قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

فصل4

نسبت‌هاي محتوايي علم و دين

تا اين‌جا به روابطي ميان دو مفهوم علم و دين اشاره کرديم که ممکن است بر اساس تعريف‌ها و اصطلاحات مختلف اين دو واژه پديد آيند. اين بحث منطقي مقدمه‌اي لازم و ضروري براي بحث اصلي است که بر محتواي علم و دين، و روابط ممکن ميان اين دو بخش از معرفت‌هاي بشر متمرکز مي‌شود. در مبحث گذشته که تنها روابط مفهومي بررسي مي‌شد، مطالب کاملا وابسته به اعتبارات و قراردادهاي زباني بود و ملاکي حقيقي براي داوري ميان آنها وجود نداشت، مگر در مواردي که جعل يک اصطلاح برخاسته از مباني معرفت‌شناختي خاصي بود. به ديگر سخن، تا زماني که بحث در حوزة روابط ميان الفاظ با معاني ذهني آنها محصور است، سخن گفتن از صحت و بطلان يا صدق و کذب بي‌معناست. به همين دليل، تا اينجا (جز در موارد اسنثنايي(1))


1 . دليل اين استثنا نيز ذکر شد که عبارت بود از منشأ معرفت‌شناختي برخي از اصطلاحات.

بحثي دربارة درستي و نادرستي اصطلاحات نکرديم و صرفاً به توضيح و تشريح آنها و انواع روابط ممکن ميان اصطلاحات مختلف علم و دين پرداختيم. اما همين‌که پا را از اين دايره فراتر گذاشته، وارد محتواي علم و دين شويم، افقي گسترده از مسائل و گزاره‌هاي تصديقي رخ مي‌نمايند که احکام و مدعاهايي را در رابطه با واقعيات بيان مي‌کنند. همين ارتباط با واقعيت است که باب قضاوت درباره صحت و سقم ادعاها را باز مي‌کند.

در اين فضا، بحث در اين باره درمي‌گيرد که آيا ممکن است دين و علم دربارة موضوعي واحد و از جهتي واحد حکمي صادر کنند يا خير؛ و اگر ممکن است، در چه مسائلي چنين تداخلي پيش مي‌آيد؛ و در چنين مواردي، آيا هميشه حکم دين و علم مشابه و مؤيد يکديگرند يا ممکن است با احکامي متضاد يا متعارض روبرو شويم؛ و اگر تعارضي پيش آيد، آيا قابل حل است؛ و اگر قابل حل نبود، حق با کدام است و ملاک برتري يکي بر ديگري چيست؟ متکلمان و فيلسوفان دين پاسخ‌هايي متفاوت و گاه متعارض به اين پرسش‌ها داده‌اند؛ کساني راه افراط يا تفريط پيموده‌اند و حق را به جانب يکي از طرفين دعوا داده‌اند، و عده‌اي سعي کرده‌اند تا ميان اين دو حوزة معرفتي صلح و آشتي برقرار کنند. برخي براي رسيدن به اين مقصود، قلمرو علم و دين را چنان گسترش داده‌اند که شامل همة داده‌هاي صحيح طرف مقابل هم بشود، و گاه چنان دايرة اين دو را تنگ تعريف کرده‌اند که هيچ موضوع يا مسألة مشترکي ميان آن دو باقي نماند تا زمينة

نزاع و تعارض به‌کلي ريشه‌کن گردد. در اينجا اشاره‌اي به اين نظريات خواهيم داشت، و نقدهاي کلي و اجمالي هر يک را گوشزد مي‌کنيم، و سپس به بحثي تحليلي از اين روابط مي‌پردازيم. در اين ميان، نظرية تعارض علم و دين و راه حل‌هاي مطرح‌شده در اين باره از اهميت خاصي برخوردار است و به همين دليل، بر آن بيشتر درنگ خواهيم کرد و با تفصيلي بيشتر به نقدهاي آن اشاره خواهيم کرد.

4.1. نسبت تباين

همان‌طور که اشاره شد، برخي براي از بين بردن زمينة کشمکش ميان دين و علم سعي کرده‌اند تا ميان اين دو، تقسيم کاري پديد آورند و مرزي را ترسيم کنند تا حوزه وظايف و اختيارات هريک از آنها مشخص گردد و از تداخل و تعارض ميان اين دو جلوگيري شود. طبيعي است که اگر اين تقسيم کار پذيرفته شود، در صورت مشاهدة مواردي از تعارض و تداخل از قبيل دخالت در قلمرو ديگري و تجاوز به مرزهاي تعيين‌شده خواهد بود. مرز ميان علم و دين به شکل‌هاي مختلفي ترسيم شده است که در تاريخ تفکرات و نظريات مربوط، به ويژه نظريات کلام جديد و فلسفة دين به تفصيل به آنها پرداخته شده و ما قصد تشريح آنها را نداريم.

اجمالاً، برخي دنيا و آخرت را بستر مناسبي براي اين تقسيم کار دانسته‌اند و علم را مسئول معارف و رفتارهاي دنيوي و دين را

مسئول معارف و رفتارهاي مربوط به آخرت معرفي کرده‌اند.(1) از نظر ايشان، اگر عالمي تجربي دربارة آخرت اظهار نظر کند از حدود خود تجاوز کرده و نظراتش در اين‌باره اعتبار ندارد، همان‌گونه که اگر دين دربارة معارف و رفتارهاي دنيايي سخني بگويد پا از گليم خود درازتر کرده و اظهاراتش در اين زمينه بي‌اعتبار است. اين نظريه درست نيست، زيرا رابطة ميان دنيا و آخرت از نظر اسلام به قدري درهم‌تنيده و تنگاتنگ است(2)که نه تنها تفکيک آنها از يکديگر محال است،‌ بلکه برخي آخرت را تجسم باورها، ملکات نفساني، و اعمال دنيوي انسان دانسته‌اند.(3) پس چگونه ديني که مي‌خواهد سعادت اخروي انسان را تأمين کند مي‌تواند به باورها و رفتارهاي دنيوي او بي‌اعتنا باشد؟

عده‌اي ديگر تحت تأثير فلسفة تحليل زباني، مرز ميان علم و دين را مرزي زباني مي‌پندارند و معتقدند زبان دين با زبان علم تفاوت دارد. بر اين اساس، زبان علم زباني واقع‌نماست و گزاره‌هاي علمي حاکي از واقعيت‌هاي عيني‌اند، درحالي که زبان دين غيرواقع‌نماست و گزاره‌هاي ديني سمبليک بوده، اهدافي اخلاقي را دنبال مي‌کنند و ارتباطي با واقعيات عيني ندارند. از اين رو، اگر در دين دربارة وجود، عدم، يا چگونگي موجودي سخن به ميان


1 . نمونة اين طرز فکر را مي‌توان در برخي آرا و نظريات کساني چون مهندس مهدي بازرگان و هم‌فکرانش مشاهده نمود.

2 . «الدنيا مزرعة الآخرة»

3. «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» (زلزال (99): 9).

آمده باشد، بايد آنها را به‌گونه‌اي تأويل کرد که تنها معنايي اخلاقي (آن هم اخلاقي که هيچ ارتباطي با واقعيات نداشته باشد و تابع اعتبار و قرارداد صرف باشد) از آن استخراج شود. اين نظريه نيز از چند جهت درست نيست. مهم‌ترين اين جهات آن است که راز نياز به دين هدايت يافتن به مسير صحيح سعادت است و نه نوعي سرگرمي. از اين رو، سمبليک و نمادين دانستن زبان و گزاره‌هاي ديني، که آن را تا حد فعاليت‌هايي چون شعر و ادبيات فرومي‌کاهد، با اصل هدف دين منافات پيدا مي‌کند، چرا که زبان سمبليک قابل تفسيرهاي دل‌بخواهي و معطوف به شرايط است و از بيان حقايق ثابت و مطلقْ عاجز مي‌باشد. به علاوه، با عنايت به اين حقيقت که مسائل و ارزش‌هاي اخلاقي انعکاسي از روابط واقعي ميان رفتارها با نتايج حقيقي آنهايند، روشن مي‌شود که اين تقسيم نيز کارساز نيست، و توصيه‌هاي اخلاقي بدون پشتوانة واقعي ارزشي ندارند.

برخي روشنفکران داخلي، به تقليد از بعضي فيلسوفان دين مسيحي، مرزبندي ميان علم و دين را در قالب اصطلاح «دين حداقلي» در برابر «دين حداکثري» دنبال کرد‌ه‌اند. منظور از اين تقسيم‌بندي، پاسخ به اين پرسش است که آیا دين به همة مسائل زندگي انسان‌ها مي‌پردازد تا حداکثري باشد، يا به بخشي کوچک و محدود از آن قناعت مي‌کند تا حداقلي باشد. ايشان معتقدند: عده‌اي که براي کسب معرفت نسبت به همة‌ دانش‌ها و ارزش‌ها به متون ديني مراجعه مي‌کنند و اين متون را تنها منابع قابل اعتماد به حساب

مي‌آورند، طرفداران دين حداکثري‌اند(1). معتقدان به دين حداکثري بر اين باورند که در هر زمينه‌اي دين بهترين و عميق‌ترين حرف را زده است، حتي اگر به مسائل بهداشتي، کشاورزي، يا فضانوردي مربوط باشد. در مقابل، کساني که فقط در اموري خاص (که عمدتاً به امور عبادي صرف مربوط مي‌شود) به دين چشم دارند، و حتي در همين امور نيز حرف دين را حاوي ابتدايي‌ترين و ضعيف‌ترين مرتبه ممکن در آن مسأله به حساب مي‌آورند، طرفدار دين حداقلي‌اند(2). بعضی طرف‌داران اين گرايش براي نفي دين حداکثري و اثبات دين حداقلي چنين استدلال مي‌کنند که اگر قرار باشد برآوردن همه نيازهاي خود را از دين بخواهيم، بايد دانشگاه‌ها و آزمايشگاه‌ها را تعطیل کرده، به گوشة کتابخانه‌ها برويم و پاسخ همة پرسش‌ها را در قرآن و روايات جستجو کنیم؛ و از آنجا که در قرآن و روايات همه مطالب بيان نشده و دین چنین مسائلی را پاسخ نداده است، پس دين حداکثري نيست، بلکه حداقلي است. حداقلي بودن دين از نظر ايشان به اين معناست که قلمرو دين جايي است که نه عقل توان اظهار نظر دارد، نه علم تجربي، و نه هنر. نتيجه آن است که هر جا عقل راه دارد، يا علم تجربي نظر مي‌دهد، يا هنر خودنمايي مي‌کند ربطي به دين ندارد. فقط برخی مسائل عبادي صرف مانند اینکه «چه طور نماز بخوانيم» باقی مي‌ماند که عقل و تجربه و تخيل در آن راه ندارد و


1 . Maximalists

2 . Minimalism

دين مي‌تواند در آن اظهار نظر کند؛ آن هم به عنوان بيان اولين و نازل‌ترين مراتب ممکن براي عبادت! به این دليل ‌که دين حداکثري نيست، بلکه حداقلي است.

اين نظر هم به دلايل متعدد درست نيست؛ ازجمله آن‌که چنين نگاهي به دين به معناي نفي دين است، چرا بر اساس اين نظريه، عقل، حس، و خيال ابزارهاي اصلي همة معارف بشري فرض شده‌اند که حتي در موضوعات و مسائل ديني هم به شناخت‌هايي برتر از آنچه در دين آمده دست مي‌يابند. بنابراين هيچ حوزة اختصاصي براي دين باقي نمي‌ماند. از سوي ديگر، دين حق ندارد در مورد مسائل عقلي، تجربي، يا هنري قضاوتي داشته باشد؛ و مجموع اين دو مطلب به معناي عدم نياز به دين است. به علاوه، نگاه حداکثري به معنايي که مطرح شده است مورد قبول ما هم نيست، و اين انتظار که پاسخ هر سؤالي را از ميان متون ديني بيابيم، و براي هر معضل اجتماعي نسخه‏اي ويژه و آماده از قرآن و حديث دريافت نماييم، نگرشی غیرواقع‌بينانه، عوامانه، و ساده‌انديشانه است.(1)ولي لازمة نفي اين مطلب، افتادن در چاه «دين حداقلي» نيست. تقسيم دين به حداقلي و حداکثري يک تقسيم عقلي ثنايي نيست که ناچار از قبول يکي از آنها باشيم. امر دائر مدار اين دو گزينه (دين حداکثري و حداقلي به اين معنا) نيست، تا نفي يکي خودبه‌خود به اثبات ديگري بيانجامد. بلکه در اينجا گزينة سومي


1 . محمدتقي مصباح يزدي، پيش‏نيازهاي مديريت اسلامي، ص 285.

صحيح است و آن عبارت است از اين‌که: دين در تمام عرصه‌هاي زندگي انسان حضور دارد ولي نه به معناي آن که مسائل را از لحاظ کيفيت وقوع خارجي‌ و کمّ و کيف‌ تحقق آنها بررسي کند، بلکه به این معنا که دين از لحاظ ارزشي و ارتباط مسائل با سعادت و شقاوت ابدي انسان داوري مي‌کند و کليات معارف مربوط را در اختيار او قرار مي‌دهد، و تطبيق اين قواعد کلي بر موارد جزئي بايد بر اساس روش اجتهادي انجام شود. بنابراين علم، صنعت، و هنر بايد در حيطة قلمرو خويش کار خود را انجام دهند و در اين محدوده نيازي به دين ندارند، اما دين در همة مواردي که با افعال اختياري انسان سروکار پيدا مي‌کند مي‌گويد: اگر کار را اين طور انجام دهيد موجب سعادت مي‌شود، خدا راضي است، و به نفع مردم است، و در يک کلمه، حلال است، ولی اگر به گونه­ای دیگر انجام دهيد موجب شقاوت است، خدا از آن ناراضي است، به ضرر مردم تمام مي‌شود، و حرام است. پس، دین در همه عرصه­های زندگی به اين معنا حضور دارد.

موضوعات علمی تا جايي که با سعادت و شقاوت انسان ارتباط پيدا نکنند، حيثيت ارزشي پيدا نکنند، و بايد و نبايد در آنها نباشد، مستقيماً به دين ارتباط پيدا نمي‌کنند. کيفيت تحقق يک پديده و ارتباط آن با ديگر پديده‌هاي طبيعي، خودبه‌خود ربطي به دين ندارد. حيطة وظايف دين از جايي آغاز مي‌شود که پاي مسائل ارزشي در موضوعات علمي به ميان مي‌آيد. البته، گاهي دين تفضّلاً، با بياني ارشادي و هدايتي، به برخی مسائل علمي اشاره مي‌کند، که آن هم

غالباً مقدمه‌اي براي هدف اصلي دين و راهنمايي به راه‌هاي سعادت و شقاوت است. مثلا دين براي اين‌که انسان را هدايت کند و به طرف تفکر، شناخت عميق‌تر، و عبوديت کامل‌تر خدا سوق دهد نمونه‌هايي از نعمت‌هاي خدا را در آفاق و انفس بيان مي‌کند تا انسان خدا را بهتر بشناسد، درباره حکمت‌هاي او بيشتر فکر کند، درباره نعمت‌هاي او بيشتر بيانديشد، تا انگيزه‌اي قوي‌تر براي شکرکردن پيدا کند، و به اين وسيله به سعادت خود نائل گردد. براي چنين هدفي، گاه منابع ديني بر اصل آنچه مردم مي‌دانند از آن جهت تکيه مي‌کند ‌که آنها را متوجه نعمت‌ها و حکمت‌هاي آفرينش کند. اینگونه مباحث، درصورتي که از نظر سند و دلالت کامل باشند، حق و مطابق با واقع‌اند و اعتقاد به آنها به عنوان بخشي از محتواي وحي لازم است، اما اصالتا جزء دين نيستند، بلکه بالعرض و براي يک هدف ديني بيان شده‌اند. اگر در منابع معتبر دیني گفته شد که زنبور چنين است، حق است، ولي معنايش اين نيست که جزء معارف ديني است تا بيان برخي از آنها دين را به زيور کمالي بيارايد، يا عدم بيان برخي ديگر گرد نقصي بر دامان دين بنشاند. اين‌گونه مسائل به طور تطفّلي و از روي تفضل در منابع ديني ذکر شده است ولي بیان آنها از ارکان دين و از اجزاي اصلي دين نيست.

به ديگر سخن، وظیفة اصلی دين اين نيست که روابط ميان پديده‏ها را تبيين کند، بلكه رسالت دين بيان رابطة پديده‏ها با روح انسان و نقش آنها در تأمين مصلحت‌ ابدي انسان است. وظيفة کشف

خواص فيزيكي و شيميايي مواد و تبيين ميزان و نوع عناصري كه براي تشكيل مواد مختلف لازم‏اند بر عهدة علم است، ولي بيان نحوة استفاده از اشيا براي تأمين سعادت واقعي انسان از عهدة علم خارج است، و اين وظيفة سترگ بر دوش دين نهاده شده است.(1)

مشابه اين رابطه در علوم انساني و اجتماعي نيز وجود دارد. به عنوان نمونه، در مباحث اقتصادی، تا جايي که به قوانين علمي اقتصاد مربوط مي‌شود، ميان بازار مسلمانان و غير مسلمانان تفاوتي اساسي وجود ندارد. هيچ كس انكار نمي‏كند که مكانيسم‏هايي بر روابط اقتصادي ميان انسان‌ها حاكم است که مي‌توان با استفاده از روش‌هاي علمي آنها را کشف و تبيين نمود. اما نقش دين در مسائل دستوري يا توصيه‌اي اقتصاد تجلي مي‌کند. هنگامي که پا را از توصيف روابط اقتصادي و تبيين قواعد کلي حاکم بر آنها فراتر مي‌گذاريم و به هنجارها و دستورالعمل‌هاي اقتصادي مي‌پردازيم که مکاتب اقتصادي را از يکديگر متمايز مي‌کند، نقش آموزه‌هاي ديني در تشريح نظام اقتصادي اسلام روشن مي‌شود. مكتب (يا نظام) اقتصادي اسلام بر ارزشهايي خاص مبتني است كه تمامي ابعاد فعاليت‌هاي اقتصادي مسلمانان (مانند كميت و كيفيت توليد، نوع كالا، هدف از توليد، قيمت گذاري، نحوة رقابت و فروش) را تحت تأثير قرار مي‏دهد.(2)بنابراين هنگامي که مي‌گوييم: اسلام در مورد


1 . محمدتقي مصباح يزدي، نظرية سياسي اسلام؛ ج 1، ص 59-60.

2 . محمدتقي مصباح يزدي، پيش‏نيازهاي مديريت اسلامي، ص 286.

تمامي شؤون زندگي انسان، از جمله مديريت خرد يا كلان، رهبري جامعه و روابط بين الملل، قانون و ... سخن دارد، به اين معناست که بالاترين نقش آموزه‌هاي اسلام به عنوان يك دين، تأثيرگذاري آن از طريق «نظام ارزشي» است که در دستورالعمل‌ها و احکام مربوط به اين روابط تجلي مي‌کند.(1)

4.2. هم‌پوشي كامل

در قطب مخالف نظرية عدم ارتباط دين و علم، نظرية هم‌پوشي کامل ميان قلمرو اين دو است. کساني که اين مطلب را مطرح کرده‌اند چنين استدلال مي‌کنند که وظيفة «علم» مطالعه و کشف واقعياتي از واقعيات هستي است. اين واقعيات بخشي از مخلوقات خدا، و قسمتي از افعال الهي‌اند که اين رابطه نيز بخشي از واقعيت آنها را تشکيل مي‌دهد. درصورتي که علم در مطالعة پديده‌هاي طبيعي يا انساني به اين رابطه نيز توجه کند، علم واقعي است، وگرنه جهل است. از طرف ديگر، رسالت دين هم آشنا کردن انسان با اسماء، صفات، و افعال الهي است، و هدف معرفت ديني مطالعه و پرده‌برداري از معناي قول الهي است. بنابراين، هدف علم و دين يکي است و معرفت علمي هم درحقيقت نوعي معرفت ديني است که روش آن تجربه است. از اين‌رو، ادعا شده است که همه علوم به يک معنا ديني‌اند، و اختلافي که ميان آن دو به نظر مي‌آيد در


1 . همان، ص 288.

واقع مربوط به نگاه عالم است و نه مربوط به خود علم. اگر پديده‌ها به عنوان «طبيعت» مطالعه شوند و مسائل علمي بريده از انتساب به خدا بررسي شوند، اين نگاه به مسائل علمي ديني نيست بلکه سکولار است، اما اگر با اين نگاه به علم نظر شود که هر آزمايشي انجام مي‌شود، بررسي فعل خدا و سنت‌هاي او در آفرينش است، مي‌شود علم ديني. پس تفاوت علم ديني و غير ديني در نگاه عالم است نه در محتواي علم.

دربارة اين نظريه بايد گفت: اگر در ميان گزاره‌هاي علوم گزاره‌هايي وجود داشته باشند که صددرصد مطابق واقع بوده، نسخ يا ابطال نشوند، قطعاً منافاتي با حقايق و آموزه‌هاي ديني نخواهد داشت. اما آنچه در محافل علمي مطرح است، در کتاب‌ها و آثار علمي منعکس مي‌شود، و تحت عنوان رشته‌هاي علمي در دانشگاه‌ها تدريس مي‌شود، چنين نيستند. نظرياتي که در علوم ابراز مي‌شوند، ابتدا به صورت فرضيه است. پس از آن‌که فرضيه‌اي به وسيلة مشاهده و تکرار تأييد مي‌شود، به صورت نظريه‌اي ابراز مي‌شود، و در نهايت هم احتمال دارد پس از چندي به کلي ابطال شود و نظريه‌اي ديگر جايگزين آن گردد. تاريخ علم مملوّ از همين تحولات و فراز و نشيب‌هاست. آن‌چه امروزه به نام علم شناخته مي‌شود و در کتاب‌هاي علمي و دانشگاهي مطرح مي‌شود، شامل نظريات و مطالبي است که گاهي با يکديگر تضاد دارند. اکنون اين سؤال مطرح مي‌شود که کدام‌يک از اين‌ها مطابق با واقع است و حقيقتاً کشف از فعل الهي مي‌کند تا بگوييم مطابق با دين است؟ به

عبارت ديگر، اين نظريه بر اساس پيش‌فرض‌هاي تصوري و تصديقي‌اش، در مقام ثبوت مي‌تواند درست باشد، ولي در مقام اثبات قابل دفاع نيست.

4.3. تعارض

نوع ديگري از رابطه ميان علم و دين که بحث دربارة آن در محافل روشنفکري رواج بيشتري دارد، فرض تعارض علم و دین است. اين گزينه بدان معناست که برخي آموزه‌هاي ديني به ناچار با برخي يافته‌هاي علمي جديد تعارض پيدا مي‌کنند، و آنچه مهم است علت‌يابي رويارويي علم و دين، مشخص‌نمودن نحوة مواجهة صحيح با اين واقعيت، و تلاش براي داوري ميان اين دو در موارد تعارض است. پيش‌فرض اين گزينه آن است که اولاً قلمرو دين و علم در برخي موارد با يکديگر تداخل پيدا مي‌کنند و موضوعات و مسائلي مشترک ميان اين دو وجود دارد؛ ثانياً، نظر دين و علم دربارة مسائل مشترک الزاماً متفاوت و حتي متعارض است. از آنجا که اين نگاه در ميان متفکران غيرمسلمان و نيز روشنفکران مسلمان طرف‌داران بيشتري دارد و منشأ بسياري از مشکلات فکري و عملي در جوامع انساني شده است، با تفصيل بيشتري به اين گزينه و نقد آن مي‌پردازيم.

4.3.1.  ريشة مبحث تعارض علم و دين در غرب مسيحي

ناسازگاري برخي اعتقادات، ارزش‌ها، و احکام ديني با برخي

دانسته‌ها و خواسته‌هاي بشري از ديرزمان وجود داشته است و به دين خاصي محدود نمي‌شود. ولي آنچه تعارض علم و دين ناميده مي‌شود و به صورت يک معضل نظري و عملي مطرح شده، فيلسوفان و متکلمان را به تکاپو براي نظريه‌پردازي و تلاش جهت حل و فصل آن واداشته است از خصوصيات عصر مدرن به حساب مي‌آيد. اين فعاليت فکري از يک سو ريشه در آموزه‌هاي مسيحيت کنوني دارد، و از سوي ديگر زاييدة گرايش‌هايي فکري و فرهنگي است که از پسِ جنبش‌هاي فرهنگي قرون پانزده به بعد در اروپا رخ نمود. شايد بتوان گفت: نگاه تحقيرآميز، بلکه تکفيرآلود، کتاب مقدس و کليسا به علم، بيشترين سهم در شکل‌دادن نوع نگاه جهان غرب به رابطة ميان علم و دين را داشته است. کتاب مقدس که از دو بخش عمدة عهد قديم و عهد جديد ترکيب شده است، در توصيفي تحريف‌شده از جريان خلقت حضرت آدم و حواعلیهما السلام، «علم» را همان ميوة ممنوعه‌اي معرفي مي‌کند که تناول آن موجب خشم خداوند و اخراج حضرت آدم وحوا (و نسل بني‌آدم) از بهشت عدن شد؛ عملي که به زعم نويسندگان کتاب مقدس، به «گناه جبلّي» بني‌آدم تبديل شد و موجب گشت تا هر انساني از روز تولد گناه‌کار به دنيا بيايد! چنين علمي آشكارا با دين، ارادة الهي، و سعادت بشر در تعارض است. عامل ديگري که تعارض علم و دين را در ذهنيت انسان مدرن اروپايي نهادينه کرده است، آموزه‌هايي غيرعقلاني، ضداخلاقي، و ضدعلمي مانند تثليث، بخشش گناهان توسط کشيش، آموزة زمين‌مركزي، و توصيه به ظلم‌پذيري در

کتاب مقدس است که همگي نمونه‌هايي است از تحريف‌هاي وارد شده در دين مسيحيت. چنين ديني به روشني در برابر عقل و فطرت بشري قرار دارد و تعارض آن با علم و عقلْ دور از ذهن نيست.

عامل سومي که با آغاز دوران رنسانس به عوامل پيش‌گفته اضافه شد و جرقة يک انقلاب فکري و فرهنگي بر ضد دين را در دوران مدرن روشن کرد، گسترش و تسلط گرايش‌هاي ماترياليستي و سكولار در اروپا بود. پيدايش نظريات هستي‌شناسانه و معرفت‌شناسانه‌اي که بر محور مادي‌گرايي و حس‌گرايي دور مي‌زد و با پيشرفت‌هاي چشم‌گير علوم طبيعي همراه شد توانستند توهّم خودبسندگي معرفتي را در انسان غربي پديد آورند. گرايش سکولار بر اين پايه استوار شد که انسان مدرن در نظر و عمل خود نيازي به دين ندارد،‌ بلکه آن‌گونه که کانت مدعي شد، بايد خود را از قيد و بند وابستگي تصنّعي و خودخواسته‌اش به دين و ارباب کليسا رها سازد و همچون انساني بالغ روي پاي خود بايستد.(1) به جرأت مي‌توان گفت که تحريف‌هايي که در دين يهوديت و مسيحيت انجام شده بود نقشي به‌سزا در پيدايش و رشد اين عامل سوم داشتند.

مجموعة اين عوامل دست به دست هم دادند و شرايطي را فراهم آوردند که امروزه تعارض علم و دين گويا به يکي از بديهيات براي متفکران غربي تبديل شده است، و آنچه باقي مانده پيداکردن


1 . Cf. Immanuel Kant, “An Answer to the Question: "What is Enlightenment?" Konigsberg in Prussia, 30th September, 1784.

راه حل براي اين تعارض است. کساني که در اين مبحث به اظهار نظر پرداخته‌اند،‌ براي رفع تعارض و تعيين تکليف نظري و عملي انسان پيشنهادهايي گاه متعارض داده اند.

4.3.2. انتقال مباحث به كشورهاي اسلامي

مطرح شدن گزينة تعارض ميان علم و دين در ميان مسلمانان ريشه در چالشي دارد که مسيحيت طي قرون متمادي با آن دست و پنجه نرم کرده است. روشنفکراني که تحت تأثير جوّ مباحثات ميان متکلمان مسيحي با دانشمندان و فلاسفه مغرب زمين قرار گرفته بودند، در قرآن و روايات نيز به دنبال مباحثي مشابه مي‌گشتند تا تعارضات آنها با يافته‌هاي تجربي را کشف کرده، شواهدي جديد بر درستي فرضية تعارض علم و دين بيابند. آنها به مواردي برخوردند که چنين توهمي را تأييد مي‌کرد. مواردي مانند آنچه در قرآن کريم درباره خلقت انسان آمده است كه مي‌فرمايد: «فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ مِمَّ خُلِقَ. خُلِقَ مِن مَّاء دَافِقٍ. يَخْرُجُ مِن بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ»(1)ـ انسان بايد بنگرد از چه خلق شده است. از آبي جهنده آفريده شده است. آبي كه از ميان استخوانهاي سينه و پشت خارج مي‏شود. اين در حالي است كه طبق نظريه‌هاي تجربي كنوني، نطفه انسان ارتباطي با استخوانهاي سينه و پشت ندارد، بلكه در محفظه خاصي ساخته مي‏شود و از مجراي خاصي هم بيرون مي‌آيد. همچنين تئوري تكامل در زيست‏شناسي به عنوان يک تئوري علمي مطرح است که بر اساس


1 . طارق(87): 5-7.

آن، انواع کامل‌تر حيوانات از تکامل طبيعي حيوانات پست‌تر به‌وجود مي‌آيند. اين در حالي است که بيان قرآن کريم دربارة فرايند خلقت اولين انسان‌ها،‌ يعني حضرت آدم و حوا ـ علي‌نبيّنا و آله و عليهماالسلام ـ با اين تئوري سازگار نيست(1). اين‌ها موارد معدودي است كه برخي بر اساس آنها توهم کرده‌اند آموزه‌هاي يقيني دين اسلام با نظريات اثبات‌شدة علوم تجربي يا يقينيات فلسفي در تعارض است. به دنبال چنين توهمي، برخي به دنبال يافتن راه حل تعارض‌هايي اين‌چنيني گشته‌اند، و در نهايت همان راه‌هايي را تجويز کرده‌اند که در عالم مسيحيت پيشنهاد شده است. مشکلات معرفت شناختي، روش‌شناختي، و الهياتي اين راه‌حل‌ها در جاي خودش مورد بحث و نقد و بررسي قرار گرفته است و در اينجا مجال پرداختن به آنها نيست. آنچه در اين مبحث به آن اشاره خواهيم کرد، چند نکته است که تفصيل آن را بايد در جاي خودش جستجو نمود.

نکتة اول آن‌ است که سرايت اين نگاه به برخي متفکران مسلمان و دغدغه‌مندشدن آنها نسبت به اين مسأله ناشي از عدم توجه به اختلاف در معناي واژة «دین» ميان اسلام و مسیحیت (و يهوديت) است. تفاوت‌هاي اساسي ميان اين دين‌ها به اندازه‌اي است که تعميم ويژگي‌هاي يکي به ديگري را غيرممکن مي‌سازد.(2)يکي از اين


1 . محمدتقي مصباح يزدي، «سلسله درسهايي درباره معرفت ديني (2)»، فصلنامه مصباح، س 6، ش 21 (بهار 1376)، ص 9ـ13.

2 . محمدتقي مصباح يزدي، «شيوه‏هاي اسلامي كردن دانشگاه‏ها»، معرفت، ش 20، سال 5، ش 4 (بهار 1376)، ص 6ـ7.

تفاوت‌ها به تحريف‌هاي انجام شده در متون و آموزه‌هاي ديني حضرت موسي و حضرت عيسي ـ علي‌نبيناوآله‌وعليهما‌السلام ـ مربوط مي‌شود که موجب شده تا دسترسي به متن اصلي کتاب مقدس تورات و انجيل و آموزه‌هاي حقيقي آن‌ها غيرممکن شود. اين مسأله علاوه بر آن‌که مورد تأکيد قرآن کريم و رويات اسلامي است، از سوي بسياري از متفکران و متخصصان غيرمسلمان نيز پذيرفته و به آن اعتراف شده است. اين درحالي است که متن اصلي قرآن کريم که وحي خداوند به پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله است، امروزه در دسترس است، و دلايل اصالت و اعتبار آن چنان واضح و قاطع است که حتي غيرمسلمانان را نيز به اعتراف واداشته است.(1)اين مشکل در دين يهوديت و مسيحيت موجب شده است تا آنچه خاخام‌هاي يهودي و پدران کليسا در طول قرن‌ها جايگزين کتاب خدا و حقايق ديني کرده بودند با حقايقي که توسط عقل فلسفي اثبات مي‌شد يا به وسيلة علوم تجربي کشف مي‌گرديد تعارض پيدا کند.(2)پيدايش چنين معضلي در آن دين‌هاي تحريف‌شده کاملاً طبيعي بود،‌ و در تعارض بافته‌ها و خيالات نويسندگان کتاب مقدس با يافته‌هاي تجربي يا عقلي دانشمندان، ديدگاهي پيروز مي‌شود که دلايل و شواهدي قوي‌تر داشته باشد.

اين در حالي است که کتاب آسماني اسلام از گزند تحريف


1 . همان.

2 . محمدتقي مصباح يزدي، «ميزگرد زبان دين»، معرفت، ش 19، سال 5، ش 3 (زمستان 1375)، ص 16ـ18.

مصون نگاه داشته شده است(1). همچنين رواياتي بسيار از امامان معصوم وجود دارند كه سندهايي متواتر و قطعي داشته، از اعتبار کافي براي تبيين حقايق برخوردارند. از اين رو، اگر مطلبي به صورت يقيني از منابع ديني اسلام فهميده شود،‌ با حقايقي که به صورت قطعي توسط علوم عقلي يا تجربي به اثبات برسند هيچ‌گونه تعارضي نخواهد داشت.(2)

نکتة دوم، مطلبي است که معرفت‌شناسي مربوط مي‌شود. به ‏طور كلي، در معرفت‌شناسي قاعده‏اي وجود دارد مبني بر اين كه اگر مطلبي (از هر راهي) به صورت يقيني ثابت شود، از راه معرفتي ديگر قابل نفي نيست. نتيجه اين مي‌شود كه اگر مطالبي با روشي صحيح به‌وسيلة عقل و فلسفه، نقل و دليل تعبدي، مشاهده حسي و علوم تجربي، يا شهود عرفاني به صورت قطعي اثبات شده باشند، هرگز با يکديگر تعارض نخواهند داشت. در اين موارد، اگر به ظاهر، اصطكاكي ديده شود، يا به اين دليل است كه يكي از اين شيوه‏ها درست به كار گرفته نشده، يا در غير مورد خودش به كار رفته، و يا بيش از آنچه واقعاً بر آن دلالت داشته، براي آن نتيجه تصور شده است.(3) به عنوان مثال، نمي‏توان گفت اعتقاد به توحيد با


1 . «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» (حجر (15): 9)

2 . همان، ص 8 ـ14؛ و نیز ر.ک: محمدتقي مصباح يزدي، تعدد قرائت‏ها، ص 19/ همو، «سلسله درسهايي درباره معرفت ديني (2)»، ص 8ـ14.

3. محمدتقي مصباح يزدي، «سلسله گفت و شنودهايي در مورد مباحث بنيادي علوم انساني»، فصلنامه مصباح، س 2، ش 8 (زمستان 1372)،ص 9ـ24.

يافته‌هاي تجربي علم ناسازگار است. حتي ادعاي سازگاري اين دو نيز بي‌معناست، زيرا قضاوت دربارة مسائل غيرتجربي از قلمرو علم خارج است. چيزي كه به تجربه حسي مربوط نمي‌شود، علم در آنجا هيچ قضاوتي (در جهت نفي يا اثبات) ندارد. چنان‌كه در حوزه تعبديات نيز نمي‏شود گفت يک حکم قطعي شرعي با يافته‌هاي تجربي يا برهان عقلي مخالفت دارد. درست است که احكام تعبدي تابع مصالح و مفاسد واقعي‌اند، و اين مصلحت‌هاو مفسده‌ها بعضاً از راه تجربه يا عقل نيز قابل اثبات‌اند(1)، ولي عقل و علم نمي‌توانند همة مصالح و مفاسد احكام را كشف كنند،‌ و از اين‌رو، نمي‌توانند حکمي برخلاف احکام قطعي شرع صادر کنند يا آن‌ها را زير سؤال ببرند. لازمة اين مطلب آن است که اگر نظريه­ای قطعي را با مقدمات و روش صحيح و يقيني از کتاب و سنت به دست آوريم، يقين خواهيم کرد که هر نظريه­ای‌ ضد آن، اشتباه و خطا است. اين بدان معناست که در مسأله‌اي که هم از راه نقلي تعبدي و هم از راه تجربي قابل اثبات است، اگر محققان علوم تجربي درست تحقيق کنند، به همان نتيجه‌اي مي‌رسند که در متن يقيني ديني وجود دارد. کلمة «يقيني» در اينجا از اهميتي ويژه برخوردار است و ما روي آن تأکيد مي‌کنيم.

به عنوان مثال، اصل وجود روح مستقل از بدن به صورت قطعي از دين فهميده شود، و ممکن نيست کسي مسلمان باشد و به قرآن


1 . محمدتقي مصباح يزدي، «سلسله درسهايي درباره معرفت ديني (2)»، فصلنامه مصباح، س 6، ش 21 (بهار 1376)، ص 14ـ15)

و قيامت معتقد باشد، اما روح مستقل از بدن را (مخصوصا بعد از مرگ) قبول نداشته باشد،‌ چرا که لازمه‌ انکار روح، انکار معاد است. اگر نظريه‌اي علمي بر اين فرضيه مبتنی باشد که غير از بدن و تحولات جسماني آن، حقيقتي به نام روح وجود ندارد، قطعاً خلاف دين و خلاف واقع است. البته در روان‌شناسي و علوم دیگر مکاتبی هم هستند که واقعيت مستقل روح را مي‌پذيرند، خواه در صدد اثبات آن برآمده و به آن تصريح کرده باشند، يا لازمه حرف‌هايشان این باشد. اگر بعضی از نظریات علمي را تحلیلي فلسفی کنیم، درخواهيم يافت که بر اصل وجود روح مستقل از بدن مبتنی است. چنين نيست که همه کساني که در زمینه علوم تجربي تحقيق و نظريه‌پردازي مي‌کنند منکر ماوراي ماده باشند، بلکه بسیاری از آنها به ماورای ماده اعتقاد دارند، خواه به عنوان يک اصل علمي و فلسفي يا به عنوان يک اصل پراگماتيستي. مثلا ويليام جيمز(1)با وجود آن‌که به خدا و ماوراي طبيعت معتقد است، و باور دارد که برخي از بيماري‌ها را مي‌توان با نيايش و عبادت معالجه کرد، استدلال‌هاي فلسفي را براي اين باور کافي نمي‌داند، بلکه معتقد است: «ابتدا يک احساسات مذهبي وجود داشته است و بعد علم کلام و خداشناسي آنها را روي قاعده و نظم خود مرتب کرده و بسامان درآورده است.» معتقد است که بسياري از بيماري‌ها را مي‌توان با اموری مانند نيايش و عبادت معالجه کرد، ولي چنين


1 . William James (1842-1910)

نيست که وي بر اساس مقدمات و استدلال‌هاي فلسفي به اين نتيجه رسيده باشد. آن‌گونه که معروف است، وي هنگامي به دين باورمند شد که پس از دوراني طولاني ابتلا به افسردگي و بيماري‌هاي مختلف جسمي و رواني ـ‌که با مرگ نامزدش تشديد شده بودـ با الهام‌گرفتن از يک مقاله، و با کمک نيايش و عبادتْ خود را معالجه کرد. جيمز با تأسي از چالرز ساندرس پيرس(1)که گفته بود: «تمام معني و اهميتي که يک موضوع مي‌تواند به‌خود بگيرد بسته به نتايج عملي آن مي‌باشد»(2)، به تکميل مکتب پراگماتيسم پرداخت. وي گرچه خود را متفکري ماوراءطبيعي مي‌داند، ولي معتقد است: «اصول و نواميس نمي‌تواند ارزشي داشته باشد مگر آنکه بتواند وقايعي را تغيير دهد... تمام فايده اثبات وجود خداوند،‌ به‌نظر من، در اينست که بشر بتواند از هستي او در وقايع شخصي خود طرفي ببندد.»(3) اين يک اصل پراگماتيستي است که: هرچه در عمل مؤثر و مفيد است، معتبر است.

بنابراين، در عالم علوم تجربي نيز مکاتب و نظرياتي وجود دارند که با مباني ديني سازگارند و چنين نيست که علم يک‌سره در تضاد با دين باشد. حال اگر در مدارس و دانشگاه‌هاي ما اين حرف‌ها مطرح نمي‌شود، معنايش اين نيست که این حرف­ها وجود ندارد، بلکه نشانة آن است که انتخاب کتاب‌ها جهت­دار و حساب


1 . Charles Sanders Peirce (1839-1914)

2 . ويليام جيمز، دين و روان، ترجمه مهدي قائني (قم: انتشارات دارالفکر، 1367)،‌ص 136.

3. همان،‌ص 204.

شده بوده است، و قرائني وجود دارد که اين احتمال را تقويت مي‌کند که تعمدي در کار است تا رابطه‌ تضاد يا تعارض ميان علم و دين در ذهن دانش‌آموزان و دانش‌جويان تثبيت گردد.

نکتة‌ سوم آن است که فهم و استفاده از متون ديني هميشه يقيني نيست، بلکه به حکم آن که مبتني بر فهم عرفي از الفاظ و اصطلاحات است، غالباً ظني است و ممکن است برخي از متون بد فهميده شوند، یا عبارتي معنا و توجيه ديگري غير از آنچه در ابتدا به ذهن مي‌آيد داشته باشد، که همان مقصود شارع مقدس باشد. اگر فهم ما از آموزه‌اي ديني قطعي باشد، قطعاً نظريات علمي مطرح شده در منابع علمي در اين زمينه که با آن مخالف است باطل و مردود است. در مطالب ظني و غيرقطعي ديني ـ‌كه سند و يا دلالت آنها قطعي نباشدـ يا يافته‌هاي غيريقيني علمي چنين نيست که بتوان حکمي قاطع دربارة صدق يکي و کذب ديگري صادر کرد. در اين موارد، همان‌گونه که در ميان خود صاحب‌نظران يک علم اختلاف‏هايي وجود دارد، ممکن است ميان يافته‌هاي آنها با آنچه از منابع ديگر به دست مي‌آيد نيز تعارض و اصطکاک وجود داشته باشد، به‌گونه‌اي که نتوان قضاوتي يقيني دربارة حقانيت هيچ‌يک داشت. اين واقعيت ناشي از ويژگي معرفت و انديشة بشري است که در افکار و آراي غيربديهي (نظري) امکان تحقيق بيشتر و فهم‌هاي متفاوت وجود دارد و از آن گريز و گزيري نيست.(1) آنچه توجه به آن لازم است


1 . همان، ص 5ـ16.

اين نکته است که در چنين مواردي حتماً يکي از دو معرفت متعارض (يا هردو آنها) اشتباه و خلاف واقع است،‌ و امکان عقلي وجود ندارد که شخص عاقل با پلوراليست‌هاي معرفتي هم‌نوا شود و احتمال دهد که دو معرفت متعارض هر دو صحيح باشند.

نکتة چهارم آن است که يافته‌هاي علوم تجربي به هيچ وجه يقيني و ابطال‌ناپديز نيستند. همان‌گونه که در مباحث فلسفة علم و نيز در معرفت‌شناسي به تفصيل تبيين شده است، روش تجربي از کشف رابطة علّي انحصاري ميان پديده‌هاي حسي عاجز است. به‌علاوه،‌ اين روش به دليل محدوديت‌هايش قادر به مطالعه و کشف علل غيرمحسوس و تأثير آنها بر پديده‌هاي مادي نيز نمي‌باشد. اين روش به دليل ناتواني در کشف علل غيرمادي، صلاحيت نفي قطعي تأثير آنها را نيز ندارد. از اين‌رو مي توان ادعا کرد که هيچ‌يک از موارد تعارض يافته‌هاي علوم تجربي با آموزه‌هاي ديني، از قبيل تعارض دو معرفت يقيني با يکديگر نيستند،‌ بلکه هميشه يک‌طرف تعارض که معرفت تجربي است، معرفتي غيريقيني بوده، احتمال خطا در آن وجود دارد. سوگمندانه گاهي فرضيات ظني علمي به مثابة حقايقي غيرقابل خدشه تلقي مي‌شوند و برخي با اين پيش‌داوري به سراغ آموزه‌هاي ديني مي‌روند که هرچه غير از يافته‌هاي جديد علمي باشد خطاست و بايد طرد، يا در بهترين حالت تأويل، شود. در اين‌گونه موارد، شخص معنايي غيرواقعي و غيرعرفي از متون ديني را تحت عنوان نوانديشي، برداشت، و فهم جديد بر آنها تحميل مي‌کند. چنين آفتي موجب کج‌فهمي و

بدفهمي نسبت به دين مي‌شود؛ ديني که برنامه زندگي و نقشة راه سعادت ابدي است و هرگونه اشتباه در فهم آن ممکن است به شقاوت ابدي منجر گردد. از اين‌رو بايد دقت کنيم که تحت تأثير سابقه‌هايي ذهني از اين قبيل، متون ديني را تفسير به رأي نكنيم و به واسطة فرضيات و نظرياتي غيريقيني از قطعيات ديني دست برنداريم. حتي با اتكا به برخي نظريات علمي تجربي، نبايد به آساني از ظاهر آيات دست برداريم و به معاني مجازي رو بياوريم(1).

1.1.1.  راه حل منتخب

براي آن که به اشتباهاتي دچار نشويم که به نمونه‌هايي از آنها اشاره کرديم، بايد راه حل عقلايي در چنين مواردي را مد نظر قرار دهيم. ابتدا بايد ميان آن دسته از آموزه‌هاي ديني که متضمن دستورالعمل‌هايي رفتاري‌اند با آنها که به بيان حقايق مربوط مي‌شوند تمايز قائل شد. در زمينه علوم كاربردي، راهكارهاي عملي،‌ و دستورالعمل‌ها که با رفتار اختياري انسان سروکار دارند، اگر با مسأله‌اي روبرو شديم که متون ديني معتبر وظيفه ما را تعيين كرده‏اند، نبايد دنبال منبع ديگري براي تعيين تكليف بگرديم. اين بدان معناست که ما به عنوان مسلماناني که حقانيت و حجيت قرآن کريم و کلام معصومان را اثبات کرده‌ايم، براي شناخت ارزش‌هاي عملي، وظايف رفتاري، و تنظيم رفتار خويش، دو منبع موثق در عرض يک‌ديگر


1 . محمدتقي مصباح يزدي و ديگران، «ميزگرد روش‏شناسي فهم متون ديني»، معرفت؛ ش 24: سال 6 ش 4 (بهار 1377)، ص 14.

نداريم. اگر در مورد يک رفتار، آنچه از فرمايشات خداوند و معصومان به روشني فهميده مي‌شود با آنچه از نظريات دانشمندان به دست مي‌آيد تعارض داشته باشد، هرگز دچار شک و ترديد در عمل به وظيفة ديني نمي‌شويم، زيرا نظريات دانشمندان علوم نمي‌توانند مستقلاً براي ما تعيين تکليف کنند، مگر آن که آن نظريات نيز به گونه‏اي به قول خدا، پيامبر، و امام مستند باشند. در چنين مواردي، آنچه به آن استناد مي‏كنيم، همان قواعد كلي اسلام است(1)،‌ هرچند ممکن است براي تشخيص مصاديق يا جزئيات برخي از آنها از تحقيقات و نظريات دانشمندان نيز بهره ببريم. از اين‌رو، بايد دقت شود تا اگر مي‌خواهيم حکمي را ـ حتي در حد يك احتمال ـ به اسلام نسبت دهيم، بر اساس اصول و ضوابط روش‌شناختي معتبر به دست آمده باشد، و به متون ديني و رواياتي مستند باشد که از نظر قواعد فقهي قابل استناد باشند.(2)

درصورتي که اين مقدمات و شرايط رعايت شود، در بسياري از مسائل عملي پايه که دين در آنها اظهار نظر کرده است،‌ به يقين دست مي‌يابيم،‌ و در نتيجه تعارضي ميان آنها با دست‌آوردهاي ظني علوم رخ نخواهد داد. به عنوان مثال، هر مسلماني (و حتي بسياري از غيرمسلمانان) به يقين مي‌دانند که در اسلام نماز واجب است، نمازهای واجب روزانه هفده رکعت است، نماز صبح دو رکعت است، در نماز بايد به طرف


1 . محمدتقي مصباح يزدي، «سلسله گفت و شنودهايي در مورد مباحث بنيادي علوم انساني»، فصلنامه مصباح، س 2، ش 8 (زمستان 1372)، ص 19ـ22.

2 . دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، مجموعه مقالات حقوق، مقاله 9، ص 9.

کعبه ايستاد، بايد در ماه رمضان را روزه گرفت، خيانت در امانت حرام است، اقامه عدل واجب است، رباخواري حرام است، حجاب واجب است، و... . يقين به اينگونه مسائل ممکن است از طریق نصوص قرآني، روايات متواتر، و یا دليل عقلي حاصل شود.

اما چنين يقيني در همة مسائل عملي مقدور نيست. در کنار اين مسائل يقيني ، بسياري از مسائل عملي (و شايد اکثر آن‌ها) يقيني نيستند، و حداکثر اطمينان يا اعتقادي ظني داريم که خداوند از ما انجام چنين عملي را به اين شکل خاص خواسته است. بسياري از مسائل عملي که مورد اختلاف ميان فقهاي عظام است از اين قبيل‌اند. در چنين مواردي دست يافتن به يقين دربارة حکم الهي غيرممکن است،‌ زيرا مستنداتي که براي فهم اين حکم وجود دارند، به دلايل مختلفي که اينجا مجال ذکر آنها نيست، از اين که نتيجه‌اي يقيني به بارآورند عاجزند. در چنين مواردي، هم دستور عقل، هم رفتار عقلا، و هم دستور اولياي دين آن است که بايد به همان ظنّياتمان عمل کنيم،‌ و اين اختصاصي به مسائل ديني ندارد. اکثر شناخت‌هايي که ما انسان‌ها دربارة مسائل عملي زندگي خود داريم ظني است، به‌ويژه در مسائل تخصصي مانند پزشکي، مهندسي، و ... . وظيفة عقلي و ديني ما آن است که در چنين مسائلي، اگر خود صاحب‌نظريم به تشخيص ظني خود عمل کنيم،‌ و در غير اين‌صورت، از نظر متخصصان استفاده کنيم. انسان يقين پيدا مي‌کند که اگر به چنين معرفتي ظني عمل کند مورد مذمت عقلا قرار نمي‌گيرد، ولي اگر برخلاف آن عمل کند و خطاي او آشکار شود،

حتماً مورد مذمت واقع خواهد شد. همان‌گونه که در لزوم عمل به دستور پزشک متخصص ترديد نمي‌کنيم، و به درستي تبعيت از دستورات او يقين داريم، در وجوب عمل به فتواي عالم ديني متخصص نيز شک نداريم، هرچند در هيچ‌يک از دو مورد بالا يقين نداريم که اين متخصصان در تشخيص خود به خطا نرفته‌ باشند. احتمال اشتباه متخصصان مانع از لزوم پيروي از دستورالعمل ايشان نيست،‌ چرا که در غير اين صورت نظام زندگي انسان از هم مي‌پاشيد و امکان ادامة حيات از او سلب مي‌شد. آنچه دين در اين‌گونه موارد از انسان خواسته است، بيش از آن نيست که در تشخيص وظيفه و رفتار خويش همان‌گونه عمل کند که در موارد مشابه مربوط به امور عادي زندگي خويش عمل مي‌نمايد.

اما آنچه به شناخت حقايق مربوط مي‌شود را مي‌توان به چند دسته تقسيم کرد. دسته‌اي به اصول اساسي و پايه‌اي دين مربوط مي‌شوند؛‌ دسته‌اي ديگر با مسائل فرعي‌تر و جزئيات روبنايي حقايق ديني ارتباط پيدا مي‌کنند؛ دستة‌ سوم مسائلي هستند که هدف از آنها حصول نتيجه‌اي است که انسان را در دست‌يابي به هدف دين کمک مي‌کند،‌ هرچند جزئيات آن حقايق مهم و حياتي نبوده، قرآن و روايات درصدد بيان تفصيلي آنها نيستند. حکم هر يک از اين سه دسته از مسائل متفاوت است.

در خصوص مسائل اساسي و اصول پایه‌اي دين، که مهم‌ترين آنها اعتقادات اصلي سه‌گانه توحيد، نبوت، و معاد است، اسلام مسامحه را جايز ندانسته، يقين را در آنها شرط مي‌داند. اگر انسان

در این مسائل کوتاهي يا اشتباه کند بنيادهاي انديشه و عمل ديني متزلزل مي‌شود، و همة باورها،‌ ارزش‌ها، و رفتارهايي که بر اين مبنا استوار مي‌شوند به سستي و کژي مي‌گرايند.

حال، سؤال مي‌شود که يقين به اين حقايق چگونه به دست مي‌آيد. راه دستیابی به یقین منطقی به مسائل ديني،‌ همانند معرفت يقيني به ساير مسائل است،‌بدين معنا که هر گزاره به تناسب موضوع و محمولش روش (يا روش‌هاي) اثبات خاص خود را دارد. راه دست‌يابي به يقين در مسائل اعتقادي، استفاده از استدلال عقلي است که کامل‌ترين شکل آن برهاني است که براساس شکل اول قياس منطقي و از مقدمات بديهيات تشکيل مي‌شود. استدلال‌هايي که براي اثبات وجود خدا، يگانگي او، نياز به راهنمايي وحياني توسط پيامبران، جاودانگي انسان و ضرورت حيات پس از مرگ وجود دارد از اين سنخ‌اند. در منطق اثبات شده است معرفتي که از چنين استدلال‌هايي حاصل مي‌شود بالاترين درجه يقين را به همراه دارد. التبه این بدان معنا نيست که همه افراد به راحتي مي‌توانند مقدمات اين استدلال‌ها را درک کرده، با تنظيم آنها به صورت صحيح به يقين مورد نظر دست پيدا کنند. اولين مانع در اين راه، انتزاعي بودن مسائل اعتقادي است که تصور آنها را براي بسياري از مردم (که از آمادگي و ورزيدگي ذهني کافي برخوردار نيستند) مشکل و دور از دسترسي مي‌سازد. اين درحالي است که اولين گام براي يک استدلال نتيجه‌بخش،‌ تصور صحيح موضوع و محمول يک قضيه است. براي چنين افرادي، دست‌يابي به يقين در اين‌گونه

مسائل،‌ نيازمند مراجعه به متخصصان و استفاده از نتايج تحقيقات ايشان است. دقيقاً همان‌گونه که در مسائل مربوط به علوم گوناگون، مطالب زيادی وجود دارد که تصور موضوع و محمولش براي مردم مشکل است، ولي به يُمن پژوهش‌هاي محققان و متخصصان مربوط، تصديق به آنها براي همه انسان‌ها يقيني شده است. اين يقين هرچند با واسطه حاصل شده است، ولي مبناي عقلي دارد و بر استدلالي يقيني استوار است که ارزش معرفت‌شناختي آن را تضمين مي‌کند. البته بخشي از مسائل اساسي دين ـ مانند معاد يا نبوت خاصه‌ـ علاوه بر آن‌که از راه استدلال عقلي محض اثبات مي‌شوند، از راه استدلال نقلي و مراجعه به آنچه از معصومان (پيامبران گذشته يا پيامبر اسلام و اهل بيت معصومش) به دست ما رسيده است نيز قابل اثبات است.

همة اين مطالب درصورتي است که کسي طالب حقيقت باشد، و موانعي چون علايق دنيوي و هواهاي نفساني او را به لجاجت و انکار حق سوق ندهند. در قرآن کريم به کساني اشاره شده است که باوجود دلايل محکم و قانع‌کننده،‌ زير بار پذيرش حق نمي‌روند؛ و علت اين سرکشي آنها ميل نفساني به آزادي بي‌قيد و شرط و بي‌بندوباري دانسته شده است: «أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ. بَلَى قَادِرِينَ عَلَى أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ. بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ»(1) ميل ايشان به انجام کارهاي دلخواه موجب مي‌شود تا از اعتراف به حقايقي که مانع ولنگاري است سر باز بزنند، و در همة آنها


1 . قیامة (75): 3-5.

تشکيک مي‌کنند. اين انگيزه به قدري نيرومند است که گاه تا شک در همة حقايق و معارف پيش مي‌رود و مکاتب شک‌گرايي در معرفت‌شناسي را پديد مي‌آورد.

در کنار مسائل بنيادين و اصول دين که بايد معرفت به آنها يقيني بوده،‌ بر مقدماتي محکم استوار شده باشد، مسائلي اعتقادي در دين وجود دارند که به اين درجه از اهميت نيستند. اهميت کمتر آنها به اين دليل است که در سعادت يا شقاوت انسان چندان تأثير ندارند، بلکه فرعيات و جزئياتي از اعتقادات‌اند که يقين تفصيلي به آنها شرط رستگاري نيست، بلکه اعتقاد اجمالي به اصل وجود آنها کافي است. به‌عنوان مثال، کيفيت سؤال شب اول قبر، چگونگي پاسخ‌گويي انسان به سؤال نکیر و منکر، نحوة بازگشت روح به بدن در اين هنگام، و ديگر جزئيات اين واقعه از اين قبيل است که بر اساس شواهد و دلايل، وجوه و احتمالات مختلفي بيان مي‌شود، ولي انسان به هيچ کدام يقين پيدا نمي‌کند. در اين‌گونه مسائل روبنايي، اگر انسان بتواند در حد امکان، اعتقادي قوي‌تر پيدا کند خوب است، ولي ضرورتي در دست‌يابي به يقين در آنها وجود ندارد. آنچه در اين دسته از مسائل ديني لازم است، اعتقاد يقيني اجمالي به اين‌ است که آن‌چه خدا و پيغمبر گفته­اند، و همانگونه که گفته‌اند، درست است، هرچند به جزئيات آن علم تفصيلي نداريم. در مسائل زندگي نيز از اين‌گونه موارد بسيار داريم. به عنوان مثال، براي رهايي از رنج بيماري و دست‌يابي به سلامتي کافي است به درستیِ دارويي که دکتر متخصص تجويز مي‌کند اعتقاد داشته

باشيم، هرچند ندانيم ترکيبات آن چيست و با چه مکانيسمي بر عامل بيماري در بدن تأثير مي‌گذارد.

دسته سوم به مسائلي اختصاص دارد که هدف از ذکر آنها در منابع ديني، الزاماً آگاهي افراد از آن حقايق با همة دقايق آنها نيست، بلکه از آنها به مثابه پلي براي رسيدن به هدفي ديگر استفاده شده است. اشاره به برخي مسائل تاريخي در قرآن کريم و روايات معصومان عليهم‌السلام از اين قبيل است. به همين دليل، قرآن کريم در نقل حوادث تاريخي معمولاً وارد جزئيات نمي‌شود، بلکه آنچه در اين‌گونه مسائل مهم است، نتيجه‌اي است که از آن مي‌گيرد؛ نتايجي چون انذار و تبشير، برانگيختن روحية شکرگزاري، تعميق معرفت انسان‌ها نسبت به صفات کمال و جلال الهي، نقويت عواطف ديني، و مانند آنها. از اين‌روست که مي‌بينيم در قرآن کريم، مثلاً، به تعداد اصحاب کهف اشاره نمي‌کند، يا محل وقوع آن را متذکر نمي‌شود، چرا که اين جزئيات در هدف قرآن از ذکر اين حادثة تاريخي نقشي ندارند. همچنين آنچه از تاريخ زندگي ائمه علیهم السلام و جزئيات مربوط به ولادت يا شهادت ايشان به دست ما رسيده است، به ندرت به حد يقين مي‌رسد، و گاه در آنها اختلاف نظرهاي بسياري را شاهديم. در چنين مسائلي نيازي ضروري به معرفت يقيني وجود ندارد، بلکه آنچه براي هدف دين مهم است آن است که انسان با شناخت اجمالي، و احياناً ظني، نسبت به اين حوادث و فداکاري‌ها، از يک سو اهداف بلند آن بزرگواران را دريابد تا در زندگي خود به عنوان الگو مد نظر قرار

دهد، و از سوي ديگر با توجه به تلاش‌ها،‌ زحمات، و مصيبت‌هايي که ايشان در اين راه تحمل کرده‌اند، انگيزه‌اي قوي پيدا کند که اين راه پر پيچ و خم و دشوار را بپيمايد تا به سرمنزل مقصود و کمال نهايي الهي دست يابد. اين اهداف با شناخت اجمالي و ظني نسبت به جزئيات نيز حاصل مي‌شود. انسان حتي اگر به يقين نرسد که (به عنوان مثال) در روز عاشورا دقيقاً چه کسي کدام‌يک از ياران سيدالشهداء عليه‌السلام را به شهادت رساند، عواطفش تحريک مي‌شود و انگيزة جانفشاني در راه دين در او تقويت مي‌شود. به همين دليل، براي ذکر مصيبت‌هاي امامان معصوم کافي است که آنچه در منابع معتبر نقل شده است، و احتمالي بيش از پنجاه درصد در مورد آن وجود دارد ملاک قرار گيرد، و نيازي به گزارش‌هاي يقين‌آور نيست.

با توجه به انواع گزاره‌هاي ديني، شيوة برخورد با موارد تعارض آنها با گزاره‌هاي علمي روشن مي‌شود. همان‌گونه که در جدول زير نشان داده شده است، در اسلام، فرض تعارض ميان معرفت يقيني ديني با معرفت يقيني علمي منتفي است. در سه فرض باقي‌مانده، اگر يکي از معرفت‌ها يقيني و ديگري ظني باشد، معرفت يقيني بر معرفت ظني مقدم خواهد شد. درصورتي که معرفت ديني و علمي هر دو ظني باشند، ظن مربوط به هرکدام قوي‌تري باشد بر ديگري مقدم مي‌شود، و اگر فرض شود که هردو مساوي باشند، هيچ‌يک نمي‌تواند ديگري را نفي کند؛ درنتيجه، شخص نمي‌داند کدام معرفت درست است. در چنين موارد نادري بايد از قضاوت

خودداري نمود تا شاهد يا دليل جديدي به نفع يکي از دوطرف پيدا شده، کفة معرفت را به سود آن سنگين کند. هر بخش از علوم و معارف اسلامي ممکن است با تعدادي از معارف عقلي و تجربي ارتباط پيدا کند، و در اين نقاط تماس است که گاه تعارض‌هاي ظاهري يا واقعي رخ مي‌دهد. اثبات برتري اسلام در هر عرصه مستلزم آن است که از جديدترين نظريات علمي مربوط آگاه باشيم، و توان بررسي، ارزيابي، و مقايسه آنها با نظرات اسلام را داشته باشيم.


معرفت نقلي

 

معرفت عقلی یا علمی  

معرفت نقلی يقيني

معرفت نقلي ظني

معرفت عقلی یا علمی يقيني

در اسلام ممکن نیست


معرفت عقلی یا علمی يقيني مقدم است

معرفت عقلی یا علمی ظنی

معرفت نقلی يقيني مقدم است


از نظر معرفتی هیچ‌یک ترجیح ندارد.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org