قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس چهارم

 

 

حالات قلب (2)

 

 

 

آرامش دل

دل مطمئن

صبر و تصبّر

شنيدن كى بود مانند ديدن؟

دل عبرت‌بين

 

 

 

 

حالات قلب (2)

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

وَذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمَوْتِ، وَقَرِّرْهُ بِالْفَناءِ وَأَسْكِنْهُ بِالْخَشْيَةِ، وَأَشْعِرْهُ بِالصَّبْرِ، وَبَصِّرْهُ فَجائِعَ الدُّنْيا وَحَذَّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ، وَفُحْشَ تَقَلُّبِهِ، وَ تَقَلُّبَ الْلَّيالى وَالأَْيَّامِ.

[اى پسرم، دل خود را] با ياد مرگ خوار و ذليل گردان و به فنا و ناپايدارى [زندگى دنيا] او را معترف ساز و با خشيت الهى دل خود را آرام كن و لباس صبر به او بپوشان و او را به بدى‌ها و فجايع دنيا بينا ساز و از سطوت و قهر و دگرگونى‌هاى روزگار و پيش‌آمدهاى آشكار شب و روز بر حذر بدار!

 

همان‌گونه كه گذشت قلب دو وظيفه مهمّ را بر عهده دارد: يكى شناخت و درك و ديگرى تمايل‌ها كه منشأ حركت مى‌شوند. البته تمايل‌ها هم به نوبه خود به دوگونه تقسيم مى‌شوند؛ به اين معنا كه جهت يك دسته از تمايلات به سوى الله و بهشت، و جهت گروه ديگر به سوى شيطان و جهنم است، درحالى‌كه هر دو از آنِ قلب مى‌باشند؛ يعنى قلب مى‌تواند هم تمايلات الهى داشته باشد و هم تمايلات شيطانى.

نيك توجّه داريم كه منشأ حركت انسان، تمايلات قلبى اوست؛ زيرا حركت‌هاى اختيارى انسان هميشه محتاج و نيازمند انگيزه مى‌باشند و بايد عاملى باشد تا انگيزش را ايجاد كند. اين ميل‌هاى مختلف گاهى تحريك مى‌شوند، در انسان ايجاد شوق نموده، او را به يك سمت و سوى خاص به حركت درمى‌آورند. اين‌جا است كه گاهى در اثر غلبه غرايز حيوانى، قلب آدمى چموشى مى‌كند و مثل اسبى مى‌ماند كه وقتى انسان مى‌خواهد سوار آن شود، تسليم نمى‌شود و نمى‌گذارد كه لجام او را بگيرند و هر چه سعى كنند و دهنه اسب را بكشند، تسليم نمى‌شود تا

مهار در دست سوار بيايد. همانند اسب‌هايى كه تربيت نشده‌اند و وقتى مى‌خواهند سوارشان شوند وحشى‌گرى مى‌كنند و بالا و پايين مى‌پرند و اجازه نمى‌دهند كه سوار، آنها را به طرفى كه مى‌خواهد، حركت دهد و گاهى صاحب خود را به زمين مى‌زنند. قلب انسان نير حالات و رفتارى شبيه حالات و رفتار اسب‌هاى تربيت نشده را دارد. آن قدر شهوات و تمايل‌هاى حيوانى و شيطانى و جاه‌طلبى و مقام‌پرستى و شهوات جنسى و امورى از اين قبيل در انسان قوى و نيرومند مى‌شود كه غلبه بر آنها دشوار مى‌گردد و به آسانى نمى‌توان آنها را مهار كرد. به ديگر سخن، قلب چموشى مى‌كند و دهنه‌اش را مى‌كَند. همان‌گونه كه سواركار نمى‌تواند بر اسبى كه هنوز تربيت نشده، سوار شده و با آن حركت نمايد و سوار چنين اسبى‌شدن با زمين‌خوردن همراه است، آدمى هم با قلب چموش نمى‌تواند يك زندگى سالم و اعمالى پسنديده داشته باشد. با اين توصيف چه كار بايد كرد تا اين اسب سركش نفس را مهار و رام نمود و او را از اين حالت چموشى بيرون آورد؟ و چسان مى‌تواند به قلبى رام دست يافت؟

 

آرامش دل

اگر نفس يا قلب انسان از آن جهت كه داراى تمايل‌هاى حيوانى است چموشى نمايد؛ يعنى غرايز در او قوى و تحريك شود، به آسانى نمى‌توان او را رام نمود. اگر چنين حالتى براى انسان پيدا شد تنها عاملى كه مى‌تواند انسان را از خطر نفس سركش رهايى بخشد، «ياد مرگ» است. انسان اگر ياد مرگ را به دل خود القا كند، دل او آرام مى‌گيرد. آدمى هر چه بيشتر بتواند دل را متوجه مرگ كند، اين اسب چموش بيشتر رام مى‌گردد؛ يعنى انسان به خود بفهماند كه بالاخره مُردن وجود دارد و هر چند الآن قوى و فعّال است، ولى اين قوّت روزى تمام خواهد شد و به پايان خواهد رسيد. به خود بگويد به قدرت خود مغرور نباش كه اين قدرت هم تمام مى‌شود و روزى خواهى مُرد. البته آدمى به هر وسيله‌اى كه بتواند دل را متوجه مرگ بكند، اين اثر را به دنبال خواهد داشت. چون ياد مرگ است كه قلب را رام مى‌كند. در اين مورد نمونه‌هاى زيادى وجود دارد و شايد همه ما بعضى از آنها را تجربه كرده باشيم. مانند اين‌كه در يك برهه از زمان، تمايلى خاص در ما قوى شده و قوّت مى‌گيرد، امّا در همان حال، توجه به

مطلبى ممكن است ما را كاملا از آن موضوع منصرف نمايد و آن غريزه با همه توانش از تحريك نفس باز مى‌ماند و ناگهان نفس رام مى‌شود و سركشى خود را كنار مى‌گذارد. البته اين حالت در امور دنيوى نيز وجود دارد. به هر حال بهترين وسيله رام نمودن قلب، ياد مرگ است؛ يعنى آدمى در اين انديشه باشد و دايماً اين فكر را در ذهن خود زنده نگهدارد كه به زودى خواهد مُرد. توجه به مُردن، انسان را از حالت طغيان‌گرى و عصيان‌جويى نجات مى‌دهد و دل را از حالت چموشى خارج مى‌سازد. به هر ميزان مرگ را براى خود مجسّم نمايد و بيشتر به مرگ توجه پيدا كند، نفس بهتر و زودتر رام مى‌شود. پس با اين بيان، معناى كلام حضرت(عليه السلام)كه مى‌فرمايد: وَ ذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمَوْتِ؛ نفس را با ياد مرگ رام كن، كاملا روشن مى‌گردد.

مى‌دانيم كه «ذلول» در مقابل «جموح» و «چموش» به كار مى‌رود و به معناى رام مى‌باشد و معمولا هر دو، وصف مَركب قرار مى‌گيرند. اگر دل، چموشى كند، مى‌توان با ياد مرگ آن را رام ساخت.

اگر مى‌خواهيم ياد مرگ را در دل تقويت كرده، نفس را رام كنيم، بهترين راه اين است كه از او اقرار بگيريم كه تو هميشه زنده نخواهى بود و روزى خواهى مُرد و محكوم به فنا هستى و گويا از همين روست كه بعد از عبارت ذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمُوت، حضرت(عليه السلام) مى‌فرمايد: وَ قَرِّرْهُ بِالْفَناء؛ از او اقرار بگير كه فانى شدنى هستى! پس توجه به محدود بودن عمر و فرا رسيدن مرگ و فانى بودن دنيا نفس را رام مى‌گرداند.

 

دل مطمئن

نيك مى‌دانيم كه اسب رام نيز گاه به هنگام راه رفتن، آرامش و آسايش را از راكب خود سلب مى‌كند و به اصطلاح «لُكه» مى‌رود. يعنى در حالى كه رام شده و در دست سوار است و ديگر چموشى نمى‌كند تا راكب را به زمين بزند، امّا آرام هم حركت نمى‌كند، بلكه مرتّب سوار خود را تكان مى‌دهد. پس ضرورى است جهت استفاده مفيد و مؤثر بعد از رام كردن، به آرام‌كردن آن بپردازيم. چون تنها رام‌كردن كافى نيست. براى انسان نيز صرف رام بودن نفس، كفايت نمى‌كند بلكه بايد آدمى از نفسى آرام و با وقار و آرامش برخوردار باشد. لذا حضرت بعد از

اين‌كه مى‌فرمايند: با ياد مرگ دل را رام كن، در ادامه مى‌فرمايند: وَاَسْكِنْهُ بِالْخَشْيِةِ؛ و با خشيت الهى دل را آرام ساز! وقتى انسان مى‌تواند كاملا از نفس استفاده كند كه مثل اسب راهوار شود؛ چرا كه شايد حتى اسب رام هم به هنگام حركت آرام قدم نگذارد و صاحبش را خسته كند؛ اگر چه چموش نيست و صاحبش را به زمين نمى‌زند، امّا حركتش راهوار نيست و سوار را خسته مى‌كند. لذا بايد او را افزون بر رام‌بودن، آرام ساخت. حال اگر مى‌خواهيد از اين نفس، سوارى بكشيد و درصدد هستيد كه از آن استفاده كنيد، اوّل با ياد مرگ، رامش كنيد و افسارش را به دست بياوريد، و آن گاه با خشيت الهى آن را آرام سازيد تا آسوده‌خاطر باشيد. توجه به اين مطلب لازم است كه هرقدر خشيت الهى در دل قوى‌تر باشد، مركب قلب رهوارتر خواهد بود و از آن بهتر مى‌توان استفاده كرد.

ذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمُوتِ؛ با ياد مرگ دل را رام كن! تا بدان‌جا كه بر فنا و نابودى از نفس اقرار بگيرى كه روزى فانى خواهد شد و از بين خواهد رفت؛ وَقَرِّرْهُ بِالْفَناءِ، بعد از اين كه نفس رام شد، آن‌گاه واَسْكِنْهُ بِالْخَشْيَةِ؛ آن را با خشيت الهى آرام كن.

 

صبر و تصبّر

بعد از برخوردار شدن دل از دو صفت قرار و آرامش آن چه مهمّ به نظر مى‌آيد مراقب بودن حال قلب است كه حضرت(عليه السلام) در ادامه اين پندنامه الهى، ما را اين چنين به مواظبت از قلب وصيّت مى‌فرمايند: وَأَشْعِرْهُ بِالصَّبْرِ؛ لباس صبر بر قلب بپوشان، معناى «أَشْعِرْ» پوشاندن است. لفظ «شعار» در عربى به معناى «لباس زير» است و براى «لباس رو» لفظ «دثار» به كار مى‌رود. و «مدّثر» به كسى گفته مى‌شود كه لباسى روى ديگر لباس‌هاى خود مى‌پوشد، مانند پالتو يا عبايى كه روى لباس‌هاى زيرين يا روى سر قرار مى‌گيرد و تمام بدن را مى‌پوشاند. «لباس زير» را از اين جهت «شعار» مى‌گويند كه به تن مى‌چسبد. و مقصود از «اَشْعِرْهُ» در كلام حضرت على(عليه السلام) اين است كه براى قلب شعارى قرار بده؛ يعنى به قلب خود، لباس زير بپوشان كه به آن بچسبد و به آن متصل باشد و قلب را بپوشاند و آن «شعار» و «لباس»، همان «صبر» است كه مستقيماً به خود قلب بايد بچسبد و آن را بپوشاند.

در اين‌جا احتمال معناى ديگرى هم وجود دارد كه «اَشْعِرْهُ» به معناى «اَعْلِمْهُ» باشد؛ يعنى از شعور به معناى آگاهى گرفته شده باشد. و لذا وقتى آن حضرت(عليه السلام)مى‌فرمايند: «صبر را شعار قلب، قرار بده»؛ يعنى، همان‌گونه كه در جنگ شعار داده مى‌شود تا موجب شناخت و آگاهى گردد، در اين‌جا نيز با شعار و آگاهى دادن، قلب را از صبر آگاه ساز تا مبادا در مقابل وسوسه‌هاى شيطانى استقامت خود را از دست بدهد و از مسير حق منحرف گردد. البته معناى اوّل «اَشْعِرْ» كه به معناى شعار و لباس زير مى‌باشد، مناسب‌تر است؛ يعنى: اِجْعَلِ الصَّبْرَ شَعَاراً لَه؛ صبر را لباس زيرين قلب قرار بده. طبق اين معنا، قلب به صورت موجودى تصور شده كه لخت و عريان است و به لباس احتياج دارد. اين لباس گاهى لباس رو مى‌باشد كه درست به تن نمى‌چسبد و لذا بر روى تن تأثير چندانى ندارد. و بيشتر در ظاهر و در تماس با ديگران مؤثر است و نقش دارد. امّا گاهى لباس زير مقصود است كه به تن مى‌چسبد و در اين‌جا منظور اين است كه صبر، همانند لباس زير به قلب بچسبد و با متن و حاق قلب تماس داشته باشد. اين نوع لباس است كه مناسب قلب مى‌باشد، چون اين نوع لباس است كه در قلب تأثير دارد و حالتى را در درون قلب به وجود مى‌آورد كه او را از جزع و فزع و بى‌تابى خلاص و رها مى‌سازد.

انسان وقتى خواسته‌اى دارد و به آن نمى‌رسد و يا به مصائبى مبتلا مى‌گردد و يا مشكلاتى براى او پيش مى‌آيد و با گرفتارى و ناخوشى و مرض و فقر و يا هر چيز ناخوشايندى؛ مانند همسايه بد و رفيق نامناسب و ... مواجه مى‌شود، يكى از دو نوع برخورد و عكس العمل را نشان مى‌دهد: يا در مقابل اين مشكلات جزع و فزع مى‌كند، داد و فرياد مى‌زند، بى‌تابى مى‌كند و لب به گله و شكايت مى‌گشايد، ناراحتى مى‌نمايد و مضطرب مى‌شود و آرامش خود را از كف مى‌دهد، يا در مواجهه با مشكلات خم به ابرو نمى‌آورد و بى‌تابى نمى‌كند و توان تحمل اين مشكلات و مصائب را دارد و آنچه در اين مقام، مقصود و مهمّ مى‌نمايد همانا يافتن روش صحيح عكس العمل به اين مشكلات و مصائب است، چون نحوه برخورد با حوادث و رويدادها و نشان دادن عكس العمل تا حدود زيادى در اختيار خود انسان است؛ به گونه‌اى كه اگر انسان خودش را درست تربيت كند و تمرين صبورى نمايد و سعه صدر تحصيل كند،

مى‌تواند توان تحمّل خود را در برابر مشكلات افزايش داده، بر پيش‌آمدهاى روزگار فايق آيد. ولى اگر از اين روحيه برخوردار نباشد، در برابر مصائب زود از كوره به در رفته، داد و فرياد به آسمان مى‌رساند، بى‌تابى مى‌كند و در مواجهه با اندك مشكلى متانت و سنگينى خود را مى‌بازد و عنان اختيار از كف مى‌دهد.

ناگفته نماند كه تصبّر با صبورى تفاوت دارد؛ چرا كه گاهى انسان در ظاهر اظهار بى‌تابى نمى‌كند و داد و فرياد نمى‌زند، امّا دل او مضطرب است و آرامش درونى ندارد و در انجام كارهاى روزمرّه و اداره زندگى ناتوان مى‌ماند. آرامش ظاهرى دارد ولى در واقع، حال او همانند انسان‌هاى ضعيف و مضطرب است و در عمق جانش بى‌قرار است امّا مطلوب آن است كه اين حالت آرامش از ظاهر به درون و عمق قلب سرايت كند و قلب از باطن به حالت صبر، شكيبايى، بردبارى و تحمّل سختى‌ها متّصف شود، در اين صورت يك انسانى موفّق خواهد بود. ولى اگر صرفاً در ظاهر اظهار تصبّر نمايد ولى در باطن اضطراب داشته باشد، اين چنين شخصى نمى‌تواند آدم موفّقى باشد؛ چون در پى هر كارى كه برود پيشرفتى ندارد و سرمايه عمر و هستى و دستاوردهاى زندگى را از دست مى‌دهد. وقتى انسان مى‌تواند از وقت و عمر و امكاناتش درست استفاده كند كه دلش آرام باشد و اضطراب نداشته باشد. البته بايد توجه داشت، هرگز مقصود اين نيست كه منتظر زندگى‌اى بى‌مشكل و بى دغدغه باشيم؛ چرا كه مشكلات براى همه پيش مى‌آيد و زندگى دنيا بدون سختى نيست و از اساس، آفرينش انسان با سختى و رنج توأم است: لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسَانَ فى كَبَد(1) اگر چه شكل مشكلات با هم فرق مى‌كند، ولى هيچ انسانى نيست كه در اين عالم بدون سختى زندگى كند. هرچند انسانها از نظر مدت ابتلا به سختى و نوع آن با هم متفاوتند، ولى زندگى همه آنها سختى عجين گشته است. اگر انسان خود را به گونه‌اى تربيت كند كه در مقابل سختى‌ها صبور بوده و تحمل داشته باشد و خودش را نبازد، انسان موفّقى خواهد بود. مقصود تعاليم الهى نيز همين است، اما اگر نازپرورده‌اى باشد كه به محض مواجه شدن با هر سختى و يا پيشامدى خود را ببازد، اين چنين انسانى در مقابل كشاكش روزگار، دوام نياورده و از درون از هم فرو مى‌پاشد. رمز


1. بلد/ 4.

موفقيّت انسان اين است كه بتواند در مقابل سختى‌ها صبور باشد. و اين صبر نبايد صرفاً يك حالت ظاهرى و «دثار» باشد، بلكه «شعار» است و بايد به دل بچسبد و صبر و شكيبايى در عمق دل رسوخ كند. اگر بى‌تابى حالت خوبى نيست، تصبّر ظاهرى و صرفاً در ظاهر اظهار تحمّل و خودنگهدارى نمودن ـ و از درون مضطرب بودن ـ نيز ناپسند و نكوهيده است. آدمى بايد از درون صبور و شكيبا باشد. بنابراين شايد تفسير اين جمله حضرت على(عليه السلام) كه مى‌فرمايد: أَشْعِرْهُ بِالْصَّبْرِ؛ صبر را شعار دل قرار بده! اين باشد كه صبر، لباسى است كه بايد به قلب بچسبد؛ يعنى آن چنان صبر را با دل مأنوس و قرين ساز كه به دل بچسبد و ديگر از آن جدا نشود. به بيان ديگر نه تنها بايد صبر در ظاهر جلوه كند، بلكه بايد در عمق جان نفوذ نمايد. اگر اين حالت در درون دل آدمى به وجود آيد او موفق خواهد شد و الاّ هرگز.

 

شنيدن كى بود مانند ديدن؟

گفتيم براى اين‌كه آدمى قلب خود را رام كند، بايد به ياد مرگ باشد. امّا مهم اين است كه چگونه مى‌توان به ياد مرگ بود؟ بايد گفت انسان‌ها همانند ديگر امور در اين‌جا نيز با هم متفاوت هستند. برخى افراد به صِرف اين‌كه توجه كنند روزى خواهند مُرد و اين عمر دوام ندارد، براى هميشه ياد مرگ در دل آنها زنده خواهد ماند. امّا بعضى اشخاص بايد نمونه‌هاى عينى از مرگ را مشاهده نمايند تا به مرگ توجه كنند و درباره‌اش بينديشند؛ يعنى تا آن را به چشم نبينند، در آنها اثر نمى‌گذارد. روشن است كه ديدن اثرى دارد كه شنيدن و دانستن، آن اثر را ندارد. انسان، بسيارى از چيزها را مى‌داند، اما دانستن، آن‌گونه كه ديدن اثر مى‌گذارد، در حالات و رفتار انسان تأثير نمى‌گذارد. لذا وقتى همان چيز را مى‌بيند اثر ديگرى در او نمودار مى‌گردد. داستان حضرت موسى(عليه السلام) را شنيده‌ايد كه وقتى براى مناجات به طور رفته بود، خداى متعال به او وحى فرمود كه در غيبت تو، قومت گوساله‌پرست شدند. حضرت موسى(عليه السلام) اين را شنيد و از آن آگاه شد و چون خدا چنين فرموده بود، هيچ جاى شك نبود ولى از شنيدن اين خبر چندان مضطرب نشد. امّا وقتى در ميان مردم آمد و ديد كه گوساله‌پرست شده‌اند و گوساله‌پرستى آنها را مشاهده نمود، خيلى مضطرب و خشمگين گرديد كه قرآن مى‌فرمايد: وَ أَلْقَى الأَْلْواحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِ يَجُرُّهُ اِلَيْهِ(1)؛ عصبانى شد و بر سر هارون داد و فرياد برآورد كه


1. اعراف/ 150.

چرا گذاشتى اين مردم گوساله‌پرست شوند. اين خشم و عصبانيت به خاطر ديدن آن حالت بود والاّ قبلا هم مى‌دانست كه اينها به گوساله‌پرستى روى آورده‌اند. اثرى كه در ديدن در دل انسان مى‌گذارد هرگز دانستن و شنيدن ندارد و نمى‌گذارد؛ چرا كه انسان به گونه‌اى آفريده شده است كه از چيزى كه مى‌بيند، خيلى بيشتر از آنچه كه مى‌شنود و يا با استدلال به آن پى مى‌برد، متأثر مى‌گردد.

پس بهترين راه براى اين‌كه آدمى دل خود را متوجه مرگ و فنا و بى‌ارزشى دنيا ـ در مقابل آخرت ـ بكند، اين است كه مشكلات و فجايع دنيا و پستى و بلندى‌هاى روزگار و نابودى خانه‌ها و كاخهاى ويران شده را از نزديك ببيند. دانستن و مطالعه تاريخ آن آثار گر چه مفيد است ـ همان‌گونه كه گفتگويش نيز خوب است ـ امّا همانند ديدن آنها مؤثر نيست. اگر انسان از نزديك آنها را ببيند، اثرش بسى بيشتر از دانستن است. شايد علت تأكيد قرآن بر سير در آفاق نيز همين نكته باشد كه در ديدن اثرى نهفته است كه در شنيدن و مطالعه‌كردن و ... نيست و لذا حضرت حق مى‌فرمايد: قُلْ سِيروُا فِى الاَْرْضِ فَانْظُروُا كَيْفَ كان عاقِبَةُ الذَّينَ مِنْ قَبْلُ(1)؛ يا فَسِيْروُا فِى الاَْرْضِ فَانْظُروُا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ المُكَذِّبيِن(2)؛ يعنى در زمين سير كنيد و ببينيد كه سرنوشت گذشتگان به كجا انجاميد، يا در روى زمين گردش كنيد تا بنگريد عاقبت آنان كه انبيا را تكذيب كردند به كجا منتهى شد. شايد علت اين دعوت خداوند، ديدن و عبرت گرفتن از سرنوشت گذشتگان باشد و لذا به اِعْلَمُوا؛ دانستن و يا به اِسْمَعُوا؛ شنيدن، اكتفا نمى‌كند، بلكه مى‌فرمايد: فَسِيرُوا فِى الاَْرْضِ فَانْظُروُا...؛ از نزديك برويد ببينيد و تماشا كنيد. يعنى دعوت به ديدن است، نه دانستن و نه شنيدن. خود ما زياد شنيده و يا مى‌شنويم كه در فلان مكان سيلى آمده و يا زلزله رخ داده و يا مشكلات طبيعى ديگرى پيش آمده، ولى اين شنيدن با آن وقتى كه در شهر و كشور خودمان زلزله رُخ مى‌دهد و صحنه‌هاى عجيبى از ويرانى و مصائب و مشكلات را به وجود مى‌آورد و از نزديك آن را مى‌بينيم، تفاوت دارد و تأثير آن يكسان نيست.


1. روم/ 42.

2. نحل/ 36.

در اين‌جا هم بيانات اميرالمؤمنين(عليه السلام) حول اين محور است كه سعى كنيد تا مشكلات و بىوفايى‌ها و بى‌اعتبارى‌ها و فراز و نشيب‌ها و سختى‌هاى دنيا را از نزديك ببينيد و تماشا كنيد تا اثر كافى و مؤثر را ببخشد و دل شما را از اين دنياى دنى بيزار سازد. اگر زرق و برق‌ها و كاخ‌ها و ساختمان‌ها و باغ‌ها و منظره‌هاى زيباى دنيا را با چشم مى‌بينيم و موجب مى‌شود كه به دنيا دلبستگى پيدا كنيم، بايد در كنار آن سختى‌ها و ويرانى‌هايش را هم با چشم ببينيم تا حالت تعادل پيدا كنيم و اين قدر دلباخته دنيا نشويم. والاّ دلباخته به دنيابودن باعث مى‌شود كه آخرت را فراموش كنيم و عذاب ابدى را براى خود بخريم و لذا حضرت به بيان مطالبى در اين خصوص مى‌پردازند و مى‌فرمايند: بَصِّرْهُ فَجائِعَ الدُّنْيا؛ فجايع دنيا را جلوى قلب بگذار، تا قلب ببيند و آگاه گردد.

البته ممكن است بَصِّرْه به معناى بصيرت باشد و مقصود اين است كه آدمى در مقابل فجايع دنيا و خدعه‌هاى اهل دنيا هشيار و بصير باشد تا فريب نخورد. به هر حال حضرت نمى‌فرمايند به قلب بفهمان و يا به ياد او بياور؛ چون تنها يادآوردن مقصود نيست، بلكه هدفى بالاتر و برتر از يادآوردن، مطرح است؛ يعنى بايد كارى انجام داد كه دل، فجايع دنيا را ببيند.

 

دل عبرت‌بين

در ادامه اين فراز از وصيّت، حضرت على(عليه السلام) دل را به عبرت گرفتن از فراز و نشيب زندگى فرا مى‌خوانند: وَ حَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَ فُحْشَ تَقَلُّبِهِ وَ تَقَلُّبَ اللَّيالى وَالأَْيَّامِ؛ دل را از سطوت روزگار و دگرگونى‌هاى بى‌حد و حساب آن بر حذر بدار. روزگار، حالت حمله و غلبه بر انسان دارد. دل آدمى خواسته‌هاى بى‌پايان دارد و هيچ‌گاه قانع نمى‌شود. در اين ميان افراد زيادى بودند كه قدرت‌ها داشتند، امّا حوادث روزگار آن‌چنان بر آنها مسلّط شد كه بين آنها و خواسته‌ها و داشته‌هايشان جدايى انداخت. و لذا دل را بر حذر بدار از اين‌كه روزگار بر انسان آن‌چنان بتازد كه ديگر مجال حركت و فكر براى تو باقى نگذارد. و نيز قلب را از دگرگونى‌هاى روزگار برحذر بدار؛ چرا كه تقلّب و دگرگونى‌هاى دنيا فاحش و عظيم است: وَفُحْشِ تَقَلُّبِهِ وَ تَقَلُّبِ اللَّيالى وَ الأَْيَّام. اين‌گونه نيست كه زير و روشدن و فراز و نشيب دنيا اندك باشد؛ مثلا نفع و

ضررى كه دارد اندك و ناچيز باشد، بلكه برخى دگرگونى‌هاى دنيا بسيار عجيب است، به گونه‌اى كه برخى افراد از قلّه كوه به قعر درّه خوارى و ذلت مى‌كشاند و كاملا منحط مى‌سازد. امروز در اوج قدرت قرار دارد ولى فردا در حضيض ذلّت است. نه تنها در امور مادى بلكه در امور معنوى نيز جريان به همين شكل رقم مى‌خورد. افراد زيادى بودند كه مدارج عاليه‌اى از علم، تقوا، معنويات و عرفان را كسب كردند، امّا بعد از مدتى كوتاه آن‌چنان سقوط كردند، كه باور نمودن آن مشكل است. در همين عمر كوتاه ما، چنين حوادثى پيش آمده كه اگر حضور نداشتيم و نمى‌ديديم و فقط مى‌شنيديم، باور نمى‌كرديم كه چه كسانى به چه جاهايى و به چه مقاماتى نايل شدند، امّا در يك لحظه و فاصله كوتاهى سقوط كردند و از قصرهاى بهشتى به عمق جهنم فرو غلطيدند. لذا بايد بدانيم كه هر لحظه ممكن است چنين حوادث و حالاتى بروز كند و تمام هستى و نيستى ما را به تاراج ببرد. پس بايد از آنها بر حذر باشيم كه اين خطرها سر راه همه ما وجود دارد. بايد بصيرت داشته و از اينها عبرت بگيريم و به خودمان مغرور نشويم و يك آن هم، از چنين خطرهايى كه در كمين همه ما نشسته است، غافل نشويم و اين عبرت‌آموزى ممكن نمى‌شود مگر اين‌كه دگرگونى‌ها و زير و رو شدن‌هاى آشكار روزگار را به قلب نشان دهيم تا عبرت گيرد و بتوانيم خود را از اين دگرگونى‌هاى فاحش برحذر بداريم.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org