قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

بخش پنجم

حوزه و فرهنگ

الفـ حوزه و انقلاب فرهنگى

1ـ انقلاب فرهنگى و وظايف ما

يكى از وجهه هاى انقلاب اسلامى ما انقلاب فرهنگى بود كه پس از پيروزى انقلاب در دانشگاه مطرح گرديد. دانشگاهها مدتى براى تحقّق انقلاب فرهنگى و اسلامى شدن كتب درسى تعطيل شد و در اين زمينه، تلاشهايى نيز صورت گرفت ولى متأسفانه اهدافى كه از اين كار مورد انتظار بود تحقّق نيافت. يكى از علل عدم تحقّق اين اهداف كمبود كادر علمى متعهّد در دانشگاهها بود. البته علل ديگرى نيز در اين امر دخالت داشت كه، فعلاً جاى بررسى آنها نيست بهر حال، يكى از عمده ترين آنها كمبود كادر علمى دانشگاهها بود. به عنوان مثال، درسى به نام «معارف اسلامى» در برنامه درسى دانشگاهها قرار داده شد تا دانشجويان آموزش اسلامى ببينند ولى متأسفانه با آنكه از حوزه علميه قم و روحانيون شهرستانها نيز استمداد جستند، نتوانستند براى همين يك درس نيز استادان ذى صلاح به تعداد كافى پيدا كنند. بعضى از افراد كه براى تدريس اين درس به دانشگاهها رفتند شايد رفتنشان بيش از نرفتنشان ضرر داشت، زيرا انتظاراتى كه از آنان مى رفت برآورده نشد و اثر منفى بخشيد. صلاحيت و توانايى مطلوب را نداشتند و انتظاراتى كه از آنان مى رفت برآورده نشد.

ما مدّعى هستيم كه قرآن كريم و منابع اسلامى مى توانند تمام نيازهاى فرهنگى جامعه را تأمين كنند، هم در بعد عقايد، هم در بعد اخلاق و هم در ابعاد سياست، حقوق، اقتصاد، و ساير ابعادى كه كم و بيش با مسائل دينى و فرهنگى ارتباط پيدا مى كند. اكنون نمود اسلامى بودن نظام دانشگاههاى كشور به همين دروس معارف اسلامى است. اگر استاد اين دروس، از حوزه علميه قم و ساير حوزه ها تأمين نشود از كجا بايد تأمين شود؟ آيا استادان فرنگ رفته بايد اين نياز را تأمين كنند؟ آيا براى حوزه ننگ نيست كه خود را تأمين كننده نيازهاى دينى كشور بداند ولى در مدت چندين سال پس از انقلاب نتوانسته باشد براى دروس معارف اسلامى دانشگاه به تعداد كافى استاد كارآمد فراهم سازد؟ آيا اين وظيفه جزو وظايف روحانيت و حوزه نيست؟

همانگونه كه بيان شد، يكى از وظايف روحانيت مبارزه فرهنگى است. امروز تمام قدرتهاى دنيا براى مبارزه با اسلام بسيج شده اند و اين مبارزه فقط مبارزه نظامى نيست. گرچه هر جا و هر زمانى كه بتوانند از جنگ نيز خوددارى نمى كنند و تا با هر وسيله ممكن نيرو و مقاومت مسلمانان را تضعيف مى كنند.

اساساً مهمترين بعد اسلام بعد فكرى و فرهنگى آن است. اسلام پيش از هر چيز و بيش از هر چيز با عقل، قلب، فكر و انديشه سروكار دارد. اسلام در جامعه حركت فرهنگى پديد مى آورد و رشد مى دهد و حركتهاى ديگر در سايه آن شكل مى گيرد. در جبهه هاى نظامى، جنگ با توپ و تفنگ و سلاحهاى ديگر نظامى است ولى در جبهه فرهنگى جنگ به شكل ديگرى است. همانگونه كه دشمنان در جبهه هاى نظامى و اقتصادى نقشه هاى فراوانى طراحى مى كنند و بكار مى گيرند، در جبهه

فرهنگى نيز تلاشهاى بسيارى مى كنند و برنامه هاى پيچيده اى را طراحى مى كنند تا ريشه اسلام را در جوامع اسلامى قطع كنند: به نام اسلام و دفاع از آن، كتابها مى نويسند ولى در حقيقت مى خواهند به وسيله آنها عقايد مردم مسلمان را نسبت به دين و مكتب خود تضعيف كنند.

بايد توجه داشت كه نبرد فرهنگى خطرناكترين نبردهاست، زيرا مخفيانه است و به آرامى، ريشه اعتقادات مردم را مى خشكاند، بدون آنكه حساسيتى در آنها بهوجود آورد. بنابراين، بر روحانيت لازم است كه مراقب هجوم فرهنگى دشمنان اسلام باشد و در جهت رشد اعتقادات و فرهنگ اسلامى در كشور بيشتر تلاش كند.

2ـ دلايل ضعف انقلاب فرهنگى

از همان آغاز انقلاب، سؤالاتى در باره اقتصاد، سياست و حكومت اسلامى مطرح مى شد و سؤال كنندگان در صدد مقايسه برآمده و به دنبال يافتن فرقِ اقتصاد، سياست و حكومت اسلامى با اقتصاد، سياست و حكومت كشورهاى ديگر بودند؛ در زمينه علوم انسانى، نيز سؤال مى شد كه آيا اسلام با آنها موافق است يا مخالف؟ ولى پاسخ آنها مجمل داده مى شد و فرصتى نبود كه به اين مسائل بيشتر پرداخته شود. از زمانى كه مسأله انقلاب فرهنگى مطرح شد و اسلامى كردن دانشگاهها و دروس دانشگاهى برسر زبانها افتاد، به تدريج، كمبودهايى كه در اين زمينه ها داريم احساس شد. عدم رشد جريان انقلاب فرهنگى دلايل چندى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

الفـ يكى از دلايل عدم رشد جريان انقلاب فرهنگى كمبود افراد آشنا با مسائل فرهنگى بود. تعدادى را نيز كه در اين زمينه كارآمد بودند، مانند

شهيد مطهرى و امثال او، دشمنان از ما گرفتند، اگرچه با وجود آنها نيز نيازها كاملاً رفع نميشد.

بـ برخى از مسئوولان و دست اندركاران امور، اهميت مسائل فرهنگى را چنانكه بايد و شايد درك نمى كنند. البته با توجه به سوابق تحصيلى و اطلاعات اسلامى آنها، نمى توان توقع بيشترى داشت. هر كدام از آنها در يك رشته تخصّص دارند و فقط اهميت مسائلى را كه در آن تخصّص دارند، خوب درك مى كنند و همت خود را نيز بيشتر صرف آن مسائل مى كنند؛ مثلا، يك فرمانده ارتش مدتى در دانشكده افسرى تحصيل مى كند و پس از گذراندن دوره تحصيلات، كار خود را در بخش خاصى از ارتش انجام مى دهد. از او انتظار مى رود كه بتواند كار خود را در ارتش به درستى انجام دهد. نمى توان از او انتظار داشت كه اهميت مسائلى از قبيل مسائل عقيدتى، فكرى و... را بخوبى درك كند، زيرا تخصّص او در اين زمينه ها نيست.

مسؤولان وزارتخانه ها نيز اگر در حرفه خود متخصّص و باتجربه باشند و كارهاى خود را به نحو احسن انجام دهند بايد از آنها ممنون باشيم؛ مثلا، نبايد از وزير راه انتظار داشت كه مسائل فرهنگ اسلامى را بخوبى درك كند. اما به هر حال، تمام امكانات در دست اينگونه افراد است: توزيع نيروها، تخصيص بودجه و مسائلى از اين قبيل زير نظر آنها انجام مى شود.

اشكال از اينجا بهوجود مى آيد كه اين افراد نمى توانند نقش مؤثّرى در فعاليتهاى فرهنگى و تبليغى، چه در داخل كشور و چه در خارج از آن، داشته باشند. به فرض، اگر بخواهيم گروهى را براى تبليغ و اشاعه فرهنگ اسلام به كشورى مانند پاكستان، هندوستان يا كشورهاى دور افتاده اى

مانند كشورهاى آفريقايى، كشورهاى جنوب شرقى آسيا، كشورهاى اروپايى و كشورهاى آسياى دور، كه زمينه فعاليتهاى تبليغى بسيار مناسبى دارند، اعزام كنيم با مشكلات بسيارى مواجه خواهيم شد: اولا، بايد اعضاى اين گروه براى تبليغ آمادگى لازم داشته باشند و اين امر به كمبود مبلّغ ذى صلاح در حوزه علميه مربوط مى شود. ثانياً، بر فرض، اگر گروهى با تمام خصوصيات لازم آمادگى اعزام به خارج را داشته باشد، با مشكلاتى از قبيل كمبود ارز و ساير امكاناتى كه بايد در اختيار آنها قرار گيرد مواجه خواهد شد.

در هر حال اينها مشكلاتى است كه در تصميم گيريهاى سطوح بالا وجود دارد. اگر بنا باشد كه يك گروه فقط براى تبليغات به كشورى اعزام شود و به هزينه و امكانات زيادى هم نياز داشته باشد، چندان مورد توجه قرار نمى گيرد. بلى، اگر در مسير امور سياسى باشد ممكن است كم و بيش مورد استقبال واقع شود.

جـ يكى از خصوصيات مسائل فرهنگى اين است كه اثر آنها بزودى احساس نمى شود. فقر فرهنگى مانند فقر اقتصادى گلوگير نيست. وقتى تورّم يا بيكارى در كشور زياد مى شود همه را متوجه خود مى كند و مسؤولان را به فكر چاره جويى مى اندازد، برخلاف نيازهاى فرهنگى كه چندان ملموس نمى باشد. مسؤولان ابتدا به سراغ مسائلى مى روند كه بيشتر ايجاد فشار و ناراحتى مى كند. مردم نيز براى اصلاح امور فرهنگى چندان اصرارى به دولت ندارند، چون در زمينه هاى فرهنگى نياز شديدى احساس نمى كنند. در كابينه دولت، كميسيونهايى وجود دارد كه در هر كدام چند وزير در مسائل مشترك يكديگر همكارى مى كنند. شايد يكى از مهمترين آنها كميسيون اقتصادى باشد كه وزراى

كشاورزى، صنايع، دارايى و برنامه و بودجه در آن با يكديگر همكارى مى كنند. پس از گذشت هفت سال از پيروزى انقلاب، براى اولين بار يكى از وزرا پيشنهاد كرده بود كه يك كميسيون فرهنگى نيز تشكيل شود؛ يعنى، تا آن زمان حتى نيازى را نيز در اين مورد احساس نكرده بودند!

3ـ سير نزولى اخلاق و عقايد دينى در دانشگاهها

دانشگاه، در جامعه ما، بدين منظور تأسيس گرديده است كه افرادى متخصّص براى انواع فعاليتهاى اجتماعى؛ اعم از كشاورزى، صنعتى، اقتصادى، ادارى، سياسى، و ساير زمينه ها؛ پرورش دهد تا نيازهاى جامعه در زمينه نيروهاى انسانى مرتفع گردد. ولى متأسفانه طبق آنچه از مسؤولان و دست اندركاران دانشگاهها شنيده مى شود وضع دانشگاهها چندان رضايتبخش نيست، هم از نظر علمى، هم از نظر اخلاقى و هم از نظر سياسى، در حالى كه در جمهورى اسلامى، اين سه (علم، اخلاق و سياست) پيوند نزديكى با هم دارند.

بر اساس اخبار مستندى كه از گوشه و كنار كشور به گوش مى رسد و كم و بيش تحقيقات آمارى و علمى نيز آن را اثبات مى كند، وضيعت اخلاق و عقايد دينى در دانشگاهها بسيار ناراحت كننده است. تحقيقاتى كه انجام شده، سير نزولى عقايد دينى را در طول دوران تحصيلات دانشگاهى نشان مى دهد. اين تحقيقات كم و بيش از مجالس عيش و نوش، شب نشينى ها، فسادهاى جنسى و استعمال مواد مخدّر نيز خبر مى دهد. اقدامات انجام شده نيز نتوانسته است تا كنون كاملاًاز اين انحرافات جلوگيرى كند.

بررسى علل اين پديده اجتماعى و اينكه چرا اين وضع بهوجود آمده است يك كار تحقيقى جامعه شناسانه است. بجاست كه در اين مسأله مطالعه شود كه چه عواملى موجب اين وضع شده است. پيش از آنكه چنين بررسيهاى دقيق و جامعى انجام شود، چند عامل روشن و واضح وجود دارد كه چنين وضعى را ايجاب مى كند. در اينجا به برخى از آنها اشاره مى شود:

الفـ كتاب يك ركن اساسى دانشگاه است. متأسفانه كتب درسى دانشگاهها توسط غربيها نوشته شده است و اساس تفكّر علوم انسانى در غرب، در تمامى رشته ها، بر ماده گرايى و اصالت ماده استوار است و اصل موضوع تمام رشته هاى علوم انسانى كه امروزه در دانشگاهها تدريس مى شود اين است كه فقط ماده قابل تجربه است و علم با ماوراى ماده كارى ندارد. گاهى نيز در لابلاى كتب مطرح مى شود كه اصلا ماورايى براى ماده وجود ندارد. استادانى نيز كه اين كتب را تدريس مى كنند مطالب را به گونه اى بيان مى كنند كه گويى وحى مُنزَل است. هيچ نقد و بررسى انجام نمى گيرد و اشتباهات كتابها به دانشجويان گوشزد نمى شود. اين گونه كتابها چنين وضعيت و ذهنيتى را بهوجود مى آورد، بخصوص اگر عوامل خارجى نيز دخالت داشته باشد.

بـ عامل ديگرى كه موجب اين وضع شده مربوط به استادان است. در سالهاى 1360ـ1361، كه دانشگاههاى كشور بازگشايى شد، با وجود آنكه تعداد دانشجويان نسبت به زمان حال بسيار كم بود و تعدادى از آنها نيز در جبهه ها و يا جهاد سازندگى مشغول فعاليت بودند و عملا نمى توانستند در دانشگاه حضور پيدا كنند، ما براى همين تعداد اندك بقدر كافى استاد نداشتيم؛ لذا دولت مجبور شد از استادانى كه به خارج

رفته بودند دعوت به همكارى كند و به آنها امتيازاتى نيز بدهد. بدين ترتيب، دولت حاضر شد با دادن اجازه خروج ارز، پرداخت حق التدريس هاى گزاف و امتيازاتى از اين قبيل به آنها تعداد استاد مورد نياز را تأمين كند. عده كمى از آنها كه سوابق سوء سياسى داشتند خود حاضر به بازگشت نشدند، بقيه استادانى كه چه بسا طاغوتى و يا حتى غير مسلمان هم بودند، خواه در رشته هاى علوم تجربى و خواه در رشته هاى علوم انسان، وارد كشور شده و به كار گرفته شدند.

متأسفانه در نظام جمهورى اسلامى، برخى افراد متشخّص مطالبى را مطرح مى كنند كه ريشه تمام عقايد دينى را قطع مى كند و جايى براى اثبات كوچكترين اصل دينى باقى نمى گذارد. در سخنرانيها، كلاسهاى درس دانشگاه، مقالات و ساير موقعيتهاى مناسب اين مسائل مطرح مى شود. بعضى نيز تصور مى كنند كه اگر آن شخص قابل اعتماد نبود اجازه نمى دادند كه در راديو سخنرانى كند يا مقالات خود را در فلان مجله دولتى به چاپ برساند.

جـ به دلايل گوناگون، بسيارى دانشجويان نسبت به نظام كشور گرايش قوى ندارند. اين يكى ديگر از عللى است كه برنامه هاى اسلامى و دينى در دانشگاهها رونق نمى گيرد. دانشجويانى كه از قشر مستضعف جامعه هستند بيشتر گرفتار مشكلات اقتصادى مى باشند و آنها كه به دنبال خوشگذرانى هستند، به دليل آنكه دولت اسلامى به آنها اجازه ارتكاب فساد نمى دهد، با نظام كشور رابطه خوبى ندارند و اگر حركتى بهوجود بيايد كه بتواند پشتوانه اهداف آنها باشد، از آن استقبال مى كنند. اين عده حركتهاى اسلامى را دولتى قلمداد مى كنند و مى پندارند كه دولت پول صرف مى كند تا اين حركتها صورت گيرد. اگر گروهى به دولت تعلّق

نداشته باشد و در دانشگاه نيز از امتيازى برخوردار نباشد و كارى اسلامى انجام دهد، به طور طبيعى، اگر بازدهى داشته باشد ديگران بدان جذب مى شوند.

4ـ روش جلوگيرى از شيوع فساد در دانشگاهها

همانگونه كه اشاره شد وضع دانشگاههاى ما براى كشور و نظام اسلامى مطلوب نيست. بنابراين، لازم است براى بهبود اخلاق و عقايد دينى دانشجويان اقدامات جدّى انجام گيرد. در اينجا به برخى از عواملى كه مى تواند از گسستگى اخلاق و عقايد مذهبى جلوگيرى كند اشاره مى شود:

الفـ استادان متعهد: استاد متعهد نقشى بس مؤثر در جلوگيرى از اشاعه رذايل اخلاقى در ميان دانشجويان دارد. پس استادان محترم دانشگاهها بايد به مسؤوليت خطير خود توجه داشته باشند. استاد متعهد و انقلابى خود را سرباز اسلام مى داند و نبايد بگويد كه اگر من بخواهم تحقيق كنم هر ساعت فلان مبلغ پول درمى آورم. نبايد بگويد كه من فقط هفته اى چند ساعت نسبت به دانشگاه تعهد دارم و اگر همان مقدار ساعت را براى تدريس اختصاص دهم كافى است و بيش از آن وقت ندارم و بايد به امور اقتصادى و مسائل روزمره زندگى خود بيشتر بپردازم. اين فكر انقلابى نيست و فكر كسانى نيست كه انقلاب اسلامى را پديد آوردند و در جبهه هاى حق بر عليه باطل مقاومت كردند. استادان متعهد و دلسوز بايد بيش از پيش تلاش كنند و به پرورش مغزهاى متفكّر و متعهّد همت گمارند.

بـ رابطه صميمى و عاطفى ميان استادان متعهد و دانشجويان: در اين

كار بايد استادن پيشقدم شوند. به عنوان مثال، چند نفر استاد و دانشجو شبهاى جمعه پس از نماز در مسجد دانشگاه گرد هم جمع شوند و يك بحث علمى را شروع كنند؛ يكى كنفرانس بدهد و ديگران نقد كنند؛ دوستانه در كنار هم بنشينند و در يك جوّ صميمى به مباحثه علمى بپردازند. ساير دانشجويان نيز وقتى آنها را ببينند ترغيب مى شوند كه در جلسات آنها شركت كنند و همان شور و شوق اوايل انقلاب در آنها زنده خواهد شد. در اين صورت، كارهاى فوق جنبه سياسى نيز نخواهد داشت تا برخى به دليل سياسى بودن آنها از مشاركت اجتناب ورزند. اگر در هر دانشكده اى چنين گروهى بهوجود آيد كه با هم در ارتباط باشند و برنامه هاى خود را هماهنگ كنند و از امكانات استفاده كنند اميدى هست كه وضع دانشگاهها بهبود يابد؛ وگرنه، فقط با يك پيشنهاد و اظهار درد مشكلى حل نمى شود.

جـ تشكيل هسته هاى منسجم و سراسرى در دانشگاههاى كشور: اين هسته ها بايد با هم در ارتباط باشند و به صورت شبكه اى درآيند؛ مثلا، در يك دانشگاه از مجموع دويست نفر استادى كه وجود دارند، دست كم، درصدى از آنها متعهّد و علاقه مند به دين هستند؛ در ميان دانشجويان نيز مى توان گروهى دانشجوى متعهد و حزب اللّهى پيدا كرد. بايد سعى شود كه نخست همين استادان و دانشجويان هسته اى تشكيل دهند و براى تقويت آن، بين استادان و دانشجويان، از لحاظ فكرى و عاطفى، ارتباط محكمى برقرار گردد: از طريق سخنرانيها، مقالات، سير مطالعاتى منظم و امكانات لازم ديگر، بنيه هاى فكرى و عقيدتى آنها تقويت شود. چنين گروهى مى تواند جوّ دانشگاه را قبضه كند و در اصلاح آن تأثير بسيارى بگذارد، همانگونه كه در اوايل انقلاب جوّ دانشگاه بيشتر در دست

منافقان بود و آنها على رغم تعداد اندكى كه داشتند توانسته بودند با جدّيت و پشتكار خود بر آن مسلط شوند. البته خداوند، به وسيله همين دانشجويان حزب اللّهى و كارهاى نادرست منافقان، آنها را رسوا كرد.

دـ استفاده از سهميه ارگانها: اين عامل نيز مى تواند به اصلاح و سالم نگهداشتن محيط دانشگاه كمك كند، زيرا ارگانهاى دولتى اسلامى هستند و افرادى كه در آنها به كار مشغولند غالباً افراد خوبى هستند. اولين فايده استفاده از سهميه ارگانها اين است كه دست كم افرادى كه وارد دانشگاه مى شوند كافر از آن بيرون نمى روند. ما امروز شاهديم كه گاه دانشجو مسلمان و متعهّد وارد دانشگاه مى شود و در آخر، با عقايد متزلزل، بلكه بدتر از آن، كافر از دانشگاه خارج مى شود. اگر بتوان كارى كرد كه عقايد اسلامى دانشجويان در دانشگاه حفظ شود و دستخوش انحراف نشود، كار بسيار بزرگى انجام شده است.

هــ تلاش همگانى: تنها دولت در قبال اينگونه مسائل مسؤول نيست، بلكه همه مردم مسؤوليت دارند. اگر بگوييم كه مسائل فكرى دانشگاه را حوزه و مسائل ادارى و مالى آن را دولت حل مى كند و ديگران هيچ مسؤوليتى ندارند، روز به روز وضع دانشگاهها بدتر از اين خواهد شد. هر فرد بايد فرض كند كه فقط خود اوست و هيچ كس ديگرى نيست كه كار كند و اگر شخص ديگرى پيدا شد، چه بهتر، وگرنه همه بايد به تنهايى كارها را انجام دهند. هر وقت اين فكر در ما پيدا شود مى توانيم به آينده درخشانى اميدوار باشيم. در غير اين صورت، اگر هر كسى منتظر باشد تا ديگرى كار را شروع كند و بخواهد از او دنباله روى كند هيچگاه كارى انجام نخواهد شد.

بـ تهاجم فرهنگى و حوزه

دشمن براى مقابله با اسلام راههاى گوناگون را آزموده است. گرچه آنها هر وقت لازم بدانند از فشارهاى سياسى، اقتصادى و حتى نظامى براى تضعيف اسلام و مسلمين دريغ نمىورزند، ولى مسائل فرهنگى ويژگيهايى دارد كه آنها را تشويق مى كند تا به تهاجم فرهنگى بيشتر اهميت دهند. اين راه هم براى آنها كم خطرتر و ارزانتر است و هم براى رسيدن به اهداف پليد آنها ثمربخش تر. چنان كه روشن است، تهاجم دشمن در جبهه فرهنگى بسيار گسترده و عميق است. اگر در هر يك از ابعاد فرهنگ دقت كنيم به نحوى شاهد اين تهاجم خواهيم بود.

خطر عمده تهاجم فرهنگى اين است كه، برخلاف تهاجم نظامى، همگان آن را احساس نمى كنند كه بخواهند در مقابل آن بسيج شوند. در اين تهاجم، دشمنان از طرق متعدد، مردم را ناآگاهانه در خدمت اين تهاجم مى گيرند. باتوجه به مطالبى كه ذكر شد، تهاجم فرهنگى به بحثهاى بسيار مفصلى نياز دارد ولى در اينجا فقط به جنبه اى از آن كه مربوط به عقايد و افكار است اشاره مى شود.

پيش از شروع بحث، لازم است نسبت به مسؤوليت حوزه و روحانيون و هر مسلمان آگاه نسبت به اين مسائل تذكّر داده شود:

1ـ وظيفه حوزه در قبال هجوم فرهنگى

ما امروز در جبهه فرهنگى در مقابل كفر جهانى قرار داريم؛ لذا نبايد به فكر استراحت و رفاه باشيم. آنها، باتمام توان و از همه سو، به ما حمله كرده اند اما همه مردم آن را درك نمى كنند. اينگونه خطرات را فردى مانند رهبر معظّم انقلاب بخوبى درك مى كند. ايشان مى فرمايد: «اين كار آنها

شبيخون فرهنگى است». گاهى نيز از آن به «غارت فرهنگى» تعبير مى كنند. اما ديگران تصور مى كنند كه مسأله مهمى نيست و به كار خود مشغولند.

امروز كشور ما در جبهه فرهنگى صحنه نبرد تحصيل كردگان متعهّد در مقابل نيروهاى دشمن است. آگاهى از وضع رو به وخامت موجود موجب نمى شود كه ديگران از زير بار مسؤوليت شانه خالى كنند و همه چيز را به حال خود رها سازند و هيچگونه اقدامى نكنند بلكه همه بايد با هوشيارى تمام سعى كنيم كه اوضاع و احوال را بخوبى بشناسيم و با كمال اخلاص و استعانت از خداى متعال و توسل به اولياى دين(عليهم السلام) بقدر وسع و توانايى خود، تلاش كنيم.

در برخى از اخبار مربوط به آخرالزمان، اين مسائل پيشگويى شده است. ممكن است گفته شود كه اين مسائل، به هر حال، پيش خواهد آمد و ما چون نمى توانيم كارى كنيم بايد فقط نظاره گر باشيم. اين برداشت به هيچوجه درست نيست و نبايد دچار چنين توهّماتى شد، زيرا صرف دانستن اين مطلب كه چنين اتفاقاتى پيش خواهد آمد بارى از دوش ما برنمى دارد و اينگونه مسائل از امور تكوينى است و اخبار وارده در باره آنها هيچگاه وظايف تشريعى ما را تغيير نخواهد داد. ما در حدّ توان و امكاناتى كه در اختيار داريم موظفيم كوشش و تلاش كنيم و بدون شك، نتيجه همان است كه خداوند بخواهد.

عوامل بسيارى وجود دارد كه مانع از عمل كردن انسان به مسئووليتهاى خود مى شود: گاهى افراد به عذر و بهانه متوسل مى شوند؛ چنان كه در زمان جنگ نيز چنين بود و عده اى عذر مى آوردند كه كارهاى واجبترى دارند. گاهى هم به دليل كمبود امكانات، بهانه مى گيرند. هيچ كدام از اين بهانه ها نمى تواند رافع تكليف باشد. ما در هرحال مكلفيم

به مسؤوليتهاى خود عمل كنيم. گرچه امكانات كم است ولى اگر ما حركت كنيم خداوند امكانات را فراهم مى سازد. تجربه اين مطلب را به اثبات رسانده است.

اگر تصور اين است كه چون امكانات مادى براى فعاليتهاى دينى و فرهنگى وجود ندارد پس نبايد كارى انجام داد، بايد گفت كه تجربه اثبات نموده است كه در صورت وجود تلاش مخلصانه خداوند وسايل كار را فراهم مى سازد.

2ـ تحريف حقايق اسلام

دشمنان بشدت از اسلام مى ترسند و اگر با جمهورى اسلامى مخالفت مى كنند به اين دليل است كه دولت و كشور ما از اسلام دفاع مى كند. آنان مى دانند كه اگر اسلام پابرجا شود و توده هاى ميليونى مسلمانان جهان متوجه مكتب خود شوند، تمام منافع ابرقدرتها به خطر مى افتد و حتى ممكن است يك ابرقدرت اسلامى در جهان بهوجود آيد. علاوه بر آن، پيشرفت و نفوذ اسلام در ميان غير مسلمين نيز مى تواند مانع بزرگى بر سر راه خودسرى ها و جنايتهاى قدرتهاى بزرگ باشد. با توجه به آنچه ذكر شد، طبيعى است كه دشمن به ريشه هاى عقيدتى مسلمانان حمله مى كند تا نيروى محركه مسلمانان، يعنى اسلام عزيز، را از آنها بگيرد. عوامل و مجريان اين انحرافات يا دشمنان داخلى هستند و يا دوستان ابله آنها.

برخى افراد جامعه ما در واقع به اسلام معتقد نيستند ولى براى فريب مردم به ديندارى تظاهر مى كنند و از اسلام و قرآن دم مى زنند تا مقاصد شوم خود را عملى سازند. در كنار اين عده، عوامل ديگرى نيز هستند كه واقعاً به اسلام، قرآن و تشيع عقيده دارند ولى در اثر عوامل گوناگون

اجتماعى و روانى، تحت تأثير افكار گروه اول واقع شده اند و به خيال خود، براى خدمت به اسلام و جلب طبقات روشنفكر، بعضى از عقايد اسلامى را كتمان و يا تحريف مى كنند. در اين ميان، دشمنان خارجى از هر دو گروه استفاده مى كنند و در صورت لزوم آن را نيز تقويت مى كنند.

محور فعاليتهاى دو گروه فوق (دشمنان داخلى و دوستان نادان) پخش افكار مسموم و ترويج عقايد انحرافى مبتنى بر انكار غيب است. آنان دقيقاً در مقابل قرآن موضع گرفته اند. شرط استفاده از قرآن ايمان به غيب است ولى آنان در مقابل قرآن مى گويند كه اصلا چيزى ماوراى محسوسات (غيب) وجود ندارد. آنها تا آنجا پيش رفته اند كه خدا را به عنوان «قوانين حاكم بر هستى» معرفى مى كنند.

در حوزه علميه نيز افرادى وجود داشتند كه خدا را به «نظام رياضى عالم» تفسير مى كردند و مى گفتند كه پديده هاى اين جهان مبتنى بر يك سلسله قوانين فيزيكى، شيميايى و ساير قوانين طبيعى است و آنها نيز به نوبه خود تابع يك سلسله فرمولهاى رياضى هستند كه اين فرمولهاى رياضى همان «خدا» مى باشد. متأسفانه اين افراد در لباس روحانيت بودند و براى جوانها و افراد ساده و حتى در بعضى مؤسسات رسمى تدريس مى كردند.

آنها بدون اينكه لفظ «غيب» را انكار نمايند، با مصاديق آن بشدت مبارزه مى كنند؛ مثلا، سخن فلاسفه را، مبنى بر اينكه «عالم غيبى وجود دارد»، كذب و «مجرّد» را وهم مى دانند. آنان حتى مى گويند كه خدا نيز از نظر قرآن مجرّد نيست و به آيه شريفه «فأَينَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ»(1) استدلال مى كنند.

عده ديگرى خدا را به عنوان سمبل حكومت جهانى واحد معرفى


1ـ بقره: 115.

مى كنند و مى گويند كه چون اسلام مى خواهد حكومت جهانى واحد تشكيل دهد به چنين سمبلى نياز دارد.

گاهى مى گويند: «خدا يعنى ناموس طبيعت و اجتماع» و گاهى خدا را هم انكار مى كنند و اعتقاد به آن را خرافه پرستى و انديشه اى ايده آلى معرفى مى كنند. معجزاتى را نيز كه در قرآن كريم آمده است به حوادث مادى تفسير مى كنند؛ مثلا، خشك شدن دريا را براى حضرت موسى(عليه السلام)جزر و مدّ دريا و باردار شدن حضرت مريم(عليها السلام) را از سنخ بكرزايى قلمداد مى كنند. تكيه گاه همه اين تعابير انكار غيب و ماوراى ماده است.

اصولا آنان تلاش مى كنند تا اسلام را از ماوراى ماده جدا كنند و بگويند كه اسلام دينى نيست كه مانند مسيحيت، بودايى، برهمايى و ساير اديان به ما وراى ماده، غيب، مجردات و آخرت دعوت نمايد، بلكه اسلام دينى است كه قبل از همه چيز و يا تنها به همين زندگى مادى دنيوى دعوت مى كند و هدف اين دين بهزيستى، بهپرورى و آسايش در اين جهان است. بنابراين، علما و روحانيان را متهم مى كنند كه اسلام را به غلط به صورت يك دين آخرتگرا معرفى كرده اند و مسائل دنيوى و عينى را از آن حذف كرده اند.

از جمله تحريفاتى كه سعى مى كنند در عقايد اسلامى ايجاد كنند اين است كه «آخرت» را به گونه ديگرى معنا كنند. آنها مى گويند: «منظور از آخرت خدمت به اجتماع يا دوران تكامل بشر يا جامعه طراز نوين توحيدى است. بهشت جامعه بى طبقه و جهنم جامعه طبقاتى است.» در همين راستاست كه مى گويند: «احكام اسلام ابدى نيست بلكه متعلق به دوره خاصى از تكامل بشر است كه داراى وضعيتى خاص مى باشد و اكنون كه آن وضعيت تاريخى عوض شده است بايد آن احكام نيز تغيير يابد.»

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org