- پيشگفتار
- درساول:پند آسمانى
- درسدوم:ارزشهاى بنيادين
- درسسوم:حالات قلب ( 1 )
- درسچهارم:حالات قلب ( 2 )
- درسپنجم:از عبرت تا غفلت
- درس ششم:راه سعادت
- درسهفتم:جهاد فرهنگى
- درسهشتم:علم و عمل
- درسنهم:پناه امن الهى
- درسدهم:تربيت
- درسيازدهم:خوشههاى تجربه
- درسدوازدهم:علماندوزى
- درسسيزدهم:حقيقت دنيا
- درسچهاردهم:غرور
- درس پانزدهم:ادب معاشرت
- درس شانزدهم:سرمشق زندگى
- درسهفدهم:ارتباط با خدا (1)
- درسهجدهم:ارتباط با خدا ( 2 )
- درسنوزدهم:دعا ( 1 )
- درس بيستم:دعا ( 2 )
- درسبيستويكم:ياد مرگ
- درسبيستودوم:دنيا و آخرت
درس بيست و يكم
ياد مرگ
اعتقاد به معاد و اصلاح رفتار
ناگهانى بودن مرگ
چسان لذت دنيا را لذت ندانيم؟
تأثير رفتار جمعى بر رفتار فردى
تنبلى يا زهد
ياد مرگ
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
يا بُنَىَّ اَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَذِكْرَ ماتَهْجُمُ عَلَيْهِ وَتُفْضِى بَعْدَ الْمَوْتِ اِلَيْهِ، وَاجْعَلْهُ اَمامَكَ حَتّى يَأْتِيَكَ وَقَدْ اَخَذْتَ مِنْهُ حِذْرَكَ وَشَدَدْتَ لَهُ اَزْرَكَ وَ لا يَأْتِيَكَ بَغْتَةً فَيَبْهَرَكَ وَ لا يَأْخُذْكَ عَلى غَرَّتِكَ وَ اَكْثِرْ ذِكْرَ الاخِرَةِ وَ ما فيِها مِنَ النَّعيمِ وَالْعَذابِ الاَْليِمِ فَاِنَّ ذلِكَ يُزَهِّدُكَ فِى الدُّنْيا وَ يُصَغِّرُها عِنْدَكَ.
وَ اِيّاكَ اَنْ تَغْتَرَّ بِما تَرَى مِنْ إِخْلادِ أَهْلِها وَ تَكالُبِهِمْ عَلَيْها وَ قَدْ نَبَّأَكَ اللَّهُ جَلَّ جَلالُهُ عَنْها وَ نَعَتْ اِلَيْكَ نَفْسَهَا وَ تَكَشَّفَتْ لَكَ عَنْ مَساوِيها...
پسركم! فراوان به ياد مردن و به ياد پيشامدهاى بعد از مرگ كه ناگاه به آن درآيى، باش و مرگ را جلوى چشمان خود تصور كن تا آن گاه كه نزد تو مىآيد خود را آراسته و آماده نموده و كمر خود را بسته باشى كه مبادا ناگهان بيايد و تو را مغلوب سازد و در حالى كه فريفته شدهاى تو را دريابد. فراوان به ياد آخرت و نعمتها و عذاب دردناك آن باش كه همانا ياد آخرت زهدورزى در دنيا را به تو مىآموزد و دنيا را در نزد تو كوچك و خوار مىسازد.
و مبادا دلگرمى اهل دنيا كه به دنيا دل بستهاند و بر سر دنيا به يكديگر مىپرند، تو را فريفته سازد؛ چه آن كه خدا تو را از دنيا خبر داده و دنيا نيز وصف خويش را با تو در ميان نهاده و از زشتىهايش برايت پرده گشاده است.
در شرح و تفسير وصيّت مولا اميرالمؤمنين على(عليه السلام) به امام مجتبى(عليه السلام) به اين فراز رسيديم كه محور فرمودههاى حضرت(عليه السلام)، توجه به آخرت و زندگى ابدى و زنده نگهداشتن ياد مرگ مىباشد. بى ترديد هر موجود زندهاى عاقبت خواهد مرد و پايان دنيا جز مرگ نخواهد بود.(1)
1. نهج البلاغه: خ 156.
ولى آنچه افزون بر اين واقعيت مدّنظر اولياى دين(عليهم السلام)مىباشد، همانا به ياد آوردن دايم اين واقعيت خطير است كه اثرات تربيتى و اخلاقى فراوانى بر رفتار و افكار آدمى دارد؛ يعنى بعد از آگاهى از اين واقعيت بر هر شخص مسلمانى لازم است هميشه ياد مرگ را در خاطر خود زنده نگهدارد و تنها دانستن و باور داشتن مرگ كفايت نمىكند. در واقع عمق باور و منتهاى تأثير آگاهى از مرگ و معاد در اين نهفته است كه ياد آن هميشه در اذهان زنده باشد و لحظهاى فراموش نگردد. در اين جا حضرت على(عليه السلام) ما را به اين امر خطير سفارش و تأثير آن را در زندگى بيان مىفرمايند، به آن اميد كه مايه هدايت رهيافتگان طريق حق گردد.
اعتقاد به معاد و اصلاح رفتار
اگر در قرآن كريم دقت نماييم، مشاهده مىكنيم يكى از مسايلى كه بيش از هر مسأله ديگرى به آن اهميت داده شده، زندگى اخروى و ياد مرگ است. دليل آن هم اين است كه اعتقاد به آخرت و توجه به زندگى ابدى بيشترين تأثير و نقش را در رفتار انسان دارد. حتى اعتقاد به خداى متعال و اعتقاد به توحيد همانند اعتقاد به آخرت، در تغيير و اصلاح رفتار و اعمال آدمى تأثير ندارد. چه بسا افرادى كه اعتقاد به خداى متعال دارند، ولى اعتقاد به قيامت ندارند و با خود مىگويند در اين دنيا هرگونه كه مىخواهيم رفتار مىكنيم و هر آن چه دلخواه ماست انجام مىدهيم و نهايت امر اين است كه خدا راضى نيست؛ مهم نيست، عيبى ندارد!! اما اگر به معاد اعتقاد داشته باشد و باور كند كه تنها مسأله عدم رضايت خدا مطرح نيست، بلكه بناست كه براى هميشه بدبخت شود و به عذاب ابدى مبتلا گردد، ديگر اين گونه به دلخواه خود عمل نمىكند؛ چون به سهولت نمىتواند از كنار عذاب دردناك و جاودان آخرت بگذرد، مگر آن كه بسيار غافل و نادان باشد. و گرنه اگر اندكى عقل داشته باشد و زندگى دنيا و حيات جاودان آخرت را با هم مقايسه كند، متناهى و نامتناهى را با هم بسنجد ـ البته هرگز نمىتوان متناهى را با نامتناهى مقايسه نمود ـ بعيد است كه آن بىپايانِ جاودان را به اين اندكِ گذرا معامله كند. البته كسانى هستند كه آن قدر به خداى متعال معرفت دارند و چنان محبت الهى در دلشان خانه كرده است كه اگر تمام زندگى دنيا و آخرت آنها با سختى و بدبختى و عذاب بگذرد ولى خدا از
آنها راضى باشد، رضايت خداوند منّان را مقدم مىدارند. ولى هزاران افسوس كه چنين افرادى بسيار نادر هستند. بيشتر انسانها به جاى رضوان الهى، بيشتر مشتاق بهشت و حور و قصور هستند. در حالى كه بايد اين روحيه را دوست بداريم و رضوان الهى براى ما از هر چيزى مهمتر باشد و تمام همّ و غم خود را معطوف تحصيل ذرهاى از رضا و رضوان الهى نماييم تا بلكه به آن نايل آييم. رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ اَكْبَرُ...(1)؛ رضوان الهى از هر چيزى برتر است. به هر حال واقعيت اين است كه نوع انسانها تا به آن جا فرسنگها فاصله دارند. بسيار نادر و به غايت اندكند كسانى كه مانند على(عليه السلام) زبان حال و قالشان اين باشد كه: وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ لَوْكانَ رِضاكَ فِى اَنْ اُقْطَعَ اِرْبا اِرْباً وَ اُقْتَلَ سَبْعيِنَ قَتْلَةً بِاَشَدَّ ما يُقْتَلُ بِهِ النّاسُ لَكانَ رِضاكَ اَحَبُّ اِلى(2)؛ قسم به عزت و جلالت اگر رضاى تو در اين باشد كه بدن من پاره پاره شود و هفتاد مرتبه به شديدترين شكلى كه مردم كشته مىشوند كشته شوم، به جان خريدارم و هر آينه رضايت تو را بيشتر دوست دارم و اگر رضاى تو اين باشد كه در عذاب آخرت بسوزم ولى تو از من راضى باشى، من رضايت تو را برمى گزينم. اين سخن به ذهن هيچ فردى از افراد عادى خطور نمىكند، تا چه رسد كه بر زبانى جارى گردد و يا وجهه همت كسى واقع شود. فقط در اين حد است كه لفظش را كسى بگويد، و ما آن الفاظ را تكرار كنيم والاّ ذرهاى از آن معرفت و آن عشق و محبتى كه آن امام معصوم نسبت به خداى متعال دارند، در تمام وجود ما يافت نمىشود تا چنين اثرى را به دنبال داشته باشد. در واقع براى عموم مردم بيش از هر چيز عذاب و خوف از عذاب و طمع در ثواب، مطرح و در اعمال آنها مؤثر است و بيشتر تحت تأثير دو عامل انذار و تبشير و خوف و رجا هستند. تعداد كسانى كه فقط در پى رضايت و خشنودى حضرت حق جلّ جلاله باشند و هيچ كدام از اين دو عامل در آنها مؤثر نباشد، بسيار نادر است.
بنابراين اگر مردم اعتقاد به آخرت داشته باشند و بدانند نتيجه كارهاى خوب و بد و خير و شرى كه انجام مىدهند تا ابد برايشان حفظ خواهد شد، حواسشان را جمع مىكنند. ولى اگر به آخرت توجه نكردند و آن را فراموش نمودند، هواى نفس بر آنها غالب مىشود و لذتهاى زودگذر دنيا را ترجيح مىدهند و دستشان به هر گناهى آلوده مىشود. پس آن چه بيش از هر
1. توبه/ 72.
2. بحارالانوار: ج 77، ص 27، روايت 6.
چيز مانع از ابتلاى به گناه و جنايت مىشود همانا خوف از شقاوت ابدى و عذاب جاودان است. و شايد بتوان گفت كه طمع در پاداش و نيل به سعادت، به اندازه فرار از عذاب و... مؤثر نيست.
با اين بيان، واضح شد كه چرا در قرآن كريم و در سخنان اهل بيت(عليهم السلام) و از جمله نهجالبلاغه عمده مطالب حول محور دنيا و آخرت و بىاعتنايىنمودن نسبت به زندگى دنيا و لذايذ آن، و عشق آفرينى و ايجاد و افزودن محبت نسبت به زندگى اخروى است. واضح است كه مقصود از مطالب فوقالذكر آن نيست كه آدمى از زنده بودن فرار كند و بيزارى جويد؛ چرا كه زندگى دنيا نعمت بسيار ارزندهاى است و آخرت آدمى با آن رقم مىخورد و تعيين مىشود. آن چه در اين آيات و روايات مورد توجه مىباشد، همانا دلبستگى به لذتهاى دنياست كه چون موجب بىتوجهى و فراموش شدن آخرت مىگردد، مذموم شمرده است. پس اگر در فرمايشهاى اميرالمؤمنين(عليه السلام) اين مطلب بارها تكرار شده، از اين روست كه تكرار اين نكات، مقصود و مطلوب مىباشد؛ چون از يك طرف مانع مىشود كه آدمى سريع آخرت را فراموش كند و از طرفى ديگر تأثير ظواهر فريبنده دنيا و انگيزه روىآورى انسان را به طرف لذات دنيا بسيار تقليل مىبخشد. بدين خاطر است كه دايماً انسان احتياج به مذكِّر دارد تا فريب اين لذات را نخورده و به آخرت توجه داشته باشد. به بيان ديگر، علت ديگر اين همه اصرار و تكرار اين است كه آدمى فراموش نكند كه زندگى به مرگ منتهى خواهد شد، كه اگر آخرت را فراموش نمود، خيلى آسان فريب شيطان را مىخورد و هدف از زنده بودن و زندگى خود را نيز فراموش مىكند و نمىداند كه عاقبت كار به كجا مىانجامد و اين خود سبب مىشود كه اين لذايذ و خوشىها را هميشگى پندارد و على رغم مشاهده مصيبتها و اتفاقها و تصادف ناگوار و حادثههاى دردناك و مرگهاى نابهنگام، باز اين زندگى را هميشگى و آن لذّات سطحى و گذرا را مستمر بينگارد. اگر انسان توجه داشته باشد كه اين زندگى پايانى دارد، به قدر و منزلت خود پى خواهد برد. اگر بدانيم و عنايت داشته باشيم اين عمر موقت است و هميشگى نيست، قدر اين لحظات را خواهيم دانست و اين عمر را در راه صحيح صرف خواهيم كرد؛ يعنى به همان اندازه كه به گذرابودن اين عمر توجه داريم، سعى مىكنيم كه حداكثر استفاده را
از آن ببريم. ولى اگر از محدود بودن اين عمر كوتاه و فرصت زندگى غافل شويم، امروز سرگرم يك لذت و فردا سرگرم لذت ديگر شده و كمكم مرگ را فراموش مىكنيم و وقتى مرگ فراموش شد، غفلت بر انسان مستولى مىشود و با آمدن غفلت، هر انحراف و گناهى به دنبالش سهل شده و امكان بروز مىنمايد. پس راه نجات از ابتلا به وساوس و دسايس شيطانى و هواهاى نفسانى اين است كه توجه داشته باشيم مرگى در كار است و به زودى از اين ويرانههاى دنياى دنى كوچ خواهيم نمود.
ناگهانى بودن مرگ
در كنار تمام آن سخنان حايز اهميت، نكتهاى نازكتر از مو اذهان نازك بين را متوجه خود مىسازد كه مجهول بودن زمان مرگ نيز همانند خود مرگ و اعتقاد به مرگ و آخرت، تأثير برجستهاى در تغيير و تصحيح رفتار آدمى دارد. در واقع اين نكته ظريفتر از مو، بزرگترين نعمت الهى به بشريت است؛ چون با توجه به مجهول بودن زمان مرگ، هر كسى در هر آنى احتمال مىدهد كه مرگش برسد. از اينروى به طور مستمر و دايم مواظب اعمال و رفتار خود مىباشد؛ يعنى از آن جا كه اجل هر كسى مجهول است و معلوم نيست چه زمانى فرا مىرسد، همين معلوم نبودن زمان مردن، باعث مىشود كه ياد مرگ، هميشه در دل آدمى حضور داشته باشد و به آن بيشتر توجه كند و قدر عمرش را بيشتر بداند و مراقبت عملكرد خود باشد. اگر يكى از سفارشهاى ائمه(عليهم السلام) اين است كه زياد به ياد مرگ باشيد و از همينروست كه تأثير زيادى بر تربيت آدمى دارد. و اين جا هم حضرت على(عليه السلام) مىفرمايد: يا بُنَىَّ اَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَ ذِكْرَ ما تُهْجُمُ عَلَيْهِ وَ تُفْضِى بَعْدَ الْمَوْتِ اِلَيْهِ، وَاجْعَلْهُ اَمامَكَ؛اى فرزندم! زياد به ياد مرگ باش و فراوان به ياد بياور كه بعد از مرگ با چه برمىآيى و به كجا خواهىرفت و چه حوادثى در انتظار توست؟ و مرگ و حوادث بعد از مرگ را جلوى چشمت قرار بده، به گونهاى كه هميشه به ياد مرگ باشى و لحظهاى مرگ را فراموش نكنى و آن را دايماً جلوى چشم خود مجسّم ببينى. پرواضح است كه اگر اينگونه زندگى كنى وقتى مرگ به سراغت مىآيد، آمادگى پذيرش آن را داشته و كمرت را براى استقبال از مرگ بسته، كاملا مهيا خواهى بود. امّا در برابر، اگر مرگ را
فراموش نمودى ديگر براى سفر آخرت آمادگى نخواهى داشت و انجام واجبات و قضاى آنها را به تأخير مىاندازى و حقوق مردم را ادا نمىكنى و با سهلانگارى و امروز و فردانمودن و گفتن اين كه: هنوز جوان هستم و وقت هست، در انجام كارهاى خير تساهل و تسامح مىكنى كه ناگهان مرگ، چوب بيدارى بر تن آرميده در خواب غفلت تو مىنوازد و در وحشت بى ساحل خود، تو را رها مىسازد كه در آن لحظه از عهده هيچ كارى جز تسليم در برابر عذاب اخروى بر نخواهى آمد. پس قبل از تسليم شدن به عذاب اليم چارهاى بينديش. آن چاره اين است كه مرگ هميشه جلوى چشمت باشد و دايماً مواظب باشى كه وظايفت را انجام دهى كه مبادا فردا و يا يك ساعت ديگر ناگهان مرگ تو برسد، و تو را مغلوب و غافلگير سازد. پس مرگ را جلوى چشمت بدار تا غافلگير نشوى و هر وقت كه آمد، همانند ميزبانى باشد كه انتظار آمدنش را داشتى.
چسان لذّت دنيا را لذّت ندانيم؟
انسان در نقطه وسط ميدان جاذبه دو نيروى لذّات دلرباى دنيوى و نعم پايدار اخروى قرار گرفته است و به ناچار تحت تأثير يكى از اين دو نيرو رفتار خواهد نمود.
آن چه مطلوب است، توجه به آخرت است. براى اين كه دنيا و لذايذ آن رهزن ما نگردد و ما را در خود غرق و از آخرت غافل نسازد، راههاى زيادى وجود دارد كه يك راه، آن است كه هميشه مرگ را به خاطر آوريم و عالم آخرت و نعمت پايدار و عذابهاى دردناك آن را در ذهن و خاطر خود زنده نگهداريم و جلوى چشمان خود مجسم ببينيم. اين امور باعث مىشوند، رغبت ما به دنيا كم و دنيا در نظر ما كوچك گردد و به دنيا دل نبنديم و شيفته آن نشويم: وَ اَكْثِرْ ذِكْرَ الاَْخِرَةِ وَ ما فيِها مِنَ النَّعيِمِ وَالْعَذابِ الاَْليِمِ، فَاِنَّ ذلِكَ يُزَهِّدُكَ فِى الدُّنْيا وَ يُصَغِّرُها عِنْدَكَ.
بايد بدانيم كه دنيا نسبت به آخرت خيلى كوچك است و اگر ما خيال مىكنيم كه بزرگ است، از اين روست كه با مقياسهاى دنيايى پديدهها و مسايل را مىسنجيم. به عنوان نمونه يك موجود ذرّه بينى را در نظر آوريد كه از بن يك مو حركت مىكند تا به ابتداى آن مو برسد. اين موجود كوچك و ريز ذرهبينى تا بخواهد حركت كند و به سر ديگر مو برسد، مدتها طول
مىكشد. چون حجم بدن و اندازه آن كوچك است و چون با مقياس و اندازهاى كه خود در اختيار دارد امور را مىسنجد و به آن مىنگرد، خيال مىكند كه اين راه خيلى طولانى و بسيار دراز است و سالها طول مىكشد تا آن را طى كند و به نقطه پايان و هدف برسد، در حالى كه در ديدگاه انسان، مو كوچكترين اندازه معروف و شناخته شده زندگى است كه آن را آنى مىكَند و دور مىاندازد و در منظر او چيزى نيست و مقدارى محسوب نمىشود و كوچكترين مقدار موجود حيات اوست. آن موجود ذرهبينى از بس خودش كوچك است ـ و اگر ديدى داشته باشد چشمانش ريز است ـ و دركش ناچيز، لذا اين تار باريك موى را، يك راه خيلى طولانى و موجودى عظيم مىبيند كه گويا بايد مدتهاى مديد حركت كند تا به نهايت آن برسد. همان گونه كه ملاحظه مىشود، اين اختلاف قضاوت به ميزان درك و فهم او بستگى دارد. به همين نسبت، من و شما هم نمىتوانيم تصور كنيم كه مدت عمر اين زندگى چه قدر است. چون بينش ما محدود است، همانند آن موجود ذرهبينى كه آن تار مو را طولانى مىديد ما هم اين دنياى كوچك و كوتاه مدت را طولانى مىبينيم و نمىتوانيم بفهميم كه چند سال ديگر و چه زمانى تمام مىشود و چگونه به پايان مىرسد. در حالى كه عقل مىداند اين عالم على رغم وسعت زمانى بى حسابش، محدود و تمامشدنى است و حد و مرزى دارد و سرانجام تمام مىشود. ولى عمرِ آخرت تمام نمىشود. هزاران برابر بر اين بيفزاييد، تمام شدنى نيست و ابدى و نامتناهى است و هيچ چيز با آن قابل مقايسه نيست. اين عالم هر قدر هم بزرگ باشد، هرگز نامتناهى نيست و هيچ نسبتى با نامتناهى ندارد. علاوه بر محدوديت در بعد زمانى، از لحاظ وسعت مكانى هم همين طور است. اين كه خداى متعال مىفرمايد به هر انسان مؤمنى، بهشتى مىدهيم كه وسعت آن به اندازه زمين و آسمان اين جهان خواهد بود؛ جَنَّة عَرْضُها السَّمواتُ وَالاَْرْض،(1) در واقع بيانگر اين است كه وسعت آن عالم تمام نمىشود و از نظر بعد مكانى هم نامتناهى است و اندازه محدودى ندارد. اما چرا با يك چنين عالمى روبرو هستيم؟ شايد از اين روى باشد كه اينها ظهور رحمت الهى است و رحمت الهى هم بىپايان است. مگر رحمت خدا جل جلاله حد و مرزى دارد؟ در هر عالمى و نشئهاى و براى هر كسى كه ظرفيت داشته
1. آل عمران/ 133.
باشد و بتواند دريافت كند رحمت الهى ظهور خواهد نمود و خداى متعال چنان ظرفيتى به انسان داده است كه بتواند در آن نشئه، رحمت واسعه را دريافت نمايد. اين، از عظمت روح و وجود انسان است. و اين عظمت و ظرفيت در اثر كارهايى به دست مىآيد كه آدمى آنها را در همين 50 الى 100 سال انجام مىدهد. در حالى كه تمام اين اعمال در مقابل آن دنيا و پاداش آن به اندازه يك چشم به هم زدن هم نيست. از طرفى لذات دنيا هم در برابر لذات و نعمتهاى بىپايان آخرت مقدارى محسوب نمىشوند و به اندازه مويى كه از سرتان مىكنيد و دور مىاندازيد هم نيستند؛ زيرا كه آن نامتناهى است و اين متناهى، و متناهى را با نامتناهى نمىتوان سنجيد تا نسبت آن دو را به دست آورده و از نسبت بين آن دو صحبت نمود. فقط عدهاى كه از بينش الهى بهرهمند هستند، قدر و منزلت و ميزان آن را مىدانند از اينروست كه اين دنيا در نظر اميرالمؤمنين على(عليه السلام) به اندازه ريزههاى برگ درخت ارزش ندارد(1) على به رأى العين مىبنيد كه آخرت چيست و كجا قرار دارد و در مقابل، دنيا چه قدر و منزلتى در واقع دارد. اوست كه حقيقت دنيا را درك مىكند و مىگويد: دنيا به اندازه آب بينى يك بز مبتلا به زكام، كه به هنگام عطسه بيرون مىجهد، ارزش ندارد. يا به اندازه استخوان پوسيده خوك مردهاى كه در دست شخص مبتلا به جزام است، براى على(عليه السلام) ارزش نخواهد داشت. استخوان پوسيده خوك مردهاى كه در دست انسان جذامىاست، چه ارزشى دارد؟! اميرالمؤمنين على(عليه السلام) مىفرمايد: دنيا براى من اين اندازه هم ارزش ندارد؛ چون مىداند كه ارزش اين دنيا در برابر آن دنيا چه ميزان است. رحمتها و نعمتهاى بىپايان آن دنيا به قدرى براى على(عليه السلام)روشن و مبرهن است و به آن علم يقين دارد كه اگر پردهها كنار رود و واقعيت به رأىالعين آشكار گردد ذرهاى به يقين قبلى على(عليه السلام) نمىافزايد؛ لَوْ كُشِفَ الْغِطاءُ مَا ازْدَدَتُ يَقينا(2).
امّا ما آدميان دنيازده چون بينش ائمه هدى(عليهم السلام) را نداريم و از جانب ديگر باورى به غايت ضعيف در قلب داريم، اگر روزى ده مرتبه هم على(عليه السلام) بگويد كه دنيا ارزش ندارد و اين قدر به آن نچسبيد، باز باور نمىكنيم. و از آن جا كه ائمه اطهار(عليهم السلام) ما را در جهالت محض و عصيان
1. بحارالانوار: ج 78؛ نهج البلاغه: خ 32.
2. بحارالانوار: ج 40، ص 153.
تام مىبينند، سعى مىكنند تا به انواع بيانها و شيوههاى مختلف گفتارى، مقدارى ذهنِ دور از حقيقت ما را به واقعيت نزديك كنند و چشم ما را به رؤيت حسن حقيقت بينا نمايد؛ چون هواهاى نفسانى روى دلهاى ما پرده انداخته است و وساوس شيطانى قلوب ما را احاطه كرده و محبت دنيا دل حقيقتبين ما را كور كرده است و توان دريافت و فهم حقايق را ندارد. چون اميرالمؤمنين(عليه السلام) به دوستان خود و جملگى انسانها و بندگان خدا محبت دارند، مىخواهند با بيانات مختلف اين حقيقت را آشكار نمايند تا عاشق استخوان خوك مرده نشويم و به نعم برترى كه براى ما ذخيره شده است دل ببنديم؛ چرا كه اگر به اينها دل ببنديم، از آنها محروم مىشويم. ما بايد به وظيفه خود عمل نماييم و خداوند سبحان خود، به اندازهاى كه مزاحم با نعمتهاى اخروى نشود، از نعم حلال دنيايى به ما خواهد چشاند. از دنيا استفاده كنيد ولى دل به آن نبنديد كه مبادا فريب بخوريد؛ وَاِيّاكَ اَنْ تَغْتَرَّ بِما تَرْى مِنْ اِخْلادِ اَهْلِها اِلَيْها.
تأثير رفتار جمعى بر رفتار فردى
آدمى معمولاً از محيط خود و رفتار ديگران متأثر مىگردد و در صدد است به گونهاى رفتار نمايد كه با ديگران مخالفت نكند و در بين مردم انگشتنما نباشد و گاهى اوقات خيلى سريع و گسترده اثر مىپذيرد كه مبادا براى چند لحظه و يك گام از جمع عقب افتد. به بيان ديگر آدمى وقتى مىبيند مردم به چيزى اهميت مىدهند، او چون فرصت ندارد حساب كند و يا تجربه نمايد كه آيا اين شىء اين قدر اهميت دارد يا خير؟ و آيا اين عمل صواب است يا خطا؟ و از آن جا كه مىخواهد از ديگران هم عقب نماند، سريع تحت تأثير محيط و افكار عمومى واقع مىشود و از جمع پيروى مىكند. بىترديد اجتماع و رفتارهاى جمعى و محيط، تأثير نافذى در رفتار افراد دارد؛ مثلا اگر روزى مشاهده كند كه مردم به چيزى خيلى علاقه نشان مىدهند و براى كسب آن و به دست آوردنش، دست پا مىشكنند، او هم تمايل نشان داده و دوست دارد آن را صاحب شود. يا اگر در جايى ببيند مردم صف كشيدهاند و شلوغ كردهاند با اولين نگاه به جمع اهل صف مىپيوندد. البته ممكن است با مقاومت فراوان، براى بار اول و دوم و سوم، توجه نكند و براى اقبال عمومى ارزشى قايل نشود، ولى سرانجام با ديدن رفتارهاى اجتماعى و تمايلات عمومى، در ارزشيابى خود تجديد نظر مىنمايد و كم كم به هم سويى با جمع روى
مىآورد؛ يعنى خواه ناخواه انسان تحت تاثير عمل و رفتار و قضاوتهاى ديگران واقع مىشود. نكته در خور عنايت اين است كه اين ميزان تأثيرپذيرى، در فعاليتهاى دنيوى و اعمالى كه هدف آنها بهرهمندى از لذايذ دنيوى است، به مراتب شديدتر و قوىتر مىگردد. وقتى چشمان خود را به صحنه اجتماع باز مىكنيم، مردمى را مىبينيم كه براى بهرهمندى از لذايذ دنيا به سر و روى همديگر مىزنند. يا وقتى به بازار مىرويم، مشاهده مىكنيم كه عدهاى براى كسب متاع دنيا و عقبنماندن از ديگران چگونه سر هم كلاه مىگذارند و جنس را گران مىفروشند و به انواع تقلبها دست مىيازند. در يك كلام مردم را مشاهده مىكنيم كه جملگى، و هر يك به پيروى از ديگرى، در صددند تا از اين متاع دنيا بيشتر بهره گيرند و تمام حرف و كلام و حال و قال آنها همين است و بس. اگر چهره دنيا و مردم دنيازده را جلوى چشممان مجسم كنيم، آنها را مثل عقابهايى مشاهده مىكنيم كه پنجههايشان را تيز كرده و روبهروى هم ايستادهاند و هر يك در اين انديشه است كه از اين طعمه، بيشترين استفاده را ببرد؛ گاهى به جان هم مىافتند و منقار به هم مىزنند و چنگال به هم مىكشند تا متاع دنيا را از چنگ ديگرى درآورند. اين بيان نه تنها نمودى واقعى از زندگى جملگى آدميزادههاست، بلكه بسيارى از مسلمانها نيز چنين هستند. اما اگر مشاهده مىكنيم كه مردم بر سر دنيا به جان هم مىافتند، نبايد ما هم فريب خورده و همچون لاشخورها بر سر متاع مردار دنيا با هم دعوا كنيم. متاع دنيا مثل لاشهاى است كه يك گروه كركس و لاشخور بر سرش دعوا مىكنند. يك مسلمان نيكانديش بايد حواس خود را جمع كند تا در سلك گرگها و لاشخوران در نيايد، و آن گونه كه خدا تعيين كرده است، كسب روزى نمايد و به آن اندازهاى كه خداوند براى او مقدّر فرموده است، راضى باشد و مبادا هر روز در پى وسعت بخشيدن به زندگى خود برآيد و فزون طلبى را پيشه خود سازد.
تنبلى يا زهد
در پى بحث قبلى، ناگفته نگذاريم كه منع از فزونطلبى به معناى تنبلى نيست. آن چه ناپسند است زيادهخواهى و فراوان طلبى است، نه فراوان تلاش نمودن و زياد كوشش كردن. بلكه بايد زياد كار كرد و درآمد آن را به ديگران بخشيد، نه اين كه درآمد افزونىِ بىحاصل را پيشه خود
سازيم. آن چه مطلوب است اطاعت خدا مىباشد كه بهترين شكل آن همان اعمال و رفتارها مىباشد. به يقين، دلبستن به دنيا و هر سال مدل ماشين و دكور خانه را تغيير دادن و خانه وسيعترى درست كردن مذموم بوده و نمونه اعلاى فريب خوردگى است. چون همين روحيه افزونطلبى و دلبستگى به دنياست كه انسان را بدبخت مىكند. آدمى بايد در اين فكر باشد كه وظيفه خود را بشناسد و به آن عمل نمايد و در مورد گذران زندگى دنيا هم مطمئن باشد كه خدا نخواسته است كه بنده صالح او در اين عالم با ذلت و بدبختى زندگى كند. بايد توجه ما به نعمتهايى باشد كه خدا براى اولياى خود مقدّر فرموده است و الاّ اين گونه متاعهاى دنيوى بين دوست و دشمن و كافر و مؤمن مشترك است و چيزهايى است كه كركسها و لاشخورها بر سرش دعوا مىكنند و مباد شما هم مانند آنها شويد. اگر مشاهده كرديد مردم با حرص و ولع به اين دنيا چسبيدهاند، مبادا گول خورده و شما هم به گوشهاى از دنيا بچسبيد!
خدا حقيقت اين دنيا را در همين دنيا بيان كرده است: وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا اِلاَّ مَتاعُ الْغُروُر(1)، وَمَا الْحَياةُ الدُّنْيا اِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْو(2). اين بيان خداوند سبحان در مورد حقيقت دنيا، به ما مىفهماند كه دنيا بازيچه و سرگرمى و لهو و لعب بيش نيست. از طرفى دنيا نيز خود را اين گونه معرفى مىكند كه: هر لحظه يك گرفتارى و مصيبت و ظلم و كشتارِ بىرحمانه و درد و مرضِ بىدرمان و تصادف و فراق ناگوار و تلخ مرا در خود گرفته است: نَعَتْ اِلَيْكَ نَفْسَهَا. حال كه خودِ دنيا خويش را اين گونه معرفى مىكند، پس چرا به آن دل مىبنديم؟ وقتى دنيا خودش خبر مرگ خود را مىدهد و خودش مىگويد: من رفتنى هستم، و خداوند سبحان نيز مىگويد: اين دنيا دوام ندارد و بازيچه و سرگرمى است، پس نه تنها دل بستن به آن نشايد، بلكه دل كندن از آن بايسته است.
1. آل عمران/ 185.
2. انعام/ 32.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org