- مقدمه
- جلسه اول: جستارى در مقامها و وظايف پيامبر و امامان معصوم(صلوات اللّه عليهم اجمعين)
- جلسه دوم: بررسى حقيقت تقليد و جايگاه و ضرورت آن
- جلسه سوم: بازخوانى انگيزههاى تقليد و تبعيت از ديگران
- جلسه چهارم: امكان و ضرورت تأسّى و تبعيت از معصوم
- جلسه پنجم: نگاهى به پارهاى از شيوههاى تشكيك در دين
- جلسه ششم: بررسى حوزههاى تبعيت از عقل و وحى
- جلسه هفتم: نگرش اسلام و ليبراليسم به سنتها، باورها و ارزشها
- جلسه هشتم: نقد و بررسى نظريه عدم ثبات قوانين و احكام
- جلسه نهم: مقابله جبهه نفاق و كفر با جبهه حق
جلسه دوم
بررسى حقيقت تقليد و جايگاه و ضرورت آن
ماهيت تزكيه و تربيت
مسألهاى كه در اين بحث مورد تأكيد ماست، مسأله «تزكيه و تربيت» است. گرچه اين دو كلمه از حيث مفهوم به هم نزديك هستند، اما تزكيه از بار معنايى بيشترى برخوردار است. «تربيت»، عبارت است از فراهم ساختن زمينههاى رشد و شكوفايى تربيتپذير و رساندن او به مرحلهاى كه استعدادها و قابليتهايش را بروز دهد. باغبانى كه درختى و يا بوته گلى مىنشاند و شرايط لازم براى رشد آن درخت را فراهم مىكند، به آبيارى آن همت مىگمارد و زمينه برخوردارى از نور و حرارت لازم را برايش مهيّا مىسازد به تربيت آن درخت و يا بوته گل اقدام كرده است. اما گاهى مربى به جز فراهم ساختن زمينههاى خارجى براى رشد موجود تربيتپذير، خودش نيز در تربيتپذير و عوامل پيرامون آن نيز تصرفاتى انجام مىدهد: مثلا باغبان تنها به كود و آب دادن به درخت اكتفا نمىكند، بلكه برگها و شاخههاى اضافى آن درخت را هرس مىكند و موانع رشد و شكوفايى آن را حذف مىكند، به مجموع اين فعاليتها و تصرفات «تزكيه» مىگويند. پس پيراستن و حذف موانع رشد و كاستن از چيزى كه در مواردى انبوه آن از كيفيت و كميت محصول مىكاهد نيز تزكيه مىباشد.
تربيت و تزكيه گاهى درباره موجودات بىشعورى چون رستنىها و حيوانات اعمال مىگردد كه آنها در مقام قبول تربيت و تزكيه، يا فاقد انتخاب و اختيار
هستند و يا قدرت انتخاب آنها اندك است و در حدى نيست كه تربيتپذير موجودى مختار محسوب گردد. اما گاهى تربيت و تزكيه درباره انسان اعمال مىگردد كه برخوردار از شعور، آگاهى، و قدرت اختيار و انتخاب است و بدون اِعمال اختيار از سوى او، تربيت و تزكيه صورت نمىپذيرد. در اينجاست كه به جز فراهم آوردن اسباب طبيعى و فيزيكى، مربى بايد از ظرفيتها و قابليتهاى ويژهاى برخوردار باشد تا بتواند شرايط و زمينهاى را فراهم سازد تا انسان تربيتپذير به تدريج و به اراده خود به سوى خير و تكامل و تعالى هدايت شود و آنها را برگزيند.
البته با توجه به اينكه انسان آگاه و باشعور است، مربى انسان بايد از عنصر تعليم هم بهره گيرد و در كنار تربيت و تزكيه، مطالبى را به انسان تربيتپذير ياد دهد و شناخت او را گسترش بخشد. اينجا نقطه اشتراك تعليم و تربيت است كه مربى در ضمن تربيت، آموزش نيز مىدهد. توضيح اينكه وظيفه معلم دادن آگاهىهاى لازم به دانش آموز است؛ اما تذكر دادن، موعظه، نصيحت، پند و اندرز از شؤون و وظايف مربى است و از وظايف معلم به شمار نمىآيد و اين نقطه افتراق تزكيه با تعليم است. البته ممكن است معلم نقش مربى را ايفا كند كه در اين صورت، به آن وظايف نيز مىپردازد.
نقطه افتراق ديگر تربيت با تعليم، وجود عنصر تمرين و تكرار و به كارگيرى عملى آموختههاست. چون گاهى انسان دانشى را به خوبى فرا مىگيرد، اما در هنگام عمل نمىتواند دانستههاى خود را پياده كند و براى اينكه بتواند در مقام عمل از آموختههاى خود استفاده كند نياز به ممارست و تمرين دارد. توضيح آنكه: بعضى از دانشها صرفاً يك سرى مفاهيم ذهنى هستند كه انسان بايد سعى كند آنها را خوب درك كند و به خاطر بسپارد و فراموش نكند ولى جلوه عملى و خارجى ندارند، گروهى ديگر از دانشهاى انسان كاربردى هستند كه بايد عملا پياده شوند و از اين روى، بايد علاوه بر فراگرفتن مفاهيم مربوط، با تمرين
و فراهم ساختن مقدمات لازم، مهارتهاى عملى را كسب كرد. مثلا براى كسى كه مىخواهد راننده شود، صرف دانستن يكدسته از مفاهيم علمى و موادّ آييننامه رانندگى كافى نيست و تا پشت فرمان ننشيند و تمرين نكند راننده نمىشود، پس مهارت عملى غير از دانستنىهاى ذهنى است. نقش بارز و مهم مربى اين است كه زمينهاى را فراهم كند تا تربيتپذير دانستنىها را كه غالباً در حكم قواعد كلى هستند، عملا تمرين و تجربه كند. يعنى بكوشد از آن دانستنىها و قواعد كلى، دستور العملهاى جزئى استخراج كند و به تربيتپذير گوشزد كند كه در چه مرحلهاى، فلان دستور العمل تربيتى را تمرين و اجرا كند.
پس براى تربيت و تزكيه انسان، ظرافتها، قابليتها و شايستگىهاى خاصى لازم است كه تنها خالق و آفريننده انسان، آگاهى كامل از آنها دارد، و اوست كه شيوههاى صحيح تربيت و تزكيه انسان را از طريق وحى به فرستادگان و برگزيدگان خود ياد مىدهد؛ تا آنها در پناه تعليم الهى، بتوانند زمينههاى رشد و تعالى و تكامل انسانها را فراهم آورند. البته انسان چون موجودى مختار است، مىتواند علىرغم وجود شرايط اجتماعى و پيرامونى و تلاش مربيان الهى، سوء اختيار داشته باشد و از تربيتپذيرى سرباز زند. او تنها در صورتى كه بخواهد و اراده پيمودن راه تكامل و ترقى را داشته باشد مىتواند با استفاده از زمينههاى موجود، استعدادها و قابليتهاى وجودى خويش را در آن مسير به فعليت برساند.
عالىترين الگو و سرمشق براى تربيت انسانها
درباره عناصر و راهكارهاى اصلى در تربيت صحيح كه با در نظر گرفتن آنها مربى مىتواند موفق گردد، بحثهاى زيادى شده است. آنچه مورد اتفاق همه علماى تعليم و تربيت است و به عنوان بهترين راهكار تربيت شناخته شده، ارائه الگوى صحيح است و تأكيد دارند كه بهترين شيوه براى مربى در ايفاى نقش تربيتى خويش كه تلاش او را ثمربخش مىسازد، نشان دادن الگوى صحيح است. البته
ايدهآل و شايستهتر آن است كه خود مربى شايستگىها و ويژگىهاى الگوى صحيح و نمونه را واجد باشد تا بتواند عملا براى تربيتپذير الگو باشد و آنچه را مىخواهد كه در پرتو تربيت خود در تربيتپذير پياده و محقق سازد، در رفتار و كردارش جلوهگر باشد. در غير اين صورت، بكوشد الگوى صحيحى را معرفى كند تا رفتار او سرمشق تربيتپذير گردد. سفارش علماى اخلاق به انتخاب استاد اخلاق نيز براساس توجه به نقش و تأثير بالاى الگو بر زندگى و رفتار فراگير است، و آن سفارشها تنها براى اين نيست كه انسان استادى را برگزيند تا آداب و دستورالعملهاى اخلاقى را از او فرا گيرد، بلكه آن سفارشها بيشتر براى اين است كه انسان با استاد اخلاق معاشرت پيدا كند و رفتار عملى او را بنگرد و از آن الگوگيرى كند و آنها را سرمشق اعمال و رفتار خود قرار دهد.
كسى كه مىخواهد اسوه و الگوى ديگران گردد، اگر در رفتارش نقطهضعفهايى باشد و مرتكب خطا و اشتباه گردد، نمىتواند نقش تربيتى خود را به درستى ايفا كند. از اين جهت خداوند متعال بر بندگان خود منت نهاد و بندگان برگزيده معصوم خود را كه از هرگونه خطا و اشتباهى مبرّا هستند و گفتار و رفتارشان در عالىترين سطح كمال و شايستگى قرار دارد، به عنوان الگوهاى ايدهآل و كامل به آنها معرفى كرد. به همين دليل است كه خداوند، در قرآن كريم، تأكيد فراوانى بر اسوه بودن انبيا و بخصوص شخص پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)دارد. عالىترين خدمت و لطف به كسى كه خواهان تربيت مىباشد، اين است كه الگويى را به او معرفى كنند كه در رفتارش معصوم است و خطايى از او سر نمىزند. از اين جهت، وجود مقدس پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه خاتم و كاملترين انبياست، نعمت بزرگى است كه خداوند به ما عنايت فرموده است. هم از آن جهت كه ايشان حامل وحى الهى و داراى رفيعترين مقامات است و هم از آن جهت كه از جنس انسان آفريده شده است و با توجه به عصمت از گناه، خطا و اشتباه، الگوى شايستهاى براى ماست تا براى رسيدن به سعادت و تعالى،
بكوشيم رفتار و كردارمان را هماهنگ با رفتار و كردار ايشان كنيم. در اينجا ما شيعيان امتياز ويژهاى بر ساير فرق اسلامى داريم و آن اينكه به جز وجود مقدس پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)كه الگوى معصومى براى ماست و همه حركات و سكنات ايشان براى ما قابل اقتباس و تقليد است، ائمه معصومين و فاطمه زهرا(عليهم السلام)نيز الگوهاى معصوم و شايستهاى براى ما هستند و ما مىتوانيم رفتار آنها را سرمشق خود قرار دهيم. بنابراين، خداوند متعال با نعمت وجود ائمه معصومين(عليهم السلام)و توفيق پيروى و تبعيت از ايشان نعمتش را بر ما كامل گردانده است.
بهترين راهكار و شيوه براى استفاده از اين نعمتهاى الهى؛ يعنى بهرهگيرى از مقام تربيتى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه خداوند به ايشان عنايت فرموده و همچنين مقام تربيتى ائمه معصومين، عملى ساختن و ارائه رفتار آن حضرات است. ابتدا سعى كنيم رفتار آن حضرات را در ساحتهاى گوناگون به تفصيل شناسايى كنيم، پس از آن بكوشيم كه در ابعاد گوناگون زندگى خود به آن رفتار كه تفصيلا براى ما شناسايى شدهاند اقتدا كنيم. البته متوجه باشيم كه در مقام تقليد و اقتداى به اين الگوهاى معصوم و شايسته، گاهى بدخواهان شبهههايى را مطرح مىكنند و قبل از هر كار، ما بايد بكوشيم كه آن شبههها را از ذهن خود دور كنيم و نگذاريم كه آن شبههها ما را از آن الگوهاى متعالى محروم سازند. بر اين اساس، و براى رفع پارهاى از شبهات، بحثى را درباره مسأله الگو گزينى و اقتداى به ديگران ارائه مىدهيم:
قرآن و پيروى از هدايتيافتگان
توجه به اين نكته ضرورى است كه واژه «الگو» كه در فرهنگ عمومى ما رايج گشته، واژهاى عربى و اسلامى نيست. آنچه در قرآن ذكر شده و در فرهنگ اسلامى شايع است، واژه «اسوه» و «اقتدا» است كه از ريشه كلمه دوم، واژه «قدوه» در فرهنگ اسلامى نيز شايع مىباشد و در روايات نيز ذكرى از آن آمده
است. در قرآن خداوند، پس از ذكر نام تعدادى از انبياى الهى و ويژگىهاى آنها، مىفرمايد: أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ...؛(1) اينان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده است، پس به هدايت آنان اقتدا كن.
در اين آيه خداوند پس از آنكه متذكر مىشود كه ما انبيا را هدايت و تربيت كرديم، به ما فرمان مىدهد به آنها اقتدا كنيم؛ يعنى پس از آنكه آنها در پرتو هدايت الهى، شايستگى اسوه بودن و مقتدا گشتن براى ديگران را واجد شدند، بر ديگران است كه آنها را سرمشق خود قرار دهند. پس اقتدا كردن به معناى سرمشق قرار دادن است. چنان كه وقتى ما در نماز جماعت به امام جماعت اقتدا مىكنيم، در انجام واجبات و كارهاى نماز، او را سرمشق خودمان قرار مىدهيم. در معناى الگوگيرى، واژه «تأسّى» نيز استعمال مىشود و كاربرد اين واژه نيز شايع است. چه اينكه در قرآن ، مشتقات واژه «اتباع» نيز به كار رفتهاست كه گرچه در رديف واژه «اقتدا» و «تأسّى» و اسوه گزينى قرار مىگيرد، اما از حيث گستره معنا، نسبت به آنها عامتر است و شمول بيشترى دارد و حتى تبعيت در مسايل نظرى، فكرى و اعتقادى را نيز شامل مىشود. در ارتباط با استعمال يكى از مشتقات واژه «اتباع» قرآن از جانب حضرت ابراهيم مىفرمايد: يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَنِى مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِى أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا؛(2) اى پدر، آنچه از دانش به من آمده است تو را نيامده است، پس مرا پيروى كن تا تو را به راهى راست هدايت كنم.
در آيه فوق به دو نكته بايد توجه كرد: نكته اول اين است كه حضرت ابراهيم «آزر» را پدر خود خطاب مىكند، در صورتى كه آزر عموى حضرت ابراهيم بود و چنين خطابى ناشى از رعايت ادب و علاقهمندى و حفظ احترام بزرگان است. گفتگويى كه قرآن از آن خبر مىدهد هنگامى رخ داد كه حضرت ابراهيم در سنين نوجوانى به سر مىبرد و آزر كه سمت سرپرستى آن حضرت را داشت در
1. انعام، 90.
2. مريم، 43.
سنين پيرى بود و آن دو بر سر مسأله بتپرستى و پرستش خداى يگانه با يكديگر گفتگو و بحث مىكردند. در اين گفتگو، حضرت ابراهيم، هم به جهت رعايت ادب و هم به پاس اينكه عمويش آزر عهدهدار سرپرستى او بوده است، با محترمانهترين و والاترين نسبتها او را خطاب مىكند؛ چنان كه وقتى بزرگى از روى علاقه مىخواهد كوچكتر از خود را صدا زند، به او مىگويد «پسرم».
نكته ديگر آنكه: حضرت ابراهيم به عمويش آزر ثابت كرد كه اعتقاد او باطل، و منطق او ناصواب است و راهى براى توجيه اعتقاد باطل خود ندارد و در مقابل، اعتقاد وى حق است و چون او به حقايق و واقعيتهايى دست يافته كه در پرتو آنها راه سعادت را مىشناسد مىتواند ديگران را به سوى نيكبختى و سعادت هدايت كند، و آزر كه از آن حقايق بهرهاى ندارد و طريق صواب خود را نمىداند، بايد از حضرت ابراهيم پيروى كند تا او را به ساحل نجات برساند. پس دعوت حضرت ابراهيم، دعوت جاهلان و ناآگاهان به پيروى و تقليد از عالمان و فرهيختگان و كسانى است كه راه راست و راه هدايت را مىشناسند و مىتوانند با چراغ معرفت خويش ديگران را نيز هدايت كنند. در واقع، اين دعوت، همنوايى با نداى فطرت و عقل است.
ماهيت تقليد و جايگاه آن نزد عقل و فطرت
وقتى كسى از دانش و تخصصى برخوردار است و ديگران از آن محروم هستند، عقل و فطرت انسان ايجاب مىكند كه از آن عالم در زمينه تخصصش پيروى شود و حرف او مورد پذيرش قرار گيرد و همه عقلاى عالم، از تمام اقوام و نژادها و پيروان همه اديان و مذاهب، فطرى بودن و عقلانى بودن مراجعه جاهل به عالم و تقليد از او را مىپذيرند و اين مسأله قابل انكار نيست. براين اساس، وقتى ما از علم و تخصصى بىبهره بوديم و نياز به آن علم و تخصص داشتيم، سراغ كسانى مىرويم كه داراى آن تخصص هستند و از تخصص آنها استفاده مىكنيم.
كسى كه مريض است، به صورت طبيعى به سراغ پزشك مىرود؛ يا كسى كه مىخواهد خانه بسازد و نياز به نقشه و طرح ساختمانى دارد، به سراغ مهندس ساختمان مىرود تا براى او نقشه تهيه كند و چون مراجعه به متخصصين در هر فن و مراجعه جاهل به عالم امرى فطرى و عقلانى است، نيازى به دستورالعمل ندارد و مثلا لازم نيست كه مريض را وادار كنند كه نزد پزشك برود، چون خود او چنين تشخيصى را دارد و براى علاج خود چارهاى جز مراجعه به پزشك ندارد.
با توجه به آنچه گفتيم، كسانى كه وظايف دينى و احكام شرعى را نمىدانند، به مقتضاى فطرت و عقل خود سراغ كسانى مىروند كه در مسايل دينى تخصص دارند و به درجه اجتهاد و فقاهت نايل آمدهاند و از آنان تقليد مىكنند. پس صرفنظر از روايات و اجماعى كه در زمينه وجوب تقليد و مراجعه به فقهاء وجود دارد، تقليد از مجتهد و عمل به رساله او، از مصاديق رجوع جاهل به عالم است كه امرى فطرى و مورد پذيرش همه عقلاى عالم است. در نظر عقلا اگر در هر زمينهاى جاهل به متخصص مراجعه نكرد و در نتيجه به خطا و اشتباه افتاد، سزاوار مذمت است و معذور نمىباشد.
عقلا كسى را كه رساله مرجع تقليد در اختيارش هست و به آن مراجعه نمىكند و خودسرانه تكاليف دينىاش را انجام مىدهد و در آنها مرتكب خطا و اشتباه مىشود، نكوهش مىكنند. اگر كسى به دانشمندان علوم دينى مراجعه نكرد و برخلاف دستورات الهى رفتار كرد، عذرى در پيشگاه خداوند نخواهد داشت. پس مراجعه جاهل به عالم و استفاده از دانش و پيروى او امرى معقول و فطرى است. البته گاهى آن عالم شفاهاً رهنمود مىدهد و افراد را به راه صواب هدايت مىكند و گاهى دستورالعمل كتبى ارائه مىدهد و از اين طريق روش و شيوههاى صحيح را فراروى ديگران مىنهد.
روانشناسان و جامعهشناسان درباره اهميت نقش تقليد در زندگى انسان،
فراوان سخن گفتهاند از جمله گابريل تارد(1) روانشناس معروف مغرب زمين معتقد است كه اصلىترين عاملى كه موجب اجتماعى شدن و فرهنگپذيرى انسان مىگردد، عامل تقليد است. اگر عامل تقليد نمىبود، ما زبان و خط ياد نمىگرفتيم. نمىتوانستيم حرف بزنيم و نمىتوانستيم از ميراث گذشتگان استفاده كنيم. هر نسلى كه روى كار مىآيد، اگر بنا نبود تقليد كند و امورى را از ديگران اخذ كند، بايد در حوزه نيازمندىها و سامانبخشى به زندگى اجتماعى و كسب معلومات از صفر شروع كند. پس تقليد باعث مىگردد كه ميراث گذشتگان به آيندگان منتقل گردد و اگر ما در زندگى خود رفتارى را از گذشتگان ياد نمىگرفتيم و از دستآوردهاى آنها بهره نمىگرفتيم، از آنان ياد نمىگرفتيم كه چگونه غذا بپزيم و چگونه و چه لباسى بپوشيم و چگونه خانه بسازيم و اگر بنا بود كه خودمان از نو بينديشيم و تجربه كنيم؛ هيچگاه انسان به اين تمدن و پيشرفتى كه اكنون دارد دست نمىيافت. بنابراين، اصلىترين و به تعبيرى يگانه عاملى كه سبب انتقال مواريث فرهنگى و تمدن بشرى شده تقليد است.
البته گرايش فوق افراطى است و ما تقليد را تنها عامل براى اجتماعى شدن و فرهنگپذيرى انسان نمىدانيم، اما به هر روى آن گرايش، نشانگر آن است كه نقش تقليد در زندگى انسان قابل چشمپوشى نيست و كسى نمىتواند تصميم بگيرد كه در زندگى در هيچ زمينهاى از ديگران چيزى فرا نگيرد: اگر نوزاد از پدر و مادرش حرف زدن را فرا نگيرد، چگونه قادر خواهد شد كه حرف بزند؟ يا اگر كسى نخواهد نوشتن را از معلم ياد بگيرد، چگونه قادر خواهد شد كه بنويسد؟ همچنين در ساير رفتارهاى زندگى، تا برسد به نيازهاى كاملا حياتى و سرنوشتساز و جايى كه مرگ و زندگى مطرح است: مثلا كسى كه بيمار شده است و نمىتواند خود را معالجه كند، اگر از نظر و دستور پزشك تقليد و تبعيت نكند، زندگىاش به خطر مىافتد.
. Gabriel Tarde
دعوت قرآن به تقليد از هدايت يافتگان و پرهيز از منحرفان
درباره ضرورت مراجعه به عالمان و هدايت يافتگان به حق و پيروى از آنها و نكوهش تبعيت از نااهلان و هدايت نايافتگان، خداوند مىفرمايد: أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ؛(1) پس آيا كسى كه به سوى حق رهبرى مى كند سزاوارتر است مورد پيروى قرار گيرد يا كسى كه راه نمى يابد مگر آنكه هدايت شود؟
مضمون و پيام اين آيه همه حوزههاى زندگى انسان و همه مسايلى را كه انسان با آنها سروكار دارد شامل مىشود. هم مسايل شرعى و تعبدى و اخلاقى را پوشش مىدهد و هم شامل حوزه مباحث اجتماعى و سياسى مىگردد و در همه آن موارد، رهنمود كارسازى به ما ارائه مىدهد. روشى كه خداوند براى ابلاغ پيام حق و منطبق با فطرت و عقل دارد، روش استفهام و سؤال است كه اين روش، در زمره روشهاى هدايتى قرآن است و در مواردى كه مطلب حق و مسلمى مورد انكار قرار گرفته، خداوند با استفهام و سؤال، عقل و فطرت منكران حقيقت را مخاطب مىسازد و به قضاوت و داورى فرا مىخواند و به آنها مىباوراند كه راهى كه در پيش گرفتهاند، باطل و مخالف با فطرت و عقل سليم است. خداوند مىفرمايد آيا كسى كه خواهان سعادت و حق است از كسى پيروى مىكند كه خدا او را هدايت كرده است و او راه حق را مىشناسد و به آن يقين دارد و مىتواند ديگران را نيز به سوى حق هدايت كند، يا از كسى كه حق را نمىشناسد و هدايت نشده است و اگر هم بخواهد هدايت شود، بايد ديگرى او را هدايت و راهنمايى كند؟ عقل و فطرت انسان چه قضاوتى دارد و كدام گزينه را ترجيح مىدهد؟ مسلماً عقل و فطرت، انسان را به پيروى كسى دعوت مىكند كه به حق هدايت شده است و مىتواند ديگران را هدايت كند و راهى را كه خود
1. يونس، 35.
شناخته و به آن يقين دارد به آنها بنماياند، نه كسى كه حق را نمىشناسد و اگر خودش به جهل خويش اعتراف نكند، از گفتار و رفتارش برمىآيد كه حق را نمىشناسد و هدايت نشده است.
مصداق روشن هدايت نايافتگان به حق، روشنفكران شكگرا هستند كه در هر چيزى تشكيك مىكنند و به اينكه نمىدانند و در هر چيزى شك دارند افتخار هم مىكنند! آيا ما بايد از انبيا و اولياى خداوند كه هدايتشدگان پروردگار هستند و از روى يقين و بصيرت ديگران را به سوى حق هدايت مىكنند، پيروى كنيم و راه آنها را برگزينيم و در سايه هدايت آنها به سعادت و حق رهنمون گرديم، يا سراغ كسانى برويم و حرف كسانى را گوش دهيم كه در همه چيز شك دارند و راه را نمىشناسند و از آنها بخواهيم كه راه را به ما بنمايانند؟ البته شكگرايان براى اينكه منطق خود را موجّه جلوه دهند، اساساً امكان دستيابى به معرفت يقينى را انكار مىكنند و مىگويند ممكن نيست انسان يقين واقعى به چيزى پيدا كند و مدّعيان يقين خيال مىكنند كه يقين پيدا كردهاند! بديهى است چنين كسى نمىتواند ديگران را به معرفت حقيقى برساند.
ضرورت تفكيك تقليد پسنديده از تقليد ناپسند
روشن شد كه وقتى انسان خودش فاقد علم و تخصص است بايد به حكم عقل و فطرت به متخصص در آن فن مراجعه كند؛ بخصوص در ارتباط با مسايل دينى كه حياتىترين نيازمندىهاى انسان هستند بايد سراغ كسانى رفت كه به حقايق و معارف دينى آشنايى كامل دارند تا در پرتو هدايت و راهنمايى و پيروى از آنها، وظايف دينى خود را بشناسد و به آنها عمل كند. با توجه به همين حقيقت است كه خداوند مىفرمايد: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛(1) پس اگر نمى دانيد، از دانايان بپرسيد.
1. نحل، 43.
با وجود واضح بودن آنچه گفتيم كه مراجعه به متخصصان در هر فن و تقليد از آنها فطرى و عقلايى است، شياطينى كه همواره مترصدند تا انسانها را از راه حق منحرف كنند و براى اين منظور حتى در واضحترين و بديهىترين مسايل تشكيك مىكنند، در تقليد از علماى دين تشكيك مىكنند. با اينكه همه فقها در رسالههاى عمليه خود نوشتهاند كه مسلمان براى انجام وظايف و تكاليف شرعى خود، يا بايد مجتهد باشد و يا اگر مىتواند احتياط كند، در غير اين صورت واجب است كه از فقيه جامعالشرايط تقليد كند؛ عدهاى اين شبهه را مطرح مىكنند كه نبايد در حوزه دين تقليد كرد و تقليد كار ميمون است! مگر تقليد از مرجع جامع الشرايط جز اين است كه كسى چيزى را نمىداند و به كسى كه مىداند مراجعه مىكند؟ عيناً مانند مريضى كه اطلاعات پزشكى ندارد و نمىتواند خود را معالجه كند، نزد پزشك مىرود و از او مىخواهد كه او را معالجه كند. حتى وقتى پزشكى كه در شاخهاى از علوم پزشكى تخصص دارد به مرضى مبتلا مىشود كه درمان آن در تخصص او نيست، به پزشكى مراجعه مىكند كه در درمان بيمارى او تخصص دارد و به دستور او عمل مىكند.
البته بايد توجه داشت كه تقليد مشترك لفظى است و معانى مختلفى دارد و برخى از موارد استعمال آن، مطلوب نيست و اخلاقاً توصيه نمىشود و همين اشتراك لفظى كه در استعمالات كلمه تقليد وجود دارد، باعث شده كه برخى مغالطه كنند و با استناد به اين كه برخى از تقليدها ناپسند است، اساس تقليد را زير سؤال ببرند و تقليد صحيح را نيز رد كنند. غافل از اينكه گاهى يك لفظ معانى مختلفى دارد كه هريك از آن معانى داراى بار و حكم خاصى است. گاهى اختلاف معانى به قدرى روشن است كه كسى در تميز آنها اشتباه نمىكند؛ نظير كاربردهاى مختلف «شير» در اين شعر:
آن يكى شير است اندر باديه *** و آن دگر شير است اندر باديه
آن يكى شير است كه آدم مىخورد *** آن يكى شير است كه آدم مىخورد
چنانكه ملاحظه مىكنيد، قرائن در اين شعر به قدرى آشكار است كه كسى شير بيشه را با شير گاو اشتباه نمىكند. اما گاهى معانى يك لفظ يا كاربرد آنها به قدرى به يكديگر نزديك هستند كه انسان در تشخيص معناى مورد نظر غفلت مىكند و جز اهل دقت و نظر، امر بر سايرين مشتبه مىشود؛ اينجاست كه برخى به جهت وجود معانى يا موارد استعمال ناپسند براى لفظى، مغالطه مىكنند و حكم را به ساير موارد سرايت مىدهند. كار مغالطهگران اين است كه بين دو معنايى كه نزديك به هم و همخانواده به نظر مىرسند، اما در واقع نسبت بين آنها عام و خاص و يا مطلق و مقيد و حتى در مواردى تباين است، خلط مىكنند و باعث فريب ديگران و القاى شبهه مىشوند.
بر اين اساس، هم در بررسى روايات و آيات قرآن و هم در بحثهاى عقلى، قبل از هرچيز بايد واژههاى كليدى را به درستى و با دقت معنا كنيم. مثلا در اين بحثى كه پيش رو داريم، دقيقاً مشخص كنيم كه چه معنايى از «اتباع»، «اسوه» و يا «تقليد» مدّ نظر ماست. چون يكى از معانى تقليد، رجوع جاهل به عالم است؛ چه در حوزه فكر و نظر و چه در حوزه عمل و رفتار. اما تقليد معانى و مصاديقى نيز دارد كه مذموم و ناپسند است و آن تبعيت از ديگران در امور نادرست و ناپسند، يا تبعيت كور و بدون توجيه صحيح و عقلايى است. اين تقليد كوركورانه و فاقد بينش و انگيزه صحيح كه غالباً براساس انگيزههاى ناروا و هوى و هوس شكل مىگيرد همان تقليد ميمونوارى است كه جوامع عقبافتاده و افراد بىهويت و بىشخصيت به آن مبتلا هستند. مثلا وقتى ورزشكارى لباسى را پوشيد، برخى از جوانان همان مد لباس را انتخاب مىكنند و مىپوشند بدون اينكه بدانند چرا آن ورزشكار آن مد خاص را انتخاب كرده. يا وقتى ديده شد
فلان ستاره سينما موهايش را به شكل خاصى اصلاح كرده، فردا عدهاى به همان شكل و فرم موهايشان را اصلاح مىكنند. اين تقليد مذموم و كوركورانه و رجوع جاهل به جاهل است. انسان بايد براى گزينشهاى خودش منطق و استدلال داشته باشد، به صرف اينكه كسى از روى هوس و يا سليقه خود، فُرم خاصى را براى موها و يا لباسش انتخاب كرد، نبايد ديگران از او تقليد كنند. بلكه افراد بايد ازخود استقلال داشته باشند و سعى كنند خودشان براساس مبناى صحيح انتخاب كنند، نه اينكه به سليقه ديگران عمل كنند و كارشان پشتوانه علمى و منطقى نداشته باشد. صرف اينكه كسى پولدارد يا ورزشكار و يا ستاره سينما و چهره معروف سياسى است، دليل نمىشود كه ديگران در هر زمينهاى از او تقليد كنند.
ناشايستهتر آنكه گاهى با ورزشكار و قهرمان وزنهبردارى كه در زمينه اقتصاد هيچ تخصصى ندارد، مصاحبه مىكنند و نظر او را درباره تورم و اشتغال جويا مىشوند! در صورتى كه بايد از او درباره فنون ورزش و وزنهبردارى پرسيد، نه آنچه در تخصص او نيست. يا در ارتباط با نظريهاى دينى به سراغ يك سياستمدار و حتى هنرپيشه مىروند و از او نظرخواهى مىكنند و سپس نظر و رأى او را به عنوان رأى صحيح و مقبول ارائه مىدهند. متأسفانه اين تقليد ناپسند و مذموم و شايع را رد نمىكنند و مورد نكوهش قرار نمىدهند، اما نسبت به تقليد از فقها كه عقل و فطرت سالم آن را لازم مىشمرد و نياز مبرم جامعه دينى است ايجاد شبهه مىكنند و مىگويند اين تقليد كار ميمون است و بىجهت روحانيت، مردم را به تقليد وا مىدارند! در واقع كسى كه چنين اتهامى مىزند خود ميمونوار از دشمنان اسلام تقليد مىكند و كوركورانه به خواست آنها عمل مىكند و آب به آسياب آنها مىريزد و مستحق مذمت و نكوهش و نفرين است.
هدف آن نادان(1) از زير سؤال بردن اصل تقليد اين است كه حتى مردم را از تقليد و تأسّى و اقتداى به پيامبر و ائمه اطهار(عليهم السلام) باز دارد.
1. استاد اشاره دارند به مطلبى كه دكتر هاشم آغاجرى در سخنرانى خود در «خانه معلمان» شهر همدان، در تاريخ 29/3/1381 بيان كرد و با وقاحت تمام و با به كار بردن ادبياتى زشت و غيراخلاقى مقدسات اسلامى را زير سؤال برد و احساسات پاك اسلامى مردم متدين را جريحهدار كرد. پس از ايراد آن سخنرانى الحادآميز، اعتراضات گستردهاى از سوى عموم مردم و فرهيختگان دانشگاه و علما و مراجع عظام صورت گرفت و همه يكپارچه خواستار رسيدگى قضايى به اين موضوع شدند. البته با توجه به بىادبىها و تعابير ركيكى كه او در سخنرانى خود به كار برده، از ذكر پارهاى از سخنان او خوددارى مىكنيم و جهت روشنگرى و توجه دادن به عمق فاجعهاى كه دانشمند دردآشنا و دلسوز و فرزانهاى چون آيتاللّه مصباح، ادام اللّه ظله العالى، را برانگيخت تا سوگمندانه در برابر او موضعگيرى كنند، به بخشهايى از سخنان او اشارهاى مىكنيم: او در بخشى از سخنان خود مىگويد: «تمام آموزههاى دينى كه در دستگاه رسمى و سنتى مذهب ارائه مىگردد، آموزههايى گرد گرفته، سياه، تاريك و عتيقه است كه بايد نقادى مىشد و به دور ريخته مىشد.» او پس از آنكه تقليد از مرجعيت دينى را رد مىكند و هركس را با هر معلوماتى صالح براى استخراج احكام و آموزههاى عملى دين، از قرآن و روايات، مىداند، اضافه مىكند: «مگر مردم ميمون هستند كه تقليد كنند.»
در جاى ديگر سخنرانى خود مىگويد: «امامان و پيامبران اينها را نبايد به عنوان موجودات فرا انسان نگاه كنيم. يك موجودات غيربشرى، غيرانسانى كه اصلا همه چيز آنها با ما فرق بكند. اصلا قبل از خلقت، همه اينها خلق شدهاند. آب و گلشان از آب و گل ديگرى است. خونشان يك رنگ ديگرى است. تولدشان يك جور ديگرى است. وقتى كه متولد مىشوند، ناف بريده [متولد] مىشوند. وقتى كه متولد مىشوند از شكم مادر، با دست مىآيند روى زمين، پاهايشان روى هوا، در همان حال اذان مىگويند! وقتى كه راه مىروند، اصلا سايه ندارند؛ برخلاف آدمهاى ديگر كه سايه دارند، آنها سايه ندارند. دو تا چشم جلويشان دارند، دو تا چشم هم پشت سرشان، چهارچشمى هستند. (در اين قسمت آغاجرى در سخنانش با استفاده از حركت دست و سر، سعى مىكند تا مخاطب را بيشتر تحت تأثير قرار دهد. مثلا وى وقتى تعبير چهارچشمى را به كار مىبرد، با دو انگشت به جلو و عقب سرش اشاره مىكند).
همچنين او در يكى از سخنرانىهاى ديگر خود چنين مىگويد: «به ياد دارم اين جمله معروف ماركس را كه گفته است: «دين افيون تودههاست.» او سپس مىافزايد: «دين در حكومتهاى دينى نه تنها افيون تودههاست ـ آنچنان كه ماركس گفته است ـ بلكه من مىافزايم، علاوه بر آن، افيون حكومتها هم هست.» (هفتهنامه عصر ما (ارگان سازمان مجاهدين) 26/5/79)
تقليد صحيح و نقش شرايط پيرامونى در آن
براى ما كه در ارتباط با وظايف دينى و احكام شرعى خواهان تأسّى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهلبيت(عليهم السلام) هستيم و مىخواهيم از آبشخور معارف و فقه آنها سيراب شويم، تقليد امرى ضرورى و راهكارى شايسته براى نزديك شدن به رأى و نظر معصوم است و در اين راستا، آن شبهه شيطانى را كه مىگويد تقليد و تأسّى به ديگرى صحيح نيست و هر كس بايد رأى و نظر خود را ملاك قرار دهد، مطرود مىدانيم. نخست بايد اصل تقليد را بررسى كنيم و پس از آنكه براى ما ثابت شد كه از نظر عقل، فطرت، قرآن و سنت اصل تقليد و اسوه گزينى و الگو قرار دادن افراد صالح و شايسته صحيح است، گستره تقليد را مشخّص كنيم و ببينيم كه در چه مواردى تقليد صحيح و معقول و در چه مواردى ناپسند و نكوهيده است. نكته ديگرى كه نبايد از نظر دور داشت تأثير شرايط زمانى و مكانى در امر تقليد و تأسّى از ديگران است. چه اينكه پارهاى از احكام و دستورالعملها مطلق نيستند يا شرايط زمانى و يا مكانى در آنها دخالت دارند. تأثير شرايط زمانى و مكانى در آداب و سنتها محرز و آشكار است: گاهى شيوهاى در شرايط خاص زمانى و مكانى قابل اقتباس و تأسّى است، اما در شرايط زمانى و مكانى ديگر قابل اقتباس نمىباشد. مثلا در كشور پهناور ما، برخى مناطق گرمسير و برخى سردسير هستند و مردم آن مناطق لباسهاى خاصى متناسب با آب و هواى آن مناطق مىپوشند. مسلماً شرايط مكانى و آب و هوا در گزينش لباسهاى رايج آن مناطق دخالت دارند و كسى كه در منطقه سردسير است، نمىتواند و نبايد پوشش كسى را انتخاب كند كه در منطقه گرمسير زندگى مىكند؛ چون در اين صورت سلامتى خود را از دست مىدهد.
آيا چون پيامبر(صلى الله عليه وآله) در منطقه گرمسير حجاز زندگى مىكردند و متناسب با آن آب و هوا لباس مىپوشيدند، كسى كه در منطقه سردسير زندگى مىكند مىتواند
در اين زمينه به آن حضرت تأسّى كند و از پوشيدن لباس گرم خوددارى كند و شرايط مكانى آن حضرت را در نظر نگيرد؟ پس حتى در مواردى هم كه تقليد صحيح است، بايد ديد آن روش و رفتارى كه مىخواهد مورد تقليد و تأسّى قرار گيرد مطلق است و يا مقيد به قيد لبّى است يا شرايط زمانى و مكانى در آن دخالت دارد. توضيح اينكه گاهى گفتار با قيود لفظى همراه مىگردد و آن قيود مىرساند كه اطلاق گفته و لفظ مد نظر نيست. اما قيد لفظى متوجه رفتار نمىشود. چون رفتار از مقوله لفظ و گفتار نيست و آنچه باعث تقييد رفتار مىگردد شرايط و قراين پيرامونى است كه در اصطلاح به آنها «قيود لبى» و «قرائن مقامى» گفته مىشود كه از محتواى عمل و فضا و شرايط موجود در هنگام انجام آن عمل استفاده مىگردد. البته گاهى گفتار نيز داراى قيد لبى است كه از ظاهر آن گفتار استفاده نمىشود، بلكه آن قيد از قراين و شرايط و فضايى كه آن گفتار همراه با آنها بوده يا از احكام عقلى مربوط استفاده مىگردد.
ضرورت اجتهاد و تقليد در حوزه دين
شكى نيست كه براى تشخيص و شناخت احكام شرعى، نمىتوان رواياتى را كه در زمينه احكام از اهلبيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) رسيده ترجمه كرد و در اختيار مردم قرار داد تا مردم خود از آن روايات، احكام را استخراج كنند ـ البته برخى از افراد مىگويند كه لازم نيست فقها رساله عمليه بنويسند و در اختيار مردم بگذارند و كافى است كه روايات در اختيار مردم نهاده شود تا خود به آنها عمل كنند ـ چون علاوه بر اينكه فهم بسيارى از روايات نياز به بنيه علمى و اجتهاد دارد و از هركسى ساخته نيست، بايد روايات از نظر سند، جهت و حيثيت صدور و نيز از نظر اطلاق و تقييد، عام و خاص، اجمال و وضوح، تباين و تعارضى كه بين برخى از آنها هست، ملاحظه گردند؛ و اين ملاحظه و تتبع روايات و مقايسه آنها
با يكديگر تا در نهايت به استخراج احكام بينجامد تنها از فقيهى ساخته است كه در زمينه استفاده و استنباط احكام از كتاب و سنت تخصص دارد. گاهى روايتى از معصوم صادر شده، اما منظور معصوم به روشنى براى ما معلوم نيست. كسى كه در چنين مواردى مىخواهد به افق مقصود معصوم نزديك شود، بايد آشناى به فقهالحديث باشد و با ملاحظه روايات مشابه، و درك صحيح از فضايى كه روايت در آن القا شده و نيز ملاحظه قيودى كه احياناً از روايات ديگر استفاده مىشود به مقصود معصوم دست يابد.
همچنين در زمينه رفتار و سيره عملى معصومان(عليهم السلام) كه ما خواستار تأسّى و اقتباس از آنها هستيم، بايد توجه داشت كه گاه رفتارى روشن، آشكار و مطلق است و قيد زمانى، مكانى و يا قيد ديگرى ندارد و از اين جهت آن رفتار براى هركس در هر مكان و زمانى قابل اقتباس است و ما براى تأسّى به آن رفتار نيازمند اجتهاد نيستيم. مثل عدالتطلبى حضرت على(عليه السلام)كه همواره قابل اقتباس و تأسّى است و قيد بر نمىدارد. اما گاهى رفتارى مطلق نيست و قيد بر مىدارد و شرايط زمانى و يا مكانى آن را مقيد مىسازد. توضيح اينكه كسى شك ندارد كه على(عليه السلام) اهل عبادت و قرائت قرآن بود و حتى دشمنان حضرت مىدانستند كه ايشان بخش زيادى از وقت خود را صرف عبادت مىكردند. حتى وقتى ايشان در نخلستان كار مىكردند، زبانشان به ذكر و دعا يا قرائت قرآن مشغول بود. اما اگر انجام عبادت مستحبى، با تكليف واجبى تزاحم پيدا مىكرد، آيا حضرت از انجام تكليف واجب خوددارى مىكردند و به عبادت و خواندن قرآن مىپرداختند؟ مثلا وقتى بنا بود حضرت به جنگ عمرو بن عبدود بروند، آيا ايشان انجام عبادتى چون نماز را بر جنگ با آن مشرك ترجيح مىدادند؟ مسلماً چنين نيست و ايشان همانطور كه اهل عبادت بودند، اهل جهاد و شمشير نيز بودند و وقتى كارها با يكديگر تزاحم پيدا مىكردند، اولويتها را رعايت مىكردند.
پس برخى از رفتار آن حضرت قيد برمىدارد، چنان كه در مثال فوق انجام عبادتى چون نماز وقتى با جهاد تزاحم پيدا كرد، مقيد مىشود. ما براى اقتباس از چنين رفتارى كه مطلق نيست بايد اجتهاد كنيم و وقتى رفتارى از بزرگى براى ما نقل مىشود، در هر شرايطى ما نمىتوانيم به آن تأسّى كنيم. بلكه بايد دليل و انگيزه آن رفتار و قيودى را كه متوجه آن رفتار مىشود بشناسيم؛ در اين صورت اولويتها رعايت خواهند شد. خلاصه اينكه همانطور كه در زمينه فهم گفتار اهلبيت(عليهم السلام) در بسيارى از موارد نياز به اجتهاد است، براى تأسّى و اسوه گزينى از برخى از رفتار آن حضرات نيز اجتهاد ضرورى است و درباره چنين رفتارى، فقيه بايد بيان كند كه در چه شرايطى از آن رفتار پيروى شود.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org