- درسبيستوسوم:آيين زندگى
- درسبيستوچهارم:همنشين شايسته
- درسبيستوپنجم:آفت ارتباطهاى اجتماعى
- درسبيستوششم:اعتصام قلب
- درسبيستوهفتم:آرزوهاى طولانى
- درسبيستوهشتم:دل صاف
- درسبيستونهم:جايگاه تجربه در زندگى انسانى
- درسسيام:فرصتهاى طلايى
- درسسيويكم:ريشه برترىطلبى
- درسسيودوم:خطر و حذر
- درسسيوسوم:روابط اجتماعى
- درسسيوچهارم:آداب رفاقت (1)
- درسسيوپنجم:آداب رفاقت (2)
- درس سيوششم:آداب رفاقت (3)
- درسسيوهفتم:انواع روزى
- درسسيوهشتم:دنياى ايدهآل
- درسسيونهم:درس تاريخ (1)
- درسچهلم:درس تاريخ (2)
- درسچهلويكم:از انسانيّت تا...
- درسچهلودوم:حقشناسى
- درسچهلوسوم:از فضيلت تا رذيلت
درس بيست و هشتم
دل صاف
دل و فعاليتهاى آن
منبع تغذيه دل
شُرب مدام بايد تا جان برافروزد
حكمت تكرار برخى اعمال اخلاقى و عبادى
دانش، چراغ راه
عوامل انحراف از هدف
حقشناسى
از طريق جهل به تكامل نتوان رسيد
دل صاف
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
ذَكِّ قَلْبَكَ بِالاَْدَبِ كَما تُذَكِّى النّارُ بِالْحَطَبِ، وَ لا تَكُنْ كَحاطِبِ اللَّيْلِ وَ غِثاءِ السَّيل وَ كُفْرُ النِّعْمَةِ لُؤْمٌ وَ صُحْبَةُ الجاهِلِ شُؤْمٌ؛
با ادب دل خود را پاك و روشن ساز، آنگونه كه آتش را با هيزم مىافروزند و به سان هيزم كشِ شب و خاشاكِ روى سيلاب مباش! كفران نعمت و ناسپاسى، لئيمى است و همنشينى با جاهل، شوم مىباشد.
حالات عارض بر دل نظير غم، شادى، اضطراب، اطمينان و... بيشتر از هر چيز در اعمال و رفتار انسان مؤثر هستند؛ بهگونهاى كه بهترين و نزديكترين راه براى تغيير و اصلاح رفتار، اصلاح قلب و دل دانسته شده است. از اين رو نه تنها علماى اخلاق بلكه حكما نيز بر حصول ويژگىهاى خاص براى قلب اصرار دارند و آن را مقدمه و راه نيل به معارف الهى مىدانند. در اين فراز نيز على(عليه السلام) پاكى دل را توصيه مىفرمايند تا زمينه كامل براى طى مراحل كمال و ترقى فراهم گردد.
دل و فعاليتهاى آن
حضرت على(عليه السلام) دراين فراز از وصيت الهى مىفرمايند: دل خود را با ادب پاك و روشن بدار؛ آن چنان كه آتش را با هيزم بر مىافروزند. در اين كلام، قلب انسان به آتشى تشبيه شده است كه اگر آن را رها كنند خاموش مىشود و اگر هيزم بياورند و در آن آتش بيندازند، افروخته مىشود. همانگونه كه آتش، فروزش و روشنى را با خود دارد و جهت استمرار اين حالت به
هيزم احتياج دارد، دل آدمى نيز به كمك ادب روشنى و فروزش پيدا كند و قوى مىگردد. آتش با هيزم برافروخته مىماند و دل، با ادب. در اينجا به قرينه مقام، از آنچه بايد به دل ارايه نمود تا دل تقويت شود و آثار خود را به ظهور برساند به «ادب» تعبير شده است. البته «ادب» معانى و استعمالات مختلفى دارد كه به برخى از آنها اشاره خواهيم كرد.
منظور از «ادب» چيزهايى است كه باعث حُسن رفتار انسان مىشود؛ يعنى به آنچه آدمى جهت حسن و زيبايى رفتارش مىآموزد، ادب اطلاق مىگردد. «تأديب» هم از همين مادّه است. پس اگر مىخواهى دلت مثل آتشى كه مشتعل است و روشنى مىبخشد، برافروخته و روشن باشد، بايد آن را با حُسن سلوك و رفتار حكيمانه تغذيه نمايى والاّ فعاليتها و برافروختگى خود را از دست مىدهد.
منبع تغذيه دل
قلب در اصطلاح قرآن و روايات، آن عضو صنوبرى كه معمولا در طرف چپ سينه واقع شده است، نيست. منظور از قلب آن قوه و نيرويى است كه درك مىكند و مركز احساسات و عواطف است. اگر موارد استعمال قلب را در قرآن كريم بررسى كنيم، دست كم دو ويژگى براى قلب به دست مىآوريد: يكى اين كه حقايق را درك مىكند، چيزهايى را مىفهمد و مىبيند. ديگر اين كه احساسات و عواطفى دارد و حالاتى نظير رحمت، قساوت، عطوفت، خشونت، مهربانى، درشتى و... به قلب نسبت داده مىشود.
معادل «قلب» در فارسى همان لفظ «دل» است كه در نثر و نظم فراوان به كار برده مىشود؛ مثلا وقتى مىگويند: «دلت را پاك كن»، «دل نورانى داشته باشيد»، «دل گنجينه معرفت و خانه محبت است» و...، در همه موارد، منظور همان چيزى است كه در عربى به آن «قلب» يا «فؤاد» گفته مىشود.(1)
با عنايت به اين كلام حضرت(عليه السلام)، قلب، قوهاى در درون انسان است كه براى افروختن، روشن شدن، گرمى دادن و نور بخشيدن آمادگى دارد؛ ولى اين كارها خود به خود انجام
1. براى توضيح بيشتر ر. ك: مصباح يزدى، محمدتقى؛ اخلاق در قرآن.
نمىگيرد و احتياج به نيرو و تغذيه دارد. همان طور كه بدن ـ به خصوص در سنين طفوليت و جوانى ـ آمادگى رشد دارد، ولى خود به خود رشد نمىكند و احتياج به تغذيه دارد تا رشد نمايد، قلب هم آمادگى درك حقايق و ابراز احساسات و عواطف را دارد، ولى بايد تغذيه شود و غذاى سالم به آن برسد. قلب آدمى همانند چراغ است كه براى روشنى بخشيدن بايد از يك مادّه انرژىزا تغذيه كند. اگر لامپ، نور مىبخشد از اين روست كه به يك مركز انرژى متصل مىباشد و از آن تغذيه مىكند. قلب انسان نيز اين چنين است كه آمادگى درك حقايق و بيان احساسات و عواطف را دارد، ولى در صورتى كه از غذاى سالم تغذيه بشود. از اين روى بايد انرژى لازم را براى قلب تأمين كرد تا دو فعاليت عمده خود را انجام دهد والاّ بدون منبع انرژى، خاموش خواهد شد.
نكته ديگرى كه از اين كلام نورانى حضرت على(عليه السلام) استفاده مىشود اين است كه اگر مىخواهيم آتش دل هميشه روشن و آماده پذيرش حقايق و اظهار عواطف باشد بايد به كمك چيزى كه قابليت و توان انرژىزايى دارد، انرژى قلب تأمين گردد. هر چيزى نمىتواند تأمين كننده انرژى قلب باشد، همانگونه كه اگر آب يا سنگ در آتش بريزيم، در اشتعال آن هيچ اثرى ندارد. اگر چيزى را در قلب قرار دهيم كه به جاى شعلهورسازى، آن را خاموش و نابود مىسازد، نبايد انتظار فعاليت از آن داشت. اين چنين نيست كه هر چه به دل وارد مىشود به نفع دل باشد و هر معلوماتى كه به دل عرضه كنيم موجب تقويت احساسات و باعث رشد و كمال دل شود. چه بسا تغذيه از مواد مسموم باشد كه موجب فساد و نابودى قلب گردد و يا فعاليت آن را كند نمايد. پس بايد قلب را با چيزى تغذيه نمود كه با كمال و تعالى آن تناسب دارد و موجب رشد آن مىشود. از همين رو بايد غذا و مواد انرژىآفرينِ قلب را خوب شناخت؛ غذاهايى كه به محض رسيدن به دل موجب برافروزى رشد و كمال آن مىشوند. اين غذا همان چيزى است كه حضرت(عليه السلام)آن را «ادب» مىنامند. منظور از ادب چيزهايى است كه دانستن آن موجب حسن رفتار آدمى و نيكى معاشرت مىگردد و در حسن سلوك مؤثر مىافتد. انسان بايد چيزهايى را بياموزد و بر قلبش عرضه كند كه موجب حسن رفتارش مىگردد و به وى كمك مىكند تا كارهاى خوب انجام دهد و از كارهاى بد پرهيز نمايد. اگر دايماً اينگونه
مواد و غذاها به قلب انسان عرضه شود، مىتوان اميدوار بود كه قلب روز به روز برافروختهتر و به كمال خود نزديكتر گردد. اما اگر قلب را رها كرده، با هرچيزى آن را تعذيه نموديد و از هر عاملى براى برانگيخته شدن احساسات و عواطف استفاده كرديد و يا آن را به حال خود رها كرديد، ديگر اميد رشد و تكامل، يك آرزوى بيهوده خواهد بود و روز به روز اسباب انحراف و سقوط قلب، بيشتر فراهم مىشود. پس بايد مواظب باشيم تا ادب را به قلب بياموزيم و مطالب صحيح، مفيد و آموزنده را به آن عرضه كنيم. در مورد احساسات و عواطف هم وسايلى فراهم كنيم كه احساسات مطلوب و عواطف الهى در آن برانگيخته بشود؛ نه احساسات و عواطف شيطانى.
شُرب مدام بايد تا جان برافروزد
نكته ديگرى كه از اين فراز وصيت حضرت على(عليه السلام) استفاده مىشود اين است كه قلب به عنوان مركز ادراك و احساس به تغذيه دمادم احتياج دارد. گاهى ما گمان مىكنيم وقتى مطلبى را فهميديم و به آن عالم شديم ـ چه از راه برهان يقينى، چه از طريق نقل، چه از راه شهود و... ـ ديگر بارمان را بستهايم؛ مثلا گمان مىكنيم كه اگر يك بار دانستيم كه خدا هست و ايمان هم آورديم و گفتيم: اشهد ان لا اله الاّ اللّه، تا ابد كافى است، در صورتى كه اين طور نيست. همان طور كه براى ايجاد روشنايى مواد سوختى و انرژى زا ضرورت دارد، براى بقاى روشنايى هم بايد به طور دايم و متناوب سوخت و انرژى لازم را تأمين نمود تا خاموش نشود و فعاليّت آن مستمر باشد. قلب آدمى نيز همينطور است و نيازمند تأمين مدام انرژى مىباشد. با يك بار دانستن و برهان اقامه نمودن، كار تمام نمىشود. توجه به يك مطلب فقط تا مدتى، كم يا زياد، مىتواند اثر داشته باشد. التبه مدت زمان تأثير آن مطلب به قدرت نفوذ آن و يا عوامل خارجى مثبت و منفى ديگر كه انسان را تحت تأثير قرار مىدهند، بستگى دارد. به هرحال وقتى آدمى مطلب حقى را ياد مىگيرد، تأثيرش در رفتار انسان محدود است. از همين رو بايد از آن مراقبت كرد، رشد داد و تغذيه نمود والاّ خاموش مىشود و اثرش از بين مىرود. يك بار علم پيداكردن و يكبار ايمان آوردن براى انسان تا آخر عمر كافى نيست. انسان بايد عقايد و
ايمانش را تغذيه كند، دلايلش را بررسى نمايد و دايم به خودش تلقين نموده، كارهايى انجام دهد كه آن اعتقاد زنده بماند.
حكمت تكرار برخى اعمال اخلاقى و عبادى
سرّ اين كه در شريعت اسلام و حتى در همه اديان آسمانى اعمال عبادى و غير عبادى تكرارى قرار داده شده است اين است كه با تكرار اين اعمال، آن اعتقاد قلبى زنده بماند و لحظه به لحظه علم و ايمان تغذيه و تقويت گردد؛ مثلا در موارد متعددى از نماز بايد «الله اكبر» بگويد؛ وقتى ركوع مىكند بايد «الله اكبر» بگويد، وقتى به سجده مىرود بايد «الله اكبر» بگويد، وقتى قرائت تمام مىشود باز «الله اكبر»، نماز كه تمام مىشود، مستحب است سه مرتبه «الله اكبر» بگويد، همين طور در تسبيح حضرت زهرا(عليها السلام) سى و چهار مرتبه «الله اكبر» مىگويد. تمام اين تكرارها از اين روست كه انسان نياز به تغذيه روحى و ايمانى پيوسته دارد. همانگونه كه يك مرتبه نفس كشيدن و هوا را به ريهها رساندن كافى نيست و دايماً بايد نفس كشيد و اكسيژن را به بدن رساند، روح نيز به تغذيه مداوم نياز دارد. همچنان كه دريافت يك مرتبه غذا براى زنده ماندن انسان تا آخر عمر كفايت نمىكند و بايد روزى چند مرتبه تغذيه نمايد، روح و دل آدمى هم احتياج به تغذيه مدام دارد. اگر معارف حق و اعتقادات حنيف، پيوسته به دل يادآورى نگردد، اندك اندك كمرنگ شده، اثر خود را از دست مىدهد. در نتيجه، وقتى با شبهات و اعوجاجهاى فكرى مواجه مىشود، مغلوب آنها شده، در افكار و معارف و عقايدش دچار شك و ترديد مىگردد. اگر برخى افراد را مشاهده مىكنيم كه به معارف و احكام اسلام معتقد بودند ولى بعد از مدتى دچار شك و ترديد در آنها شدهاند، از همين روست كه ذكر و علم و عمل مداوم نداشتهاند. اگر آدمى به گناه و غفلت مبتلا شود، اعتقادات وى ضعيف مىگردد و در همه چيز شك مىكند؛ مثلا وقتى كرامت ائمه(عليهم السلام) را در شفاى مريضى مشاهده مىكند، مىگويد: يك پديده اتفاقى بوده است. بىترديد اين سخنان نشان از ضعف ايمان و معرفت وى دارد؛ ضعفى كه در اثر غفلت از حق و تأثير عوامل ضد ايمان، يعنى گناه، بروز كرده است.
پس اگر مىخواهيم دلمان برافروخته و روشن باشد، رشد كند و به حقايق نزديكتر شود،
بايد تغذيه و بهداشت دل پيوسته ادامه يابد و افكار صحيح به آن عرضه و افكار مسموم از آن دور گردد. در اين ميان آنچه مايع حيات دل است و دل را زنده نگه مىدارد و موجب رشد قلب مىشود و به برافروختگى نور قلب مىافزايد، ادب است. ادب، معارف صحيح و احساسات الهى و پاك را برمىانگيزد و باعث مصونيت دل از آفاتى همچون غفلت، گناه و ضعف معرفت مىشود و آن را از افكار غلط، اوهام و شبهات دور نگه مىدارد. همانطور كه غذاهاى سالم موجب رشد بدن و غذاهاى مسموم موجب ضعف آن مىشوند و گاهى هم منجر به مرگ آن مىگردند، دل نيز اگر از غذاهاى سالم، علوم و معارف حق، بهرهمند گردد، رشد مىكند و اگر از اينها محروم بماند و با شبهات و اوهام و افكار مغالطهآميز تغذيه گردد، ايمانش را از دست مىدهد و پس از مدتى فاسد مىشود. پس دل خويش را به وسيله ادب و آموزههاى صحيح مؤثر در حسن رفتار، روشننما و برافروز؛ آن چنان كه آتش به وسيله هيزم برافروخته مىشود.
دانش، چراغ راه
اگر در اين كلام نورانى از هيزم و مفاهيمى مانند آن صحبت شده، از اين روست كه در آن زمان برق نبوده است تا به نيروى برق و چيزهايى مانند آن مثال بزنند. فصاحت و بلاغت گويند، اقتضا مىكند كه به همان چيزهايى مثال بزنيد كه مردم بيشتر با آن انس و آشنايى دارند. چون در آن زمان آتش و هيزم متداول بوده است، به اينها مثال زدهاند. افرادى كه به دنبال تهيه هيزم مىروند فرق دارند. گاهى كسى با بصيرت و آگاهى به دنبال تهيه هيزم مىرود و لذا از روشنى روز بهره گرفته، هيزمهاى خوب جمع مىكند يا از انبارهاى خوب، هيزم مناسب خريدارى مىكند و به وسيله آن، آتشى را كه مىخواهد، برمىافروزد. گاهى هم فردى نابلد در پى هيزم مىرود كه چه بسا در شب تاريك در بيابان به دنبال جمعكردن هيزم برود. مسلّم است كه در تاريكى شب نمىتواند هيزم خوب جمع كند. اينجاست كه عرب براى اين شخص اين ضربالمثل را مىآورد كه فِلانٌ كَحاطِبِ اللَّيْل؛ فلانى مثل كسى است كه شب به دنبال جمعكردن هيزم مىرود. چون كسى كه شب در بيابان به دنبال جمعآورى هيزم مىرود، ممكن است به جاى هيزم چيزهايى را جمع كند كه قابل سوختن نباشد و گاهى اوقات به پيامدهاى بدتر و
ناگوارتر از اين نيز مبتلا مىشود و در حالى كه براى يافتن هيزم روى زمين دست مىكشد، مار يا عقرب او را مىگزد. از اين روى به جاى اين كه هيزم جمع كند، چيزهايى جمع مىكند كه نه تنها برايش فايدهاى ندارد، بلكه گاهى جانش را به خاطر آن از دست مىدهد. عرب ضرب المثل فلانٌ كَحاطِبِ اللَّيل را براى كسى به كار مىگيرد كه بدون فكر و تدبير قبلى به دنبال كارى مىرود و به جاى به دست آوردن مقصود، دارايى خود را از كف مىدهد.
فرد مدبر و كاردان براى انجام هر كارى ابتدا هدف خود را مشخص مىنمايد، سپس راه رسيدن به آن هدف را شناسايى مىكند و آن گاه دست به عمل مىزند. اينگونه نيست كه سرش را به زير اندازد و بدون فكر در پى هدفى كه آن را نمىشناسد، تلاش نمايد و يا اگر هدف را مىشناسد عملى را انجام دهد كه نمىداند وى را به سوى مقصد مىبرد و يا از مقصد دور مىسازد. مسلّم است كه صرف حركت كردن، هميشه به نفع انسان نيست؛ اگر انسان در جايى ثابت و ساكن باشد، بهتر از اين است كه به سمت خلاف مقصد حركت نمايد و از مقصد دور شود. وقتى حركت و تلاش مفيد است كه به سوى مقصد باشد. پس اول بايد مقصد و بعد، راه نيل به آن را شناخت و آن گاه قدم برداشت. كسى كه چشم بسته دنبال كارى مىرود و به مفيد يا مضرّبودن آن دقت نمىكند و در تشخيص مصالح مسامحه مىنمايد، حاطب الليل است. آدمى نبايد مانند كسى باشد كه شب به دنبال جمع كردن هيزم مىرود؛ چون بدون شناخت و آگاهى هرچه به دستش آيد جمع مىكند و چه بسا كه به دست خود چيزى را جمع مىكند كه مايه هلاكت اوست. كسى كه به دنبال برافروختن شعله قلب خود مىباشد، بايد از روى معرفت در پى چيزى برود كه دل او را بيشتر زنده مىسازد. بايد حق و باطل را از هم تشخيص دهد و مطالب حق را ياد گرفته، باطلها را به دور ريزد و خود را از آنها مبرا كند. بايستى سعى نمايد دل خود را با حقايق آشنا كند و با حق انس گيرد تا اگر باطلى هم سراغ او آمد به سرعت تشخيص دهد كه اين مطلب از سنخ حقايق نيست.
با اين بيان مشخص شد كه انسان براى برافروختن دلش احتياج به تغذيه دارد؛ اما غذاى سالم و مفيدى كه همان فكر صحيح و معارف ضمانت شده، اطمينان بخش، آموزنده و مؤثر مىباشد؛ نه آن كه هرچه به دستش رسيد مطالعه كند و هر دانشى را فرا بگيرد و به هر سخنى
گوش فرا دهد. بايد تشخيص دهد كه حق كدام است و باطل كدام و بىجهت وقتش را صرف چيزهاى مشتبه، آلوده، باطل و مضرّ ننمايد.
عوامل انحراف از هدف
حضرت در اين بيان خود به دو نوع انحراف اشاره فرمودهاند. يكى انحراف در جايى است كه آدمى هدف خود را مىداند و خوب آن را تشخيص داده است، ولى راه رسيدن به آن را نمىداند؛ از اين رو همانند «حاطِبُ اللَّيْل»، در انتخاب مسير اشتباه مىكند. «حاطِبُ اللَّيْل» مىداند كه براى برافروختن دل به هيزم نياز دارد، هدف را نيك فهميده است و كاملا براى او روشن است، ولى در انتخاب راهى كه به هيزم منتهى مىگردد، اشتباه مىكند و يا زمانى را براى تدارك هدف انتخاب مىنمايد كه در آن زمان، هدف به دست نمىآيد.
قسمت اوّل اين عبارت، به اين انحراف نظر دارد كه انسان راه رسيدن به هدف را نمىداند، ولى قسم ديگر انحراف كه شديدتر مىباشد آنجاست كه آدمى اصلا هدف را تشخيص ندهد و در انتخاب هدف اشتباه كند. اين انحراف خيلى بدتر است؛ چون اصلا هدفى ندارد. خودش را به دست حوادث سپرده است و نمىداند به كجا خواهد رفت و گمشده او چيست. اين چنين فردى را حضرت(عليه السلام) به «غِثاءُ السَّيْل» تشبيه مىكند؛ يعنى مثل خار و خاشاكى است كه بر روى امواج سيل قرار گرفته و سيل او را از اين طرف به آن طرف مىبرد و خود نمىداند از كجا آمده و به كجا روان است؟ در واقع خودش را بر روى امواج سيل بنيانكن انداخته و به دست طوفان حوادث سپرده است. همراه باد حركت مىكند و معلوم نيست چه سرانجامى نصيب او خواهد شد. كسانى كه در زندگى هدف ندارند، فكر نمىكنند كه براى چه آفريده شدهاند، به كجا بايد بروند و چه بايد انجام دهند؟ به محض اين كه مشاهده كنند كه مردم عملى را انجام مىدهند، آنها هم دنبال مردم به راه مىافتند؛ اما اين كه به كجا مىروند و هدفشان چيست، هيچ مشخص نيست. براى چنين مردمى مقصد مشخصى در كار نيست و هدف از پيش تعيين شدهاى ندارند.
سعى كنيد شما مثل چنين موجوداتى كه بىهدف حركت مىكنند و خود را به دست حوادث مىسپارند نباشيد؛ بلكه با خود فكر كنيد و هدفى را انتخاب نماييد و استقلال داشته
باشيد و آگاهانه، خردمندانه و فعّالانه عمل كنيد. مبادا هميشه منفعل باشيد تا ديگران براى شما تصميم بگيرند و شما را از اين سو به آن سو بكشانند. خودتان قدرت تشخيص داشته باشيد.
حقشناسى
از جمله كلمات قصارى كه حضرت على(عليه السلام) به دنبال فرمايش فوق بيان مىفرمايند، اين جمله شريف است: كُفْرُ النِّعْمَةِ لُؤْم؛ كفران نعمت، لئامت است. انسان به طور فطرى و خود به خود ميل دارد كه از ولى نعمت خود قدردانى نموده، نسبت به او حقشناسى كند. اين خواسته طبيعى و فطرى هر انسانى است كه خداوند سبحان آن را آفريده است. آدمى وقتى از كسى كه به او نعمتى داده يا به او كمك كرده است، تشكر و قدردانى مىكند، در واقع وجدان خود را راضى و خشنود مىنمايد و از درون آرامش پيدا مىكند؛ يعنى آن ميل درونى و الهى او ارضا مىشود. اما گاهى اوقات اين خواستهها منحرف مىشوند، به طورى كه انسان از اين راهنمايىهاى فطرى الهى محروم مىگردد؛ بدين معنا كه در اثر سوء اختيار، پيروى از هوا و هوسهاى نفسانى و پاىبندى به لذايذ آنى و زودگذرِ دنيا، اين كرامتها و بزرگوارىها از او سلب مىگردد و اين فطريات الهى را از دست مىدهد. حتى اين انحراف از فطرت تا بدان مرز پيش مىرود كه اگر كسى به او خدمتى نمايد، آن را خدمت به حساب نمىآورد؛ لذا آن خدمت را فراموش و نسبت به صاحب آن ناسپاسى مىكند. واضح است كه اگر كسى روحيه حق شناسى نداشته باشد، شكر نعمتهاى خدا را هم نمىگذارد. اين روحيه، صفت زشتى است كه باعث مىشود انسان، شرافت ذاتى خدادادى خود را ببازد. گوهر وجود انسان اين كرامت خدادادى را در خود نهفته دارد و جوهر روح انسان به حقشناسى و شكرگزارى گرايش دارد. حال اگر انسانى اين روحيه فطرى را از دست بدهد، در واقع آن شرف، كرامت و بزرگوارى الهى خود را از دست داده و انسان پست، زبون و لئيمى شده است؛ كُفْرُ النِّعْمَةِ لُؤْم. اين نهايت پستى و رذالت است كه كسى به آدمى خدمت كند، ولى وى آن را فراموش كند يا به جاى اين كه در مقابل احسان او، شكرگزارى و قدردانى نمايد، ضد آن را انجام بدهد.
از طريق جهل به تكامل نتوان رسيد
انسانها بهگونهاى آفريده شدهاند كه از نعمت وجود يكديگر استفاده كنند، يار و ياور يكديگر باشند و جهت تكامل و ترقى مددكار هم بوده، از يكديگر استفاده كنند. اما بىترديد راه تكامل از طريق كسانى كه به هر علتى از نعمت عقل محروم هستند، مسدود است و همنشينى با آنان جز ضرر و زيان و بدبختى ثمرهاى ندارد. البته طرق محروميت از عقل متفاوت است: برخى در اثر سوء اختيار و به دست خويش خود را به نابخردى و عقلگريزى مبتلا مىسازند، برخى از بدو خلقت از نعمت خدادادى عقل محروم هستند، بعضى به واسطه امراضى كه بدان دچار شدهاند، عقل خود را از كف داده و مجنون شدهاند، عدهاى هم با اين كه قوه عاقله خدادادى داشته و دارند، در اثر كنار گذاشتن و به كار نگرفتن آن، كمكم نيروى عقل و تدبير خود را از دست دادهاند؛ چون هر قوهاى را كه انسان از آن استفاده نكند و آن را تعطيل بگذارد، كمكم توان خود را از دست مىدهد؛ مثلا اگر كسى چشم خود را براى مدتى ببندد، كم نور مىشود و يا اگر عضوى مانند دست را مدتى ببندد، كمكم خشك مىشود و نيروى خود را از دست مىدهد. قوه عاقله هم اگر با وجود استعداد خدادادى و عقل مادرزادى به كار گرفته نشود كمكم نور آن خاموش مىگردد. به كار نگرفتن نيروى عقل به اين معناست كه آدمى غرق در شهوات شده، دنبال هوا و هوسها برود؛ كه در اين صورت ديگر به فرمان عقل گوش نمىدهد و از اين رهگذر كمكم نور عقل او خاموش مىشود و خردمندى خويش را از دست مىدهد. لذا همنشينى و مصاحبت با چنين كسانى كه به هر علتى از توان عقلى بىبهره هستند نه تنها براى انسان فايدهاى ندارد، بلكه آدمى را در معرض اثر سوء رفتار آنها قرار مىدهد و باعث بدبختى و نگونبختى مىگردد كه صُحْبَةُ الْجاهِلِ شُؤْمٌ؛ همنشينى با جاهلان شوم است.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org