قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس پانزدهم

 

 

ادب معاشرت

 

 

 

معيار معاشرت نيكو

ثمره معاشرت نيكو

شيوه عمل به معيار معاشرت

خودپسندى، آفت معاشرت اجتماعى سالم

سعى بيهوده

 

 

 

 

ادب معاشرت

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

يا بُنَىَّ تَفَهَّمْ وَصِيَّتِى وَاجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزاناً فيِما بَيْنَكَ وَبَيْنَ غَيْرِكَ، فَاَحْبِبْ [وَ أَحِب ]لِغَيْرِكَ ما تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَاكْرَهْ لَهُ ما تُكْرِهُ لَها! لا تَظْلِمْ كَما لا تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ وَ أَحْسِنْ كَما تُحِبُّ اَنْ يُحْسَنَ اِلَيْكَ! وَاسْتَقْبِحْ لِنَفْسِكَ ما تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَيْرِكَ، وَارْضَ مِنَ النّاسِ ما تَرْضى لَهُمْ مِنْكَ! وَلا تَقُلْ بِما لا تَعْلَمُ، بَل لا تَقُلْ كُلَّ ما تَعْلَمُ وَلا تَقُلْ ما لاتُحِبُّ اَنْ يُقالَ‌لَكَ!(1) وَاعْلَمْ أَنَّ الإِعْجابَ ضِدُّ الصَّوابِ وَ آفَةُ الأَلْبابِ(2) [ وَاسْعَ فِي كَدْحِكَ وَلا تَكُنْ خازِناًلِغَيْرِكَ!] وَ إِذا هُدِيتَ لِقَصْدِكَ فَكُنْ أَخْشَعَ ما تَكوُنُ لِرَبِّكَ!

پسركم، سفارش مرا درك كن و خود را ميان خويشتن و ديگران ميزان در نظر آور؛ پس آن‌چه براى خود، دوست مى‌دارى براى غير خود نيز دوست بدار و آن‌چه براى خود نمى‌پسندى براى ديگران نيز مپسند! ستم مكن همان‌گونه كه دوست ندارى به تو ستم شود و نيكى كن همچنان‌كه دوست دارى به تو نيكى كنند! زشت بشمار براى خود آن‌چه را از غير خودت زشت مى‌دانى و از مردم براى خود چيزى را بپسند كه خودت در حق آنان مى‌پسندى! مگو آنچه را نمى‌دانى، بلكه هر چيزى را كه مى‌دانى هم مگو و مگو آن‌چه را دوست ندارى به تو بگويند! تو نيز به ديگران مگو بدان كه خودپسندى خلاف حق و آفت خردهاست! [و سخت بكوش و خزانه‌دار ديگران مباش!] و چون راه خويش يافتى، تا توانى در برابر پروردگارت فروتن باش!


1. دربرخى نسخه‌ها اين عبارت چنين آمده: «ولا تقل ما لاتعلم بل لاتقل كلّ ماعلمت مما لاتحبّ ان يقال لك».

2. در بعضى نسخ بعد از عبارت آفة‌الالباب اين جمله اضافه شده كه «فاسع فى كدحك ولا تكن خازناً لغيرك»؛ يعنى سخت بكوش و خزانه‌دار ديگرى مباش.

مطلبى كه در اين وصيّت ثمين و گران‌مايه مورد تأكيد و توجه قرار گرفته است، اهميّت زندگى ابدى در مقايسه با زندگى دنياست و اين‌كه موقعيّت زندگى دنيا و بى‌ارزشى آن در مقابل زندگى آخرت نبايد فراموش و مورد غفلت واقع شود. البته اين مطلب در لابه‌لاى ساير موضوعات به همراه مطالبى درباره اخلاق فردى و اجتماعى و روابط بين انسان‌ها، به صور مختلف مورد تأكيد حضرت(عليه السلام) قرار گرفته است.

همان‌گونه كه قبلا ملاحظه فرموديد حضرت(عليه السلام) در بخشى از وصيّت و سفارش الهى خود، مَثَلى راجع به دنيا و زندگى دنيا بيان فرمودند كه: اهل دنيا همانند كاروان در حال سفر هستند و نيل به مقصدى خاص را دنبال مى‌كنند تا بتوانند در راحتى و آسايش كامل به سر برده و همه خواسته‌هاى خود را فراهم آمده، ببينند. البته اين سفر با رنج و سختى، عجين گشته و انسان بايد سختى‌هاى سفر را تحمّل كند تا به سلامت به منزل برسد و به اهدافش نايل آيد و اگر بخواهد سختى اين سفر را تحمل نكند و به جان پذيرا نباشد، به مقصد نخواهد رسيد؛ چرا كه در اين صورت بايد ساكن و ثابت بماند تا از سختى‌هاى سفر خود را مصون نگه دارد، كه آن نيز ممكن نيست، ولى انسان اگر بداند كه دوره اين سفر و زندگى دنيا هر چند با زحمت همراه باشد، كوتاه است و در مقابل زندگى ابدى، زمانى به حساب نمى‌آيد، و اگر هزارها سال هم در دنيا عمر داشته باشد، باز در مقابل زندگى ابدى و بى‌نهايت آخرت، به اندازه يك چشم بر هم زدن نيست، هرگز به اين دنيا دل خوش نمى‌كند و سعادت ابدى خود را به چند روز خوش‌گذرانى دنيا نمى‌فروشد. امّا اگر در بينش خود نسبت به دنيا اشتباه كند و تصور نمايد كه مقصد همين جاست، در اين صورت تمام ارزش‌ها عوض مى‌شود و بنيان محاسبات تغيير مى‌كند و برخورد او با زندگى به گونه ديگرى رقم خواهد خورد و در نهايت، سعادت خود را در اين دنيا مى‌جويد و از سعادت ابدى محروم خواهد ماند. به هرحال اين مضامين عالى، بخشى از اين وصيّت الهى آن انسان كامل بود كه بيان آن گذشت. حال بر اساس همان بينش الهى به تبيين روابط اجتماعى مطلوب مى‌پردازيم.

 

معيار معاشرت نيكو

در اين بخش از وصيّت، حضرت(عليه السلام) فصل ديگرى از اصول ارزشى را بيان و مطالب بسيار

مهم و ارزنده‌اى را در كيفيت ارتباط بين انسان‌ها به بشر ارزانى مى‌فرمايند. البته اين مطلب در جاى ديگرى از همين وصيت الهى نيز بيان خواهد شد، كه در آن جا از آن با بهترين كلام حكيمانه تعبير كرده و مى‌فرمايند: وَ اَىُّ كَلِمَةِ حِكَم [اَحْسَنُ كَلِمَةِ حِكَم] جامِعَة اَنْ تُحِبَّ لِلّناسِ ما تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ تُكْرِهَ لَهُمْ ما تُكْرِهُ لَها؛ جامع‌ترين كلمه حكمت كه مى‌توان درباره معاشرت و كيفيت برخورد با ديگران گفت اين است كه: «معيار اخلاق پسنديده، خودت هستى». حضرت على(عليه السلام) در اين‌جا مى‌فرمايند: «اى فرزندم، تو در رفتارت با ديگران به يك معيار و ملاك احتياج دارى و بايد وسيله‌اى براى سنجش و تشخيص رفتار خوب داشته باشى تا به تو بگويد چگونه با ديگران رفتار كنى؟». به بيان ديگر گويا حضرت، اين‌گونه تصور مى‌كنند كه اى فرزند عزيزم تو به ناچار در طول عمر خود با انسان‌هاى فراوانى سروكار خواهى داشت و براى برخورد صحيح با آنها در موقعيت‌هاى مختلف به معيارى كامل و صحيح نياز دارى و اين معيار آن است كه به خود رجوع كنى؛ مثلا لازم است بدانى براى رعايت حقوق ديگران، چگونه بايد با آنها برخورد كنى؟ و يا چگونه با آنها سخن بگويى؟ چرا كه براى انسان، هميشه اين سؤال مطرح است كه با مخاطبم، فرزندم، همسرم، پدرم و مادرم، دوستم، همسايه‌ام و بالأخره با ساير انسان‌ها چگونه برخورد كنم و چسان رفتار نمايم و ملاك برخوردم با ديگران چيست و چه بايد باشد؟

در شرع مقدس اسلام براى معاشرت، مقررات و قوانينى به طور تفصيلى و موردى، تعيين شده است؛ واجبات و مستحبات جزئى معاشرت با ديگران و همين‌طور در مقابلش، محرمات و مكروهات آن به بيانى مفصل در جاى خود بيان گرديده است. ولى محور سخن، هم‌اكنون ارائه معيارى كلى در برابر پرداختن به جزئيات است كه آيا مى‌توان معيارى كلى و جامع ارائه نمود تا در هر موقعيتى كه پيش مى‌آيد و هر رفتارى كه انجام مى‌دهيم، آن را با اين معيار بسنجيم و درست و يا غلط بودن آن را تشخيص دهيم و با آن معيار، تمام اعمال خود را تصحيح نماييم. اگر چنين ميزانى وجود دارد، آن معيار چيست تا به كمك آن بتوان رفتارهاى صحيح و ناصحيح را از هم بازشناخت؟ اين‌جاست كه حضرت(عليه السلام) در مقام معرفى چنين معيارى بهترين كلام حكيمانه خود را بيان مى‌فرمايند كه تاكنون كسى نتوانسته است همانند او

چنين سخنى را بگويد: «اَحْسَنُ كَلِمَةِ حِكَم». آن سخن حكيمانه و معيار جامع اين است كه در رفتار با ديگران، «معيار، خودت هستى»، با هر كسى آن‌گونه رفتار كنيد كه دوست داريد با شما رفتار كنند. يعنى خودت را جاى طرف مقابل بگذار و بگو اگر به جاى او بودم، دوست داشتم با من اين‌گونه رفتار شود، پس من هم با او همان‌طور رفتار مى‌كنم كه دوست دارم با من رفتار كنند. اگر آدمى اين ميزان را در دست داشته باشد، بسيارى از مسايل و مشكلات معاشرتى وى حل مى‌شود. البته ممكن است اين‌گونه عمل نمودن در روزهاى اول مقدارى فكر و تأمّل و تحمّل، لازم داشته باشد ولى بعد از چندى تمرين، كاملا براى او ملكه مى‌شود و با هر كسى آن‌گونه برخورد مى‌كند كه دوست دارد با او رفتار كنند.

 

ثمره معاشرت نيكو

در نگاه مجدد به اين معيار جامع، چند نكته با ارزش و مهم ديگر به دست مى‌آيد. نخستين نكته دايره گسترده كاربرد اين قاعده است؛ به اين معنا كه از لحاظ كاربردى اين معيار يك ملاك صد در صد ارزشى والا، با كارآيى وسيع را در اختيار ما قرار مى‌دهد و مسؤوليت ما را در تمام حوزه‌هاى رفتارى معين مى‌كند. نكته ديگر علت بيان اين معيار است كه چرا بايد در مقابل ديگران اين‌گونه باشيم كه خود را به جاى آنها بگذاريم؟ نيك روشن است كه كيفيت رفتار و برخورد با ديگران از يك بينش و نگرش هستى شناسانه و انسان‌شناسانه سيراب مى‌گردد و آن برابر بودن تمام انسان‌ها در انسانيت و كرامت انسانى است. طبق آنچه كه همه انبيا و كتب آسمانى فرموده‌اند، همه ما از يك پدر و مادر هستيم. به علاوه اگر كسى در اين نكته كه همه انسان‌ها در انسانيت و شرافت انسانى مشترك هستند، اشكال و اختلاف نظر داشته باشد و يا حتى ترديد كند، توقعات متقابل انسانى را نمى‌تواند انكار كند. نمى‌شود انتظار داشته باشد ديگران با او رفتار خاصى داشته باشند ولى او به نسبت ديگران، آن رفتار و آن اهتمام متقابل را نداشته باشد. بلكه به يقين اذعان دارد كه اگر ما توقعى از ديگران داريم، آنها هم چنين توقعى را از ما خواهند داشت. از اين‌رو براى اين‌كه توقع متقابل همديگر را بفهميم و بدانيم كه چگونه با ديگران رفتار كنيم، بايد خود را در جاى طرف مقابل فرض كنيم كه اگر به

جاى او بودم چه توقعى داشتم، حال او هم، چنين توقعى را از من دارد. آن‌چه سنگ بناى چنين بينش و زيرساز فكرى اين ارزش عملى را مى‌سازد همان توجه به كرامت انسانى و عنايت به حقوق و تكاليف متقابل است. بايد توجه داشت كه همه ما داراى حقوق و تكاليف متقابل هستيم و انسان‌هايى هستيم كه در انسانيت، شريك و بر كرامت انسانى، هستى يافته‌ايم و بايد با همديگر زندگى و روابط اجتماعى داشته باشيم و بدون رعايت و حفظ روابط اجتماعى سالم، زندگى ما سامان نيافته و به اهداف مادى و معنوى خود نمى‌رسيم. از اين‌رو بايد وظايف خود را نسبت به ديگران انجام دهيم و با صرف‌نظر از خصوصيات شخصى و نژادى و موقعيتى و... حقوق متقابل را رعايت كنيم؛ يعنى همين مقدار كه انسان‌هايى هستيم و بايد با هم زندگى كنيم و از زندگى اجتماعى نمى‌توانيم چشم بپوشيم و اين زندگى به روابط متقابل نيازمند مى‌باشد، كافى است تا خود را به رعايت روابط اجتماعى متقابل ملزم سازيم و رفتار مناسب داشته باشيم و اين مهم با اين معيار كه خود را به جاى طرف مقابل فرض نماييم، به دست مى‌آيد و محقق مى‌گردد.

پس اين سخن حكيمانه حضرت(عليه السلام) يك معيار بسيار جامع را به منظور تعيين نوع رفتار و كيفيت روابط متقابل و رفتارهاى اجتماعى به دست مى‌دهد كه هر چه تلاش شود، ملاكى بهتر از اين معيار نمى‌تواند ارائه نمود. اگر اين ميزان را در عمل مدّنظر داشته باشيم، در تمام حب و بغض‌ها و توقعات و قضاوت‌هاى خود تجديد نظر خواهيم كرد و به رفتارمان شكل صحيحى خواهيم داد. اين قاعده از آن‌چنان جامعيت و شمول و كليّتى برخوردار است كه از تأثيرات فرهنگى، عقيدتى، حقوقى و ... عارى است و تنها انسان بودن، كافى است تا در شمول اين معيار جامع قرار بگيريم؛ يعنى هم در نوع رفتارها شمول دارد و هم در نزد تمام فرهنگ‌ها و مليت‌ها و... مثلا در محيط خانواده صرف‌نظر از اين‌كه هر يك از زوجين چه ويژگى‌هاى رفتارى و اخلاقى دارند اين معيار، كارساز خواهد بود؛ يعنى اگر چه ممكن است هر يك از زوجين، احكام و تكاليف خاصى هم داشته باشند، ولى در روابط متقابل، از همديگر انتظاراتى دارند و در اين انتظارات با هم مساوى هستند و در پرتو اين معيار است كه مى‌توانند به آنها شكل مناسب بدهند. چون هر شخصى از آن جهت كه انسان است از ديگران انتظاراتى

دارد و آنها هم طبعاً انتظارات متقابلى از او دارند. اگر در روابط مشترك خانوادگى يكى از طرفين بخواهد نسبت به همسر خود زورگويى كند، معنايش اين است كه پذيرفته است شما هم مى‌توانيد به او زور بگوييد. اگر زورگويى براى من بد است، براى او هم بد است. اگر براى من خوب است، پس براى او هم خوب است؛ چرا كه بايد خود را جاى او بگذارد. همانند همين مسأله در مورد رابطه پدر و فرزند نيز جريان دارد ـ البته با صرف نظر از خصوصياتى كه در پدرى و فرزندى هست كه پدر حقوق و وظايفى دارد كه فرزند ندارد و بالعكس ـ ولى از جهت اين‌كه هر دو انسان هستند و باهم زندگى مى‌كنند و روابط مشتركى دارند، وظايف آنها رابطه معين و شكل خاص به خود مى‌گيرد و براى اين‌كه اين روابط به شكل صحيح خود به وجود بيايد، پدر بايد فرض كند كه من پسر هستم و پسر هم بايد فرض كه پدر است، آن‌گاه آن‌گونه رفتار كنند كه دوست دارند با آنها به عنوان پدر يا فرزند رفتار كنند. به عنوان نمونه، همه ما كم و بيش دوران كودكى خود را به خاطر داريم و به ياد مى‌آوريم كه گاهى رفتار پدر و مادر خود را دوست نداشته‌ايم و آنها را سرزنش مى‌كرديم. اينك كه خود پدر هستيم، بايد آن رفتار نادرست را، نسبت به فرزند خود ترك كنيم و آن كارى را كه دوست نداشتيم پدر با ما انجام دهد، ما نيز با فرزند خود انجام ندهيم. اگر دوست داشتيم در يك شرايطى پدر با ما رفتار خاصى داشته باشد اكنون ما نيز با فرزند خود همان‌گونه رفتار كنيم: مثلا اگر اشتباهى مى‌كرديم، دوست داشتيم كه پدر، دوستانه و نه با رفتارى مسبدّانه و ديكتاتور مآبانه، ما را از اشتباه خود آگاه سازد، اكنون خود نيز بايد با فرزند خود اين‌گونه رفتار كنيم؛ يعنى فرض كنيم كه اين فرزند، پدر است و ما فرزند او هستيم همان سان كه اگر اشتباهى مى‌كرديم دوست داشتيم كه پدر با ما برخوردى ملايم و مناسب داشته باشد، حالا كه پدر هستيم همين رفتار را انجام دهيم. به اين ترتيب اين روحيه و شكل رفتار بايد بين تمام افراد برقرار باشد. اگر هر شخصى خود را به جاى ديگرى فرض كند، بيشتر مشكلات اجتماعى حل مى‌شود.

 

شيوه عمل به معيار معاشرت

از آن‌جا كه اين فراز وصيّت از اهميّت ويژه‌اى برخوردار است و مطلب تازه و بديهى بيان شده است، حضرت على(عليه السلام) با عبارتى همچون يا بُنَىَّ تَفَهَّمْ وَصِيَّتِى، وصيّت خود را ادامه مى‌دهند تا

توجه مخاطب خود را كاملا جلب نموده و سخن خود را در عمق جان او جاى دهند و آن‌گاه مى‌فرمايند:

اِجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزاناً فيِما بَيْنَكَ وَبَيْنَ غَيْرِكَ؛ در روابط با ديگران، خود را ميزان و معيار روابط اجتماعى قرار دهيد تا هرگز با مشكلى مواجه نشويد. امّا چگونه؟ بدين روش كه: اَحْبِبْ لَغَيْرِكَ ما تُحِبُّ لِنَفْسِكَ؛ اگر چيزى را براى خود دوست دارى، براى ديگران هم دوست بدار. اگر دوست دارى كه ديگران براى تو اين كار را انجام دهند، خودت را جاى ديگران بگذار و تو هم براى ديگران آن را انجام بده. آنچه براى خودت مى‌خواهى، براى ديگران هم بخواه؛ چرا كه آنها هم مثل تو انسان هستند. همين‌طور از جانب ديگر اِكْرَهْ لَهُ ما تُكْرِهُ لِنَفْسِكَ؛ اگر چيزى را براى خود نمى‌پسندى و دوست ندارى، پس براى ديگران هم دوست نداشته باش. اگر چيزى را واقعاً براى خود، بد مى‌دانى و زشت مى‌شمارى، براى ديگران هم بد بدان و آن را زشت و ناپسند بشمار. البته به كار گرفتن اين معيار در گستره اعمال و افعال، رهاوردهاى زيبايى دارد كه در ادامه حضرت(عليه السلام) به ذكر چند نمونه از آن پيامدهاى نيكو مى‌پردازند:

اگر هميشه و به طور دقيق به اين معيار پاى‌بند باشيم، هرگز به كسى ظلم نمى‌شود؛ يعنى چون هرگز دوست نداريد، كسى به شما ستم كند و به حق شما تجاوز روا دارد و آن را پايمال نمايد، پس شما هم به كسى ستم نمى‌كنيد. لا تَظْلِمْ كَما لا تُحِبُّ اَنْ تُظْلَمَ؛ همان‌طور كه دوست ندارى كسى به تو ظلم كند، پس تو هم به كسى ظلم نكن؛ چون او هم، مثل تو انسان است و همين توقع را دارد. اگر هر انسانى خود را ميزان اعمال خويش قرار دهد، هرگز به ديگرى ظلم نخواهد كرد. و اگر چنين انديشه‌اى در جامعه حاكم شود هرگز به كسى ظلم و ستم نمى‌شود و درصد قابل توجهى از مشكلات، حل خواهد شد. روى ديگر سكه آن است كه مى‌فرمايد: اَحْسِنْ كَما تُحِبُّ اَنْ يُحْسَنَ اِلَيْكَ؛ آن‌چه براى خودت دوست دارى براى ديگران نيز دوست بدار. اگر دوست دارى به تو خوبى كنند، پس تو هم به ديگران خوبى كن. اگر چيزى ـ مثل توهين و بى‌ادبى و مسخره نمودن و عيب‌جويى و بدزبانى به ديگران ـ را زشت مى‌دانى، پس در حق ديگران هم اين اعمال را زشت بدان و از آنها اجتناب كن. چطور مى‌پندارى كه اگر ديگران به تو بى‌احترامى كنند كار زشتى را مرتكب شده‌اند، ولى اگر تو به ديگران بى‌احترامى

نمايى زشت نيست؟. بنابراين، وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ ما تَسْتَقِبِحُ مِنْ غَيْرِكَ؛ اگر رفتارى از رفتارهاى ديگران را در حق خود زشت مى‌شمارى، انجام آن را در حق خود نيز زشت بشمار. وَارْضَ مِنَ النَّاسِ لَكَ، مَا تَرْضَى بِهِ لَهُمْ مِنْكَ؛ با آنها همان‌گونه رفتار كن كه اگر آنها با تو رفتار مى‌كردند، مى‌پسنديدى. اگر دوست دارى آنها با تو به گونه‌اى رفتار كنند كه خوشنود و راضى مى‌شوى، اينك آنها هم از تو اين توقع را دارند كه به گونه‌اى رفتار كنى كه آنها راضى مى‌شوند. آن چه موجب رضايت تو از ديگران هست، همان را موجب رضايت ديگران از خود بدان. همان‌طور كه دوست دارى ديگران كارى بكنند كه تو دوست دارى و راضى مى‌شوى، پس تو هم كارى كن كه ديگران از تو راضى باشند.

اينك با توجه به مطالب فوق، حضرت(عليه السلام) به بيان يك مصداق بارز از كيفيّت ارتباط با ديگران در حوزه رفتار عالم و متعلّم مى‌پردازند كه لازم است سخت به آن پاى‌بند باشيم. آن مصداق مهمّ اين است كه همان‌گونه كه دوست نداريد به وسيله عمل ديگران به دردسر و گرفتارى مبتلا شويد، پس موجبات گرفتارى ديگران را نيز فراهم مسازيد؛ مثلا در كيفيت ارتباط با ديگران و راهنمايى آنها و جواب به سؤالاتشان، اگر چيزى نمى‌دانيد، صاف و صريح بگوييد: «نمى‌دانم». چگونه شما توقع داريد كه اگر كسى چيزى را نمى‌داند، صريح و صاف بگويد: «نمى‌دانم»؟ چگونه اگر با سخنان جاهلانه خود موجب گمراهى و دردسر شما شود ناراحت مى‌شويد؟ ديگران هم وقتى چيزى را از تو مى‌پرسند و نمى‌دانى، صاف و صريح بگو نمى‌دانم و هرگز ديگران را به زحمت نينداز. پس در مقام پاسخ به سؤالات ديگران، همان‌گونه رفتار كنيد كه انتظار داريد با شما آنگونه رفتار كنند؛ يعنى اگر مى‌دانيد، جواب بدهيد و اما اگر شك داريد و نمى‌دانيد، طرف را به دردسر نيندازيد. پس كسانى كه چيزى را نمى‌دانند و صاف و صريح نمى‌گويند: «نمى‌دانيم» و على رغم جهل، اظهار نظر مى‌كنند، رفتار درستى ندارند؛ چون توقع ما از ديگران اين نيست كه با سخنان جاهلانه خود باعث دردسر ما شوند و ما را به بيراهه راهنمايى كنند. بلكه توقع ما اين است كه اگر چيزى را نمى‌دانند صاف و صريح بگويند: «نمى‌دانيم». پس در وهله نخست، از آن‌چه نمى‌دانيد، سخن نگوييد. مرتبه بعد اين است كه هر آن‌چه را مى‌دانيد نيز مگوييد: وَلا تَقُلْ بِما لا تَعْلَمُ، بَلْ لا تَقُلْ كُلَّ ما تَعْلَمُ، وَلا تَقُلْ مِمّا لا تُحِبُّ اَنْ

يُقالَ لَكَ. بايد بررسى كنيد كه آيا گفتن آن سخن به نفع و صلاح است يا نه؟ اگر گفتن آن موجب فساد مى‌شود و روابط اجتماعى را تهديد مى‌كند و به مخاطره مى‌اندازد، هرگز نبايد بگوييد. فرض كنيد كه شما يكى از دو دوست را مشاهده مى‌كنيد كه در حق دوست ديگر اشتباهى مرتكب مى‌شود و زبان به بدگويى گشايد، حال اگر شما به آن دوست ديگر بگويى كه فلانى در حق تو اين‌گونه رفتار كرده است ـ حتى اگر به حق و عمد هم باشد ـ به صلاح آنها نيست و دوستى آنها متزلزل مى‌شود؛ از اين‌رو لازم نيست هر چه مى‌دانيد بگوييد. بنابراين اولاً چيزى را كه نمى‌دانى مطلقاً مگو و ثانياً هر چيزى را هم كه مى‌دانى نيز نگو. بلكه بنگر، آيا گفتن آن مصلحت دارد يا نه؟ اگر در جواز گفتن آن شك دارى كه خودت را جاى شنونده و طرف مقابل بگذار، و بر اين اساس عملكرد خود را تصحيح نما.

 

خودپسندى، آفت معاشرت اجتماعى سالم

با وجود اتقان معيار آداب و معاشرت، افراد زيادى اين قاعده را رعايت نمى‌كنند. افراد زيادى وجود دارند كه حاضر نيستند، آن‌گونه كه خود از ديگران توقع دارند، عمل نمايند و توقع ديگران را برآورده كنند. هرگز خود را جاى ديگران در نظر نمى‌گيرند، بلكه خود را تافته‌اى جدا بافته مى‌شمارند. امّآ آن‌چه اهميّت دارد اين است كه چرا اين‌گونه عمل مى‌كنند؟ ريشه اين مرض چيست؟ و اين بيمارى از كجا ناشى شده و آب مى‌خورد؟ و علت اين انحراف چه چيزى است؟ حضرت در پايان اين فصل مى‌فرمايند:

وَاعْلَمْ اَنَّ الاِْعْجابَ ضِدَّ الصَّوَابِ؛ توجه داشته باش كه ريشه مشكل در اين‌جا خودپسندى است؛ يعنى از آن جاكه خود را متفاوت با ديگران مى‌داند و تافته‌اى جدابافته مى‌بيند؛ حاضر نيست رفتارى متساوى و يكسان با ديگران داشته باشد و مطابق توقع ديگران عمل نمايد. بلكه مى‌گويد من بايد اين توقع را داشته باشم ولى ديگران هزگز نبايد چنين توقعى داشته باشند. البته عوامل ريشه‌اى كه چنين بهانه‌اى را به دست آدمى مى‌دهند، مختلفند. يكى از آن اسباب ريشه‌اى اين است كه خود را برتر از ديگران مى‌شمارد و تكبر مىورزد؛ مثلا خود را عالم مى‌پندارد و ديگران را جاهل و مى‌گويد: «چون من عالم هستم، ديگران بايد به من احترام

بگذارند ولى من نه». يا آن ديگرى مى‌گويد: «من چون پولدار هستم، ديگران بايد به من احترام بگذارند». و يا گمان مى‌كند چون فرد مؤمنى هستم و ديگران اهل معصيت، پس بايد ديگران به من احترام كنند. اين‌گونه پندارهاى غلط منشأ اين خطاست و همين امور باعث مى‌شود كه انسان، معيار حكيمانه معاشرت را زيرپا بگذارد و مسير گمراهى را طى كند. اوّلين قدم، در انحراف گمراه‌شدگان همين جاست كه خودشان را يك سروگردن برتر از ديگران مى‌بينند و مزيتى براى خود قايل هستند كه گويا ديگران از آن بى‌بهره مى‌باشند و اين بدترين دردى است كه انسان به آن مبتلا مى‌شود و به هلاكت دنيا و آخرت وى منجر مى‌گردد. بايد با اين درد به طور جدّى برخورد كرد. انسان بايد سعى كند هميشه خود را از ديگران كوچك‌تر ببيند و اگر واقعاً از نعمت‌هايى برخوردار است و از مزيت و امتيازى نسبت به ديگران بهره‌مند مى‌باشد، بايد آنها را امانت الهى بشمارد كه خدا به وديعه نزد او سپرده است و در واقع براى او نيست. آيا به مال و منال عاريه‌اى مى‌توان نازفروشى نمود و مغرور شد؟ به علاوه چگونه و به چه دليل ضمانت مى‌كند اينها تا آخر عمر براى او بماند؟ چه بسا آنها را از دست بدهد و يا عاقبت او به شرّ منتهى شود و آن كسى كه وى را جاهل و گمراه و گناهكار مى‌پنداشت، هدايت شود و اهل بهشت گردد، ولى او گمراه شده و جهنمى شود! به قول آن ضرب المثل معروف: «جوجه‌ها را آخر پاييز مى‌شمارند». چه كسى مى‌داند كه عاقبت زندگى‌اش چه خواهد شد؟ نمونه‌هاى عجيب و غريبى در همين مدت عمر خودمان ديديم كه از قله اقتدار به ته درّه فرو غلطيدند. چه كسى مى‌تواند به عاقبت خير خود اطمينان پيدا كند؟ بنابراين انسان بايد سعى كند هميشه خود را كمتر از ديگران بداند تا تواضع براى او آسان شود و دادن حقوق ديگران سهل گردد و توقع او كم و از دام ابتلاى به عجب و غرور رهايى يابد.

پس سرّ اين‌كه عده‌اى به اين معيار جامع تربيتى، اجتماعى و اخلاقى پاى‌بند نبوده و حاضر نيستند خود را جاى طرف مقابل بگذارند اين است كه خود را يك سر و گردن از ديگران بالاتر مى‌بيند و با خود مى‌گويد من بايد با ديگران فرق داشته باشم. لذا براى رفتار ديگران قانون و معيار معين مى‌كند ولى خود هرگونه كه بخواهد رفتار مى‌كند؛ چرا كه در واقع گرفتار خودخواهى و خودپسندى و خودمحورى شده و از خود بسيار راضى است. اگر انسان

خود را همانند ديگران ببيند، توقع بى‌جا نخواهد داشت؛ ولى كسى كه فكر مى‌كند تافته جدابافته‌اى است هرگز به اين حكمت عملى عمل نخواهد كرد؛ مثلا كسى كه مى‌گويد: «ديگران بايد ابتدا به من سلام كنند، ولى من نه؛ ديگران بايد احترام كنند؛ ولى من نه؛ آنها بايد نسبت به من گذشت داشته باشند، ولى من نه؛ آنها بايد حاجت و نياز مرا برآورند، ولى من نه و ديگران بايد در برابر من خضوع كنند امّا من نه و ...»، چنين شخصى خود را تافته جدا بافته مى‌داند و از ديگران متمايز مى‌شمارد. و اگر چه صريحاً اين روحيه را بر زبان جارى نمى‌سازد، امّا از عمق وجودش با اين روحيه، رشد يافته و تربيت شده است. لذا نمى‌تواند اين رفتار و احساس را ترك نمايد. اگر ما درست فكر كنيم و در هر موردى خود را به جاى طرف مقابل بگذاريم و خود را معيار و ميزان و وسيله سنجش رفتار با ديگران قرار دهيم و مطابق با آن معيار، عمل كنيم، مشكلات زندگى حل مى‌شود. به وسيله اين‌سخن حكيمانه و اين درّ بى‌بديل كه كسى برتر از آن نگفته است و نخواهد گفت، روابط انسانى اصلاح و بسامان مى‌گردد.

اين يك روى سكه و يك نوع از مضرات اجتماعى و عملىِ خود پسندى و عجب بود. اما روى ديگر آن، آفات فكرى و علمى و عقلى خودپسندى است. خودپسندى، همان‌گونه كه رفتار آدمى را به تباهى مى‌كشاند، مغز و عقل و انديشه انسان را نيز آفت‌زده مى‌سازد. عقل انسان مبتلا به خودپسندى، درست كار نمى‌كند. آن‌گاه كه از بند اعجاب رها گردد تحت حمايت رسول باطن و ظاهر به راه راست و معتدل هدايت مى‌شود. انسان اگر به عجب و غرور مبتلا نشود، راه بندگى را خواهد شناخت و با نهايت خشوع در پيشگاه الهى حضور مى‌يابد و خود را نسبت به خدا هيچ مى‌بيند. علامت نجات انسان از خودخواهى و غرور و گمراهى‌ها اين است كه در مقام عبادت و در پيشگاه الهى نهايت خضوع و خشوع را ابراز كند. تا خودپسندى و غرور در نهاد انسان هست، نمى‌گذارد دل ـ آن‌طور كه بايد ـ خاشع شود تا منيّت هست، خضوع و خشوع ممكن نيست. هر وقت «من» شكست، آن وقت خشوع پيدا مى‌شود. اگر مى‌خواهيم خاشع باشيم، بايد علاوه بر تحصيل لطف الهى، زمينه آن را فراهم و موانع آن را بر طرف نماييم و خودپسندى را كنار گذاشته و ضعف و ناچيزى خود را در پيشگاه الهى درك كنيم. آن وقت است كه حالت خشوع پيدا مى‌شود، و زمان حركت به سوى مقاصد عالى فرا مى‌رسد.

سعى بيهوده

در بعضى از نسخه‌هاى اين وصيّت الهى، دو جمله ديگر اضافه شده است كه حضرت على(عليه السلام)مى‌فرمايند: وَاسْعَىْ (فَاسْعَ) (وَاسْعَ)(1) فِى كَدْحِكَ وَ لا تَكُنْ خازِناً لِغَيْرِكَ؛ سخت كوشش و تلاش نما و خزانه‌دار ديگرى نباش و چون راه خويش را يافتى تا مى‌توانى در برابر خداوند سبحان فروتنى كن. در مورد اين جمله، بعضى اين‌گونه اظهار عقيده مى‌كنند كه اين جمله براى نجات انسان از تنبلى و تن آسايى ايراد شده است تا وى را از تنبلى نجات بخشد و او را بر حذر مى‌دارد كه در زندگى شخصى وارفته باشد و سستى و تنبلى را پيشه خود سازد. در ضمن مواعظ حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) به ابوذر خوانديم(2) كه تنبلى و سستى، انسان را از سعادت باز مى‌دارد. كسى كه در مورد دنياى خود تنبل باشد، نسبت به امور آخرتش، بيشتر دچار تنبلى و سستى خواهد شد. بنابراين بايد فعال و جدى و جستجوگر و پرتلاش بود. آدم وارفته و شل و سست، هم دنياى خود را از دست مى‌دهد و هم آخرت خود را ويران مى‌سازد؛ چرا كه دنيا محل حركت و تلاش براى به دست آوردن نعمت‌ها و امتيازهاى اخروى مى‌باشد. به تعبير بهتر، اين دنيا سير و سفر است، همان‌گونه كه در سفر وقتى ماشين شما تندتر مى‌رود و از ديگر ماشين‌ها سبقت مى‌گيرد، خوشحال مى‌شويد، سفر آخرت هم همين‌طور است و نبايد آن را به بازى گذراند؟! اين عالم جاى تلاش است و با تنبلى سازگار نيست و با آن كارى از پيش نمى‌رود. اين يك معنا براى اين كلام حضرت(عليه السلام)است كه مى‌فرمايد: وَاسْعَىْ فِى كَدْحِكَ وَ ...؛ ولى يك معناى لطيف‌تر از اين هم شايد بتوان ارائه نمود كه بعضى از شارحان و مفسران ذكر كرده‌اند. در قرآن كريم حضرت حق (جلّ جلاله) مى‌فرمايد: يا اَيُّهَا الاِْنْسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلىَ رَبِّكَ كَدْحاً فُمُلاقِيه؛(3) اى انسان! تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مى‌روى و او را ملاقات خواهى كرد. در اين آيه مبارك، مطلب بسيار بلندى بيان شده است كه موقعيت انسان را در حركت به سوى آخرت و تأثير زندگى دنيوى را بر زندگى اخروى بيان مى‌كند. مى‌فرمايد: حقيقت زندگى انسان، تلاش و حركت به سوى خداست. كادِحٌ اِلىَ رَبِّك،به كسى گفته مى‌شود


1. اختلاف نسخه.

2. شرح و تفسير اين مواعظ در كتاب وزين «ره توشه» از زبان استاد آية‌اللّه مصباح بيان شده است.

3. انشقاق/ 6.

كه در مسيرى كه به خدا منتهى مى‌شود با تمام توان در حركت است. به بيان دقيق‌تر زندگى اين چنينى در واقع تلاشى است براى اِنّا لِلّهِ وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُون(1)؛ يعنى زندگى، تلاش براى بازگشت به سوى خداست و ملاقات با اوست كه سرانجام اين سفر را معين مى‌كند. پس منظور حضرت حق از عبارت كَادِحٌ اِلىَ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيه(2) اين است كه زندگى كدح و سراپا حركت است. آن‌هم حركت جهت‌دارى كه سمت و سوى آن به جانب خداست. بنابراين چه بهتر كه سعى كنيم از اين حركت بهره ببريم. و سراى آن به جانب خداست. بنابراين چه بهتر كه سعى كنيم از اين حركت بهره ببريم و سراى آخرت خود را آباد سازيم. در مقام توضيح اين فراز خوب است بدانيم كه انسان دو گونه حركت و عمل دارد: يك نوع، اعمال تكوينى است كه چه بخواهيم و چه نخواهيم همه در حركت هستيم و اين اعمال انجام مى‌شود و اين حركت به وقوع مى‌پيوندد و اين عمل و حركت به نفع همه نيست. چون آخر مقصد يكنواخت و يكسان نيست. اگرچه همه به آخرت خواهند رفت ولى آخرت، يك خانه نيست و دو خانه است. آن‌چه نوع مقصد را در آخرت تعيين مى‌كند، اعمال ارادى انسان‌هاست كه بعضى به بهشت و بعضى به جهنم خواهند رفت. پس اين كدح طبيعى و تكوينى براى همه است. امّا كسانى از اين سير و حركت بهره‌بردارى صحيح مى‌كنند كه با كدح ارادى، سعادت خود را رقم مى‌زنند، پس شايد معناى وَاسْعَ فِى كَدْحِك اين باشد كه در اين كدح و حركتى كه به سوى خدا دارى تلاش و سعى و جدّيت داشته باش، تا بتوانى از اين حركت خوب استفاده كنى و توشه‌اى پرثمر بردارى و مقصد و سرانجام خوبى داشته باشى. لذا جهت اكمال اين وصيّت نورانى در جمله ديگر مى‌فرمايد: وَلاَ تَكُنْ خازِناً لِغَيْرِكَ...؛ خزانه‌دار ديگرى نباش. اين جمله هم، بسيار حكيمانه است كه مى‌فرمايد: در اين تلاش طبيعى به سود اخروى خود فكر كن كه مقصد آن‌جاست و براى ديگران تلاش نكن! اگر تلاش مى‌كنى، ببين براى سعادت اخروى خود چه بهره‌اى مى‌برى. چرا به گونه‌اى تلاش مى‌كنى و كدح مى‌نمايى كه نفع آن عايد ديگران مى‌شود و خودت از آن بهره‌اى نمى‌برى؟ چرا مال و ثروت مى‌اندوزى و اين‌جا و آن‌جا حساب بانكى باز مى‌كنى


1. بقره/ 156.

2. انشقاق/ 6.

و شبانه‌روز در تلاشى تا صفر جلوى پس‌انداز خود را افزايش دهى ولى خودت بهره‌بردارى نمى‌كنى و فردا شخص ديگرى بهره تلاش تو را صاحب مى‌شود و بهرمند مى‌گردد؟! انسان عاقل، هرگز كارى كه بهره‌اى براى آخرت خودش ندارد، انجام نمى‌دهد و هميشه در پى اين است كه ثمره و بهره تلاش عمل خود را خويش بچيند و در آخرت از آن بهرمند گردد و گرنه سعى بيهوده نمودن خطاست.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org