قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

جلسه نهم

 

 

مقابله جبهه نفاق و كفر با جبهه حق

 

 

 

دست‌‌يابى به حق، ملاك پيروى خدا و برگزيدگان او

در سال‌‌هاى اخير توطئه‌‌اى خطرناك و مرموزى در جهت دين‌‌زدايى، قداست‌‌زدايى و گرفتن حساسيت و تعصب دينى شكل گرفته است. متأسفانه اين نقشه و توطئه حساب‌‌شده توسط برخى از مسؤولان بلند پايه كشور نيز حمايت شده است. مجريان اين نقشه شوم با شگردهاى گوناگون، اعتقادات و مقدسات مردم را زير سؤال بردند، تا آنجا كه حتى در عصمت پيامبر و ائمه‌‌اطهار تشكيك كردند و حتى حقانيت و درستى قرآن و از سوى خدا بودن آن را مشكوك قلمداد كردند. آن‌‌گاه با اين باور كه حساسيت و غيرت دينى از افكار عمومى گرفته شده و ديگر افكار عمومى برخوردى با دين ستيزان ندارد، پرده‌‌ها را كنار زدند و آشكارا عقايد شوم و فاسد خود را حتى با موهن و ركيك‌‌ترين تعبيرات مطرح ساختند. بى‌‌شك همه دين‌‌باوران وظيفه دارند كه براى خاموش كردن فتنه و آتشى كه دين ستيزان شعلهور ساخته‌‌اند اقدام كنند. با توجه به اين مهم، ما نيز مباحثى را در شب‌‌هاى گذشته طرح كرديم و در اين جلسه، با استفاده از آيات قرآن به جمع‌‌بندى آن مباحث مى‌‌پردازيم.

در قرآن، اطاعت وپيروى از خداوند و پيامبران و جانشينان ايشان لازم و واجب شمرده شده است. همچنين ملاك پيروى واطاعت از منظر قرآن، رسيدن به حق و حقيقت و رهايى از انحراف و گمراهى است و اين هدف ارزشمند تنها در سايه

اطاعت خداوند، پيامبران و ساير پيشوايان دينى تأمين مى‌‌گردد. چون خداوند حق است و هدايت‌‌گر به حق، و انبيا را نيز به حق هدايت فرموده و راه خود را به آنها نموده تا مردم را به حق رهنمون گردند. پس شايسته است كه انسان به پيروى خداوند تن دهد واز پيروى گمراهان وكسانى كه او را به انحراف مى‌‌كشانند خوددارى كند: قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ. وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ ؛(1) بگو: آيا از شريكان شما كسى هست كه به حق راه نمايد؟ بگو: خداى به حق راه مى‌‌نمايد. آيا كسى كه به حق راه مى‌‌نمايد سزاوارتر است كه پيروى شود يا آنكه خود راه نيابد مگر آنكه او را راه نمايند؟ پس شما را چه شده؟ چگونه داورى مى‌‌كنيد؟! و بيشترشان جز از گمان پيروى نمى‌‌كنند [ولى] گمان به هيچ وجه [آدمى را] از حقيقت بى نياز نمى گرداند. آرى، خدا به آنچه مى كنند داناست.

در سوره يونس، كلمه حق زياد به كار رفته، و از جمله در دو آيه مذكور چهار بار كلمه حق تكرار شده است و هدايت به آن، ملاك ضرورت پيروى از خداوند معرفى شده است. در آيات فوق، بر اين معنا تأكيد گرديده كه خداوندى كه هدايت‌‌گر به حق است و ديگران را نيز به حق هدايت مى كند، شايسته پيروى شدن است؛ نه كسانى كه محتاج هدايت خداوند هستند. آن‌‌گاه خداوند عقل و وجدان‌‌هاى سالم را به داورى مى‌‌خواند و شكى نيست كه عقل و وجدان‌‌هاى سالم كه پوينده حقيقت هستند، پيروى خداوند را بر مى‌‌گزينند، نه پيروى كسانى كه فكر و ذهنشان دست‌‌خوش پندارهاى واهى و پوچ گشته است و خود اسير خيالات و گمان‌‌هاى سست و هواهاى نفسانى‌‌اند و ديگران را نيز به اين راه بى‌‌فرجام مى‌‌خوانند.


1. يونس، 35 و 36.

نكته ديگر اين‌‌كه در آيات مذكور اطاعت از خداوند به عنوان عامل اصلى و محورى در هدايت انسان‌‌ها معرفى شده است. چون آنچه اصالت دارد و خمير مايه اديان الهى است پيروى از خداوند و راهى است كه او براى سعادت انسان‌‌ها فرارويشان نهاده و اطاعت از پيامبران و ساير پيشوايان دينى، در امتداد اطاعت خداوند و به اذن او رسميت و مشروعيت مى‌‌يابد، چنان‌‌كه خداوند مى‌‌فرمايد: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ...؛(1) و هيچ پيامبرى نفرستاديم مگر براى آنكه به فرمان خدا فرمانش برند.

در آيه ديگر، خداوند اشاره دارد به تلازم بين پيروى از پيامبر و پيروى از خداوند: مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ...؛(2) هر كه پيامبر را فرمان برد، به راستى خداى را فرمان برده.

حاصل آنكه اطاعت از فرستادگان خدا، اطاعت از خدا و مورد پذيرش عقل است. چون خداوند آنان را به راه خويش هدايت كرده و آنان را موظف ساخته است كه ديگران را به راه خدا كه بدان يقين دارند دعوت كنند و زمينه سعادت انسان‌‌ها را فراهم آورند.

 

عصمت خصيصه ذاتى فرستادگان خدا

در سوره انعام، پس از آنكه خداوند هيجده تن از پيامبران را نام مى‌‌برد، در آيه 90 مى‌‌فرمايد: أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ...؛ اينان كسانى هستند كه خداوند آنان را راه نمود، پس راه راستِ ايشان را پى‌‌گير.

در ابتدا خداوند مى‌‌فرمايد كه ما آن پيامبران را به حق و راه خود هدايت كرديم و آنان به راه خويش يقين دارند و هدايت آنها از سوى ما تضمين شده است و چنان نيست كه آنان بر اساس حدس و گمان مردم را راهنمايى كنند. پس


1. نسا، 64.

2. همان، 80.

از آن مى‌‌فرمايد كه شما نيز از ايشان اطاعت كنيد و در مسير هدايت قرار گيريد. آياتى كه بدان اشارت رفت، دلالت بر عصمت انبيا در تلقى وحى و فهم و ارائه آن دارد. چه اينكه عصمت انبيا از اعتقادات ضرورى ما مسلمانان است و فلسفه عصمت آنان به روشنى در آيات ديگرى اين گونه بيان مى‌‌گردد: عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً. إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً. لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْء عَدَداً؛(1) داناى نهان است و كسى را بر غيب خود آگاه نمى كند. مگر آن را كه به پيامبرى پسندد و برگزيند، كه [در اين صورت]براى او از پيش رو و از پشت سرش نگاهبانانى خواهد گماشت. تا بداند كه [پيامبران]پيام‌‌هاى پروردگارشان را رسانده‌‌اند و [خدا] بدان چه نزد ايشان است احاطه دارد و هر چيزى را به عدد شماره كرده است.

اما با توجه به ضرورى بودن اعتقاد به عصمت پيامبران، برخى از دگرانديشان كه خود را پيرو قرآن و مسلمان مى‌‌دانند، عصمت پيامبران را انكار مى‌‌كنند و مى‌‌گويند كه فهم پيامبران نيز از وحى، فهم بشرى است و فهم بشرى مصون از خطا و اشتباه نيست و پيامبران نيز چون ديگران اشتباه و خطا مى‌‌كرده‌‌اند. اين افراد با اين انحرافات اساسى كه دارند به عنوان نظريه‌‌پرداز دينى، در سخنرانى‌‌ها، مقالات و كتابهاى خود مقدسات و اعتقادات مردم را زير سؤال مى‌‌برند و ضروريات دين را انكار مى‌‌كنند، اما متأسفانه توسط برخى از مسئولان تاييد و حمايت مى‌‌شوند و حتّى به وجود آنان افتخار مى‌‌كنند!

 

راهبرى منحرفان و دگرانديشان توسط شيطان

در مقابل پيامبران كه دعوت كننده به حق هستند و خداوند آنان را براى هدايت انسان‌‌ها برگزيده و به مقام عصمت نايل ساخته است و صحّت شيوه و مرامشان


1. جن، 26 ـ 28.

را ضمانت كرده، شياطين و كسانى قرار دارند كه حق را نمى‌‌شناسند و درصدد گمراه‌‌ساختن ديگران هستند. خداوند جدّاً مردم را از پيروى و دنباله روى آنان باز مى‌‌دارد، چون آنان برخلاف عقل و فطرت انسان‌‌ها كه طالب حق است، مردم را به بيراهه مى‌‌كشانند و سرانجام كارشان خذلان و سرافكندگى و بدبختى است. اين دسته كه درصدد انحراف و گمراه ساختن ديگران و افشاندن بذر نفاق و كفر در دل‌‌ها هستند، سروكارشان با شيطان است و در زمره ياران و دوستان شيطان قرار دارند و اوست كه بر دل‌‌هايشان حكومت و سلطه دارد و اختيار آنان را به دست مى‌‌گيرد و به هر نحو كه خود بخواهد در قلب آنان تصرف مى‌‌كند: إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ؛(1) تسلط او تنها بر كسانى است كه او را دوست و سرپرست خود گرفته اند و بر كسانى كه به او [خدا] شرك مىورزند.

همچنان كه خداوند به پيامبران خود وحى مى‌‌كند و راه راست و سعادت و حق را به آنها مى‌‌نماياند و آنان را براى هدايت و نشان دادن راه سعادت به مردم برمى‌‌انگيزاند، شيطان نيز به دوستان و پيروان خود وحى مى‌‌كند و با القائات خويش آنان را گمراه مى‌‌سازد و شيوه به انحراف كشاندن مردم را نشانشان مى‌‌دهد؛ و آنان را بر مى‌‌انگيزد تا با دوستان خدا و پيروان حق مبارزه كنند: وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ؛(2) و همانا شيطان ها نهانى به گوش دوستان خود مى خوانند تا با شما ستيزه كنند، و اگر آنان را فرمان بريد قطعاً شما نيز مشركيد.

شيطان مرموزانه به ذهن پيروان خود سخنانى را القا مى‌‌كند كه قبل از آن بدان آگاهى نداشتند و خود نمى‌‌توانستند بدان دست يابند، آن گاه آنان احساس مى‌‌كنند كه به آنان الهام شده و ناخواسته و نادانسته سوژه‌‌اى مناسب در اختيارشان نهاده شده كه با آن مى‌‌توانند به مبارزه و جدال با حق و مكتب انبيا


1. نحل، 100.

2. انعام، 121.

برخيزند و در دل مؤمنان بذر ترديد و شك بپراكنند و عقايد و باورهايشان را متزلزل سازند. از اين روست كه قرآن به مؤمنان هشدار مى‌‌دهد كه مواظب منحرفان و پيروان شيطان باشيد و با آنان نشست و برخاست و گفتگو نداشته باشيد. چون آنان درصددند كسانى را كه معرفت راسخ و عقايد محكمى ندارند و توان دفاع از باورهاى دينى را ندارند، تحت تاثير خود قرار دهند و ايمان آنان را بستانند. طبيعى است كه شيطان سراغ علماى راستين و كسانى كه راه حق را شناخته‌‌اند و با همه وجود به آن ايمان دارند و مى‌‌توانند با استدلال و منطق از عقايد خود دفاع كنند، نمى‌‌رود؛ چون مى‌‌داند كه نمى تواند در آنها نفوذ كند. بلكه او سراغ افراد سطحى‌‌نگر كه از شناخت كافى به معارف و حق بى‌‌بهره‌‌اند مى‌‌رود. او سراغ كسانى مى‌‌رود كه نمى‌‌توانند در برابر تشكيكات و شبهات بايستند و بدان‌‌ها پاسخ گويند و خود تحت تاثير آنها قرار مى‌‌گيرند؛ چنين كسانى مورد خطاب و عتاب خداوند قرار مى‌‌گيرند و خداوند به آنها مى‌‌فرمايد: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيث غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً؛(1) و [خدا] در اين كتاب بر شما فروفرستاده كه چون بشنويد كه به آيات خدا كافر شوند و آنها را مسخره كنند با آنان منشينيد تا به گفتارى ديگر پردازند، چرا كه در اين صورت شما نيز مثل آنها خواهيد بود. خداوند، همه منافقان و كافران را در دوزخ گرد خواهد آورد.

 

جوانان قربانى اهداف شوم دگرانديشان و منافقان

كسى كه با منافقان و دگرانديشان مى‌‌نشيند و تحت تأثير آنان قرار مى‌‌گيرد، گرچه در ظاهر مسلمان، و معتقد به نظام است اما قلب او به نفاق آلوده گشته و در


1. نساء، 140.

عقايد و باورهايش رخنه وارد شده است. چنين كسى اگر بخواهد با منافقان و دشمنان دين بحث و مجادله كند، اول بايد پايه‌‌هاى اعتقادى و باورهاى خود را محكم سازد و به معرفت و شناخت كافى معارف خويش دست‌‌يابد تا با آشنايى به فن مناظره و استدلال، بتواند از عقايد خويش دفاع كند. نوجوان بى‌‌تجربه‌‌اى كه به فن كشتى آشنا نيست، نمى تواند به مصاف كشتى‌‌گير حرفه‌‌اى برود و با او زور آزمايى كند و اگر به مصاف او برود، در قدم اول زمين مى‌‌خورد. همچنين كسى كه تنها شناختى اجمالى و بسيط به اعتقادات دينى دارد و باورهاى دينى از پدر و مادر به او منتقل گشته و فرصت نيافته كه اعتقادات خود را تحكيم بخشد طبعاً توان هضم شبهات و پاسخ گفتن به آنها را نخواهد داشت، و اگر با شبهات و تشكيك در اعتقادات دينى مواجه شود، خواه ناخواه تحت تاثير قرار مى‌‌گيرد و سرانجام ايمان خود را از دست مى‌‌دهد.

دگرانديشان منافق و فتنه‌‌گر كه ياراى مقابله با دين‌‌باوران راستين را ندارند، براى اينكه آموزه‌‌هاى فاسد خود را رواج دهند در صددند تا جوانان ناآشنا و ناآگاه به معارف اسلامى را به بهانه آزادى فكر و انديشه بفريبند. آنان به جوانان و مردم مى‌‌گويند: شما بايد سخنان مختلف را بشنويد و هر كدام را كه پسنديديد انتخاب كنيد! ما نيز به آزادى فكر معتقديم، اما بر اين باور نيز هستيم كه براى طرح افكار و نظرات، پيشتر بايد موانع فهم صحيح را برداشت و شرايط رشد فكرى را فراهم ساخت و از جمله شرايط اين است كه هر كس با هم‌‌شأن و هم‌‌سطح خود مواجه گردد؛ نه اينكه يك شيطان حرفه‌‌اى چند جوان ناآگاه را دور خود جمع كند و با كلمات و سخنان فريبنده و بزك شده آنان را تحت تأثير قرار دهد و عقايدشان را به تاراج برد. مگر از بيست سال قبل تا كنون ما كراراً برخى از آنان را به مناظره دعوت نكرديم و هر بار به بهانه‌‌اى حاضر به مناظره نشدند؟ چون مى‌‌دانند كه شكست مى‌‌خورند، حاضر به مناظره و مباحثه با اسلام شناسان نمى‌‌شوند و سراغ جوانان ناآگاه مى‌‌روند تا آنان را به انحراف بكشانند.

ضرورت پيروى از حق و كنارنهادن افكار پوسيده غرب

آيا اطاعت از پيامبران كه علمشان را از خداوند گرفته‌‌اند و حق را مى‌‌شناسند و مى‌‌توانند انسان‌‌ها را به راه خدا و حق دعوت كنند، شايسته است يا دنباله‌‌روى كسانى كه حق را نمى‌‌شناسند و رفتار و كلماتشان پر از تناقض است؟ آيا ما بايد سخن كسى را بشنويم كه با ادله قاطع، معجزات و آيات روشن تأييد شده است و در طول تاريخ بشر 124 هزار پيامبر با او هم‌‌داستان و هم‌‌سخن بوده‌‌اند و حرف همه حق و يكى بوده است، يا به سخن كسى گوش دهيم كه آغاز سخن با پايان سخنش تناقض دارد؟ كسى كه در يك سخنرانى چند حرف متفاوت و متناقض مى‌‌زند و حرف امروزش با حرف ديروزش فرق مى‌‌كند. وقتى به او گفته مى‌‌شود كه حرف امروزت با حرف ديروزت سازگار نيست؟ در پاسخ مى‌‌گويد: آن حرف مربوط به ديروز بود و اين حرف مربوط به امروز است و همه چيز در حال تغيير مى‌‌باشد و هيچ چيز ثابت نمى‌‌ماند؛ انسان نيز در حال تغيير است و در حرف و اعتقادش نيز تغيير رخ مى‌‌دهد! به يكى از نظريه پردازان دگرانديش كه به تغيير در آرا و نظرات خود افتخار مى‌‌كرد، گفته بودند: حرفى كه امروز مى‌‌زنى با حرفى كه نُه سال پيش در كتابت نوشته‌‌اى نمى‌‌سازد؟ در پاسخ گفته بود: نويسنده آن كتاب نه سال پيش مرده است؛ يعنى من نُه سال است كه تغيير عقيده داده‌‌ام!

منطق پيامبران و پيروان آنان اين است كه راه ما راه خداست و آنچه ما مى‌‌گوييم ثابت و حق و سازگار با عقل و فطرت انسان است و مى‌‌توان بر درستى آن دليل عقلى اقامه كرد. اما در مقابل، منطق دگرانديشان كه ديگران را به پيروى خويش دعوت مى‌‌كنند، اين است كه حرف ما نو و حرف ديگران كهنه است. حرف ما را دنياى علم و صنعت و اكثريت مردم دنيا مى‌‌پذيرند! آيا پذيرش اكثريت مردم دليل حقانيت و درستى رأى و نظرى است؟ آيا اين منطق با منطق خداوند سازگار است كه خطاب به پيامبرش مى‌‌فرمايد: وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي

الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّ يَخْرُصُونَ؛(1) و اگر بيشتر مردمِ زمين را فرمان برى تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد. آنان جز از گمان و پندار پيروى نمى كنند و جز به گزاف و تخمين سخن نمى گويند.

(در آيه فوق، گرچه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مورد خطاب خداوند قرار گرفته، اما ايشان مخاطب اصلى خداوند نيستند و مخاطب واقعى خداوند ما هستيم و آن خطاب از قبيل: «إيَّاكَ أعْني وَ اسْمَعي يا جارَة، مقصودم تو هستى، و اى همسايه تو بشنو» مى‌‌باشد.

خداوند ما را از پيروى اكثريت باز داشته، چون اكثريت مردم معرفت بُرهانى و يقينى ندارند و آنان برخوردار از علم و تخصص نيستند و نمى توانند حق و باطل را از هم باز شناسند و دليل علمى و عقلى بر رفتار و آراى خود ندارند. آنان از روى ظن، حدس و گمان سخن مى‌‌گويند و نظر مى‌‌دهند و بر اساس تمايلات، هوس‌‌ها و خواست دلشان قضاوت و داورى مى‌‌كنند. كسى كه خواهان رسيدن به حق است، بايد سراغ كسانى برود كه خود به حق رسيده‌‌اند و مى‌‌توانند ديگران را هدايت كنند. او اگر دنبال كسانى راه بيفتد كه از روى هوس سخن مى‌‌گويند و دليلى بر رفتار خود ندارند، گمراه خواهد گشت. پذيرفته نيست كه كسانى دنبال پسند مردم دنيا و حرف‌‌هاى نو و در واقع پوچ و باطل باشند. گو اينكه اين سخنان كه تازه و جديد معرفى مى‌‌شوند، سخنان كهنه و ديرعهدى هستند كه عده‌‌اى آنها را بزك مى‌‌كنند و با كلمات زيبا و فريبنده مى‌‌آرايند و به خورد مردم مى‌‌دهند. روح و محتواى اين سخنان سفسطه و شكاكيت است كه از كهنه‌‌ترين گرايش‌‌هاست. روح اين سخنان پيروى از هواى نفس و نفى علم و يقين و پيروى از ظن و گمان است، كه سابقه‌‌اى كهن دارد. با اين حال، چطور از سويى ادعاى پيشرفت و ترقى و كسب عالى‌‌ترين مراتب علم و دانش مى‌‌شود و از سوى ديگر، قافله روشنفكران رو به ارتجاع و كهنه‌‌گرايى آورده است؟


1. انعام، 116.

دست‌‌آورد جديد، كشف مطلبى است كه تا كنون مجهول بوده و اكنون با تلاش و تكاپوى علمى پرده از آن برداشته شده است و مى‌‌توان با ادله قاطع علمى به اثبات آن پرداخت. ولى زنده كردن جهل و نادانى ديگران و شك‌‌گرايى، دست‌‌آوردى جديد نيست، بلكه ارائه كهنه‌‌ترين گزينه‌‌هاى پوچ رفتارى و گفتارى است كه گاه در لباس نو ارائه مى‌‌گردد. آيا آنچه اثبات‌‌گرايان مى‌‌گويند كه هر چيزى با تجربه حسى قابل اثبات نباشد پذيرفتنى و علمى نيست، حرف جديدى است؟ اين همان پندارى است كه در بنى اسراييل نيز وجود داشت و آنان به حضرت موسى(عليه السلام) گفتند: «وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ؛(1) و چون گفتيد: اى موسى، تا خدا را آشكارا نبينيم هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد.» به علاوه، مگر جديد و تازه بودن نظرى، دليل قطعى بر حقانيت آن است؟ چه بسا كسى تئورى و نظريه‌‌اى كاملا نو، اما دروغ و باطل ارائه دهد كه در اين صورت، آن نظريه باطل قابل پذيرش نيست. وقتى نظريه‌‌اى حق است كه با برهان و عقل تأييد شود و بتوان استدلال عقلى از مقدمات ضرورى و بديهى بر آن اقامه كرد؛يا شاهد و گواهى از سوى خدا بر حقانيت آن وجود داشته باشد. طبيعى است كه وقتى خداوند كه بر همه حقايق آشناست و علم او از همه علوم كامل‌‌تر است، رأى و نظرى را تأييد كند، روشن مى‌‌گردد كه آن رأى و نظر از اعتبار كافى برخوردار خواهد بود.

بنابراين، دو راه فراروى انسان است: راه خدا و راه شيطان و خداوند ما را موظف ساخته كه از راه او تبعيت و پيروى كنيم و در مسير انبيا و جانشينان آنها و دعوت كنندگان به حق حركت كنيم. و در اين صورت، مسير حركت ما حق و هماهنگ با فطرت و تامين‌‌كننده سعادت ماست. در مقابل، خداوند ما را از پيروى شيطان و پيروان او باز داشته است، چون راه آنان باطل بوده و فرجامى جز جهنم ندارد.


1. بقره، 55.

قرآن و عبرت‌‌آموزى جنگ احزاب

به جز آياتى كه درباره اطاعت از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ساير پيامبران نازل شده و دلالت بر اسوه بودن آنها نيز دارد، در برخى از آيات صراحتاً پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عنوان الگو و اسوه معرفى شده‌‌است: لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ الاْخِرَ وَ ذَكَرَ اللّهَ كَثِيراً؛(1) قطعا براى شما در [خصلت‌‌ها و روش]پيامبر خدا نمونه و سرمشق نيكو و پسنديده اى است، براى كسى كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خدا را بسيار ياد مى كند.

مفسرين و مورخين گفته‌‌اند كه سوره احزاب در ارتباط با وقايع پس از جنگ اُحد و آنچه در گيرودار جنگ احزاب رخ داد، نازل گشت. جنگ احد كه به شكست ظاهرى مسلمانان انجاميد، خسارات سنگينى را بر آنان، تحميل كرد. در آن جنگ شمارى از ياران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شهيد و يا مجروح گشتند و دندان آن حضرت شكست و زخم فراوانى بر اميرالمؤمنين(عليه السلام) وارد گشت. اين شكست، باعث گشت كه منافقان به توطئه و فتنه‌‌گرى بيشتر عليه اسلام و اهداف متعالى رسول خدا بپردازند و با نااميد ساختن مسلمانان، زمينه سقوط حتمى اسلام را فراهم آورند. از سوى ديگر، مشركان كه خود را فاتح ميدان مى‌‌ديدند، دنبال اين بودند كه ضربه نهايى را به مسلمانان وارد سازند. در اين گيرودار، يهود نيز فرصت يافت كه على‌‌رغم پيمان‌‌هايى كه با رسول خدا بسته بود، به مبارزه با مسلمانان برخيزد. اينجا بود كه مثلث مشركان، يهود و منافقان داخلى شكل گرفت و همه با پيمانى مشترك متحد شدند كه با شيوه‌‌هاى گوناگون به مبارزه با مسلمانان بپردازند.

 

الف: پيشنهاد مشركان و منافقان به رسول خدا پس از جنگ احد

پس از جنگ اُحد، مشركان كه احساس مى‌‌كردند مسلمانان روحيه خود را باخته‌‌اند و ديگر توان مبارزه و جنگ ندارند و آماده‌‌اند پيشنهاد صلح و سازش را


1. احزاب، 21.

بپذيرند، سه نفر از سران خود، به نام‌‌هاى ابوسفيان، عكرمة بن ابى‌‌جهل و ابوالاعور سلمى، را به مدينه گسيل داشتند. آن سه نفر به خانه رئيس منافقان مدينه، عبدالله بن اُبَى، وارد شدند و پس از آنكه به وسيله ميزبان خود از رسول خدا امان گرفتند، به اتفاق ميزبان و دو منافق ديگر، به نام‌‌هاى عبدالله بن سعيد بن ابى سرح و طعمة بن أُبيرق، به خدمت رسول خدا رسيدند و گفتند: تا كنون دشمنى و جنگ بين ما و شما برقرار بوده است كه نتيجه آن جز تحميل خسارات جانى و مالى بر ما و شما نبوده است. ما آمده‌‌ايم كه دشمنى‌‌ها و خصومت‌‌ها را كنار بگذاريم و با صلح و سازش، در كنار هم زندگى مسالمت آميزى را تجربه كنيم. به اين شرط كه شما كارى به خدايان ما نداشته باشى و متعرض لات و عُزّى و مناة و عقايد ما نشوى و با آيين بت‌‌پرستى مبارزه نكنى، ما نيز تصميم مى‌‌گيريم كه دست از دشمنى با مسلمانان و مخالفت با عقايد شما برداريم. ما مى‌‌خواهيم با همديگر دوست و رفيق باشيم و به رفتوآمد و تجارت و زندگى مسالمت‌‌آميز با همديگر بپردازيم و كارى به عقايد همديگر نداشته باشيم و هر كس به دين خود عمل كند. اما رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با قاطعيت آن پيشنهاد را رد كرد.

چنان كه ملاحظه مى‌‌شود منطق مشركان، همان منطق تولرانس و تساهل و تسامح است كه امروزه در دنيا ترويج مى‌‌شود. منطقى كه مردم را به پذيرش و احترام نهادن به افكار ديگران و تحمل عقايد و رفتار دعوت مى‌‌كند. هر چند نادرست و خطرناك باشد. بر اساس اين منطق و نگرش، كسى نبايد در برابر بى‌‌دينى و هجمه به ارزش‌‌ها و ترويج باطل و فسادْ حساسيت داشته باشد؛ بلكه همه بايد بكوشند يكديگر را تحمل كنند. مشركان به دنبال ايجاد نرمش و رفع اصطكاك و درگيرى بودند تا به اهداف شوم خود برسند، نه اينكه نفع و خير مسلمانان را در نظر داشته باشند. آنان مى‌‌دانستند كه اگر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در برابر عقايد و رفتار آنان نرمش داشته باشد و به اصطلاح مداهنه كند و با ايجاد فضاى سازش و همزيستى با مشركان و ملايمت با آنان، جلوى اصطكاك و برخورد را

بگيرد، آنان فرصت مى‌‌يابند كه در مسلمانان ساده دل و سطحى نفوذ كنند و عقايد آنان را فاسد گردانند، و در نهايت زمينه سقوط اسلام را فراهم آورند؛ از اين جهت خداوند مى‌‌فرمايد: فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ. وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ؛(1) پس از دروغ انگاران فرمان مبر. دوست دارند نرمى كنى، تا نرمى كنند.

همچنين منافقان كه به ظاهر مسلمان بودند و در انجام فرايض دينى شركت مى‌‌كردند و در نهان روابط دوستانه با مشركان داشتند، از روى مصلحت‌‌انديشى و خيرخواهى پيشنهاد صلح و سازش با مشركان را مطرح مى‌‌كردند. آنان مى‌‌گفتند: اطراف ما را دشمنان فرا گرفته‌‌اند و يهود و مشركان در دشمنى ما هم‌‌پيمان هستند. اگر ما با اين دشمنان پرشمار و نيرومند، سازش و مسالمت نداشته باشيم و مصلحت مسلمانان را در نظر نگيريم و به دنبال عناد و دشمنى باشيم، آنان بر ما يورش آورده ما را از بين مى‌‌برند. اما خداوند پيامبر خود را از پذيرش پيشنهاد آنان باز مى‌‌دارد و مى‌‌فرمايد: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللّهَ وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً؛(2) اى پيامبر تقواى الهى داشته باش و از كافران و منافقان فرمان مبر؛ همانا خدا دانا و با حكمت است.

 

ب: فتنه‌‌گرى منافقان در جريان جنگ خندق و پيروزى مسلمانان

پس از آنكه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) قاطعانه پيشنهاد مشركان را رد كرد و خداوند نيز آن حضرت را از پذيرش پيشنهاد كفار و منافقان و مداهنه و سازش با آنان باز داشت و او را به پايدارى و مقاومت در برابر دشمنان اسلام و توطئه‌‌هاى آنها دعوت كرد؛ مشركان تصميم گرفتند كه به مقابله قاطع با مسلمانان بپردازند و كار را يكسره كنند و ريشه اسلام را بركنند. آنان كه كينه‌‌اى ديرينه از اسلام داشتند و برخى از هم‌‌كيشان خود را در طى چند سال جنگ و كشمكش با مسلمانان از


1. قلم، 8 و 9.

2. احزاب، 1.

دست داده بودند، به سراغ ساير طوايف عرب و از جمله يهوديان اطراف مدينه رفتند، كه هم از ثروت و تجارب علمى برخوردار بودند و هم داراى قدرت فراوان، قلعه‌‌هاى محكم و نفوذناپذير و مناطق سوق‌‌الجيشى بودند و با آنان هم‌‌قسم و هم‌‌پيمان شدند كه كار مسلمانان را يكسره كنند.

احزاب متشكل از مشركان و يهوديان، براى مقابله با مسلمانان، در صدد تهيه سازوبرگ نظامى و بسيج نيروهاى جنگى كارآزموده خود برآمدند و سپاهى عظيم به سوى مدينه گسيل داشتند. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نيز مسلمانان را براى مقابله با دشمنان بسيج كرد و براى گزينش بهترين شيوه براى دفاع و جنگ با دشمنان، با ياران خود به مشورت پرداخت و در نهايت پيشنهاد سلمان فارسى، پذيرفته شد. سلمان فارسى چون ديده بود كه در ايران براى جلوگيرى از هجوم دشمنان در اطراف شهرها خندق مى‌‌كندند تا دشمنان نتوانند به شهرها نفوذ كنند، پيشنهاد داد كه در اطراف مدينه خندق بكنند و از اين طريق مانع نفوذ نيروهاى دشمن به مدينه شوند. مسلمانان در جريان كندن خندق با گرفتارى‌‌ها و مشكلات فراوانى روبرو شدند. آنان در حالى كه از گرسنگى رنج مى‌‌بردند و براى كاستن از گرسنگى، سنگ به شكم خود مى‌‌بستند، دست از كار نمى‌‌كشيدند. گاهى بر اثر شدت گرسنگى و خستگى غش مى‌‌كردند، اما پيامبر آنان را به مقاومت و تلاش فرامى‌‌خواند و به آنان وعده پيروزى بر دشمنان مى‌‌داد. او به آنان مى‌‌فرمود كه ما در اين جنگ بر مشركان پيروز مى‌‌شويم و پس از آن سراسر جزيرة العرب را فتح مى‌‌كنيم و بر ايران و روم نيز غلبه مى‌‌يابيم و آنان را شكست مى‌‌دهيم. وقتى منافقان سخنان آن حضرت را مى‌‌شنيدند، به يكديگر نگاه مى‌‌كردند و با تمسخر مى‌‌گفتند: اينها كه شكم خود را نمى‌‌توانند سير كنند مى‌‌خواهند ايران و روم را شكست دهند!

منافقان، مسلمانان را از خطر دشمنان بيم مى‌‌دادند و مى‌‌ترساندند. به آنان مى‌‌گفتند كه اگر نيروهاى اتّحاد يافته عرب به ما هجوم آورند، شهر و ديار ما را خراب مى‌‌كنند و همه ما از بين مى‌‌رويم. كسانى كه ايمانشان ضعيف بود تحت

تأثير سخنان آنان قرار گرفتند و وحشت و ترس بر آنان چيره گشت و نگران سرانجام خود گرديدند. اما مؤمنان راستين خم به ابرو نياوردند و تصميم گرفتند كه در برابر دشمنان مقاومت كنند. از اين رو، وقتى مشاهده كردند كه سپاه احزاب با نيروهاى فراوان و سازوبرگ انبوه جنگى به مدينه نزديك مى‌‌شود، گفتند: وعده پيامبر تحقق يافته است و به زودى ما بر دشمنان پيروز مى‌‌شويم. نه فقط نترسيدند، بلكه بر ايمان آنها افزوده شد و بيش از پيش تسليم خواست خداوند گرديدند و با اراده‌‌اى محكم و ايمانى قوى، آماده كشتن و يا كشته شدن گرديدند. خداوند در باره ايمان و پايدارى آنها مى‌‌فرمايد: وَ لَمّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاّ إِيماناً وَ تَسْلِيماً؛(1)و چون مؤمنان آن لشگرها را ديدند گفتند: اين است آنچه خدا و پيامبرش ما را وعده داده اند و خدا و پيامبرش راست گفتند، و [ديدن آن لشگرها]جز بر ايمان و فرمان بردارى آنان نيفزود.

بالاخره سپاه عظيم مشركان و هم‌‌پيمانان آنها به مدينه نزديك شدند، اما خندق اطراف مدينه مانع پيشروى آنان شد و آنان بيش از بيست روز اطراف مدينه ماندند. سران قريش گفتند: براى ما ننگ است كه اينجا بمانيم و كارى از پيش نبريم، بايد راهى براى حمله و هجوم به مسلمانان بيابيم. سرانجام چند نفر از جنگجويان آنها از جمله عمرو بن عبدود، راهى براى عبور از خندق يافتند امّا با كشته شدن عمرو بن عبدود به دست على(عليه السلام)، دشمن پا به فرار نهاد و جنگ با پيروزى مسلمانان خاتمه پذيرفت.

 

ج: اسوه معرفى شدن پيامبر از سوى خداوند

با توجه به آنكه رسول الله(صلى الله عليه وآله) پيشنهاد سازش با مشركان را نپذيرفت و تسليم خواستِ منافقان نشد و با همه وجود در برابر هجوم سپاه شرك ايستاد و موضع


1. همان، 22.

به حق او باعث شكست دشمن و پيروزى قاطع مسلمانان گرديد، خداوند آيه 21 سوره احزاب را كه قبلا بدان اشارت رفت در شأن ايشان نازل كرد. در آن آيه، خداوند پيامبر را اسوه و الگوى مؤمنان معرفى مى‌‌كند و سه ويژگى براى كسانى كه آن حضرت را الگوى خويش برمى‌‌گزينند و لياقت اقتداى به او را دارند، ذكر مى‌‌كند:

1. اميد داشتن به خداوند؛ چون در سايه اميد به خداوند متعال و تكيه بر قدرت لايزال او و قطع اميد از غير خدا، انسان با همه وجود در راه خداوند و انجام وظايف خود قدم برمى‌‌دارد و هيچ عاملى نمى‌‌تواند خللى در اراده او وارد سازد و او را از رسيدن به اهداف متعالى‌‌اش باز دارد.

2. اميد داشتن به آخرت؛ چون وقتى انسان به آخرت ايمان داشته باشد و آخرت را فرجام ابدى خود بشناسد، از يك سو با هواهاى نفسانى و خواسته‌‌هاى شيطانى مبارزه مى‌‌كند و با توجّه به فرجام رفتار، خود را به عصيان و گناه نمى‌‌آلايد و براى رسيدن به سعادت اخروى و كسب رضاى خداوند، در انجام وظايف و تكاليفى كه خداوند بر عهده او نهاده كوتاهى نمى‌‌كند. از سوى ديگر، وقتى عاقبت تلاش در راه كسب رضاى خداوند را نايل گشتن به سعادت ابدى ديد، باكى از خطراتى كه او را تهديد مى‌‌كند ندارد و حتّى حاضر است در راه رسيدن به سعادت و لقاى الهى جانش را نيز از دست بدهد. او مى‌‌داند كه خواه در راه خدا متحمل شكست ظاهرى شود و حتى شهيد شود و خواه به پيروزى ظاهرى نايل شود، در واقع پيروز است؛ چون رضايت خدا را براى خود تأمين كرده و به سعادت ابدى رسيده است.

3. ويژگى سوم، خدا را فراوان ياد كردن است: انسان با تداوم بخشيدن به ذكر خدا و توجه عميق به سرچشمه هستى، دل را از آلودگى‌‌ها و تاريكى‌‌ها مصون مى‌‌دارد و در سايه اين ارتباط و توجهات قلبى، دلش آرامش مى‌‌يابد. مهم تر آنكه، دوام ياد خدا و توجهات قلبى، رفتار و انديشه‌‌ها را به سوى هدف متعالى قرب خداوند هدايت مى‌‌كند.

نكته‌‌اى كه لازم مى‌‌دانم به آن اشاره كنم، شباهتى است كه وضعيت امروز ما با مسلمانان صدر اسلام، در گيرودار جنگ احزاب، دارد. اگر در آن روز مشركان و يهوديانْ مسلمانان را محاصره كرده بودند و مى‌‌كوشيدند آنان را شكست دهند، امروز نيز استكبار جهانى و آمريكا با حضور در كشورهاى همسايه ما، انقلاب اسلامى را محاصره كرده‌‌اند و در صدد به زانو در آوردن ما هستند. آمريكا در افغانستان، تركمنستان، آذربايجان، عراق و تركيه حضور مستقيم نظامى دارد، حتى كشور تركيه علاوه بر ارتباط ديرينه و عميق با آمريكا، ارتباط بسيار نزديكى با رژيم صهيونيستى دارد و با آن رژيم پيمان نظامى بسته است. البته در چند سال اخير، تحولاتى در تركيه رخ داد و با گسترش گرايش‌‌هاى اسلامى، احزاب اسلامى توانستد پيروزى‌‌هايى كسب كنند و در صحنه سياسى آن كشور حضور يابند. اما رژيم لائيك تركيه هر بار با اعمال فشار و انحلال احزاب اسلامى، آنها را از دستيابى به اهدافشان باز مى‌‌داشت، تا اينكه چند ماه پيش، در جريان انتخابات عمومى، حزبى با گرايش اسلامى به پيروزى رسيد و براى اولين بار در تاريخ اخير تركيه حزبى توانست به تنهايى دولت تشكيل دهد. در هر صورت، ما بايد هشيار باشيم و مراقب توطئه‌‌هاى دشمنان خارجى و عمال داخلى آنان و منافقان باشيم.

 

حضرت ابراهيم(عليه السلام)، اسوه پايدارى در برابر كفر و شرك

از جمله سوره‌‌هايى كه در آنها واژه «اسوه» به كار رفته و در آن حضرت ابراهيم(عليه السلام) اسوه و الگوى مؤمنان معرفى شده، سوره ممتحنه است. اين سوره، مانند سوره احزاب، داراى درس‌‌هاى آموزنده و سازنده‌‌اى براى روزگار ماست و پيام‌‌ها و دستورات ارزشمندى براى مواجهه با جبهه كفر و نفاق دارد و جا دارد كه جويندگان حقيقت به مطالعه اين دو سوره بپردازند و تفسير آن سوره‌‌ها و رواياتى را كه درباره آن سوره‌‌ها وارد شده از نظر بگذرانند. در ابتداى سوره ممتحنه،

خداوند مؤمنان را از ايجاد رابطه دوستى با دشمنان خدا باز مى‌‌دارد و به آنان هشدار مى‌‌دهد كه آنان از محبت و دوستى شما نسبت به خود سوء استفاده مى‌‌كنند و شما را فريب مى‌‌دهند و جامعه اسلامى را به خطر مى‌‌اندازند. آن گاه به مؤمنان توصيه مى‌‌كند كه با همه وجود در برابر دشمنان خدا بايستند و به آنان بگويند كه تا دست از خوى استكبارى خود برندارند، هرگز با ايشان صلح و آشتى نمى‌‌كنند. در اولين آيه از اين سوره، خداوند مى‌‌فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ؛ اى كسانى كه ايمان آورده‌‌ايد، دشمنان من و دشمنان خود را دوست مگيريد. اگر [از خانمان و وطن خود ـ مكه ]براى جهاد در راه من و جُستن خشنودى من بيرون آمده‌‌ايد، با آنها طرح دوستى مى‌‌ريزيد و حال آنكه به آن [سخن] حق كه بر شما آمده كافر شدند [و] پيامبر و شما را چون به پروردگارتان ايمان آورده ايد بيرون مى كنند. شما پنهانى با آنان دوستى مى كنيد، در حالى كه من به آنچه پنهان مى داريد و آنچه آشكار مى كنيد داناترم؛ و از شما هر كه چنين كند همانا راه راست را گم كرده است.

در آيه 3 آن سوره خداوند مى‌‌فرمايد:

قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ إِلاّ قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ شَيْء؛ براى شما در [پيروى از] ابراهيم و كسانى كه با او بودند سرمشقى نيكوست، آن گاه كه به قوم خود گفتند: «ما از شما و آنچه به جاى خدا مى پرستيد بيزاريم. به شما كفر مىورزيم و ميان ما و

شما دشمنى و كينه هميشگى پايدار شده تا وقتى كه فقط به خدا ايمان آوريد». جز در سخن ابراهيم كه به ناپدرى خود [گفت:] حتما براى تو آمرزش خواهم خواست، با آنكه در برابر خدا اختيار چيزى را براى تو ندارم.

حضرت ابراهيم و پيروان اندك او چون در برابر نمرود و قوم بت‌‌پرست او ايستادند و با توجه به شمار اندك خود، از جمعيت انبوه دشمنان نهراسيدند، اسوه و سرمشق مؤمنان معرفى شدند. در آن زمان، نمرود بر سرزمين و كشورى پهناور كه بخشى از آن را عراق امروز تشكيل مى‌‌داد حكومت مى‌‌كرد، كشورى پيشرفته كه از جمعيت انبوه و امكاناتى عظيم برخوردار بود. اما حضرت ابراهيم كسى نبود كه به خود ترس راه دهد و با همه وجود در برابر نمرود و يارانش ايستاد و ثروت، قدرت، علم و تكنولوژى و جمعيت انبوه آنان او را به سازش وا نداشت. ما نيز بايد به حضرت ابراهيم اقتدا كنيم و با دست رد زدن به سينه كسانى كه ما را به تساهل و تسامح با دشمنان و حرمت نهادن به افكار ضد دينى آنان دعوت مى‌‌كنند، قدم در راه مبارزه با كفر و بى دينى نهيم. نبايد به خود ترس راه دهيم، چون ما خدا را داريم و اگر استقامت و پايدارى داشته باشيم، خدا نصرت و پيروزى‌‌اش را نصيب ما مى‌‌كند.

حضرت ابراهيم وقتى كه ديد عمويش، آزر، دست از بت‌‌پرستى برنمى‌‌دارد و سخنان ايشان در او اثر نمى‌‌كند، چون اميد داشت كه او نيز هدايت شود و از سوى ديگر، آزر حق سرپرستى بر آن حضرت داشت، براى او از خداوند آمرزش خواست. اما وقتى از او نااميد شد و ديد آزر ايمان نمى‌‌آورد و خواهان پيروى حق نيست و از عناد و دشمنى با خداوند دست بر نمى‌‌دارد، از او نيز برائت جست؛ در اين باره خداوند مى‌‌فرمايد: وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لاَِبِيهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَة وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوّاهٌ حَلِيم(1) و طلب آمرزش


1. توبه، 114.

ابراهيم براى پدرش جز براى وعده‌‌اى كه به او داده بود نبود. پس چون براى او روشن شد كه وى دشمن خداست از او بيزار شد؛ همانا ابراهيم دلسوزى بردبار بود.

 

ضرورت پايدارى در برابر جبهه كفر

تأسّى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) در پيروى حق و ايستادگى در برابر دشمنان و فتنه‌‌گران است. تأسّى به پيامبر اين است كه وقتى مى‌‌بينيم دشمن ما را محاصره كرده، احساس زبونى و ضعف نكنيم و به يارى خداوند اميد داشته باشيم و در راه خدا آماده نوشيدن شربت شهادت نيز باشيم؛ آن‌‌سان كه پيروان راستين رسول خدا چنين بودند:مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً؛(1) از ميان مؤمنان مردانى‌‌اند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا كردند. برخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى از آنها در انتظار [كارزار و شهادت] هستند و [پيمان خويش را] دگرگون نساخته اند.

ما اگر مى‌‌بينيم كه دشمنانمان قوى هستند و از جمعيت، صنعت، تكنولوژى و امكانات بيشترى برخوردارند و امكانات و توانايى‌‌هاى مادى و ظاهرى ما براى آنها چيزى به حساب نمى‌‌آيد نبايد ترس و وحشت به خود راه دهيم بلكه بايد بر خدا و قدرت لايزال او تكيه داشته باشيم. گرچه ما ضعيف و ناتوان هستيم مطمئن باشيم كه با اتكاى به خداوند و قدرت لايزال او، بر دشمنان پيروز مى‌‌گرديم و خداوند در بحران‌‌ها بندگان مؤمن خود را تنها نمى‌‌گذارد و به آنها يارى مى‌‌رساند. اوست كه در هنگامه خطر، معادلات ظاهرى را درهم مى‌‌شكند و قدرت و شوكت خويش را به رُخ قدرت‌‌هاى پوشالى مى‌‌كشاند و هيمنه آنان را فرو مى‌‌ريزد. چنان‌‌كه در جنگ بدر هيمنه كفر و شرك را درهم شكست و مؤمنان را


1. احزاب، 23.

غالب و پيروز گرداند: وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْر وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛(1) و هر آينه خداوند شما را در [جنگ] بدر در حالى كه ناتوان بوديد [به علت كمى سپاه و سازوبرگ جنگ]يارى داد؛ پس از خدا پروا كنيد، باشد كه سپاس گزاريد.

اگر ما چون خيل بسيجيان عاشق و مؤمنى كه با امكانات بسيار محدود، اما با دلى سرشار از ايمان و توكل به خدا، دشمنى را كه از تجهيزات پيشرفته نظامى و حمايت گسترده قدرت‌‌هاى جهانى برخوردار بود شكست دادند و از كشور بيرون راندند، با ايمان به خدا و توكل بر او قدم در راه مبارزه نهيم، پيروز مى‌‌گرديم. وقتى ما براى خدا مبارزه كنيم، پيروزيم؛ خواه در مصاف با دشمنان خدا به پيروزى ظاهرى دست يابيم، و خواه در اين راه شهيد گرديم؛ چون رسيدن به سعادت ابدى و جاودانى آخرت اوج فلاح و رستگارى ماست: قُلْ لَنْ يُصِيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ. قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ؛(2) بگو: به ما نرسد مگر آنچه خدا براى ما نوشته است، او سرپرست ماست و مؤمنان تنها بايد بر خدا توكل كنند، بگو: آيا براى ما جز يكى از دو نيكى را انتظار مى بريد؟

ما بايد با توجه و توكل بر خداوند و توسّل به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهل‌‌بيت(عليهم السلام) به روحيه و ايمانمان عمق و قوّت بخشيم. بر خداوند اعتماد و توكل داشته باشيم و مطمئن باشيم كه خداوند شكست‌‌ناپذير، و مشيت و اراده او تخلف‌‌ناپذير است. بايد بنگريم كه تا چه ميزان به خدا ايمان داريم، آيا واقعاً آخرت و خدا را باور داريم، يا اينكه دين و آخرت بر سر زبانمان هست و ايمانى به آنها نداريم و علاقه و محبت به دنيا دلمان را فرا گرفته است. ما بايد با تأسّى به پيامبر(صلى الله عليه وآله)و اولياى دين، در برابر شياطين، بدخواهان و دشمنان بايستيم و مقاومت كنيم و تا آخرين


1. آل عمران، 123.

2. توبه، 51 و 52.

نفس و قطره خون با دشمن بجنگيم. انديشه تسامح و تساهل، گفتمان با دشمنان و داشتن زندگى مسالمت آميز با آنها را به مغز خود راه ندهيم؛ چون اينها شعارهاى گزافه اى بيش نيستند و هرگز گفتمان بر جنگ پيروز نخواهد شد و هرگز شياطين و دشمنان حاضر نمى شوند دست از دشمنى با حق بردارند و از اين جهت، آخرين امام ما، حضرت بقية الله الاعظم(عجل الله تعالى فرجه الشريف)، با شمشير قيام مى‌‌كنند.

كسانى كه مى‌‌گويند دنيا خواهان جنگ نيست و خواهان گفتگوست، سرى به فلسطين بزنند و بنگرند كه در آنجا با مظلومان فلسطين چگونه گفتگو مى‌‌كنند! آيا حاضرند آنها را از كمترين حق خود برخوردار سازند؟ آيا در سايه طرفدارى از حقوق بشر و دموكراسى آمريكايى، بمب بر سر پير و جوان و حتى بچه‌‌هاى دبستانى نمى‌‌ريزند و كودكان شيرخواره را هدف تير قرار نمى‌‌دهند؟ آنان حتى انبارهاى آذوقه مردم را به آتش مى‌‌كشند و زراعت و باغات آنان را مى‌‌سوزانند و از هر طرف آنان را محاصره مى‌‌كنند، آن وقت به جان اين مردم گرسنه مى‌‌افتند. تا به كى ما فريب اين شياطين را بخوريم و در فكر تسليم شدن در برابر آنها باشيم؟ اگر آنان بر كشور ما مسلط شوند، تجربه تلخ افغانستان و عراق، در ايران تكرار خواهد شد. حال اگر بناست ما بميريم، چه بهتر كه در راه خدا و دفاع از ايمان وعقيده و دينمان شهيد گرديم. امروز تجربه افغانستان و عراق پيش روى ماست، فردا نوبت سوريّه و عربستان خواهد بود. بنابراين هم آموزه‌‌هاى دينى و هم تجارب تاريخى ايجاب مى‌‌كند كه مسلمانان در حفظ عزت و استقلال خود بكوشند و بر صبر و استقامت خود بيفزايند و به پيروزى نهايى و نصرت الهى اميدوار باشند.(1)


1. اين سخنرانى در تاريخ 13/9/81 ايراد شده است.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org