قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

بخش ششم

حوزه و دانشگاه

الفـ وحدت حوزه و دانشگاه

1ـ رابطه حوزه و دانشگاه قبل و بعد از انقلاب

همه ما، كم و بيش، با وضع حوزه و دانشگاه در رژيم سابق آشنا هستيم. در رژيم گذشته، درست در نقطه مقابل آنچه كه مى بايست عمل شود، در جهت اختلاف و جدايى ميان نهادها و مؤسسات تلاش مى شد. براى جدايى حوزه و دانشگاه از يكديگر تلاشهاى بيشترى صورت مى گرفت. اما افراد متعهدى مانند آيت اللّه شهيد مطهرى، شهيد دكتر مفتح، شهيد دكتر بهشتى و شهيد دكتر باهنر(رحمهم الله) به اين نقطه ضعف پى برده بودند و با فداكارى بسيار تلاش مى كردند كه پيوندى ميان حوزه و دانشگاه بهوجود آورند.

كارى را كه اين بزرگان در آن زمان انجام دادند ثمرات ارزنده اى ببار آورد. خداوند ارواح آن شهداى بزرگوار را با اولياى خود محشور فرمايد و پاداشى درخور كرم خود به آنها عنايت كند. به ما نيز توفيق دهد كه وظايف اجتماعى و اسلامى خود را بهتر بشناسيم و به آنها عمل كنيم. به بركت همين ارتباط محدودى كه در آن زمان ميان حوزه و دانشگاه بهوجود آمد، دانشجويان عزيز ما كم و بيش با فرهنگ اسلام و نظام ارزشى آن آشنا شدند و توانستند در بُعد سياسى نيز با برادران روحانى خود همكاريهايى داشته باشند و ديديم كه اين همكاريها چه تأثير عظيمى در پيروزى انقلاب داشت.

پس از پيروزى انقلاب، توقّع بحق ملت مسلمان ما اين بوده و هست كه اين دو مركز علمى هرچه بيشتر به هم نزديك شوند. امام امت(قدس سره) نيز هميشه تأكيد مى كردند كه حوزه و دانشگاه بايد با يكديگر همكارى كنند و براى رفع نقايص هم تلاش نمايند. در اين زمينه، كارهايى نيز انجام گرفت كه بايد از دست اندركاران و كسانى كه زحمت كشيده اند تشكر كرد. ولى آنچه مهم است اين است كه بايد به نقاط ضعف خود توجه كنيم و بدانيم كه انجام چه كارهايى لازم است و تا كنون انجام نشده است. اگر اشتباهاتى در كارها وجود دارد بايد تصحيح شود و بيش از اين اجازه ندهيم كه جامعه انقلابى و فداكار ما، كه همه چيز خود را وقف اسلام كرده است، از بركات وحدت حوزه و دانشگاه محروم بماند.

در اين راستا، كارهاى ارزنده اى نيز انجام شده است. يكى از اين كارها تأسيس «دفتر همكارى حوزه و دانشگاه» مى باشد. طرح تأسيس اين دفتر از سوى حوزه داده شد و حوزه بدين وسيله صلاحيت خود را براى ارائه طرح به منظور بهبود مسائل فرهنگى اثبات كرد. ثمره وجود اين دفتر، علاوه بر تفاهمهايى كه بين استادان حوزه و دانشگاه بهوجود آورد، كتابهايى بوده كه بعضى از آنها منتشر شده است و برخى ديگر نيز بزودى منتشر خواهد شد. كتابهاى درآمدى بر جامعه شناسى اسلامى، درآمدى بر اقتصاد اسلامى و... تا كنون از سوى اين دفتر منتشر شده است. كتاب درآمدى بر حقوق اسلامى و كتب ديگرى در زمينه هاى روان شناسى اسلامى و علوم تربيتى از ديدگاه اسلام نيز در دست تهيه است. اين تلاشها ثمرات بسيارى براى جامعه ما، بويژه دانشگاه ببار آورد ولى بايد گفت كه آنچه انجام شده، در برابر آنچه كه بايد انجام شود، بسيار اندك است.

نكته اى كه در اينجا بايد بدان اشاره شود اين است كه با آنكه در مؤسسات آموزشى دانشگاه و حوزه نقاط مثبت فراوانى وجود دارد و خدمات ارزنده اى، بخصوص پس از پيروزى انقلاب اسلامى، انجام گرفته است ولى هرنهاد زنده اى بايد هميشه در صدد باشد تا نقاط ضعف خود را بشناسد و آنها را برطرف كند. همچنان كه براى خودسازى نيز ضرورت دارد كه هر فردى به عيوب خود توجه كند و حتى از ديگران بخواهد كه عيوبش را به او معرفى كنند. امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «اَحَبُّ اِخْوَاني اِلَىَّ مَنْ اَهدى اِلَىَّ عُيُوبي»(1). بهترين ارمغان دوست براى دوست خود اين است كه عيوبش را به او گوشزد كند. اگر چنين نباشد دست كم هر فردى در حال توقف و ركود مى ماند و ترقّى و تعالى پيدا نمى كند.

جامعه نيز چنين است. هر مؤسسه، تشكيلات و نهاد اجتماعى بايد در صدد باشد كه نقاط ضعف خود را شناسايى كند و از ديگران نيز تقاضا كند كه از آن انتقاد كنند، البته انتقاد دلسوزانه و سازنده، نه انتقاد كوبنده و انتقام گيرانه. اگر انتقاد در فرد و جامعه وجود نداشته باشد اولين ضرر آن ركود است كه در نهايت منجر به سقوط خواهد گرديد. ما نبايد به كارها و خدماتى كه انجام شده است قانع باشيم. نقاط قوتى كه در مراكز آموزشى حوزه و دانشگاه وجود دارد از نعمتهايى است كه خداى متعال عطا فرموده است و با تلاش مسؤولان متعّهد بهوجود آمده است و بايد از آنها قدردانى كرد. اما بيش از آن، بايد نقاط ضعف را پى جويى كرد.

مقامات حوزه و دانشگاه بايد ببينند كه چه نقاط ضعفى در كار مراكز علمى آنها وجود دارد. شناخت اين نقاط ضعف موجب مى شود كه تلاش


1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 78، ص 249، روايت 108، باب 23.

بيشترى براى رفع آنها انجام گيرد. بنابراين، يكى از كارهايى كه افراد متعّهد در ارگانها بايد انجام دهند اين است كه نقاط ضعف يكديگر را گوشزد كنند.

2ـ لزوم احساس مسؤوليت در قبال دانشگاه

طلاب و روحانيون بايد مواظب باشند و به مسؤوليتهاى خود توجه كنند. مبادا روزى از آنها سؤال شود كه چرا براى اصلاح امورى كه توان انجام آن را داشتيد كارى نكرديد و جوابى نداشته باشند. با وجود آنكه كسب معلومات ويژه براى رفع نيازهاى فرهنگى كشور لازم است، نبايد به معلومات گذشته اكتفا كرد. در حالى كه موج شك و انحراف در عقايد جوانان رسوخ كرده و صلابت عقايد و افكار اسلامى را تهديد مى كند، شايسته نيست كه روحانيون دست روى دست بگذارند و بگويند كه بزرگان در چند دوره درس خارج شركت مى كردند و هر دوره كه تمام مى شد دوباره در دوره جديد درس حاضر مى شدند تا ببينند مطلب جديدى در آن هست يا خير. نبايد گفت: به ما چه ربطى دارد كه دانشگاه چنين احتياجى دارد. اگر، خداى نكرده، چنين روحيه اى وجود داشته باشد، آيا در روز قيامت پاسخى خواهيم داشت؟

حضرت امام خمينى(قدس سره) با دلسوزى فراوانى، در نامه ها، بيانيه ها و وصيت نامه خود در باره حوزه و دانشگاه تأكيد كرده اند ولى متأسفانه آنچنان كه بايد به نداى ايشان پاسخ مثبت داده نشده است.

امروز مسؤولان دانشگاهها مى گويند كه «آقايان روحانى به دانشگاه تشريف بياورند تا از علوم، معارف، اخلاق و تربيت روحانيون استفاده شود» و هيچ مانعى در سر راه اين كار وجود ندارد. اكنون ديگر زمان

طاغوت نيست كه اگر روحانى پاى خود را به دانشگاه گذاشت او را با توهين بيرون كنند بلكه با عزت و احترام از روحانيون دعوت مى شود. امروزه با تمام كمبودهايى كه در نظام هست و بافتهاى نامطلوب كه در بسيارى از وزارتخانه ها وجود دارد، پذيرفته شده است كه به تحصيل كردگان حوزه علميه مدركى معادل ليسانس و فوق ليسانس بدهند و آنها را رسماً در دانشگاهها استخدام كنند. روحانيون بايد اين فرصتها را غنيمت بشمارند و خود را براى پذيرش اين مسؤوليتها آماده كنند.

3ـ معناى وحدت حوزه و دانشگاه

گاهى تصور مى شود كه مراد از وحدت حوزه و دانشگاه وحدت فيزيكى و خارجى است و اكنون كه نظام اسلامى بهوجود آمده است، نظام دانشگاهى و نظام حوزوى نيز بايد در يكديگر ادغام شوند و تعدّدى در نظام آموزشى نباشد. سپس اين سؤال مطرح مى شود كه اين وحدت چگونه بايد صورت گيرد؟ آيا بايد يكى از آنها حذف شود و ديگرى باقى بماند؟ يعنى يكى مثل ديگرى شود؛ مثلا، حوزه به دانشگاه تبديل شود يا بعكس؟ يا اينكه هر دو حذف شوند و نظام تحصيلى جديدى بهوجود آيد كه بينابين و يا جامع هر دو باشد؛ نه حوزه باشد و نه دانشگاه، بلكه جامع امتيازات هر دو باشد؟

به نظر مى رسد كه اين بحث از ريشه اشتباه است. هرگز كسانى كه وحدت حوزه و دانشگاه را مطرح كرده اند منظورشان وحدت فيزيكى آن دو نبوده است.

آنچه معقول است و بايد تحقق پيدا كند اين است كه حوزه و دانشگاه هدف واحدى را در نظر بگيرند و براى تحقق آن دوشادوش هم تلاش

كنند. اين وحدت با وحدتى كه در ميان ساير اقشار ملت مطرح است فرقى ندارد. در آن مورد، هيچ كس نمى گويد كه مثلا مسگرها آهنگر شوند يا آهنگرها مسگر، بلكه منظور از وحدت اين است كه همه اقشار ملت در يك جهت حركت كنند و هدف واحدى را دنبال كنند.

وحدت حوزه و دانشگاه نيز به اين معنا نيست كه مثلا حوزه از فقه و اصول و ساير علوم خود دست بردارد و به دنبال دروس دانشگاهى برود و يا بعكس دانشگاه از دروس خود دست بردارد و دانشجويان دروس حوزوى بخوانند يا مثلا دانشگاهى لباس روحانى بپوشد و يا روحانى لباس دانشگاهى. اين كارها ممكن است اما مطلوب نيست، زيرا ما به همه اين علوم حوزوى و دانشگاهى نياز داريم و طبعاً گروههايى نيز بايد به تحصيل در آنها بپردازند. هم دانشگاهى بايد باشد و كار خود را انجام دهد و هم حوزوى ولى در مسائل سياسى بايد با هم هماهنگ باشند و در برنامه ريزيهاى علمى مشاركت داشته باشند.

حوزه و دانشگاه بايد مثل دو خط موازى با هم حركت كنند و در مواردى كه بين دستاوردهاى هر دو تلاقى حاصل مى شود بايد همكاريها قويتر شود، نه اينكه برخورد و تضادّى بين آنها پيش آيد؛ مثلا، هدف رشته هاى علوم انسانى و تجربى يكى است و آن تأمين نيازهاى علمى كشور است ولى هر كدام شيوه خاصى در تحقيق دارد. شيوه تحقيق در يكى آزمايشگاهى است و در ديگرى مصاحبه، پرسشنامه و... .

ما مى توانيم دو بخش آموزش داشته باشيم يكى آموزش علومى كه مستقيماً با دين در ارتباط است يا از دين تغذيه مى شود و يا دين را تقويت مى كند و در خدمت پيشرفت دين است و بخش دوم علومى كه مستقيماً با دين سروكار ندارد ولى به صورت غير مستقيم در خدمت دين و متديّنين

قرار مى گيرد. هر كدام از اين دو بخش آموزش ويژگيهاى خود را دارد، بخصوص با توجه به اينكه روش تحقيق در آن دو بسيار متفاوت است. بطوركلى، روش تحقيق در علوم اسلامى نقلى و تاريخى است، برخلاف روش تحقيق در علوم دانشگاهى كه عمدتاً تجربى مى باشد.

به هر حال، اينگونه تفاوتها اقتضا دارد كه دو نوع آموزش وجود داشته باشد و وحدت هدف موجب ادغام آنها در يكديگر نمى شود، چون معناى وحدت هدف اين است كه هر دو جهتگيرى واحدى داشته باشند و با يكديگر احساس بيگانگى نكنند، به يكديگر كمك كنند، امكانات تحقيق و تدريس را با يكديگر مبادله كنند، از تجربيات هم استفاده نمايند، از نقاط قوّت يكديگر آگاه شوند و بخشهاى قابل اقتباس را از يكديگر بگيرند و در قسمت خود پياده كنند و بالاخره در مسائل سياسى و اجتماعى، هماهنگ باشند.

4ـ وجود همكارى حوزه و دانشگاه

الفـ مبادله استاد

يكى از وجوه همكارى حوزه و دانشگاه مبادله استاد در زمينه هايى است كه مى توانند به يكديگر كمك كنند. امروزه از يك سو، در دانشگاههاى كشور، دروسى تحت عنوان «معارف اسلامى» و عناوينى مانند آن گذاشته شده است كه اصالتاً در حوزه و روحانيون مى باشد و دانشگاهها مى توانند در اين موارد از استادان حوزه هاى علميه استفاده كنند. از سوى ديگر نيز، حوزه هاى علميه مى توانند براى تبيين ديدگاههاى اسلام در مسائل علوم انسانى از استادان محترم دانشگاهها كمك بگيرند.

ب ـ مبادله تحقيقات

بعضى از رشته هاى تخصّصى حوزه و دانشگاه ارتباط چندانى با يكديگر ندارند. لذا همكارى جدّى در اين زمينه ها عملى نخواهد بود، چون موضوع آنها با يكديگر بيگانه است؛ مثلا، حوزه نمى تواند در مسائل پزشكى و مهندسى به دانشگاه كمك كند همچنان كه دانشگاه نمى تواند در رشته هايى خاص به حوزه كمك نمايد. نقطه مشتركى كه بين حوزه و دانشگاه وجود دارد علوم انسانى است. در زمينه علوم انسانى هم علماى حوزه هاى علميّه مى توانند اظهار نظر كنند و هم متخصّصان دانشگاهى.

دين در باره علومى مانند اقتصاد، حقوق، سياست و از اين قبيل، كه از رشته هاى تخصّصى دانشگاهى است، اظهار نظر كرده و حتى بخش مهمّى از آيات قرآن مربوط به اقتصاد است و بدينسان ديگر رشته هاى علوم انسانى. لازم است علماى حوزه و دانشگاه در اين زمينه ها اظهار نظر كنند و به سخنان يكديگر گوش فرادهند و از طريق مبادله تحقيقات به نتايج مثبتى دست يابند.

5ـ علل عدم تحقق كامل وحدت حوزه و دانشگاه و نتايج آن

گرچه، بحمدالله، تا كنون گامهاى بلندى در راه وحدت اين دو مركز علمى برداشته شده است، ولى آن اهدافى كه مورد نظر بوده به طور كامل به دست نيامده است. عوامل زيادى در اين مسأله دخالت داشته اند و شايسته است كه در جاى خود به صورت مبسوط مورد بحث قرار گيرد؛ ولى در اينجا به اختصار برخى از عوامل ذكر مى شود:

1. عدم حضور فعّال روحانيون برجسته در «ستاد انقلاب فرهنگى» يكى از آن عوامل است. از همان آغاز، اعضاى روحانى ستاد انقلاب

فرهنگى برخى به شهادت رسيدند و برخى ديگر، به دليل وجود گرفتاريها و مسؤوليتهاى ديگر، نتوانستند در ستاد حضورى فعّال داشته باشند؛ در نتيجه خط مشى ستاد به گونه اى ترسيم و دنبال شد كه نه تنها با وحدت حوزه و دانشگاه سازگار نبود، بلكه تا حدودى در جهت مخالف آن نيز بود.

تنها كارى كه، به دليل حضور روحانيون در ستاد مزبور، انجام شد اضافه كردن دروس معارف اسلامى به دروس دانشگاهى بود. از بدو تأسيس ستاد، به آنها تذكر داده مى شد كه ضرر عمل به شيوه اى كه در پيش گرفته بودند بيش از نفع آن است. اگر قرار است كه دروس معارف اسلامى جزو دروس دانشگاهى باشد بايد از ابتدا به فكر كتاب و استاد بود. اما متأسفانه به اين مسائل توجهى نشد. در نتيجه، هنوز هم در اين زمنيه مشكلات فراوانى وجود دارد، هم از نظر كتاب و متون درسى و هم از نظر استادان كار آمد.

2. رفتار برخى از افراد عامل ديگرى است كه روند وحدت حوزه و دانشگاه را دچار مشكل ساخته است. افرادى هستند كه متأسفانه گاهى دانشگاه متأسفانه حتى در دانشكده الهيّات سخنانى را مطرح مى كنند كه نظام جمهورى اسلامى و عقايد دينى را زير سؤال مى برد: ولايت فقيه را فاشيسم، ضد دموكراسى و نظامى چماق بدست مى خوانند و بالاتر از آن، در مورد قرآن كريم مى گويند: «دليلى نداريم كه قرآن راست باشد و اصلا معجزه خلاف علم است». در اثر القاى اينگونه شبهات عده اى از دانشجويان از نماز و عقايد دينى خود دست كشيده اند و عده اى ديگر نيز دچار شك و ترديد شده اند. اگر حوزه و دانشگاه دست به دست هم مى دادند و با يكديگر همكارى فعّالانه اى داشتند كار به اينجا نمى رسيد.

البته هنوز هم فرصت باقى است و «جلوى ضرر را هر وقت بگيريم، سودمند است».

3. يكى از موانع تحقق كامل اين وحدت نقايصى است كه در حوزه و روحانيت وجود دارد. وقتى دانشجو شبهه خود را از روحانى بپرسد و پاسخ مناسبى دريافت نكند و يا برخورد نادرستى از او ببيند نسبت به اصل دين ترديد خواهد كرد و با خود خواهد گفت: «اگر دين و مسائل اخلاقى واقعيت داشت، ابتدا خود روحانيون بايد بدان عمل مى كردند، پس چگونه دين را از كسى بياموزم كه خود بدانچه مى گويد عمل نمى كند؟» اگر چنين چيزى پيش آيد چه اميدى ووجود دارد كه عقايد اسلامى و آرمانهاى انقلاب پابرجا بماند، جاى آنها در دل است و وقتى دل به شك بيفتد و به شكل صحيح تغذيه نشود اعتقاد خود را از دست خواهد داد.

بـ مقايسه حوزه و دانشگاه

همچنان كه قبلا نيز بارها يادآورى شده است، هر يك از حوزه و دانشگاه ويژگيهاى مثبتى دارند كه براى ديگرى قابل اقتباس مى باشد. براى آگاهى از نقايص و محاسن اين دو مركز علمى، به مقايسه اجمالى آن دو مى پردازيم:

1ـ محتواى دروس

محور مباحثى كه در حوزه مطرح بوده و هست اسلام و مسائل مرتبط با معارف اسلامى است. به فقه و اصول بيش از علوم ديگر بها داده مى شود و علوم ديگرى مانند تفسير قرآن كريم، فلسفه عرفان و... نيز كم و

بيش مطرح است. پيش از انقلاب، در دانشگاهها يا اصلا از اسلام خبرى نبود و يا در بعضى از دانشكده ها اسلام به صورت غيرمطلوبى مطرح مى شد.

دانشكده الهيّات نيز، كه به مسائل اسلامى مى پرداخت، از محتواى مطلوبى برخوردار نبود و دانشجويانى كه از جاهاى ديگر وامانده بودند به اين دانشكده مى رفتند تا مدركى بگيرند و از آن استفاده كنند و واقعاً چنين نبود كه اين دانشجويان براى فراگيرى الهيّات و معارف اسلامى بدانجا رفته باشند. دور از باور است اگر بگوييم كه در ميان هزاران دانشجويى كه در طول چندين سال در اين دانشكده درس خوانده اند مى توان چند نفرى يافت كه با اين هدف به آنجا رفته باشند.

در دانشكده هاى علوم انسانى، كه بايد به مصالح اسلام و مسلمانان توجه كافى داشته باشند، هرگز به مسائل اسلامى توجه نمى شد بلكه، بعكس، در نقطه مقابل آن حركت مى كردند. اين يك تفاوت اساسى بين حوزه و دانشگاه بود كه محور دروس حوزه معارف اسلامى بود ولى در دانشگاه اگر ضدّ آن نبود معارف اسلامى هم نبود. اين تفاوت تأثير خود را در فارغ التحصيلان حوزه و دانشگاه نيز مى گذاشت. محصّلان حوزه هاى علميّه، به مقتضاى طبيعت دروس خود، آشنايى بيشترى با اسلام پيدا مى كردند و بر خلاف آن دانشجويان از معارف اسلامى باز مى ماندند. اگر در دانشگاه استادان يا دانشجويانى بودند كه به اسلام گرايش داشتند و با معارف اسلامى آشنا بودند، اين معارف را مستقيم يا غير مستقيم از حوزه مى گرفتند؛ يعنى، يا خود سابقه طلبگى داشتند و يا از طريق علماى حوزه و كتب آنها با اسلام آشنا مى شدند. البته امروز نيز متأسفانه در كتب دانشگاهى مطالب نادرست زيادى وجود دارد كه فرزندان، برادران و خواهران ما آنها را فرامى گيرند.

2ـ رابطه استاد و شاگرد

يكى از ويژگيهاى مثبت نظام طلبگى كه در نظام دانشگاهى كمتر وجود دارد رابطه نزديك استاد و دانشجوست. در حوزه، رابطه استاد و شاگرد يك رابطه دوستانه يا رابطه پدر فرزندى است. رابطه استاد و شاگرد منحصر به كلاس درس نمى شود؛ محصلان، در مسجد، مدرسه، منزل و مجالس، با استادان خود معاشرت و همنشينى دارند و اين معاشرتها باعث مى شود كه طلاب بتوانند بخوبى از روحيات استاد استفاده كنند و استادان، علاوه بر مسائل اخلاقى، در مسائل روزمره زندگى نيز شاگردان خود را راهنمايى مى كنند.

كيفيت آموزش، بخصوص در سطوح بالاتر، نيز به گونه اى است كه اين ارتباط را هرچه بيشتر تقويت مى كند. گرچه تفاوتهايى ميان حوزه ها وجود دارد، ولى، روى هم رفته، در سطوح بالاى حوزه ها، درسها بيشتر به بحث شبيه است: محصّلان بر مطالب استاد اشكال مى كنند و استاد پاسخ مى دهد. گاهى طلبه اى كه در كلاس درس اقناع نمى شود خارج از كلاس با استاد بحث مى كند تا به نتيجه برسد. گاهى استفاده اى كه استاد از محصّلان مى كند كمتر از استفاده محصّل از استاد نيست. حتى در سطح مراجع اتفاق افتاده است كه مرجعى فتوايى داده است سپس با انتقاد شاگردان و در اثر بحثهايى كه با او كرده اند، نظر استاد عوض شده و فتواى او تغيير كرده است. البته اينگونه نيست كه اين روش اصلا در دانشگاه وجود نداشته باشد ولى بر اساس اطلاعات موجود كه از دانشجويان و استادان دانشگاه كسب شده است، اين شيوه آموزش در دانشگاه بسيار ضعيف است.

معمولا در دانشگاهها، دانشجويان مطلبى را كه استاد القا مى كند صحيح و غير قابل انتقاد مى پندارند. بسيارى از فرضيه ها و تئوريهاى

موجود ممكن است سالها پيش در كشورى كه خاستگاه آنها بوده باطل اعلام شده باشد ولى در كشور ما، به عنوان فرضيات جديد علمى تدريس شود و دانشجويان هم آنها را اثبات شده و غيرقابل انتقاد بپندارند. اين يكى از نقاط مثبت نظام آموزشى حوزه است و دانشگاه بايد آن را اقتباس كند.

استادانى كه در «دفتر همكارى حوزه و دانشگاه» با روحانيان معاشرت داشتند به اين نقص آموزش دانشگاه اعتراف مى كردند و از اينكه با روش بحث و نقد طلبگى آشنا شده بودند بسيار ابراز رضايت مى كردند.

يكى ديگر از امتيازات آموزش حوزوى اين است كه طلاب در انتخاب استاد آزادند. هر كس بر طبق ذوق و سليقه شخصى خود استادى را انتخاب مى كند و در درس او شركت مى كند. اين مسأله در پيشرفت محصّل تأثير بسيارى دارد. با آنكه در بعضى دانشكده ها و در برخى از دروس، دانشجويان در انتخاب استاد مختارند اما اين خصوصيت در نظام دانشگاهى ضعيف است.

3ـ ارزشيابى و امتحانات

در گذشته، ارزشيابى و امتحان در حوزه هاى علميّه بسيار ضعيف بود، گرچه نقل مى شود كه حدود يك قرن پيش در حوزه علميّه نوعى ارزشيابى تحصيلى وجود داشته است و كسانى كه مى خواسته اند مسؤوليتى را بپذيرند كه متوقّف بر داشتن درجاتى از علوم دينى بوده است، بايد به نوعى از اساتيد خود تصديق مى گرفته اند. نظام دانشگاهى، به شكلى جدّى، برنامه امتحان و ارزشيابى را مدّ نظر قرار مى دهد. حوزه هاى علميّه نيز بايد سعى كنند كه نوعى ارزشيابى داشته باشند. البته اين سخن به آن معنا نيست كه عين آنچه در نظام دانشگاهى وجود دارد در

حوزه نيز بايد پياده شود، سخن در اين است كه اصل اين كار مثبت است و بايد مورد توجه قرار گيرد.

4ـ محدوديت زمان تحصيل

محدوديت زمانى در آموزش هم معايبى دارد و هم محاسنى. از معايب آن اين است كه همه دانشجويان و محصّلان از استعداد يكسانى برخوردار نيستند و زمانى كه براى يك دوره تحصيلى تعيين شده است براى افراد با استعداد دست و پاگير مى شود و راه رشد و ترقّى آنها را سد مى كند. براى كسانى هم كه استعداد كمترى دارند مشكل ايجاد مى كند، از اين جهت كه اين افراد نمى توانند در مدت تعيين شده مطالب لازم را بياموزند؛ در حالى كه، اگر محدوديت زمانى وجود نداشته باشد، كسانى كه استعداد بيشترى دارند مى توانند سريعتر پيشرفت كنند و تحصيل آنها به زمان معينى محدود نباشد و كسانى هم كه استعداد كمترى دارند ضرورتى نمى بينند كه با مشقّت و سختى دوره درسى خود را بگذارنند و مى توانند در دوران طولانى ترى اين كار را انجام دهند.

اما حسن محدوديت زمانى دوره هاى تحصيلى در اين است كه با واقعيتهاى اجتماعى امروز سازگار است و مسؤولان امر مى توانند همه چيز را از قبل پيش بينى كنند. تنها با وجود معيّن بودن زمان دوره هاى تحصيلى است كه دولت مى تواند، براى تأمين نيروهاى انسانى متخصّص، برنامه ريزى كند؛ مثلا، اگر قرار باشد براى ده سال آينده فلان تعداد پزشك تربيت شود مى توان از هم اكنون در مورد آن تصميم گرفت و همان تعداد دانشجو را، با توجه به ميزان افت تحصيلى، پذيرش كرد و در سال مورد نظر نيز همان تعداد پزشكى را كه لازم است، داشته باشيم وگرنه

چنانچه، براى تحصيل، محدوديت زمانى وجود نداشته باشد و هر كس آزاد باشد كه درسها را در هر مدت زمانى كه خواسته باشد تمام كند نمى توان تصميم گرفت كه مثلا در فلان سال بايد فلان تعداد پزشك داشته باشيم.

يكى ديگر از مزاياى برنامه هاى محدود آموزش اين است كه افراد را ملزم مى كند كه از وقت و استعداد خود استفاده كافى را بنمايند. در همه انسانها كم و بيش روحيه تنبلى وجود دارد و اگر تعهّد و الزامى در كار نباشد، انسان به سستى و تنبلى مى گرايد و از ذهن و استعداد استفاده كافى نمى شود و با وجود كوچكترين بهانه، از درس و بحث دست مى كشد.

جـ علل گرايش طلاب به دانشگاه ها

پيش از انقلاب اسلامى علت آنكه طلاب از حوزه اعراض مى كردند و به دانشگاه روى مى آوردند و احياناً لباس خود را نيز تغيير مى دادند اين بود كه:

1ـ حوزه هيچ ضمانتى براى آينده طلاب نداشت و معلوم نبود كه طلاب در آينده از چه موقعيتى برخوردار مى شوند؛ بنابراين، عده اى از طلاب براى گرفتن مدرك و يافتن موقعيت اجتماعى به دانشگاه روى مى آوردند.

2ـ تبليغات بسيار رژيم گذشته بر ضدّ روحانيت يكى ديگر از عوامل اين مسأله بود. بيشتر كسانى كه در حوزه بودند تحصيلات جديد نداشتند و بدين سبب در برخى از آنها احساس حقارت بهوجود مى آمد؛ در نتيجه، حوزه را رها مى كردند و به دانشگاه رفتند.

پس از انقلاب هر چند عامل دوم از بين رفت ولى عوامل ديگرى به عوامل فوق افزوده شد. 1ـ دروس جديدى در دانشگاه گذاشته شد كه

براى تدريس آنها بايد طلاب به دانشگاه مى رفتند و آنها را تدريس مى كردند؛ مانند تاريخ اسلام، معارف اسلامى، فلسفه اسلامى، انسان شناسى اسلامى، روان شناسى اسلامى، اقتصاد اسلامى و مانند آنها، كه البته برخى از اين دروس، به دليل نداشتن استاد، حذف شد و معارف اسلامى نيز كه به عنوان درس الزامى مطرح گرديد با كمبود استاد مواجه گرديد. در هر صورت، با طلابى كه براى تدريس به دانشگاه مى رفتند بخوبى برخورد نمى شد، چه از سوى دانشجويان و چه از سوى مديريت دانشگاهها. با آنها به گونه اى متفاوت با استادان ديگر برخورد مى شد. علت آن نيز اين بود كه طلاب مدرك دانشگاهى نداشتند.

اين طلاب احياناً مى ديدند كه برخى از معلومات را كه در حوزه نياموخته اند بايد بياموزند و بويژه بايد زبان خارجى را فرا بگيرند چون برخى دانشجويان بدون توجه به اينكه آنها در فقه، اصول، فلسفه، تفسير يا... تخصّص دارند نه در زبان انگليسى، عدم تسلّط بر اصطلاحات خارجى را نشانه كمى سواد آنها مى دانستند.

اين عوامل باعث شد كه گروهى از طلاب به اين فكر بيفتند كه در دانشگاه تحصيل كنند و علاوه بر آموختن زبان مدركى نيز دريافت كنند تا مورد كم لطفى و بى توجهى قرار نگيرند.

البته رفتن طلاب به دانشگاه عوامل و انگيزه هاى متعدّدى دارد كه همه آنها جنبه منفى دارد و براى هيچ كدام دلايل قانع كننده اى نيست؛ چون اگر انسان بر طبق تكليف شرعى لازم باشد كه به حوزه بيايد و درس بخواند با اين دلايل نمى تواند آن را رها كند.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org