قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

فصل 1

مقدمه

بحث از رابطة دانش بشري با دين از دغدغه‌هاي مشترک و ديرينة عالمان متدين و دين‌داران عالم است که سابقه‌اي بس طولاني در تاريخ تفکر بشر دارد. به تناسب نوع دانش بشري که در هر عصر مورد توجه بوده، و يا به دلیل تخصص عالماني که به اين مبحث توجه کرده‌اند، اين مسأله در هر برهه‌اي از زمان شکل خاصي به خود گرفته و تحت عنواني متفاوت ظاهر گشته است: زماني سخن از رابطة عقل و دين مي‌شنويم، و زماني ديگر بحث بر سر رابطة فلسفه و دين است، و در برهه‌اي سؤال از رابطة عرفان با دين به ميان مي‌آيد، و در عصر اخير نزاع بيشتر بر سر رابطة علم (علوم تجربي) با دين درگرفته است. وجه مشترک اين مباحث گونه‌گون، اين دغدغه است که همه مي‌خواهند بدانند ميان دانشي که منشأ آسماني و الهي دارد و از راه وحي و الهام به اولياي الهي به دست بشر مي‌رسد با دانش‌هايي که ريشه در فهم عادي بشر

دارند و از مجاري ادراکي عمومي (عقل، تجربه حسي، و شهود) به دست می‌آیند، چه نسبتي وجود دارد. اين مسأله هنگامي جدي‌تر مي‌شود و به صورت يک معضل رخ مي‌نمايد که ميان دانش‌هاي وحي ـ بنيان با دانش‌هاي علم ـ ‌بنيان بر سر يک مسأله اختلاف بروز کند و هر يک پاسخي متفاوت براي آن سؤال پيش نهند. از اين‌رو گاه اين مسأله به صورت تعارض علم ودين ظهور مي‌نمايد و تلاش‌ها به حل چنين تعارض‌هاي واقعي يا توهمي معطوف مي‌گردد.

این سؤال در برهه‌هایی از تاریخ پررنگ‌تر شده است که یا دانش بشری به دستاوردهایی سترگ و بی‌سابقه دست یافته و درنتیجه دین را به مبارزه طلبیده است، و یا دین در صحنة زندگی انسان‌ها نقشی برجسته یافته و دانش بشری را به چالش کشیده است. انقلاب اسلامي ايران، اگر نگوييم مهمترين پديده در تاريخ اسلام و مسلمين تا امروز بوده است؛ به اعتراف صاحب‌نظران دوست و دشمن، دست‌کم يکي از بزرگترين پديده‌هايي است که در تاریخ امت اسلامی رخ داده و نقطه عطفي را در تاريخ اسلام و جهان ترسیم کرده است. عظمت این رویداد و آثار ژرف آن بر ابعاد مختلف زندگی مسلمانان روز به روز بيشتر ظاهر خواهد شد و پيش‌بيني کامل و نهايي از تأثيراتش در جهان به این زودی ممکن نمی‌گردد. چهرة برجستة اين انقلاب كه چشم جهانيان را پر كرد و توجه سياستمداران را به خود معطوف داشت، قدرت آن در ايجاد تحولي سياسي در کشور بود که طي آن نظام جدیدي را جایگزین

رژيم شاهنشاهي نمود. ولی شالودة اين تحول عظيم، و نظام برآمده از آن، باورها و ارزش‌هاي ديني اسلام است كه آن را از ديگر انقلاب‌ها و نظام‌هاي سياسي متمايز مي‌سازد. به ديگر سخن، مشخصة انقلاب و نظام اسلامي را مي‌توان در «فرهنگ اسلامي» حاكم بر آن خلاصه كرد، و همان‌گونه که حضرت امام خميني (رضوان‌الله تعالي عليه) اشاره دارند:

بي شك بالاترين و والاترين عنصري كه در موجوديت هر جامعه دخالت اساسي دارد، فرهنگ آن جامعه است. اساساً فرهنگ هر جامعه هويت و موجوديت آن جامعه را تشكيل مي دهد.(1)

اسلام داراي فرهنگ غني انسان‌ساز است ... و انسان‌ها را در بعد اعتقادي و اخلاقي و علمي هدايت مي‌کند و از گهواره تا گور به تحصيل و جستجوي دانش سوق مي‌دهد.(2)

رکن هويت اين انقلاب، و نظام برآمده از آن، اسلامي بودن آن است به‌گونه‌ای که اگر اسلام از آن حذف شود از هویت خود تهی می‌شود. اسلام از این نظر که يک سلسله باورها و ارزش‌های به‌هم‌پیوسته و هم‌آهنگ را ارائه می‌کند، مقوله‌ای فرهنگي به‌شمار می‌آید، چرا که اساس «فرهنگ» را


1 . امام سيد روح‌الله خميني، صحيفه نور، ج15، ص 160.

2 . امام سيد روح‌الله خميني، صحيفه نور،‌ ج19، ص 204.

باورها و ارزش‌ها تشکیل می‌دهند، و بقية عناصر فروع آن محسوب می‌شوند.(1)


1 . فرهنگ از واژگانی است که بیشترین تغییرات معنایی را به خود دیده است. از آن‌رو که در اینجا معنای اصطلاحی این واژه در بستر علوم اجتماعی مد نظر است، جا دارد به برخی از تحولات معنایی آن وتعریف‌هایی که برای آن شده است اشاره ‌کنیم: فرهنگ در علوم اجتماعی در عام‌ترین تعریفش حاکی از بخشی از آموزه‌هاست که به طور اجتماعی منتقل می‌شود و جوامع را از یکدیگر متمایز می‌سازد. به عنوان مثال، ادوارد تیلور فرهنگ را چنین تعریف کرده است: «فرهنگ شامل مجموعه‌ای درهم‌تنیده از دانش، باور، هنر، قانون، اخلاقیات، آداب و رسوم،‌و دیگر توانایی‌ها و عادات می‌شود که انسان به عنوان عضوی از جامعه آن را کسب می‌کند.» (Tylor, E.B. (1958 [1871]) Primitive Culture: Researches in the Development of Mythology, Philosophy, Religion, Art and Custom. Gloucester, MA., p.1) در یک معنای اخص، فرهنگ تنها به آداب و رسوم و هنرها محدود می‌شود؛ در حالی که در کاربردی موازی، آموزه‌های عاطفی و انگیزشی از فرهنگ حذف شده و تنها در دانش‌ها یا باورها خلاصه می‌شود، هرچند که برخی باورها ممکن است انگیزه‌ها و احساساتی قوی را برانگیزند (Spiro, M.E. (1987) Culture and Human Nature, Chicago.). برخی فرهنگ را به بخشی از آموزه‌های مشترک اجتماعی اختصاص داده‌اند که صرفاً جنبة توصیفی داشته باشند به گونه‌ای که ارزش‌ها و هنجارها را از آن خارج کرده‌اند (Schneider, D. (1968) American Kinship: A Cultural Account, Englewood Cliffs, NJ.). این تعاریف هرچند بر جنیة اجتماعی فرهنگ تأکید می‌ورزند، لکن صریحاً نقش فرد در آن را انکار نمی‌کنند. این درحالی است که عده‌ای دیگر مانند کلیفورد گیرتز، معنایی اخص از فرهنگ ارائه کرده‌اند که تنها شامل بخش‌های نمادین بین الاذهانی شود به نحوی که پایه‌های فردی فرهنگ را به طور کلی انکار کرده، آن را صددرصد برآمده از اعتبارات اجتماعی تلقی می‌نمایند (Geertz, C. (1973) The Interpretation of Cultures, New York, p. 12). هر یک از این تعریف‌ها بر مسائلی زیربنایی‌تر در زمینة فلسفه اجتماعی، ‌فلسفه اخلاق و فلسفه فرهنگ تکیه دارد؛ مسائلی از قبیل این‌که: آیا جامعه وجودی مستقل از افراد دارد؟ آیا میان باورها و ارزش‌ها ارتباط منطقی وجود دارد؟ آیا میان مجموعة باورها وارزش‌ها و دیگر عناصر تشکیل‌دهندة هویت یک جامعه، ارتباط ارگانیک و نوعی وحدت وجود دارد؟ برای مطالعة‌ بیشتر، علاوه بر منابع بالا، ر.ک.:

Jacob Pandian, Culture, Religion, and the Sacred Self: A Critical Introduction to the Anthropological Study of Religion (New Jersey: Prentice-Hall, 1991)/ Raymond Williams, Keywords, Rev. ed. (London: Fontana, 1983) / Adam Kuper and Jessica Kuper (eds.), The Social Science Encyclopedia, Second Edition (London & New York: Routledge, 1996)/ William A. Darity Jr. (editor in Chief), International Encyclopedia of the Social Sciences, 2nd edition, (The Gale Group, 2008)/ and Ted Honderich (ed.), The Oxford Companion to Philosophy.

اگرچه فرهنگ در عام‌ترین تعریفش، شامل مؤلفه‌هایي چون باورها، ارزش‌ها، انگيزه‌ها، خط، زبان، هنر و مواريث ملي، ‌بومي، و قومي می‌شود، ولي دقت در این عناصر نشان می‌دهد که برخی از اين مؤلفه‌ها در طول برخی دیگر قرار داشته، در شکل‌دادن آنها نقش اساسی بازی می‌کنند. بنيادی‌ترین بخش فرهنگ، نوع نگاه و درك افراد نسبت به هستي است که از آن به هستی‌شناسی یا جهان‌بینی تعبیر می‌شود. مبانی هستی‌شناختی به ذهن افراد شكل مي‌دهد و در اين چارچوب است که دیگر حقایق و روابط آنها تفسير و فهم می‌شوند. اين قالب فكري، در مرحلة بعد، نظام ارزشي و رفتاری متناسب با خود را پدید می‌آورد كه رفتارهاي اختیاری انسان‌ها را هدایت می‌کند، و نظام‌های اخلاقی، حقوقی، و سیاسی جامعه را شکل می‌دهد. ارزش‌ها از سوی دیگر، انگيزه‌هاي مناسب

را در افراد ايجاد و تقويت کرده، ظهور رفتارهاي هماهنگ با باورها و ارزش‌ها را موجب مي‌شوند.

باورها‌، ارزش‌ها، و انگیزه‌ها به عنوان سه رکن فرهنگ محسوب می‌شوند که تجلي آنها در قالب نمادها بخش‌هايي ديگر از فرهنگ را به‌وجود مي‌آورند. زبان، خط، هنر، و برخي آداب و رسوم نمادين در فرهنگ‌هاي مختلف، بازتاب همان زيربناهاي اصلي فرهنگي‌اند كه باورها و ارزش‌ها را قابل ارائه و قابل تبادل ساخته، موجب تفاهم ميان افراد مي‌شوند، همان‌گونه که در ابعاد گوناگون زندگي،‌ ازجمله معنويات و ارتباط با خدا، رفتارهاي شخصی، روابط خانوادگي، تعاملات اجتماعي، و رفتار با محيط زيست تأثير مي‌گذارند و بدین ترتیب سایر مظاهر فرهنگی را سامان می‌بخشند. از این رو است که تمایز فرهنگ‌ها عمدتاً در تفاوت‌های جوامع در زیرساخت‌های فکری و ارزشی آنها نهفته است. به همین دلیل است که تحول در باورها و ارزش‌های یک جامعه می‌تواند سایر اجزاء فرهنگ آن را تحت تأثیر قرار دهد.

اسلام به عنوان یک دین جامع و کامل، شامل یک نظام فکری است که نوع تلقی انسان از جهان هستی و انسان را بر اساس واقعیات تکوینی شکل می‌دهد و باورهای وی را سامان می‌بخشد. همچنین نظام ارزشی و اخلاقی اسلام بر مبنای استوار این هستی‌شناسی پایه‌گذاری می‌شود و نظام رفتاری مسلمانان را تعریف می‌کند. از این رو، مي‌شود گفت اسلام اساساً يک مقوله فرهنگي است که در شکل کاملش، از این ظرفیت برخوردار است که همة

نیازهای اساسی فکری، ارزشی، و رفتاری فرد و جامعه را تأمین‌ کند. منشأ پیدایش انقلاب اسلامی توجه به این حقیقت بود که نظام رفتاری حاکم بر جامعه ایران در زمان طاغوت با مبانی نظری و عملی اسلام در تضاد بود و مظاهر فرهنگی منحط مادی و سکولار خود را بر این جامعه تحمیل کرده بود. تحقق اهداف انقلاب اسلامی، به عنوان یک انقلاب فرهنگی، منوط به آن است که در اولین گام، به تبیین همه‌جانبة باورها و ارزش‌های اسلامی و تصحیح انحرافات و کج‌اندیشی‌هایی بپردازیم که در آن پدید آمده است، و شبهاتی را پاسخ دهیم که می‌تواند در مبانی استوار آن خللی وارد ‌سازد. در گام بعد باید به استخراج نظام‌های رفتاری فردی و اجتماعی اسلام در ساحت‌های گوناگون فرهنگی اقدام نمود، و نهادهای مربوط به آن را شکل داد تا ساختار اجتماعی نظام بر اساس باورها و ارزش‌های اسلامی سامان یابد. به همین دلیل است که ملت انقلابی ایران نمی‌تواند نسبت به فرهنگ خود بی‌اعتنا باشد و انقلاب فرهنگی در بطن انقلاب اسلامی وجود دارد.

از اين رو، از همان اولین سال‌های پیروزی انقلاب اسلامی، مسأله انقلاب فرهنگي مطرح شد و حضرت امام خمینی (قدس سره الشریف) دستور دادند تا ستادي به نام ستاد انقلاب فرهنگي(1)به منظور برنامه‌ریزی و هدایت این مهم تشکيل شود. يکي از مسائلي که این ستاد بر اهمیت آن واقف شد و برای آن تصميم‌گیری كرد، اسلامي


1 . این ستاد بعدها با تغییر ساختار به شوراي عالي انقلاب فرهنگي تبديل شد.

شدن دانشگاه‌ها بود. ابهامي كه در مفهوم اسلامي شدن دانشگاه‌ها وجود داشت موجب برداشت هاي مختلف و ارائة راه‌کارهای گوناگون می‌شد. کساني ناآگاهانه يا متعمدانه ساده‌انگارانه با مسأله برخورد می‌کردند و اسلامی‌سازی دانشگاه‌ها را در ساختن مسجد،‌ برگزاری نماز جماعت، برپایی مراسم عزاداري، و مانند آنها خلاصه می‌کردند. آنها کم و بيش به اين کارها هم اقدام کردند، و انجمن‌هاي اسلامي که در دانشگاه‌ها تشکيل ‌شدند، اين‌گونه وظایف را بر عهده ‌گرفتند. از طرف دیگر، کساني که به مسائل اشراف داشتند و نيازهاي جامعه را درک مي‌کردند، راه حل مشکلات دانشگاه‌ها و جامعه را در این‌گونه اقدامات صوري و شکلي نمی‌دیدند. آنها معتقد بودند: منظور از اين‌که دانشگاه اسلامي شود اين است که آموزه‌هاي دانشگاه و تربيت‌هاي دانشگاهي بر اساس باورها و ارزش‌هاي اسلامي باشد. بدین ترتیب، درباره تفسير «اسلامي کردن دانشگاه‌ها» و منظور از آن، بحث‌هايي درگرفت، و در نهایت، بر اساس تصمیم ستاد انقلاب فرهنگي (که در آن روزگار شش عضو داشت)، قرار شد تحولاتي در دانشگاه‌ها پديد آيد که متأسفانه سرعت و شتاب کافی پيدا نکرد، و احياناً در بعضي از برهه‌ها شتاب منفي هم داشت.

برای علت‌یابی مشکلاتی که بر سر راه این مهم وجود داشت باید این جریان به صورت کارشناسانه آسيب‌شناسي شود و برای ادامه کار طرحی نو درانداخته شود. يکي از علت‌های ناکامی این پروژه این بود ‌که هدفی بسیار گرانسنگ و کاری بسيار عظيم بود.

طراحی و به انجام‌رساندن یک انقلاب فرهنگي به مراتب از انقلاب سياسي سخت‌تر است. اصولاً کار فرهنگي یک کار درازمدت و طاقت‌فرساست و در مدت کوتاه به بار نمی‌نشیند. کسانی که دستي در کار داشته باشيد مي‌دانند که اگر بخواهند فقط برنامه‌هاي درسي يک دانشکده را را عوض کنند، چه مقدار وقت، نيرو، و بودجه مي‌طلبد تا همة مقدمات این کار از تدوین کتاب و تربیت استاد، تا فراهم کردن شرايط آموزشي و برنامه‌هاي کمک آموزشي و مسائل جنبي آن انجام شود. حال اگر بخواهید این کار را به همة‌ دانشکده‌های يک دانشگاه، و از آنجا به همة دانشگاه‌هاي کشور تعمیم بدهید و تحولی اساسی در همة آنها ایجاد کنید، به چه مقدار کتاب، چند استاد، و چه میزان برنامه‌ریزی و امکانات نیاز است؟ چه کسانی قرار است اين تحول را هدایت و اجرا کنند، و تحول در خود مجریان چگونه باید ایجاد شود؟! این‌ها گوشه‌ای از مشکلات این کار بسيار دشوار، پر هزينه، و زمان‌بر است، و حل آنها نیازمند اشخاصی پرحوصله، صبور، و آگاه است که بتوانند سختي‌ها را تحمل کنند، ضمن آن که برنامه‌ريزاني لایق، و مديرانی کاردان باشند تا کار به ساماني صحیح برسد. کمبود چنین افرادی يکي از موانع به ثمر رسیدن انقلاب فرهنگی در امر اسلامی‌سازی دانشگاه‌ها بود.

از ديگر علت‌های روشني که همه کم‌وبيش به تأثیر منفی آن بر پیشرفت این امر مهم واقف‌اند، مصادف شدن این برنامه با حماسة دفاع مقدس بود که هشت سال وقت، فکر، و انرژي

دست‌اندرکاران و ملت بزرگ ایران را به خود مشغول کرد،‌تا جایی که حوزویان و دانشگاهيان هم احساس وظیفه می‌کردند تا برای دفاع از کیان اسلام و نظام نوپای اسلامی داوطلبانه در جبهه‌ها حضور پيدا کنند، و وقت، امکانات، و جانشان را در این مسیر در طبق اخلاص بگذارند. کلاس‌هاي دانشگاه‌ها و درس‌های حوزه‌ها گاه برای مدت‌ها تعطيل مي‌شد، و شهداي زيادي از حوزه‌ها و دانشگاه‌ها، اعم از اساتيد، دانشجويان، طلاب، و کارمندان در کنار سایر رزمندگان تقديم انقلاب شد تا اين دفاع مقدس به یاری خداوند به نفع اسلام خاتمه پيدا کرد. روشن است که در چنان شرايط بحراني، پيگيري کردن طرحی که هزينه، نيروي انساني، و صبر و حوصله‌ای فراوان، و مديرانی برنامه‌ريز مي‌خواست مناسب، یا حتی ممکن، نبود. از اين‌رو، در دوران دفاع مقدس اين جريان تقريباً رو به افول رفت، و هرچند به‌کلی تعطیل نشد و حرکت‌هايي با کُندی انجام مي‌گرفت، ولي انتظار کاری جدی و پیشرفتی چشمگیر نمی‌شد داشت. علاوه بر این‌ها، اشکالات ديگري هم وجود دارد که نه به دشواری ماهیت مسأله مربوط می‌شود، و نه ناشی از موانع خارجی است، ازجمله آن که مسائل سياسي و سیاسی‌بازی‌ها روي مسائل فرهنگي سايه مي‌اندازد، و درنتیجه کارها را دشوار مي‌کند.

در خلال اين سه دهه، کسي که در مراحل مختلف، دلسوزانه به اين مسأله پرداخته، تأکيد کرده، هشدار داده، و برای حل آن رهنمود داده‌اند، مقام معظم رهبري (ايّده الله تعالي) مي‌باشند. ایشان

از طرفي نسبت به تهاجم فرهنگي و شبيخون فرهنگي هشدار داده، از طرفي مکرراً راجع به نهضت نرم‌افزاري و توليد علم و مسائلی از اين قبيل رهنمود داده‌اند. بعضي از این فرمایشات ایشان عام بوده، و شامل همه حرکت‌هاي علمي در دانشگاه‌ها مي‌شده، و بعضي به خصوص به مسائل فرهنگي و ديني مربوط بوده است. از این میان، آنچه به شاخه‌هاي علمي تجربی و فناوری‌های پیشرفته مربوط بوده، به دلايلي، به نتايج خيلي خوبي رسيده که امروز شاهد پيشرفت دانشمندان جوانمان در رشته‌هاي مختلف علوم هستيم که باعث افتخار کشور ما، بلکه افتخار جهان اسلام است و اميدواريم که به یاری حق تعالی موفق شوند تا بتوانند مسؤوليت‌شان را به خوبي به انجام برسانند. اين پیشرفت‌ها در زمينه‌هاي علوم طبيعي و تجربي، به خصوص آنچه نتايج عيني عملي به بار مي‌آورد و مي‌توان در صحنه بين‌المللي ارائه کرد، نتايج خوبي بخشيده است؛ اما در زمينه علوم انساني، به دلايل مختلفي (که در این مجال جای پرداختن به آن نیست) اين حرکت خيلي با کُندي پيش رفته است.

1.1.  جايگاه مبحث علم ديني در اولويت‌هاي نظام اسلامي

یکی از مسائلی که اساتید و دانشجویان در رشته‌های مختلف علمی با آن روبرو می‌شوند، رابطه‌ای است که میان یافته‌های جدید علمی با آموزه‌های دینی وجود دارد یا باید وجود داشته باشد. برخی سعی می‌کنند بعضی از یافته‌های علمی را به عنوان باطل‌کنندة آموزه‌های دینی معرفی کنند، و بعضی در مقابل، بخشی از یافته‌های علمی را

به دلیل عدم هم‌خوانی با آموزه‌های دینی کنار می‌گذارند، و برای برخی نیز این ناهماهنگی‌ها موجب می‌شود تا در سردرگمی و تردید باقی بمانند. این مسأله از قدیم یکی از دغدغه‌های معقول و منطقی عالمان متدین و متدینان علم‌دوست بوده است. هم از این روست که یکی از نقاط حساس و راهبردی در مسیر تحقق هدف سترگ تولید علم در محیط اسلامی، روشن ساختن رابطة میان دین اسلام با علم (خواه علوم طبیعی و خواه انسانی) و حل مسائل و پاسخ به شبهات مربوط به آن است. این مسأله یکی از گلوگاه‌های استراتژیک نظام برای فتح قله‌های آرمانی خویش است که تبیین صحیح آن کمکی شایان به تحقق اهداف متعالی انقلاب خواهد کرد. هم از این رو است که نظریه‌پردازان مختلفی تلاش کرده‌اند تا راه حل روشنی از این حلقة وصل میان دین و علم در قلمرو دین اسلام ارائه دهند، همان‌گونه که مخالفان نیز تلاش‌های وسیعی برای ارئة تصویری غیرواقعی و خصمانه از این رابطه آغاز کرده‌اند و از هیچ کوششی در ایجاد شک و تردید فروگذار نمی‌کنند. طیف فعالیت‌های ایشان از ترجمه آثار ملحدانه غربی در تقابل با دین تا القای سؤال و ابهام‌ به شکل‌های مختلف و تمسک به شبهات بومی را شامل می‌شود. پاسخ‌گویی به این شبهات و نشان دادن راه‌حل‌های خردمندانه و منطقی وظیفة اقشار فرهیخته و فرهنگ‌ساز کشور است که در رأس آنها حوزه‌های علمیه و دانشگاه‌ها قرار دارند.

برنامة آموزشی و پژوهشی حوزه و دانشگاه اسلامی می‌بایست

بر این اساس استوار باشد که طلبه و دانشجو در طول تحصیل خود از چنان قوت علمی و قدرت استدلالی برخوردار شوند که بتوانند عقاید اسلامی را اثبات و از آن‌ها دفاع نمایند،‌ و توانایی پیدا کنند که نظریات مخالف اسلام را پاسخی منطقی دهند. بنابراین اسلامی کردن فرهنگ در حوزة دانشگاه‌ها به این معناست که شیوه کار در دانشگاه و روند فعالیت تحقیقی و علمی در مراکز تحقیقی به گونه‌ای باشد که تحصیل‌کردة دانشگاهی ما توان اثبات حقایق اسلامی و ابطال نظریات مخالف با اسلام را داشته باشد،‌ نه این‌که چنان پرورش یابد که از آغاز، فکر او با فرهنگ غیراسلامی عجین گردد و آنها را به مثابه حقایقی مسلّم بپذیرد و درنتیجه، نتواند از عقاید و ارزش‌هاي خود دفاع کند. البته این امر هرگز به معنای مطرح نشدن نظریه‌های غیراسلامی نیست. روحیة تحقیق و پژوهش‌گری اقتضا می‌کند که در مسائل مختلف، نظریه‌های مخالف هم مطرح و نقد شود، تا یقین کامل به درستی پاسخ‌ها حاصل شود. اما شيوه‌ي نادرست و مورد اعتراض ما این است که (همان‌گونه که در رژیم طاغوت عمل می‌شد) از ابتدا فرضیات و نظریه‌های علمی ـ که احیاناً در ظاهر با برخی آموزه‌های دینی مخالف‌اند ـ تحت عنوان آخرین دستاوردهای علمی و سخنانی قطعی و تخلف‌ناپذیر با آب‌وتاب بیان گشته، چنین القا شود که: «چون علم ثابت کرده، دیگر جای بحث ندارد». معمولاً تلاش بر اين است تا با چنین رویکردي خلاف واقع، تعارض علم ودین به عنوان یک پیش‌فرض در ذهن دانشجویان نقش بندد و دین به مثابة مجموعه

آموزه‌هایی خرافی و ضدعلم معرفی گردد. در این صورت، زدودن آن تلقین‌ها از ذهن او کاری مشکل خواهد بود و فرصتی نیز برای اثبات حقایق باقی نمی‌گذارد.

توجه به این مسأله موجب پیدایش اصطلاح جدیدی در فضای فکری و فرهنگی جامعه علمی کشور شد که به «مبحث علم دینی» معروف گشت و به محور برخی از مجادلات و مباحثات تبدیل شد. با توجه به مطالب پیشین، شايد بتوان گفت که مطرح کردن تقسیم علم به ديني و غيرديني، و تبدیل آن به کانون مباحث مربوط به دانشگاه اسلامی از اساس کاری درست و انتخابي سنجیده نبوده است. اولویت اول نظام در این حیطه، اسلامي کردن دانشگاه‌ها و مصون‌سازی آنها در مقابل تهاجمات فرهنگی، انحرافات فکری و عملی، و تضاد‌هاي ارزشی است که دانش، ارزش، و کنش قشر فرهیختة کشور اسلامی را یکجا آماج حملات خود قرار داده است. البته در این میان، يکي از مسائلی که باید به آن پرداخت، آسیب‌شناسی علوم دانشگاهی، چه از نظر مطابقت توصیف و تببین‌های آنها با واقعیت،‌ و چه از نظر مطابقت دستورالعمل‌های آنها با ارزش‌های اسلامی است. شکی نیست که علوم رایج در دانشگاه‌ها نقص‌ها،‌ کمبودها، و اشتباهاتی دارد که باید با روش علمی و مناسب خودش نقادی و برطرف شود. شناسايي اين عیب‌ها و کمبودها مي‌تواند به اين هدف کمک کند که اولاً علومی که در داخل دانشگاه‌هاي خودمان آموزش داده یا تولید می‌شود، با اهداف، اغراض، و آرمان‌هاي اسلامي و انقلابي‌

منافات نداشته باشد، و ثانیاً بتواند نگرش جهاني نسبت به علم را تحت تأثیر قرار داده و متحول کند، و این کار می‌تواند در سطوح مختلف به انجام رسد.

نقد یک نظریه گاهی نقدی درونی است به این معنا که نقص نظریة مفروض ناشی از به‌کار گرفتن ناقص روش‌ها، استفاده از مقدمات غیرقابل اعتماد، یا مغالطه در نتیجه‌گیری از استدلال‌های علمی پدید آمده باشد. گاهی نقدها از این دایره فراتر می‌روند و روش مورد استفاده در یک نظریه را به چالش می‌کشند. در این مرحله نیز ممکن است به‌کاربردن روش نادرست در حل یک مسأله محور نقد قرار ‌گیرد، یا حتی ناکارآمد بودن یک روش و نیاز به تحول متدولوژیک مورد بحث باشد. گاهی نیز نکتة اصلی در نقد از این هم عمیق‌تر است و نقد را به نقدی بیرونی تبدیل می‌کند به نحوی که پیش‌فرض‌ها، مبانی، و اصول موضوعة یک نظریه به نکتة کانونی انتقادها تبدیل می‌شود. همة‌ انواع این نقدها در علوم مختلف مرسوم است و تا زمانی که بر مبنای اصول و روش‌های معقول و منطقی انجام گیرد، مورد تشویق و اقبال حقیقت‌جویان هم قرار می‌گیرد. روشن است که در هیچ یک از این مراحل، نژاد، رنگ پوست، مذهب، یا ملیت دانشمند منتقد دخالت ندارد و یک دانشمند مسلمان به اندازة‌ دانشمند غیرمسلمان حق دارد چنین رویکردی انتقادی به نظریات علمی داشته باشد و صرف مسلمان و متدین بودن نمی‌تواند مانعی بر سر راه استفاده از این حق گردد.

بنابراین به نظر می‌رسد بحث از این مسأله ‌که آیا علم دارای دو گونة ديني و غيرديني است، یا یک نوع علم بیشتر وجود ندارد، و این که ویژگی‌های هر کدام چیست و امتیازات هریک کدام است، مسأله اصلي ما نیست، بلکه باید آن را مسأله‌اي فرعي تلقي کرد كه نبايد موجب غفلت از بحث اصلی شود.

1.2.   تحرير محل نزاع

براي اين‌که نکته اصلي بحث گم نشود، لازم است جايگاه مبحث علم ديني، رابطة علم و دين، و اسلامي‌سازي علوم در هندسة مباحث اصلي روشن شود و با توجه به روابطي که با ديگر عناصر موجود در اين طرح عظيم دارند براي حل مسائل آن‌ها اقدام شود. يکي از اولين گام‌ها براي حل يک مسأله، روشن شدن ماهيت مسأله و معناي آن است. هنوز هم براي بسياري از اساتيد و دانشجويان مخلص، بي‌غرض، و دلسوز در حوزه و دانشگاه‌، معناي اسلامي کردن علوم،‌ ضرورت و هدف آن روشن نيست و در اين زمينه وحدت نظر و اجماعي وجود ندارد. همين امر موجب پراکندگي آراء و عدم توافق بر سر اصل مسأله شده، نيروي زيادي را در جهت کشمکش‌هاي بيهوده و نافرجام به‌هدر مي‌دهد. کساني به همين دليل با اصل اين موضوع مخالفت مي‌کنند و آن را امري احساسي و غيرعلمي تلقي مي‌کنند. حتي درميان کساني که به اين تحول باورمندند نيز تصوراتي گوناگون و گاه غيرواقعي وجود دارد که در نهايت به سوء تفاهم در ميان

انديشمندان دامن زده، احتمال شکست اين طرح عظيم و درنتيجه، سرخوردگي و نااميدي از دست‌يابي به اهداف بلند انقلاب اسلامي را قوت مي‌بخشد. به عنوان مثال، گاهي تصور مي‌شود اسلامي‌سازي علوم تنها يک شعار سياسي است، و به اين دليل ضرورت يافته است که انقلاب اسلامي به دنبال قطع همة رشته‌هاي پيوند با امپرياليسم جهاني است، و يکي از اين پيوندها، ارتباط علمي با غرب است. بر اين اساس استدلال مي‌شود که ما بايد همة علوم پايه، تجربي، و انساني موجود را دور بريزيم و علومي جديد بنا کنيم. برخي بر اين باورند که علوم رايج بر اساس ديدگاهي شيطاني و با اهدافي تجاوزگرانه بنا شده‌اند و هرگز براي تحقق اهداف اسلامي و انقلابي کارآيي ندارند، و به همين دليل بايد علومي مستقل به‌وجود آورد که از اين پيرايه‌ها پاک باشند و براي اهداف اسلامي مفيد واقع گردند! اين‌گونه برداشت‌هاي نادرست از موضوع ناشي از عدم توجه به محل نزاع و مدعاي مورد بحث است که به نتايجي ناصحيح نيز منجر مي‌شود. از اين رو مهم است که نکته اصلي محل بحث و علت مطرح شدن اين مسأله روشن شود تا از حاشيه‌روي و افتادن در وادي مغالطات مصون بمانيم.

اسلام به ما مي‌آموزد که علم به معناي کشف حقيقت ـ باصرف نظر از زمان، مکان، شخص، يا آييني که چنين کشفي به آن مستند باشدـ داراي ارزش است، و بر اساس تعاليم اسلامي باید چنین علمی را ـ در هر گوشه از عالم که باشد و به هر قيمتي ـ جست‌وجو و کسب

کرد.(1)بنابراين، اگر علم به معناي کشف حقيقت در اختیار کساني باشد که با ما اختلاف نژادي دارند، يا در اقليم‌هاي ديگري زندگي مي‌کنند، و يا تابع دين و مذهب ديگري هستند، اين اختلافات به‌هيچ‌وجه از ارزش علم‌شان نمي‌کاهد؛ بلکه به علم آن‌ها احترام مي‌گذاريم و سعي مي‌کنيم از آن در مسير صحيح و براي تحقق اهداف اسلامي به بهترين وجهي استفاده کنيم. اگر ما در مقابل علوم غربي موضع مي‌گيريم و مي‌خواهيم دانشگاه‌هاي خود را از بعضي داده‌هاي علوم غربي پاکسازي کنيم، صرفاً به دليل «غربي» بودن آنها نيست، چرا که همين موضع را نسبت به علوم «غربي» نيز داريم؛ بلکه به اين دلیل است که نقص‌ها، کمبودها، و احيانا اشتباهات و مغالطاتي در داده‌هاي آن‌ها مشاهده مي‌کنيم، و حس حقيقت‌جويي ما ـ علاوه بر وظيفه ديني­مان ـ اقتضا مي‌کند آن کاستي‌ها و کژي‌ها را برنتابيم و سعي‌ کنيم حقايق را هرچه دقيق‌تر و واقعي‌تر به دست آوريم.


1 . عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ علیه السلام قَالَ: لَوْ يَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِي طَلَبِ الْعِلْمِ لَطَلَبُوهُ وَ لَوْ بِسَفْكِ الْمُهَجِ وَ خَوْضِ اللُّجَجِ. (الكافي ج : 1 ص : 35)؛ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مَنْ سَلَكَ طَرِيقاً يَطْلُبُ فِيهِ عِلْماً سَلَكَ اللَّهُ بِهِ طَرِيقاً إِلَى الْجَنَّةِ؛ وَ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِهِ؛ وَ إِنَّهُ يَسْتَغْفِرُ لِطَالِبِ الْعِلْمِ مَنْ فِي السَّمَاءِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ حَتَّى الْحُوتِ فِي الْبَحْرِ؛ وَ فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلَى سَائِرِ النُّجُومِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ؛ وَ إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ، إِنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُوَرِّثُوا دِينَاراً وَ لَا دِرْهَماً وَ لَكِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ. (بحارالانوار، ج1، ص 178)؛ و قال النبي صلی الله علیه و آله: طلب العلم فريضة على كل مسلم و مسلمة (بحارالانوار، ج1، ص 177)؛ و قال صلی الله علیه و آله اطلبوا العلم و لو بالصين (بحارالانوار، ج1، ص 177).

به اعتقاد ما، روشي که امروزه بر فضاي علمي غرب غالب است و کم‌يا بيش به کشورهاي ديگر هم سرايت کرده است، هرچند عناصر درستي دارد، ولي من حیث المجموع روشي ناقص و نادرست است. تکيه ما بر نادرستي علوم غربي به دليل سيطرة اين علوم بر فضاي علمي و دانشگاهي ما از يک سو، و ريشه‌دواندن آنها در تاروپود جامعه و ساختار اداري و سياسي کشور از سوي ديگر است که حيات اجتماعي ما را به شدت تحت تأثير قرار داده است، به‌ويژه در علوم انساني که به يک معنا، نرم‌افزار مديريت کشور و تصميم‌گيري‌هاي خرد و کلان در ساحت‌هاي مختلف اجتماعي به حساب مي‌آيد. ما در مقابل، روشي را پيشنهاد مي‌کنيم که بتواند جلوي آن آسيب‌ها و آفت‌ها را بگيرد و از نواقص آن به دور باشد. آموزه‌هاي اسلامي دانشمند مسلمان را به گونه­ای تربيت مي‌کند که بتواند از اين کاستي‌ها و کژي‌ها دور و سالم بماند، و از اين جهت، اسم اين روش و علم برآمده از آن را «اسلامي» مي‌گذاريم.

روشن است که هر علمي براي تحقيق در موضوعات مربوط به خود نيازمند يک سري اصول موضوعه، اصول متعارفه، يا پيش‌فرض‌هايي است که آنها را به عنوان اصول مسلم از ديگر شاخه‌هاي دانش وام مي‌گيرد. اين اصول حتي در مواردي که اثبات شده باشند براي تجربه‌گرايان قابل استناد نيستند، چرا که براساس نظر ايشان، مسائل غیرتجربي از اعتبار علمي برخوردار نيستند و شأن واقع‌نمايي ندارند،‌ چه رسد به اصولي که اثبات نشده باشند. درصورتي که اين پيش‌فرض‌ها در جاي خود به درستي اثبات نشده

باشند، يا صرفاً‌ به عنوان حدس‌هايي اثبات‌نشده براي تبيين برخي پديده‌ها «فرض» شوند، ضمانتي براي صحت نخواهند داشت. يکي از اشکالات کلي بر علومي که امروزه به نام علوم غربي ناميده مي‌شوند اين است که بر يک سلسله اصول موضوعه‌اي مبتنی هستند که یا در جاي مناسب خودشان اثبات نشده­اند، و يا حتي ابطال شده‌اند، ولي همچنان به عنوان مبناي اثبات و تبيين مسائل علمي مورد استناد دانشمندان قرار مي گيرند.

بسياري از مسائلي که در علوم مختلف به عنوان «نظريات علمي» مطرح و مشهور مي‌شوند و اعتبار جهاني پيدا مي‌کنند، بر اصول متافيزيکي نادرستي مبتني‌اند. به عنوان مثال، در کيهان‌شناسي، نظریة پیدایش تصادفی عالَم، شهرتي جهانی دارد، و بر اساس آن، منشأ پيدايش جهان به اين صورت تبيين مي‌شود که در مادة اولية متراکم انفجاري رخ داده، و کهکشان‌ها، منظومه‌هاي مختلف کيهاني، اجرام سماوي، و ... بر اثر همین انفجار پدید آمده­اند. ايشان در پاسخ به سؤال از چرايي اين انفجار، به اين بسنده مي‌کنند که آن را ناشي از يک تصادف تلقي مي‌کنند. معناي فلسفي و متافيزيکي اين پاسخ، پذیرش امکان پيدايش بعضي از پديده‌ها بدون هيچ‌گونه علتي است، زيرا تصادف در اينجا به معناي پيدايش پديده‌اي بدون علت است. حتي در فيزيک کوانتوم جديد نظرياتي مانند خروج تصادفي يک الکترون از مدار وجود دارد که مبتنی بر پذيرفتن اصل تصادف است. اين در حالی است که ما در متافيزيک به طور قطعي ثابت مي‌کنيم که چنين چيزي محال است و هيچ پديده‌اي بدون

علت نمي‌تواند تحقق پيدا کند! اين واقعيت که بسياري از نظريات علوم تجربي بر اصول متافیزیکی نادرست ـ‌مانند امکان تصادف‌ـ مبتنی است ما را به اين نکته مهم و زيربنايي متفطن مي‌سازد که بايد اول چنين مسائلي را در الهيات و متافيزيک بررسي کنيم و پس از رسيدن به پاسخ، به سراغ نقد و بررسي و تحقيق در مسائل علمي تجربي برويم. درصورتي که ثابت شود تصادف به اين معنا ممکن نيست، همة نظرياتي که بر چنين فرضي مبتني شده‌اند، ابطال مي‌شوند و نيازمند بازنگري و بازسازي خواهند بود.

اين مسأله در علومي که معمولاً به عنوان «علوم انساني»‌ يا «علوم اجتماعي»‌ شناخته مي‌شوند جدي‌تر است. بخشي از علوم انساني موجود صريحاً بر اصول موضوعه‌اي مبتني هستند که از فلسفه‌هاي مادي‌گرا و غيراسلامي به عاريت گرفته شده‌اند؛ اصولي که بطلان آنها در معرفت‌شناسي و فلسفة اسلامي(1)به اثبات رسيده است. مقام معظم رهبري (ادام الله ظله العالي) بارها به اين نکتة مهم اشاره فرموده‌اند:

پايه و مبنای علوم انسانی‌ای كه امروز در غرب مطرح است، از اقتصاد و جامعه شناسی و مديريت و انواع و اقسام رشته‌های علوم انسانی، بر مبنای يك معرفت


1 . براي مطالعه بيشتر دربارة معناي فلسفه اسلامي ر.ک: محمدتقي مصباح يزدي و ديگران: «ميزگرد فلسفه‌شناسي (3)»، معرفت ‌فلسفي 3 (سال اول، بهار 1383)، ص 11-25/ عبدالرسول عبوديت، «آيا فلسفه اسلامي داريم؟»، معرفت ‌فلسفي 1-2 (سال اول، پاييز و زمستان 1382)، ص 27-42.

ضددينی و غيردينی و نامعتبر از نظر كسانی است كه به معرفت والا و توحيدی اسلامی رسيده باشند.(1)

ما علوم انسانى‌مان بر مبادى و مبانى متعارض با مبانى قرآنى و اسلامى بنا شده است. علوم انسانى غرب مبتنى بر جهان‌بينى ديگرى است؛ مبتنى بر فهم ديگرى از عالم آفرينش است و غالباً مبتنى بر نگاه مادى است. ... بايد در زمينه‌هاى گوناگون به نكات و دقائق قرآن توجه كرد و مبانى علوم انسانى را در قرآن كريم جستجو كرد و پيدا كرد.(2)

روشن است که اين مطلب به آن معنا نيست که اساتيدي که اين علوم را تدريس مي‌کنند، دانشجوياني که آنها را مي‌آموزند،‌ يا مديراني که بر اساس آموزه‌هاي اين علوم تصميم‌گيري و برنامه‌ريزي مي‌کنند، ماترياليست يا منکر خدا هستند؛ بلکه به اين معناست که مباني و اصول موضوعه‌اي که زيربناي تحليل‌ها و تبيين‌هاي اين علوم را تشکيل مي‌دهند منطقاً مستلزم ناديده‌گرفتن (يا حتي انکار) برخي مباني ديني است، هرچند همة دانشمنداني که در اين حوزه‌ها مشغول فراگيري و پژوهش‌اند به اين نکته توجه آگاهانه نداشته باشند. پذيرش اين مباني غلط و تحليل‌هاي برآمده از آنها شخص را ـ هرچند به‌صورت ناآگاهانه ـ به قبول گزاره‌هايي (از جنس گزاره‌هاي توصيفي يا دستوري) سوق مي‌دهد که به‌طور


1 . ‌‌بيانات مقام معظم رهبري در ديدار جمعی از اساتيد دانشگاه‌‌ها (۱۳۸۳/۰۹/۲۶).

2 . بيانات مقام معظم رهبري در ديدار جمعى از بانوان قرآن‌پژوه كشور (اول ذى القعده 1430).

صريح يا ضمني با مباني، آموزه‌ها، و دستورات ديني تنافي پيدا مي‌کنند. اين درحالي است که ممکن است دانشمند علوم انساني در همان حال،‌ شديداً به انجام تکاليف عبادي مذهبي پاي‌بند باشد. نمونه‌هاي بسياري از اين واقعيت را مي‌توان در برخي مکاتب و نظريات مطرح در رشته‌هاي مختلف علوم انساني، به‌ويژه روان‌شناسي و جامعه‌شناسي، به وضوح مشاهده کرد. مثلاً برخي نظريه‌هاي روان‌شناختي بر اين پيش‌فرض استوار است که روان انسان چيزي جز برآيند و نمودهاي فعل و انفعالات مغز و سلسله اعصاب نيست،‌ و اصولاً‌ هر امر ديگري جز همين روابط مادي،‌ فيزيکي، و فيزيکوشيميايي عصبي خرافه‌اي بيش نيست. به‌عنوان نمونه، مکتب «اتصال‌گرايي»(1) در علوم ادراکي بر اين باور استوار است که همة کارکردهاي ادراکي سطح عالي از طريق مدل اتصال و ارتباط سلول‌هاي عصبي قابل تبيين است.(2)افراد ضعيف‌النفس که از يک سو از مباني فلسفي استواري برخوردار نيستند، و از سوي ديگر از عدم اعتماد به نفس رنج مي‌برند، تحت تأثير هيمنة علوم غربي خود را باخته، اين مطالب با همة پيش‌فرض‌هاي غلط و اثبات‌ناشده‌شان را به مثابة واقعيات انکارناپذير باور کرده، توصيه‌ها و دستورالعمل‌هاي آنها را مبناي رفتار و تصميم‌گيري‌هاي خود قرار داده، به تضاد آنها با مباني و اعتقادات و ارزش‌هاي ديني توجه نمي‌کنند.

 


1 . Connectionism.

2 . Cf. J. L. McClelland & D. E. Rumelhart (Eds.), Parallel Distributed Processing: Explorations in the Microstructure of Cognition, Vol. 2 (Cambridge, MA: MIT Press/Bradford Books, 1986).

موضوع علوم انساني «انسان» است، و علوم انساني دستوری مانند اخلاق، سياست، اقتصاد عملي، و... عمدتاً صبغة ارزشي دارند و قضاوت قطعي درباره اين احکام ارزشي مبتنی بر شناخت انسان با تمام ابعاد وجودي اوست. اين در حالي است که علم تجربي (Science) نمی تواند بيش از بعد مادي انسان را بررسي و اثبات ‌کند، و به همين دليل حتي ادعا مي‌شود که انسان چيزي غير از بدن نيست و روح وجود ندارد، چرا که در قلمرو علم تجربي و محدودة تجربة بشري واقعيتي فرامادي قابل درک و تجربه نيست. اين درحالي است که اگر حقيقت انسان فقط همين جسم مادي پنداشته شود که عمر کوتاهي دارد، ارزش‌هاي اخلاقي و حقوقي او در همين محدودة زندگي دنيوي تعريف و تعيين مي‌شوند، و نمی­توان ارزش‌هاي کلي و مطلق اخلاقي را براي او اثبات کرد. این در حالی است که اگر ثابت شود انسان غير از اين بدن مادي، عنصر شريف‌تري به نام روح دارد که از احکامی مخصوص به خود برخوردار بوده، حيات جاودان داشته، با بدن تعامل دارد به‌گونه‌اي که هم روح در بدن اثر مي‌گذارد، و هم بدن در روح اثر مي‌گذارد، نتیجه کاملاً متفاوت می­شود. اثبات قطعی هرگونه حکم ارزشي درباره چنين موجودي که داراي بعد غيرمادي است متوقف بر درک رابطه دو بعد بدن و روح، و نیز تشخيص نوع تأثیر رفتارها در زندگی بی­نهایت انسان است. پذيرش اين مباني براي علوم تجربي مدرن که اساس روش‌ها و پيش‌فرض‌هاي خود را بر انکار يا ناديده‌گرفتن چنين جهاني استوار ساخته‌اند ممکن نيست.

علوم طبيعي نه تنها با روش‌هاي تجربي خويش از اثبات چنين مطالبي عاجزند،‌ بلکه قبول آنها به عنوان اصول موضوعة متافيزيکي نيز براي آنها چالش‌برانگيز است، چرا که از لحاظ معرفت‌شناختي براي شناخت‌هاي متافيزيکي ارزشي قائل نيستند.

با توجه به نمونه­هایی از کاستي‌های علوم غربی که اشاره شد، اين نتيجه به دست مي­آید که پيشرفت علم و رسيدن به نتايج مطمئن‌تر و يقيني‌تر مرهون اين است که در گام اول، براي اثبات بسياري از مسائل مورد نياز، از روش‌هايي غير از روش‌ تجربه حسي استفاده کنيم. نمونة بارز چنين مسائلي، اثبات اصل عليت و بطلان تصادف ـ به معنای تحقق معلول بدون علت ـ است. با وجود آن که اين اصل زيربناي همة علوم تجربي است و بدون آن هيچ علمي قادر به کشف قوانين علمي نخواهد بود، ولي خود اين اصل با تجربه قابل اثبات نيست، زیرا روش تجربي فقط با حسيات سر و کار دارد، در حالی که بحث ما درباره ماوراي حس است. از این رو، اين اصل و اصول مشابه آن بايد با روش عقلي در معرفت‌شناسي که شاخه‌اي از علوم فلسفي (متافيزيکي) است اثبات شوند،‌ واين به معناي پذيرش اين مطلب است که غير از ابزار حسي و روش تجربي، راه­های ديگري هم براي کسب معرفت وجود دارند که حتي از راه‌هاي حسي و تجربي معتبرترند و از طريق آن‌ها اینگونه مسائل را مي‌توان کشف و اثبات کرد. اثبات راه ديگري براي معرفت، ما را وارد حوزه مسائل معرفت‌شناسي مي‌کند. در این علم باید بررسی شود که اصولا چند راه براي شناخت وجود دارد؛

اعتبار آن‌ها در چه حدي است؛ حقيقت عقل و شهود چيست؛ ارزش ادراکات عقلي چه اندازه است؛ آيا ارزش ادراکات عقلي بيشتر است يا ارزش ادراکات حسي؛ شهود عرفاني چيست و چه مقدار قابل اعتماد است؛ آيا آن‌چه انبيا به عنوان وحي الهي ادعا کرده­اند مي‌تواند منبع شناخت باشد يا نه؛ و ...؟

گام دوم آن است كه يک هستي‌شناسي تحقيقي داشته باشيم و اصول هستي شناختي مورد نیاز در حوزة علوم را در آنجا حل و فصل كنيم. مسائلي از قبيل اين كه آيا هستي در ماده و روابط مادي ميان پديده ها خلاصه مي‌شود،‌ يا موجودات غيرمادي (مجرد) هم وجود دارند؛ درصورت وجود موجودات غيرمادي، چه رابطه‌اي ميان آنها با پديده‌هاي مادي برقرار است؛ آيا همة موجودات غيرمادي از يک سنخ هستند يا درميان آنها نيز تفاوت‌ها و سلسله مراتبي وجود دارد؛ و ...؟ اين سنخ مسائل در شاخه‌اي از دانش به نام متافيزيک (فلسفة‌ اوليٰ، الهيات بالمعني الاعم) مورد بحث و کنکاش واقع مي‌شود.

در گام سوم، اثبات هستي و چيستي موضوع هر علم بايد در دستور کار قرار گيرد. يک فيزيک‌دان بايد پيش از ورود به مباحث فيزيکي، وجود جهان فيزيکي را اثبات کند، و دربارة ويژگي‌ها و مؤلفه‌هاي موجودات اين جهان به درجه‌اي از يقين و اطمينان علمي برسد؛ درغير اين صورت، هرچه در فيزيک مي‌پژوهد نقشي بر آب يا حبابي تهي را مي‌ماند که در نهايت چيزي از آن باقي نمي‌ماند. در علوم انساني هم،‌ يک محقق بايد انسان را درست بشناسد، ابعاد وجوديش را مورد توجه قرار دهد،

تعامل و فعل و انفعالات موجود ميان بدن و روح را درست درک کند و مورد توجه قرار دهد. اين دسته از مسائل غالباً در «فلسفة علوم» مورد بحث و بررسي قرار مي‌گيرند، و براي اين کار، از استدلال‌های عقلي و شهودهاي عرفاني (روش‌هاي تجربه روحي) بهره برده مي‌شود تا بتوان،‌ به عنوان مثال، وجود روح و ارتباطش با بدن را به درستی تبيين کرد.

در بحث از رابطة علم و دين، بايد همة اين مراحل و مراتب مختلف علم را در نظر گرفت و رابطة هر يک از آنها را با دين سنجيد. از سوي ديگر، دين با تعاريف مختلفي که براي آن شده و عناصر گوناگوني که براي آن در نظر گرفته مي‌شود، مي‌تواند روابطي متنوع را با هريک از مراحل و معاني علم داشته باشد. از اين رو،‌ قضاوتي کلي دربارة رابطه علم و دين، قضاوتي خام و غيرعلمي خواهد بود، بلکه بحث منطقي از چنين رابطه‌اي اقتضا مي‌کند که از يک سو، ابعاد مختلف علم و معاني گوناگون آن را از يکديگر تفکيک کنيم، و از سوي ديگر،‌ تعاريف مختلف دين و اجزاء گوناگون آن را به‌طور مجزا در نظر بگيريم، و رابطة‌ هر يک از گزينه‌هاي ممکن را با يکديگر بسنجيم. سوگمندانه،‌ بسياري از کساني که در اين باب به بحث نشسته‌اند و به نظريه‌پردازي پرداخته‌اند،‌ به اين نکته کمتر توجه کرده‌اند و همين خود منشأ سوء تفاهم‌ها و اختلافات بيشتر گشته است.

مشکل ديگر، عدم توجه به اشتراکات لفظي و پيامدهاي ناگوار آن براي مباحث علمي است. خلط اصطلاحات يکي از شايع‌ترين عواملي است که در علوم موجب مغالطه اشتراک لفظي شده، به سوء تفاهم و

منازعات بي‌حاصل مي‌انجامد. گاهي براي يکي از معاني اصطلاحي بار ارزشي خاصي فرض مي‌شود و چنين وانمود مي‌شود که يک قضيه، يک علم، يا يک سبک و روش اثبات مسائل خيلي مهم‌تر است، يا واژه‌اي اگر به معناي خاصي به‌کار رود مسأله حل مي‌شود، يا معاني ديگر از نظر منطقي غلط هستند. واقعيت آن است که هيچ‌يک از معاني اصطلاحي اصالت ندارد، و «لا مشاحّة في‌الاصطلاح». لکن اگر بخواهيم در دام مغالطات نيفتيم بايد در آغاز هر بحث، اصطلاح مورد نظر خويش در آن مبحث را به روشني بيان کنيم و تلاش خود را به‌کار ببنديم که تا آخر بحث به آن معناي اصطلاحي پاي‌بند بمانيم. درغير اين صورت، به دليل آن که اصطلاحات و تعريف‌هاي گوناگون از آنها به‌شدت در هم تنيده شده و گاه به جاي يکديگر به کار مي‌روند، گاهي امر بر تيزهوشان و متخصصين نيز مشتبه مي‌شود، و لفظي با يک معناي اصطلاحي را در معناي اصطلاحي ديگري به کار مي‌برند و به نتايج غلطي مي‌رسند،‌ و مبحث حاضر نيز از اين امر مستثنا نيست. اين درحالي است که اگر از ابتدا چهار واژه کليدي بحث (اصطلاحات علم، دين، علم ديني، و ديني‌کردن علم) را درست تفسير کنيم و ارتباطشان را با هم بسنجيم، بسياري از بحث‌هايي که در اين زمينه‌ها صورت گرفته و گاه پاسخ‌هايي در حد تناقض و با 180درجه اختلاف‌نظر براي آنها مطرح شده است، به هم نزديک مي‌شوند و راه‌حل قابل قبولي پيدا مي‌کنند. بنابراين،‌ براي پيشبرد منطقي بحث، ابتدا به تحليل مفاهيم کليدي بحث مي‌پردازيم.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org