قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

جلسه هفتم

 

 

نگرش اسلام و ليبراليسم به سنت‌‌ها، باورها و ارزش‌‌ها

 

 

 

نگاهى دوباره به موارد ضرورت تقليد و ساحت‌‌هاى آن

گفتيم كه تقليد و پيروى در حوزه دين مبتنى بر دليل عقلى و سيره عقلايى است، يعنى آنچه را عقل مستقلاً درك نمى‌‌كند و راهى براى اثبات آن ندارد و يا در مواردى، با وجود امكان تحقيق و بررسى و اجتهاد به دلايلى انسان در صدد تحقيق بر نمى‌‌آيد، ملزم به تبعيت و پيروى از كسانى است كه راه را به او مى‌‌نمايانند. در مقام پيروى از مرجع صلاحيت‌‌دار در درجه اول و به حكم عقل بايد از كسانى پيروى و تقليد كرد كه از هر خطا و اشتباهى مصون و مبرّا هستند و آنان عبارتند از پيامبران و امامان معصوم(عليهم السلام). در درجه دوم و در صورتى كه ما دسترسى به رأى معصوم نداريم، به حكم عقل و بناى عقلا ما ملزم هستيم از كسانى تقليد كنيم كه به جهت شباهت بيشترى كه به معصوم دارند و به جهت تخصص در زمينه دين و معارف الهى، احتمال خطا واشتباهشان ضعيف است و بهتر از ديگران مى‌‌توانند ما را به مسايل و نيازمندى‌‌هاى دينى راهنمايى كنند. از اين جهت است كه ما در زمينه مسايل فقهى از مراجع تقليد كه متخصص و كارشناس در فقه اسلامى هستند تقليد مى‌‌كنيم. چون خطا و اشتباه آنها، در اين زمينه، به مراتب كمتر از اشتباه ديگران است و مراجعه به آنها همانند مراجعه بيمار به پزشك است كه مبتنى بر روش و بناى عقلايى است. بنابراين، در حوزه

دين ما بايد از كسانى پيروى و تبعيت كنيم كه دين و معارف دين را بهتر و بيشتر از ديگران مى‌‌شناسند.

مسأله ديگر اين است كه ما در چه زمينه‌‌ها و ساحت‌‌هايى مى‌‌توانيم تقليد كنيم؟ آيا ما در هر زمينه‌‌اى بايد از ديگران تقليد و تبعيت كنيم، يا اينكه تنها در موارد خاصى تقليد و پيروى از نظر و رأى ديگرى لازم است؟ در مواردى اگر انسان اعتقاد و نظر خاصّى نداشته باشد و از رأى ديگران نيز استفاده نكند، مشكلى براى او پيش نمى‌‌آيد. مثلاً اگر ما ندانيم كه در كره مريخ چه موجوداتى وجود دارند، ضرورتى ندارد كه حتماً از دست‌‌آوردهاى علمى و اطلاعات ديگران استفاده كنيم، و چون دانستن چنين مسأله‌‌اى براى زندگى ما ضرورى نيست، نه عقلْ حكم به لزوم مطالعه و بررسى شخصى مى‌‌كند و نه ما را ملزم به تبعيت از نظر كسانى مى‌‌كند كه در اين زمينه به پاسخ‌‌هايى رسيده‌‌اند. بنابراين، ما در حوزه‌‌ها و زمينه‌‌هايى كه براى زندگى و دست‌‌يابى به سعادت دنيوى و اخروى ما ضرورت دارند، ملزم به تبعيت و پيروى از ديگران هستيم. در مواردى كه اگر ما شخصاً اعتقادى نداشته باشيم و يا راهى را كه ديگران به ما ارائه كرده‌‌اند برنگزينيم، با ضرر و خطر قابل توجهى مواجه مى‌‌گرديم كه عقلاً بايد در جهت دفع آن ضرر بكوشيم. حال با توجه به اينكه عقل دفع ضرر و حتى دفع ضرر احتمالى را لازم مى‌‌داند، ما يا بايد با تحقيق و اجتهاد شخصى خود به آگاهى لازم دست يابيم و يا بايد با تقليد و استفاده از نظر ديگران، راه درستى را براى تأمين نيازهاى خود و مصون ماندن از زيان‌‌هاى احتمالى برگزينيم.

در حوزه مسايل دينى با توجه به اينكه اعتقاد به آنچه در شرع مقدس آمده لازم است، متدينان بايد به آموزه‌‌هايى كه توسط خداوند و انبياى الهى ارائه شده است، معتقد گردند و عبادات و دستوراتى كه تعيين شده است انجام دهند، و اگر كسى در اين زمينه كوتاهى كند مستحق عذاب الهى خواهد بود. همچنين با توجه

به اينكه رسيدن به شناخت و معرفت شخصى به حقايق و امورى كه در سعادت و شقاوت انسان تاثير تام دارند مشكل است و حداقل بخش اندكى از مردم مى‌‌توانند با تحقيق و مطالعه و اجتهاد به همه آنها دست يابند و اكثريت قريب به اتفاق مردم نمى‌‌توانند به معرفت و شناخت اجتهادى به آن مجموعه عظيم معارفى كه تضمين كننده سعادت است دست يابند، راهى جز اين نيست كه بخشى از نيازمندى‌‌هاى خود را از راه تبعيت و تقليد از آگاهان و متخصصان تأمين كنند و چنان‌‌كه قبلاً نيز گفتيم، اين تقليد فراتر از تقليد در حوزه مسايل فقهى است و مسايل نظرى و اعتقادى را نيز در بر مى‌‌گيرد. حال براى اينكه حوزه‌‌هاى تقليد در دين را بازشناسيم بايد به مطالعه محتواى دين بپردازيم. پس از بررسى و مطالعه، به چهار حوزه و ساحت در دين بر مى‌‌خوريم كه مى‌‌توان در آنها از ديگران تقليد و تبعيت داشت و البته تعيين آن چهار ساحت مبتنى بر استقراست و ما برهان عقلى بر انحصارى بودن آنها نداريم و ممكن است با رويكردهاى ديگرى تقسيم‌‌بندى‌‌هاى جديدى در برخى از حوزه‌‌ها و ساحت‌‌ها رخ دهد كه موجب گسترده‌‌تر شدن آن حوزه‌‌ها گردد.

حوزه و ساحت اول، عبارت است از عقايد و به تعبيرى باورها و معرفت‌‌هاى نظرى كه مبتنى بر حقيقت و واقعيت هستند. با اين باورها انسان از چيزى حكايت مى‌‌كند كه معتقد است وجود و تحقق دارد و يا معتقد است كه تحقق و وجود ندارد؛ از اين جهت اين گزاره‌‌ها با «هست» و «نيست» همراه هستند: مثلاً گفته مى‌‌شود: خدا هست، پيامبران حقند و از سوى خداوند مبعوث شده‌‌اند، و يا قيامت حق است. پس ساحت اول آن دسته قضايايى هستند كه از واقعيت‌‌ها سخن مى‌‌گويند.

ساحت دوم عبارت است از ارزش‌‌ها كه آنها جنبه حُكمى و دستورى دارند و مربوط به رفتار اختيارى انسان هستند. به تعبير ديگر، امورى كه از آنها به «بايدها» و «نبايدها» ياد مى‌‌شود. مثلاً گفته مى‌‌شود: راست‌‌گويى خوب

 است و بايد راست گفت؛ و يا دروغ گويى بد است و نبايد دروغ گفت. اين دو گزاره به هيچ وجه از واقعيتى در خارج به نام «راستى» و «دروغ» حكايت نمى‌‌كنند، بلكه بيانگر ارزشى مثبت و منفى براى رفتار انسان هستند. ارزش مثبتى به نام راستى كه سزاوار است انجام پذيرد، و ارزش منفى به نام دروغ كه سزاوار نيست انجام يابد. البته ارزش‌‌ها با واقعيت‌‌ها و باورها ارتباط دارند؛ و به تعبيرى بين جهان‌‌بينى با ايدئولوژى ارتباط وجود دارد. پس از آنكه ما به اعتقادات و باورهايى دست يافتيم، مثلاً معتقد شديم كه خدايى هست و پيامبران از سوى خدا مبعوث شده‌‌اند و قيامت حق است و واقعيت دارد، ارزش‌‌هاى خاصّى براى ما مطرح مى‌‌گردند. مثلاً وقتى اعتقاد داشتيم كه خدايى هست، بايد از او اطاعت كنيم و بايد در جهت كسب رضايت او بكوشيم و از اين نظر، اطاعت از خداوند، كسب رضايت او و تلاش در جهت خدمت به خلق خدا ارزش‌‌هايى مثبت هستند. يا مخالفت با خداوند و زير پا نهادن مصالح جامعه ارزش‌‌هايى منفى هستند.

ساحت سوم، راه‌‌كارها و روش‌‌هايى هستند كه براى تحقق بخشيدن به ارزش‌‌ها انتخاب مى‌‌شوند كه گرچه محتوا و ماهيت آنها ثابت است، اما فرم و شكل آنها، به جهت تغيير و تحول در شرايط زمانى و مكانى و به وجود آمدن ظرفيت‌‌هاى جديد، متفاوت مى‌‌گردد. مثلاً امنيت يك ارزش است كه ايجاد آن در هر جامعه و در هر زمانى نيازمند سازوكارها و روش‌‌هاى خاصى است.

ساحت چهارم، ابزارها هستند كه محدوديتى در تقليد در زمينه آنها وجود ندارد و چون آنها صرفاً ابزارند و جنبه ارزشى، اخلاقى و معنوى ندارند، ما مى‌‌توانيم آنها را از هر كسى اخذ كنيم كه آنها را در اختيار ما مى‌‌گذارد. مثلاً خط يا زبان به خودى خود ارزش محسوب نمى‌‌گردد و تنها وسيله‌‌اى است براى ارتباط انسان‌‌ها با يكديگر. از اين نظر ما براى ارتباط با كسانى كه با ما هم‌‌زبان نيستند، از خط و زبان آنها استفاده و پيروى مى‌‌كنيم؛ و فرق نمى‌‌كند كسى كه آن ابزارها را در اختيار ما قرار مى‌‌دهد مسلمان باشد و يا كافر.

تفكيك موارد تقليد

آيا در ساحت اول؛ يعنى باورها و عقايد مى‌‌توان از انبياى الهى و پس از آنها از امامان معصوم(عليهم السلام) و علماى متخصص در عقايد و كلام تقليد كرد؟ آيا مى‌‌توان در اين زمينه به كلام پيامبر و امام و پس از آنها به كلام متخصصان اعتماد كرد؟ براى پاسخ به اين پرسش بايد ديد معيار ما در درستى و نادرستى تقليد چيست؟ بنابر آنچه گفتيم كه معيار تقليد صحيح، تجويز عقل است در مورد پيامبر، وقتى دلايل كافى و از جمله معجزه بر نبوت او قائم گشت و ثابت شد كه او معصوم و فرستاده خداست، به حكم عقل ما بايد از او تبعيت و پيروى كنيم. البته محرز است كه در مورد عقايد اصلى كه با عقل محض ثابت مى‌‌گردند و انسان مى‌‌تواند آنها را با براهين عقلى اثبات كند، مجالى براى تقليد و حتى پيروى از پيامبر نيست و در آنجا ما بايد به برهان عقلى اتكا داشته باشيم: نظير اثبات وجود خدا، و اثبات اصل نبوت تعبد در مورد آنها پذيرفته نيست. بديهى است تا وقتى وجود خداوند براى كسى ثابت نشده است و تعبد به قول پيامبر براى اثبات وجود خدا بى‌‌معناست. اما درباره مسايل فرعى اعتقادى كه عقل نمى‌‌تواند به تنهايى آنها را اثبات كند مى‌‌توان از دلايل نقلى و تعبدى استفاده كرد. مثلاً وقتى ما ضرورت نبوت را با برهان عقلى اثبات كرديم و همچنين با براهين عقلى نبوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را نيز اثبات كرديم، آن براهين عقلى براى اثبات خاتميت پيامبر كفايت نمى‌‌كند و ما نيازمند دلايل نقلى و تعبدى نيز هستيم. همچنين وقتى با برهان عقلى پيامبرى آن حضرت را پذيرفتيم، اين برهان همچنين اثبات مى‌‌كند كه آنچه به عنوان وحى از سوى خداوند و توسط پيامبر آورده شده حق و كلام خداست و بايد مورد پذيرش ما قرار گيرد؛ اما اثبات نمى‌‌كند كه بايد آنچه را پيامبر(صلى الله عليه وآله) در قالب سنت به ما ابلاغ كرده و در قرآن نيامده، مورد پذيرش ما قرار گيرد. بلكه براى پذيرش آنها، ما به دلايل ديگرى تمسك مى‌‌كنيم كه از جمله آنها آياتى است كه در قرآن درباره پيامبر و لزوم تبعيت و پيروى مطلق از او آمده است.

وقتى پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره تفاصيل عالَم برزخ و قيامت و فشار قبر و مسايلى از اين قبيل سخن گفت كه در قرآن بدان‌‌ها تصريح نشده، ما موظفيم كه به سخن ايشان تعبد داشته باشيم و آن را بپذيريم. چون اگر در قرآن بدان‌‌ها تصريح شده بود، ما بر اساس همان برهان عقلى كه بر نبوت آن حضرت قائم گشته موظف بوديم نص قرآن را بپذيريم؛ چون پذيرش رسالت پيامبر ايجاب مى‌‌كند كه آنچه ايشان به عنوان رسول از سوى خداوند در قالب وحى آورده است بپذيريم. امّا آنچه در متن وحى نيامده است و عقل نيز به تنهايى نمى‌‌تواند آنها را ثابت كند احتياج به دليل ديگرى دارد، و آن عبارت است از آيات قرآن كه دلالت بر حقانيّت هر چيزى دارد كه پيامبر بيان فرمايد حتى اگر در قرآن نيامده باشد.

 

پذيرش مطلق سنت، مرز ايمان و كفر

به هر روى، اعتقاد و ايمان به رسالت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، ايجاب مى‌‌كند كه به آنچه به وسيله ايشان به ما ابلاغ شده ايمان بياوريم و گرچه همه آنها تفصيلاً به ما نرسيده است اجمالاً بپذيريم كه آنچه ايشان فرموده حق و مطابق با واقع است و بايد بدان‌‌ها گردن نهيم. خواه ما برهان عقلى بر فرموده‌‌هاى ايشان داشته باشيم و خواه دليل عقلى بر صحت يكايك آنها نداشته باشيم.

در اينجا گرچه خود عقل آن حقايق را تفصيلا درك نمى‌‌كند، اما چون از سوى كسى بيان شده‌‌اند كه فرستاده خدا بوده و سخنش حق است، عقل حكم مى‌‌كند كه آن حقايق را بپذيريم و اگر در پذيرش آنچه ايشان فرموده‌‌اند تبعيض قائل شديم و برخى را پذيرفتيم و برخى را نپذيرفتيم، در حقيقت، ما به ايشان ايمان نداريم و گرچه شهادت به توحيد و نبوت داده‌‌ايم، اما هنوز به مرز ايمان نرسيده‌‌ايم و آنچه باعث نجات و سعادت مى‌‌شود ايمان به مجموعه عقايد، قوانين و احكامى است كه توسط پيامبر(صلى الله عليه وآله) و همچنين جانشينان معصوم ايشان در قالب وحى و سنت به ما رسيده است.

با اين وصف، اگر كسى پذيرفت كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از سوى خداوند مبعوث شده است امّا بخشى از سخنان ايشان را نپذيرفت، آيا واقعاً به آن حضرت ايمان دارد؟ آيا اگر كسى از خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) شنيد كه حضرت على(عليه السلام) را به عنوان جانشين خود معرفى كردند و اطاعت از ايشان را واجب شمردند، در عين حال، ولايت و امامت آن حضرت را نپذيرفت، آيا واقعاً ايمان دارد؟ اگر او اعتقاد دارد كه پيامبر از سوى خدا مبعوث شده و آنچه مى‌‌فرمايد به عنوان مأموريتى است كه خداوند به او محول كرده، چطور بعضى از سخنان ايشان را نمى‌‌پذيرد و در عين حال، ادعاى ايمان به خدا و پيامبر را دارد؟ همچنين وقتى پيامبر فرمود كه بايد نماز صبح را قبل از طلوع آفتاب خواند اگر كسى گفت «چه فرق مى‌‌كند كه نماز صبح قبل از طلوع آفتاب خوانده شود و يا بعد از آن؟» چنين كسى در حقيقت فاقد ايمان به رسالت آن حضرت است. همچنين وقتى اصل وجوب نماز در قرآن ذكر شده، اما كيفيت نمازهاى واجب و شرايط و احكام آنها توسط پيامبر بيان گرديده، كسى كه به خداوند و رسالت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ايمان دارد، هم بايد آنچه را درباره نماز در قرآن آمده بپذيرد و هم آنچه را در سنت رسول خدا بيان شده بپذيرد.

بر اساس آنچه گفتيم، آنچه فقها فرموده‌‌اند كه انكار ضروريات دين موجب ارتداد و ترتّب احكام آن مى‌‌شود، مربوط به مقام اثبات است، وگرنه از نظر مقام ثبوت، حتى اگر كسى حكم غير ضرورى و حكم فرعى را كه مى‌‌داند توسط پيامبر اسلام بيان شده رد كند، قلباً كافر است هر چند احكام ظاهرى مرتد و كافر بر او مترتب نشود زيرا ايمان تبعيض بر نمى‌‌دارد. پس كسى نمى‌‌تواند بگويد كه من به آنچه عقلم بپذيرد ايمان مى‌‌آورم و آنچه را با عقلم درك نمى‌‌كنم نمى‌‌پذيرم. چون عقل انسان هر چيزى را نمى‌‌فهمد و از اين جهت، خداوند راه ديگرى به نام وحى نيز براى هدايت انسان‌‌ها قرار داده است، و اگر بنا بود انسان هر چيزى را مستقلاً

به وسيله عقل خودش درك كند، ديگر احتياجى به پيامبران الهى نبود. بنابراين، نمى‌‌توان عقل را در تشخيص همه مصالح و درك همه واقعيت‌‌ها كافى دانست و آن را تنها منبع هدايت و راهنمايى و تشخيص شمرد، بلكه براى كسب شناخت‌‌هاى لازم، در كنار عقل، بايد از وحى نيز مدد جست و عقل به كمك وحى مى‌‌تواند سعادت دنيوى و اخروى انسان را تضمين كند.نكته‌‌اى كه بايد افزود اين است كه گرچه اسلام سفارش كرده كه ما بايد سعى كنيم كه همه اعتقادات خود را با دلايل عقلى و نقلى بشناسيم، اما شناخت تفصيلى همه اعتقادات براى اكثر مسلمانان ميسور نيست و براى آنها اعتقاد اجمالى به حقانيت آنچه خداوند نازل كرده و آنچه پيامبر(صلى الله عليه وآله) وائمه معصومين(عليهم السلام) فرموده‌‌اند، كافى است. البته به شرطى كه اعتقاد اجمالى خود را مشروط نسازند. به عنوان نمونه، اگر كسى نمى‌‌داند كه معراج پيامبر روحانى و يا جسمانى است، نگويد اگر معراج پيامبر جسمانى باشد من آن را قبول ندارم؛ بلكه او بدون هيچ قيد و شرطى بايد هر آنچه را آن حضرات فرموده‌‌اند بپذيرد.

 

نفى مرجعيت سنت و فقه در پوشش نوسازى فرهنگى

يكى از اعتقادات ما مسلمانان خاتميت رسالت پيامبر اكرم و جاودانگى اسلام و قوانين و احكام اسلامى است. بر اين اساس، ايمان به رسالت آن حضرت ايجاب مى‌‌كند كه ما معتقد گرديم كه آن حضرت آخرين فرستاده خداست و آنچه ايشان بدان مبعوث شده‌‌اند حق است و تا قيامت پايدار و قابل اجرا خواهد بود و نمى‌‌توان آن را به زمان خاصى اختصاص داد. حال اگر كسى به تاريخ‌‌مند بودن رسالت پيامبر و اسلام گرايش داشت و قائل بود كه قوانين و احكام اسلام تاريخ مصرف دارد و مثلاً تا پانصد و يا هزار سال پس از بعثت پيامبر قابل اجراست و پس از آن، بشر نبايد از پيامبر اسلام پيروى كند و قوانين و احكام اسلام، قابل

اجرا نيست؟ يا اگر او معتقد بود كه با توجه به توسعه و پيشرفت فكرى و مادى و رشد و بلوغ بشر، مجالى براى هدايت و راهنمايى پيامبر باقى نمى‌‌ماند و بشر مى‌‌تواند با تكيه بر عقل جمعى خويش و قوانين عرفى كه مى‌‌گذارند راه تكامل و سعادت خود را پى گيرد؛ در اين صورت صاحب چنين نظريه‌‌اى به اسلام و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ايمان حقيقى ندارد. آيا در اين صورت اعتقاد به نبوت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) با اعتقاد به نبوت حضرت موسى و عيسى(عليهما السلام) فرقى خواهد داشت؟ چون ما معتقديم كه شريعت حضرت موسى تا زمان حضرت عيسى باقى بوده است و با بعثت حضرت عيسى، بخشى از قوانين و احكامى كه حضرت موسى بدان مبعوث شده بودند نسخ گرديد. همچنين رسالت حضرت عيسى تا زمان بعثت خاتم‌‌الانبياء تداوم داشت و پس از آن، رسالت حضرت عيسى پايان پذيرفت و برخى از قوانينى كه توسط ايشان ابلاغ گرديده بود نسخ شد. حال اگر كسى گفت كه رسالت پيامبر اكرم نيز تاريخ‌‌مند است و جاودانه نيست و قوانين اسلام در اين زمان نسخ شده است و ديگر قابل اجرا نيست، در نظر او چه فرقى بين پيامبر اسلام با ساير پيامبران و بين شريعت اسلام با ساير شريعت‌‌ها خواهد بود؟!

امروزه پاره‌‌اى از روشنفكران به اصطلاح مسلمان، مروج اين ايده هستند كه رسالت پيامبر پايان پذيرفته و ديگر زمان اجراى قوانين و احكام اسلام سپرى شده است. يا بعضى از سران يك حزب سياسى به صراحت گفته است كه بايد در فقه تغييراتى ايجاد كرد و بخش‌‌هايى از آن را حذف كرد تا با دموكراسى سازگار گردد. يا اينكه آغاجرى كه به جرم ارتداد و توهين به دين و مقدسات و ساحت معصومان(عليهم السلام) به اعدام محكوم شده گفته است كه دين علاوه بر اينكه افيون ملت هاست، افيون حكومت‌‌ها نيز هست! مگر اختيار فقه اسلامى و احكام خدا به ما سپرده شده تا در آن دست‌‌كارى كنيم و براى اينكه با ليبرال دموكراسى غرب هماهنگ گردد آن را تغيير دهيم؟ آيا آن كسى كه بى‌‌محابا به مقدسات اسلامى

مى‌‌تازد و دين را افيون حكومت‌‌ها و ملت‌‌ها مى‌‌داند، واقعاً مسلمان است؟ آيا وقتى كسانى كه بايد مدافع اسلام باشند، دم از تغييرات اساسى در اسلام و فقه مى‌‌زنند، زنگ خطر به صدا در نيامده است؟ آيا وقتى كسانى اعلاميه مى‌‌دهند كه به مصلحت نيست كه احكام خدا اجرا گردد و كسانى در لباس روحانيت مى‌‌گويند كه بريدن دست دزد براى ايجاد و حفظ امنيت است و وقتى با راه‌‌كارهاى ديگر نيز مى‌‌توان امنيت ايجاد كرد، ديگر نيازى به بريدن دست دزد نيست، واقعاً فقه اسلام را قبول دارند؟ ما بايد نگران باشيم از اينكه فردا از همين افراد براى ما آيت‌‌اللّه بسازند و سرنوشت دين را به آنها بسپرند؟

وقتى حضرت امام(رضوان الله تعالى عليه) در اواخر عمر شريفشان فتواى ارتداد سلمان رشدى را صادر كردند، در كمال فراست و آينده‌‌نگرى فرمودند: من نگران آن هستم كه ده سال ديگر كسانى بنشينند و بگويند اين حكم بر خلاف مصالح ديپلماسى بود. آن بزرگوار امروز را مى‌‌ديد كه علاوه بر زير سؤال بردن حكم ارتداد سلمان رشدى، كار به جايى رسيده كه آن مرتد از حكم اعدامى كه براى رفيقش در ايران صادر شده اظهار تأسف مى‌‌كند و اضافه مى‌‌كند كه ديگر اميدى به مسلمانان تندرو نيست و اگر مسلمانان ميانه‌‌رو به نوسازى فرهنگ اسلام و ايجاد پروتستانتيسم اسلامى نپردازند، رشدى‌‌ها اين وظيفه را به عهده مى‌‌گيرند! آيا ايجاد تغييرات گسترده مبتنى بر تفكر مادى و ليبراليسم غرب، توهين به مقدسات اسلامى، تشكيك در عصمت انبيا و تاريخ‌‌مند معرفى كردن احكام اسلامى نوسازى فرهنگى است؟

 

رويكرد متفاوت اسلام و ليبراليسم به ارزش‌‌ها و باورها

ما معتقديم كه اصول ارزش‌‌هاى الهى و دينى ثابت هستند و چنان نيست كه روزى ارزشى تبديل به ضد ارزش شود. اما كسانى كه نقش كاركردى دين را

منكرند و كسانى كه پسند و گرايش مردم را مدار ارزش‌‌ها قرار مى‌‌دهند همه ارزش‌‌ها را غير ثابت و متغير مى‌‌دانند. در نظر آنها ممكن است چيزى امروز ارزش باشد و با پيدايش شرايط جديد تبديل به ضد ارزش گردد! چنان كه زمانى هم‌‌جنس‌‌بازى در كشورهاى غربى، ضد ارزش بود و امروز به ارزش تبديل شده و برخى افتخار مى‌‌كنند كه مروج آن هستند و مى‌‌گويند ما با ترويج هم‌‌جنس‌‌بازى هزينه دولت را كم مى‌‌كنيم و جلوى رشد و انفجار جمعيت را مى‌‌گيريم! ما معتقديم كه باورها، عقايد اسلامى، ارزش‌‌ها و احكام دين ثابت هستند و اختصاص به زمان و مكان خاصى ندارد؛ خواه عقل مستقلاً آنها را درك كرده باشد و مستقلاً به آنها حكم كند، مثل حسن عدل و قبح ظلم (كه البته احكام استقلالى عقل نيز كاشف از اراده تشريعى الهى هستند؛ و عقل يكى از منابع احكام الهى است)، و خواه آن امور در قلمرو درك استقلالى عقل قرار نگيرند و عقل نتواند مستقلاً اراده تشريعى الهى را كشف كند و درباره حلال و يا حرام بودن فعلى قضاوتى نداشته باشد، و آن امور توسط پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) اثبات شده باشد. كوتاه سخن اينكه مجموعه عقايد، باورها و ارزش‌‌ها و احكامى كه يا توسط عقل كشف شده‌‌اند و يا از طريق وحى و سنت براى ما تبيين گرديده‌‌اند، در قلمرو دين قرار مى‌‌گيرند و ما به ثبات و جاودانگى آنها اعتقاد داريم و اگر به حسب ظاهر تغييرى در برخى از احكام فرعى رخ مى‌‌دهد، در چارچوبه قوانين ثابت رخ مى‌‌دهد و در واقع بازگشت آن به تغيير در موضوع است.

در غرب براى اينكه راه را براى ايجاد تغييرات در دين و در نهايت كنار نهادن دين از ساحت حيات بشرى هموار سازند، در كتاب‌‌هاى فلسفه دين «بحث گوهر و صدف دين» را مطرح كردند و از چيستى گوهر و صدف دين و به تعبير ديگر مغز و پوسته دين و يا لب و قشر دين سخن راندند و گفتند: منظور از گوهر و لب

و مغز دين، جوهر و ذاتيات دين است و منظور از صدف و پوسته دين، عرضيات دين است و تنها ذاتيات دين ثابت و باقى است و عرضيات دين متغير و تابع شرايط متغيّر است و در باب صدف و عرضيات دين، اصل باقى و ثابتى وجود ندارد و متناسب با نوشدن شرايط ما رفتار و آموزه‌‌هاى خاصى را بر مى‌‌گزينيم و پس از چندى رفتار و آموزه‌‌هاى جديدى جايگزين آنها مى‌‌گردند. به تبع آنان، روشنفكرانِ به اصطلاح دينى، نظريه گوهر و صدف دين را وارد فرهنگ ما كردند و مبتنى بر آن نظريه، عقايد، احكام، ارزش‌‌هاى ضرورى اسلام را عرضيات اسلام شمردند و كنار نهادند و در مقام تبيين ذاتيات اسلام گفتند: ذاتىِ اسلام عبارت است از اينكه ما بشر را خدا ندانيم! و ساير مسايل عرضى هستند و اعتقاد به آنها ضرورى نيست. حتى آنان مى‌‌گويند كه اعتقاد به خدا نيز از ذاتيات دين نيست؛ يعنى انسان مى‌‌تواند دين داشته باشد و در عين حال خدا را قبول نداشته باشد! اما قرآن مى‌‌گويد كه اعتقادات و باورهاى دينى و نيز ارزش‌‌هاى الهى را بايد پذيرفت و به آنها اعتقاد داشت. فرق نمى‌‌كند كه آنها مستقلاً توسط عقل درك شده باشند و يا از طريق وحى و سنت به ما رسيده باشند؛ و اگر كسى حتى در دل منكر چيزى باشد كه خدا و يا پيامبر فرموده‌‌اند در واقع، مرتد و كافر است گرچه ظاهراً او مرتد به حساب نمى‌‌آيد و مسلمان ظاهرى است و از حقوق اسلامى برخوردار است، اما واقعا كافر و مرتد است و در آخرت گرفتار جهنم مى‌‌گردد.

بنابراين، ما ملزم به پذيرش باورها و ارزش‌‌هايى هستيم كه با دلايل قطعى عقلى يا نقلى ثابت شده‌‌اند و تقليد در زمينه باورها و ارزش‌‌ها، براى كسى كه علم اجتهادى به آنها ندارد صحيح و بلكه ضرورى است. اما در زمينه رفتارى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه معصومين(عليهم السلام) داشته‌‌اند، در صورتى ما مكلّف به تأسّى و پيروى از آنها هستيم كه ثابت گردد كه به عنوان حكم شرعى است. اما تقليد و

تأسّى به آن بخش از رفتارى كه جنبه ابزارى صرف دارد و در منطقة الفراغ و به تعبير ديگر در حوزه مباحات قرار گرفته و حكم شرعى بر آنها مترتب نشده است بلكه به تناسب شرايط مكانى و زمانى صورت پذيرفته است، لازم نيست. مثلاً پيامبر و اهل بيت چون عرب بودند، عربى صحبت مى كردند ولى لازم نيست كه ما نيز عربى صحبت كنيم. يا اگر آنها كفش خاصى و يا لباس كرباس مى پوشيدند، لازم نيست ما نيز چنان كنيم. يا اگر آن حضرات خانه هاى خود را از خشت خام مى ساختند، لازم نيست كه ما نيز خانه هاى خود را از خشت خام بسازيم. البته ممكن است كسى به جهت محبت و عشق به آن بزرگواران در رفتار ابزارى صِرف نيز از پيامبر اكرم و ائمه اطهار پيروى كند، كه اين تأسّى حاكى از نهايت تسليم او در برابر اولياى دين است. چنان كه استاد اخلاقىِ مرحوم علامه طباطبايى(رضوان الله تعالى عليه) به ايشان سفارش كرده بودند كه با مطالعه سراسر بحارالانوار، مجموعه رفتار و سنت‌‌هاى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را استخراج كنند و آنها را مورد عمل قرار دهند و ايشان بر اساس سفارش استادشان كتاب سنن النبى(صلى الله عليه وآله) را تدوين كردند. ايشان در ضمن مطالعاتشان به روايتى برخورد كرده بودند كه پيامبر اكرم به غذايى كه از ملخ دريايى تهيه مى‌‌شده علاقه داشته‌‌اند. مرحوم علامه طباطبايى براى تأسّى به رسول خدا از آن غذا تناول كردند.

 

شبهه عدم تبعيت از پيشوايان دينى و پاسخ آن

چنان كه پيشتر گفتيم برخى با استناد به برخى از رفتار پيامبر و اهل‌‌بيت كه به مقتضاى شرايط زمانى صورت مى‌‌پذيرفت و امروزه تأسّى به آنها دشوار است، اين مغالطه را شكل داده‌‌اند كه رفتار و سخنان آن بزرگواران به صدر اسلام تعلق داشت و پس از گذشت صدها سال از آن زمان، لازم نيست كه ما از رفتار و سخنان ايشان پيروى كنيم! وقتى ما ادعا مى‌‌كنيم كه زنانمان بايد به فاطمه

زهرا(عليها السلام) تأسّى كنند و مردانمان از على(عليه السلام) الگو بگيرند، بايد توجه داشته باشيم كه فاطمه زهرا بنابر شرايط آن زمان چادر وصله‌‌دار مى‌‌پوشيدند و نانشان از آرد جويى تهيه مى‌‌شد كه خود در خانه با دستاس تهيه مى‌‌كردند. آيا امروزه انتخاب چنين زندگى‌‌اى براى زنان ما امكان دارد؟ پس چطور ما ادعا مى‌‌كنيم كه بايد از رفتار آن بزرگواران پيروى كرد؟

براى رد مغالطه مذكور و روشن شدن منظور ما از تأسّى به فاطمه زهرا و اميرالمؤمنين(عليهما السلام) و ساير بزرگان دين، يك پاسخى اجمالى و سپس پاسخى تفصيلى ارائه مى‌‌دهيم: پاسخ اجمالى عبارت است از اينكه اگر رفتار بزرگان دين حاكى از وجود حكم شرعى بود و ما با مشاهده يا اطلاع از آن رفتار، متوجه شديم كه حاكى از حكم شرعى بوده است مكلّف به تأسّى از آن رفتار هستيم. اما اگر يقين داشتيم كه رفتارى مبتنى بر حكم شرعى نيست و صرفاً ابزارى است، در اينجا تبعيت و تأسّى به آن رفتار لازم نيست. اما در موارد مشتبه و رفتارى كه ما نمى‌‌دانيم كه بايد از آنها تأسّى كنيم و يا تأسّى به آنها لازم نيست بايد سراغ دين‌‌شناس برويم كه با تحليل زندگى پيشوايان دين و بررسى رفتار آنها، كشف مى‌‌كند كه چه بخشى از رفتار آنها دلالت بر حرمت، وجوب و يا استحباب مى‌‌كند و چه بخشى از رفتار آنها چنين دلالتى ندارد.

اما پاسخ تفصيلى اين است كه: رفتار بزرگان دين هم داراى شكل، قالب، و هم داراى محتوا و معنا بوده است. شكل آن رفتار ممكن است در زمان‌‌هاى مختلف و با تحول شرايط متفاوت گردد و لازم نيست به شكل و قالب رفتار آن بزرگواران پايبند بود. اما روح و معناى رفتار بزرگان دين ثابت است كه ما بايد آن را بشناسيم و به آن پايبند باشيم. مثلاً اگر فاطمه زهرا(عليها السلام) جو دستاس كرده و از اين طريق آرد تهيه مى‌‌كردند، شكل و قالب رفتار ايشان استفاده از ابزار ساده آن زمان براى تهيه غذا بوده كه امروزه ديگر موضوعيت ندارد و كسى اين شكل و

قالب را براى رفتار خودش بر نمى‌‌گزيند، و با وسايل پيشرفته‌‌تر و شيوه‌‌هاى آسان‌‌ترى غذا براى خود تهيه مى‌‌كند. اما روح رفتار آن حضرت همكارى با شوهر در تأمين نيازمندى‌‌هاى زندگى است كه بايد مورد تأسّى زنان ما قرار گيرد. يا اگر آن حضرت در شب عروسى خود پيراهن كرباس را كه لباس شب عروسى ايشان بود به فقير دادند و يا اگر فقير در خانه ايشان آمد و ايشان قرص نان جويى كه براى افطار خويش تهيه كرده بودند به فقير بخشيدند شكل رفتار ايشان، بخشش پيراهن كرباس و نان جو بوده است، اما روح و معناى رفتار آن حضرت بخشش بهترين لباس و بهترين غذايى است كه در دسترس ايشان بوده است. در آن زمان لباس كرباس بهترين لباس فاطمه زهرا(عليها السلام) و متناسب با سطح متوسط زندگى آن زمان بوده است. همچنين غذاى ايشان نان جو بوده كه هر كس زندگى متوسطى داشته از آن برخوردار مى‌‌شده است و فقرا و مستمندان گاهى به آن هم دسترسى پيدا نمى‌‌كردند. اگر كسى بخواهد به روح و معناى رفتار آن حضرت تأسّى كند، بايد بهترين لباس و غذاى خود و چيزى كه خود بدان نيازمند است را به فقير ببخشد، نه اينكه لباس كهنه و بى‌‌ارزش و يا مال اندكى را كه بدان رغبتى ندارد به فقير ببخشد و بر او منت هم بگذارد: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْء فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ؛(1) هرگز به نيكى [راستين]دست نيابيد مگر آنكه از آنچه دوست داريد انفاق كنيد و هر چه انفاق كنيد خدا به آن داناست.

در روايات در احوالات اميرالمؤمنين(عليه السلام) آمده است كه آن حضرت نان جو خشك شده مى‌‌خوردند و به قدرى آن نان‌‌ها سفت بود كه حضرت با زانوى خود آنها را مى‌‌شكستند. در آن زمان، نان جو قوت مردم بوده و فقرا و مستمندان از آن نيز محروم بوده‌‌اند. از اين جهت به فقير و مسكينى كه نمى‌‌توانست نان تهيه كند، به عنوان زكات نان جو هم داده مى‌‌شد و همين نان جو نياز او را برطرف


1. آل عمران، 92.

مى‌‌كرد. اما امروزه زكات تنها به كسى كه از تهيه نان خود محروم است تعلق نمى‌‌گيرد و تنها به چنين كسى فقير اطلاق نمى‌‌شود. بلكه فقير به كسى اطلاق مى‌‌شود كه از امكانات متناسب با اين زمان محروم باشد كه داشتن نان و غذا سهم كوچكى از آن را تشكيل مى‌‌دهد. در زمانى، در اين شهر قم، حتى خانواده‌‌هاى مرفه كولر نداشتند و بسيارى از خانواده‌‌ها پنكه نيز نداشتند و در تابستان‌‌هاى گرم از سرداب استفاده مى‌‌كردند. اما امروزه عموم مردم كولر دارند و اگر كسى كولر نداشت مى‌‌توان از زكات براى او كولر تهيه كرد.

بنابراين، ما بايد روح و معناى رفتار بزرگان دين را بشناسيم و به آن تأسّى كنيم و روح رفتار اميرالمؤمنين(عليه السلام) اين است كه بايد زندگى مسؤولان، پايين‌‌تر از سطح زندگى افراد متوسط جامعه باشد. تأسّى به آن حضرت به اين نيست كه ما خانه‌‌هاى خود را از خشت خام تهيه كنيم و امكانات ساده آن زمان را براى خود برگزينيم، چون استفاده از آن امكانات ساده در واقع، قالب و شكل رفتار آن حضرت بوده و به جهت تغيير شرايط زمانى قابل اجرا نيست. اما روح رفتار آن حضرت باقى است و ما مى‌‌توانيم آن را مورد تأسّى خود قرار دهيم.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org