- مقدمه
- جلسه اول: جستارى در مقامها و وظايف پيامبر و امامان معصوم(صلوات اللّه عليهم اجمعين)
- جلسه دوم: بررسى حقيقت تقليد و جايگاه و ضرورت آن
- جلسه سوم: بازخوانى انگيزههاى تقليد و تبعيت از ديگران
- جلسه چهارم: امكان و ضرورت تأسّى و تبعيت از معصوم
- جلسه پنجم: نگاهى به پارهاى از شيوههاى تشكيك در دين
- جلسه ششم: بررسى حوزههاى تبعيت از عقل و وحى
- جلسه هفتم: نگرش اسلام و ليبراليسم به سنتها، باورها و ارزشها
- جلسه هشتم: نقد و بررسى نظريه عدم ثبات قوانين و احكام
- جلسه نهم: مقابله جبهه نفاق و كفر با جبهه حق
جلسه اول
جستارى در مقامها و وظايف پيامبر و امامان معصوم(صلوات اللّه عليهم اجمعين)
اهميت شب قدر
امشب، شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان، يكى از شبهاى قدر است و بيش از شب نوزدهم احتمال مىرود كه شب قدر واقعى باشد و به جهت اهميت و عظمت اين شب عزيز كه در قرآن نيز به آن تصريح شده، بايسته است كه فرصت را غنيمت بشماريم و نگذاريم اين لحظات ارزشمند عمرمان بيهوده مصرف گردد. ممكن است كسانى درباره هر موضوعى كه روايتى درباره آن وارد شده و علما و بزرگان درباره آن سخنانى فرمودهاند، تشكيك كنند، اما حتى كسى كه اندكى ايمان به قرآن دارد، در آنچه نص قرآن درباره آن وارد شده تشكيك نمىكند. خداوند متعال صراحتاً در قرآن مىفرمايد: لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر؛(1) شب قدر بهتر از هزار ماه است. هزارماه، هشتاد و سه سال و چهار ماه است و با توجه به آنچه خداوند فرموده است، ارزش و عظمت شب قدر بيش از هشتاد و سه سالى است كه فاقد شب قدر باشد. باور كردن اين حقيقت ما را بر آن مىدارد كه امشب را به بهترين كارها سپرى كنيم و بىترديد بهترين كارها در درجه اول واجبات هستند. پس اگر كسانى نماز قضا برعهده دارند، بكوشند در حد ميسور نمازهاى قضايشان را بخوانند و اگر خمس، زكات و مال كسى بر عهده آنهاست و
1. قدر، 3.
حقوقى از خويشان، همسايگان و سايرين بر گردن آنهاست، بكوشند ادا كنند. همچنين اگر با كسى كدورتى دارند، در رفع آن بكوشند. البته بايد در نظر داشت كه توبه از گناهان از مهمترين واجبات است كه نبايد از آن غافل بود. پس از توجه به واجبات، شايسته است كه به مستحبات خاص اين شب عزيز، از قبيل قرائت قرآن و ادعيه مأثوره و مناجات با خداوند، بپردازند.
درباره آن دسته از مستحباتى كه انجامشان در شب قدر بهتر و شايستهتر است، بزرگان و علماى دين سخنانى بيان فرمودهاند از جمله مرحوم شيخ صدوق(رضوان اللّه عليه) در مجلسى كه اصول اعتقادات شيعه اماميه را براى شاگردان و راويان اخبار بيان مىكردند درباره شب قدر چنين فرمودند: «اعتقاد ما اين است كه شب قدر مردد بين شب بيست و يكم و بيست و سوم ماه رمضان است و احياى اين شب از احياى هزار ماه برتر است.» سپس اضافه كردهاند: و من أَحْيى هاتَيْنِ الْلَيْلَتَيْنِ بِمُذَاكِرَةِ الْعِلْمِ فَهُو أَفْضَلُ؛(1) شايسته تر آن است كه اين دو شب به گفتگوى علمى احيا گردد. البته منظور ايشان گفتگو درباره علم دين و علمى است كه انسان را به خداوند نزديك مىكند. همچنين شايد نظر ايشان اين باشد كه احياى شب قدر به مذاكره علمى، افضل از احياى تهى از معرفت و شناخت است؛ نه اينكه گفتگوى علمى از همه عبادات افضل باشد، چون بعيد است كه گفتگوى علمى را برتر از انجام عبادات واجبى چون توبه و اداى حقوق ديگران بدانند. تأكيد ايشان بر قرين ساختن عبادات با شناخت و معرفت است، چه اينكه معرفت و شناخت بر عظمت و ارزش عبادت انسان مىافزايد.
بىشك از زمره بهترين و والاترين عبادتها در اين شب عزيز، عرض ارادت به پيشگاه مقدس اميرالمؤمنين(عليه السلام)، آن بزرگ مظلوم تاريخ است و عزادارى براى آن حضرت، عبادتى است كه از عبادتهاى هزار ماه برتر است. از اين
1. صدوق، امالى؛ ترجمه: آيتاللّه كمرهاى، ص 649.
جهت، بنده مراتب خضوع خودم را در برابر كسانى كه اين شبها را به بزرگداشت و عزادارى اميرالمؤمنين(عليه السلام)مىپردازند، ابراز مىدارم و به پاس حفظ و ابقاى اين سنت ارزشمند، دست آنها را مىبوسم. اما بايد در نظر داشت كه همه عزادارىها و نوحهسرايىها يكسان نيستند و آنچه بر عظمت و ارزش اين عزادارىها مىافزايد، شناخت و معرفت است و از اين روى، هركس معرفت بيشترى به آن حضرت داشته باشد، عرض ارادت و عزادارىهايش عميقتر و ارزشمندتر خواهد بود و تأثير فزونترى بر روح او مىبخشد. بدين جهت، بنده فرصت را مغتنم مىشمارم و در باب مقامات پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) سخن مىگويم تا بدين وسيله بر معرفت ما به آن حضرات افزوده گردد.
مقامهاى پيامبر و امامان معصوم(صلوات اللّه عليهم اجمعين)
به جز مقام نبوت و رسالت كه مقام اختصاصى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است و اراده خداوند به آن تعلق گرفت كه سلسله جليله انبيا(صلوات اللّه عليهم اجمعين) با وجود مقدس آن حضرت ختم پذيرد، در ساير مقامات كه خداوند متعال به آن حضرت عنايت فرموده، اميرالمؤمنين و ساير ائمه(صلوات الله عليهم) شركت دارند. درباره مقاماتى كه علاوه بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) امامان معصوم نيز از آنها برخوردار بودهاند، علما و بزرگان مطالبى بيان فرمودهاند و از جمله مرحوم علامه طباطبايى(رضوان اللّه عليه) در تفسير الميزان و نيز در ساير كتابهايشان، در اين زمينه، بحث كردهاند. آنچه ما در اين زمينهها داريم از ايشان فرا گرفتهايم و توفيق شاگردى ايشان افتخار بزرگى بود كه نصيب ما گرديد و ما ياد آن استاد بزرگوار را گرامى مىداريم و در اين شب عزيز از خداوند متعال درجات عالى براى ايشان درخواست مىكنيم و اميد آن داريم كه بتوانيم حق شاگردى ايشان را ادا كنيم. ايشان حق بزرگى بر عالم اسلام و بخصوص عالم تشيع دارند، چون بخشى از
حقايق اسلام و تشيع را كه چندان مورد بحث و گفتگو قرار نمىگرفت و اهتمامى به تبيين آنها نبود، ايشان در طول عمرشان در درسها و كتابهاى خود و به صورتهاى گوناگون بيان فرمودند. امروزه دستآوردهاى علمى آن عالم بزرگوار، منابع تحقيق هر پژوهشگرى است كه در زمينه معارف اسلامى كار مىكند و باور ندارم كسى بخواهد در زمينه معارف اسلام و تشيع تحقيق كند، اما از تفسير الميزان و ساير كتابهاى ايشان بىنياز باشد.
ايشان با استفاده از آيات و روايات، به جز مقام نبوت و رسالت چند مقام ديگر را براى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)برمىشمارند كه به ذكر آنها مىپردازيم:
1. مقام تفسير قرآن و بيان احكام و معارف
بىشك قرآن كريم آخرين كتاب آسمانى است كه براى هدايت بشر فرستاده شده و تا روز قيامت پاسخگوى نيازهاى بشريت است. اما پر واضح است كه همه معارف و احكام به تفصيل در قرآن نيامده است. به عنوان نمونه، همه ما مىدانيم كه نمازهاى واجب روزانه از ضروريات اسلام هستند و شيعه و سنى و همه فرقههاى اسلامى به آنها اعتقاد دارند، با اين وجود تعداد ركعتهاى نماز و كيفيت انجام نماز در قرآن نيامده است. چون خواست خداوند اين نبوده كه تفاصيل احكام در قرآن بيايد و حكمت الهى بر آن بوده كه قرآن در مجموعهاى محدود گرد آيد تا همگان بتوانند به آن مراجعه كنند و حفظ و ترويج آن با مشكل مواجه نگردد. اگر بنا بود تفصيل همه معارف و حقايق و احكام در قرآن بيايد، قرآن متشكل از مجموعه عظيم چند صد جلدى مىگشت و در آن صورت اغلب انسانها از استفاده از آن محروم مىماندند. اما اكنون كه در حجم محدودى ارائه شده است، در اختيار همه قرار دارد و حتى بچههاى هفت ـ هشت ساله از آن استفاده مىكنند و به حفظ آن مىپردازند. وقتى تفاصيل احكام و معارف در قرآن نيامده است، اين وظيفه بر عهده رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نهاده شده تا به بيان آنها
بپردازد؛ وظيفهاى كه قرآن نيز بر آن تأكيد دارد: وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ؛(1) و اين قرآن را به سوى تو فرود آورديم تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان نازل شده است توضيح دهى، تا شايد بينديشند.
اين آيه تصريح دارد كه خداوند قرآن را فرستاده و وظيفه تبيين و تفسير و استخراج احكام و معارف را برعهده پيامبر(صلى الله عليه وآله) نهاده است و اگر اين آيه ناظر به مقام تفسير قرآن و بيان تفصيلى احكام و معارف اسلامى نبود و صرفاً به تلاوت و ذكر الفاظ قرآن نظر داشت، لازم نبود كه خداوند بفرمايد «لِتُبَيِّنَ لِلنّاس»، بلكه كافى بود كه بفرمايد «لِتَتْلُوَا عَلَيْهِم».
همچنين آيه دوم از سوره جمعه نيز به مقام تفسير و بيان تفصيلى احكام و معارف اسلامى نظر دارد؛ آنجا كه مىفرمايد: هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ...؛ اوست آن كسى كه در ميان بىسوادان فرستادهاى از خودشان برانگيخت، تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد.
در آيه مذكور هم «تلاوت» ذكر شده و هم «تعليم» و مسلماً اين دو واژه، دو معناى مستقلى را افاده مىكنند و تلاوت به معناى قرائت و خواندن است، با اين تفاوت كه تلاوت معمولا در مورد قرائت كتابهاى مقدس به كار مىرود ولى قرائت اعم از آن است. اما تعليم به معناى تبيين، تشريح، تفسير قرآن و بيان معانى دقيقى است كه همه كس به سادگى به آنها پى نمىبرند، يا تفصيل مطالبى است كه به اجمال، بيان شده است.
وقتى از سوى خداوند متعال مقام تفسير قرآن و وحى و بيان معارف و احكام به رسول خدا(صلى الله عليه وآله)افاضه گشت، همچنان كه خود قرآن براى مردم حجيت دارد و موظف به پذيرش آن هستند، بيانات توضيحى و تفسيرى پيامبر و آنچه در باب
1. نحل، 44.
احكام و معارف مىفرمايد نيز حجيت دارد؛ چون پيامبر معصوم است و آنچه مىفرمايد مطابق با واقع و مورد نظر خداوند است و احتمال خطا و اشتباه در گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) راه ندارد. چه اينكه در جاى خود ثابت شده كه آن حضرت در انديشه و رفتار نيز معصوم بوده است. پس وقتى پيرو دستور خداوند به انجام نمازهاى روزانه، پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىفرمايد نمازهاى واجب روزانه هفده ركعت هستند و خصوصيات آنها را بيان مىكنند، مردم موظفند كه بپذيرند و بر اين باور باشند كه آنچه ايشان فرمودهاند از سوى خداوند به ايشان ابلاغ شده است. كسى حق ندارد كه بگويد آن حضرت بر اساس اجتهاد خودش سخن گفته است و ما نيز بر اساس اجتهاد خودمان به شكل ديگرى نماز مىخوانيم. ولى با وجود اين مقامى كه خداوند به رسول خود عنايت كرده و بيانات و رواياتى كه از سوى پيامبر اكرم و اهلبيت(عليهم السلام) به ما رسيده، در عين حال علما و صاحبنظران در زمينه معارف، اخلاق و احكام فردى و اجتماعى با يكديگر اختلاف دارند. حال اگر آيات قرآن به وسيله مفسران معصوم، تفسير و تبيين نمىشد چه اتفاقى رخ مىداد! شايد دو نفر يافت نمىشدند كه در برداشت از قرآن با هم همفكر و همسليقه باشند!
چنانكه متذكر شديم اهلبيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) نيز از اين مقام متعالى، يعنى مقام تفسير قرآن و بيان تفصيلى احكام و معارف الهى، برخوردار بودهاند و ادلّه فراوانى براى اثبات اين مقام براى آن حضراتْ وجود دارد كه در جاى خود مطرح شده است و تنها و به عنوان نمونه به روايتى كه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در شأن اهلبيت(عليهم السلام) وارد شده است و به وضوح دلالت بر مدعاى ما دارد اشاره مىكنيم:
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمودهاند: إِنّى تارِكٌ فِيكُمُ الثَقَلَيْنِ كِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتِى أَهْلَ بَيْتِى وَ إنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ؛(1) من دو ميراث گران بها، يعنى كتاب خدا و عترت و اهل بيتم را در بين شما باقى مى گذارم و آن دو هيچ گاه از هم جدا نمى گردند تا بر حوض كوثر بر من وارد گردند.
1. بحارالانوار، ج 2، باب 14، روايت 59، ص 100.
تأكيد بر عدم جدايى بين اهلبيت(عليهم السلام) و قرآن حاكى از هماهنگى كامل بين بيانات اهلبيت و قرآن است و اگر بين سخنان اهلبيت و قرآن اختلاف وجود مىداشت، افتراق و جدايى ضرورى بود و در اين صورت با فرموده پيامبر ـ كه هرگز قرآن و عترت از هم جدا نمىشوند ـ منافات مىداشت. عدم افتراق در صورتى است كه هيچ اختلافى بين قرآن و بيانات اهلبيت(عليهم السلام) وجود نداشته باشد؛ چه اينكه بين سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و قرآن نيز افتراق وجود ندارد.
2. مقام ولايت و حاكميت
يكى از مقامهايى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از آن برخوردار بودند، مقام ولايت و حاكميت بر مردم است. اين مقام ملازم با مقام نبوت و رسالت نيست و ممكن است پيامبرى مقام نبوت داشته باشد، اما برخوردار از مقام ولايت بر امت نباشد و اطاعت او تنها منحصر به پيامهايى باشد كه از سوى خداوند مىآورد، كه اين اطاعت در واقع اطاعت امر و وحى خداست؛ نه اطاعت از رسول خدا. اطاعت از رسول خدا وقتى محقق مىشود كه مردم از فرامين و دستوراتى كه شخص پيامبر صادر مىكند، اطاعت كنند و صدور چنين فرمانهايى از سوى پيامبر خدا و وجوب اطاعت مردم از اين فرامين، متوقف بر آن است كه خداوند مقام ولايت و حاكميت را به پيامبر خود عنايت كرده باشد. در اين باره خداوند، در قرآن، مىفرمايد: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ. وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ؛(1) ولى شما تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده اند. همان كسانى كه نماز برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند. و هركسى خدا و پيامبر او و كسانى را كه ايمان آورده اند ولىّ خود بداند [پيروز است، چرا كه]حزب خدا همان پيروزمندانند.
1. مائده، 55 و 56.
در روايات فراوانى آمده است كه اين آيه در شأن على(عليه السلام) نازل شده است و منظور از «الذين ءامنوا» در جمله: «وَ الذين ءَامنوا الَّذين يقيمون الصّلوة...» آن حضرت مىباشد. از جمله آنها، روايتى است كه مرحوم علامه طباطبايى، (رضوان اللّه عليه)، از تفسير عياشى و از امام حسن مجتبى(عليه السلام) نقل مىكند كه حضرت فرمود: از عمار ياسر شنيدم كه مىگفت:
«نيازمندى نزد على بن ابى طالب(عليه السلام) كه در حال انجام ركوع نماز بودند ايستاد و درخواست كمك كرد؛ آن حضرت انگشترى از دست خود خارج كردند و به آن نيازمند بخشيدند. پس از آن، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) وارد مسجد شده از قضيه مطلع گشت و در همين هنگام آيه «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ...» بر آن حضرت نازل شد و ايشان آن آيه را براى ما خواندند.»(1)
در آيه بعد، همسنخ و همراستا بودن ولايت خدا، پيامبر، و ائمه معصومين(عليهم السلام) بيان شده؛ چون در اين آيه كسانى كه ولايت خداوند و پيامبر و ائمه معصومين را پذيرفتهاند، در شمار «حزب اللّه» جاى گرفتهاند؛ به تعبير ديگر آنها تحت ولايت الهى قرار گرفتهاند. در هر صورت، ولايت در دو آيه فوق ولايت امر و ولايت بر تصرف و ولايت بر امر و نهى و حاكميت است كه خداوند اين ولايت را به پيامبر خود و همچنين جانشينان معصوم ايشان عنايت فرموده و مردم را ملزم به اطاعت آنها ساخته است.
در جاى ديگر خداوند مىفرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ...؛(2) اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را اطاعت كنيد و اولياى امر خود را [نيز]اطاعت كنيد.» اين آيه نيز نظير آيه قبل، ناظر به مقام ولايت بر تصرف و ولايت بر امر و نهى و ولايت بر حاكميت و لزوم تبعيت و اطاعت مردم از كسانى است كه داراى اين ولايت هستند.
1. علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 6، ص 18.
2. نساء، 59.
در روايات فراوانى وارد شده كه منظور از «اولىالامر» در آيه مذكور دوازده امام معصوم(عليهم السلام) مىباشند؛ از جمله در روايتى جابر بن عبداللّه انصارى، صحابى بزرگوار رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل مىكند:
«وقتى آيه: «يا ايّها الّذين ءَامنوا...» از سوى خداوند متعال بر حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) نازل شد، من گفتم: اى رسول خدا، ما خداوند و رسولش را مىشناسيم، اما اولىالامر كه خداوند اطاعت از آنها را قرين اطاعت از شما قرار داده است كيانند؟ حضرت فرمود: هُمْ خُلَفائِى يا جَابِرُ، وَ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ بَعْدِى؛(1) اى جابر، آنان جانشينان من و امامان معصوم براى مسلمانان پس از من هستند.
ممكن است كسى ادعا كند كه اطاعت از رسول در آيات فوق، لازمه مقام نبوت و به معناى اطاعت از رسول خدا در امر ابلاغ وحى است و اين اطاعت چيزى فراتر از پذيرش و اطاعت از پيام وحى كه توسط رسول خدا به ما ابلاغ مىشود، نيست. پاسخ اين است كه در اين صورت، همان امر به اطاعت خدواند كفايت مىكرد و اطاعت از خداوند چيزى فراتر از اطاعت از قوانين و دستوراتى كه از ناحيه خداوند و توسط فرستاده خداوند ارائه مىگردد نيست و لازم نبود در كنار امر به اطاعت خداوند، جمله «اطيعوا الرّسول» ذكر گردد، چون در اين صورت، پيامبر به جز ابلاغ وحى كاركرد ديگرى ندارد، تا در كنار اطاعت از خداوند و دستورات و وحى او، اطاعت از رسول خدا نيز عينيت يابد. بواقع در اين صورت مقام رسول، همان مقام تلاوت و قرائت آيات قرآن است كه در آيه دوم سوره جمعه بدان اشاره شده است. اين مقام تنها وساطت در ابلاغ وحى است و كسى كه مورد اطاعت و تبعيت قرار مىگيرد، فرستنده پيام است. ذكر جمله «اطيعوا الرّسول» گوياى اين است كه خداوند چيزى افزون بر پذيرش وحى را گوشزد
1. علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 4، ص 409.
مىكند و ما را به چيزى فرامىخواند كه از جمله «اطيعوا اللّه» قابل استفاده نيست و آن تبعيت و پيروى از رسول خدا در امر حاكميت و رهبرى جامعه اسلامى و اطاعت از كسى است كه از سوى خداوند برگزيده شده تا هدايت زندگى اجتماعى و سياسى مسلمانان را به عهده گيرد و به عنوان مركز فرماندهى، از تشتت و پارهپاره شدن جامعه اسلامى و اختلاف و مشاجره جلوگيرى كند. كسى كه با قدرت و مشروعيتى كه خداوند در اختيار او نهاده، در بنبستها و بحرانها راهحل نهايى را ارائه مىدهد و سخن او فصلالخطاب است و ديگران ملزم به تبعيت او هستند. در اين صورت، مردم به بركت رهبرى و ولايت او، از زندگى اجتماعى سالم و سازنده و نعمت اتحاد و الفت و برادرى برخوردار مىمانند و كار جامعه اسلامى به درگيرى و برادركشى نمىانجامد.
براى اينكه جامعه اسلامى باقى و پايدار بماند، بايد صالحترين افراد، و در درجه اول پيشوايان معصوم، ولايت و حاكميت بر مردم را به عهده گيرند و مردم مأمور به اطاعت از آنها گردند و فرمان و دستور آنها براى همه مطاع باشد؛ در غير اين صورت اميدى به بقاى جامعه اسلامى نيست. از اين جهت، پس از اطاعت از خداوند و پذيرش ولايت او، اطاعت از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و جانشينان معصوم ايشان و پذيرش ولايت آنها بزرگترين واجب دينى است؛ چنانكه امام صادق(عليه السلام) فرمودند: بُنِىَ الاْسْلامُ عَلى خَمْس عَلَى الصَّلاَةِ و الزَّكَاةِ و الصَّوْمِ و الْحَجِّ وَ الوَلاَيَةِ، وَ لَمْ يُنادِ بِشَىْء كَما نُودِىَ بِالوَلاَيَةِ فَأَخَذَ النَّاسُ بِأَرْبَع وَ تَرَكُوا هذِهِ، يَعْنِى الوَلاَيَةَ؛(1) اسلام بر پنج چيز؛ يعنى نماز، زكات، روزه، حج و ولايت برپا داشته شده است و مردم به چيزى مهمتر از ولايت دعوت نشدهاند؛ اما مردم آن چهار [ركن] را گرفتند و ولايت را رها كردند.
همه مسلمانان بالاتفاق اطاعت از رسول خدا را واجب مىدانند و ولايت و
1. كافى، ج 2، ص 18.
حاكميت ايشان را پذيرفتهاند و نقطه افتراق بين شيعيان و اهل سنت در اين است كه شيعيان معتقدند كه پس از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مقام ولايت بر امت به اميرالمؤمنين(عليه السلام) منتقل شد و همانطور كه مردم موظف به اطاعت از رسول خدا بودند، موظف گرديدند كه از جانشين معصوم ايشان نيز پيروى و اطاعت كنند و براساس روايت جابر بن عبداللّه انصارى از رسول خدا كه بدان اشارت رفت و ساير روايات، مصداق «اولى الامر» در قرآن ، حضرت على(عليه السلام) و ساير امامان معصوم هستند. اما اهل سنت منكر اين حقيقت هستند و نمىپذيرند كه در قرآن تصريح به لزوم اطاعت و پيروى از حضرت على(عليه السلام) و فرزندان ايشان شده باشد. اهميت معرفت امامان معصوم و ضرورت پيروى و تن دادن به ولايت و خلافت آن حضرات به حدى است كه اگر كسى از اين معرفت بىبهره باشد، به مرگ جاهلى از دنيا مىرود و بهرهاى از اسلام و ايمان ندارد: امام حسن عسكرى(عليه السلام) فرمودند: مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمامَ زَمانِهِ ماتَ مِيتَةً جاهِلِيَّةً؛(1) هركس كه بميرد و امام زمان خويش را نشناسد به مرگ جاهلى از دنيا رفته است.
شكى نيست كه معرفت امام در روايت فوق، به اين نيست كه انسان اسم امام و پدر و مادر ايشان را بشناسد؛ بلكه منظور اين است كه مسلمان آن امام(عليه السلام) را به عنوان ولىّ امر و كسى كه اطاعتش واجب است بشناسد و اگر انسان از اين معرفت بىبهره بود و ندانست كه از چه كسى بايد اطاعت كند، گمراه، و در بازىهاى سياسى هضم مىگردد. در كل، جامعه اسلامى اگر به مقام ولايت امر و حاكميت معصوم و كسانى كه از مجارى حاكميت آنها رهبرى جامعه را به عهده مىگيرند، شناخت و معرفت نداشته باشد، متلاشى مىگردد.
جايگاه و مشروعيت ولايت فقيه
نكتهاى كه توجه به آن ضرورى است و ما به اختصار به آن اشاره مىكنيم اين
1. كافى، ج 2، ص 18.
است كه طبق اعتقاد ما شيعيان، ولايت و حاكميت فقيه كه بحمداللّه جامعه ما از آن برخوردار است، در طول همان ولايتى است كه ما براى اهلبيت(عليهم السلام) قايل هستيم و مشروعيت اين حاكميت با اذن و نصب امام معصوم(عليه السلام) تحقّق مىيابد. توضيح اينكه: در زمان حاكميت اميرالمؤمنين(عليه السلام) به جهت گستردگى قلمرو حكومت اسلامى، نه براى آن حضرت ميسور بود كه در همه شهرها و سرزمينهاى اسلامى حضور يابند و مستقيماً اداره امور مردم را به دست گيرند، و نه براى همه مردم اين امكان وجود داشت كه در كوفه زندگى كنند. بنابراين، ضرورت داشت كه افراد لايق و صالحى از سوى آن حضرت براى اداره استانهاى گوناگون انتخاب گردند و برحسب اين ضرورت، آن حضرت افرادى چون مالك اشتر و محمدبنابىبكر را به عنوان والى و حاكم به سرزمينهاى اسلامى مىفرستادند. آنها گرچه معصوم نبودند، اما چون از ناحيه امام معصوم نصب شده بودند، اطاعتشان بر مردم واجب بود؛ چون ولى معصوم و كسى كه توسط معصوم نصب مىگردد، با واسطه از سوى خداوند منصوب گرديده است و اطاعت از او اطاعت از خداوند است.
همچنان كه ما ملزم به اطاعت اوامرى هستيم كه مستقيماً از سوى خداوند نازل مىشوند، ملزم هستيم كه از اوامر خليفههاى خداوند نيز اطاعت كنيم. چرا كه خداوند ايشان را به عنوان «اولى الامر» منصوب كرده و به ما فرمان داده كه از ايشان تبعيت كنيم و به واسطه تبعيت و پيروى از ايشان، اطاعت از خداوند نيز محقق مىگردد. بدين ترتيب، روشن شد كه در زمان حضور و حاكميت معصوم هم اطاعت از كسى كه از سوى ايشان به ولايت و حكومت نصب مىگردد واجب است. همچنين حضرات معصومين(عليهم السلام)، در روايات فراوانى، فقيه جامعالشرايط را به عنوان جانشين امام معصوم، در دوران غيبت، معرفى كردهاند و مردم را ملزم كردهاند كه از ولى فقيه اطاعت و پيروى كنند. در اين صورت، ولايت فقيه
فرع ولايت معصوم و از سوى خداوند مشروعيت و رسميت يافته است. همانطور كه در زمان اميرالمؤمنين(عليه السلام) مردم سرزمينهاى اسلامى ملزم بودند كه از حاكمانى چون مالك اشتر پيروى و تبعيت كنند، در زمان غيبت هم موظف هستند كه از فقهاى جامع الشرايط تبعيت كنند با اين تفاوت كه در زمان حضور معصوم، ولايت افرادى چون مالك اشتر با نصب خاص معصوم شكل مىگرفت، اما در زمان غيبت اين ولايت با نصب و اذن عام امام معصوم(عليه السلام) تحقق مىيابد.
3. مقام قضاوت و داورى
به جز مقام نبوت، رسالت، ولايت، امامت و مقام تفسير قرآن و تشريع احكام، مقام قضاوت و داورى نيز به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) عنايت شده، و ائمه اطهار(عليهم السلام) نيز از اين مقام برخوردار بودهاند. وجود قاضى در هر جامعه ضرورى است تا در مرافعات و مشاجراتى كه در زمينه مسايل حقوقى و مانند آنها رخ مىدهد داورى و قضاوت نمايد و در نتيجه حكمى به نفع يكى از طرفين دعوا صادر كند و مترافعين نيز موظفند كه به حكم و داورى او گردن نهند. البته حكم قاضى ماهيتاً با حكم و دستورى كه از ناحيه ولايت امر صادر مىگردد متفاوت است؛ چون گاهى اختلافى در جامعه رخ نداده، اما براى حفظ كيان نظام و جامعه، ولىّ امر دستور و فرمانى صادر مىكند؛ مثلا فرمان دفاع و جنگ صادر مىكند و يا براى تأمين نيازمندىهاى اقتصادى حكومت، ديگران را ملزم به پرداخت ماليات مىكند و در هر صورت اطاعت ايشان نيز واجب است. اما مقام قضاوت مربوط به مشاجرات و مرافعاتى است كه بين شهروندان حكومت رخ مىدهد و در نتيجه قضاوت و داورى، مشخص مىگردد كه حق با كيست. البته ممكن است كسى به عنوان قاضى نصب نگردد و مترافعين با يكديگر توافق كنند كه كسى را به عنوان قاضىِ تحكيم انتخاب كنند و هر حكمى كه او كرد بدان گردن نهند؛ اما اين شيوه همهجا و در همه شرايط كارساز نيست و ضامن اجرايى ندارد و بايد رسماً مقامى
از سوى خداوند براى قضاوت و داورى منصوب گردد كه حكم او واجب الاطاعة و مستند به امر خداوند باشد. برخى از آيات در قرآن دلالت دارند كه خداوند متعال اشخاصى را به مقام قضاوت و داورى بين مردم برگزيده است: يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ...؛(1) اى داود، ما تو را در زمين خليفه [و جانشين]گردانيديم؛ پس ميان مردم به حق داورى كن.
همچنين خداوند متعال خطاب به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مىفرمايد: إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللّهُ...؛(2) ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم تا ميان مردم [به موجب] آنچه خدا به تو آموخته داورى كنى.
در جاى ديگر، خداوند درباره لزوم تبعيت و اطاعت مردم از داورى و قضاوت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مىفرمايد: فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً؛(3) نه، به پروردگارت سوگند كه ايمان نمى آورند، مگر آنكه تو را در مورد آنچه ميان آنان مايه اختلاف است داور گردانند، سپس از حكمى كه كرده اى احساس ناراحتى نكنند و كاملا سر تسليم فرود آورند.
در آيه فوق، مقام قضاوت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و لزوم گردن نهادن مردم به حكم ايشان با تأكيد شديدى همراه گشته كه در سراسر قرآن چنين تأكيدى كمنظير است و اساساً كاربرد تأكيدى در اين سطح و با اين شدّت در بين عرب كمنظير مىباشد. خداوند با اين تأكيد و قسم به مسلمانان تفهيم مىكند كه بايد با همه وجود به داورى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) تن دهند و از صميم دل به قضاوت اسلامى ايمان داشته باشند و هيچ نگرانى و گله و شكايتى از آن نداشته باشند، حتى اگر آن قضاوت صددرصد به ضرر آنها باشد. حال اگر وقتى قاضى صالح و شايسته،
1. ص، 26.
2. نساء، 105.
3. همان، 65.
براساس مستندات قطعى و نص قرآن و يا مضمون روايات متواتر و حكم خداوند، حكمى كرد، اما كسانى به مخالفت با او برخاستند و به او اعتراض كردند و حكم او را ننگين دانستند، آيا با توجه به آيه مذكور، ايمان دارند؟ آيا مقاومت در مقابل حكم الهى با ايمان به خداوند سازگار است، يا اين مقاومت و مخالفت ناشى از عناد و نفاق و كفر است؟ بنابراين، با توجه به اينكه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از مقام تعليم، تفسير قرآن و وحى، بيان معارف و احكام دين برخوردار گشته و در ارائه اين حقايق معصوم است و خطايى از ايشان سر نزده، آنچه ايشان فرمودهاند و از جمله امور تعبدى، بر ديگران حجت است و نبايد در حقانيت آنها ترديدى به خود راه داد و بايد بر طبق آنها عمل كرد، همچنين ايشان از مشروعيت الهى در حاكميت و ولايت امر و قضاوت برخوردار بودهاند و عمل و حكم و قضاوت ايشان بر ديگران حجت بود و بايد در برابر آن تسليم باشند. پس اگر ايشان در زمينه مسايل اجتماعى حكمى كردهاند و يا قضاوتى داشتهاند، كسى حق مخالفت و ارائه نظر مخالف با ايشان را نداشته است: وَ ما كانَ لِمُؤْمِن وَ لا مُؤْمِنَة إِذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً؛(1) و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستادهاش به كارى فرمان دهند، براى آنان در كارشان اختيارى باشد، و هركس خدا و فرستادهاش را نافرمانى كند قطعاً دچار گمراهى آشكارى گرديده است.
وقتى خدا و پيامبر حكمى دادند، كسى حق اظهار نظر ندارد. آنجا ديگر نمىشود گفت مردم در انتخاب و اختيار آزادند و ملاك رأى مردم است. حتى پيامبر در برابر حكم و امر خدا، حق اظهار نظر و يا تغيير حكم خدا را ندارد، چه رسد به سايرين.
چنان كه متذكر شديم، به جز مقام رسالت و نبوت، ائمه اطهار(عليهم السلام) از ساير
1. احزاب، 36.
مقامات رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و از جمله مقام قضاوت و داورى برخوردار بودهاند و از جمله رواياتى كه از رسول خدا وارد شده و به صراحت دلالت به انتقال مقامات رسول خدا ـ به جز مقام نبوت و رسالت ـ به اميرالمؤمنين(عليه السلام) دارد، حديث منزلت است و با توجه به اينكه ائمه نور واحد و اهلبيت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هستند، آنچه به حضرت على(عليه السلام) عنايت شده به ساير ائمه نيز عنايت گرديده است و در اين جهت يكسان هستند.
كراراً رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمودند: أَنْتَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسى إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِىَّ بَعْدِى؛(1)[اى على] مقام و منزلت تو نسبت به من همانند منزلت هارون نسبت به موسى است، با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نخواهد آمد.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در خطبه قاصعه پس از آنكه قرابت خويش با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و منزلت خود را نزد ايشان بيان مىكند، از رسول خدا نقل مىكند كه فرمود:
إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرى مَا أَرَى إِلاّ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِىٍّ وَلكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَ إِنَّكَ لَعَلى خَيْر؛(2) اى على، تو آنچه را من مى شنوم، مى شنوى، و آنچه را كه من مى بينم، مىبينى، جز اينكه تو پيامبر نيستى، بلكه وزير من هستى و به راه خير مىروى.
در مقامى كه جبرئيل بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نازل مىشد و ايشان را مخاطب خويش مىساخت و وحى خداوند را ابلاغ مىكرد، اميرالمؤمنين(عليه السلام) حضور داشتند و سخن جبرئيل و وحى الهى را مىشنيدند البته گيرنده وحى و مخاطب جبرئيل رسول خدا بودند و حضرت على تنها در جلسه نزول وحى حضور داشتند
1. كافى، ج 8، ص 106.
2. نهجالبلاغه، خطبه 192.
و وحى را مىشنيدند نه اينكه گيرنده و مخاطب وحى باشند. توضيح اينكه: گاهى دو نفر در مجلسى با يكديگر صحبت مىكنند و سخنان و مقصود خويش را به يكديگر منتقل مىكنند و شخص سومى نيز نزديك آنها نشسته و سخنان آنان را مىشنود، اما طرف صحبت آنها نمىباشد. يا كسى براى شخصى پيامى مىآورد و در حضور ديگران آن پيام را براى او مىخواند؛ اينجا گرچه سايرين نيز آن پيام را مىشنوند، اما آنها گيرنده مقصود نيستند؛ بلكه گيرنده پيام كسى است كه پيام به نام او فرستاده شده است و ديگران تنها شنونده پيام هستند.
بررسى اجمالى گونههاى وحى
در اينجا اين پرسش مطرح مىشود كه پس از رحلت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه وحى منقطع گرديد و ديگر جبرئيل، امين وحى خدا، از طرف خداوند براى كسى به عنوان رسالت و نبوت وحى نياورد، آيا كاملا ارتباط با فرشتگان قطع شد يا نه؟ مثلا آيا اميرالمؤمنين(عليه السلام) جبرئيل را مىديدند و با او سخن مىگفتند؟ آيا فاطمه زهرا(عليها السلام) جبرئيل را مىديدند و با او سخن مىگفتند؟ طبق دلايل قطعى كه از سنت به ما رسيده، پاسخ مثبت است؛ اما اين بدان معنا نيست كه آن حضرات پيغمبر بودند. توضيح آنكه: آنچه را فرشتگان و يا جبرئيل براى ديگران مىگفتند از يك سنخ نبود و اساساً وحى گونه واحدى نيست؛ بلكه در يك تقسيمبندى كلى، وحى تقسيم مىگردد به «وحى رسالى» و «وحى غيررسالى». آن وحيى كه مخاطب و گيرنده آن نبى و رسول است و ممكن نيست ديگران مخاطب آن قرار گيرند، وحى رسالى است امّا شخص نبى و رسول مىتواند مخاطب به وحى غير رسالى نيز قرار گيرد. از وحى غير رسالى گاهى در فرهنگ ما تعبير به «الهام» مىگردد و در روايات از آن به «تحديث» تعبير شده است و در اصول كافى، در «كتاب الحجة»، بابى به عنوان: «أَنَّ الاْئِمَّةَ(عليهم السلام)مُحَدَّثونَ مُفَهَّمُونَ» اختصاص
داده شده است و در آنجا مرحوم كلينى، (رضوان اللّه عليه)، رواياتى را نقل مىكنند كه دلالت دارند بر اينكه اهلبيت(عليهم السلام)با فرشتگان سخن مىگفتند. اتفاقاً يكى از القاب فاطمه زهرا(عليها السلام)«محدَّثه» است؛ يعنى كسى كه ملائكه با او سخن مىگويند. برخى از افراد كم اطلاع كه معناى محدَّث را نمىدانند، پنداشتهاند كه ائمه «محدِّث» هستند؛ يعنى يكى از مقامات آنها نقل حديث است. مسلماً اين مقام و امتياز ويژهاى براى ايشان نيست، چون ديگران نيز محدِّث بودند.
در زمان نزول قرآن كه هنوز اصطلاحات خاصى در گونههاى وحى پديد نيامده بود و مثلا در مقابل وحى، الهام به عنوان يك اصطلاح رايج نگشته بود، وحى در معناى لغوى استعمال مىشد كه در آن ابلاغ سريع و پنهانى پيام لحاظ شده است و همه گونههاى وحى، از جمله وحى رسالى، الهام و حتّى هدايت غريزى را پوشش مىدهد. مثلا در آيهاى وحى به زنبور عسل مطرح مىشود كه به معناى هدايت غريزى و فطرى است: وَ أَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمّا يَعْرِشُونَ ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَرَبِّكِ ذُلُلاً؛(1)و پروردگار تو به زنبور عسل وحى كرد كه از پارهاى كوهها و از برخى درختان و داربستهايى كه انسانها مىسازند، خانههايى براى خود درست كن، پس از همه ميوهها بخور و راههاى پروردگارت را فرمانبردارانه بپوى.
در برخى آيات، وحى به انسان نسبت داده شده و مثلا حضرت زكريا مبدأ وحى معرفى شده است؛ اين وحى به معناى تفهيم به اشارت است: فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمحْرابِ فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا؛(2)پس [زكريا]از محراب به ميان قوم خويش بيرون آمد و به آنان به اشارت بنمود كه روز و شب به نيايش بپردازيد.
1. نحل، 68.
2. مريم، 11.
در قرآن، نزول وحى به دو زن شايسته و صالحه، يعنى حضرت مريم و مادر موسى نيز ذكر شده كه بىترديد اين وحى، وحى رسالى نيست. بلكه آنچه در مورد حضرت مريم اتفاق افتاد ظهور فرشته مقرّب الهى براى انجام مأموريت خاصّى بود و آنچه را كه درباره مادر موسى(عليه السلام)رخ داد، مىتوان از الهامات غيبى به شمار آورد.
داستان حضرت مريم، چنانكه در قرآن ترسيم شده، از اين قرار است كه طبق سنت مقدسى حضرت مريم در گوشهاى از بيتالمقدس محلّى را براى عبادت و نيايش انتخاب كرده بود و در آن جايگاه خلوت و اختصاصى مشغول راز و نياز بود، ناگاه شخصى را در برابر خود مجسم ديد: فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا. قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا. قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا. قالَتْ أَنّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا؛(1) پس ما روح خود [جبرئيل] را نزد او فرستاديم و براى او چون بشرى درست اندام نمودار شد. [مريم] گفت: من از تو به خداى رحمان پناه مى برم، اگر پرهيزگار باشى. گفت: همانا من فرستاده پروردگار توأم تا تو را پسرى پارسا و پاكيزه ببخشم. گفت: از كجا و چگونه مرا پسرى باشد و حال آنكه دست هيچ آدمى به من نرسيده است و بدكاره هم نبودهام.
مفسرين درباره «روح» كه بر حضرت مريم مجسم گشت اختلاف دارند كه او جبرئيل بوده است و يا فرشته ديگرى است كه بر آن حضرت ظاهر گرديد. در هر صورت، يك موجود ملكوتى از سوى خداوند نزد حضرت مريم آمد و بر آن حضرت مانند انسانى نمودار شد و وحى، پيام و مأموريت خود را ابلاغ كرد و به امر الهى حضرت مريم باردار گرديد.
اما جريان وحى خداوند به مادر حضرت موسى(عليه السلام) از اين قرار است كه
1. همان، 17 ـ 20.
فرعون خوابى ديد و كاهنان خواب او را چنين تعبير كردند كه به زودى پسرى از بنىاسرائيل متولد مىشود كه در آينده دودمان تو را برمىاندازد. فرعون به خيال خام خود براى اينكه چنين اتفاقى رخ ندهد دستور داد كه هر پسرى را كه در بنىاسرائيل متولد مىشود از بين ببرند. پيرو دستور فرعون، مأموران او هر پسر تازه تولد يافته را از بين مىبردند. در اين گيرودار، حضرت موسى متولد شد و مادر آن حضرت نگران فرزندش گشت و دنبال چارهاى براى رهايى فرزندش از دست فرعونيان بود كه خداوند طريق رهايى حضرت موسى را به او الهام كرد: وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ؛(1) و به مادر موسى وحى كرديم كه او را شير ده و چون بر او بيم ناك شدى او را در نيل بينداز و مترس و اندوه مدار كه ما او را به تو باز مى گردانيم و از زمره پيامبرانش قرار مى دهيم.
ذيل آيه شريفه كه بشارت به نبوت حضرت موسى مىدهد، حاكى از آن است كه آنچه مادر حضرت موسى انجام داد بر اثر يك امر غيبى و الهام الهى بود وگرنه او از كجا مىدانست كه در آينده فرزندش پيامبر مىشود؟
آنچه ذكر كرديم براى تفهيم اين مطلب بود كه به گواهى قرآن ، وحى الهى اختصاص به پيامبران ندارد؛ بلكه به جز وحى رسالى كه به عنوان مقام نبوت و رسالت ابلاغ مىگردد و اختصاص به نبى و رسول دارد، افراد خاصى چون حضرات معصومان، مخاطب وحى الهى قرار مىگرفتند و روح اللّه و جبرئيل براى آنها ظاهر و متمثل مىگشت و با آنان سخن مىگفت و پيام خداوند را به آنها مىرساند. اين ارتباط به هيچ وجه دليل آن نبود كه آنان پيغمبر بودهاند. پس چنان نبود كه جبرئيل فقط براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) متمثل شود (چنانكه گاهى جبرئيل به صورت جوانى به نام دحيه كلبى كه يكى از اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود ظاهر
1. قصص، 7.
مىگشت) بلكه براى حضرت مريم و ائمه معصومين نيز متمثل و ظاهر مىشد. پس با توجه به ويژگىهاى وحى نبوت و رسالى كه در روايات نيز ذكر شدهاند و با اين اعتقاد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آخرين پيامبر خداست و پس از ايشان پيامبرى نخواهد آمد، وحى رسالى بعد از رحلت آن حضرت، منقطع گرديد. اما براساس آنچه در قرآن و روايات آمده، كسانى كه پيامبر هم نبودند، جبرئيل را مىديدند و با او سخن مىگفتند و خداوند به آنها وحى مىكرد. چنان كه ذكر كرديم، طبق رواياتى كه وارد شده، ائمه اطهار(عليهم السلام) با جبرئيل و ملائكه الهى ارتباط داشتند و گاهى فرشتگان را مىديدند و گاهى فقط صدايشان را مىشنيدند.
4. مقام تزكيه و تربيت
تا اينجا سه مقام رسمى براى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) برشمرديم كه از طرف خداوند به ايشان عنايت شد و اهلبيت نيز از آن مقامات برخوردار بودند. به جز آن مقامها، ويژگىهاى ديگرى نيز براى آن حضرت ذكر شده است؛ البته نه به عنوان مقام و منصبى كه رسماً و اختصاصاً اعطا شده باشد. از اين سنخ مقامات، شايد بتوان گفت مهمترين ويژگى و مقامى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)و اهلبيت(عليهم السلام) دارا بودند، مقام تربيت و تزكيه است كه خداوند در قرآن در كنار مقام تعليم حقايق و معارف و تفسير قرآن ، از آن هم ياد مىكند و تعليم و تزكيه از اهداف بزرگ انبيا معرّفى مىشود: هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الاُْمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ...؛(1) اوست آن كسى كه در ميان بىسوادان فرستادهاى از خودشان برانگيخت، تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد.
قبلا نيز گفتيم كه تعليم كتاب و حكمت، عبارت است از تفسير قرآن و ذكر
1. جمعه، 2.
حقايق و تفاصيل احكام و حكمتهاى نهفته در كتاب خداوند كه تنها معلم حقيقى قرآن و كسى كه دلش ظرف نزول قرآن گشته توان كشف و ارائه آنها را دارد. اما تزكيه عبارت است از تربيت معنوى، روحى و اخلاقى و تأثيرى كه مربى بر ديگران مىبخشد. اين تزكيه گاهى جنبه فردى دارد؛ يعنى فرد در ارتباط با مربى قرار مىگيرد و از مواعظ و نصايح او بهرهمند مىگردد و تحت تأثير تربيت او، درونش تزكيه مىگردد. گاهى اين تزكيه و تربيت جنبه عمومى و اجتماعى دارد و جمعى در معرض تربيت مربى قرار مىگيرند و هركس در حد ظرفيت و به فراخور حالش، تربيت مىپذيرد.
با توجه به تأكيد قرآن بر مقام تزكيه براى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اهميت موضوع تربيت و تهذيب اخلاق و تزكيه نفس، آشكار مىگردد، اما ما از آن غافل هستيم و بيشتر به علم مىپردازيم و چندان توجهى به تزكيه و خودسازى نداريم. در صورتى كه اگر بتوانيم همه علوم، از جمله علوم اسلامى، را فرا گيريم ـ كه بىشك به جز پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهلبيت(عليهم السلام) كه جامع همه علوم بودند، محال است ديگران به اين جامعيت علمى دست يابند ـ اما درونمان به اخلاق ناپسند و مقام پرستى و هواپرستى آلوده باشد، از آن علوم طرفى بر نمىبنديم و نه فقط آن علوم سودى به حال ما نمىبخشند، بلكه باعث شقاوت و بدبختى و وبال ما نيز مىگردند. گرچه علم ارزشمند است، اما ارزش علمْ مطلق نيست و اگر توأم با تزكيه نباشد، هيچ ارزشى ندارد. مگر شيطان كه در طى حيات بشريت با انسانهاى زيادى سروكار داشته و علاوه بر علومى كه قبل از آفرينش حضرت آدم داشته، از زمان حيات حضرت آدم تا كنون علوم و تجربههاى فراوانى را كسب كرده، داراى مقام عالى و ارزشمندى است؟ همچنين مگر منافقين و افراد ناصالحى كه در زمان حيات رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مىزيستند و از علوم و معارفى كه ايشان عرضه مىداشتند بهرهمند شدند، به مقامى عالى دست يافتند؟ آيا جز اين
است كه آنها بيش از ديگران سقوط كردند و به دركات بيشتر و عميقترى در جهنم فرو غلطيدند؟ علت اين انحطاط اين است كه آنها عارى از تزكيه و اخلاق نيكو و الهى بودند. پس علمى منشأ قرب الهى و ارزشمند است كه توأم با تزكيه و عمل باشد. و در واقع تربيت و تزكيه مقوّم فيض و رحمتى است كه توسط پيامبر گسترش مىيابد و بدون تزكيه، نه فقط علم سودى ندارد؛ بلكه گاهى زيانش بيشتر است. پس حذف عنصر تزكيه و تربيت به معناى فراهم كردن زمينه براى شيطان است. بنابراين، مقام تربيت و تزكيه از جمله مقامات رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود كه پس از ايشان اين مقام به اهلبيت(عليهم السلام) سپرده شد و آنها وظيفه تربيت و تزكيه مردم را به عهده گرفتند.
ذكر اين نكته لازم است كه پس از پيروزى انقلاب اسلامى و در دوران نخستوزيرى شهيد رجايى، به ابتكار شهيد حجةالاسلام والمسلمين دكتر باهنر در وزارت آموزش و پرورش، معاونت پرورشى و تربيتى تشكيل شد كه تا كنون ثمرات ارزشمندى داشته است. اما اكنون عدهاى، يا از روى غفلت و نادانى و يا به سبب اغراض و اهداف ديگرى، در صدد حذف اين معاونت و واحد امور تربيتى هستند. بىشك حذف امور تربيتى از مدارس و بىتوجهى به عنصر تربيت زمينه را براى نفوذ شياطين و منافقين و رواج اخلاق فاسد و منكرات در مدارس و دبيرستانها فراهم مىآورد. ما به مسؤولان هشدار مىدهيم كه مسأله تربيت را كمارزش تلقى نكنند و از نقش سازنده و حياتى آن غافل نگردند. اگر پست معاونت تربيتى و پرورشى را حذف مىكنند، عملا به دنبال حذف عنصر تربيت از نهادهاى آموزشى نباشند.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org