- پيشگفتار
- درساول:پند آسمانى
- درسدوم:ارزشهاى بنيادين
- درسسوم:حالات قلب ( 1 )
- درسچهارم:حالات قلب ( 2 )
- درسپنجم:از عبرت تا غفلت
- درس ششم:راه سعادت
- درسهفتم:جهاد فرهنگى
- درسهشتم:علم و عمل
- درسنهم:پناه امن الهى
- درسدهم:تربيت
- درسيازدهم:خوشههاى تجربه
- درسدوازدهم:علماندوزى
- درسسيزدهم:حقيقت دنيا
- درسچهاردهم:غرور
- درس پانزدهم:ادب معاشرت
- درس شانزدهم:سرمشق زندگى
- درسهفدهم:ارتباط با خدا (1)
- درسهجدهم:ارتباط با خدا ( 2 )
- درسنوزدهم:دعا ( 1 )
- درس بيستم:دعا ( 2 )
- درسبيستويكم:ياد مرگ
- درسبيستودوم:دنيا و آخرت
درس پنجم
از عبرت تا غفلت
فراز و نشيب زندگى
گذشتگان، چراغ راه آيندگان
كدامين دنيا؟
سير در آفاق و انفس
گذر از جادّه حيات
نقد آخرت به ز نسيه دنيا
از عبرت تا غفلت
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
وَأَعْرِضْ عَلَيْهِ أَخْبارَ الْماضِينَ وَ ذَكِّرْهُ بِما أَصابَ مَنْ كانَ قَبْلَكَ مِنَ الاَْوَّليِنَ، وَسِرْ فِى دِيارِهِمْ، وَاعْتَبِرْ آثارَهُمْ، وَانْظُرْ ما فَعَلوُا وَأَيْنَ حَلُّوا وَنَزَلوُا، وَعَمَّنِ انْتَقَلُوا، فَاِنَّكَ تَجِدُهُمْ قَدْ انْتَقَلوُا عَنِ الأَْحِبَّةِ، وَحَلُّوا دارَ الغُرْبَةِ وَكَأَنَّكَ عَنْ قَلِيل قَدْ صِرْتَ كَأَحَدِهِمْ، فَأَصْلِحْ مَثْواكَ، وَلا تَبِعٌ اَخِرَتَكَ بِدُنْياكَ.(1)
[اى پسرم] سرگذشت و خبرهاى پيشينيان را به دل خود عرضه بدار و مصائب گذشتگان را به او يادآورى كن. در شهر و ديار آنها سير و سياحت نما و از آثار و نشانههاى [باقيمانده از] آنها عبرت بگير و نگاه كُن چه كردند و كجا بار افكندند و جاى گرفتند. و از چه [كسانى] جدا شدند و دل بريدند. همانا خواهى يافت كه آنها از دوستان خود جدا شدهاند و در ديار غربت سكنا و مأوا گزيدهاند و گويا كه به زودى تو هم جزء آنها خواهى بود. پس اقامتگاه و مأواى خود را اصلاح و آباد كن و آخرت خود را به دنيايت مفروش!
بىترديد سرگذشت پيشينيان و مردمان گذشته، چراغ راه آيندگان است و آن چه اين مهم را ميسور مىسازد آن است كه پيام تاريخ دريافت شود و دل، عبرت پذيرد حضرت على(عليه السلام)در ادامه وصيّت خود به امام حسن(عليه السلام) مىفرمايند: سرگذشت پيشينيان و مردمان گذشته را به دل خود عرضه بدار كه چه افرادى در اين دنيا زندگى انسانى و شرافتمندانهاى داشتند، امّا در ذلت و خوارى فرو غلطيدند و به سرانجام بدى دچار شدند و چه افرادى با رعايت آداب زندگى
1. در متن برخى كتب، با آنچه در اينجا آمده جابجايى و حذف وجود دارد و متن بالا كاملتر از ديگر كتب مىباشد.
انسانى عالىترين مدارج كمال را طى نمودند و سرفراز به بارگاه حق شتافتند و در مقام قرب الهى سكنا گزيدند. از اينرو بايد انسان آثار و اعمال گذشتگان را بررسى و مطالعه كند و ببيند چه چيزهايى موجب مىگردد كه يك قوم و مردمى، با عزّت زندگى كنند؟ و چه امورى باعث مىشود كه مردمى به ذلّت و خوارى بيفتند؟ آنگاه آنچه را موجب سعادت مىشود، كسب و از آنچه موجب بدبختى مىگردد، اجتناب نمايد و در يك كلام از گذشته گذشتگان عبرت آموزد، همانگونه كه قرآن كريم بارها ما را به اين نكته مهم سفارش مىفرمايد: قُلْ سِيروُا فِىالاَْرْضِ فَانْظُروُا كَيْفَ كَانَ عاقِبَةُ الذَّينَ مِنْ قَبْل(1). و اينك در اين فراز از پندنامه الهى، آن امام متقين(عليه السلام)اين مهم را بررسى مىنمايد كه به شرح آن مىپردازيم.
فراز و نشيب زندگى
معمولا چنين نيست كه انسان تمام عمر خود و سرتاسر دوران زندگى خويش را با مرض و بدبختى سپرى سازد و تمام مدت عمر در بدبختى و ناكامى به سر برد، بلكه هر كسى هم خوشى و همناخوشى داشته و خواهد داشت. تحولاتى كه به وقوع مىپيوندد مهمّ نيست، بلكه مهم آن است كه آدمى ببيند و بينديشد كه اين روزگار چقدر تحول و پستى و بلندى دارد و چگونه اين تحولات و فراز و نشيبها رقم مىخورند و سرنوشت آدمى را نيز متحول مىسازند. به يقين اگر انسان خوب بينديشد از مجموع اين تحولات و دگرگونىها دو نكته را به دست مىآورد و براى هميشه در نظر خواهد داشت:
1. خوشىها و كاميابىها و موفقيتهاى دنيوى، موقّت است. و نبايد به آنها مغرور شد. 2. ناخوشىها و ناكامىها و شكستهاى دنيوى نيز موقت است و روزى تمام خواهد شد لذا نبايد مأيوس گرديد.
بنابراين به خوشىهاى زودگذر و موفقيتهاى موقت و كاميابىهاى گذراى اين دنيا نبايد مغرور شد؛ چون افراد بسيارى پيش از ما زندگى مىكردند و از نعمتهاى بيشترى نيز برخوردار بودند و كاميابىهاى بيشترى داشتند، امّا اين نعمتها و كاميابىها براى آنها باقى نماند، پس ما نيز نبايد به اين نعمتهايى كه در دست خود داريم دل ببنديم و مغرور شويم كه
1. روم/ 42.
اينها نيز ماندنى نيستند. روزگار پستى و بلندى بسيار دارد و اين زير و رو شدنها بسى سخت و فاحش است و اگر انسان غفلت كند از اوج عزّت به حضيض ذلت سقوط مىنمايد. ولى اگر به تحولات، نيكنظر كند و خوب بينديشد، نه تنها به داشتن نعمتهاى دنيوى مغرور نمىشود، بلكه از نداشتن آنها هم خيلى نگران و مأيوس نمىگردد. از اينرو اگر روزى گرفتارىاى پيش آيد آن را هميشگى نمىپندارد و به يقين مىداند كه نه اين گرفتارى هميشگى است و نه آن آسايش بادوام است، بلكه اين نيز مىگذرد. قرآن مىفرمايد: فَاِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً * اِنَّ مَعَ العُسْرِ يُسْرا(1). پس نه به نعمتهايى كه نصيب شما شد، دل خوش نماييد و نه از سختىها و گرفتارىهايى كه براى شما پيش مىآيد، نااميد و مأيوس شويد؛ چرا كه پستى و بلندى دنيا زياد است و ناپايدار.
گذشتگان، چراغ راه آيندگان
به يقين مطالعه و دقت در آثار و اخبار گذشتگان يكى از بهترين راههاى عبرت و پند گرفتن است. مطالعه و دانستن جزئيات تاريخى اثر زيادى در روح انسان مىبخشد. نتيجه اوليّه آن اين است كه آدمى ماهيت زندگى دنيا را بهتر مىشناسد و پى مىبرد كه اين خوشىها و ناخوشىها و قوّتها و نيروها و سلطنتها و حكومتها و كاخها همگى زايل و ويران شدهاند و صاحبان آنها مردهاند و ما نيز بدون استثنا به اين نقطه خواهيم رسيد و روزى از اين دنيا رخت برمىبنديم و در يك كلام درمىيابيم كه دنيا محل گذر است، نه جايگاه اقامت. مثلا اهرام مصر را در نظر بگيريد كه از جمله عجايبى است كه علم با همه پيشرفت و ترقى هنوز نتوانسته كشف كند كه چه كسانى و با چه معلومات و بر اساس چه فرمولهاى علمى، آنها را ساختهاند و با چه وسيله و قدرتى اين سنگهاى عظيم را روى هم سوار كردهاند. اسرار اين آثار و هزاران پديده عجيب ديگر كه از گذشتگان باقى است، همچنان ناشكفته و ناشناخته مانده است. به هرحال چه آن قدرتهايى كه در دل كوه، كاخها ساختند و علوم و صنايع را به اوج خود رساندند و چه ديگران كه از تأمين اوّلين نيازهاى خود ناتوان بودند و زندگى پر مشقّتى داشتند، همه رفتند. حال كه گذشتگان بعد از عمرهاى كوتاه و طولانى مردند آيا من و
1. انشراح/ 5 و 6.
شما باقى خواهيم ماند؟! آيا ما تافته جدا بافته خلقت هستيم و عمر جاودان خواهيم داشت؟! چه افرادى كه در تمام زندگى جز فقر و تنگدستى قرينى نداشتند و تنها مصائب و مشكلات، رفيق و همدم آنها بود و چه كسانى كه تلاش كردند و براى خود و خانوادهشان وسايل عيش و نوش فراهم ساختند و مدتها در كنار دوستان و محبوبهاى خود زندگى كردند، امّا عاقبت جملگى مردند و به فراق آنها مبتلا شدند. اين داستانها و سرگذشتها براى همه ما رخ خواهد داد و سرانجام اين دنيا، مرگ است. زندگى اين دنيا و پديدههاى اين عالم ماندنى و جاودانه نيستند. در مقابل اين حيات زندگى ديگرى هست كه ماندنى و جاويد است و نابود شدنى نيست. اگر تمام وسايلى كه در اين عالم موجب مرگ مىشوند در آن عالم فراهم شوند، هرگز موجب مرگ نمىشوند و در آن عالم ديگر مرگ جايى ندارد. مثلا در اين عالم سوختگى ساده، انسانى را از بين مىبرد و نابود مىسازد، امّا آتشى كه در آن دنيا در جهنم هست و انسانهاى گناهكار را معذّب مىسازد، هزاران مرتبه قوىتر از آتش اين دنياست ولى هرگز او را از بين نمىبرد. خداوند سبحان مىفرمايد: كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُم جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذاب(1)؛ هرگاه پوستهاى تن آنها بسوزد پوستهاى ديگرى به جاى آن قرار مىدهيم تا كيفر را بچشند. در جايى ديگر مىفرمايد كه آنها با التماس و تضرع به مالك جهنم مىگويند كه به خدا بگو تا مرگ ما را برساند، در جواب مىشنوند كه اين خواسته برآورده نمىشود و شما در اينجا ماندنى هستيد؛ اِنَّكُمْ ماكِثُون(2).
كدامين دنيا؟
گفتيم مهم آن است كه انسان دنيا را با آخرت مقايسه كند و ببيند چه نسبتى با هم دارند؟ آيا ارزش دارد كه به خاطر لذايذ اين دنيا از سعادت آخرت صرفنظر كند؟ به فرض كه سلطنت فرعونها براى انسان حاصل شود و بتواند اين اهرام را بسازد و يا سلطنتى همانند سلطنت هارونالرشيد براى او ميسور گردد و يا اموال قارون كه اِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ اوُلِى الْقُوَّة(3)؛
1. نساء/ 56.
2. زخرف/ 77.
3. قصص/ 76.
حمل كليدهاى گنجهاى او براى يك گروه نيرومند مشكل بود، در اختيار او قرار بگيرد و اين ثروتها را مالك شود و تا آخر عمر يك تب هم بر او عارض نگردد و هرگز هيچ ناراحتى نكشد و به فراق محبوبى هم مبتلا نشود و با تمام لذت و خوشى زندگى كند آيا باز در مقايسه با سعادت اخروى ارزش دارد كه به خاطر لذت زندگى دنيا از زندگى و لذت اخروى دست بكشيد؛ در حالى كه زندگى اين جهان محدود و تمامشدنى است و زندگى آن جهان ابدى و تمامناشدنى است؟!
علت ترجيح زندگى محدود دنيا بر زندگى جاودان آخرت، همانا دلبستگى است. هر چه دلبستگى انسان به دوستان و محبوبهاى اين دنيا بيشتر باشد، وقتى مىخواهد از اين دنيا كوچ كند و جدا شود، سختى و رنجش بيشتر است. از جانب ديگر چون پا به عالمى مىگذارد كه با آنجا هيچ انس و آشنايى ندارد سخت نگران و هراسان است و افزون بر آن، توشهاى را هم فراهم نكرده است. حال با اين وصف آيا ارزش دارد و عاقلانه است كه انسان را از خوشىها و لذتها و سعادتهاى ابدى كه عقل در مقابل شنيدن آن متحيّر مىماند آنقدر فاصله بگيرد كه دچار هراس و احساس غربت شود؟! قرآن مىفرمايد: فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا اُخْفِىَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ اَعْيُن؛ هيچ كس نمىداند (و در فكرش نمىگنجد) كه پاداش نيكوكارىاش چه نعمتها و لذّتهاى بىحدّ و حصرى است كه روشنىبخش (دل و) ديده است و در عالم غيب براى او ذخيره شده است(1). آيا اين عمل عاقلانه است كه انسان از همه لذتها و خوشىهاى ابدى براى چند روز خوشى موقت و گذرا صرفنظر كند؟ به يقين اگر تمام اين لذتهاى دنيوى براى انسان حاصل مىشد، باز هم ارزش اين همه دلبستن را نداشت؛ چرا كه اينها جملگى در گذر و تمامشدنى است، در صورتى كه به يقين مىدانيم تمام لذات دنيوى هم براى هيچ كس فراهم نشده است و تنها ممكن است هر كدام از آنها براى افراد انگشتشمارى و آن هم براى چند روزى حاصل شده باشد. از طرف ديگر توجّه داريم كه هيچ كس در اين دنيا بدون سختى زندگى نكرده و زندگى او دايماً با خوشى و راحتى همراه نبوده است. اين مسأله مهمى است كه بايد هر كسى آن را در عمق قلب باور و در گستره ميدان عمل براى خود حلّ نموده، تكليف خود را مشخص نمايد.
1. سجده/ 17.
ما مىدانيم و معتقديم كه عالم آخرت، عالم ابدى است و همه ما به آنجا خواهيم رفت و مخاطب اين نامه هم كسى است كه به اين امور اعتقاد دارد، ولى صِرف چنين اعتقادى اثر زنده و دايمى ندارد. بايد كارى كرد كه اين اعتقاد، زنده و فعّال باشد. راه زنده كردن اين اعتقاد هم اين است كه آدمى آثار به جا مانده از گذشتگان را ببيند و بشنود و آنها را مطالعه كند و در مورد آنها بينديشد. آن وقت است كه با تمام وجود تصديق مىكند كه اينجا جاى ماندن نيست و «آنچه نپايد، دلبستگى را نشايد». از اينرو حضرت على عليه الصلوة و السّلام مىفرمايد: اَعْرِضْ عَلَيْهِ اَخْبارَ الماضيِن؛ اخبار و سرگذشت افرادى را كه پيش از شما بودند به دل عرضه كن! تا دل گمراه نگردد و فريب نخورد. همانگونه كه گذشت، محور اين فرموده، قلب است و سر و كار انسان با دل است. اگر مىخواهيد به سعادت برسد بايد دل خود را اصلاح كند. اگر مىخواهد مشكلات او حل شود، بايد مشكلات دل را حل كند. خوب است بدانيم كه چسان و چرا حضرت(عليه السلام) محور سخن را قلب قرار داده است و مىفرمايد: اَعْرِضْ عَلَيْهِ ...؛ اخبار گذشتگان را بر دلت عرضه كن!؟ شايد علت اين فرمايش اين باشد كه گاهى انسان چيزى را مطالعه مىكند و يا مىشنود ولى سطحى و گذرا نگاه مىكند و به دلش نمىنشيند و آن را به دل راه نمىدهد و درست و عميق درباره آن، فكر نمىكند؛ مثلا به زيارت اهل قبور مىرود و مىبيند كه اينها مردهاند، اما يك نگاه سطحى نموده و رد مىشود. واضح است كه اين گونه نگاه كردن و ديدن، هرگز به دل سرايت نمىكند. بايد طورى ببيند و بشنود و بينديشد كه به دل برسد و به دل سرايت كند. بايد خوب بفهمد و درك كند و تأمل نمايد. پس گويا به همين منظور مىفرمايد: اَعْرِضْ عَلَيْهِ اَخْبارَ الْماضيِنَ وَ ذَكِّرْهُ بِمَا أَصابَ مَنْ كانَ قَبْلَكَ مِنَ الاْوَّليِنَ؛ اخبار گذشتگان را به دلت عرضه كن و جريانهايى را كه بر پيشينيان رفته است، به ياد دل بياور!
سير در آفاق و انفس
تاكنون سفارش امام به اين بود كه آدمى اخبار گذشتگان را مطالعه كند و يا از ديگران بشنود و از طريق گوش با آنها آشنا شود. در اينجا علاوه بر سفارش پيشين حضرت تأكيد مىفرمايد كه از چشم نيز براى پىبردن به بىوفايى دنيا كمك بگير و به شنيدن و مطالعه نمودن و حتى به تفكر در آثار گذشتگان اكتفا نكن، بلكه سير و گردش نما و از نزديك آمال و آرزوهاى بر باد
رفته پيشينيان را مشاهده كن! و سِرْ فِى دِيارِهِمْ وَ اعْتَبِرْ اثارَهُمْ وَانْظُرْ ما فَعَلُوا وَ أَيْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا ...؛ در شهر و ديار آنها سياحت كن و به آثار باقيمانده از آنها به ديده عبرت بنگر و نگاه كن چه كردند و كجا رفتند و در كجا مسكن گزيدند... . بنابراين انسان بايد بكوشد تا اعتقاداتى فعّال و ايمانى زنده داشته باشد و در اين مسير بايد از چشم و گوش استفاده كند و اخبار گذشتگان را بشنود و آثار باقيمانده از پيشينيان را ببيند و لذاست كه حضرت مىفرمايد: سِرْ فِى دِيارِهِمْ وَاعْتَبِرْ آثارَهُمُ، وَانْظُرْ ما فَعَلُو اَيْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا وَ عَمَّنِ انْتَقَلُوا؛ در سرزمينهاى آنها گردش كن و آثارشان را تماشا كن و ببين چه كاره بودند و چه ساختند و چه كارهايى انجام دادند و به چه نتايجى رسيدند و چه به دست آوردند و آنگاه بعد از اين كارهاى پر مشقت و اين زندگى پرتلاطم و پر فراز و نشيب، كجا رفتند و در كجا منزل كردند و جاى گرفتند و فرود آمدند؟ و از چه كسانى جدا شدند؟! چه بسا از محبوبهايى جدا شدند كه حتى براى يك ساعت هم طاقت دورى از آنها را نداشتند و اينك براى هميشه از آنها دور شدهاند.
در اينجا حضرت(عليه السلام) چه زيبا جواب آن سؤالات را بيان مىفرمايد: فَاِنَّكَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الاَْحِبَّةِ وَحَلُّوا دَارَ الغُرْبَة؛ بعد از اينكه آثار آنها را ديدى و فكر كردى، به اين نتيجه مىرسى و در مىيابى كه آنها از دوستان و محبوبهايشان جدا شدند و به جايى وارد شدند كه با آنجا بيگانه و در آن غريب هستند؛ چرا كه تمام انس آنها با دنيا و اهل دنيا بود و با اهل آخرت هيچ الفت و انسى نداشتند. از آن جا كه تمام انس آنها با دنيا بود، حال كه از دنيا مىروند، در آن عالم غريب و تنها هستند؛ مثل مسافرى كه به جايى بيگانه و غريب وارد مىشود و در آنجا هيچ آشنايى ندارد و گويا در خانه غربت وارد شده است.
حال كه سرگذشت و وضعيت زندگى ديگران را ديدى و به نتيجه زندگى آنها و سرانجام پرتلاطم آن پى بردى اين سؤال مهمّ، ظهور مىنمايد كه خود ما چه كار كردهايم و چه مىكنيم؟ آيا به سرنوشت آنها مبتلا نخواهيم شد؟ آيا راه نجاتى براى خود در نظر گرفتهايم؟ اينجاست كه حضرت(عليه السلام) آدمى را به سرنوشت محتومش آگاه مىسازد و مىفرمايد: وَكَأَنَّكَ عَنْ قَليل قَدْ صِرْتَ كَأَحَدِهِم؛ گويا به زودى شما هم جزو يكى از آنها مىشويد و طولى نمىكشد كه به همان سرنوشت دچار مىگرديد. پايان زندگى اين دنيا همين نقطه است و بس.
گذر از جادّه حيات
انسان بعد از اين كه با مطالعه در احوال و آثار گذشتگان به بىوفايى دنيا واقف گشت و نسبت به آينده و سرنوشت محتوم خود آگاهى يافت، بىترديد در پى چارهاى بر مىآيد تا براى آينده خود به وجه نيكو و مناسب چارهانديشى كند. آدمى بعد از مطالعه احوال گذشتگان بايد به اين نتيجه رسيده باشد كه زندگى اين دنيا جادهاى است كه گريزى جز گذر از آن نمىباشد و هرگز منزل و مسكن نيست كه در آن اقامت كند!. جريان كلّى حاكم بر عالم و آدم از روز نخست كه اين عالم پديدار شده، پيوسته در يك مسير بوده و هست و هرگز لحظهاى توقف نداشته و ندارد. پس براى او نيز جاى درنگ نيست تا چه رسد به اقامت نمودن. گردش ايّام در اختيار انسان نيست و چه بخواهد و چه نخواهد لحظهها همچنان در گذرند. و انسان دايماً در حال سير و حركت است اما تو ببين كجا مىروى؟ و آنجايى كه اقامت خواهى كرد كجاست؟ و در آن جا سرانجام تو چه خواهد بود؟ آيا عاقلانه است در بين راه، سرمايه را از دست بدهى و در حال غفلت خوش بگذرانى و وقتى به منزل مىرسى ديگر آه در بساط نداشته باشى؟ و اين در حالى است كه هرگز در اين راه به هيچ كس خوش نگذشته است و زندگى هرگز از سختى جدا نبوده، نشده و نمىشود و اگر كسانى هم خوشىهايى داشتهاند، موقّت و محدود بوده و با هزاران نوع رنج و غم و غصه توأم بوده است. حال وقتى كه سرنوشت بشر اينگونه است و حكم حتمى و كلّى عالم و آدم چنين است. پس وَ لا تَبِعْ آخِرَتَكَ بِدُنْياكَ فَاَصْلِحْ مَثْواك؛ هرگز آخرت خود را به دنيا مفروش و جايگاه و منزلگاه خود را درست كن و آباد ساز! ببين كجا مىروى، آنجا را اصلاح و آباد كن!
نقد آخرت به از نسيه دنيا
بعد از آن كه حقيقت دنيا را شناختى و دانستى كه حقيتقش جز سير و سفر و گذر هيچ نيست و منزلكردن در آن ناممكن است حال آيا ارزش دارد كه آخرت جاويد هميشگى را بفروشى و در عوض اين دنياى ناپايدار را خريدارى كنى؟! واضح است كه اگر آدمى آن انديشهها و آن تأملات را داشته باشد، قطعاً به اين نتيجه خواهد رسيد كه سرتا پاى اين معامله ضرر است. از
اينرو هرگز به چنين معاملهاى راضى نخواهد شد كه دنياى اين چنينى خود را به آخرت آن چنانى بفروشد: لا تَبِعْ اخِرَتَكَ بِدُنْيَاك.
در پايان، اين نكته قابل عنايت و بررسى است كه چه ارتباطى بين حالات قلب و بين ديدن و شنيدن آثار گذشتگان وجود دارد كه حضرت(عليه السلام) در پى اصلاح قلب، ما را به ديدن و مطالعه آثار گذشتگان سفارش مىفرمايد. به يقين در نظر حضرت(عليه السلام)بين اين مطالب، ارتباطى وجود دارد و ما به اندازه فهم ناقص خود و تصوّرى كه از ارتباط اين مباحث داريم، مطالبى را عرضه مىداريم و در همان حال اقرار و اعتراف مىكنيم كه عمق اين مطالب و مباحث خيلى فراتر از فهم ما است.
همانگونه كه گذشت حضرت مىفرمايند: در روزگار و احوال گذشتگان مطالعه كنيد كه سرانجام آنها به كجا انجاميد؟ شايد نتيجه اين سخن و پند ثمين اين است كه به همان گفته حضرت پى ببريم كه فرمودند: وَلاَتَبِعْ اخِرَتَكَ بِدُنْيَاكَ فَأَصْلِحْ مَثْواك؛ حال كه توجه كرديد و فهميديد كه سرانجام گذشتگان، مرگ و رفتن است و دانستيد كه اين زندگى در واقع يك گذرگاه و ممرّ و جادهاى براى رسيدن به آخرت است، پس مبادا تمام همّت خود را مصروف راه ساخته و از مقصد غافل شويد بلكه بايد توجه خود را به مقصد معطوف داريد؛ فَأَصْلِحْ مَثْواك و جايگاه و اقامتگاه خود را اصلاح كنيد. شما در اين عالم در حال سفريد و اينجا «مثوا» و منزلگاه نيست. منزلگاه، آخرت است. پس به فكر اصلاح منزل و مأوا و مقصد نهايى خود باشيد. لاتَبِعْ اخِرَتَكَ بِدُنْياك و اين زندگى گذراى زودگذر دنيا را به زندگى ابدى و جاودان آخرت معامله نكنيد. با توجه به مطالب فوق، شايد ارتباط اين بخش با سخنان سابق اين باشد كه وقتى حضرت على(عليه السلام) سفارش مىفرمايند: «قلب خود را اصلاح كنيد»، اين مشكل مطرح مىشود كه اختيار قلب به طور مستقيم در دست آدمى نيست تا هرگونه كه دلش مىخواهد، همانگونه آن را بسازد. پس قلب را چگونه اصلاح كنيم؟ اينجاست كه گويا جواب داده مىشود كه قلب را بايد از راه چشم و گوش اصلاح نمود. چون در واقع آنچه در قلب اثر مىگذارد همين ديدنىها و شنيدنىها است. از اينروى اگر به ديدنيها و شنيدنيهاى خود جهت صحيح بدهيم تا قلب چيزهاى مفيد را ببينيد و بشنود، اصلاح خواهد شد؛ مثلا اگر چيزى را ببيند و بشنود كه براى او عبرتانگيز است، اين امر خود موجب اصلاح قلب مىشود. پس به
عنوان احتمال شايد وجه ارتباط بين اين دو بخش از مواعظ حضرت(عليه السلام) همين باشد كه جهت دادن به ديدنىها، شنيدنىها و ... موجب جهت دادن به قلب و اصلاح قلب مىشود ولذا در مقام اصلاح قلب ما را به اصلاح ديدنىها و شنيدنىها و ... سفارش مىفرمايند.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org