- درسبيستوسوم:آيين زندگى
- درسبيستوچهارم:همنشين شايسته
- درسبيستوپنجم:آفت ارتباطهاى اجتماعى
- درسبيستوششم:اعتصام قلب
- درسبيستوهفتم:آرزوهاى طولانى
- درسبيستوهشتم:دل صاف
- درسبيستونهم:جايگاه تجربه در زندگى انسانى
- درسسيام:فرصتهاى طلايى
- درسسيويكم:ريشه برترىطلبى
- درسسيودوم:خطر و حذر
- درسسيوسوم:روابط اجتماعى
- درسسيوچهارم:آداب رفاقت (1)
- درسسيوپنجم:آداب رفاقت (2)
- درس سيوششم:آداب رفاقت (3)
- درسسيوهفتم:انواع روزى
- درسسيوهشتم:دنياى ايدهآل
- درسسيونهم:درس تاريخ (1)
- درسچهلم:درس تاريخ (2)
- درسچهلويكم:از انسانيّت تا...
- درسچهلودوم:حقشناسى
- درسچهلوسوم:از فضيلت تا رذيلت
درس سى و هشتم
دنياى ايدهآل
شيوه زندگى
حقيقت زندگى دنيايى در فرهنگ انبي
سرانجام زندگى غير الهى
تجارت قرآنى
خريد رضا و رضوان الهى
دنيا غصه ندارد
دنياى ايدهآل
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
إِنَّمَا لَكَ مِنْ دَنْيَاكَ مَا أَصْلَحْتَ بِه مَثْوَاكَ فَأَنْفِقْ فِى حقٍّ وَ لاَ تَكُنْ خَازِنًا لِغَيْرِكَ وَ إِنْ كُنْتَ جَازِعًا عَلَى مَا تَفَلَّتَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْكَ فَاجْزَعْ عَلَى كُلِّ مَا لَمْ يَصِلْ إِلَيْكَ؛
همانا بهره تو از دنيايت همان است كه خانه آخرت خود را آباد ساختهاى. پس بهجا انفاق كن و خزانهدار ديگران مباش. اگر بر آنچه از دستت رفته زارى مىكنى پس بر همه آنچه به آن دست نيافتهاى زارى كن.
مولىالموحدين على(عليه السلام) در اين نامه در موارد بسيارى بر ماهيت گذرا بودن دنيا، زندگى در آن و بىارزشى آن تصريح نمودهاند و اين واقعيت را به تعابير مختلف بيان فرمودهاند كه لذايذ دنيا را مىبايد در راه كسب سعادت آخرت به كار گرفت و اِلاّ نه پايدار مىمانند نه ارزشى دارند. تكرار اين حقيقت در خطبهها و نامههاى ايشان كه گاه در يك خطبه يا نامه چندين بار تكرار مىشود، نشان از شدت اهميت آن دارد، كه اگر بيش از اين هم تكرار مىشد مفيد مىبود؛ چون انسان آنچنان در اين جهت گرفتار غفلت مىشود كه اگر هر روز و هر شب هم به او متذكّر شوند باز هم احتمال دارد كه آن را فراموش كند و در انتخاب مسير زندگى و بهرهبردارى از لذايذ دنيا طريق انحراف پيش گيرد؛ لذا بيان شيوه صحيح زندگى و بهرهمندى از دنيا، براى سعادت او بسيار مهم است.
شيوه زندگى
تصور ابتدايى انسان از شيوه صحيح زندگى اين است كه بايد به فكر تأمين نيازهاى دنيايى و
لذتبردن از دنيا باشد؛ لذا نخست مىبايد در فكر تأمين نيازهاى ضرورى؛ مانند خوراك و پوشاك و در مرحله بعد در پى نيازهايى همچون همسر و مسكن و لوازم زندگى برآيد. در حالى كه انسان مسلمانِ معتقد به خداوند و روز جزا، با خود مىگويد كه براى زندگى آخرت نيز بايد انديشهاى نمود و در كنار امر معاش در امر آخرت نيز مىبايد تلاش كرد تا در آخرت از ثمرات آن برخوردار باشيم. پايينترين حد اين تلاش آن است كه در كنار كسب درآمد و برخوردارى از لذايذ و نعمتهاى دنيايى، بخشى از تلاشهايمان را نيز صرف آخرت كنيم و نماز و روزهاى هم در پرونده اعمالمان ثبت نماييم. درصد زيادى از افراد جامعه ما چنين روشى دارند. گروه كمترى از اهل ايمان و آنان كه كم و بيش در ايمان خود راسخند، سعى مىكنند افزون بر اين، امور دنياى خود را نيز بهگونهاى تنظيم كنند كه محدوده واجبات و محرمات الهى رعايت شود. شكى نيست كه اين گروه دوم، انسانهايى خوب و صالحند و در مسير خدا و پيامبر و ائمه(عليهم السلام) گام برمىدارند؛ اما بايد بدانيم حد تربيت در مكتب انبيا و ائمه(عليهم السلام) و قرآن كريم منحصر به اين حدود نازل نيست. افقهاى بسيار بالاتر و وسيعترى پيش روى آدمى وجود دارد كه انبيا و ائمه(عليهم السلام) ما را به آن دعوت مىكنند و از اين منظر، انجام تكاليف شرعى و رعايت دستورات اخلاقى از مراتب بسيار نازل كمال محسوب مىگردد. در واقع، انجام واجبات و ترك محرمات، قدم اول است و همّت انسان بايد بسيار بلندتر و عالىتر از اين حد باشد. براى عبور از اين حد و ورود به آن مراتب عالىتر، نخستين قدم اين است كه انسان بينش خود را نسبت به زندگى دنيا اصلاح كند. بايد جايگاه خود و خداوند را در هستى بشناسد و هدف از خلقت خويش را دريابد.
اما بايد اعتراف كنيم كه معمولا معرفت ما در اين زمينه بسيار ناقص و ناچيز است. گاه به دليل معرفت كم و ناقص دچار اشتباهات فاحشى مىشويم كه خسارات جبرانناپذيرى به بار مىآورد. حتى برخى افراد گاه تا درجهاى از سقوط پيش مىروند كه مىگويند: اصولا تكاليف شرعى به چه كار مىآيند و براى چه هستند؟ عصر تعيين تكليف مربوط به دوران بردهدارى و جوامع عقبافتاده بود و گذشت. انسان اين عصر در پى تكليف نيست؛ بلكه به دنبال استيفاى حقوق خويش است و به مطالبه آنها آمده است؛ حقوقى كه طى صدها و هزاران سال از انسان
دريغ داشته شده و ناديده انگاشته شده است. «تكليف» براى انسان امروزى واژهاى ناآشنا و غريب است. امروزه ما نهتنها در پى شناخت تكاليف خود در برابر خدا نيستيم؛ بلكه حتى از خدا نيز حقوق انسانى خود را مطالبه مىكنيم!
ريشه اين تفكر در تلقى خاص فرهنگ غرب از هستى، خدا و انسان نهفته است و با مقايسه اين دو نوع بينش مىتوان به اختلاف عميق فرهنگ انبيا و آنچه فرهنگ غرب القا مىكند، پى برد. به هر حال فرهنگ مادّى الحادى هميشه وجود داشته و خواهد داشت. تا شيطان هست اين فرهنگ هم وجود دارد و نزاع بين فرهنگ الهى انبيا با فرهنگ شيطان، كه در فرهنگ امروز غرب متجلى است، براى هميشه باقى است. به همين دليل اگر روز و شب با فرهنگ انبيا ارتباط داشته باشيم، باز هم كم است؛ چون القائات فرهنگ شيطانى غرب دست از سر بشر برنخواهد داشت.
حقيقت زندگى دنيايى در فرهنگ انبيا
بنيان اختلاف اين دو فرهنگ بر نگرش آنها به عالم استوار است كه يكى آغاز و انجام زندگى را در همين دنيا مىبيند؛ ولى قرآن تأكيد مىكند كه در واقع زندگى آدمى در اين دنيا مانند زندگى جنين در داخل رحم است. انسان براى رسيدن به آن دنيا مىبايد مانند جنين، چندى در اين عالم زندگى كند تا زمان ورود به عالم ديگر فرا برسد؛ همانگونه كه يك جنين بايد مدتى در شكم مادر بماند تا به مرحلهاى از رشد برسد و لياقت تولد و ورود به دنياى ديگر را پيدا كند. البته فرق ما، در اين عالم، با جنين داخل رحم در اين است كه جنين در رحم از خود اختيارى ندارد و شرايط طبيعى و قوانين تكوينى او را به مرحله ورود به دنياى ديگر مىرساند؛ اما در رَحِمِ دنيا، بايد خودمان تلاش كنيم و رشد نماييم، تا لياقت لازم را كسب كنيم و آن گاه در عالم رحمت الهى متولد شويم. درواقع زندگى ما از اين جا شروع مىشود؛ لذا كسانى كه مىپندارند زندگى، محدود به حيات در اين دنياست، وقتى پاى به عرصه آخرت مىگذارند، مىگويند: يَالَيْتَنِى قَدَّمْتُ لِحَيَاتِى.(1) نكته قابل توجه اين است كه در اين آيه مباركه خداوند نمىفرمايد:
1. فجر (89)، 26.
يَالَيْتَنِى قَدَّمْتُ لِحَيَاتِ الاَْخِرَة؛ بلكه مىگويد يَالَيْتَنِى قَدَّمْتُ لِحَيَاتِى؛ اى كاش براى زندگى خود كارى كرده بودم؛ يعنى زندگى دنيا حيات نبوده است. زندگى حقيقى در عالم آخرت است و بس؛ لذا در آيه شريفه وَ إِنَّ الدَّارَ الاَْخِرَةَ لَهِىَ اْلحَيَوَان؛(1) با تأكيد و حصرِ فراوان؛ مانند «إِنّ» كه از حروف تأكيد است، لام تأكيد، ضمير فصل «هى» و «الف و لام» در لفظ «الحيوان»، آن هم بعد از ضمير فصل «هى» مىفرمايد: إِنَّ الدَّارَ الاَْخِرَةِ لَهِىَ الْحَيَوَان؛ حيات فقط آن جاست و بس.
بر اين اساس ما بىجهت زندگى دنيا را حيات مىناميم. اين جا زندگى نيست؛ «دار الغرور» است؛ اين گولزنك است. زندگى حقيقى آن جاست. تفاوت عقيده و ديدگاه ما با نظر خداوند متعال و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه هدى(عليهم السلام) در همين جاست. آنها مىگويند زندگى حقيقى آن جاست؛ ولى ما مىگوييم نخير؛ زندگى اين جاست. ما اينگونه مىانديشيم كه آن جا مرگ و نيستى است؛ اما سخن خداوند سبحان و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه هدى(عليهم السلام) اين است كه اصل آنجاست. اين زندگى يك دوره بسيار كوتاه، مثل يك چشم بر هم زدن است؛ تا بلكه در اين مدت رشد و ترقى كنيم؛ در حالى كه آن زندگى، اصيل و بىنهايت است و زندگى اين دنيا، اگر بتوان آن را زندگى ناميد، فرعى و مقدمه ورود به زندگى اصيل اخروى است.
اگر ما اين واقعيت را درك كنيم و به آن ايمان بياوريم، رفتارمان بسيار تغيير مىكند؛ زيرا وقتى تصور ما نسبت به هستى، عالم و انسان و جامعه و... تغيير كند، خواستههايمان نيز تغيير مىكند و آرزوهايمان از بنيان دگرگون مىشود و بر همين اساس نوع رفتار و اعمالمان نيز متحول مىشود. حتى كميت و كيفيت آنها نيز تغيير مىيابد. اما تا زمانى كه بينش ما درباره هستى و عالم و انسان مطابق آنچه خداوند سبحان و ائمه اطهار(عليهم السلام)فرمودهاند نباشد بىترديد به شكل ديگرى رفتار مىكنيم و تمام آرزوها، اميال، خواستهها و اعمال و كردار ما با آن انديشهاى كه درباره هستى، عالم و انسان داريم هماهنگ و مطابق مىشود. به سبب تأثير اين نوع بينش است كه با تأكيد فراوان توصيه مىشود كه جايگاه و رابطه زندگى دنيا و آخرت را فراموش نكنيد؛ حقيقت دنيا و آخرت را بفهميد و براى هر يك به ميزان ارزش آن تلاش كنيد. با اين همه، وضع اكثر مردم همينگونه است كه ما هستيم. اكثر ما بعد از اينكه با استدلال به
1. عنكبوت (29)، 64.
واقعيت دست يافتيم و حقيقت زندگى دنيا و آخرت را فهميديم، باز در مقام عمل تمام اين يافتهها، باورها و عقايد را فراموش مىكنيم و صبح كه از خواب بر مىخيزيم تنها به فكر زندگى همين دنيا هستيم و بس. گرچه با لطف خداوند و به بركت تربيت اسلامى و تلاش پدر و مادر، در ابتداى هر روز با ياد خداوند متعال از خواب بر مىخيزيم و صبح را با نماز آغاز مىكنيم؛ اما فقط همين چند لحظه را در ياد زندگى اخروى و آبادانى حيات آنجهانى هستيم و دو ركعت نماز صبح كه تمام شد ديگر تمام فكر و همّ و غمّ ما همين دنياست تا اينكه زمان نماز بعدى فرا برسد. با اين حساب، افراد بيگانه با اين تربيت، ديگر نيازمند توصيف نيستند و حال و روزگارشان معلوم است.
در هر حال اگر قدرى تأمل كنيم، خود تصديق مىكنيم كه مىتوانيم بسيار بهتر و كاملتر و شايستهتر از اين باشيم. مىتوانيم تمام تلاشهايى كه در اين زندگى انجام مىدهيم با كيفيتى بسيار برتر و با جديت بسيار بيشتر براى زندگى آخرت خود انجام دهيم؛ اگر درس مىخوانيم بسيار جدىتر و با انگيزه جلب رضايت خداوند باشد: إِلاَّ ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ اْلأَعْلَى،(1) و اگر اهل كار و تلاش فيزيكى هستيم با جديت بيشتر و براى اطاعت خداوند سبحان: إِبْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّه.(2)اين كارها شدنى است و به فعاليتهاى مادّى ما هم هرگز لطمهاى نمىزند؛ بلكه حتى مىتواند آنها را تقويت كند؛ چه در شكل فيزيكىِ دو نوع عمل، تفاوتى نيست و اختلاف عمل دنيايى با عمل آخرتى تنها در بعد انگيزه و نيت است. وقتى بينش ما نسبت به دنيا عوض شود هدفمان هم تغيير مىكند و در نتيجه انگيزه ما براى فعاليت متحول مىگردد. حال همان كارها را مىتوانيم با اتّكا به آن بينش و انگيزه، براى خدا و براى سعادت آخرت خود انجام دهيم.
پس بايد تلاش كنيم ابتدا شناخت خود را نسبت به عالم و آدم اصلاح كنيم و در مرحله بعد باور كنيم كه اين زندگى مقدمه رسيدن به زندگى حقيقىِ بىپايان است. اين عالم، رَحِمى است كه به عالم بسيار گستردهترى منتهى مىشود: وَ جَنَّة عَرْضُهَا السَّمَوَاتُ وَ الاَْرْض(3).
پس علت تأكيد بر شناخت دنيا و آخرت و تكرار اين مطلب به بيانها و تعبيرهاى مختلف
1. ليل (92)، 21.
2. نساء (4)، 114.
3. آل عمران (3)، 133.
كاملاً روشن شد. حال مشاهده مىكنيد كه اين تأكيدات هرگز زياده از حد نيست و هر قدر هم تكرار بشود باز هم لازم است و دامنه وسيع تأثير اين بينش و عمقِ نفوذ آن در تمام ابعاد وجودى و رفتارى و احساسى و اعتقادى انسانها، تأكيدها و تكرارهاى بيشتر از اين را مىطلبد. از همين روى در اوايل اين وصيتنامه، اميرالمؤمنين(عليه السلام) يك فصل مفصّل درباره اين مطلب ايراد سخن فرمودند و مثل همه نامهها و خطبههاى ديگر با بيانى مشروح، اين حقيقت خطير را شرح دادند كه زندگى دنيا چيست و آدمى براى چه در اين جا آفريده شده است و هدف او كجاست و... . اكنون در اين قسمت نيز بر اين حقيقت تأكيد كرده، مىفرمايند: اِنَّمَا لَكَ مِنْ دُنْيَاكَ مَا اَصْلَحْتَ بِهِ مَثْوَاك؛ از متاع اين دنيا چيزى براى تو و به نفع تو است كه با آن به اصلاح اقامتگاه خود يعنى عالم آخرت بپردازى. هر چه از اين دنيا براى آبادى آخرت خود استفاده كنى برايت مىماند و به نفع تو است؛ اما اگر از اينها تنها براى آبادى همين دنيا و لذات آن استفاده كنى و به همين ميزان اكتفا نمايى، نابود مىگردد و تمام مىشود. با اين تفاوت كه اگر آن لذات از راه حلال و با رعايت احكام شرع به دست آيد، عقاب اخروى ندارد، و اگر براى آبادى اين دنيا و رسيدن به لذتهاى گذراى آن احكام شرعى را زير پا بگذارى، به واسطه همين لذتهاى زودگذر دنيا، مؤاخذه خواهى شد.
سرانجام زندگى غير الهى
صرف پاىبندى و رعايت احكام شرعى و تحصيل روزى حلال و پرهيز از كارهاى حرام هرگز نيل به مقامى عالى محسوب نمىشود؛ بلكه زيربناى اين اعمال همان مطابقت و هماهنگى با خداوند و ائمه اطهار(عليهم السلام) در بينش و گرايش به دنيا و آخرت است. وگرنه اكتفا به رعايت احكام شرعى و پرهيز از محرمات و كسب روزى حلال مانند اين است كه آدمى گوهر گرانبهايى را كه در اختيار دارد، بدهد و در عوض يك وعده غذاى چرب و نرم بخرد؛ يعنى در حالى كه مىتواند با اين گوهر گران قيمت قصر و باغ دلگشا و زيبايى تهيه كند، آن را با يك وعده غذا معاوضه مىكند! آيا اين داد و ستد عاقلانه است؟! بىترديد علاقلان او را سرزنش مىكنند و اين عمل را كارى احمقانه مىشمارند. اگرچه مثلا چلوكباب چيز خوبى است و شكم
انسان را سير مىكند اما در مقايسه با خريد قصر و باغى دلگشا، بىارزش و ناقابل است و اصلا قابل مقايسه نيست.
عملكرد ما نيز در اين دنيا بهتر از اين نيست. ما نيز با همين لحظههاى كوتاه عمر مىتوانستيم يك قصر ابدى در عالم آخرت تهيه و تدارك كنيم؛ در حالى كه اوج هنر ما در دنيا اين است كه گناه نمىكنيم و موجب عذاب خود را فراهم نمىسازيم. در واقع با عملكرد و رفتار خود در اين دنيا هيچ نفعى براى زندگى اخروى به دست نمىآوريم و تنها هنر ما اين است كه اسباب عذاب خود را فراهم نمىكنيم؛ اما آن نفعى كه مىتوانستيم به دست آوريم، حاصل نمىشود و تنها به اين مقدار دل خوش كردهايم كه خسارتى متوجه ما نمىشود. روشن است كه اين عملكرد؛ يعنى اكتفا به دفع ضرر و خسارت با وجود امكان تحصيل سودِ فراوان هرگز عاقلانه نيست. به بيان صريح، جز عملى احمقانه نمىتوان نام ديگرى بر آن نهاد؛ چه وقتى تنها به رعايت احكام شرعى بسنده مىكنيم، ثمرهاى جز نفى عذاب عايد ما نمىشود و در واقع خسارتى را متحمل شدهايم كه هيچ عاقلى آن را نمىپذيرد.
سود واقعى در آن است كه تمام لحظات و امكانات خود را در مسير تحصيل زندگى جاودان آخرت و رضايت خداوند صرف كنيم؛ زيرا آنچه باقى مىماند و فنا و زوال ندارد سعادت آخرت و رضايت حضرت سبحان است و بس، و ساير امور، هر قدر هم حلال و خوب باشند از بين مىروند: مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاق.(1) باقيات آنهايى است كه مىماند و پيش خداست: اَلْمَالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الحَيَوةِ الدُّنْيَا وَاَلْبَقِيَتُ الصَّلِحَتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَاباً...؛(2) اين لذايذ دنيا زيورى بيش نيستند و براى سر و سامان دادن به همين زندگى و زرق و برق خانه دنيا به كار مىآيند و در پايان اين زندگى، آنها هم از بين مىروند و تمام مىشوند: وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا كَمَاء اَنْزَلَنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الاَْرْضِ فَأَصْبَحَ هَشيًما تَذْرُوهُ الرِّيح؛(3) و براى آنان زندگى دنيا را مثل بزن كه مانند آبى است كه آن را از آسمان فرو فرستاديم؛ سپس گياه زمين با آن در آميخت و [چنان] خشك گرديد كه بادها پراكندهاش كردند. در اين رابطه مناسب است به سرگذشت قارون كه در قرآن كريم آمده، اشاره كنيم.
1. نحل (16)، 96.
2. كهف (18)، 46.
3. كهف (18)، 45.
تجارت قرآنى
خداوند آنقدر به قارون ثروت داده بود كه مردان قوى نمىتوانستند دسته كليد گنجهاى او را جابهجا كنند: إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالعُصْبَةِ أُوْلِى الْقُوَّة.(1) در آن زمان بانكى وجود نداشت تا مردم اموالشان را نزد آن به امانت بگذارند. مردم ثروت و اموال خود را داخل خزاينى مخفى مىنمودند و درِ آنها را محكم مىبستند و با قفلهاى سنگينى كه كليدهاى محكمى داشت آنها را نگهدارى مىكردند و از اين طريق مال و ثروت خود را از دستبرد سارقان مصون نگه مىداشتند. طبعاً آن خزاينى كه بزرگتر بود، قفلهاى محكمتر و سنگينترى داشت؛ ثروت انبوه، تعداد خزاين بسيارى مىطلبيد و كليدهاى آنها نيز به اندازهاى زياد بود كه خود، وزنه سنگينى تشكيل مىداد و كسى قادر به جابهجايى آنها نبود. بزرگترين سرمايهدار آن عصر قارون بود كه گروهى از مردان نيرومند و قوى دسته كليدهاى خزاين او را جابهجا مىكردند. مردم مؤمن قارون را نصيحت مىكردند: اِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لاَ تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْفَرِحِينَ وَابْتَغِ فيَما ءَاتَيكَ اللَّهُ الدَّارَ الاَْخِرَةَ وَ لاَ تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ أَحسِنْ كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَلاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِى الاَْرْضِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ المُفْسِدِين.(2) آنها به قارون چند نصيحت مىكردند: 1. به او مىگفتند خيلى سرمست و مغرور مشو: لاَ تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْفَرِحِين. آنهايى كه مغرور و سرمست مال دنيا مىشوند همه چيز را فراموش مىكنند و بىترديد خداوند نيز اينان را دوست نمىدارد. منظور از «لاَتَفْرَحْ» اين نيست كه شاد نشو و خوشحال مباش؛ بلكه مقصود، شادىها و تفريحهاى مذموم است. به بيان بهتر منظور، مستىهاى مغرورانه و انحرافانگيز برخاسته از باد نخوت است كه فرد به ثروت خود مىنازد و مىبالد. پرواضح است كه غرور برخاسته از ثروت و مال دنيا جز انحراف از حق و پشت كردن به فرمان الهى نتيجهاى ندارد و خدا هم چنين افرادى را دوست نمىدارد؛ 2. نصيحت دوم آنها اين بود: وَابْتَغِ فِيمَا ءَاتَيكَ اللَّهُ الدَّارَ الاَْخِرَة؛ اين نعمتهايى را كه خدا به تو داده، وسيله رسيدن به آخرت قرار بده و به كمك آن، سراى آخرت خود را آباد كن. «اِبْتغاء» به معناى در جستجوى چيزى بودن است؛ «وَابْتَغِ» يعنى
1. قصص (28)، 76.
2. قصص (28)، 76 و 77.
با اين ثروت و سرمايه در جستجوى سراى آخرت باش و آن را هدف خويش بدان؛ 3. سفارش ديگر آنان اين بود كه: وَ لاَ تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا؛ بهره خودت را از دنيا فراموش مكن. درباره اين جمله چند گونه سخن گفتهاند:
بعضى از مفسران مىفرمايند، وقتى كه مردم مؤمن به نصيحت قارون پرداختند، اول به او نصيحت كردند كه به فكر آخرت خود باش. بعد، از بيم افراط در عمل به اين سفارش و پرداختن افراطگونه به امور آخرت و بىارزش انگاشتن دنيا، به وى گوشزد كردند كه بهره خويش از آخرت را فراموش نكن. به تعبيرى مقصود آنها اين است كه اگر مىگوييم به فكر آخرت خود باش به اين معنا نيست كه دنيا را رها سازى و دست از دنيا بشويى. خير؛ نصيب و بهره خود را در دنيا فراموش مكن و بهرهات را از دنيا بستان و از دنيا هم لذت ببر؛ ولى در كنار آن مبادا آخرت را فراموش كنى.
گروهى ديگر از مفسران اين قسمت آيه را به اين بيان تفسير مىفرمايند كه منظور از عبارت لاَ تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا، اين است كه مبادا دنيا را به طور كلى فراموش كنى و هيچ لذتى از آن نبرى. نه؛ دنيا را هم فراموش نكن؛ اما اصل و هدف خود را آخرت قرار بده.
دسته ديگر از مفسران مىفرمايند اين بخش از آيه در واقع متمم قسمت اول آيه كريمه است كه مىفرمايد: وَابْتَغِ فيَما ءَاتَيكَ اللَّهُ الدَّارَ الاَْخِرَة؛ يعنى فراموش نكن كه بهره تو از دنيا كسب آخرت است و بايد از نعمتهاى دنيايى به نفع آخرت خود استفاده كنى؛ لذا بهره خود را از اين دنيا فراموش نكن؛ چه بهره تو از دنيا آن است كه آخرت خود را آباد سازى و از رهگذر دنيا به سراى رحمت جاودان برسى، وگرنه چيزى براى تو باقى نمىماند كه صرف لذتهاى دنيا كنى.
از بين تفسيرهاى بيان شده براى اين بخش از آيه شريفه، شايد تفسير اخير مناسبتر باشد؛ چون قارون هيچ وقت التذاذ از دنيا را فراموش نكرده بود تا به وى بگويند مبادا از دنيا بهره نبرى و نصيب خود را از دنيا فراموش كنى. تمام همّ و غمّ او رسيدن به لذايذ دنيا بود. آنچه قارون فراموش كرده بود بهرهبردن از دنيا براى آباد ساختن آخرت بود؛ لذا لازم بود به او بگويند به فكر آخرت خود باش و فراموش نكن كه آنچه براى تو از اين لذايذ و نعمتهاى
دنيايى مىماند، همان چيزى است كه به وسيله آن آخرت خود را آباد مىسازى. آن بهره و نصيبى كه نبايد از دنيا فراموش كنى همين است كه همه نعمتهاى اين دنيا را در راه آخرت صرف كنى. نعمتهاى دنيا را مصرف كن و از آن لذت ببر؛ اما بهگونهاى كه براى سعادت آخرت تو مفيد باشد. لذتبردن از خوبىهاى مشروع دنيا اگر در راه عبادت خدا و به منظور كسب قوّت براى انجام وظايف الهى باشد، براى آخرت مفيد است.
با توجه به مطالب فوق به نظر مىرسد عبارت إِنَّمَا لَكَ مْن دُنْيَاكَ مَا اَصْلَحْتَ بِهِ مَثْوَاكَ از وصيت امام(عليه السلام)، مؤيد همين تفسير اخير است. مفهوم «لَكَ» در عبارت فوق همان نصيب و بهره از دنياست. و كلمه «إِنَّمَا» نيز از ادات حصر است و مفهوم انحصار را مىرساند؛ يعنى همانا بهره تو از دنيا چيزى جز اين نيست كه با آن آخرت خود را آباد سازى؛ همان گونه كه خداوند متعال در آيه كريمه مىفرمايد: لاَ تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا؛(1) بهره خودت را از دنيا فراموش نكن. آن بهرهاى كه قارون فراموش مىكرد و لازم بود به وى تذكر داده شود بهره او از دنياست كه آن را وسيلهاى براى آخرت قرار دهد.
البته همان گونه كه گذشت اين يك نوع تفسير براى آيه است و اشاره كرديم كه تفسيرهاى ديگرى هم بيان شده است؛ ولى از بين تفاسير ارائه شده، گويا اين تفسير صحيحتر است؛ چراكه اين تفسير با كلام حضرت على(عليه السلام) تأييد مىشود و منظور آيه شريفه و حضرت(عليه السلام)اين است كه بهره انسان از دنيا و چيزى كه از اين دنيا به نفع انسان است، بهرهبردن از آن براى آخرت است والاّ اگر دنيا در هر مسير ديگرى غيراز اين راه هزينه و صرف گردد نتيجهاى جز زيان ندارد؛ چه اگر آدمى دنيا را در مسير دنيا و به خاطر دنيا صرف كند سرمايهاى را كه مىتوانسته با آن منافع بىشمارى كسب كند از دست داده است. در واقع اگر اين سرمايه در راهى جز تجارت آخرت صرف شود، ديگر سودمند نيست و نمىتوان آن را بهره و فايده ناميد. وقتى مىتوان آن را فايده ناميد كه اين ثروتها و نعمتها در راه كسب ثروت بيشتر و جاودان؛ يعنى تحصيل سراى آخرت به كار رود.
1. قصص (28)، 77.
خريد رضا و رضوان الهى
بعد از بيان اين قاعده و دستور كلى براى زندگى و تحصيل آخرت، حضرت على(عليه السلام) به بيان يكى از مصاديق مهم آن مىپردازند. قبل از پرداختن به اين عبارت ثمين و گرانسنگ، مناسب است مقدمهاى را بيان كنيم.
ما وقتى به رفتارها و حالات خود مراجعه مىكنيم متوجه مىشويم كه سرمايه به دست آمده را هرگز ارزان از كف نمىدهيم؛ مثلاً اگر مقدارى پول داخل كيف خود داريم به محض اينكه موردى پيش آيد آن را خرج نمىكنيم؛ چه آن را با زحمت به دست آوردهايم و نمىتوان آن را بيهوده هدر داد يا در برابر متاعى كمارزش هزينه نمود. از اين روى آن را در جايى كه ضرورت يا سود بيشترى دارد يا مشكل اساسىترى را حل مىكند هزينه مىنماييم. حال آيا اگر آن را در راه خدا صرف كنيم باز هم موجب خسران مىشود؟ بىترديد هرگز صرف مال و دارايى در راه خدا موجب ضرر و زيان نمىشود و اين تنها راهى است كه سودآوربودن آن تضمين شده است.
اينك با عنايت به اين تضمين الهى چه چيز مانع مىشود تا اين پول را در راه خدا خرج كنيم؟ آيا جز اين است كه مىپنداريم اگر آن را صرف زندگى دنيا كنيم بهتر است؟! يا گمان مىكنيم بهتر است هزينه نشود و باقى بماند تا در روز مبادا صرف زندگى شود؟ اين موانع چيزى جز همان تعلق به لذتهاى دنيا نيست كه مانع مىشوند انسان انفاق كند. لذا براى اين كه از شُحّ و بخل و گرفتگى و امساك نجات پيدا كنيم بايد بفهميم كه نفع ما در اين است كه آن را براى آخرت صرف كنيم؛ نه اينكه صرف زندگى دنيايى يا ذخيره روز مبادا سازيم. آنچه سودمند و جاودان است انفاق در راه خداست: وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون.(1) اين تعبير در چندين جاى قرآن آمده است. خداوند سبحان مىفرمايد: كسانى به فلاح و رستگارى مىرسند كه از بخل و امساك و گرفتگى نجات پيدا كنند؛ لذا آن كسانى كه به بخل مبتلايند و مالاندوزى مىكنند، هرگز به رستگارى نمىرسند. رستگارى از آنِ كسى است كه از بخل و امساك و گرفتگىِ دست رها شود.
1. حشر (59)، 9.
«شحّ» تقريباً به معناى «گرفتگى» است و معناى آن خيلى نزديك معناى «بُحّ» مىباشد. اگر صداى كسى بگيرد به اين حالت «بُحّ» مىگويند. حال به گرفتگىِ دست، كه مانع عطا و بخشش مىگردد «شحّ» مىگويند. «گرفتگى دست» كنايه از سخت به دنيا چسبيدن و رهانكردن آن است. چسبيدن به دنيا باعث بدبختى انسان مىشود؛ لذا كسى كه در پى سعادت است بايد سعى كند از اين گرفتگى رها شود؛ اما مهم آن است كه بدانيم چه وقت انسان مىتواند از اين مانع سعادت رهايى يابد؟ با توجه به مطالب گفته شده پاسخ اين پرسش حياتى و حساس واضح است. آدمى وقتى مىتواند از تعلق دنيا رهايى يابد كه از عمق جان بفهمد بخشش و عطاى او در اين دنيا به نفع خود او است و اگر مال و ثروت خود را براى زندگى دنيا صرف كند لذت آن كوتاه و گذراست؛ چون دنيا ماندنى نيست. اما اگر انسان براى خدا و در راه خدا خرج كند افزون بر اينكه در همين دنيا لذت مىبرد، خداوند نشاط روحىيى به او عطا مىكند كه هميشگى و دايمى است. وقتى انسان به خاطر رضايت خدا به ديگران خدمت مىكند علاوه بر پاداش دنيايى، تأثير اين عمل تا ابد براى او باقى مىماند و ثمرات كار نيكِ خداپسندانه خود را در آخرت مىچشد. از اين روى حضرت(عليه السلام) در ادامه وصيت مىفرمايند: فَأَنْفِقْ فِى حَق؛ در راه حق انفاق كنيد و اگر مالى داريد در راه صحيح خرج كنيد. اين مال را براى ديگران نگه نداريد و خزانهدار ديگران نباشيد: وَ لاَ تَكُنْ خازِناً لِغَيْرِك.
عاقبت فزونطلبى كسانى كه يك عمر تلاش مىكنند تا لحظه به لحظه بر ثروت خود بيفزايند چيست؟ آنها مىخواهند به كجا برسند؟ مگر غير از اين است كه اين افراد خزانهدار ديگرانند و مانند يك نگهبان عمل مىكنند و هر چه به دست مىآورند در ساختمانى كه نگهبانى آن را بر عهده دارند جمعآورى و نگهدارى مىكنند. مگر انباردار يك كاروانسرا عملى غير از كار اين گروه انجام مىدهد؟ اگر انباردار يك تجارتخانه از كالاى انبار شده استفاده كند و سود ببرد، اين گروه هم سود خواهند برد! بديهى است ذرهاى سود و بهره به آن انباردار نمىرسد؛ بلكه مرتب كالاها و اموال را تحويل مىگيرد و داخل انبار مىگذارد و درب آن را مىبندد و از آنها نگهدارى مىكند؛ ولى خودش بهرهاى از آنها نمىبرد.
حال شما هم كه اين اموال را انفاق نمىكنيد مانند آن انباردار هستيد كه آنها را جمع و
نگهدارى مىكند. در يك كلام انباردار ديگران هستيد، منتهى انباردار بىجيره و مواجب؛ چون يك انباردار حداقل دستمزد و حقوق انباردارى خود را دريافت مىكند و در واقع شغل انباردارى به نفع او است؛ اما گاه همين مقدار نيز عايد شما نمىشود. چه بسا بعد از مردن شما و به سر آمدن مدت انبارداريتان، وارثان بر سر تقسيم ارث و اموال ذخيره شده با يكديگر به نزاع و مشاجره بپردازند و هر يك از صاحبان سرمايه و كالا هزار فحش و لعنت و نفرين نثار روح شما نمايند و اگر حقوق دنيايتان را پرداخت نكردهاند در آخرت شما را از لعن و نفرين بىنصيب نمىگذارند! حال نيك انديشه كنيد كه آيا انباردارِ بىحقوقِ ديگران بودن ارزش دارد يا نه؟ آيا ما براى اين كار آفريده شدهايم؟ پس فَأَنْفِقْ فِى حقٍّ وَلاَتَكُنْ خَازِنًا لِغَيْرِك؛ اموال خود را در راه صحيح خرج كنيد و خزانهدار و انباردار در ديگران نباشيد.
دنيا غصه ندارد
در ادامه اين وصيت، امام متقين على(عليه السلام) موعظه ديگرى به امام حسن(عليه السلام) مىفرمايند. بىترديد مردم بر اثر تعلقى كه به امور دنيا و لذتها و متاع آن دارند، اگر اندكى از اين متاع و ثروت را از دست بدهند، يا آن را مفقود ببينند، دلتنگ مىشوند و غصه فراوان مىخورند. شايد همه ما برخى از مراتب اين دلتنگى و ناراحتىِ ناشى از فقدان متاع دنيا را تجربه كرده باشيم؛ مثلا با گمكردن يك جلد كتاب يا انگشترى يا قطعهاى اسكناس؛ حتى در حال نماز قادر به تمركز حواس نبوده، بارها دچار حواسپرتى مىشويم و شىء مفقود شده را مىجوييم. چه بسا به پرخاشگرى پرداخته، باعث ناراحتى خود و ديگران مىشويم و ممكن است اعمال خلاف ادب و اخلاق از ما سرزند. اين روحيه ما به هنگام گمشدن يك قطعه اسكناس است. حال اگر مالالتجاره كسى در دريا غرق شود چه مىكند؟ اگر زلزله يا سيل خانه و سرمايه كسى را از بين ببرد، او چه بر سر روز و روزگار خود و ديگران مىآورد؟ به هر حال گاه مفقود شدن يك انگشترى يا يك تسبيح قيمتى، چندين روز آدمى را غصهدار و چه بسا مريض مىكند يا او را از كارهاى مهم ديگر باز مىدارد و تمام ذهن و فكر او را مشغول مىدارد و نيرويى كه بايد صرف كار و عبادت شود صرف دلمشغولى فقدان متاع دنيا مىكند. اين نگرانى و غصه و
دلمشغولى گاه انسان را فلج مىكند و شيرينى زندگى را در كام وى چون زهر مىنمايد. در حالى كه همگان مىدانيم زندگى اين دنيا هرگز بدون آفت و بلا و گرفتارى و از دست دادن اموال و حتى خداى ناكرده عزيزان نيست و به طور حتم آدمى به اين امور مبتلا مىشود. لذا آنچه مهم مىنمايد كيفيت برخورد با اين حوادث و پديدههاى حتمى است. اگر بنا باشد آدمى با از دست دادن اندك ذرهاى از متاع دنيا ماتم بگيرد هيچ وقت در زندگى روى خوش نخواهد ديد. چنين كسى از انجام وظايف عبادى و دينى خود باز مىماند و كار و تحصيل و شغل خود را نمىتواند دنبال كند. به هنگام نماز تمركز حواس نخواهد داشت و با ديگران تلخى مىكند. رفتار و اخلاقش را در زندگى با زن و بچهاش هم تغيير مىدهد و... .
اين روحيه و انجام اين گونه اعمال نشانه نوعى بيمارى است و امام على(عليه السلام) بر اساس همين تلقى، براى علاج آن مىفرمايد: با خود بينديش كه كل دارايى تو در دنيا چهقدر است و چه چيزهايى در دنيا هست كه تو آنها را ندارى. بىترديد ما در دنيا خيلى چيزها را نداريم. اموال بسيارى در دست ديگران هست كه ما هيچيك از آنها را نداريم. هزاران گنج در زير زمين نهفته است كه ما آنها را نداريم. انبوه معادن طلا و نقره و نفت و الماس و... در دنيا و در اختيار انسانهاست كه ما ذرهاى از آن را نداريم. حال آيا هيچ عاقلى غصه مىخورد كه چرا آن معادن نفت و طلا و نقره و آن جواهرات مال من نيست؟ بىترديد هرگز هيچ عاقلى چنين غصهاى نمىخورد. پس اگر تو هم چيزى را از دست دادهاى، اينگونه تصور كن كه اين شىء هم از جمله آن امورى است كه از ابتدا تو آن را نداشتهاى. چگونه براى اموالى كه در اختيار تو نيست غصه نمىخورى، حال نسبت به اموالى كه از دست تو رفته است نيز غصه نخور و غمگين مباش؛ به ديگران تعرض نكن و هستى خود را نباز؛ بلكه خداوند را شاكر باش كه توانستى مدتى از آن بهره بگيرى و از اين لحظه كه آن را از دست دادهاى مثل ساير چيزهايى است كه مال تو نيست. چيزهاى زيادى وجود دارند كه شما آنها را نداريد. مگر بايد براى هر چيزى كه در دست ما نيست غصه بخوريم؟! بايد خداوند منان را شاكر باشيم كه مدتى از اين نعمت استفاده كرديم و اكنون نيز مدت آن به سر رسيده و از بين رفته يا در دست فرد ديگرى است و او از آن استفاده مىكند و بود و نبود آن به ما ربطى ندارد تا در انديشه آن باشيم. اگر دوباره به
دست ما رسيد، نعمت جديدى است كه خداوند بخشنده و مهربان به ما داده است و بايد شكر آن را به جا آوريم.
پس بهترين راه رهايى از غصه فقدان اموال از دست رفته اين است كه آن شىء را همانند بسيارى از اشيايى بدانيم كه هرگز در اختيار نداشتهايم. مگر نداشتن آنها غصه داشت كه از دستدادن اين يكى موجب غصه گردد!؟ إِنْ كُنْتَ جَازِعًا عَلَى مَا تَفَلَّتَ مِن بَيْنِ يَدَيْكَ فَاجْزَعْ عَلَى كُلِّ مَا لَمْ يَصِلْ اِلَيْك؛ اگر بناست وقتى چيزى از دستت رفت نارحت بشوى و جَزَع و فزَع كنى پس بايد براى هر چه به تو نرسيده و ندارى نيز غصه بخورى و ماتم بگيرى. اينها از آن جهت كه الان در اختيار تو نيستند مثل هم مىباشند؛ چه هر دو، نداشتن است. همانطور كه اين نداشتن غصه ندارد، اگر از نعمتى برخوردار بودى و استفاده كردى و اكنون آن را ندارى نيز غصه مخور؛ چه مثل چيزهاى ديگرى است كه اصلاً تو مالك آنها نبودهاى.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org