو نفر مؤمن با هم دوست باشند. قاعده كلى كه از كلام خداوند سبحان به دست مىآيد، چنين مفهومى را تأييد مىكند: إِنَّما يُريدُ الشَّيْطنُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدوَةَ وَ الْبَغْضآء(1). البته اين آيه اگر چه در مورد شراب و قماربازى است، اما آن دو، خصوصيت ندارند و در واقع دو عامل از جمله اسباب عداوت و دشمنى هستند و لذا اين آيه در مفهوم كلى خود شامل بحث ما نيز مىشود؛ يعنى شيطان همانگونه كه از راه شراب و قمار درصدد است تا شما را با هم دشمن سازد، از راههاى ديگر هم در پى ايجاد عداوت بين شماست. براى او دشمنى بين شما مطلوب است؛ كه از راههاى ديگر هم مىتواند اين كار را بكند. هيچ وقت شيطان از اين كه دو نفر مؤمن نسبت به هم صميميت و محبت داشته باشند، خشنود نمىشود. از همين روست كه به طرق مختلف القاى شبهه مىكند؛ مثلا كسانى را وا مىدارد تا با سخنچينى، بدگويى، عيبجويى و غيبت، انسانها را به يكديگر بدبين نمايند و محبت و دوستى آنها را از بين ببرند تا محبت و صميميتى بين دو انسان پيدا نشود. اين نهايت نور چشم شيطان است. ما بايد، به كورى چشم شيطان، در پى يافتن رفقاى خوب باشيم و با هم روابط صميمى برقرار كنيم و به خاطر خدا به هم محبت نماييم و سعى كنيم از اين محبتها براى پيشرفت معنوى خود استفاده ببريم.
روايات زيادى در ترغيب و مدح محبت ورزيدن به خاطر خداوند وارد شده است كه در اينجا به يكى از آنها اشاره مىكنيم. در روايتى امام باقر(عليه السلام) از قول رسولاللّه(صلى الله عليه وآله) نقل مىفرمايند: اَلمُتَحابُّونَ فِى اللّهِ يَوْمَ القِيامَةِ عَلى اَرْض زِبَرْجَدَة خَضْراء فِى ظِلِّ عَرْشِهِ عَنْ يَمينِهِ وُجُوهُهُمْ اَشَدُّ بَياضاً وَ اَضْوَءُ مِنَ الشَّمْسِ الطّالِعَةِ يُغْبِطُهُمْ بِمَنْزِلَتِهِمْ كُلُّ مَلَك مُقَرَّب وَ كُلُّ نَبىٍّ مُرْسَل
1. مائده (5)، 91.
يَقُولُ النّاسُ مَنْ هؤُلاءِ فَيُقالُ هؤُلاءِ المُتَحابُّونَ فِى اللّه(1)؛ در روز قيامت گروهى در حالى كه نور از صورتشان مىتابد بىحساب وارد بهشت مىشوند. مردم سؤال مىكنند: اينها چه افرادى هستند كه اينگونه بىحساب وارد بهشت مىشوند. جواب داده مىشود: اينها كسانى هستند كه به خاطر خدا همديگر را دوست داشتند؛ «هولاء المتحابّون فى الله». آنچه انسان را به چنين كمالى مىرساند، مقاومت در برابر انواع متنوع شك و شبههاى است كه شيطان القا مىكند تا بين دو برادر محبت پيدا نشود و چون او با آنها مقابله مىكند به اين مقام مىرسد. يكى از راههاى مقابله همين است كه حرف بد و عيبجويى و سخنچينى ديگران را درباره دوست خود نمىپذيرد و از عمق دل او را از اين امور مبرا مىشمارد.
1. بحارالانوار، ج 7، ص 195، روايت 64.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org