قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
قسمت اول2.37 مگابایت
قسمت دوم2.09 مگابایت

 

بسم الله الرحمن ارحيم

مبغوض‌‏ترين انسان نزد خداوند متعال‏«3»

عالم‌نمايان خودپرست

آن چه پيش رو داريد گزيده‏اي از سخنان حضرت آية اللّه مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 22/1/86 ايراد فرموده‏اند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

در جلسات گذشته بحثي را از نهج البلاغه مطرح كرديم كه اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام گروهي از مسلمان‏ها و مؤمنين را محبوب‏ترين بندگان و در مقابل گروه ديگري را مبغوض‏ترين آنان نزد خدا معرفي كردند.حضرت در ذيل خطبه هفدهم نهج البلاغه (صبحي صالح)، در زماني كه هنوز سه دهه از وفات پيامبرصلي الله وعليه وآله نگذشته بود، دو دسته را مبغوض‏ترين برمي‏شمارند و مي‏فرمايند: «إِلَي اللَّهِ أَشْكُو مَعْشَراً يَعِيشُونَ جُهَّالًا وَ يَمُوتُونَ ضُلَّالًا لَيْسَ عِنْدَهُمْ شِيئٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ لَا شِيئٌ أَنْفَقُ بَيْعاً وَ أَغْلَي ثَمَناً مِنَ الْكِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لَيْسَ عِنْدَهُمْ شِيئٌ أَنْكَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفُ مِنَ الْمُنْكَر»؛ به خدا شكايت مي‏كنم از گروهي از مردم كه زندگيشان را با جهل سپري مي‏كنند و در حال گمراهي از دنيا مي‏روند. تا اين جا خيلي عجيب نيست؛ كساني پيدا مي‏شوند كه يا تنبلي مي‏كنند و يا در شرايطي واقع مي‏شوند كه دسترسي به عالم ندارند و زندگيشان با ناداني مي‏گذرد، كسي كه عمري را با جهالت مي‏گذراند، اميدي به او نيست كه هدايت شود و راه حق را درست بشناسد، و به طور طبيعي گمراه از دنيا مي‏رود، ولي تعبيرات بعدي خيلي جاي تأمل دارد و ظاهر سخن حضرت اين است كه چنين كساني وجود دارند. حضرت مي‏فرمايند: مردمي كه من پيش خدا از آن‏ها شكايت مي‏كنم، كساني هستند كه هيچ چيز نزد آن‏ها بازارش كسادتر از قرآن نيست، در صورتي كه قرآن درست تلاوت و تفسير شود و همان طور كه هست و نازل شده است بيان شود، اين‏ها خريدارش نيستند. كالايي در بازار نزد اينان كسادتر، بايرتر و بي‏ارزش‏تر از قرآنِ درست خوانده شده و تفسير شده نيست. همين افراد اگر قرآن تحريف شود، آيه‏اي جابه جا شود و تحريف معنوي در قرآن صورت گيرد هيچ كالايي گران‏بهاتر و پرمشتري‏تر از قرآن نزد آنان نيست. اين نكته خيلي عجيب است كه در هر دو مورد كسادي و رونق، صحبت از قرآن است. اين قرآن اگر به دل‏خواه تفسير شود، آن طور كه هواهاي مردم مي‏پسندد، بسيار گرانبهاست و در بازار نزد آنان هيچ چيز گران‏بهاتر از چنين قرآني نيست كه تحريف شود و نابه‌جا تفسير شود. اينان كساني هستند كه هيچ چيز نزدشان شايع‏تر، رايج‏تر از منكرات و هيچ چيز ناشناخته ‏تر از معروف و كار خوب نيست.
خوب است انسان درست تصور كند كه اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام از چه مي‏نالد؟ چه جامعه‏اي را مي‏بيند؟ چه چيزي وجود دارد كه اين تعبيرات عجيب را به كار مي‏برد؟ صحبت در اين خطبه از كفار و مشركين نيست. مسلمان‏هايي هستند مؤمن به خدا، پيامبرصلي الله وعليه وآله و قرآن كه حضرت از آن‏ها مي‏نالد. نزد اين‏ها هيچ چيز شناخته شده‏تر از منكر و مجهول‏تر و ناشناخته‏تر از معروف نيست، يعني خوب‏ها را بد و بدها را خوب مي‏دانند. در جامعه اسلامي، به بركت تربيت انبيا و تعاليم الهي مردم حقايق و خوب‏هاي واقعي را مي‏شناسند و كار بد برايشان ناشناخته است و مردم با آن آشنا نيستند، اما جامعه‏اي كه علي‏عليه‏السلام از آن مي‏نالد، درست برعكس است. البته اين جامعه خيالي و فرضي هم نيست، چون چنين جامعه‏اي مورد شكايت قرار نمي‏گيرد. از چيزي شكايت مي‏كنند كه وجود دارد. آن هم در ذيل بياني كه مبغوض‏ترين بندگان را معرفي مي‏كند و در مقام نتيجه‏گيري از بحث مبغوض‏ترين خلايق و عالِم نماياني كه از حقيقت علم بهره‏اي ندارند،اين تعبيرات را آورده‏اند. اين صحيح نيست كه بگوييم: حضرت يك وضع خيالي را تصور كرده و فرموده‏اند: خدايا از اين جامعه‏اي كه وجود خارجي ندارد من پيش تو شكايت مي‏كنم. حداقل بايد بگوييم: اين يك نوع پيش بيني است كه در آينده نزديك چنين كساني پيدا مي‏شوند. آن چه كه مهم است اين است كه ما مواظب باشيم خودمان جزء كساني نباشيم كه علي‏عليه‏السلام از آن‏ها نزد خداوند شكايت مي‏كند. طبعاً هيچ كس حاضر نيست احتمال دهد مورد شكايت حضرت قرار گيرد. خوددوستي و حبّ ذات نمي‏گذارد انسان درباره خودش حتي احتمال اين‏؛ را بدهد كه به عنوان بدكردار مورد شكايت قرار گيرد. هر وقت انسان از بدي‏ها و زشتي‏ها صحبت مي‏كند مي‏گويد: مردم اين جورند، گويا خود را از مردم جدا مي‏داند و مي‏گويد: ما هيچ عيبي نداريم، اين مردم هستند كه بد عمل مي‏كنند. اما انصاف اين است كه انسان حدّاقل به احتمال خيلي ضعيف بگويد: نكند من هم جزء همين‏ها باشم يا نكند در آينده چنين وضعي براي من پيش آيد.
خيلي‏ها بودند كه ابتدا انسان خوبي بودند، لااقل آن چه از ظاهر آنان ديده مي‏شد،خوب بود. سال‏ها در نماز پيامبرصلي الله وعليه وآله در صف اول شركت مي‏كردند، در جنگ‏ها شركت مي‏كردند، از اموالشان در راه خدا انفاق مي‏كردند و...، اما عاقبت آنان طور ديگري شد. بسياري از منحرفين و منافقين كساني بودند كه ابتدا آدم‏هاي خوبي بودند، در يك شرايطي خيلي مقبوليت داشتند و مردم به آن‏ها اعتماد داشتند، ولي آخر عمر يك جور ديگر شدند. درباره خودمان اين احتمال را بدهيم كه نكند روزي بيايد كه ما هم منحرف شويم، فكرمان تابع افكار عمومي شود و خوب و بد را بخواهيم از طريق مردم بشناسيم! اگر اين طور احتمالي كسي درباره خودش بدهد كمي احتياط مي‏كند. چه طور مي‏شود كسي كه در يك محيط ديني سابقه خوبي داشته، محيط خانوادگي و تربيتي خوبي داشته، در محيط انقلاب اسلامي و نظام اسلامي پرورش پيدا كرده است، ولي طوري شود كه علي‏عليه‏السلام از او شكايت كند؟ اين نكته را بايد بررسي ‏كنيم كه چه طور مي‏شود انسان تدريجاً به گناه و انحراف گرايش پيدا مي‏كند؟ پيش از اين به تفصيل در همين موضوع مباحثي بيان شد، اما اجمالاً آدميزاد وقتي از چيزي خوشش مي‏آيد، دلش مي‏خواهد آن را داشته باشد و در صورتي كه با عقايد، دين و ارزش‏هاي اجتماعي سازگار نباشد در مقام توجيه برمي‏آيد، چون نه مي‏تواند از آن بگذرد و نه مي‏تواند به خودش بقبولاند كه من مي‏خواهم گناه كنم. اگر پيش خودش هم قبول كند حداقل مي‏خواهد به مردم اظهار كند كه من تخلف نمي‏كنم. سير اين توجيهات انسان را به گناه مي‏كشاند.
از كفار كه توقعي نيست قرآن در بازارشان رواج داشته باشد تا حضرت پيش خدا از آنان شكايت كند. اگر خواسته باشد پيش خدا شكايت كند مي‏گويد: خدايا چرا آن‏ها كافرند؟ چرا ايمان نمي‏آورند؟ اما اين‏هايي كه اين جا مورد شكايت قرار مي‏گيرند، مدعي دين و اسلامند، در عين حال در ميانشان قرآن واقعي ارزشي ندارد و كسادترين جنس است و همين قرآن اگر به غلط تفسير شود و قرائت مردم پسند پيدا كند پربها مي‏شود! ما بايد از اين مسير ترس داشته باشيم. در فهم قرآن، احكام دين و فهم روايات، متد صحيح تحقيق را ياد بگيريم و بدان عمل كنيم. اگر مي‏خواهيم معناي قرآن را بفهميم راه صحيح و عقلايي فهميدن معنا از لفظ را رعايت كنيم. با توجه به اين كه در هر كلامي و به خصوص در قرآن، عام و خاص و به قول اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام ناسخ و منسوخ و به قول فقها تخصيص و تخصص، و حاكم و واردي هست، تا كسي اين‏ها را نشناسد و نداند ورود و حكومت چيست، اوّلي و ثانوي به چه معنا است، نمي‏تواند از آيات و روايات استفاده كند.
بعضاً شنيده مي‏شود كسي گفته است كه از نظر قرآن ارث زن و مرد مساوي است! و دليل خود را آيه «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوي‏»؛ بيان مي‏كند و عدالت را به معناي رعايت مساوات مي‏داند!(اميدوارم اين نقل صحيح نباشد). بايد سؤال شود: پس آيه «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن»؛ يعني چه؟ و آيا عام و مطلق بر خاص و مقيد حاكم است يا برعكس؟ آيا واقعاً مفهوم عدالت مساوات است؟ يا عدالت به معناي واگذاري حق به صاحب حق است؟ چه كسي حق فرد را معين مي‏كند؟ خدا بايد حق را معين كند. اگر به مفاد «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن»؛ عمل كرديد عدالت است، براي اين كه حق او همين است. اگر جور ديگر عمل كرديد حق ديگري را رعايت نكرده‏ايد و اين خلاف عدل است. اگر كسي قرآن را اين جور معنا كند و از آن اين گونه برداشت كند آيا احتمال نمي‏دهد جزء همين‏هايي باشد كه علي‏عليه‏السلام مي‏فرمايد: «إِلَي اللَّهِ أَشْكُو مَعْشَراً يَعِيشُونَ جُهَّالًا وَ يَمُوتُونَ ضُلَّالًا، سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَ لَيْسَ بِه»؛ عوام او را عالم حساب مي‏كنند، او كه عالم نيست.
اولين شرط فهم دين اين است كه ما سعي كنيم متد تحقيق و راه صحيح فهم آيات قرآن و روايات را ياد بگيريم و در مقام استنباط مواظب باشيم هواي نفس بر تشخيص و فتواي ما دخالت نكند. همه ما شنيده‏ايم كه بزرگان وقتي مي‏خواستند يك حكم فقهي را استنباط كنند، اگر به منافع آنان مربوط مي‏شد بسيار مواظب بودند منفعت آنان در تشخيص حكم اثر نگذارد. وقتي مي‏خواستند احكام طهارت بئر(چاه) را بررسي كنند، اول چاه منزل خود را پُر مي‏كردند تا مبادا براي اين كه چاه منزل آنان زودتر تطهير شود، اين خواسته در فهم آنان از روايات اثر بگذارد. هواي نفس در اين كه انسان فهمش عوض شود خيلي مؤثر است. اگر كسي دلش بخواهد جوري باشد كه توده مردم دوستش بدارند، او را روشنفكر حساب كنند و... طبيعي است كه نمي‏تواند صحيح تحقيق كند. اين وسوسه شيطاني است كه كسي خيال كند آيه «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوي»1؛ بر آيه «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن»2؛ حاكم است. اگر چنين باشد ديگر جايي براي آيه دوم باقي نمي‏ماند. اين از منسوخ شدن آيه نيز بدتر است. باز اگر مي‏گفت آيه نسخ شده است بهتر بود. آيا كسي هست كه كم‌ترين بهره‏اي از فقاهت داشته باشد و چنين حرفي بزند؟ خير، مگر اين كه تحت تأثير وسوسه‏هاي شيطان واقع شده و نوكر شيطان باشد.


1. مائده، 8.

2. نساء، 176.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org