قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

پلوراليسم دينى (1)

بحران بزرگ زمانه ما

اگر عصرى را كه در آن زندگى مى‌كنيم، به خصوص دهه هاى اخير را، عصر بحران فرهنگى بناميم نام بدى را انتخاب نكرده ايم. در تاريخ تمدن بشر دوره هاى مختلفى ديده مى‌شود كه بنا به مناسبت هايى، نام گذارى هاى مختلفى شده است؛ ولى شايد در هيچ دوره‌اى نبوده كه در بيشتر كشورهاى دنيا يك بحران فرهنگى، كه از يك ديدگاه بحران هويت ناميده مى‌شود، به اين وسعت وجود داشته باشد. امروز وقتى به مسائل فرهنگى كشورهاى پيشرفته توجه مى‌كنيم، يك آشفتگى عجيب و سردرگمى و ابهام و نهايتاً شكاكيت فكرى شديدى را مى‌بينيم كه وسعت آن در طول تاريخ سابقه نداشته است. در گذشته هاى دور گروهى به نام «سوفيست» در عرصه فرهنگى يونان پيدا شدند كه چند صباحى بروز و ظهورى داشتند امّا ديرى نپاييد كه اين حركت به سردى گراييد. در قرن اول و دوم ميلادى، بار ديگر موج شك گرايى به وسيله پيرُن و بعضى طرفدارانش ايجاد شد كه آن هم چندان نپاييد. موج سوم اين حركت بعد از رنسانس پيدا شد و كم و بيش نفوذ و وسعت بيشترى نسبت به دو دوره قبل پيدا كرد ولى باز هم آن چنان فراگير نبود كه همه محافل فرهنگى و دانشگاهى دنيا را در بر بگيرد. اما در دهه هاى اخير موج جديدى از شك گرايى پيدا شده كه وسعت و شدّت آن بيش از امواج قبلى است؛ به طورى كه بايد بگوييم جز موارد استثنايى، محافل علمى و فرهنگى و دانشگاهى دنيا، همگى

دستخوش اضطراب و سردرگمى فرهنگى شده‌اند و انواع فلسفه ها و مكاتب شك گرايى و نسبيت و امثال آنها ـ كه گر چه در ظاهر ممكن است نام شكاكيت نداشته باشند ولى محتواى آنها خالى از عناصر شك گرايى نيست ـ رواج فراوانى يافته و جوّ فرهنگى دنيا آن چنان شده است كه اگر كسى در مسائل ادعاى جزم گرايى و يقين كند امرى مذموم و منفى تلقّى شده و اگر بخواهند كسى را تحقير كنند مى‌گويند جزم گرا و طرفدار دگماتيسم است. امروز جزم گرايى يك فحش علمى محسوب مى‌شود و شك گرايى و نسبيت و نفى مطلق انگارى آن چنان در فضاى فكرى و فرهنگى جهان تسلّط پيدا كرده كه اگر كسانى ادعاى اعتقاد يقينى كنند و بگويند ما به چيزهايى يقين داريم و آنها را بطور كامل و صد در صد مى‌فهميم، آنها را به ساده انديشى، كوته فكرى، نفهمى و بى بهره بودن از فهم و دانش عميق متّهم مى‌نمايند.

يك بار من در جايى گفتم اگر اين دوران را دوره جاهليت نوين بناميم نام با مسمّايى است؛ چون افتخار اين است كه بگويند: نمى‌دانيم، مى‌گويند بايد به جايى برسيم كه خوب بفهميم كه همه چيز مشكوك است و چيزى يقينى وجود ندارد؛ يعنى به جهل و شك نسبت به همه چيز اقرار كنند. اين جاهليت نوينى است كه امروز با آن مواجه هستيم؛ در مقابل جاهليتى كه قرآن كريم از آن با عنوان «جاهليت اولى»1 ياد مى‌كند.

در هر صورت از نظر آنها «دگماتيسم» و «جزم گرايى» دليل كج فهمى و نفهمى فرد است و البته از نظر ما نيز شك گرايى و اعتقاد به نسبيت در همه چيز، كه دنياى امروز از آن دفاع مى‌كند، چيزى جز جهل و نادانى نيست. ما از قرآن آموخته ايم كه به دنبال كسب معارف يقينى و يقين باشيم و پرده هاى شك و ترديد را به كنار بزنيم. قرآن در همان اولين صفحه‌اش و در ابتداى سوره بقره


1ـ احزاب / 33.

مى فرمايد: «وَ بِالاْخِرَة هُمْ يُوقِنوُنَ؛ و آنان به آخرت يقين دارند.» فرهنگ قرآن اينچنين است كه هرگاه بخواهد از افراد و گروه هايى بدگويى كرده، آنها را مورد ملامت و سرزنش قرار دهد، مى‌گويد انيها اهل شك هستند؛ بر عكسِ آن چه كه در دنياى امروز وجود دارد كه اگر بخواهند نسبت نارواى علمى به كسانى بدهند مى‌گويند اينها اهل يقين هستند!

پلوراليسم و تساهل و تسامح؛ ابزارهاى بحران آفرينان

به هر حال به نظر ما اعتقاد به نسبيت و شك گرايى، آفتى است بزرگ براى جامعه بشرى، و دست كم جامعه ما، و باعث مى‌شود ارزش ها، فرهنگ و اعتقاداتى كه براى آنها فداكارى كرديم و قرن ها آرزوى تحقق آنها را كشيديم تا سرانجام در اين دهه هاى اخير تحقق پيدا كرد، از دست برود. اكنون سؤال اين است كه در برابر اين موج شك گرايى جهانى، كه به نظر ما يك بحران و بيمارى خطرناك است، چه بايد كرد؟ ما به عنوان يك حكومت و كشور اسلامى، غير از كارهايى كه بايد در عرصه هايى چون اقتصاد و صنعت و علم انجام دهيم، در زمينه فرهنگى چه كارهايى بايد بكنيم؟ البته منظور ما از فرهنگ، اصطلاح جديد آن كه فقط رقص و آواز و موسيقى را شامل مى‌شود، نيست؛ بلكه منظورمان باورها و ارزش هاى دينى است. به نظر ما اسلام داراى يك سرى اصول و ارزش هاى قطعى و اصيل و ثابت است كه وظيفه ما اين است كه اولا آنها را حفظ كنيم و ثانياً ديگران را هم به آن دعوت نماييم؛ نه آن كه در برابر امواج سكولاريسم و ليبرالسيم و پلوراليسم و صدها ايسم ديگر عقب نشينى كرده و به موضع انفعال بيفتيم. امروز دشمنان ملّت ما سعى دارند با استفاده از ترفندهاى مختلف فرهنگى، اعتقادات و ارزش ها و باورهاى مردم و به خصوص جوانان ما را زير سؤال برده و تضعيف نمايند. يكى از اين ترفندها،

ترويج تفكّرى است بنام «پلوراليسم» كه بسيار خطرناك است و به لحاظ اهميت آن لازم است كه به آن بپردازيم.

پلوراليست ها مى‌گويند: انسانها داراى افكار مختلفى هستند و سليقه هاى گوناگونى دارند و هر فكر و سليقه‌اى نيز براى فرد يا جامعه‌اى كه آن را مى‌پسندد محترم است و ما بايد به ديده احترام به آن نگاه كنيم؛ و البته اگر ما هم فكر و سليقه‌اى داريم ديگران بايد به فكر و نظر ما احترام بگزارند. ما نه بايد تعرضى به افكار ديگران داشته باشيم و نه بايد از اين كه افكار ديگرى جانشين فكر ما بشود، ابايى داشته باشيم. هيچ كس نبايد فكر و نظر خود را مطلق بپندارد؛ بلكه بايد توجه داشته باشد كه افراد ديگرى هم هستند كه فكر و نظر ديگرى دارند. چه دليلى وجود دارد كه فكر شما درست و فكر و نظر ديگران نادرست است؟ شما بر چه مبنايى فكر و نظر ديگران را تخطئه مى‌كنيد و تنها خود را بر حق مى‌دانيد؟ اگر شما مسلمان هستيد و اسلام را پذيرفته ايد، ديگرانى هم هستند كه مسيحيت يا بوديسم يا آيين هاى ديگرى را قبول دارند؛ هيچ دليلى وجود ندارد كه اسلام شما برتر از آنها باشد. همه بايد به هم احترام بگزاريم و عقايد يكديگر را محترم بشماريم و تعصب و تلاش نداشته باشيم كه حتماً ديگران را هم به كيش و آيين خود در آوريم. ما بايد نسبت به افكار و عقايد ديگران با تسامح و تساهل برخورد كنيم و احتمال بدهيم كه شايد هم ديگران بر حق باشند و راست بگويند.

همان طور كه اشاره شد اين تفكر در واقع ابزارى است كه قدرت هاى استعمارى دنيا اولا براى جلوگيرى از صدور فرهنگ اسلامى و به خصوص انقلاب ايران و ثانياً جهت ايجاد زمينه براى نفوذ فرهنگ مادى و الحادى غرب از آن بهره مى‌گيرند. امروز ما شاهديم كه در برخى نشريات و نيز برخى تريبون ها و سخنرانى ها همين خط فكرى دنبال مى‌شود و دامنه نفوذش

آن چنان است كه حتى برخى از افراد و شخصيت هايى كه به هيچ وجه از آنها انتظار نمى‌رفت تحت تأثير اين فكر قرار گرفته اند.

مسؤوليت مهم ما در برابر جوانان

در زمان حيات حضرت امام(رحمه الله) به لحاظ عظمت شخصيتى كه ايشان داشتند، آن چنان بر افكار و روحيات پيروانشان نفوذ داشتند كه مردم عاشقانه به ايشان ارادت مىورزيدند و رفتار و نظرات و سخنان ايشان بدون هيچ سؤال و ترديدى الگوى نظرى و عملى همه افراد و مسؤولين و ملاك حركت آنان بود. اما اين مسأله لازمه شخيصت استثنايى ايشان بود و از آن جا كه اينچنين چيزى هميشه و براى همه نسل ها باقى نمى‌ماند لذا ما بايد در فكر باشيم كه اگر آن افكار و راه واقعاً صحيح بود، با استدلال و منطق از آن دفاع كرده و پايه هايش را مستحكم نموده و آن را ترويج نماييم. براى نسل هاى آينده، صرف اين كه بگوييم: «امام اينچنين فرموده يا رفتار كرده» كافى نيست. شور و عشقى كه در نسل اول انقلاب و آن بسيجيان عاشق شهادت و جبهه و جنگ مى‌ديديم طبيعى است كه در نسل هاى آينده و كسانى كه نه جمال ملكوتى امام را از نزديك مشاهده كرده‌اند و نه هر روز و هر هفته سخنان حكيمانه او را شنيده اند، وجود نخواهد داشت؛ براى آنها بايد به فكر تبيين هاى منطقى و استدلال هاى قوى و قانع كننده باشيم.

حقيقتاً اگر ما خودمان را به جاى آن جوانى بگذاريم كه تازه به كمال و رشد عقلانى رسيده و با حرف ها و نظرات و فرهنگ هاى متفاوت و متناقض روبه رو مى‌شود، مى‌بينيم مسأله به اين سادگى ها هم كه ما فكر مى‌كنيم، نيست. براى اين جوان واقعاً اين سؤال مطرح است كه در ميان اين همه افكار و آراى گوناگون و ضدّ و نقيض، چه دليلى وجود دارد كه فقط رأى و نظر و خط

امام  خمينى(رحمه الله) صحيح باشد؟ اصلا چه دليلى دارد كه اسلام بهترين دين و راه است؟ مگر در دنيا انبوه پيروان مسيحيت و اديان مختلف ديگر وجود ندارند؟ از كجا معلوم كه دين و عقايد آنها بهتر از اسلام و امام نباشد؟ چرا من بايد اسلام و انقلاب و امام را بپذيرم؟ اينها و سؤالات ديگرى نظير آن، مسائلى هستند كه در ذهن جوان هاى ما وجود دارد و دغدغه خاطر آنهاست و حتى گاهى نيز صريحاً آن را بر زبان آورده و اظهار مى‌كنند. با اين بيان روشن مى‌شود كه زمينه و بستر ذهنى مناسب و لازم براى ترويج پلوراليسم و تكثرگرايى در حوزه دين و فرهنگ كاملا وجود دارد.

پلوراليسم در پاسخ به سؤالات فوق و نظاير آنها مى‌گويد: شما مى‌توانيد از بين اديان مختلفى كه وجود دارد هر كدام را كه مى‌خواهيد انتخاب كنيد. همه آنها هم سنگ و با يكديگر مساوى اند. گر چه كم و بيش با هم اختلافاتى دارند اما همه آنها دين هاى خوبى هستند! اگر يك ميليارد مسلمان در جهان امروز وجود دارد، دليلى بر اعتبار بيشتر و برترى اسلام نيست؛ چون پنج ميليارد نفر هم به چيزى غير از اسلام معتقدند.

من خودم در كشورهاى مختلف دنيا با افرادى مواجه شدم كه مسيحى بودند ولى مى‌گفتند اسلام هم دين خوبى است. وقتى از آنها سؤال مى‌كردم پس چرا مسلمان نمى‌شويد، در پاسخ مى‌گفتند چون مسيحيت هم دين خوبى است. حتى بالاتر، امروز شخص پاپ هم اعتراف مى‌كند كه اسلام دين پيشرفته و ممتازى است؛ البته هيچ وقت نمى‌گويد مسيحيت بد است يا اسلام بهتر از مسيحيت است. وقتى «رهبر مسيحيان» جهان اعلام مى‌كند كه اسلام دين بسيار خوبى است، اين خود به خود القا مى‌كند كه دو تا دين خوب داريم: يكى اسلام و يكى هم مسيحيت. اگر شما با رهبر بودائيان (آيينى كه ميليون ها نفر پيرو دارد) جهان هم ديدار كنيد احتمالا او هم خواهد گفت بوديسم خوب

است، اسلام هم خوب است. اين همان پلوراليسم دينى است؛ يعنى ما يك دين خوب و بر حق نداريم بلكه چند تا هستند. كسى نبايد بى جهت اصرار كند كه شرط بهشت رفتن و سعادتمند شدن، مسلمان بودن است، بلكه مسيحى و زرتشتى و بودايى و ديگران هم مى‌توانند اهل بهشت و سعادتمند باشند. همچنين در داخل يك دين هم، مذاهب مختلف آن ترجيحى بر يكديگر ندارد و همگى خوب و بر حق هستند؛ مثلاً در اسلام، سنّى و شيعه نبايد يكديگر را تخطئه كنند و يا در مسيحيت، كاتوليك و پروتستان و ارتدوكس نبايد رأى به بطلان يكديگر بدهند.

پلوراليست ها چه مى‌گويند؟

پلوراليست ها براى تأييد پلوراليسم دينى به مظاهر ديگرى از پلوراليسم استشهاد مى‌كنند؛ مثلاً مى‌گويند امروز كشورهاى دنيا با رژيم ها و سيستم هاى مختلف حكومتى اداره مى‌شوند. در برخى كشورهاى پيشرفته نظير انگلستان و ژاپن، رژيم سلطنتى وجود دارد، در بسيارى از كشورها هم سيستم جمهورى است، جمهورى هم برخى رياستى و برخى پارلمانى است؛ و در فلسفه سياست وقتى از انواع مختلف سيستم هاى حكومتى بحث مى‌شود در پاسخ به اين سؤال كه «كدام يك از اين سيستم ها بهتر است؟» جواب قاطعى نمى‌دهند، بلكه مى‌گويند هر يك از آنها هم داراى محاسن و هم داراى محدوديت هايى است. بنابراين هيچ كدام را نمى‌شود گفت بد است؛ همه آنها به نوعى خوب هستند، و اين يعنى پلوراليسم سياسى؛ يعنى در انتخاب رژيم سياسى لزومى ندارد بگوييم يك رژيم خوب و درست، و بقيه رژيم ها باطل و غلطند. همچنين تعدد احزاب و ائتلاف احزاب مختلف براى تشكيل دولت و كابينه نيز نمونه ديگرى از پلوراليسم سياسى است. در بين احزاب مختلفى كه در يك

كشور وجود دارند و داراى سلايق و انظار سياسى گوناگون و متخالفند نمى‌شود گفت فقط يك حزب خاص درست مى‌گويد و بقيه احزاب را كنار بگذاريم. اصولا امروز در دنيا اگر اكثريت قريب به اتفاق مردم يك كشور طرفدار يك حزب خاص باشند آن را نشانه عقب ماندگى و انحطاط آن تلقّى مى‌كنند و معتقدند كشورهاى پيشرفته و جوامع متمدن حتماً داراى گرايش هاى سياسى چندگانه‌اند و هر گروه از مردم طرفدار يك حزب هستند و اساساً اين تضارب و تعارض آراى احزاب مختلف است كه منجر به ايجاد رقابت بين احزاب گشته و باعث مى‌شود احزاب غير حاكم مراقب عملكرد احزاب حاكم باشند و هر حزبى اشتباهات و ضعف هاى حزب ديگر را گوشزد كند و بدين ترتيب همه احزاب مراقب عملكرد خود هستند و سعى مى‌كنند با كاستن از انحرافات و ضعف ها و خطاهاى خود، عملكردشان را بهبود بخشند تا بتوانند آراى مردم را به خود جلب كنند و همه اينها در نهايت منجر به پيشرفت مجموعه عملكرد مسؤولان و سياستمداران يك كشور مى‌شود كه در نهايت به نفع عموم افراد آن جامعه است. بر اين اساس مى‌بينيم كه پلوراليسم سياسى و تكثر احزاب، امرى مطلوب و مفيد است و سيستمها و گرايش هاى سياسى تك حزبى معمولاً غير كارآمدتر از سيستم ها و گرايش هاى چند حزبى اند.

همچنين در عرصه اقتصاد هم بسيار روشن است كه تعدد و تكثر قطب ها و قدرت هاى اقتصادى مطلوب است و اقتصاد تك قطبى معايب و مضارّ فراوانى دارد و قابل دفاع نيست. در عرصه‌اى كه قطب هاى متعدد اقتصادى وجود داشته باشند بين آن ها رقابت به وجود مى‌آيد و در اثر رقابت، كالاها و خدمات با كيفيت بالاتر و قيمت نازل تر به دست مصرف كنندگان مى‌رسد و رشد و توسعه اقتصادى نيز روند مطلوبى خواهد داشت؛ در حالى كه در اقتصاد تك قطبى انحصار به وجود مى‌آيد و در اثر عدم وجود رقابت، معمولاً

انگيزه چندانى براى بالا بردن كيفيت و يا كم كردن قيمت وجود نخواهد داشت و روند رشد و توسعه هم بسيار كندتر از حالت چند قطبى است. بنابراين پلوراليسم اقتصادى نيز مطلوب و مفيد و قابل دفاع است.

پلواليست ها با ذكر اين گونه موارد نتيجه مى‌گيرند همان گونه كه پلوراليسم و تكثرگرايى در عرصه هايى همچون سياست و اقتصاد امرى مطلوب و مفيد است بنابراين در عرصه دين و فرهنگ هم بايد وجود داشته باشد و بايد زمينه بروز و ظهور همه اديان را در جامعه كاملا بازگذاشت و از نظر اعتقاد و باور قلبى نيز بايد معتقد باشيم كه برترى ميان اديان وجود ندارد و پذيرش هر يك از آنها كاركرد و ارزشى برابر با پذيرش ساير اديان دارد و تقسيم آنها به حق و باطل، كامل و ناقص، خوب و بد و عناوين ديگرى نظير آنها كاملا بى اساس و بى معناست. مسلمان و مسيحى، شيعه و سنّى، كاتوليك و پروتستان و خلاصه همه اديان و فِرَق و مذاهب، راه هايى به سوى حقيقت و صراط هاى مستقيمى به سرمنزل مقصود و ساحل نجاتند و تعصب و جمود بر هر كدام از آنها نشانه بى منطقى و بى خردى است. انسان عاقل و خردمند همان گونه كه پلورالسيم اقتصادى و سياسى را مى‌پذيرد، در عرصه دين هم كاملا منعطف است و تكثر اديان برايش امرى كاملا طبيعى و مقبول و معقول است.

به هر حال اين انديشه‌اى است كه امروز به روش هاى مختلف در جامعه ما ترويج مى‌شود و همان طور كه قبلا اشاره كرديم براى جوانان ما هم واقعاً جاى سؤال درست مى‌كند كه به راستى همان گونه كه ما در زمينه اقتصاد و سياست، تكثر را مى‌پذيريم و مثلاً در زمينه اقتصاد، اقتصاد دانان بر سر اجراى سياست توسعه صادرات يا كاهش واردات، براى رسيدن به رشد و توسعه در مورد يك كشور خاص، وحدت نظر ندارند و اين اختلاف امرى كاملا طبيعى بوده و هيچ لزومى ندارد كه به وحدت نظر برسند، چه اشكالى دارد كه در مورد دين و

فرهنگ هم همين گونه باشد؟ به راستى چه اصرارى است بر اين كه من حتماً اسلام، و نه مسيحيت، را بپذيرم؟ اصلا چه ضرورتى دارد متديّن به يك دين و معتقد به وجود خدا باشم؟ افراد زيادى هم هستند كه منكر خدا هستند و يا در وجود خدا شك و ترديد روا مى‌دارند؛ اين هم عقيده‌اى است در كنار ساير عقايد و هم سنگ آنها و چرا نتوانم همين عقيده را بپذيرم؟

بدين ترتيب مى‌بينيم كه مسأله كاملا جدّى است و فراتر از يك مقاله و يك نويسنده و يك كتاب است و مى‌طلبد كه ما آستين ها را بالا زده و با ارائه پاسخ هاى مستدل و منطقى، به استقبال پرسش گرى نسل جوانمان برويم و اين شبهه را براى آنها حل كنيم.

نقد بيان اول پلوراليست ها

و اما در پاسخ بيان فوق در تأييد پلورالسم، اولا بايد بگوييم از نظر منطقى هيچ تلازمى بين پذيرش كثرت در اقتصاد و سياست با پذيرش كثرت در دين و فرهنگ وجود ندارد. به عبارت ديگر، در اين بيان چنين آورده شده كه: «چون كثرت گرايى در اقتصاد و سياست و برخى امور ديگر مطلوب و مفيد است پس در حوزه دين و فرهنگ هم مطلوب و مفيد است» و بحث اساسى ما اين جا است كه اين مطلب صرفاً يك ادعاست و هيچ دليلى بر آن اقامه نشده است. اين مطلب نظير اين است كه كسى بگويد: «چون در بازى فوتبال وجود يازده بازيكن مطلوب و مفيد است پس در بازى واليبال هم وجود يازده بازيكن مطلوب و مفيد است!» دقيقاً به همان اندازه كه اين مدعاى دوم، ادعايى بى دليل و تعجب آور است، مدعاى اول هم هست. توضيح بيشتر در اين باره اين است كه:

درست است كه ما مسائلى نظير مسائل اقتصادى، سياسى و مانند آنها

داريم كه يك جوابى نيستند و تعدّد و كثرت در آنها ممكن و احياناً مطلوب است، اما مسائلى هم همچون مسائل رياضى، فيزيك، هندسه و نظاير آنها داريم كه يك جواب بيشتر ندارند و پاسخ هاى صحيح متعدّد براى آنها متصوّر و قابل قبول نيست؛ مثلاً در رياضى، دو ضرب در دو يك پاسخ بيشتر ندارد و آن هم چهار است؛ و يا در هندسه، مجموع زواياى مثلث در سطح مستوى با برهان اثبات مى‌شود كه يك پاسخ بيشتر ندارد و آن هم يكصد و هشتاد درجه است؛ و يا محاسبه مسافتى كه يك متحرك در زمان معين و با سرعت مشخص طى مى‌كند يك پاسخ بيشتر ندارد كه از طريق فرمول (d = v.t) محاسبه مى‌شود. آيا كسى مى‌تواند بگويد همان طور كه در باب مشكلات اقتصادى و مسائل سياسى نظرات متفاوتى هست و يك پاسخ واحد وجود ندارد، در مورد مسأله دو ضرب در دو هم همين گونه است و هر رياضى دانى مى‌تواند پاسخى متفاوت از ديگران بدهد و در واقع هم اين احتمال وجود داشته باشد كه هر يك از آنها غلط يا صحيح باشند؟ البته توجه به اين نكته لازم است كه مسائل رياضى و امثال آن ممكن است دو يا چند «راه حل» داشته باشند اما مسأله اين است كه بالاخره همه آن راه حل هاى مختلف به «پاسخ واحد» مى‌رسند و داشتن چند راه حل غير از داشتن چند پاسخ صحيح است.

بنابراين، در حوزه معارف و پديده هاى بشرى، ما مسائلى داريم كه مى‌تواند بيش از يك جواب داشته باشند و مسائلى هم داريم كه يك پاسخ بيشتر ندارند و سؤال اصلى ما از قائل به پلوراليسم دينى اين است كه از كجا معلوم كه دين از آن دسته مسائلى نباشد كه يك پاسخ بيشتر ندارد؟ اگر شما مى‌گوييد دين مثل اقتصاد و سياست است كه چند جوابى هستند و تكثر در آنها مفيد و مطلوب است، ما هم در مقابل مى‌توانيم بگوييم نخير، دين مثل مسائل فيزيك و رياضى است كه يك پاسخ صحيح بيشتر ندارند. ما ادعا مى‌كنيم كه سؤال

«خدا هست يا نيست؟» نظير مسأله «دو ضرب در دو» است كه فقط و فقط يك گزينه صحيح در مقابل آن وجود دارد.

تمسك پلوراليست ها به دليلى ديگر

اين جا است كه طرفداران پلوراليسم دينى براى اثبات مدعاى خود دست به دامان بيان ديگرى شده و مى‌گويند: امور بشرى به دو دسته تقسيم مى‌شوند: پاره‌اى از امور، واقعى و حقيقى‌اند و پاره‌اى از امور اعتبارى و قراردادى، امور واقعى و حقيقى همان هايى هستند كه شما مى‌گوييد يك جوابى اند؛ و اينها چيزهايى هستند كه با حسّ و تجربه قابل اثبات و اداراكند. اما امور اعتبارى و قراردادى، همان طور كه از اسمشان پيداست، حقيقت و واقعيتى وراى قرارداد و ذوق و سليقه انسان ها ندارند و به همين دليل به تبع اختلاف قرارداد و ذوق و سليقه افراد و جوامع تغيير مى‌كنند؛ بر خلاف امور واقعى كه مثلاً مساحت يك اتاق خاص تابع ذوق و سليقه و قرارداد نيست بلكه واقعاً و حقيقتاً مساحت آن اتاق به اندازه همان موزاييك هايى است كه كف آن را فرش كرده است. در امور اعتبارى و قراردادى اصولا به كار بردن تعابيرى همچون: بهترى و بدترى، خوبى و بدى، درستى و نادرستى و نظاير آنها، موردى ندارد و ا گر هم بخواهيم اين گونه تعابير را بكار ببريم بايد بگوييم همه آنها خوب و درست و ممتازند و بد و نادرست و غير ممتاز در بين آنها وجود ندارد. اگر يك نفر رنگ صورتى را مى‌پسندد و ديگرى رنگ سبز را، هيچ كدام نمى‌تواند ديگرى را تخطئه كند و اوصافى نظير «بد»، «نادرست» و «باطل» را در توصيف سليقه او به كار برد؛ بلكه بايد گفت هم رنگ صورتى خوب و زيباست و هم رنگ سبز، خلاصه اين كه مسائل و امور اعتبارى، يك جوابى نيستند و مى‌توانند بيش از يك پاسخ داشته باشند.

 

پلوراليست ها مدعى‌اند دين و فرهنگ و ارزش ها از زمره امور اعتبارى‌اند و تابع سليقه و طبع و قرارداد هستند. همان گونه كه در پاسخ اين سؤال كه «كدام رنگ بهتر است؟» پاسخ واحدى وجود ندارد، و به تعبير دقيق اصولا چنين سؤالى بى معنا و بى جاست، در پاسخ اين سؤال هم كه «كدام دين و فرهنگ و مجموعه ارزش ها بهتر يا صحيح است؟» نمى‌توان گزينه واحدى را مشخص كرد و به يك تعبير اصولا چنين سؤالى بى معنا و بى مورد است؛ اگر كسى اسلام را پسنديد، همان خوب است، اگر هم كسى مسيحيت را پسنديد آن هم خوب است؛ اگر كسى گفت خدا يكى است، همان درست است و اگر كسى هم گفت خدا سه تاست، آن هم درست است؛ و بالاتر، اگر كسى گفت خدا هست و ديگرى هم گفت خدا نيست، هر دو گفته درست و بر حق است. من دوست دارم به طرف بيت المقدس نماز بخوانم، شما هم دوست داريد به طرف كعبه نماز بخوانيد، مشكلى نيست، هر دو خوب است. همان طور كه من اين غذا را دوست دارم و شما آن غذاى ديگر را، در مورد دين هم من اسلام را مى‌پسندم و شما هم بوديسم را و هيچ كدام بر يكديگر ترجيحى نداريم؛ همان طور كه جنگ و نزاعى هم با هم نداريم؛ هر دو خوبند. در فرهنگ غربى، انگشتشان را به شكل خاصى به علامت موفقيت و پيروزى نشان مى‌دهند كه در فرهنگ ايران، همان حركت، اهانت و فحش محسوب مى‌شود، ولى نمى‌توانيم غربى ها را به خاطر اين رفتارشان محكوم كنيم، چون صرفاً يك امر قراردادى است؛ امور دينى هم از اين قبيل هستند.

مسأله‌اى كه در بالا به آن اشاره كرديم و پلوراليست ها براى تأييد پلوراليسم دينى به آن استناد مى‌كنند اصطلاحاً «نسبيت در ارزش ها» ناميده مى‌شود. خلاصه بحث نسبيت در ارزش ها همين است كه خوب و بد و مسائل ارزشى و اخلاقى، حقيقتى جز سليقه و قرارداد ندارند و نسبت به جوامع و افراد مختلف

ممكن است تفاوت پيدا كنند. همان طور كه مزه غذا و رنگ مطبوع و مطلوب نسبت به افراد مختلف فرق مى‌كند، خوب و بد و ارزش ها نيز همين حكم را دارند، و همان طور كه در مورد غذا و رنگ، خوب مطلق نداريم و هر رنگ و غذايى نزد برخى خوب و نزد برخى ناپسند است، پسند و ناپسند ارزش ها و مسائل اخلاقى هم نسبت به هر فرد و جامعه‌اى مى‌تواند متغيّر باشد.

پس سير بحث تا اين جا به اين صورت شد كه پلوراليست ها ابتدا گفتند: «چون تكثرگرايى در زمينه هايى همچون اقتصاد و سياست مطلوب و مفيد است، در عرصه دين هم قائل به امكان و مطلوبيت تكثر مى‌شويم.» كه ما در پاسخ اين قسمت گفتيم مسائلى هم نظير فيزيك و رياضى وجود دارند كه يك جوابى اند؛ چرا گزاره هاى دينى از قبيل گزاره هاى فيزيك و رياضى نباشد؟ در اين جا پلوراليست ها بحث نسبيت در ارزش ها را مطرح كردند و با شاهد آوردن از برخى آداب و رسوم اخلاقى و اجتماعى خواستند ابتدا ثابت كنند كه ويزگى عام مسائل ارزشى نسبيت است تا بعد هم نتيجه بگيرند كه پس دين هم كه از سنخ مسائل ارزشى است امرى نسبى است.

تلاش سوم براى اثبات پلوراليسم

پلوراليست ها در ادامه، پا را فراتر گذاشته و مدعى مى‌شوند اصلا كليه معارف و مسائل بشرى در همه زمينه ها از نوعى نسبيت رنج مى‌برد و اصولا معرفتْ بى  نسبيت نمى‌شود؛ منتها در برخى موارد اين نسبيت كاملا روشن است و همه متوجه آن مى‌شوند و به راحتى آن را تصديق مى‌كنند ولى در برخى موارد هم آن چنان واضح نيست و افراد معمولى تصوّرشان اين است كه در آن موارد به معرفتى مطلق و ثابت دست يافته‌اند و حال آنكه حقيقتاً اين گونه نيست؛ كه اين همان چيزى است كه در ابتداى اين گفتار هم به آن اشاره كرديم و گفتيم

حقيقت قول به نسبيت در معرفت، چيزى جزهمان شك گرايى نيست كه تا قبل از دهه هاى اخير و قبل و بعد از ميلاد هم دو، سه بار اين موج در ميان فلاسفه و دانشمندان پيدا شده بود اما چندان گسترش و نفوذى نداشت، ولى موج اخير آن بسيار گسترده و عميق بوده و اكثر محافل فكرى و فرهنگى دنياى امروز را درنورديده و افتخار يك عالم اين است كه بگويد نمى‌دانم و شك دارم، و اگر كسى ادعاى علم و يقين داشته باشد آن را نشانه كم خردى و ناشى از سطحى بودن دانش و تفكر او مى‌دانند.

به هر حال اگر همه معارف بشرى رنگ نسبيت گرفت، معرفت دينى و دين هم در امان نمى‌ماند و آن هم امرى نسبى و متغيّر خواهد بود و نتيجه آن اين خواهد شد كه بتوانيم بگوييم از نظر جامعه الف دين مسيحيت خوب و درست و بر حق است و از نظر جامعه ب دين اسلام، و نسبت به جامعه واحد هم ممكن است در يك زمان يك دين خوب و بر حق باشد و در زمان ديگر دينى ديگر؛ و معلوم هم نيست كه حقيقت كدام است؛ اصلا حقيقت همين است كه مسأله نسبى است و نسبت به اين زمان و اين جامعه، حقيقت چيزى است و نسبت به زمان و جامعه ديگر چيزى ديگر است.

پلوراليست هاى مسلمان (يا بهتر است بگوييم پلوراليست هايى كه به ظاهر ادعاى اسلام مى‌كنند) براى تأييد پلوراليسم دينى گاهى به خود آيات قرآن و روايات استناد مى‌كنند و گاهى نيز به بيان هاى خطابى و اشعارى از مولوى و حافظ و عطار و غير آنها تمسك مى‌جويند كه گفته‌اند كعبه و بتخانه و مسجد و كنشت على رغم اختلافات ظاهرى كه دارند، همگى مظاهر خداجويى و خداپرستى و يك حقيقت واحدند:

مقصود من از كعبه و بتخانه تويى تو *** مقصود تويى كعبه و بتخانه بهانه

بدين ترتيب مسير بحث در پلوراليسم، از كثرت گرايى در مسائل اجتماعى

شروع مى‌شود و بدنبال آن بحث نسبيت در ارزش ها مطرح مى‌شود و نهايتاً هم به نسبيت در مطلق معارف بشرى مى‌رسد. بسيار روشن است كه با پذيرش انديشه پلوراليسم، ديگر لزومى براى تقيّد به اسلام و امام و انقلاب و ارزش ها وجود نخواهد داشت و هرگونه اعتقاد و اعمال و رفتار و فساد اخلاقى به راحتى قابل توجيه و پذيرش خواهد بود. در ادامه اين بحث بايد هر يك از اين مطالب را به دقت مورد نقد و بررسى قرار دهيم و حقيقت مسأله را در مورد آنها آشكار سازيم.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org