- پيشگفتار
- درساول:پند آسمانى
- درسدوم:ارزشهاى بنيادين
- درسسوم:حالات قلب ( 1 )
- درسچهارم:حالات قلب ( 2 )
- درسپنجم:از عبرت تا غفلت
- درس ششم:راه سعادت
- درسهفتم:جهاد فرهنگى
- درسهشتم:علم و عمل
- درسنهم:پناه امن الهى
- درسدهم:تربيت
- درسيازدهم:خوشههاى تجربه
- درسدوازدهم:علماندوزى
- درسسيزدهم:حقيقت دنيا
- درسچهاردهم:غرور
- درس پانزدهم:ادب معاشرت
- درس شانزدهم:سرمشق زندگى
- درسهفدهم:ارتباط با خدا (1)
- درسهجدهم:ارتباط با خدا ( 2 )
- درسنوزدهم:دعا ( 1 )
- درس بيستم:دعا ( 2 )
- درسبيستويكم:ياد مرگ
- درسبيستودوم:دنيا و آخرت
درس سيزدهم
حقيقت دنيا
دنيا در انديشه مردم
1. نگاه حيوانى (دنياهدفى)
2. دنيا محل گذر (دنياگذرى)
ديدگاه حق در مورد دنيا
دنيا در منظر على(عليه السلام)
پيامدهاى ديدگاه حق
حقيقت دنيا
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
يا بُنَىَّ قَدْ أَنْبَأْتُكُ عَنِ الدُّنْيا وَحالِها وَانْتِقالِها وَزَوالِهِا بِأَهْلِها، وَأَنْبَأْتُكَ عَنْ الاخِرَةِ وَما أَعَدَّ اللّهُ فيها لأَِهْلِها، وَضَرَبْتُ لَكَ أَمْثالاً لِتَعْتَبِرَ وَتَحْذُوَ عَلَيْها الاَْمْثالَ إِنَّما مَثَلُ مَنْ أَبْصَرَ الدُّنْيا كَمَثَلِ قَوْم سَفْر نَبا بِهِمْ مَنْزِلٌ جَدْبٌ فَأَمُّوا مَنْزِلاً خَصِيباً فَاحْتَمَلُوا وَعْثَاءَ الطَّريقِ وَ فِراقَ الصَّدِيِقِ، وَخُشُونَةَ السَّفَرِ فِي الْطَّعامِ وَالْمَنامِ لِيَأْتُوا سَعَةَ دارِهِمْ وَمَنْزِلَ قَرارِهِمْ، فَلَيْسَ يَجِدوُنَ لِشَيْيء مِنْ ذلِكَ أَلَماً وَلا يَرَوْنَ لِنَفَقَتِهِ مَغْرَماً وَلا شَىْءٌ أَحَبُّ إِلَيْهِمْ مِمّا يُقَرِّبُهُمْ مِنْ مَنْزِلِهِمْ، وَمَثَلُ مَنِ اغْتَرَّ بِها كَقَوْم كانُوا فِي مَنْزِل خَصِيب فَنَبَا بِهِمْ إِلى مَنْزِل جَدْب فَلَيْسَ شَيْىءٌ أَكْرَهَ إِلَيْهِمْ، وَلا أَهْوَلَ لَدَيْهِمْ مِنْ مُفارَقَةِ ما هُمْ فِيهِ إِلَى مَا يَهْجَمُونَ عَلَيْهِ، وَيَصيروُنَ إِلَيْهِ.
«پسركم من تو را از دنيا و حال آن و دگرگونشدن آن و از ميانرفتن و دست به دستگشتن آن آگاه كردم. و تو را از آخرت و آنچه خدا در آنجا براى اهل آخرت آماده كرده است، خبر نمودم و براى تو درباره هر دو، مَثَلها آوردم تا از آنها عبرت بگيرى و آنها را دستور كار خود قرار دهى. داستان آنان كه دنيا را آزمودند و شناختند، همچون مسافرانى هستند كه در جايى ناسازوار و دور از آب و آبادانى منزل نمودند و آهنگ مكانى پرنعمت و دلخواه و گوشهاى سبز و خرّم را دارند. پس رنجِ راه را بر خود هموار كنند و بر جدايى از دوست و سختىِ خوراك و خوابِ سفر را به جان پذيرند تا به منزل فراخ خود رسند و در منزل آسايش خويش بياسايند. پس رنجى كه در اين راه بر خود خريدند، آزار نشمارند و هزينه سفرى كه پرداختند، غرامت به حساب نياورند و هيچ چيز در نزد آنها خوشايندتر از آنچه به خانهاشان نزديك نمايد، نيست. و داستان آنان كه به دنيا فريفته گشتند، همچون گروهى است كه
در منزلى پرنعمت به سر برند و از آنجا رفته و در منزلى خشك و بىآب و گياه اقامت نمودند. پس چيزى براى آنها ناخوشايندتر و ترسناكتر از ترك اين منزل آباد به سوى آن منزلى كه به آن روى مىآورند، نيست.»
بخش اول وصيّتنامه مولا اميرالمؤمنين به فرزندشان امام حسن(عليه السلام) را كه مواعظ فشردهاى بود، تفسير و تبيين كرديم و به اندازهاى كه خداوند تبارك و تعالى توفيق داد، در اطراف آن سخن گفتيم. بخش دوم اين وصيّت گرانمايه مواعظ تفصيلى است كه هر مطلب را با توضيح بيشترى بيان مىفرمايند و در بعضى از قسمتها و موارد به شرح و توضيح آنچه در بخش اول بيان فرمودند، مىپردازند. همينطور كه اشاره شد، نسخههاى اين نامه با هم خيلى متفاوت است. طبق نسخه بحارالانوار كه مدّنظر ماست، اينك حضرت(عليه السلام) بعد از حمد و ثناى الهى، توجه همگان را به موقعيّت انسان در زندگى دنيوى و ارتباط آن با زندگى اخروى جلب مىفرمايند.
دنيا در انديشه مردم
اگر انسان بخواهد تصميم آگاهانهاى بگيرد و راه صحيح را انتخاب كند، بايد از برخى امور اطلاع و آگاهى كافى داشته باشد و افزون بر اين شرايطى را در نظر گرفته و رعايت نمايد. در اين ميان، شرط اول اين است كه بداند در چه موقعيتى قرار دارد. اگر انسان موقعيت خود را درك نكند و نفهمد در كجا هست و از كجا آمده است و به كجا مىرود و چه هدفى پيش روى دارد و چه مشكلاتى سر راه اوست، نمىتواند يك تصميم حساب شده و صحيح اتخاذ نمايد. يعنى اگر بدون آگاهى و شناخت تامّ و عنايت كامل به امور فوق تصميم بگيرد، بى ترديد تصميمى كوركورانه اتّخاذ نموده و راه به جايى جز تركستان نمىبرد. وقتى انسان مىتواند راه صحيح را انتخاب كند و تصميم عاقلانه و سنجيده بگيرد كه بفهمد در كجاست و در چه موقعيّتى قرار دارد و دنيا چيست و چگونه محلى است و چگونه بايد به آن بنگرد؛ چون تمام اين امور در كيفيّت زندگى او تأثير دارد. به ويژه نوع نگرش او به دنيا و اينكه دنيا و محل
زندگى خود را چگونه مىبيند و دركى كه از آن دارد، جملگى در عملكرد وى مؤثر است. از اينرو در اينجا به ديدگاههاى مختلف در مورد دنيا پرداخته و تاثير آن را در رفتار آدمى بررسى مىكنيم.
1. نگاه حيوانى (دنياهدفى)
بىترديد درك و بينش انسانها از موقعيتى كه در آن قرار دارند و زندگى مىكنند، متفاوت مىباشد. بعضى انسانها گويا با چشمى بينا به دنيا نگاه نمىكنند، لذا هرگز نمىتوانند تلقى و بينشى از دنيا و محل زندگى خود ارائه كنند و حالت گيجى و سردرگمى و خواب زدگى دارند، و اصلا توجه نمىكنند و نمىدانند كه از كجا آمده و به كجا مىروند. در واقع به انسان خوابآلودهاى مىمانند كه با حالت گيجى و سردرگمى از خواب بيدار شده است. گاه احساس گرسنگى مىكنند و درصدد خوردن چيزى برمىآيند و شكم خود را پر مىكنند و گاهى هم در انديشه سيرابشدن از شربتى به سر مىبرند و ايّامى را هم در پى به چنگآوردن صندلى پست و مقام، به شب مىآورند و اصلا هيچ توجّه ندارند كه اينجا كجاست و امروز كجا هستند و ديشب كجا بوده و فردا بناست كجا باشند؟ واقعيت زندگى برخى افراد جز اين نيست كه تنها به فكر بهرهمندى از متاع دنيا هستند و همانند چهارپايان مىخورند و مىآشامند:... وَالذَّينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلْ الاَْنْعامُ.(1) اينگونه افراد را بايد رها ساخت تا بچرند؛ چون حيواناتى هستند كه از زندگى درك و فهمى ندارند و نمىتوانند تصميم عاقلانه و سنجيدهاى اتخاذ كنند؛ مثل حيوانات هستند كه با احساس گرسنگى دنبال علف يا شكارى مىروند و با احساس تشنگى در پى سيراب شدن حركت مىكنند و به محض خستگى مىخوابند تا آنگاه كه احساس ديگرى در آنها پديدار شود و درصدد ارضاى آن برآيند. فردا هم همينطور روز از نو، روزى از نو و حركت بر چرخه زندگى را مجدّداً از نو آغاز مىكنند. هرگز فكر نمىكنند كه از كجا آمده و حركت تكرارى كجا مىروند و چه هدفى دارند و چه بايد بكنند و اصلا اينگونه امور براى آنها مطرح نيست.
1. محمد/ 12.
وضعيت چنين افرادى روشن و حسابشان پاك است؛ چرا كه از افراد گيج و خوابآلوده و مست و حيوان صفت كه درك و شعورى ندارند انتظارى نبايد داشت؛ چون تعقل و تفكر ندارند. آنها كر و لالهايى هستند كه هيچ دركى و فهمى ندارند: اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِنْدَاللّهِ الصُّمُّ البُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُون(1)؛ اين افراد نه تنها بدترين انسانها بلكه بدترين جانوران هستند و هر انتظارى از آنها بيهوده است.
2. دنيا محل گذر (دنياگذرى)
از دسته اوّل كه بگذريم، گروهى ديگر را مشاهده مىكنيم كه اندكى درباره خود و وضعيّت خود و جهان اطراف خود مىانديشند. اينها در وهله اوّل درك مىكنند كه اين جهان در حال حركت و گذر است. براى تبيين وضعيت اين گروه، فرض كنيد كسى در هواپيما به خواب فرو رفته و ناگهان بيدار مىشود و به اطراف خود نگاه مىكند، مىبيند كه يك عده نشسته و مشغول خوردن و آشاميدن هستند و يك دسته مشغول مطالعه و گروهى... . امّا آنگاه كه از پنجره به بيرون نگاه مىكند مىفهمد كه اينجا هواپيماست و در دل آسمان و بر فراز اقيانوسها در حال حركت است و بى اختيار به پيش مىرود؛ چرا كه خلبان شخص ديگرى است و از افراد ديگر هم كارى برنمىآيد. هواپيما به اراده خلبان به حركت درآمده و در فضاى بيكران آسمان و بر فراز اقيانوسها به پيش مىرود و چه بخواهد و چه نخواهد بايد با اين كاروان همسفر باشد. حال تا اين شخص به خود آيد و بفهمد كه اينجا كجاست؟ و كجا مىروم؟ و هواپيما كجا مىرود؟ وقت مىگذرد؛ مثلا نمىتواند چند دقيقه هواپيما را متوقف سازد، تا فكر كند كه چه كار بايد بكند و كجا برود و حتى اگر چنين حرفى را به زبان بياورد، همه به او مىخندند، چون همگى مىدانند كه چه بخواهند و چه نخواهند هواپيما با سرعت زياد حركت مىكند و به پيش مىرود. بنابراين اين گروه در درجه اول درك مىكنند كه بر مركب تيزپايى سوار هستند كه تند و سريع در حال حركت است و اختيار آن هم در دست آنها نيست و نمىتوانند آن را نگهدارند. بعد از درك متحرك بودن آن، در پى دريافت مقصد اين حركت هستند كه الآن كجاست و به كجا مىرود و در آينده به كجا مىرسد و ما را با خود به كجا مىبرد.
1. انفال/ 22.
اين تشبيه و تنظير در مورد دنيا و واقعيت زندگى دنيا جريان دارد و كاملا بر ماهيت دنيا و حيات دنيوى تطبيق مىكند؛ يعنى گروهى از مردم نيك دريافتهاند كه در اين دنيا بر مركب زمان سوار هستند و نمىتوان گفت: يك مقدار آهستهتر! يا: توقف كن تا ببينيم امروز چه كار بايد انجام دهيم! مثلا نمىتوان به روز چهارشنبه گفت: نگذر و ساكن باش و متوقف شو تا اندكى فكر كنم و تصميم بگيرم! بلكه مركب زمان به سرعت به پيش مىرود و بدون هيچ توقفى حركت مىكند و حتى يك لحظه هم نمىتواند بايستد. شما صبح را نمىتوانيد، متوقف كنيد كه ظهر نشود و يا ظهر را نمىتوانيد متوقف سازيد تا شب نشود. خواه ناخواه مىگذرد. اين همان عمر است كه سپرى مىشود؛ چه بخواهيد و چه نخواهيد در حركت است. هر انسانى با اولين نگاه مىتواند بفهمد كه در عالم و دنيايى زندگى مىكند كه طبيعت آن گذراست؛ يعنى اين عالم و اين فضا و اين زندگى در گذر است و ماندن در آن راه ندارد.
حال بعد از درك گذرابودن هستى اين سؤال جلوه مىكند كه هستى از كجا و به كدامين سوى حركت مىكند. اين هواپيماى هستى با اين سرعت ما را از كجا و به كجا مىبرد؟ به بيان ديگر، حال بايد بينديشد كه در كجاست؟ و به كجا مىرود؟ و عاقبت كار و سرنوشت او چيست؟ رَحِمَ اللَّهُ امْرَءً عَلِمَ مِنْ أَيْنَ وَ فى أَيْنَ وَ اِلَى أَيْنَ؛ رحمت خدا بر آن كسى كه بداند از كجا و در كجا و به كجا مىرود. امّا بعد از درك اوّلين واقعيت هستى و پى بردن به گذرا بودن آن، درك مردم از مراتب ديگر هستى بسيار متفاوت مىشود كه اينك به بيان ديدگاههاى آنها مىپردازيم:
الف) گذر از دنياى آباد به دنياى ويران و بى فرجام
خوب است جهت تبيين عقايد مردم در مورد دنياى گذرا به همان مثال قبلى برگرديم. با عنايت به آن مثال، اگر دقت بفرماييد متوجه خواهيد شد كه اين همسفرانى كه در هواپيما هستند، خود دو دسته مىباشند: يك گروه معتقدند اين دنياى گذرا روزى به پايان رسيده و نابود مىگردد لذا فقط در اين انديشه هستند كه متاع و غذاى خوب به دست آورند و نيك و ايدهآل بخورند و بياشامند. چون مىپندارند اين دنيا روزى به نابودى مىانجامد و اين خوردنىها و آشاميدنىها محدود است، پس بايد در بهرهمندى از دنيا از ديگران سبقت گرفت
و حريصانه از آن استفاده نمود و هر چه زودتر و بيشتر و بهتر بهره خود را برگرفت، و گرنه تمام شده و ديگر پيدا نخواهد شد. بىترديد سرانجام اينگونه افكار و اعمال از ابتدا مشخص است كه جز بطلان و نابودى نخواهد بود؛ چرا كه همه چيز را محدود و نقطه پايان دنيا را نابودى و نيستى مىبيند. گويا هر چه هست همين چند روزه دنياست، از اينرو دم را غنيمت شمرده و فقط به فكر خوشى خود هستند. چون پايانى جز نابودى براى اين دنيا تصور نمىكنند كه دير يا زود به اين نقطه خواهد رسيد.
ب) گذر از دنيا به دارالقرار
در برابر همسفران قبلى، عدهاى ديگر قرار مىگيرند كه پايان اين دنياى گذرا را نابودى و پوچى نمىدانند، بلكه براى آن هدف و مقصدى در نظر مىگيرند و در اين مدت زندگى دنيا، خود را براى رسيدن به آن هدف و مقصد آماده مىسازند و تمام اعمال خود را در راستاى رسيدن به آن هدف انجام مىدهند و با تدبير و متانت و صبورى و برنامهاى حساب شده كارهاى خود را انجام مىدهند و خيلى به خوردن و آشاميدن و... توجه ندارند. با درايتى درخور و لازم درصدد انتخاب راه زندگى خود هستند. از روى تدبير و انديشه راهى را كه بايد بروند، انتخاب مىكنند تا به هدف برسند و هرگز همانند گروه قبل حريصانه به متاع دنيا و محتواى اين هواپيما نگاه نمىكنند كه هر چه به دستشان آمد، بخورند و بياشامند و بهره ببرند، بلكه با تفكر و تدبير و متانت و اطمينان خاطر و آرامش در پى انجام وظيفه خود هستند و با برنامهاى حسابشده و سبك و سنگيننمودن جوانب كار، به بررسى امور پرداخته و هميشه به انجام وظيفه خود مىانديشند و حتى گاهى اوقات عملكرد گروه اوّل را تخطئه مىكنند كه چرا اينچنين عمل مىكنند؟ البته پاسخ آنها روشن است كه خواهند گفت: چون بناست چند صباح ديگر نابود شويم، لذا فرصت را غنيمت شمرده، تا توان داريم از متاع دنيا استفاده مىكنيم و لذت مىبريم؛ يعنى حال كه بناست روزى نابود شويم، پس حداقل اين چند لحظه را مغتنم شمرده، خوش مىگذرانيم. ولى گروه دوم خود را اينگونه معرفى مىكنند كه ما در اين دنيا مقصدى داريم و مىخواهيم هر چه زودتر به آنجا برسيم، از اينرو خودمان را براى رسيدن به آن مقصد آماده مىكنيم و از هماكنون لحظهشمارى مىكنيم و منتظريم هرچه زودتر به مقصد
رسيده و خود را به دوستان و اهل و عيال خود برسانيم. ما مشتاق زيارت آنها هستيم و اين خوردن و آشاميدن، ما را از كارهايى كه بايد انجام دهيم، بازمىدارد گمراه مىسازد.
ديدگاه حق در مورد دنيا
همانگونه كه گذشت تاكنون سه تصوير و طرز تفكّر در خصوص حقيقت دنيا ارائه شد كه هر انسانى از بين اين سه نوع طرز تفكر و رفتار يكى را انتخاب كرده و بر اساس همان بينش، زندگى مىكند. يا بينش دسته اول را مىپذيرد كه در واقع بينش نيست و بلكه يك زندگى حيوانى است، يا طرز تفكّر دسته دوّم را برمىگزيند كه چون دنيا را گذر از آبادى به ويرانى و نابودى مىپندارد، تا نيست و نابود نشدهاند خود را از دنيا سير و پر مىسازد. و يا عقيده گروه سوّم را انتخاب مىكند كه دنيا را «دارالحركة الى دارالقرار» مىبيند. انسان تا اين عقايد را يكى يكى بررسى نكند، نمىتواند تصميمى صحيح اتخاذ نمايد. پس در وهله اوّل بايد راه نخست را كنار گذارد؛ يعنى از آنجا كه ديدگاه نخست ديدى حيوانى بيش نيست، بايد آن را به طور قطعى رها نمايد. حال از بين دو راه باقىمانده بايد يكى را براى خود انتخاب كند؛ يعنى يا بايد بپذيرد كه اين دنيا نابود خواهد شد و پايانى جز نابودى ندارد و همه چيز، روزى از بين خواهد رفت. و همه به سوى عدمآباد، روان هستيم و نابود خواهيم شد. و يا بايد بينش دسته سوم را بپذيرد كه معتقد هستند مقصدى بسيار مهم پيش روى داريم. مقصد منزلى است بسيار آباد كه دوستان باوفا در آنجا انتظار آمدن ما را مىكشند و عاشقانه منتظر ما هستند و ما هم در انتظاريم كه چه زمانى به مقصد مىرسيم.
مسلم است كه انسان بايد دليل هر كدام از اين دو دسته را دقيق بررسى نمايد و آنگاه با تكيه بر استدلال، يكى از اين دو راه را بپذيرد. البته به يقين ـ چه بخواهيم و چه نخواهيم ـ در نهايت مطاف يكى از اين دو راه را انتخاب و در زمره يكى از اين دو گروه قرار خواهيم گرفت. پس خوب است ويژگىهاى اين دو گروه را بدانيم:
كسانى كه مىپندارند هر چه هست و نيست همين زندگى چند روزه دنياست و بعد از اتمام اين دنيا ديگر از هيچ چيز خبرى نيست، انسانهايى حريص و لذتپرست و خودخواه و بىتوجه به ديگران و بىمبالات به هدف بوده، فقط به دنبال تأمين لذايذ زودگذر و ارضاى
خواهشهاى خود هستند و به چيزى غير از خوردنىها و آشاميدنىها و لذايذ حيوانى كه در اين عالم فراهم است، نمىانديشند؛ چون مىپندارند اين دنيا روزى به پايان مىرسد و همه چيز نابود خواهد شد. ولى در برابر كسانى باور دارند كه اين زندگى يك سفر است و مقصدى دارد و مقصد آن نيستى و نابودى نيست؛ اين دنيا «دارالحركة» و «دارالسير» و «دارالسفر» مىباشد و مقصد اين حركت و سير «دارالقرار» است؛ محل قرار و سكون و آرامش آنجاست، آنجا منزل و مقصد اصلى است و در مقايسه با اين دنيا، سرمنزل مقصود و زندگى جاودانه در آن جهان است و آنچه در اين عالم زندگى و حيات مىپنداريم، جز نابودى و مرگ هيچ نيست. اين نظر، درست نقطه مقابل افكار افرادى است كه تصور مىكنند اگر حياتى هست، همين حيات فعلى و اين جهانى است، كه بعد از لحظاتى چند، نيست و نابود مىشويم و مرگ و نيستى همه را فرا مىگيرد.
به هرحال عدهاى مىپندارند كه بعد از حيات اين جهان به سمت مرگ و نابودى مىرويم و برعكس عدهاى هم معتقد هستند كه اين حيات گذراست و ما در حال حركت به سوى حيات جاودانه هستيم. لذا مىگويند ما الان در چنگال مرگ دست و پا مىزنيم، و به مقصد كه رسيديم آنجا دارالحياة است: وَ ما هذِهِ الْحَيوةُ الدُّنْيا اِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ اِنَّ الدَّارَ الاَْخِرَةَ لَهِىَ الْحَيْوَانُ لَوْكانُوا يَعْلَمُون(1)؛ زندگى اين دنيا جز لهو و لعب نيست و زندگى واقعى، سراى آخرت است اگر مىدانستند. پس اصلا حيات آنجاست: يَالَيْتَنىِ قَدَّمْتُ لِحَياتِى(2)؛ اى كاش براى حيات خود فكرى كرده بودم. اين آيه نورانى به صراحت مىفرمايد: حيات حقيقى آنجاست و بس.
همانگونه كه گذشت اين دو نوع بينش موجب بروز دو نوع رفتار كاملا متفاوت و مختلف مىگردد: يك بينش، عدهاى را طمّاع و حريص مىسازد تا فقط به فكر لذايذ مادى خود باشند و بينش ديگر موجب مىشود كه عدهاى براى كارهاى معنوى بىقرار شده و اصلا نسبت به خوردنىها و آشاميدنىها نمىانديشند و سخنى نمىگويند.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين بخش از كلامشان مثالى شبيه آنچه كه عرض كرديم بيان مىفرمايد كه مردم درباره دنيا دو گونه بينش دارند: عدهاى دنيا را دقيق شناختند و كاملا به
1. عنكبوت/ 64.
2. فجر/ 24.
حقيقت آن آگاهى يافتند. اينها همانند همان افراى هستند كه از سرزمين خشك و بىآب و علف قحطىزده به سوى منزل سبز و خرم و آباد سفر مىكنند؛ يعنى اين دنيا سفرى است كه از منزل قحطىزده و خشك، تا منزل سرسبز و خرم ادامه دارد. آنها خود را در سفر از يك بيابان خشك و بىآب و علف، به سوى سرزمين سبز و خرم و آباد مىبينند. تمام همت چنين مردمى اين است كه هر چه بهتر وسيله سفر و حركت را فراهم كنند تا زودتر و سالمتر به مقصد برسند. و اگر هزينهاى هم صرف مىكنند، براى آنها سنگين نيست. چون هدف اين است كه هر چه زودتر و زودتر به مقصد برسند. از اينرو اگر مركب تيزروترى وجود داشته باشد، سعى مىكنند آنرا انتخاب و تهيه نمايند و اگر انتخاب آن مركب نيز احتياج به وسيلهاى ديگر داشته باشد، تلاش مىكنند تا آن وسيله را هم فراهم نمايند تا سريعتر به مقصد برسند. اگر در اين راه هزينه و مخارج سنگينى نيز بر عهده آنها بيايد، هرگز نگران نبوده، بلكه به دنبال تحصيل آن تلاش مىكنند. حتى براى رسيدن به مقصد، پول خرج كرده و هر زحمت و تلاش جانكاهى را به جان مىخرند و با وجود اين، خيلى خوشحالند؛ چراكه جز رسيدن به آن مقصد برتر، هدفى ندارند.
امّا در برابر، آن كسى كه دنيا را اينگونه مىبيند كه با مرگ از جايى سرسبز و خرم به طرف يك سرزمين خشك و بىآب و علف مىرود، هرگز تن به سختى نمىدهد و صرفاً در پىخوشى بيشتر است كه تا دوران خوشى سفر به سر نرسيده از آن بهرهمند شود؛ چرا كه در ديدگاه او مرگ به معناى نيستى محض و نابودى كامل است و بعد از مرگ، چيزى نيست و باقى نمىماند. و اگر هم هست براى او چيزى در آنجا وجود ندارد. چنين كسى بايد فرصت اين دنيا را غنيمت شمارَد و فقط به فكر آن باشد كه تا مىتواند از آب و نانى كه فراهم است، استفاده كند.
دنيا در منظر على(عليه السلام)
حضرت(عليه السلام) از بين چند ديدگاه متضاد درباره دنيا و آخرت، نظريه حق را به فرزند خود ارائه نموده و مىفرمايند:
يا بُنَّىَ قَدْ اَنْبَاْتُكَ عَنِ الدُّنْيا وَحالِها وَ زَوالِها وَانْتِقالِها بِاَهْلِها ...؛ اوّل تو را از وضع دنيا آگاه و ذهنت را با حقيقت آن آشنا ساختم كه اين دنيا در حال انتقال و در گذر است و نابود خواهد
شد. اين دنيا هرگز ماندنى نيست. و در مقابل، آخرت عالمى است پر از نعمت و لذت و بهجت، كه خدا براى دوستان خود فراهم كرده است. براى اينكه سراى دنيا و آخرت را با هم مقايسه كنيد، نمونهها و مثالهايى براى شما بيان مىكنيم. از اين نمونهها پند گرفته، درباره آنها بينديشيد و الگوى خود را برگزينيد و انتخاب كنيد، آنگاه هرگونهاى كه مىخواهيد، زندگى كنيد. پس با درك صحيح، الگوى خود را انتخاب، و طبق آن الگو رفتار كنيد. امّا اين مثل چيست؟ اِنَّما مَثَلُ مَنْ اَبْصَرَ الدُّنْيا،[مَنْ اَخْبَرَ الدُّنْيا(1)] كَمَثَلِ قَوْم سَفْر نَبَا بِهِمْ مَنْزِلٌ جَدْبٌ فَأَمُّوا مَنْزِلا خَصيباً...؛ كسانى كه با چشم باز و ديده بينا و بصير به دنيا نگاه كردند و آن را شناختند [كسانى كه از دنيا آگاهى دارند و نسبت به امور آن با خبر هستند] همانند افرادى هستند كه خود را در حال سفر مىبينند؛ يعنى همچون كاروان مسافرى مىباشند كه از يك منزل خشك و بىآب و علف به قصد منزل سبز و خرم و پرنعمت در حركت هستند، تا روزى به آن مقصد مطلوب برسند. چون آن منزل را ايدهآل مىانگارند، مشكلات راه را كاملا تحمل كرده و به راحتى و با آغوش باز از آن استقبال مىكنند. براى چنين افرادى جدايى از ديگر دوستان تحمل مرگ آنها سخت نيست، چون دوستان حقيقى آنها در آن منزل هستند و در آنجا به هم خواهند رسيد. اگر چند روزى هم فاصله بيفتد، نگران نمىشوند. چون معتقدند بايد كارى كرد كه براى سراى جاودانه نافع باشد. وَخُشُونَةَ السَّفَرِ فِى الطَّعامِ وَالْمَنام؛ طبيعى است كه سفر مانند حضر و اقامت در منزل، راحتى ندارد و مقدارى سخت است. و خواب و استراحت و آرامش و غذا و.. همانند حضر، مرتب نيست. امّا اين گروه تمام اين مشقتها را تحمل مىكنند، چون مىدانند به زودى به خانهاى وسيع و منزلى آرام و آرامشى جاودان خواهند رسيد: لِيَأْتُوا سَعَةَ دارِهِمْ وَمَنْزِلَ قَرارِهِمْ، فَلَيْسَ يَجِدوُنَ لِشَيْىء مِنْ ذلِكَ اَلَماً وَ لا يَروُنَ نَفَقَتِهِ مَغْرَماً وَلا شَيْىءَ اَحَبُّ اِلَيْهُمِ مِمَّا يُقَرِّبُهُمْ مِنْ مَنْزِلِهِم؛ لذا از اين سختىها احساس درد و ناراحتى نمىكنند. همانگونه كه اگر كسى كه به سوى محبوب خود بشتابد، احساس خستگى نمىكند. اگرچه بدنش خسته مىشود، ولى احساس خستگى نمىكند. و اگرچه در اين راه پول خرج مىكند امّا اين را غرامت نمىشمارد. تصور نمىكند كه باج مىدهد، بلكه با افتخار و مباهات، در راه رسيدن به محبوب خويش هر زحمت
1. نسخه ديگر.
و هزينهاى را به جان مىخرد و تنها يك همت و انديشه در ذهن دارد و آن رسيدن به منزل و مقصود است. در نظر او هيچ چيز محبوبتر از آنچه او را به منزل محبوب نزديك كند، نيست. اين سخن، بيان حال كسانى است كه، دنيا را آنچنان كه هست شناختند و درك كردند.
ولى در برابر اين بينش، عقيده كسانى قرار مىگيرد كه ظاهر دنيا را ديدند و فريب خوردند و به همين ظاهر دلربا دل بستند و آن را پسنديدند. همانند افرادى كه به ظاهر دل فريب ماده تلخى كه به لعاب شيرينِ و خوشرنگ و خوشطعم و جاذبى پوشيده شده، فريفته مىشوند، ولى وقتى آن را مىخورند پى به تلخى آن مىبرند، افراد كوتهفكر و سبكانديش هم از ظاهر دلچسب دنيا فريب مىخورند و گمان مىكنند كه مطلوب واقعى همين دنياست. غافل از اينكه اين ظاهر جذّاب و لعاب شيرين در حقيقت، يك زهر كشنده است. چون آنها ظاهر دنيا و رنگ و لعاب ظاهرى آن را ديدند ولى باطن آن را درك نكردند، فريب خورده و از واقعيت آن دور ماندهاند.
يكى از تعبيراتى كه قرآن كريم در مورد دنيا به كار مىگيرد، تعبير «متاعالغرور» است كه مىفرمايد: وَمَاالْحَياةُ الدُّنْيا اِلاَّمَتاعُ الْغُروُر(1)؛ زندگى دنيا جز فريب نيست» معناى غرور در اينجا همان مفهوم عرفى رايج در زبان فارسى نيست. بلكه غرور همانا به معناى فريب است. يعنى دنيا ابزار نيرنگ و فريب است. مانند پستانكى كه براى بازداشتن كودك از مطلوب واقعى در دهان او مىگذارند و او را از پستان مادر غافل مىسازند و دور نگه مىدارند. و يا مثل رنگ و لعابى كه روى زهر كشندهاى مىكشند و آن را به عنوان يك خوردنى مطلوب و خوشطعم و رنگ به خورد غافلان مىدهند. چون آنها صرفاً به رنگ و شيرينى ظاهرى و سطحى آن نگاه مىكنند، فريب مىخورند.
البته توجه داريم كه فريبخوردههاى دنيا نيز خود چند گروه هستند: اولين گروه آنهايى مىباشند كه ديدگاهى حيوانى نسبت به دنيا دارند. همينطور از دو گروه ديگر كه دنيا را محل گذر مىدانند، آنهايى كه دنيا را پوچ و هيچ مىپندارند نيز جزء فريب خوردهها هستند. يعنى چه آنهايى كه از درك حقيقت دنيا غافل شدند و چه كسانى كه حقيقت دنيا را درك كردند، و آن
1. آل عمران/ 185.
را گذرا يافتند ولى عاقبت اين حركت و سفر را نابودى پنداشتند، هر دو گروه غافل و فريبخوردهاند. منتها آنها به يكگونه غافلند و اين گروه به نوع ديگرى از غفلت، گرفتارند. گروه اوّل يكگونه رفتار مىكنند و اين گروه دوّم از غافلها نيز يك نوع رفتار ديگرى دارند. اگر چه گروه دوم از غافلها و فريب خوردهها با افراد فريب نخورده در اين نكته مشترك هستند كه دنيا را گذرا مىبينند ولى تفاوت رفتار افراد غافل از يابندگان حقيقت واضح است. البته اگر چه اين غافلها و فريب خوردهها با دسته اوّل كه اصلا خود را مسافر نمىدانستند و دنيا را گذرا نمىديدند در غفلت و فريب خوردن مشترك هستند ليكن نوع رفتار آنها با هم متفاوت است. چون همانگونه كه اشاره شد، دسته اول كاملا گيج و مبهوت هستند و اصلا توجه ندارند كه حركتى هست يا خير؟! سفرى هست يا خير؟!. از همينروى ديدگاه و عملكرد آنها كاملا از عملكرد و ديدگاه آن گروه جدا است.
بنابر اين مردم از سه منظر به دنيا مىنگرند: عدهاى از دنيا هيچ چيز جز زندگى محدود چند روزه نمىفهمند و كاملا بىتوجه و گيج هستند و مرگ را هم نابودى مىدانند. گروه دوم زندگى دنيا را سفر از بلاها و رنجها به سوى مقصدى ايدهال و آرمانى مىدانند و بالاخره دسته سوم زندگى دنيا را سفر از آرامش و آسايشها به سمت رنج و بلا و نابودى مىپندارند. اگر چه در بينش گروه سوم همانند گروه دوم، دنيا گذراست، ولى جهت حركت در نزد دو گروه متفاوت است. گروه سوّم ـ برعكس گروه دوّم ـ مىپندارند كه از جاى خوب و ايدهآل به سوى زندانى نامعلوم و تاريك مىروند، كه حضرت على(عليه السلام) در بيان نظر آنها مىفرمايند: فَلَيْسَ شَىْءٌ اَكْرَهَ اِلَيْهِمْ وَلا اَهْولَ لَدَيْهِمْ مِنْ مُفارَقَةِ ما هُمْ فيهِ اِلَى ما يَهْجَمُونَ عَلَيْهِ وَيَصيروُنَ اِلَيْهِ؛ هيچ چيز براى اينها از اين سفر ناخوشايندتر نيست، كه از آن جايى كه بودند جدا شوند، و به منزلى كه دلخواهشان نيست بروند. براى چنين مردمى هر لحظه كه سپرى مىشود گويا يك عمر پربلا و گرفتارى و مشقت است كه مىگذرد. اينان خودشان را در حال نزديك شدن به فقر و قحطىزدگى و بيابان بىآب و علف و مرگ و نابودى مىبينند. طبعاً هر لحظه كه مىگذرد، زندگى براى آنها بسيار سخت و سختتر مىشود و دلشان مىخواهد در همان بيابانى كه به خيال خودشان پر از نعمت است، بمانند و از جداشدن از آن بيمناك هستند. از اينرو نمىخواهند آن را از دست
بدهند. و اين بينش سبب مىشود كه اينها ناراحتى و غم و غصهاى بىپايان در دل خود احساس كنند. و در عمل، حالت حرص و طمع و دستپاچگى و حيوان صفتى داشته و مىكوشند تا هرچه بهتر و بيشتر به دستآورند و هرچه نيكتر مصرف كنند. پس دم را غنيمت شمرده تا از لذايذى كه برايشان ميسر شده است، بيشترين بهره و استفاده را ببرند. چون مىپندارند اگر لذت و مطلوبى هست، در همين دنيا است و بعد از مرگ و پس از آن كه به منزل رسيدند، ديگر از اين لذت و نعمتها خبرى نيست.
بنابراين، انسان بايد از روى بصيرت و بينش مستند و تحقيقى يكى از اين دو ديدگاه را نسبت به دنيا بپذيرد:
1. زندگى، يعنى حيات چندروزه. در اين ديدگاه، زندگى چيزى جز همين حيات چندروزه كه با مرگ به پايان مىرسد و همهچيز نابود و پوچ مىشود، نيست. ديگر بعد از اين زندگى، دنيايى وجود ندارد تا لذت و نعمتى وجود داشته باشد. بلكه هرچه نعمت و لذت هست براى همين دنيا و در همين دنياست.
2. زندگى، يعنى حيات آن جهانى؛ يعنى زندگى اين دنيا نسبت به آنچه كه بعد از مرگ به آن مىرسيم قابل مقايسه نيست. حيات حقيقى و هدف و مقصد آنجاست و اين دنيا گذرگاهى است به سمت حيات جاودان آن دنيا.
پيامدهاى ديدگاه حق
اينك بعد از بيان ديدگاههاى مختلف بايد در اينباره خوب بينديشيم و با انتخاب و اتخاذ ديدگاه صحيح و درست، به دنبال تحقق عملى آن بينش برآييم و الاّ پرواضح است كه صرف قبول و اعتقاد به آخرت و معاد كفايت نمىكند. يعنى اگر قبول كرديم كه معاد و آخرت حق هست و حيات واقعى آنجاست، پس بايد در اين عمر پنجاه، شصت ساله، خود را در سفر و در راه ببينيم و آن چنان رفتار كنيم كه يك مسافر عمل مىكند و به يقين بدانيم كه هر چه در راه سبكبارتر و سبكبالتر باشيم، راحتتر خواهيم بود. و هرچه كولهبار ما سنگينتر باشد، بيشتر خسته شده و احتمال اينكه ديرتر به منزل برسيم بيشتر است. لذا بايد سعى كنيم
سبكبار و سبكبال باشيم تا راحت حركت كنيم. از همينرو بايد دل از آنچه در اينجا هست، بريده و بدانيم كه اينها را بايد گذاشت و رفت و اينها ماندنى نيست و اين سبزهها لحظاتى ديگر خشك مىشوند و از بين مىروند و دل بستنى نيستند و نبايد به آنها دل بست. اگر اعتقاد و بينش ما واقعاً چنين باشد، در رفتار ما اثر مىگذارد و براى سيركردن شكم خود هزاران نوع تملق و دروغ نمىگوييم و براى اينكه اين زندگى گذرا را بگذارنيم، دنبال حرام و گناه نمىرويم و در مقابل هر كس و ناكس خم نشده و عزت و مناعت خود را حفظ مىكنيم و اگر گرفتارى و فقرى روى آورد هرگز اظهار نمىكنيم. به تعبير قرآن اينگونه بايد بود كه: يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ اَغْنيِاءَ مِنَ التَّعَفُّف(1)؛ از شدّت خويشتندارى، افراد بىاطلاع آنها را غنى مىپندارند. عزت نفس و مناعت طبع، اجازه نداده و نمىگذارد نيازش را كسى بفهمد. همت او اين نيست كه فقط نياز مادّى خود را تامين كند، بلكه همّ او اين است كه به كمالات معنوى برسد و درصدد دستيافتن به آنها مىباشد. اگر به دنبال لوازم اين زندگى مىرود فقط به خاطر انجام تكليفى است كه بر عهده اوست و در واقع مىخواهد سربار ديگران نباشد. اگر از اين ديدگاه به امور دنيا نگريستيم تمام اين فعاليتها عبادت خواهد بود و براى زندگى دنيا و سعادت آخرت، هر دو، مفيد مىباشند. ولى اگر خود اين امور دنيوى، مطلوب واقع شد و هدف قرار گرفت و دنيا هدف نهايى در نظر گرفته شد، سنگ بناى انحراف نهاده مىشود. چون در اين صورت، علت تمام اعمال و نيروى محركه او در تمام فعاليتهايش حبّ دنيا خواهد بود. آنچه او را به حركت وا مىدارد، كسب لذايذ دنيا و سير نمودن شكم و پوشيدن لباس، و تهيه خانه و اتومبيل و ... است. چرا كه وقتى بينش او اينگونه رقم خورد كه دنيا هدف است، رفتارى جز اين را نبايد انتظار داشت و رفتار متناسب با آن بينش، جز اين نيست. چون فكر مىكند كه بعد از زندگى اين دنيا نه تنها حياتى وجود ندارد بلكه هيچ چيزى نيست و همه چيز نابود و پوچ مىشود. اما اگر كسى باور كرد كه اينجا راه است و هدف آنجاست، رفتارى متفاوت خواهد داشت و تمام فعاليت وى نوعى انجام تكليف خواهد بود. در دلش هوسهاى دنيايى را نشخوار نمىكند و آرزوى رسيدن به مقام و مال را در سر نمىپروراند. آرزويش اين
1. بقره/ 273.
است كه به ديدار محبوبش برسد و سعى دارد كه دنيا و متاع دنيا او را از محبوبش باز ندارد، لذا به چشم حقارت و نفرت به اينها نگاه مىكند. مثالى كه اميرالمؤمنين على(عليه السلام) براى توصيف دنيا بيان مىكند چه زيباست؛ آنجا كه مىفرمايند:
مَثَل زندگى دنيا و كالاهاى آن، همانند استخوان پوسيده خوك است كه در دست شخص جذامزدهاى باشد. براى درك دقيق اين تمثيل تصور كنيد خوك زنده چه حيوان نفرتآورى است تا چه رسد به مرده آن و حتى استخوان پوسيده آن كه زشتىاش در تصور نمىگنجد. ديدن استخوان پوسيده آن حيوان كثيف بد قيافه و تنفرآور كه از شدت پليدى و تعفن غذاهاى متعفنى كه مىخورد، آن چنان چِندشآور است كه زبان از بيان و ذهن از تصور و خيال از تخيّل آن ناتوان است. به هرحال خوك زنده از شدت پليدى چِندشآور است تا چه رسد به مرده آن و حتى بدتر، استخوان پوسيده آن كه ميزان انزجار و تنفر از آن قابل وصف نيست. اين كراهت آنگاه از مرز تصور هم خارج مىشود كه اين استخوان پوسيده در دست يك فرد مبتلا به جذام قرار بگيرد. اگر شخصى به جذام مبتلا گردد قيافه او خيلى بد و زشت مىشود، بهگونهاى كه اگر گل هم در دست شخص مبتلا به جذام باشد، انسان تمايل ندارد به او نگاه كند، تا چه رسد به اينكه استخوان پوسيده خوك مردهاى را در دست خود بگيرد كه خود چندشآور است. حال خود بگوييد كه انسان عاقل چقدر به اين استخوان توجه داشته و به آن روى مىآورد؟! آن كسانى كه دنيا را شناختند، اينگونه به دنيا نگاه مىكنند. من و شما هم بايد به دنيا اينگونه نگاه كنيم. اينك با اين وصف خود بينديشيد كه آيا از اين دسته هستيم يا از آن گروه؟
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org