قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

بخش هفتم

حوزه، كاستيها و خطرها

الفـ وظيفه حوزه به عنوان محور روحانيت

بدون شك، همه روحانيون، از يك سو، موظفند از امانتى كه بدانها سپرده شده است، يعنى اسلام عزيز، محافظت و دفاع كنند. همه روحانيون در قبال اين امانت الهى مسؤوليت دارند و نمى توانند از زير بار تكليف شانه خالى كنند و در اين راه تا سرحدّ جان بايد تلاش كنند. از سوى ديگر، بايد تلاش كنند تا شناختى متقن و عميق از اسلام پيدا كنند و سعى كنند آن را براى ديگران نيز بيان كنند و شبهات را رفع نمايند. لزوم اقدام به اين كار امروز بيش از هر زمان ديگرى احساس مى شود، زيرا امروز ما در مقابل افراد و گروههاى گوناگونى قرار داريم كه هر كدام به يك بُعد از ابعاد اسلام مى تازند و از هر طريقى سعى مى كنند كه ايمان مردم را تضعيف كنند.

علما بايد اين توان را داشته باشند كه با هر كس به زبان خود او سخن بگويند؛ مثلا، اگر كسى شبهه فلسفى دارد بايد با زبان فلسفه با او سخن گفت، زيرا او با خواندن آيه اى از قرآن يا ارائه يك حديث، قانع نمى شود و مى گويد كه «برداشت شما از قرآن و حديث كامل نيست.»

اين مثالها براى آن است كه بدانيم در پاسخ به اين شبهات نمى توان گفت كه مرحوم شيخ انصارى(رحمه الله) در كتاب رسائل چنين فرموده، پس ادّعاى مشكِّك باطل است. آنها ريشه مطلب را مى زنند و همانگونه كه

اشاره شد حتى استدلال به قرآن را نيز قبول ندارند، هم صداقت قرآن را زير سؤال مى برند و هم فهم آن را. پس وظيفه علما و روحانيون ايجاب مى كند كه نخست در فراگيرى علوم اسلامى و دانشهاى مربوط به آن بكوشند و سپس براى نشر و تبليغ معارف اسلامى تلاش كنند».

علما بايد وارد جامعه شده و مبانى كتاب و سنت را به طور صحيح به مردم بشناسانند. قرآن كريم براى همه انسانها نازل شده است و به افرادى كه در يك منطقه جغرافيايى يا در يك مقطع زمانى زندگى مى كنند اختصاص ندارد. اسلام به صورت غيبى و خارق العاده نيز گسترش پيدا نمى كند و گسترش آن به دست خود انسانها انجام مى گيرد. اگر بنا نبود كه انسانها خود براى نشر و گسترش اسلام تلاش كنند و قرار بود كه اسلام از طريق اعجاز گسترش پيدا كند اين اعجاز در زمان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه معصومين(عليهم السلام)صورت مى گرفت. بنابراين، رسالت انتشار اسلام بر عهده روحانيت و حوزه هاى علميّه است. همچنين روحانيون موظفند كه از انحراف عقيدتى مسلمانان جلوگيرى كنند و نبايد در اين راه از هيچ قدرتى بهراسند.

در بين مردم، بايد كسانى وجود داشته باشند كه بتوانند شبهات مخالفان را پاسخ داده و از دين مردم محافظت كنند. برخى مى گويند: روحانيت متولّى دين مردم نيست ولى واقعيت غير از آن است و «روحانيت موظف است كه نگذارد مردم كافر شوند و بايد نسبت به تديّن مردم احساس مسؤوليت كند»(1)؛ چون مكتب اسلام افراد را مسؤول بار


1ـ اين سخن مرد بزرگوار، آقاى حائرى، است. وى صاحب برخى كرامات است و تشرّفاتى نيز از ايشان به حضور حضرت ولىّ عصر(عليه السلام) نقل شده است. استاد بنده نقل كردند بود كه او در اواخر عمر خود بسيار مى گريسته است. از وى پرسيده بودند كه سبب گريه و اندوه شما چيست؟ فرموده بوده است «كه مى ترسم در روز قيامت بگويند مسؤول مسلمان نشدن يهوديان يزد تو هستى؛ چون اگر رفتار تو درست بود آن يهوديها مسلمان مى شدند».

مى آورد. پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «كُلّكم راع و كُلّكُم مَسؤولٌ عَن رَعِيَّتِهِ»(1).

روحانيت بايد تلاش كند كه اسلام را با شيوه هاى صحيح و به گونه اى كه جاذبه داشته باشد به مردم معرفى كند. اگر بزرگان و علماى ما خود را مسؤول نمى دانستند، امروز چيزى از اسلام و تشيّع در دست ما نبود. احساس مسؤوليت گذشتگان است كه ميراث اسلام و تشيّع را براى ما نگهداشته است. اگر علما تنها به فكر كارهاى شخصى خود بودند، اين همه كتابها تأليف نمى شد و اينهمه تحقيقات در باره معارف اسلامى انجام نمى گرفت. علماى ما تأليف كتاب و فعاليتهاى علمى را از بزرگترين عبادتها مى دانند.

بايد توجه داشت كه خطرات بسيارى اسلام و تشيّع را تهديد مى كند. مبادا تصور شود افرادى كه شيعه شده اند هميشه بر عقيده خود باقى خواهند ماند. اگر روحانيت، بخوبى، به وظيفه خود عمل كند، اميد آن وجود دارد كه اين اعتقادات محفوظ بماند. ولى اگر، خداى ناكرده، به مسؤوليتهاى خود عمل نكند و بين مردم و روحانيت فاصله ايجاد شود،قطعاً مردم گرفتار گرگهاى ضدّ دين مى شوند و همه سرمايه هاى دينى خود را از دست مى دهند.

ائمه اهل بيت(عليهم السلام) در روايات بسيارى تأكيد كرده اند كه «مواظب افكار


1ـ محمدتقى مجلسى، بحارالانوار، ج 75، باب 35، ص 38، روايه 36.

شيعيان باشيد تا گمراه نشوند». در برخى از روايات از علماى آخرالزمان مدح و ستايش شده است، چون آنها متكفّل ايتام آل محمد(عليهم السلام) هستند؛ يعنى، در زمانى كه امام معصوم(عليه السلام) حضور ندارد، شيعيان در حكم ايتامند و به تكفّل نياز دارند. متكفّلان آنها نيز كسانى جز علما نيستد.

اوضاع پس از انقلاب بسيار خطير و حساس است و وظيفه روحانيت نيز به همان نسبت بزرگ و مهم است. پيش از انقلاب، قدرت روحانيون زياد نبود و در نتيجه، تكليف آنها نيز كم بود ولى اكنون هم تكليف آنها زياد است و هم دست روحانيت براى خدمت بازتر. البته اينگونه نيست كه هيچ مشكلى سدّ راه نباشد، مشكلات هميشه كم و بيش در راه پيشبرد اسلام بوده و خواهد بود. اما اگر علما در زمان كنونى نتوانند وظيفه خود را انجام دهند، پس چه زمانى قادر به انجام آن خواهند بود؟ اكنون راه عمل براى همه باز است و هيچ كس نزد خداوند متعال عذرى ندارد.

در زمان رژيم سابق، اگر فقيهى جرأت مى كرد و اظهار مى داشت كه مثلا در كتاب سوم ابتدايى مطلبى خلاف اسلام نوشته شده است و بايد آن را حذف كرد بايد با چند واسطه و چندين مقام تماس مى گرفت و زحمات بسيار زيادى تحمّل مى كرد تا بتواند حرف خود را مطرح كند، در حالى كه معلوم نبود كه موفق به اصلاح آن مطلب گردد.

روحانيت نبايد به كارهايى كه پس از انقلاب انجام شده است اكتفا كند. نبايد تصور شود كه اگر انقلابى صورت گرفت، فردى آن را رهبرى كرد و ملت نيز با فداكارى خود آن را به ثمر رساند، تمام وظايف ما نسبت به اسلام به انجام رسيده است. علما بايد بدانند كه هنوز عقب ماندگيها و نقايصى در كار است و روحانيت بايد نقاط ضعف را جبران كند و نسل موجود و نسلهاى آينده را به شكلى پرورش دهد كه پى گير مسائل انقلاب

باشد. نسبت به اين مسايل بايد به شكل واجب كفايى تعيّن يافته نگريست.

در دوران پس از انقلاب، پيش از هر چيز بايد به ساختار فرهنگى توجه شود. هر فردى، در حدّ توان خود و در هر نهادى كه مشغول فعاليت است، بايد به بازسازى فرهنگى كمك كند. اساس انقلاب اسلامى ما بر فرهنگ است. حركتى كه انبيا در عالم بهوجود آوردند، بيش از هر چيز، صبغه فرهنگى داشت و پيام آنها با عقل و دل مردم و با فكر و انديشه آنها سر و كار داشت. مسائل ديگرى كه از سوى انبيا مطرح مى شد از ابزارها و لوازم فرهنگى بود. خط اصلى حركت انبيا خط فرهنگى است و انقلاب اسلامى ايران نيز، كه ادامه دهنده حركت انبيا و ائمه اطهار: است، همان حركت فرهنگى را دنبال مى كند.

بنابراين، روحانيت موظف است كه در داخل و خارج از كشور مردم را از نظر فكرى تغذيه كند و بينشهاى صحيح اسلامى را به آنها ارائه دهد و ارزشهاى اسلامى را ترويج نمايد. پس بايد اساس تبليغ روحانى تبيين حقايق اسلام و ترويج انديشه هاى آن باشد. البته در اين زمينه ها كمبودهاى فراوانى وجود دارد.

شايد برخى تصور كنند كه اين كارها فقط وظيفه حوزه علميّه است و ديگران هيچگونه مسؤوليتى در قبال اسلام و مسائل اعتقادى ندارند. شايان ذكر است كه اگر چه كار اصلى حوزه علميّه ترويج اسلام و تحقيق در باره معارف اسلامى است، ولى اين يك ميراث انحصارى براى حوزه علميه نيست. همه ملت مسلمان در ارشاد يكديگر و نشر دين مسؤولند اما، به عنوان تقسيم كار، گروهى خود را عهده دار اين كار كرده اند. حوزه علميّه و نهاد روحانيت از نظر نيروى انسانى و ساير امكانات در حدى

نيست كه بتواند تمام نيازهاى تبليغى را در داخل و خارج از كشور تأمين كند. به صراحت مى توان گفت كه حوزه علميّه اين توانايى را ندارد.

پيش از انقلاب، رژيم گذشته اجازه كارهاى مثبت به روحانيت نمى داد. پس از انقلاب نيز وضعيت خاص انقلاب و گرفتاريهاى اجتماعى ديگر موجب شد كه روحانيت به كارهاى اجرايى، قضايى، قانون گذارى و كارهاى ديگر بپردازند. به جاى آن كه حوزه علميّه، با استفاده از امكانات پس از انقلاب، رشد كند و خود را با اوضاع زمان وفق دهد، متأسفانه چنين نشده است، چون استادان و افراد برجسته حوزه، به دليل ضرورتهاى زمان، مجبور شدند كه از حوزه خارج شوند و به كارهاى ديگرى بپردازند. البته علماى زمان حال نيز بزرگترين بار مسؤوليت را بر عهده دارند ولى متأسفانه امكانات حوزه علميّه بقدرى نيست كه پاسخگوى همه نيازها باشد.

به هر حال، اين توقع نيز بجا نيست كه تمام امور مربوط به اسلام را به روحانيت واگذار كنيم. مردم و ارگانهاى ديگر مانند دانشگاههاى كشور نيز بايد عهده دار وظايف فرهنگىـ دينى شوند.

بـ حوزه و كاستي ها

آنچه در اينجا، به عنوان كاستيهاى حوزه، مطرح مى شود اساساً به دليل وجود مشكل در دو قسمت است:

1ـ سازمان و برنامه

2ـ نيروهاى انسانى كارآمد

حوزه در اين دو زمينه كمبودهاى بسيارى دارد كه برخى از آنها را مورد توجه قرار خواهيم داد تا صاحب نظران و دست اندركاران دلسوز به

فكر اصلاح جدّى اين نقايص برآيند.

جامعه دست نياز به سوى حوزه دراز كرده است و از حوزه توقّعاتى دارد. متأسفانه وضع حوزه نيز به گونه اى نيست كه بتواند رسالتى را كه، بويژه پس از انقلاب، بر عهده آن گذاشته شده است انجام دهد. جامعه ما، در سطوح گوناگون، به دانشمندان صالح و آگاه نيازمند است ولى با كمال تأسف، تعداد افراد موجود بسيار كمتر از ميزان مورد نياز است. نهادهاى گوناگون كشور به نيروهاى حوزه علميّه نياز دارند: دستگاه قضايى، دانشگاهها، ادارات عقيدتى ـ سياسى، راديو و تلويزيون، برنامه هاى تبليغى و حتى حوزه هاى علميّه در شهرستانها بلكه حوزه علميّه قم؛ ولى افرادى كه بتوانند اين نيازها را برطرف كنند بسيار معدودند.

هر كسى در اطراف خود مى بيند كه براى همسايگان، اقوام و آشنايان او مسائل انحرافى متعدّدى مطرح است ولى پاسخگويى براى آنها نمى يابد. شبهات انحرافى مانند سيل به سوى دانشگاهها سرازير است. اگر استاد اسلام شناس در كشور داشتيم، كسى جرأت نمى كرد كه برخى مطالب انحرافى را در دانشگاهها مطرح كند و دانشجويان را به گمراهى بكشاند. متأسفانه اكنون جاى مطهرى ها و بهشتى ها خالى است. اين نياز جامعه ماست، تا چه رسد به نيازهاى كشورهاى ديگر كه اگر آنها را نيز در نظر بگيريم بار بسى سنگينتر خواهد شد.

اسلام براى همه جهانيان نازل شده است و به صورت امانتى در دست ماست كه بايد آن را به اهلش برسانيم. روحانيت علاوه بر آنكه بايد نيازهاى كشور مان را در زمينه هاى علمى، فرهنگى و دينى تأمين كند، بايد به ساير كشورها نيز رسيدگى نمايد. مگر ديگران بندگان خدا نيستند؟ مگر آنها استحقاق شناخت اسلام را ندارند؟ بسيارى از آنها دست خود را

نيز به سوى مجامع فرهنگى كشور ما دراز كرده اند و التماس مى كنند كه كتاب، مجله، نوار، جزوه يا استاد به زبان خودشان براى آنها فرستاده شود ولى متأسفانه دريغ از هر كدام!

هر مذهب باطلى، در دنيا، براى ترويج خود، از مراكز تبليغى متعدّدى استفاده مى كند و از زبانهاى گوناگون بهره مى گيرد ولى اسلام با آن عظمتى كه دارد و در جمهورى اسلامى، كه ام القراى كشورهاى اسلامى است، نمى تواند يك درصد از تقاضاهاى كشورهاى ديگر را اجابت كند. بجاست به يك نمونه از فعاليتهاى فرهنگى كه در جاهاى ديگر انجام مى گيرد اشاره شود و كارهاى آنها را با آنچه در حوزه انجام مى شود مقايسه كنيم.

مى گويند وقتى كه مى خواستند فرهنگ انگليسى وبستر(1) را بنويسند چهار هزار نفر عضو ثابت در نظر گرفتند و تعداد بسيارى را نيز به صورت غير رسمى يه همكارى گرفتند و در حدود شانزده سال طول كشيد تا كار نوشتن اين لغتنامه به اتمام رسيد. انسان وقتى اين نمونه ها را مى بيند به ضعف كارهاى خود بيشتر پى مى برد. نقايص كار ما در حوزه به صورتهاى گوناگون ظاهر مى شود؛ مثلا، چند سال پيش براى دانشگاه، شش صد هزار داوطلب وجود داشت، در حالى كه در همان سال براى حوزه علميّه قم فقط چهارصد نفر داوطلب داشتيم، آن هم غالباً از افراد وازده كه هيچ اميدى به قبولى در دانشگاه نداشتند. مسلّماً يكى از دلايل اين امر آن است كه روحانيت نتوانسته است آنچنان كه بايد جلوه كند و شايستگى و كارآيى خود را اثبات نمايد.


1ـ Webster.

با اين همه نيازى كه در جامعه وجود دارد، اگر روحانيت كارى انجام ندهد در روز قيامت چه پاسخى خواهد داشت؟ آيا درست است كه بگوييم هر كارى كه ديگران انجام مى دادند ما نيز انجام مى داديم؟ عدم ايفاى وظيفه از سوى ديگران مجوّز كار نكردن ما نمى شود. بعلاوه، شايد ديگران اصلا نيازى احساس نكرده باشند. بايد مواظب باشيم و در انجام تكاليف شرعى خود سستى نكنيم. با مقدّس بازى كارى از پيش نمى رود و دين خدا ضايع مى شود. بهوش باشيم، مسؤوليتها را درك كنيم، راه چاره اى بينديشيم و نقايص را بر طرف كنيم! بايد در برنامه ها و كتب درسى و شيوه آموزش تجديدنظر كنيم و شيوه هاى ديگرى را بكار بگيريم كه در مدّت كوتاهترى نتايج بهترى ببخشد.

ممكن است گفته شود كه ما در طول تاريخ روحانيت افرادى داشته و داريم كه خدمات ارزنده و شايسته اى انجام داده اند، پس معلوم مى شود كه حوزه توانايى تربيت چنين افرادى را دارد؛ بنابراين، اگر نقصى هست از ناحيه افراد روحانى است وگرنه نظام آموزشى حوزه نقصى ندارد؛ چون همين نظام آموزشى افرادى مانند مرحوم مدّرس، امام خمينى(رحمه الله)علامه طباطبايى، شهيد مطهرى(رحمهم الله)و... تربيت كرده است. در پاسخ بايد گفت كه اين توهّمى بيش نيست، زيرا وقتى كارآيى يك نظام آموزشى را مورد ارزيابى قرار مى دهيم نبايد روى استثناها حساب كنيم. در اين مورد، اكثريت افراد اين نظام محصول آن به حساب مى آيند، نه افراد استثنايى كه ويژگيهاى خاصى دارند.

همچنين ممكن است سؤال شود كه مگر همين كتب حوزوى نبود كه افرادى امثال مرحوم شيخ انصارى و مطهرى(رحمهما الله) تربيت كرد؟ اگر چنين است پس چرا اين كتابها بايد عوض شود؟ واضح است كه اين اعتراض نيز

كاملا بى مورد است. اين سؤال مانند آن است كه كسى بپرسد كه شيخ انصارى(رحمه الله) چه كتابى را خواند تا به اين مقام رسيد؟ پس همان كتابها كافى است و ديگران نيز بايد همان كتابها را بخوانند تا مثل شيخ انصارى شوند.

پس چه لزومى داشت كه او كتاب رسائل و مكاسب را نوشت؟ لذا اين سخن كاملا غير منطقى است و اگر بنابراين بود هيچگاه پيشرفتى در علم حاصل نمى شد و سطح معلومات هميشه در يك حد باقى مى ماند و احياناً باعث ركود و انحطاط نيز مى شد. شيخ انصارى(رحمه الله)كتاب قوانين خواند تا «شيخ انصارى» شد. او كتاب رسائل را نوشت تا ديگران زودتر و بهتر به معلومات او دست پيدا كنند اما اگر ما قوانين بخوانيم معلوم نيست مثل شيخ انصارى(رحمه الله) شويم و اگر هم از آن راه مثل او بشويم كار بيجايى كرده ايم چون ممكن است بتوان آن معلومات را از راه ساده ترى به دست آورد.

همين سخن درباره صاحب قوانين(1) نيز صدق مى كند؛ او كتاب معالم خواند تا صاحب قوانين شد. پس آيا مى توان گفت كه به قوانين، رسائل و كفايه نيز نياز نداريم و فقط معالم مى خوانيم و بالاتر از شيخ انصارى(رحمه الله)مى شويم؟

با توجه به مطالبى كه ذكر شد، لزوم بازسازى سازمان حوزه بخوبى احساس مى شود. ولى همچنان كه معلوم است تجديد سازمان حوزه كار ساده اى نيست و موانع و مشكلات فراوانى دارد. بنابراين، بايد كار را از مشكلات و نقايص كوچكتر آغاز كرد. آنچه از تجارب چند ده ساله حاصل شده اين است كه در اين وضعيت، بهترين كار ايجاد واحدهاى


1ـ ميرزا ابوالقاسم قمّى، ف 1231.

فرهنگى است كه، علاوه بر تأمين بخشى از نيازها، مى تواند الگويى نيز براى اقتباس ديگران باشد. آموزش و تربيت عده اى از فضلاى جوان حوزه به گونه اى كه بتوانند بخشى از نيازها را تأمين كنند يك تكليف متعيّن است؛ يعنى، واجب كفايى كه مَن به الكفايه ندارد، زيرا نيروهاى موجود در حوزه براى تأمين نيازها كافى نيست.

در اينجا، بجاست به كارهاى مثبتى كه در حوزه، براى رفع نيازهاى جديد جامعه، انجام شده است اشاره شود: اكنون حدود ده رشته تخصّصى علوم انسانى در حوزه علميّه قم وجود دارد كه در هر رشته ده تا سى نفر به تحصيل مشغول هستند. عده اى از آنها تحصيل را به اتمام رسانده اند و عده ديگرى نيز براى ادامه تحصيل به خارج از كشور رفته اند. در مورد مسائل فلسفى و كلام نيز چند گروه تخصّصى وجود دارد. استادانى هم كه در اين رشته ها تدريس مى كنند غالباً تمام وقت آنها صرف تدريس در گروه هاى تخصّصى مى شود. براى تدريس در اين رشته ها در برخى موارد از استادان خارجى نيز استفاده مى شود.

بحمدالله، تا كنون گامهاى مؤثرى برداشته شده كه براى آينده بسيار اميدبخش است. ان شاءالله، خداى متعال به مقام معظم رهبرى، مراجع عظام، اساتيد حوزه و همه دست اندركاران مسائل فرهنگى توفيق دهد كه اين مسائل را پى گيرى كنند و طلاب عزيز نيز از امكانات جزئى كه تا كنون فراهم شده است حداكثر استفاده را ببرند.

جـ خطرها

امروز خطرهاى بسيارى اسلام و مسلمانان را تهديد مى كند. آنچه كه مسؤوليت آن به طور مستقيم متوجه حوزه هاى علميّه و روحانيان است

خطرهايى است كه با استفاده از ابزارهاى فكرى و علمى ايجاد مى شود. خطرهاى ديگر را بايد نهادهاى ديگر رفع كنند. بايد از خداوند بخواهيم كه اولا، توفيق شناخت صحيح وظايف و مسؤوليتها را به ما عنايت فرمايد. ثانياً، توفيق دهد كه بتوانيم اين بار را به منزل برسانيم. در اينجا به دو گونه خطرها، كه به نحوى به حوزه و روحانيان مربوط مى شود، اشاره مى كنيم.

1ـ خطرهايى كه اسلام و عقايد دينى را تهديد مى كند

يكى از افرادى كه به وسيله دشمنان در دام افتاده و فريب خورده نوشته است كه «اقتصاد اسلامى ايجاب مى كند كه حاكم شرع تمام منابع توليد را در اختيار بگيرد و به هر فرد، بر اساس يك دفترچه، هر اندازه كه نياز دارد، بدهد». وى ادعا كرده كه اين اقتصادى است بين كاپيتاليسم و كمونيسم. آيا ادّعاى كمونيسم، كه مى گويد: «وقتى حكومت جهانى واحد تشكيل شود به هر كس بقدر نيازش داده مى شود»، غير از مطلبى است كه اين شخص در باره اسلام مى گويد؟ او سپس مى گويد: «اگر شما اشكال كنيد كه اين ادّعا موجب نسخ بعضى از احكام مانند خمس، زكات و... مى شود، زيرا وقتى كسى مالك چيزى نشد نه خمس مى پردازد و نه زكات، جواب خواهيم داد كه خير، اين نسخ نيست، زيرا نسخ رفع حكم است، در حالى كه در اينجا رفع موضوع است نه رفع حكم، چون در اين صورت، كسى مالك چيزى نيست كه بخواهد خمس يا زكات آن را بدهد.»

ديگرى نيز كتابى نوشته و در آن استدلال كرده است كه حاكم شرع مى تواند قوانين اقتصادى اسلام را عوض كند.

كار ديگرى كه دشمنان، در اين راستا، انجام مى دهند اين است كه

سعى مى كنند اعتبار و ارزش روايات و احاديث را زير سؤال ببرند. آنها مى گويند: «درست است كه ناقل حديث در زمان ما موثّق است و منقولٌ عنه نيز حضرات معصومين(عليهم السلام)مى باشند ولى از يك سو، حدود سيزده قرن ميان ناقل و منقولٌ عنه فاصله افتاده است و بسيارى از ايادى دشمنان در اين اخبار دخل و تصرف كرده اند. از سوى ديگر، طبيعى است كه همچنان كه هر فروشنده اى سعى مى كند جنس تقلبى خود را با نشان معتبرى در معرض فروش قرار دهد، احاديث نيز به هر اندازه از نظر رجال و درايه معتبر باشد، باعث نمى شود كه بتوانيم به آنها اعتماد كنيم، زيرا ممكن است از احاديث جعلى باشد كه مارك معتبر را يدك مى كشد.»

دشمنان مى گويند: «اغلب اين احاديث را علامه مجلسى و ياران او در زمان صفويه جعل كرده اند تا به سلاطين تقرب جويند». آنان براى اثبات اين سخن خود به چند روايت مجعول يا به بعضى روايات كه معانى بلندى دارد ولى با سطح فكر مادى آنها سازگار نيست استناد مى كنند و بدين ترتيب، اخبار را به باد تمسخر گرفته و مى گويند: «اخبار شما آنهاست كه ساخته دست يهوديها، نصرانيها، بوداييها، استعمارگران، استبدادگران و... مى باشد».

آنان پا را فراتر گذاشته و حتى گستاخانه در باره قرآن كريم نيز ياوه سرايى مى كنند: ابتدا داستانهاى قرآن را به شكل سمبليك تفسير كردند؛ مثلا، گفتند: «داستان هابيل و قابيل اشاره به اختلاف طبقاتى است». ساير مطالب قرآن را نيز، به همان ترتيب، تفسير سمبليك كردند و در اين راه تاكنون تلاشهاى فراوانى نموده اند.

آنها براى توجيه اين شيوه خود (تفسير سمبليك آيات قرآن) اظهار مى دارند كه اين كار ما شبيه كار عرفا و ائمه اطهار(عليهم السلام) در تفسير آيات

است، زيرا در روايات داريم كه قرآن بطونى دارد(1) و عرفا وائمه اطهار(عليهم السلام) نيز آيات قرآن را بر طبق بطون آن تفسير نموده اند. پس از نظر ائمه اسلام(عليهم السلام) و دانشمندان اسلامى، تفسير سمبليك صحيح است.

پر واضح است كه هيچ يك از ائمه(عليهم السلام) و عرفاى اسلامى منكر حجّيت ظواهر قرآن نشده اند. ائمه اطهار(عليهم السلام) با توجه به علوم غيبى كه از سوى خداى متعال بدانها الهام شده است، حقايقى را از بطن قرآن بيان مى كنند و با اين حال، تصريح مى كنند كه قرآن ظهر دارد و ظَهر آن نيز حجّت است. عرفا نيز پس از آنكه به حجّيت ظواهر قرآن اقرار مى كنند سعى مى نمايند كه حقايقى از بطن آن را نيز دريابند. البته ما درصدد آن نيستيم كه بر همه تأويلات عرفا صحّه بگذاريم بلكه مى خواهيم بگوييم كه عرفا منكر حجّيت ظواهر قرآن نبوده اند. در حالى كه اين افراد مى گويند كه واقعيتى غير از تفسير سمبليك وجود ندارد. پس ادعاى آنها با روش ائمه اطهار(عليهم السلام)و عرفاى اسلامى تفاوت بسيارى دارد.

در اينجا، تذكر يك نكته در باره اهميت و لزوم تعمّق و تفّكر در آيات و روايات ضرورى به نظر مى رسد:

امروز در تمام رشته ها افرادى هستند كه درباره موضوعات و مسائل هر رشته به تفّكر و تعمّق مى پردازند و سخنان يكديگر را نقد و بررسى مى كنند؛ مثلا، وقتى يك سياستمدار سخنرانى مى كند، مفسّران سياسى در باره مطالب و حتى كلمات او دقت مى كنند و با نكته سنجى خود از سخنرانى او به مطالبى پى مى برند كه افراد عادى هرگز نمى توانند.

با توجه به اين مثال، چگونه ممكن است كلامى كه از سوى خداوند


1ـ اِنَّ لِلقُرآنِ ظَهراً و بَطناً و اِنَّ عِلمَ كُلِّ شَئ فِى القُرآنِ و اِنَّ ذلِكَ كُلَّهُ عِندَ الاَئِمَّةِ عَلَيهِمُ السَّلامِ و لايَعلَمُهُ غَيرُهم اِلاّ بِتَعليمِهِم. (بحارالانوار ج 1، باب 8، ص 78).

براى سعادت بشر نازل شده است داراى چنين نكات دقيقى نباشد و به دقت و تعمق اهل فن نياز نداشته باشد. در قرآن، با حجم كم آن، مسلّماً مطالب دقيقى وجود دارد كه علما و اهل فن بايد عميقاً در آن غور كنند.

روايات نيز، هرچند بيان ساده اى دارد و براى افراد معمولى بيان شده است، ولى آنها نيز مشتمل بر نكاتى است كه به دقت فراوان اهل فن نياز دارد؛ مثلا، براى شرح و توضيح كتاب نهج البلاغه، از سوى علماى شيعه و تسنّن بسيار زحمت كشيده شده و كتابهاى بسيارى در اين باره نوشته شده است. اگر نهج البلاغه احتياجى به شرح و تفسير نداشت و اكتفا به همان مفاهيم موجز صحيح بود دانشمندان بزرگ، بويژه علماى اهل سنّت، اين همه رنج تحقيق بر خود هموار نمى كردند. ساير روايات و احاديث نيز بدينگونه است.

گاهى ممكن است تصور شود كه براى فهم كتاب و سنّت قدرى آشنايى با زبان عربى كافى است و ضرورتى ندارد كه در علوم انسانى، بطور گسترده، تحقيق شود. اين مطلب يا به دليل كوته فكرى و نادانى اظهار مى شود و يا به سبب وجود اغراض سوء؛ به عبارت ديگر، ممكن است اين سخنان به منظور دور ساختن مردم از حقايق كتاب و سنت گفته شود تا دشمنان بتوانند هر مطلب باطلى را كه مى خواهند به قرآن و روايات نسبت دهند و آنها را بر افكار مردم تحميل كنند.

2ـ خطرهايى كه سازمان روحانيت را تهديد مى كند

خطرهايى كه حوزه علميّه و سازمان روحانيت را تهديد مى كند به طور كلى به دو دسته تقسيم مى شود: دسته اول نقايص و كمبودهايى است كه به روحانيان و سازمان روحانيت مربوط است. دسته دوم، توطئه ها و

فعاليتهاى بدخواهانه اى است كه از سوى برخى افراد و گروهها عليه روحانيت انجام مى شود. در اينجا دو عامل فوق را به اختصار مورد توجه قرار مى دهيم:

الف.نقايص و كمبودها

كمبودهايى كه به طور كلى در روحانيت، و بخصوص در حوزه مقدسه علميّه قم، وجود دارد از دهها سال پيش توجه صاحب نظران واقع بين و دورانديش را به خود جلب كرده است. از زمان مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى(رحمه الله) افرادى مثل مرحوم دكتر بهشتى، آية اللّه ربانى شيرازى(رحمهما الله) و بعضى بزرگان ديگر، كه اكنون نيز در حياتند به فكر افتادند كه براى رفع كمبودهاى حوزه اقداماتى انجام دهند تا بتوانند گامى در راه اصلاح حوزه بردارند. ولى متأسفانه على رغم آن تلاشها، هنوز نقايص فراوانى در سازمان حوزه علميّه ديده مى شود.

نقصها و كاستيهايى كه در روحانيت وجود دارد از يك جهت به دو بخش تقسيم مى شود، كه هر كدام ممكن است به بخشهاى جزئى ترى تقسيم شود:

بخش اول به علم و دانش مربوط مى شود و بخش دوم به اعمال و فعاليتها.

از نظر علمى، در برنامه هاى درسى، كيفيت تدريس و رشته هاى علمى مورد نياز جامعه، در حوزه علميّه كاستيهايى وجود دارد. از يك سو، هر طلبه چهار سال ادبيات عربى مى خواند: از جامع المقدمات تا مغنى، مطوّل و... . در طول اين چند سال، ممكن است چيزهاى زيادى ياد گيرد اما هنوز نمى تواند به زبان عربى تكلم كند، اين وضع ادبيات عرب در

حوزه ماست. در فقه و اصول نيز، چهار يا پنج سال سطوح را از شرح لمعه تا كفايه مى خوانند ولى وقتى عملا در جامعه يك مسأله فقهى از آنها سؤال مى شود براحتى نمى توانند پاسخ دهند.

از سوى ديگر، برنامه هاى درسى طورى تنظيم شده است كه منطبق با نيازهاى جامعه نيست و از برخى رشته ها، كه به حوزه هاى علميّه مربوط است و بايد در آنجا تدريس شود و جامعه نيز به شدت بدانها نياز دارد، كاملا غفلت شده است. به عنوان مثال، جامعه امروز، در اثر ارتباط فرهنگى كه با جوامع و كشورهاى ديگر پيدا كرده، در معرض خطر اعتقادى جدّى قرار گرفته است و كسانى كه با دانشگاهها زياد تماس دارند اين مطلب را بهتر درك كرده اند كه مشكل اساسى نسل جوان ما مسأله اعتقادى است. كدام نهاد وظيفه دارد كه اين نياز را تأمين كند؟

واضح است كه انجام اين كار وظيفه حوزه هاى علميّه است. ولى متأسفانه در حوزه هاى علميّه، كارهاى جدّى در اين موضوعات انجام نمى گيرد و هنوز حوزه نتوانسته است در اين زمينه، بخوبى، به وظيفه خود عمل كند.

از لحاظ عملى نيز، متأسفانه در ميان ما افرادى هستند كه نه تنها رفتار اجتماعى آنها جاذبه اى براى جذب ديگران به اسلام و روحانيت و انقلاب ندارد، بلكه رفتار آنها دفع كننده است. رفتار برخى از روحانيون به گونه اى است كه نه تنها ديگران را به سوى اسلام نمى كشاند، بلكه بسيارى از متديّنينى را كه به دست بزرگان و پيش كسوتان حوزه تربيت شده اند نسبت به روحانيت و اسلام بى تفاوت مى كند.

حضرت امام خمينى(قدس سره) از زمانى كه به عنوان يك مدرّس ساده در حوزه علميّه قم تدريس مى كردند و گاهى در مناسبتها به وعظ و نصيحت

مى پرداختند تا آخرين سخنانى كه در باره روحانيت داشتند، هميشه سفارش مى كردند كه روحانيت بايد از دنياگرايى منزّه باشد و بايد زندگى روحانى ساده باشد.

روحانيت بهواسطه اسلام مورد احترام است و اهانت به روحانيت نشانه اى از بى توجهى نسبت به دين است. پس روحانى بايد به شكلى زندگى كند كه رفتار او منطبق با دستورات دينى باشد، نه آنكه مردم بر رفتار او علامت سؤال بگذارند: «فلان آقا خانه ده ميليونى را از كجا آورده است؟ قاليچه ابريشمى چند ده هزار تومانى از كجا آمده است؟» و سخنانى از اين قبيل. وقتى وضع چنين شد روحانيت چه پاسخى خواهد داشت؟

بايد از خود انتقاد كرد و خود را در برابر همه مردم دانست، نه آنكه زندگى خود را با مردم يا با پدر، برادر و بستگان سنجيد. در اين زمان، كه بتازگى كشور از زير بار جنگ تحميلى بيرون آمده است و اين همه مسائل و مشكلات وجود دارد، اگر روحانى به فكر زرق و برق زندگى خود باشد، آيا مردم به او علاقه مند مى شوند؟ آيا بهوسيله او به اسلام گرايش پيدا مى كنند؟ يا بعكس، به دليل رفتار نابجاى او، از اسلام و انقلاب روى گردان مى شوند؟

متأسفانه بسيارى از افراد حاضر نيستند نقص خود را بپذيرند و هميشه سعى مى كنند كه تقصير را به گردن ديگران بياندازند. اين عامل اصلى انحطاط است. اين خودخواهى ها، چه فردى و چه گروهى و صنفى، اولا، مانع مى شود كه انسان از خود انتقاد كند و عيوب و نقايص خود را بشناسد؛ ثانياً، اگر كسى هم انتقاد كند مانع از آن مى شود كه انتقادات بجا را بپذيرد. در نهايت، اين خودخواهيها مانع از اصلاح نقايص مى شود.

اگر واقعاً بخواهيم خدمتى انجام دهيم، بايد در برابر خدا جدّى عمل كنيم؛ اگر بتوان مردم را گول زد، خدا را نمى توان. پس بايد رابطه خود را با خدا خالص كنيم و با خدا پيمان عبوديت ببنديم. بايد با اعمال و حتى زبان خود به خدا عرض كنيم كه ما مى خواهيم در مقابل تو بندگى كنيم نه خدايى. بايد ببينيم كه او از ما چه مى خواهد تا بدان عمل كنيم. بايد اين روحيه را در خود تقويت كنيم و نقايصى را كه در ديگران مى بينيم در خود نيز بنگريم. اگر در ما نيز عيوبى وجود دارد آن را اصلاح كنيم. از دوستان خوب خود استفاده كنيم و با آنها همكارى و همدردى داشته باشيم. هرچه مى توانيم به هم خدمت كنيم و دلسوز يكديگر باشيم.

مشكل ديگرى كه در حوزه هاى علميّه، و بخصوص حوزه علميّه قم، وجود دارد اين است كه پس از انقلاب، بسيارى از استادان و افراد كارآمد حوزه يا شهيد شدند يا وارد كارهاى اجرايى شدند و يا به دانشگاهها رفتند و بدين ترتيب، حوزه هاى علميّه با كمبود افراد فاضل روبرو شد. اكنون وضع حوزه ناراحت كننده است؛ چون بسيارى از طلاب جوان خوش استعداد و خوش فكر يا وارد كارهاى اجرايى مى شوند و يا به دانشگاه مى روند.

البته، كارهاى اجرايى و تدريس در دانشگاهها ضرورى است ولى تأمين نيازهاى حوزه علميّه براى روحانى يك وظيفه مهم و يك اصل است، چون حوزه جنبه ريشه اى و محورى و كارهاى ديگر جنبه شاخ و برگ دارد. بايد كارى كرد كه ريشه اين درخت باقى باشد. به فرض، اگر درختى، در يك سال، صدها گل زيبا ببار آورد ولى بخشكد بهتر است يا آنكه چند سال گل ندهد اما ريشه بدواند تا بتواند دهها سال گل بدهد؟

اكنون لازم است كه روحانيون در دانشگاهها و ارگانهاى ديگر حضور

داشته باشند ولى اين كار بايد به گونه اى انجام شود كه بر كيان حوزه ضربه اى وارد نشود، وگرنه بهتر آن است كه اين كار به تأخير افتد تا ابتدا اقدامات جدّى انجام گيرد.

ريشه هاى آينده حوزه افراد بااستعداد، تلاشگر و با اخلاصند. اگر آنها به دنبال كارهاى ديگر بروند و حوزه را ترك كنند كسانى در حوزه باقى مى مانند كه هيچ جا كارى از آنها برنمى آيد. در آن صورت، آينده حوزه و اسلام چه خواهد شد؟ تذكر اين مطلب خالى از فايده نيست كه تأمين همه نيازهاى حوزه علميه به عهده مردم است. حوزه علميه از آسمان نازل نشده است و استادان آن از عالم ديگرى نمى آيند بلكه نيروهاى انسانى و مادى حوزه بايد از بين همين مردم تأمين شود. شكّى نيست كه حوزه، از نظر نيروى انسانى، ساختمان، كتابخانه و تكنولوژى آموزشى، ضعفهاى فراوانى دارد اما سؤال اين است كه چه كسانى بايد اين ضعفها را جبران كنند؟ وظيفه مردم است كه افراد خوب و بااستعداد را به حوزه بفرستند و در فكر جبران ضعفهاى مادى حوزه نيز باشند.

خودباختگى و تسليم شدن بى چون و چرا در برابر افكار ديگران مى تواند خطر بزرگى براى حوزه و اسلام باشد.

توده مردم كه قدرت تشخيص مسائل را ندارند، وقتى به كسى يا گروهى علاقه مند شوند، همه افكار آنها را مى پذيرند و نمى توانند مسائل را از يكديگر تفكيك كنند و غلطهاى آن را كنار بگذارند. متأسفانه اين وضعيت در بين روحانيون، كه جزو طبقه روشنفكر اين جامعه هستند، نيز وجود دارد. وقتى شخصى را به عنوان يك قهرمان مى پذيرند، به خود اجازه نمى دهند كه در افكار او دقت و اظهار كنند.

اين يك حالت روانى است كه در انسان ايجاد مى شود كه، وقتى

شخصى در يك كار نظر او را به خود جلب كرد، تصور مى كند همه افكار او درست است و دقت نمى كند كه او در چه كارى قهرمان بوده و تخصّص داشته است تا همان را از او بپذيرد.

در چند سال پيش، اتفاقى نگران كننده رخ داد كه اجمالا آن را يادآور مى شويم:

عده اى از طلاب درسخوان، كه برخى از آنان سالها در درس مراجع و از جمله در درس حضرت امام خمينى(قدس سره) شركت كرده بودند و سوابق خوبى نيز داشتند، تحت تأثير افكار كسانى قرار گرفتند كه در اثر اعمال قهرمانانه خود موقعيت اجتماعى پيدا كرده بودند. بعضى از اين طلاب به زندان افتاده بودند و در آنجا با اين افراد آشنا شده بودند و پس از خروج از زندان از افكار آنها تعريف و تمجيد مى كردند و مى خواستند كه مسائل اسلامى را از ديدگاه آنها تحليل كنند و از زاويه ديد آنها به اسلام بنگرند و اصلا مايل نبودند كه كسى تشكيك كند كه شايد ديدگاه آنها صحيح نباشد. فكر مى كردند كه فقط آنها اسلام را درست شناخته اند و ما نيز اگر بخواهيم اسلام را بشناسيم بايد مثل آنها فكر كنيم و سرانجام ديديم كه اين نگرشها به كجا انجاميد!

ب. توطئه هاى دشمنان

پيش از انقلاب نيز، خطرهايى اسلام و روحانيت را تهديد مى كرد ولى پس از آن خطرها جدّى تر و مرموزتر شده است. مبارزاتى كه پيش از انقلاب عليه روحانيت انجام مى گرفت غالباً به خاطر دشمنى بااسلام بود و دشمنان صريحاً مى گفتند كه ما مخالف اسلام هستيم. آنها يا ماركسيست بودند يا از ساير گروههاى التقاطى، عوامل آمريكا و وابسته به

جناح شاه. اما امروز در داخل كشور روحانيت غالباً با افرادى مواجه است كه مرموزانه، به نام اسلام، با روحانيت مخالفت مى كنند. اگر، خداى نكرده، آنها در كار خود موفق شوند كار به تضعيف و نابودى روحانيت خواهد انجاميد. هرچند كه توده مردم علاقه قلبى به روحانيت دارند و بزودى از حمايت آنها دست بردار نيستند ولى به عامه مردم نمى توان زياد اعتماد كرد چون آراء مردم براحتى عوض مى شود و رفتار آنها به سرعت تغيير مى كند.

در واقعه پانزده خرداد سال 1342، در خيابانهاى شهر قم، براى اسلام خونها ريخته شد و عده زيادى به شهادت رسيدند ولى دو سال پس از اين واقعه خيابانهاى همين شهر به وسيله عمّال رژيم و مردم كوته بين و در اثر تبليغات آنها به طرفدارى از شاه و بر عليه امام و روحانيت چراغانى شد. از اين نمونه ها بسيار وجود دارد. با توجه به اين نمونه ها، نمى توان به افكار و رفتار توده عوام مردم اعتماد كرد.

كسانى كه بر عليه روحانيت تلاش مى كنند چند دسته اند:

1ـ دسته اول احزاب الحادى يا التقاطى هستند كه پس از انقلاب براى فعاليتهاى سياسى خود در صحنه هاى سياسى كشور جايى نيافتند و منزوى شدند. لذا به فعاليتهاى فرهنگى زيرزمينى پرداختند و عوامل نفوذى خود را كه بعضى از آنها چهره عوض كرده و وجهه اسلامى و انقلابى به خود گرفتند در دستگاههاى اجرايى قرار دادند. طبعاً كسى كه به اصل اسلام معتقد نباشد نسبت به روحانيت نيز اعتقادى نخواهد داشت و از هيچ تلاشى عليه آن نيز كوتاهى نخواهد كرد.

2ـ دسته دوم كسانى هستند كه روحانيت را به عنوان يك صنف تلقّى مى كنند كه «از مصرف كنندگان بدون توليد اين كشور هستند و از قديم

جاى پايى در ميان توده هاى مردم پيدا كرده و با حيله توانسته اند توده هاى ناآگاه را به سوى خود جلب كنند. اكنون نيز كه انقلاب به رهبرى روحانيت به پيروزى رسيده است روحانيت جا را براى ديگران تنگ كرده است وپستهايى را كه بايد ديگران اشغال كنند روحانيون اشغال كرده اند.» همچنان كه ملاحظه مى شود، انگيزه مخالفت اين گروه با روحانيت انگيزه مادى است و مبارزه آنها يك مبارزه صنفى است.

آيا واقعاً دفاع از روحانيت يك مبارزه صنفى است؟ اگر چنين باشد مبارزه لزومى ندارد، زيرا اگر صنفى راه امرار معاش خود را دين قرار داده باشد، بزودى منقرض خواهد شد. اما اگر واقعاً وجود روحانيت براى بقاى اسلام لازم است، دفاع از آن نيز لازم خواهد بود. همه مى دانيم كه اگر اسلام بخواهد باقى بماند، به اسلام شناس نياز دارد. اگر روحانى، كه اسلام شناس است، وجود نداشته باشد تا بتواند حقايق اسلام را از منابع اصيل اسلامى تشخيص دهد، اسلامى باقى نخواهد ماند.

3ـ دسته سوم كسانى هستند كه يا مسلمان و علاقه مند به اسلام و انقلاب هستند و يا دست كم دشمن اسلام و انقلاب نيستند ولى با «آخوند» ميانه خوبى ندارند. آنها مى گويند: «روحانيت در گذشته، كم و بيش، كارآيى داشته اما امروز وضعيت اجتماعى و تاريخى جديدى بهوجود آمد است كه حضور روحانيت در آن لزومى ندارد و نمى تواند هيچ نيازى را برآورده سازد. بنابراين، بايد بساط آخوندى برچيده شود و جاى خود را به ديگران بدهد.»

دشمنان از روشهاى مختلفى براى مبارزه با روحانيت استفاده مى كنند و تحريف و تهمت در كار آنها زياد ديده مى شود. برخى از روشهاى آنها عبارت است از:

1ـ براى تضعيف روحانيت، نقاط ضعف را بزرگ جلوه مى دهند و روى آن تبليغات مى كنند؛ مثلا، مى گويند: «روحانيان پستهاى سياسى را اشغال كرده اند، در حالى كه، صلاحيت اين كارها را ندارند، چون نه در آن زمينه درس خوانده اند و نه تجربه سياسى دارند.»

2ـ دشمنان مى گويند: «روحانيان روحيه اى متعصبانه و دگماتيك دارند و حاضر نيستند حرفهاى ديگران را بشنوند و مى گويند: هر چه ما فهميده ايم درست است و همه بايد تابع ما باشند. حتى خودشان نيز با هم اختلاف دارند و با هم منطقى برخورد نمى كنند.»

3ـ گاهى نيز اظهار مى دارند كه «آخوندها به يك سلسله دروس و مسائلى وابسته اند كه يا اصلا فايده اى ندارد و يا بسيار كم فايده است و از مسائل اسلامى دروسى را كه مى تواند مشكلات جامعه را حل كند كنار گذاشته اند. روش تحقيق و تدريس آنها نيز نارساست و كارآيى ندارد.»

حاصل آنكه ما بايد انواع خطرها را بشناسيم و براى مقابله با آنها روشهاى صحيحى را اتخاذ كنيم وگرنه ضمانتى براى بقاء اين نظام اسلامى وجود نخواهد داشت.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org