- پيشگفتار
- درساول:پند آسمانى
- درسدوم:ارزشهاى بنيادين
- درسسوم:حالات قلب ( 1 )
- درسچهارم:حالات قلب ( 2 )
- درسپنجم:از عبرت تا غفلت
- درس ششم:راه سعادت
- درسهفتم:جهاد فرهنگى
- درسهشتم:علم و عمل
- درسنهم:پناه امن الهى
- درسدهم:تربيت
- درسيازدهم:خوشههاى تجربه
- درسدوازدهم:علماندوزى
- درسسيزدهم:حقيقت دنيا
- درسچهاردهم:غرور
- درس پانزدهم:ادب معاشرت
- درس شانزدهم:سرمشق زندگى
- درسهفدهم:ارتباط با خدا (1)
- درسهجدهم:ارتباط با خدا ( 2 )
- درسنوزدهم:دعا ( 1 )
- درس بيستم:دعا ( 2 )
- درسبيستويكم:ياد مرگ
- درسبيستودوم:دنيا و آخرت
درس ششم
راه سعادت
اوّلين شرط سعادت
خسران بىحساب
انحطاط انديشه در قرن مشعشع علم
امر به معروف حرفه نيست
راه سعادت
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
وَ دَعِ الْقَوْلَ فيِمَا لا تُعْرِفُ، وَالنَّظَرَ فيِمَا لاتُكَلَّفْ، وَأَمْسِكْ عَنْ طَريِق إِذا خِفْتَ ضَلالَتَهُ، فَاِنَّ الْكَفَّ عِنْدَ حَيْرَةِ الضَلالَةِ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الاَْهْوالِ. وَ أْمُرْ بِالْمَعْروُفِ تَكُنْ مِنْ أَهْلِهِ، وَ أَنْكِرِ الْمُنْكَرَ بِلِسَانِكَ وَ يَدِكَ، وَ بايِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِكَ.
[اى پسرم!] از آنچه نمىدانى سخن مگو و كلام را واگذار و درباره آنچه تكليف ندارى، انديشه مكن(1) و از راهى كه بيم گمراهى آن مىرود، امتناع نما! كه همانا به هنگام ترسِ از گمراهى و سرگردانى ضلالتْ دست كشيدن از عمل، بهتر از اقدام و ارتكاب اعمال هولناك است. [اى پسرم] به نيكىها امر كن و از اهل نيكى و خوبى باش و با دست و زبانت زشتىها را ناپسند بشمار و با تلاش و كوشش، خود را از افرادى كه مرتكب منكر مىشوند، دور نگهدار!
اينك بعد از آن مواعظ فشرده و بيان حالات قلب، حضرت على(عليه السلام) با بيان سفارشهاى تفصيلى خود در اوّلين گام به ما وصيّت مىفرمايند كه: دَعِ الْقَوْلَ فِى ما لا تَعْرِف؛ از آنچه اطلاع ندارى سخن مگو! شايد ارتباط مباحث گذشته با اين بخش از وصيّت، چنين باشد كه اگر بخواهيم به اين وصيّت عمل كنيم و درباره دنيا و آخرت خود بينديشيم، به اين نتيجه مىرسيم كه همه گذشتگان رفتند و سرانجامِ ما هم، همانند آنها مرگ است. طبق مفاد وصيّت، نتيجه مىگيريم كه بايد براى آخرت خود فكرى كنيم. لذا با اين سؤال مواجه مىشويم كه چه كار بايد بكنيم و به چه چيز بايد اهتمام داشته باشيم كه براى سعادت ابدى مفيد باشد؟ و كسى كه در ابتداى راه است و تازه به تكليف رسيده به چه چيزهايى بايد اهتمام داشته باشد؟ و بعد از درك
1. در برخى نسخ بجاى «النظر فيما لاتكلف» آمده «الخطاب فيما لاتكلف» كه در اين صورت معنا چنين است: «از آنچه به شما مربوط نيست و تكليف ندارى دم مزن».
اين حقايق چه كارى بايد بكند و به چه امورى بايد توجه نمايد تا در آينده دچار حسرت نشود و به خسران جبرانناپذير مبتلا نگردد؟ به تعبيرى ديگر اوّلين قدمها در مسير گذر از دنيا به آخرت از كجا مىگذرد و انسان چگونه بايد اين راه را طى نمايد تا سرانجام ميهمان رضوان الهى شود و به غضب و عذاب خداوند مبتلا نگردد؟ گويا در همين راستا است كه حضرت(عليه السلام)به بيان سفارشهاى خود پرداختهاند كه اينك به شرح آن پندها مىپردازيم.
اوّلين شرط سعادت
همانگونه كه در ابتداى اين وصيّتنامه گذشت، مخاطب اين سفارشها مسلمانى است كه اعتقادات صحيح دارد و نسبت به واجبات و محرمات اطلاعات اجمالى دارد و ضروريات و قطعيات اسلام را مىداند. با اين وصف، طبيعى است كه چنين شخصى اهتمام به انجام واجبات و ترك محرّمات خواهد داشت؛ يعنى به توصيه آغازين اين كلام (تقوا)، كاملا پايبند است و از محرّمات اجتناب مىكند و واجبات را نيز امتثال مىنمايد. امّا اينك بعد از عمل كردن به اين نصيحت، يعنى عمل به امورى كه واجب بودن آن را مىداند و نيز ترك آنچه از حرام بودن آن آگاه است، اين سؤال جلوهگر مىشود كه چه كنيم تا در مسير زندگى بهترين استفاده را از دنيا براى زندگى آخرت ببريم؟ و چگونه از دنيا براى تحصيل آخرت استفاده كنيم تا دنيا هدف ما قرار نگيرد؟ خلاصه بعد از آگاهى از اينكه زندگى دنيا، ابزار و وسيلهاى بيش نيست حال، اين پرسش رخ مىنمايد كه پس چه چيز براى ما مهم است؟ به چه بايد اهميّت داد و در مقام عمل چه بايد كرد؟ گويا در اين مقام است كه حضرت على(عليه السلام)مىفرمايند اولين قدم اين است كه درباره آنچه نمىدانيم و شك داريم، تحقيق كنيم تا وظايف خود را بهتر درك كنيم و هرگز قدم در بيراهه نگذاريم.
البته اين سخن خود يك مطلب اساسى است كه در همين بخش، در ضمن مطالبى كه آينده در ذيل «تفقّه در دين» مىآيد، مورد بحث قرار خواهد گرفت. امّا قبل از رسيدن به بحث «تفقه در دين» سكوت كردن در مواردى كه انسان نسبت به آنها جهل دارد، خود مطلب مستقلى است كه حضرت على(عليه السلام) ما را به آن سفارش كرده، مىفرمايند: «از آنچه نمىدانى سخن مگو.»
خسران بىحساب
اين اصل را بايد در نظر داشته باشيم كه زندگى دنيا سرمايهاى است كه بايد با آن سعادت ابدى را كسب نمود. لذا كسى كه با اين ديد به دنيا نگاه مىكند، بايد مواظب باشد كه سرمايه را از كف ندهد. در قرآن شريف عمر به سرمايه تشبيه شده است و اين تعبير و تشبيه زياد به كار رفته است كه عمر را سرمايهاى معرّفى مىكند كه با آن كسب و تجارت مىكنيم: يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا هَلْ أدُلُّكُمْ عَلى تِجارَة تُنْجيكُم مِنْ عَذاب اَليم(1) اى اهل ايمان! آيا شما را به تجارتى سودمند كه شما را از عذاب دردناك نجات بخشد، راهنمايى كنم؟
اِنَّ الَّذينَ يَتْلوُنَ كِتابَ اللّهِ وَ اَقاموُا الصَّلوةَ وَ اَنْفَقوُا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرّاً وَ عَلانِيَةً يَرجُونَ تِجارَةً لَن تَبوُر(2)؛ آنها كه كتاب خدا را تلاوت مىكنند و نماز را به پا داشته، از آنچه روزىشان نموديم پنهان و آشكار به فقيران انفاق مىكنند، (با اين اعمال) تجارتى را اميد دارند كه هرگز زيان و زوال نخواهد داشت.
در واقع از آنجا كه آدمى در زندگى روزمرّه خود با مفاهيم «معامله» و «تجارت» و ... بيشتر از هر مفهوم ديگرى آشناست، لذا حضرت حق جل جلاله الفاظى همانند «معامله» و «داد و ستد» را، كه براى ما خيلى مأنوس هستند، به كار گرفته است. تعبير لا تَبِعْ اخِرَتَكَ بِدُنْياك، در كلام اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز بر همين اساس آمده است؛ يعنى چون ما با مفهوم خريد و فروش و داد و ستد آشنا هستيم و از طرفى مىدانيم كه دنيا و آخرت را مىشود با يكديگر عوض و معامله نمود، و از طرفى مىدانيم كه دنيا و آخرت را مىشود با يكديگر عوض و معامله نمود، لذا فرمودهاند: لا تَبِعْ اخِرَتَكَ بِدُنْياك!
ما در زندگى روزمرّه چارهاى از تجارت نداريم و دايماً چيزى را مىدهيم و چيزى را در مقابل آن مىگيريم. عمر ما نيز چنين است؛ چرا كه عمر ما باقى و ثابت نمىماند، بلكه دايماً در حال گذر و صَرف شدن است و چه بخواهيم و چه نخواهيم مىگذرد و پايان مىيابد، پس بايد سعى كنيم كه به جايش متاع ارزشمندى را بگيريم. بايد به جاى اين عمرى كه مىگذرد و آن را از دست مىدهيم چيز باارزشى كسب كنيم و متاع مناسب و درخورى را در عوض دريافت كنيم.
1. صف/ 10.
2. فاطر/ 29.
امّا اگر اين عمر در مقابل چيزى صرف شد و با چيزى معاوضه گرديد كه هيچ بازدهى ارزشمندى ندارد، در واقع سرمايه خود را بيهوده صرف نموده و به هدر دادهايم؛ چرا كه در مقابلش هيچ چيزى كسب نكردهايم. مسلّم است كه اين عمل كار عاقلانهاى نيست، چرا كه آدمى سرمايه گرانقيمتى چون عمر را صرف مىكند، اما در مقابلش هيچ چيزى نمىگيرد. بدتر و احمقانهتر آنجاست كه عمر را صرف گناه كند؛ چون نه تنها چيزى در مقابلش نمىگيرد، بلكه به جاى آن عذاب را براى خود مىخرد؛ يعنى علاوه بر اين كه سرمايه خود را از دست داده، عذاب هم براى خود خريده است. آنچه در اينجا مهم است اين است كه آدمى سعى كند در برابر سرمايهاى كه از دست مىدهد، متاع و بهرهاى بهتر از آن دريافت كند. گاهى انسان در مجلسى مىنشيند و از هر درى سخنى مىگويد و تفاخر نموده، سعى مىكند تا در تمام مسائل اظهارنظر نمايد؛ از مسائل علمى، فلسفى، فقهى، اخلاقى و اجتماعى گرفته تا مسائل مربوط به مهندسى ساختمان، معمارى و پزشكى. چه بسا حالتى متخصصانه به خود گرفته و با بيانى خيلى قاطع و جذّاب ابراز عقيده مىكند كه نه، اينگونه است و آنطور نيست، در صورتى كه اگر كلاه خود را قاضى كند، مىبيند كه در آن زمينه چيزى نمىداند و تنها از روى هواى نفس حرف مىزند. مسلّم است كه اين كار انرژى فراوان و وقت زيادى را از انسان مىگيرد و عمر او را تلف مىكند بدون اينكه هيچ سودى عايد او شود. حال خود قضاوت كنيم، اگر عمر ما صرف اينگونه سخنان بشود بازدهش چه مىشود؟ درباره همه مسائل، از ريز و درشت عالم اظهارنظر كرديم، در حالى كه هيچ كدام آنها را نمىدانستيم. نه تنها در آن امور خبره نبوديم، بلكه حتى اطلاعات اندك هم نداشتيم، ولى چون حرف پيش آمد ما هم چيزى گفتيم. جالب اينجاست كه گاهى اوقات به جنگ و جدال هم كشيده شده و آتش بحث و مجادله داغ و شعلهور مىشود و سر و صدا به گوش فلك مىرسد وليك چه فايده كه چيزى حاصل نشده و نتيجهاى نداشته است. اين مثال، خود يك نمونه كوچكى از هزاران مشغله روزانه است كه براى از دست دادن سرمايه عمر، پيشه خود ساختهايم كه جز حماقت هيچ اسمى ندارد. اينكه آدمى سخنى بگويد كه خودش هم نمىداند چه مىگويد و نمىداند آيا درست مىگويد يا نه و بعد هم به خاطر آن سخن بيهوده درگير جدال و بحث شود و بى آنكه بداند، اصرار كند كه حق همين است كه من مىگويم و شما اشتباه مىكنيد، آيا جز حماقت مىتوان نامى بر آن نهاد؟ اين
قبيل اعمال و رفتارها بين اهل دنيا بسيار رايج است، در حالى كه همه مىفهمند كه اين كار، جاهلانه و عملى ناپسند است. اگر انسان فقط به اين انگيزه كه چون سخن پيش آمده است، حرف بزند و در صدداظهار وجود باشد و بس، به يقين كارى نادرست انجام داده است و هيچ فايده و حاصلى جز تباهى سرمايه عمر و بىبها شدن در ديده ديگران ندارد و چه بسا دشمنى و كدورت را به همراه مىآورد. و لذا حضرت(عليه السلام) در اولين قدم مىفرمايند: اگر كار نيك انجام نمىدهى و سودى كسب نمىكنى، حداقل سرمايه عمر و ايمان را از كف مده و از آنچه نمىدانى سخن مگو. آنچه گذشت مربوط به مقام سخنگفتن بود. در ميدان عمل و ديگر حوزههاى فعاليت نيز وضع به همين منوال است. به عنوان نمونه گاه در كارهايى وارد مىشويم كه به ما هيچ ربطى ندارد و هيچ وظيفهاى نسبت به آنها نداريم و ورود در آن كارها نه نفعى براى دنيا و نه سودى براى آخرت ما دارد و چه بسا ضررهاى دنيوى و حتّى اخروى فراوانى را در پى داشته باشد. امّا گويا چارهاى نداريم جز اين كه «فضول مَنِشانه» در هر كارى دخالت كنيم و در هر عملى كه پيش مىآيد سرى داشته باشيم و نخود هر آشى شويم. مسلّم است كه اين چنين روحيهاى آدمى را به بيراهه مىكشاند و بدون اينكه هدفى داشته و نتيجهاى به دست آورد، وقت خود را تلف كرده و نيروى خود را به هدر مىدهد. در حالى كه اگر به خود رجوع نمايد، درمىيابد كه وظيفهاى در اين امور نداشته و اين كارها به وى مربوط نيست.
البته گاهى اوقات امر به معروف و نهى از منكر و يا هدايت و ارشاد و يا تعاون در كار خير ـ واجب باشد يا مستحب ـ مطرح است، كه در اين صورت به يقين مشاركت در اين امور پسنديده و ممدوح است، به خصوص اگر با قصد خالص همراه باشد. امّا اگر هيچيك از اين امور نبود و دخالت ما در اين كارها هيچ تأثيرى نداشت و وظيفهاى هم نسبت به آن امور نداشتيم، به يقين دخالت در آن اعمال كار نابخردانهاى است. وقتى انسان در زندگى هدف مشخصى را پيش روى دارد، بايد درصدد رسيدن به آن هدف باشد و از راه درست و صحيح حركت كند، مبادا به بيراهه رفته، در راهى كه به هدف منتهى نمىگردد و يا در راههايى كه مشتبه هستند و معلوم نيست به كجا ختم مىشوند قدم بردارد. آيا عاقلانه است كه وقتى آدمى هدفى و مقصدى دارد و مىخواهد به آن برسد، راه صحيح را رها و راه مشكوك را برگزيند و بگويد انشاءالله به هدف مىرسيم؟! به يقين آن كسى كه راه مشكوك را انتخاب مىكند، انگيزه وى هم يك انگيزه الهى و پسنديدهاى نيست.
به هرحال وقتى كه آدمى راه يقينى و روشن را رها و در پى نيل به هدف از راه مشكوك و يا نادرست طى مسير كرد و از رسيدن به مقصد باز ماند، آيا جز خودش كس ديگرى را مىتواند ملامت كند؟! پس بايد سرمايه خود را در راهى صرف كنيم كه از نظر گفتار و فكر و پندار و عمل متضرّر نشويم. حال با عنايت به سخنان فوق به اين فراز از سخن حضرت على(عليه السلام) دقت كنيد كه مىفرمايد:
1. دَعِ الْقَوْلَ فِى ما لا تَعْرِفُ؛ درباره چيزى كه به آن آگاهى و معرفت ندارى سخن مگو!
وقتى ديگران به بحث مىپردازند شما در حالى كه به آن مسأله علم و آگاهى و شناخت نداريد، بىجهت وارد نشويد؛ چرا كه وارد شدن در چنين بحثى براى شما هيچ نفعى ندارد و خسران محض است. به طور مسلّم بحث علمى و تحقيقى هدفدار كه انسان مىداند چه كار مىكند و به دنبال چه مىگردد، از اين دايره خارج است، امّا اظهار نظر و فتوا دادن درباره چيزى كه انسان نمىداند ـ اعمّ از مسائل فقهى، سياسى، اجتماعى، پزشكى، معمارى و... ـ كارى بس نارواست كه بايد از آن پرهيز نمود. افزون بر اين چه بسا كه موجب ضرر غيرقابل جبران گردد؛ مانند دخالت و اظهارنظر بىمورد در مسائل پزشكى كه باعث وخيمتر شدن حال مريض شود و يا با مرگ او منتهى گردد كه اين دخالت كارى بسيار نابجا و خطرناك است.
پس، اين نصيحتى عاقلانه است و عقل آدمى نيز مىفهمد كه درباره چيزى كه نمىداند، نبايد اظهار نظر كند. دَعِ الْقَوْلِ فِى مالا تَعْرِف. اگر به همين يك كلام عمل كنيم چقدر در عمر خود صرفهجويى مىكنيم؟ اگر وقت و عمر و سرمايهاى كه صرف گفتن سخنان گزافه و اعمال بيهوده نمودهايم، در مسير تحصيل علم و انجام عبادت صرف مىنموديم به چه نتايج بسيار خوب و ارزشمندى نايل مىشديم؟!
2. وَالنَّظَرَ فِى مالا تُكَلِّف درباره چيزى كه تكليف نداريد، انديشه ننماييد و از اظهار عقيده و اعمال نظر درباره آن پرهيز كنيد و ذهن خود را به چيزهايى كه تكليفى نداريد، مشغول مسازيد. البته گاهى انسان احساس مىكند و به طور يقينى مىداند كه نسبت به امورى ـ در زندگى فردى و اجتماعى ـ مسؤول است و لذا بايد مطابق آن چه وظيفه خود تشخيص مىدهد، عمل كند. همانگونه كه گاهى اوقات مىداند كه هيچ تكليفى ندارد و يا به طور قطعى مىداند كه نسبت به امورى قدرت ـ بالفعل و بالقوّه ـ ندارد تا وارد شود و يا مسأله به گونهاى است كه ارتباطى با او
ندارد و نمىتواند نقشى ايفا كند، كه در اين صورت حتى ذهن خود را نبايد به اين امور مشغول سازد. البته عنايت داريد كه مرز جغرافيايى و قرب و بُعد مكانى تأثيرى در مكلّف بودن و نبودن ندارد. چه بسا نسبت به امورى در آن نيمكره ديگر زمين مكلّف باشيم و وظيفه و تكليفى بر عهده ما باشد، امّا نسبت به بعضى از امورى كه در خانه خود ما مىگذرد تكليفى نداشته باشيم. به هرحال اگر دانستيم كه نسبت به چيزى تكليفى نداريم، هرگز نبايد خود را به آن مشغول سازيم. به عنوان نمونه به چند مسأله ساده كه ممكن است براى ما پيش بيايد توجه كنيد: گاهى آقايان نسبت به وضعيت دكوراسيون و پرده و فرش اتاق اعتراض مىكنند كه چرا اينجا گذارديد و آنجا نگذارديد؟ چرا اينطور شد و آنطور نشد و...، در حالى كه هرگز تكليفى نسبت به اين امور ندارند؛ زيرا در حيطه مسؤوليت خانمهاست و آقايان نبايد بىجهت ذهن خود را به اين كارها مشغول كنند و سزاوار است كه در اين امور مطابق سليقه خانمها عمل شود. پس توجه داريم كه گاهى حتى نسبت به مسائل و امور اتاق شخصى خود تكليفى نداريم، بلكه بايد به دنبال تكليف خود باشيم و ذهن خود را به چيزى كه نسبت به آن تكليف داريم و موّظف هستيم، مشغول سازيم. به علاوه اينگونه دخالتهاى بىمورد احياناً موجب اختلاف و درگيرى و بگومگو و بحث و جدال بىفايده مىشود. بسيار تعجب برانگيز است كه انسان اينقدر فرصت و فراغت بال مىيابد كه ديگر هيچ تكليفى ندارد تا درباره آن بينديشد، لذا به سراغ كارهاى بيهوده و عبث مىرود. در حالى كه اگر تمام مدت 24 ساعت را صرف تكاليفى كه بر عهده اوست نمايد، كافى نيست ولى باز خود را به بيهوده كارى مشغول مىسازد و اين وقت گران و بس كوتاه و اندك را صرف امورى مىكند كه به يقين هيچ تكليفى نسبت به آنها ندارد. لذا حضرت على(عليه السلام) مىفرمايد: دَعِ النَّظَرَ فِى ما لاتُكَلَّفَ؛ نسبت به چيزى كه تكليف نداريد، فكر و انديشه نكنيد و از دخالت بيجا بپرهيزيد.
3. اَمْسِكْ عَنْ طَريق اِذا خِفْتَ ضَلالَتَه؛ از پيمودن راهى كه بيم گمراهى در آن هست خوددارى كن.
انسان، گاهى اوقات بعد از معين شدن هدف و مقصد دو راه پيش روى خود مىبيند: يكى راهى كه حتماً به هدف منتهى مىگردد و ديگرى راهى مشكوك است و بيم آن مىرود كه به بيراهه بينجامد. در اينصورت بايد از آن راه روشن و يقينى طى مسير كند و اگر انسان راه
مستقيم و روشن را رها سازد و راه مشكوك را برگزيند كارى غير عاقلانه را مرتكب شده است. پس انسان بايد از راهى كه بيم گمراهى در آن دارد، اجتناب كند و راه روشن و يقينى پيش روى دارد، نبايد در راهى كه مطمئن نيست قدم بگذارد. پس به يقين، آنگاه كه از گمراهى و سرگردانى در امان نيستيد، توقف بهترين راه است؛ فَاِنَّ الكَفَّ عِنْدَ حَيْرَةِ الضَّلاَلَةِ، خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الاَْهْوالِ. توقف به هنگام ترديد بهتر است از گام نهادن در راهى كه مصون از خطر نمىباشد؛ چرا كه حداقل ضرر بيراهه رفتن اين است كه چون به نقطه پايان مىرسيد بايد دوباره آن راه را طى كنيد. افزون بر اين اگر در اين راه درههاى خطرناك، كورهراههاى پر پيچ و خم و باريك و پر از سنگلاخ وجود داشت و به نابودى و هلاكت انسان ختم گردد، و در اين صورت چه كسى را مىتواند ملامت كند؟ آيا جز خود، چه كس ديگرى را مستحق ملامت مىداند!؟
انحطاط انديشه در قرن مشعشع علم
وقتى گفته مىشود فكر خود را مشغول امورى كه به شما مربوط نيست، نكنيد و در كارهايى كه مسؤوليت نداريد دخالت بىجا ننماييد و كار ديگران را به خودشان بسپاريد. اين توهم، خودنمايى مىكند كه پس انسان بايد به كار ديگران نظر داشته باشد و اين پندار را به انديشه مىآورد كه «عيسى به دين خود و موسى به دين خود». البته اين تفكر واهى از همان ابتدا در بين فرقهها و گروهها و نحلههاى مسلمان و غيرمسلمان وجود داشته و هنوز هم ادامه دارد و شكل جديد آن را در فرهنگ امروز جهان غرب مشاهده مىكنيد. در صدر اسلام هم گروههايى بودند كه وقتى اينگونه مواعظ را مىشنيدند كه «به فكر كار خود باشيد» يا آنجا قرآن مىفرمايد: يا اَيُّها الذَّينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ اَنْفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ اِذَا اهْتَدَيْتُم(1)؛اى اهل ايمان شما خود را بپاييد زيرا اگر همه عالم گمراه شوند و شما راه هدايت باشيد از كفر آنها به شما زيانى نخواهد رسيد، آنها از اين مواعظ چنين برداشت مىكردند كه نجات در انزوا و گوشهگيرى است و مىگفتند: پس ما به ديگران كارى نداريم و بايد به سراغ كار خود برويم. لذا در گوشهاى از خانه و يا مسجد مشغول عبادت مىشدند و كارهاى اجتماعى را كاملا رها مىكردند.
فِرق صوفيهاى كه امروز وجود دارند كمابيش ـ با ضعف و شدّت ـ همين گرايشها را دارند.
1. مائده/ 105.
اگر امروزه اينگونه برداشتهاى نادرست در مشرق زمين رونق دارد، ريشه در كجفهمى از اين مواعظ دارد. در فرهنگ غرب هم اگر اين انديشه باطل حاكميّت دارد، ريشه در افكار باطل ديگرى دارد.
مىدانيد كه بت مغربزمين و دنياى كفر و استكبار، «آزادى» است. شعار آنها اين است كه «هر كارى كه مىخواهيد انجام دهيد و به ديگران كارى نداشته باشيد». هر كسى آزاد است تا هرگونه كه دلش مىخواهد زندگى كند. امروزه اين انديشه تا به آنجا پيشرفت نموده است كه رسماً همجنسبازى شكل قانونى پيدا كرده و براى طرفدارى از همجنسبازى بزرگترين تظاهرات برپا مىشود! حتى در كشورهاى مترقى و به اصطلاح متمدن ازدواج مرد با مرد قانونى مىشود! و افتخار مىكنند كه ما چنين قانونى داريم و اين چنين آزاد هستيم!! امّا در مقابل اگر كسى به شخص ديگرى نصيحتى بكند، بىادبى تلقى مىشود. كسى حق دخالت در كار ديگران را ندارد. به هرحال گرايش فكرى غلط و برداشت نادرست از توصيهها و دستورات اخلاقى اسلام، اين توهم باطل را در پى دارد كه وقتى مىگويند به فكر خود باشيد، گمان مىكنند مقصود اين است كه ما تكليفى نسبت به ديگران نداريم و يا در بعضى از جوامع اين فرهنگ غلط، شكل قانونى به خود مىگيرد كه هر كسى مجاز است هر كارى كه خواست انجام دهد و آزادانه به هر عملى اقدام نمايد و هيچكس حق اعتراض به او را ندارد، مگر اينكه مزاحم آزادى ديگران شود در حالى كه اسلام هيچكدام از اين دو مبناى فكرى را نمىپسندد؛ چرا كه از واجبات قطعى اسلام «امر به معروف و نهى از منكر» مىباشد و در بعضى روايات «امر به معروف و نهى از منكر» از «نماز» مهمتر شمرده شده است. چون اگر «امر به معروف و نهى از منكر» ترك شود، حتى نماز و ديگر فرايض نيز ترك مىشوند. در واقع رواج فرايض ديگر همگى به رواج امر به معروف و نهى از منكر بستگى دارد. به فرموده حضرت باقر(عليه السلام): اِنّ الاَْمْرَ بِالْمَعْروُفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ سَبيلُ الاَْنْبيِاءِ وَ مِنْهاجُ الصُّلَحاءِ فَريضَةٌ عَظيمَةٌ بِها تُقامُ الْفَرائِضُ...؛ همانا امر به معروف و نهى از منكر راه انبيا و طريقه صالحان مىباشد و فريضه مهّمى است كه ديگر فرايض بدان اقامه مىشود.(1) مسلّم است كه فريضه «امر به معروف و نهى از منكر» هرگز با آن برداشت صوفى مسلكانه تناسب ندارد كه گوشهاى را اختيار نموده و
1. وسائل الشيعه: ج 11، ص 395.
مشغول ذكر و عبادت باشيم و با ديگر انسانها بيگانه بوده از آنها كناره بگيريم و با ديگران ارتباطى نداشته باشيم. اسلام مىگويد همانطور كه نسبت به خود مكلف هستيد، نسبت به سايرين هم تكاليفى داريد. البته با شرايط و ضوابط خاصى كه در كتب مربوط بيان گرديده است. همانگونه كه نماز از ضروريات اسلام است و شرايطى دارد، «امر به معروف و نهى از منكر» نيز از ضروريات اسلام است و شرايطى دارد. اگر شرايطش تحقق يافت به عنوان يك تكليف واجب بايد انجام بگيرد، چه خوشايند ديگران و فرهنگ دنيا باشد چه نباشد. پس وقتى حضرت على(عليه السلام) مىفرمايد: دَعِ النَّظَرَ فِيما لا تُكَلِّفُ؛ درباره چيزى كه تكليف ندارى، انديشه نكن، به يقين امر به معروف و نهى از منكر كه يك تكليف قطعى است، منظور نيست. مقصود حضرت(عليه السلام)اين است كه درباره آنچه تكليف نداريم، انديشه نكنيم، در حالىكه امر به معروف و نهى از منكر يك تكليف الهى است و ما را در برابر ديگران مكلّف مىسازد. در واقع «امر به معروف و نهى از منكر» كار و تكليف ما است. گويا جهت دفع همين توهم و پندار ناصواب كه انسانها در برابر يكديگر تكليف ندارند، حضرت(عليه السلام) بلافاصله در چند جمله بعد مىفرمايد: وَ أْمُرْ بِالْمَعْروُفِ ...؛ يعنى اگر مىگويم به فكر خود باشيد و در امورى كه به شما ارتباط ندارد دخالت نكنيد، به اين معنا نيست كه «امر به معروف و نهى از منكر» نيز نكنيد، بلكه وَ أْمُرْ بِالْمَعروُفِ تَكُنْ مِنْ أَهْلِهِ وَ اَنْكِرِ الْمُنْكَرَ بِلِسانِكَ وَ يَدِك؛ به نيكى امر كن و خود از اهل نيكى باش و با دست و زبانت زشتيها را ناپسند شمار!
امر به معروف حرفه نيست
امر به معروف افزون بر اينكه براى ديگران مفيد است و جامعه را اصلاح مىكند و نتيجه صلاح جامعه عايد خود شخص هم مىشود، فايده ديگرى نيز دارد كه وقتى انسان در مقام انجام اين تكليف برآيد و ديگران را به انجام كار خير وادار مىكند، انگيزه مىشود كه خود او نيز آن كار خير را انجام دهد و اهتمام بيشترى به آن داشته باشد. البته اين تأثير امر به معروف در صورتى است كه به انگيزه خيرخواهى و به عنوان يك تكليف انجام بگيرد نه به عنوان يك حرفه و شغل. چون گاهى ممكن است، انجام اين وظيه الهى شكل شغل و حرفه را به خود بگيرد؛ مثل اين كه كسى را موظف كنند تا در مقابل اجرتى كه مىگيرد ديگران را موعظه كند و
آنها را به معروف تشويق و از منكر باز دارد. اينگونه امر به معروف و نهى از منكر ممكن است هيچ تأثيرى در خود گوينده نداشته باشد، چون كمتر با دل مخاطب ارتباط پيدا مىكنند، و تأثير آن هم از همين صدايى كه از دهان آدم خارج مىشود، تجاوز نكرده و با قلب خود او هيچ ارتباط و پيوندى پيدا نمىكند؛ يعنى از آنجا كه ممكن است آنچه مىگويد از سر دلسوزى و خيرخواهى نباشد و سخنش از دل برنخيزد، لذا بر دل نمىنشيند و خود گوينده را نيز تحت تأثير قرار نمىدهد. نيز ممكن است امر به معروف كننده خود مرتكب گناه شود و به ديگران بگويد گناه نكنيد. به يقين كلام آن شخص كه مىگويد گناه نكنيد و گناه بد است، در حالى كه خود به گناه مبتلا است، تأثيرى به غايت ناچيز دارد. چون در واقع انگيزه غيرالهى دارد و چه بسا اين سخن را به خاطر اين كه حرفه او شده است به ديگران مىگويد و در پى كسب مابهازاى آن است تا دستمزدى را كه تعيين شده، دريافت كند. خداى متعال چنين انسانهايى را نكوهش كرده مىفرمايد: أتَأْمُروُنَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ اَنْفُسَكُمْ وَ اَنْتُم تَتْلُونَ الْكِتابَ اَفَلا تَعْقِلوُن(1)؛ آيا مردم را به نيكوكارى دستور مىدهيد و خود را فراموش مىكنيد و حال آنكه كتاب خدا را مىخوانيد. چرا در آن تعقل و انديشه نمىكنيد [تا گفتار نيك خود را به عمل در آوريد؟] اما اگر امر به معروف و نهى از منكر به عنوان يك تكليف شرعى انجام شود، در اين صورت براى دلسوزى نسبت به ديگران و اين كه مبادا به بيراهه بروند انجام مىگيرد و انگيزه مادى و گرفتن دستمزد در انديشه وى نيست و چه بسا خود را در معرض خطر قرار مىدهد تا امر به معروف نمايد و ديگران نجات پيدا كنند. تمام همّت و توان خود را به كار مىگيرد تا تكليف الهى انجام شود. در اين صورت، هم خودش بهتر عمل مىكند و هم در ديگران تأثير عميق مىگذارد و هرگز مصداق اين آيه نخواهد بود كه تَأْمُروُنَ النَّاسَ بِالْبِّرِ وَ تَنْسَونَ اَنْفُسَكُم. از اينروى يكى از فوايد اينگونه امر به معروف و نهى از منكر نمودن اين است كه انسان خودش نيز در انجام آن كار خير و تكليف شرعى جدّىتر مىشود و ميزان پاىبندى وى به آن عمل افزون مىگردد. چون وقتى اهتمام نمود كه ديگران را به كار خير وادار نمايد، خودش هم در آن راه جدّىتر مىشود.
نكته ديگر اين است كه «امر به معروف و نهى از منكر» تنها از راه زبان انجام نمىگيرد،
1. بقره/ 44.
بلكه گاهى اوقات شرايط ايجاب مىكند كه انسان آستين همت بالا زده و در ميدان عمل به نيكى امر نمايد و از منكرات جلوگيرى كند و كارهاى معروف و پسنديده را محقق سازد. البته همانگونه كه گذشت با رعايت شرايطى كه تفصيل آن در كتب مربوطه بيان شده است. اما در صورتى كه انسان نتواند با موعظه و نصيحت از گناه جلوگيرى كند و كارهاى پسنديده را رواج دهد و قدرت ديگرى نيز ندارد تا آن را به كار بگيرد در اين صورت وظيفه ديگرى بر عهده دارد كه حضرت على(عليه السلام)آن را در ادامه بيان مىكنند و مىفرمايند: وَ بايِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِك؛ با تلاش و كوشش خود را از كسانى كه اهل منكر هستند دور نگهدار! انسان اگر توان انجام امر به معروف و نهى از منكر را ندارد، بايد از كسانى كه مرتكب كارهاى ناپسند و ناروا مىشوند دورى نمايد و گرنه آنها كمكم وى را به آن راه مىكشانند؛ چرا كه معاشرت با اينگونه افراد باعث مىشود كمكم قبح اين منكرات از چشم و دل انسان برداشته شود و به تدريج او نيز به اين اعمال آلوده شده و در خدمت شيطان درآيد و همرنگ معاشران گردد و لذا حضرت مىفرمايد: با تمام جديّت از آنان كنارهگيرى كنيد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org