قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

مرزهاى جاذبه و دافعه (مدارا و خشونت) در اسلام (3)

مرورى بر مباحث پيشين

در دو جلسه گذشته پيرامون جاذبه و دافعه در اسلام و مرزهاى آن مطالبى را مطرح كرديم كه البته بيشتر جنبه مقدّمى و زمينه سازى براى ورود به بحث اصلى را داشت. نكته‌اى كه در جلسه قبل مورد تأكيد قرار داديم اين بود كه انسان به عنوان موجودى تكامل يابنده، در مسير تكامل خود با دو دسته عوامل روبروست: يكى عوامل مفيد و ديگرى عوامل مضر، و مانند هر موجود زنده ديگرى بايد عوامل مفيد را جذب و عوامل مضر را دفع كند. براى اين كار، اولين مرحله اين است كه اين دو دسته عامل را بشناسد و از يكديگر تميز دهد، پس گام اول شناخت است. از آن جا كه اين جذب و دفع، جبرى نبوده و به انتخاب و اراده خود انسان انجام مى‌شود، بنابراين گام بعدى اين است كه اراده خود را قوى كند تا بتواند كارهاى خوب را انجام دهد و كارهاى بد را ترك كند، چون اين چنين نيست كه هر آن چه براى انسان خوب و مفيد است انسان به آن علاقه داشته باشد و از آن لذت ببرد و يا هر چيزى كه برايش بد و مضر است از آن ناراحت شده و رغبتى بدان نداشته نباشد. بلكه در موارد زيادى اتفاقاً مسأله به عكس است و مثلاً عاملى كه بسيار هم مضر است شديداً مورد علاقه انسان واقع مى‌شود؛ نظير علاقه برخى افراد به سيگار يا مشروبات الكلى. پس در مسأله جذب و دفع، علاوه بر شناخت، نيروى اراده انسان هم نقش اساسى بازى مى‌كند.

 

مرجع تشخيص عوامل مفيد و مضر در تكامل روحى انسان

اما در مورد شناخت عوامل مفيد و مضر، سؤال اين است كه چه مرجعى بايد تشخيص دهد و بگويد كدام عامل براى روح و كمال معنوى ما مفيد است و بايد جذب شود و كدام عامل مضر است و بايد دفع شود؟ همچنين در باب تقويت اراده، شيوه هايى كه اين اراده را تقويت مى‌كند كدامند؟

ما مسلمانان و متدينان معتقديم خداست كه بايد اين مشكل را حل كند، زيرا اوست كه انسان را آفريده و كاملا با قوانين و خواص روح و جسم او و اثرات آنها بر يكديگر آشناست و مى‌داند كه چه چيز براى انسان مفيد و چه چيز مضر است و چه كارهايى به تقويت يا تضعيف اراده ما در امر جذب و دفع روحى و معنوى منجر مى‌شود. خداوند اين كار را از طريق پيامبران انجام داده و فلسفه اساسى بعثت انبيا همين امر بوده است و دين و مجموعه دستورات آن، چيزى غير از اين نيست؛ يعنى اگر انسان مى‌خواهد به كمال و رشد روحى و معنوى برسدو عوامل مفيد و مضر در اين راه بشناسد، بايد به سراغ دين و انبيا برود.

سياست كلى اسلام در امر تبيلغ دين

اكنون اين سؤال مطرح مى‌شود كه چه بايد كرد تا مردم جذب دين شوند؟ چون صِرف اين كه انبيا نسخه تكامل روحى و معنوى انسان را در دست دارند و راه درست آن را مى‌شناسند كافى نيست، بلكه علاوه بر آن بايد تدبيرى انديشيد كه مردم اين نسخه را بگيرند و عمل كنند. اين جاست كه باز هم بحث جاذبه و دافعه مطرح مى‌شود، اما جاذبه و دافعه به اين معنا كه آيا انبيا براى دعوت مردم به دين و متقاعد كردن آنان به پذيرش آن، به چه شيوه هايى متوسّل مى‌شوند؟ آيا از شيوه هاى جاذبه دار استفاده نموده و با نرمى و مهربانى سعى در جذب

افراد دارند يا با خشونت و زور از مردم مى‌خواهند كه به اين نسخه عمل كنند و يا هر دو شيوه را به كار مى‌برند؟ خلاصه اين كه آيا قانون و قاعده خاصى در اين باب وجود دارد يا نه؟ اين يكى از سه سؤالى است كه در جلسه قبل وعده داديم از آن بحث كنيم. البته بحث جامع و كامل پيرامون اين مسأله و بررسى دقيق آن نياز به جلسات متعددى دارد كه فعلا در برنامه ما نمى‌گنجد. بنابراين سعى مى‌كنيم خلاصه‌اى از آن چه را كه مربوط به اين بحث مى‌شود در اين جا بيان كنيم.

الف ـ استفاده از برهان و موعظه

اولين مرحله كار انبيا دعوت مردم است. ابتدا بايد كارى كنند كه مردم حاضر شوند سخن آنان را بشنوند و ببينند انبيا چه مى‌گويند تا بعد نوبت به عمل كردن يا نكردن برسد. در اين مرحله (مرحله دعوت) ترديدى وجود ندارد كه بايد از راه منطق و برهان و استدلال وارد شد و نص قرآن هم گواه اين مطلب است: «اُدْعُ اِلىَ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ؛ و با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن.» دعوت بايد با حكمت و دليل و منطق همراه باشد تا جاذبه داشته باشد و در اين مرحله، دافعه به هيچ وجه مطرح نيست.

اما واقعيت اين است كه همه مردم در سطحى نيستند كه بتوانند حكمت ها و دلايل و براهين منطقى و فلسفى را درست درك كنند. ما اگر به خودمان هم نگاه كنيم، مى‌بينيم از روزى كه خودمان را شناختيم، شنيديم دينى به نام اسلام و مذهبى به نام تشيع وجود دارد و آن را پذيرفتيم. اما آيا واقعاً در صدد برآمديم كه ببينيم برهان عقلى آن چيست؟ حقيقت اين است كه بسيارى از مردم، تنها تحت تأثير عوامل اجتماعى، تربيت پدر و مدر، القائات معلم و نظاير آنها اسلام و تشيع را پذيرفته‌اند و اصلا در صدد بر نيامده‌اند كه ببينند

برهانش چيست. بله، گاهى پاى منبر يا مدرسه و كلاس درس، چيزى خوانده يا شنيده‌اند ولى اين كه خودشان ابتدائاً انگيزه داشته باشند و راه بيفتند و تحقيق كنند، خيلى كم و به ندرت اتفاق مى‌افتد. مردم بيشتر تحت تأثير احساسات و عواطف و به دنبال انگيزه ها و مسائل مادى و ظاهرى حركت مى‌كنند و به دليل و برهان كم تر توجه دارند. در مورد نوعِ انسان ها محرك اصلى، سود و زيان و بيم و اميد است؛ همان چيزى كه در فرهنگ اسلامى خوف و رجا ناميده مى‌شود؛ يعنى انسان يا بايد از چيزى بيم داشته باشد و يا منفعتى در آن ببيند تا حركت كند. يا بايد حرف پول و مقام و شهرت در كار باشد و يا بايد صحبت از گرسنگى و بى كارى و شلاق و زندان باشد تا وادار به فعاليت شود. معروف است كه مى‌گويند انسان به بيم و اميد زنده است. معمولاً اين طور است كه اگر درس مى‌خواند يا براى اين است كه شغل پر درآمدى دست و پا كرده و پول دار شود و يا براى اين است كه از دوستان و خويشان عقب نماند و سركوفت ها و تحقيرهاى پدر و مادر و ديگران را تحمل نكند. چون نوع انسان ها اين گونه اند، لذا همان طور كه در آيه شريفه هم هست در كنار حكمت و بعد از آن، مسأله موعظه مطرح مى‌شود: «اُدْعُ اِلىَ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»؛ يعنى علاوه بر برهان و استدلال، مى‌گويند اگر انجام دهى اين فايده ها را دارد و اگر انجام ندهى اين ضررها را و يا به عكس، اگر انجام بدهى اين ضررها را دارد و اگر ترك كنى اين فايده ها به تو خواهد رسيد. شما اگر در اوصاف انبيا در قرآن دقت كنيد موارد متعددى مى‌بينيد كه مى‌فرمايد انبيا «مبشّر» و «منذر» هستند و براى «بشارت» و «انذار» آمده اند: «وَ مَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ اِلاّ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ؛1 و ما پيامبران را جز بشارت گر و هشداردهنده نمى‌فرستيم.»

 


1ـ انعام / 48.

انبيا در مقام دعوت، صرفاً به اقامه برهان و استدلال (حكمت) اكتفا نمى‌كنند بلكه به علت همان مسأله‌اى كه در بالا توضيح داده شد، علاوه بر آن به مردم مى‌گويند اگر سخنان ما را بپذيريد و به آنها عمل كنيد نعمت هاى بى كران و ابدى بهشت نصيب شما مى‌گردد و اگر سخنان ما را نپذيرفته و با ما مخالفت كنيد عذاب و جهنم در انتظار شماست. اين جاست كه مى‌بينيم افراد واكنش نشان مى‌دهند. تأثير اين اهرم وقتى قوى تر مى‌شود كه نمونه هاى عملى و واقعى كه قبلا اتفاق افتاده به انسان گوشزد گردد. به همين دليل شما در قرآن فراوان مشاهده مى‌كنيد كه سرگذشت امت هاى سابق و عذاب هايى را كه بر آنان نازل شده نقل مى‌كند و هشدار مى‌دهد كه مراقب باشيد به سرنوشت آنها دچار نشويد. اين جاست كه يك حالت اضطراب و تلاطم درونى در انسان به وجود آمده و انگيزه در او پيدا مى‌شود. البته از ميان اميد به منفعت و ترس از ضرر هم شايد آن چه كه بيشتر انسان را به فعاليت وامى دارد ترس از ضرر باشد؛ يعنى اگر تا حدودى از نعمت هاى مادى و دنيايى برخوردار باشد و به او بگويند اگر اين تلاش و زحمت را متحمل شوى به نعمت و ثروت و شهرت بيشترى مى‌رسد، ممكن است از آن جا كه حال و حوصله تلاش را ندارد، بگويد همين مقدار كه دارم كفايت مى‌كند، اما اگر به او بگويند در صورت عدم تلاش، مال و ثروت و مقامت كم مى‌شود، چون مسأله ضرر است، حركت مى‌كند تا جلوى ضرر را بگيرد، و شايد روى همين جهت هم هست كه گر چه در قرآن، تبيشر و انداز با هم توأم‌اند اما روى عنصر انذار تأكيد بيشترى دارد: «وَ اِنْ مِنْ اُمَّة اِلاَّ خَلاَفِيهَا نَذِير؛1 و هيچ امتى نبوده مگر اين كه در آن هشدار دهنده‌اى گذشته است.»

بنابراين، در ابتداى دعوت، جاذبه و دافعه دوشادوش يكديگر عمل


1ـ فاطر / 24.

مى كنند؛ هم حكمت و استدلال است و هم وعده بهشت و ترساندن از جهنم و آتش، بهشت و جهنمى كه به خصوص در روايات، گاه به صورتى بسيار جاذب و تحريك كننده و يا بسيار ترسناك و تكان دهنده توصيف مى‌شود.

ب ـ موعظه بايد «حسنه» باشد

اما نكته‌اى كه وجود دارد اين است كه كه مى‌فرمايد از حكمت كه گذشت و نوبت به موعظه رسيد، بايد «بالموعظة الحسنه» باشد؛ يعنى گرچه موعظه مشتمل بر انذار و ترساندن است و محتواى آن خوشايند نيست اما كيفيت بيانش بايد نيكو و دلنشين باشد، حتى اگر مخاطب اين انذار، شخص فاسدى مثل فرعون باشد. خداوند به حضرت موسى و برادرش هارون مى‌فرمايد: «اِذْهَبَا اِلىَ فِرْعَوْنَ اِنَّهُ طَغَى وَ قُولاَ لَهُ قَوْلا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ اَوْ يَخْشَى؛1 به سوى فرعون برويد كه او به سركشى برخاسته. و با او سخنى نرم بگوييد، شايد كه بپذيرد يا بترسد»؛ يعنى فرعون طاغى شده و شما هم بايد محتواى حرفتان به گونه‌اى باشد كه «يخشى: بترسد» اما سخن تهديدآميز را با كيفيتى نرم و ملايم بيان كنيد، نبايد از ابتدا با تندى و خشونت با او روبرو شويد. در مقام دعوت اگر از ابتدا داد بزنى و تندى كنى، گوش و ذهنش را مى‌بندد و اصلا گوش نمى‌دهد كه شما چه مى‌گوييد، اما اگر همان حرف دافعه دار و محتواى تهديدآميز را با ملايمت و نرمى بگوييد ممكن است در او اثر كند.

ج ـ مناظره

در همين آيه، پس از موعظه، مجادله را مطرح كرده است: «اُدْعُ اِلىَ سَبِيلِ رَبِّكِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِى هِىَ اَحْسَنُ؛ با حكمت و اندرز نيكو به


1ـ طه / 4 ـ 43.

راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به [شيوه‌اى كه] كه نيكوتر است مجادله نماى.» براى آن كه آنها را به طريق هدايت رهنمون شوى، با آنان بحث و مناظره كن، اما در مجادله هم به زيباترين روش بحث كن. در مقام مناظره هم اگر طرف مقابل را مغلوب كرده و در بحث علمى شكست مى‌دهيد اما از انصاف و ادب و نزاكت خارج نشويد. براى شكست دادن او از مغالطه استفاده نكنيد. سعى كنيد او را قانع كنيد تا حقيقت بر او معلوم گردد نه اين كه تمام سعيتان بر اين باشد كه به هر قيمتى شده او را از صحنه خارج كنيد.

علت عدم استفاده از دافعه در مقام دعوت

بنابراين، مى‌شود گفت كه در همه مراحل دعوت، اعم از حكمت و موعظه و مجادله، جاى هيچ خشونت و دافعه‌اى نيست و گر چه محتواى كلام ممكن است صحبت از آتش و جهنم و عذاب هاى آن باشد، اما لحن كلام بايد دلنشين و به گونه‌اى باشد كه طرف را آماده شنيدن كرده و به تفكر وا دارد. وقتى طورى سخن گفتيد كه حاضر شد سخن شما را بشنود، بعد در مورد آن فكر مى‌كند و با خود مى‌گويد اگر اين جهنم و عذاب ها واقعاً راست باشد من تا ابد گرفتار و در عذاب خواهم بود، پس خوب است تحقيق كنم و ببينم حقيقت ماجرا چيست؟ به خصوص با توجه به اين كه در مسأله نفع و ضرر، مقدار احتمال به تنهايى نيست كه تعيين كننده است بلكه حاصل ضرب احتمال در محتمل است كه نتيجه نهايى را مشخص مى‌كند؛ يعنى ممكن است در مواردى گر چه احتمال نفع يا ضررى كه مى‌دهيم بسيار كم باشد اما چون محتملْ قوى است باعث حركت ما بشود؛ مثلاً اگر بچه پنج ساله‌اى به شما بگويد در اين پله ها كه بالا مى‌رويد يك سيم برق پاره شده، مواظب باشيد پايتان را روى آن نگذاريد، اين جا مسأله از نظر احتمال بسيار ضعيف است، چون بچه پنج ساله

از كجا سيم برق را مى‌شناسد؟ چه بسا سيم تلفن يا طناب يا چيز ديگرى باشد، از كجا مى‌داند كه برق دارد؟ شايد تكه سيمى است كه همين طور وسط پله ها افتاده، و خلاصه حرف اين كودك پنج ساله احتمال چندان بالايى را در نظر شما درست نمى‌كند. اما از آن طرف، مسأله، مسأله مرگ و زندگى است، برق است و نمى‌شود با آن شوخى كرد. بنابراين گر چه احتمال ضعيف است اما چون محتمل قوى است، شما به هنگام بالا رفتن از پله ها كاملا مراقبيد كه كجا به سيم مى‌رسيد و با احتياط از كنار آن عبور مى‌كنيد.

در بحث ما هم، محتمل بسيار قوى است. مسأله از مرگ و زندگى هم بالاتر است، مسأله تا ابد در آتش و عذاب بودن، آن هم آتش و عذاب آن چنانى مطرح است. اگر همين جهنم و آتش را با زبانى نرم و با احساسى دلسوزانه و صادقانه بيان كنم، احتمال اين كه سخن مرا بشنود و از آن تأثير بپذيرد، زياد است.

چگونگى برخورد اسلام با رفتارهاى شخصى و خصوصى

اما اگر از مقام دعوت گذشتيم و بحث جامعه و حكومت و رفتار افراد و تأثير آن بر جامعه مطرح شد، مسأله فرق مى‌كند. اين جا گاهى اين طور است كه يك عملِ پنهانى است و نفع و ضررش كاملا شخصى است و هيچ تأثير مهمى بر جامعه ندارد؛ مثلاً نماز شبى است كه نصف شب مى‌خواهد از رختخوابش بلند شود و بدون اين كه كسى بفهمد نماز شب بخواند، و يا، العياذ بالله، شيشه مشروبى پيدا كرده و در پستوى خانه خودش مى‌خورد. در اين قبيل موارد، استفاده از جاذبه بسيار خوب است؛ يعنى مثلاً فوايد و آثار نماز شب را برايش بگويد تا انگيزه در او ايجاد كند كه نماز شب بخواند، يا با دلسوزى و زبانى دوستانه و ملايم، ضررهاى مشروبات الكلى را برايش توضيح دهد تا از اين

كار دورى كند. اما اسلام، در چنين مسائلى كه صرفاً شخصى و كاملا خصوصى است، اجازه استفاده از زور و قوه قهريه و اِعمال خشونت را نداده است. حتى اگر شما اتفاقاً از چنين خلافى مطّلع شويد حق نداريد به روى او بياوريد كه بله، من ديدم و فهميدم كه تو فلان كار بد را انجام دادى، تا چه رسد به اين كه به ديگران بگوييد. اين سرّ مؤمن است و بايد مكتوم بماند و كسى حق افشاى آن را ندارد. اگر در خلوت خودش، خداى ناكرده، مشغول گناهى بود و شما ديديد، اگر بخواهيد به او بگوييد كه من ديدم تو اين عمل خلاف را انجام دادى، چه بسا همين باعث شود فكر كند حالا كه گناهم برملا شد و مردم فهميدند، پس ديگر فرقى نمى‌كند، از اين پس علنى مرتكب مى‌شوم. به هر حال، برملا كردن چنين گناه و عمل خلافى نيز از ديدگاه اسلام جايز نيست تا چه رسد برخورد قهرى و فيزيكى و مجازات كردن. بله، اگر به يك نحوى به طور غيرمستقيم، كه نفهمد شما از عمل زشت او مطّلع شده ايد، بشود كارى كرد و او را نصيحت نمود تا از آن كار دست بردارد، اشكالى ندارد.

روش اسلام در برخورد با رفتارهاى اجتماعى

اعمالى نيز وجود دارند كه نفع و ضرر آن از خود شخص تجاوز كرده و به جامعه سرايت مى‌كند. البته اين تأثير گاهى مستقيم است؛ مثل اين كه كسى را مورد ضرب و شتم قرار داده يا در حق او ظلم كنند، و گاهى نيز غيرمستقيم است. در مورد مصاديق تأثير غيرمتسقيم عمل افراد بر جامعه و دايره آن ممكن است بحث ها و مناقشاتى وجود داشته باشد، ولى به هر حال شكى نيست كه در مواردى، گر چه عملى به ظاهر تأثيرى بر ساير افراد جامعه ندارد اما با دقت معلوم مى‌شود كه اين گونه نيست؛ مثل اين كه كار زشتى را در انظار عمومى و جلوى چشم ديگران انجام دهند، كه اين يك آموزش غيرمستقيم

است و باعث مى‌شود به تدريج، قبح و زشتى آن كار از بين برود. اگر پدر و مادرى در پيش چشم فرزندشان دروغ بگويند، غيرمستقيم به او اين گونه القا مى‌كنند كه دروغ گفتن اشكالى ندارد. به دليل همين تأثير غيرمستقيم بر جامعه است كه اسلام «تجاهر به فسق» را ممنوع كرده و نسبت به بعضى از افعال اجازه نمى‌دهد كه علناً و در مرئى و منظر ديگران انجام شوند؛ يعنى عملى است كه اگر پنهانى و بدون اين كه كسى بفهمد انجام مى‌داد، فقط معصيت كرده بود ولى از نظر حقوقى جرمى مرتكب نشده بود و حكومت اسلامى متعرض او نمى‌شد، اما اگر همان عمل را بخواهد در انظار عمومى انجام دهد جرم محسوب شده و مجازات مى‌شود.

به هر حال، نسبت به اعمالى كه تأثير اجتماعى داشته و تجاوز به حقوق ديگران محسوب مى‌شود، در صورتى كه اين تأثير مستقيم باشد همه عقلاى عالم مى‌گويند كه يك نيروى قاهره اجتماعى به نام حكومت لازم است تا جلوى اين تجاوزها را بگيرد و اين مطلب اختصاصى به اسلام و اديان الهى ندارد. اما علاوه بر اين موارد، در جايى هم كه عملى ضرر معنوى براى جامعه داشته باشد، اسلام به حكومت اجازه داده و بلكه آن را مكلف كرده كه دخالت نموده و از آن جلوگيرى نمايد و اين مطلب، يكى از تفاوت هاى اساسى اسلام با نظام هاى دمكراسى و ليبرال است. از نظر حكومت هاى ليبرال و مردم سالار، مثلاً اگر كسى با پوشش نامناسب در كوچه و خيابان ظاهر شود، اين يك رفتار خصوصى تلقى شده و كسى حق تعرض به او را ندارد، اما اسلام اين عمل را به لحاظ اثرات مخرب معنوى و تربيتى آن ممنوع كرده و در صورتى كه كسى از آن تخطى نمايد، به عنوان مجرم با او برخورد مى‌كند.

قوانين جزايى، عامل ايجاد نظم اجتماعى

در هر صورت، در اصل اين كه بايد جلوى اعمالى كه مفسده اجتماعى داشته و

حقوق ديگران را تضييع مى‌كنند، گرفته شود اختلافى وجود ندارد و بديهى است كه حكومت ها براى انجام اين كار نياز به وضع قوانين دارند. قوانينى كه در جامعه وجود دارند در يك تقسيم به دو قسم تقسيم مى‌شوند: قوانين مدنى (حقوق مدنى) و قوانين جزايى. قوانين مدنى، حقوق و آزادى هاى افراد جامعه را بيان مى‌كند؛ مثل قانون تجارت، ازدواج، طلاق، ارث و نظاير آنها. اما قوانين جزايى، ناظر به تخلف از قوانين مدنى است؛ يعنى پس از آن كه در قوانين مدنى، حقوق و آزادى هاى افراد تعيين شد، در قوانين جزايى اگر كسى اين حقوق و آزادى ها را زير پا بگذارد مجازات هايى براى او در نظر گرفته مى‌شود و يكى از كارهاى مهم هر دولت و حكومتى همين وضع و اجراى قوانين جزايى است. عامل اصلى در ايجاد نظم اجتماعى و سامان بخشيدن به آن نيز قوانين جزايى است. اگر دولت ها صرفاً به وضع قوانين مدنى و تعيين حقوق شهروندى افراد جامعه بسنده نمايند و مجازاتى براى متخلفين از اين قوانين در نظر نگيرند، در بسيارى از موارد شاهد نقض و ناديده گرفتن اين قوانين خواهيم بود. ما به چشم خود مشاهده مى‌كنيم كه اگر جريمه و پليس راهنمايى نباشد، كمتر كسى به چراغ قرمز و تابلوى پارك ممنوع و عبور يك طرفه توجه خواهد كرد. آن چه مانع دزدان و قاتلان مى‌شود ترس از زندان و اعدام است، وگرنه به راحتى اموال مردم را ربوده و آنان را به قتل مى‌رسانند. بنابراين، يكى از كارهاى بسيار مهم و اساسى دولت ها، وضع و اجراى قوانين جزايى است و بدون آن، نظم اجتماعى و دولت و حكومت معنايى نخواهد داشت.

دافعه، ماهيت طبيعى قوانين جزايى

طبيعى است كه اجراى قوانين جزايى، دافعه در پى خواهد داشت، چون هيچ كس از زندان و جريمه و شلاق خوشش نمى‌آيد و اين اعمال ماهيتاً خشن

هستند، گر چه با لبخند و گشاده رويى انجام شوند. اگر به كسى، به خاطر تخلفى كه كرده، خيلى مؤدّبانه و با لبخند بگويند: لطفاً پانزده سال در اين اتاق محبوس باشيد، يا بگويند لطفاً بدنتان را برهنه كنيد تا صد ضربه شلاق بر آن بنوازيم، يا بگويند لطفاً گردنتان را جلو بياوريد تا آن را قطع كنيم، اين لبخند و احترام، چيزى را عوض نمى‌كند و در خشونتى كه ذاتاً در اين افعال وجود دارد تأثيرى نخواهد داشت. چه كسى مايل است پانزده سال پشت ميله هاى زندان و به دور از زن و فرزندان و دوستان و بستگانش باشد؟ اگر يك پليس راهنمايىِ بسيار خوش اخلاق، مؤدّب و با كمال تواضع و احترام، ما را به خاطر عبور از چراغ قرمز پنج هزار تومان ناقابل جريمه كند، ناراحت مى‌شويم و اگر به زبان هم چيزى نگوييم اما در دل او را نفرين خواهيم كرد، تا چه رسد به اين كه جريمه پانصد هزار تومانى يا تحمل زندان و آزارهاى جسمى نظير شلاق در كار باشد. به هر حال كسى نمى‌تواند خشونت و دافعه ذاتى را كه در قوانين جزايى وجود دارد انكار كند و همان طور كه گفتيم وجود حكومت بدون وجود اين قوانين هم امكان ندارد، بنابراين هر حكومتى الزاماً و ماهيتاً يك سرى خشونت ها و دافعه ها را به دنبال خواهد داشت.

البته ممكن است بگوييم اصطلاحاً خشونت در مواردى اطلاق مى‌شود كه منجر به ناراحتى بدنى گردد؛ مثل اين كه كسى را بزنند يا دست او را قطع كنند، ولى به هر حال در جايى هم كه جريمه و زندان و مجازات هايى نظير آنهاست، اگر آنها را مصداق خشونت ندانيم، حداقل اين است كه نوعى دافعه ايجاد مى‌كند و معمولاً افراد از اِعمال اين گونه مجازات ها در مورد خود راضى و خرسند نيستند. پس اصولا حكومت، بدون قوانين جزايى امكان ندارد و قوانين جزايى هم نوعاً با خشونت يا دافعه همراه است. حكومت نمى‌تواند بدون قوه دافعه و سراسر جاذبه باشد. وجود چنين حكومتى لغو است، چون

يكى از فلسفه هاى اصلى حكومت اين است كه اگر كسانى حاضر نيستند به قانون تن در دهند، به زور آنان را وادار كند كه از قوانين تبعيت كنند. البته زور مراتب دارد؛ گاهى جريمه است، گاهى زندان، گاهى تبعيد، گاهى شلاق و گاهى هم به كشتن و اعدام مى‌رسد.

دقت در تفكيك بعد خصوصى و بعد اجتماعى عمل

بنابراين، جاى استفاده از دافعه، در مورد تخلف از قوانين اجتماعى است و تا مادامى كه عمل خلافى، جنبه كاملا فردى و خصوصى داشته و هيچ جنبه اجتماعى در آن وجود نداشته باشد، دولت حق هچ گونه اِعمال مجازات و استفاده از دافعه را ندارد. البته بايد توجه داشت كه اگر كسى در خلوت خود و در حالى كه نمى‌خواست هيچ كس بفهمد، مرتكب گناهى شد كه از نظر حقوقى هم جرم محسوب مى‌شود و اين عمل خلاف، به طريقى در نزد قاضى و در دادگاه ثابت شد، اين جا مجازات اسلامى در مورد او اجرا مى‌شود. دليل اين امر آن است كه گر چه اين خلاف در پنهانى انجام شده و نمى‌خواسته هم كسى بفهمد، اما چون به هر دليل ديگران مطلع شده‌اند و مسأله آشكار شده، جنبه اجتماعى پيدا مى‌كند و به لحاظ آثار مخرب اجتماعى كه ممكن است در پى داشته باشد مشمول مجازات خواهد گرديد. حتى اگر يك نفر هم از عمل مجرمانه او آگاه شود، مى‌تواند مصداق «اشاعه فاحشه» باشد كه از نظر قوانين اسلام، حرام و ممنوع است: «اِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ اَنْ تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِى الَّذِينَ اَمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ اَلِيمٌ فِى الدُّنْيَآ وَ الاَْخِرَةِ؛1 كسانى كه دوست دارند زشت كارى در ميان آنان كه ايمان آورده اند، شيوع پيدا كند، براى آنان در دنيا و آخرت عذابى پر درد خواهد بود.»

 


1ـ نور / 19.

برخورد اسلام با كشورها و اتباع بيگانه

و اما بحث جاذبه و دافعه نسبت به كسانى كه در خارج از مرزهاى جغرافيايى كشور اسلامى هستند بحثى تفصيلى و نسبتاً طولانى را مى‌طلبد كه در فرصت باقى مانده نمى‌گنجد و چون مى‌خواهيم از جلسه آينده بحث جديدى را آغاز كنيم، لذا براى تكميل بحث، در اين جا به اجمال مطالبى را در اين رابطه مطرح مى‌كنيم.

افرادى كه در خارج از حيطه حكومت اسلامى‌اند از دو حال خارج نيستند. يا كسانى هستند كه در صدد ضربه زدن و توطئه كردن بر عليه اين حكومت و براندازى و تضعيف آن هستند يا اينچنين نيستند. به عبارت ديگر يا افرادى هستند كه قصد دشمنى و ايذاء نسبت به مردم و كشور اسلامى را دارند يا اين گونه نيستند. اگر قصد ايذاء و تضعيف و براندازى نداشته باشند، مسلمانان حق تجاوز به آنان را نداشته و بايد عدل و احسان را درباره ايشان مراعات كنند: «لَايَنْهَا كُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلوُكُمْ فِى الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجِوُكُمْ مِنْ دَيارِكُمْ اَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا اِلَيْهِمْ؛1 خداوند شما را از كسانى كه در [مورد] دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده اند، باز نمى‌دارد كه به آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت و رزيد.» تا مادامى كه دشمنى نكرده و قصد توطئه ندارند بايد به آنها نيكى و احسان كرد و حتى گاهى بايد بيش از افراد داخل كشور هم نسبت به آنها مهربانى نمود تا بلكه جذب اسلام شوند. يكى از مواردى كه مى‌توان زكات را صرف آن نمود كسانى هستند كه اصطلاحاً «مؤلفة القلوب» ناميده مى‌شوند؛ يعنى كفارى كه در همسايگى كشور اسلامى زندگى مى‌كنند، براى آن كه احساس دوستى و محبت نسبت به اسلام و مسلمان ها در قلب هاى آنان ايجاد شود از محل زكات، هدايايى به آنها داده مى‌شود. پس


1ـ ممتحنه / 8.

نسبت به اين طايفه از كفار نه تنها نبايد خشونت و دافعه به خرج داد بلكه بايد جاذبه هم ايجاد كرد.

اما اگر كسانى در صدد دشمنى و توطئه برآمدند بايد قاطعانه با آنان برخورد كرد: «اِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِى الدِّينِ وَ اَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ وَ ظَاهَرُوا عَلَى اِخْرَاجِكُمْ اَنْ تَوَلَّوهُمْ؛1 خداوند فقط شما را از دوستى با كسانى باز مى‌دارد كه در [مورد]دين با شما جنگ گرده و شما را از خانه هايتان بيرون رانده و در بيرون راندنشان يكديگر را پشتيبانى كرده اند.» نسبت به گروه اول جاذبه داشتيد اما نسبت به اين گروه كه با اسلام و مسلمانان دشمنى مىورزند بايد كاملا دافعه داشته باشيد و نفَسشان را گرفته، مجال حركت به آنها ندهيد.

باز هم تأكيد مى‌كنيم كه استفاده از دافعه، تنها مربوط به كسانى است كه رسماً و صريحاً بر عليه اسلام و مسلمانان فعاليت مى‌كنند و غير از اين طايفه، چنين حكمى ندارند. حتى قرآن مى‌فرمايد اگر صحنه جنگ بود و لشكر مشركين و كفار در يك طرف و لشكر مسلمان ها در طرف ديگر، در مقابل هم صف آرايى كرده و مشغول نبرد هستند، اگر يكى از آن مشركين مثلاً پرچم سفيدى بلند كرد يا به هر نحو ديگرى به شما رساند كه من سؤال علمى دارم و مسأله برايم مشتبه شده كه آيا اسلام حق است يا نه و جنگ من با شما درست و بر حق يا خطا و باطل است، اسلام در اين جا مى‌گويد مسلمان ها موظفند بروند اين فرد را با اسكورت و گارد محافظ بياورند در اردوگاه اسلام و بنشينند با او صحبت كرده، سؤالش را پاسخ دهند و سعى نمايند با برهان و استدلال او را قانع كنند و بعد هم اگر خواست برگردد، دوباره او را با اسكورت و بدون اين كه كوچك ترين مزاحمتى برايش فراهم كنند به جاى اولش و محلّى كه دور از


1ـ ممتحنه / 9.

تيررس لشكر اسلام باشد بازگردانند و آن گاه اگر تصميم به جنگ گرفت با او بجنگند و گرنه رهايش كنند تا به هر كجا كه مايل است برود: «وَ اِنْ اَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجَارَكَ فَاَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلاَمَ اللَّهِ ثُمَّ اَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ؛1 و اگر يكى از مشركان از تو پناه خواست، پناهش ده تا كلام خدا را بشنود؛ سپس او را به مكان امنش برسان.» شما در كدام نظام حقوقى چنين چيزى را سراغ داريد؟ اسلام مى‌گويد دانشجوى مسلمان كه جاى خود دارد، حتى اگر كافر معاندى هم كه شمشير در دست دارد و با شما در حال جنگ است، سؤال دارد، پرسش او را پاسخ دهيد. ما پيرو چنين مكتبى هستيم. چه كسى گفته كه حكومت و نظام اسلامى، پرسش گرى را برنمى تابد و پاسخ سؤال را با سرنيزه مى‌دهد؟! اسلامى كه با كافر شمشير به دست اين گونه رفتار مى‌كند هرگز در مورد خودى ها و مسلمانان چنين نخواهد كرد. سياست اولى اسلام، تكيه بر برهان (حكمت)، موعظه حسنه و جدال به احسن است، اما اگر كار به دشمنى و توطئه رسيد و كسى با آن كه در بحث علمى جواب ندارد مشغول دسيسه بر عليه نظام اسلامى و تضعيف آن شد، نبايد سر سوزنى در مقابل او كوتاه آمد و به او رحم كرد، بلكه با كمال شدت و قاطعيت با او برخورد مى‌شود.

نظر اسلام در مورد اِعمال خشونت و نيروى دافعه

پس اسلام در دو جا دستور اعمال خشونت و استفاده از نيروى دافعه داده است؛ يكى آن جا كه مسلمان يا غير مسلمانى در داخل جامعه اسلامى، به حقوق ديگران تجاوز كرده و نسبت به آنان ستم روا داشته و خيانت ورزيده است، و ديگرى كسى كه در خارج از مرزهاى حكومت اسلامى به دشمنى با اسلام و كشورهاى اسلامى پرداخته و توطئه مى‌كند. البته حد و حدود و نوع


1ـ توبه / 6.

مجازاتى را كه در مورد متخلفين از قانون و متجاوزين به حقوق ديگران بايد اعمال شود، در بسيارى از موارد عقل درك نمى‌كند و مستقيماً از جانب خود خداى متعال و صاحب شريعت تعيين شده، ولى به هر حال پس از تعيين مجازات بايد آن را با شدت هر چه تمام تر در مورد متخلفين به اجرا در آورد. قرآن كريم در مورد كسانى كه مرتكب فساد و فحشا مى‌شوند مى‌فرمايد: «اَلزَّانِيَهُ وَ الزَّانِى فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِد مِنْهُمَا مِأَةَ جَلْدَة وَ لاَ تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِى دِينِ اللَّهِ اِنْ كُنْتُمْ تَؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاَْخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤمِنينَ1 به هر زن زناكار و مرد زناكارى صد تازيانه بزنيد، و اگر به خدا و روز باز پسين ايمان داريد، در [كار] دين خدا، نسبت به آن دو دلسوزى نكنيد، بايد گروهى از مؤمنان در كيفر آن دو حضور يابند.» چنين متخلفى، با شدت هر چه تمام تر سركوب مى‌شود و هيچ مسلمانى اگر واقعاً به خدا و قيامت اعتقاد دارد، نبايد سر سوزنى ترحم و شفقت نسبت به او داشته باشد. شدت و خشونت اين مجازات وقتى بيشتر مى‌شود كه توجه كنيم اين شلاق ها بايد در حضور مردم زده شود و آنان شاهد مجازات آن دو باشند، كه طبيعى است در اين صورت علاوه بر تحمل مجازات سنگين، آبروى آنها نيز مى‌رود. بايد به گونه‌اى مجازات شوند كه ديگر احدى جرأت چنين كارى را پيدا نكند.

خلاصه بحث جاذبه و دافعه در اسلام

خلاصه و نتيجه بحث در اين قسمت اين است كه: مرز جاذبه و دافعه در اسلام عبارت است از آن جايى كه كسى در جامعه اسلامى به حقوق ديگران اعم از مادى و معنوى، به طور مستقيم يا غير مستقيم تجاوز نمايد و يا كسى در خارج از مرزهاى حكومت اسلامى به دشمنى با اسلام و كشور اسلامى برخاسته و


1ـ نور / 2.

توطئه نمايد، كه در اين دو صورت بايد خشونت به خرج داد و در ساير موارد يا بايد منحصراً از جاذبه استفاده كرد و يا دافعه را به همراه جاذبه و با لحنى ملايم و مهربان، كه به حداقل ممكن تقليل يابد، به كار برد. در آن موردى هم كه جاى خشونت و دافعه است، حد و مرز آن را خداوند در بسيارى از موارد مستقيماً تعيين فرموده و يا قواعد كلى آن را بيان نموده است، كه به هر حال نبايد به هنگام اِعمال خشونت، از اين حد و مرز خارج شويم: «تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلا تَعْتَدُوهَا وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودُ اللَّهِ فَاوُلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ؛1 اين حدود [احكام]الهى است؛ پس، از آن تجاوز مكنيد. و كسانى كه از حدود الهى تجاوز كنند آنان همان ستم كارانند.»

در پايان، يك بار ديگر به مطالب جلسه گذشته باز مى‌گرديم. اگر به ياد داشته باشيد گفتيم بحث جاذبه و دافعه در اسلام، در سه بعد و به سه شكل مى‌تواند مطرح گردد: 1ـ آيا مجموعه معارف و احكام اسلام به گونه‌اى است كه فقط باعث جذب برخى عناصر براى متدينان به آن مى‌شود و يا به گونه‌اى است كه فقط باعث دفع برخى عناصر مى‌گردد يا از هر دو سنخ است؟ 2ـ آيا مجموعه معارف و احكام اسلام به گونه‌اى است كه براى نوع انسان ها جاذبه دارد يا به گونه‌اى است كه براى نوع آنها دافعه دارد؟ 3ـ آيا اسلام براى جذب غير مسلمانان به اسلام و نيز نسبت به پيروان خود، از روش هاى جاذبه دار استفاده مى‌كند يا از روش هاى دافعه دار و يا هر دو؟ آن چه در اين بحث بيشتر به آن پرداختيم در واقع پاسخ به پرسش سوم و طرح بحث از اين بُعد بود و نسبت به دو پرسش ديگر، بحث قابل توجهى انجام نشد و چون با توجه به اهميت موضوعات ديگر، تصميم داريم در جلسه آينده موضوع جديدى را مطرح نماييم، بنابراين در همين جا بحث جاذبه و دافعه را خاتمه مى‌دهيم و اميدواريم بتوانيم در برنامه هاى آتى اين بحث را تكميل كنيم.

 


1ـ بقره / 229.

پرسش و پاسخ

پرسش: در مورد اين كه در اسلام، هم جاذبه و هم دافعه وجود دارد بحثى نيست، ولى در خصوص كلمه خشونت، سؤال اين است كه به كار بردن اين مفهوم از دو جنبه قابل بررسى است. جنبه اول اين است كه آيا اين مفهوم يك اصطلاح دينى است و در قرآن و روايات به كار رفته است؟ به نظر مى‌رسد پاسخ منفى است، چون در قرآن كه مطلقاً اين كلمه به كار نرفته و در روايات هم تقريباً نداريم؛ يعنى بسيار بسيار نادر استعمال شده و خلاصه اين كه اين طور نيست كه در فرهنگ قرآن و روايات، خشونت به عنوان يك فضيلت مطرح شده باشد. در فارسى هم مفهوم خشونت، از بار ارزشى مثبت برخوردار نيست و معادل مفهوم بى رحمى به كار مى‌رود و با شدت و قاطعيت تفاوت دارد و نبايد خشونت را مترادف با قاطعيت، كه بار ارزشى مثبت دارد، دانست. يك فرمانده جنگى گاهى ممكن است قاطع باشد و گاهى ممكن است خشن باشد و اين دو، يكى نيستند. انسان ممكن است حتى كار عاطفى (مثل بوسيدن) را نيز با خشونت انجام دهد.

نكته ديگر راجع به كلمه خشونت اين است كه بر فرضِ وجود چنين اصطلاحى در قرآن و روايات و فرهنگ اسلامى، و اين كه بپذيريم مفهوم خشونت مترادف با مفهوم قاطعيت و داراى بار ارزشى مثبت است، اما با ملاحظه شرايط و مسائلى كه هست، هم از نظر عقلى و هم از نظر نقلى در مورد به كار بردن اين لفظ، منع وجود دارد و بايد از واژه ديگرى استفاده كرد. اما از نظر عقلى، عقل مى‌گويد وقتى در جامعه و محيطى صحبت مى‌كنيد كه كلمه خشونت داراى بار ارزشى منفى است و معناى بى رحمى از آن فهميده مى‌شود، با به كار بردن اين واژه، بى جهت دافعه ايجاد نكنيد، در حالى كه مى‌توانيد با به كار بردن لفظ ديگرى كه همين مفهوم را مى‌رساند، به سادگى

مشكل را حل كنيد. و اما از نظر نقلى، قرآن مى‌فرمايد: «يَا اَيُّهَا الَّذِينَ اَمَنُوا لاَ تَقُولُوا رَاعِنَا وَ قُولُوا انْظُرْنَا؛1اى كسانى كه ايمان آورده ايد، نگوييد: «رَاعِنَا»، و بگوييد: «اُنْظُرْنَا». چون دشمن از تعبير «رَاعِنَا» سوء استفاده مى‌كند، همان مفهوم را در قالب الفاظ ديگرى بريزيد و بگوييد «اُنْظُرْنَا» تا جلوى سوء استفاده دشمن گرفته شود.

به عبارت ديگرى مى‌توان گفت بحث خشونت گاهى در مقام حسن و قبح فعلى است و گاهى در مقام حسن و قبح فاعلى. گاهى مثلاً بحث كشتن است كه كشتن يك فعلى است كه ماهيتاً خشن است، سر بريدن يك مرغ يا گوسفند ماهيتاً كارى خشونت آميز است.

اما گاهى بحث مربوط به فاعل و آن كسى است كه مى‌خواهد سر اين مرغ يا گوسفند را ببرد كه اين فاعل مى‌تواند با خشونت و بى رحمى اين كار را انجام دهد و مى‌تواند همين سر بريدن را طورى انجام دهد كه بدون خشونت باشد. بحث فعلى ما، در خشونت فاعلى است نه خشونت فعلى؛ يعنى ما نبايد در اجراى احكام اسلام، چهره خشنى به خود بگيريم؛ نظير پيامبر كه آن حضرت رحمة للعالمين و داراى اخلاق حسنه و خلق عظيم بود و در عين حال كه در جاى خودش در مقابل كفار، شدت و قاطعيت به خرج مى‌داد ولى خشونت در فعل آن حضرت مشاهده نمى‌شود.

خلاصه، سؤال اين است كه چرا در حالى كه در تمامى فرهنگ ها كلمه خشونت مترادف با بى رحمى و داراى بار ارزشى منفى است، ما بى جهت بر روى استفاده از اين كلمه اصرار ورزيده و دافعه ايجاد كنيم و راه سوء استفاده دشمن را هموار نماييم در حالى كه به سادگى با عوض كردن تعبير مى‌توان مشكل را حل كرد؟

 


1ـ بقره / 104.

پاسخ: البته برخى از مطالبى كه در پاسخ به اين پرسش بايد مطرح شود در مناظره تلويزيونى كه پيرامون بحث خشونت داشتيم، بيان كرده ايم و دوستان مى‌توانند به آن مباحث كه در هفته نامه پرتو چاپ شده است مراجعه كنند.1اما آن مقدار كه در اين جا مى‌توانيم توضيح بدهيم اين است كه: گاهى بحث اين است كه واژه خشونت در فرهنگ ما چه معنايى دارد و گاهى بحث اين است كه اين واژه در عرف ها و فرهنگ هاى مختلف چه معنايى دارد. اگر كسى بگويد در فرهنگ ما، كلمه خشونت به معناى بى رحمى به كار مى‌رود، طبيعتاً ابتدا بايد معناى رحم را روشن كنيم تا مفهوم مقابل آن كه بى رحمى و خشونت است روشن شود. البته بايد بگوييم گرچه در فرهنگ ما ممكن است غالباً اين طور باشد كه مفهوم خشونت، توأم با بى رحمى است، اما در عرف ها و فرهنگ هاى ديگر اين گونه نيست؛ مثلاً در عرف حقوقى و سياسى، خشونت چنين معنايى ندارد. اين كلمه اساساً عربى است و در هيچ كتاب فرهنگ لغت عربى اى، خشونت را به بى رحمى معنا نكرده اند، بلكه خشن يعنى زبر و خشونت يعنى زبرى و درشتى، و مفهوم مقابل آن «لين» به معناى نرم و لينت به معناى نرمى است. بنابر اين از نظر لغت عرب، خشونت در مقابل رحم نيست تا به معناى بى رحمى باشد بلكه به معناى زبرى و درشتى و در مقابل لينت است. البته معمولاً اين طور است كه وقتى مفاهيمى از عرصه علوم طبيعى و فيزيكى به عرصه علوم انسانى و اجتماعى انتقال مى‌يابند، مصاديق جديدى پيدا مى‌كنند ولى به هر حال، اصل و ريشه معناى لغوى همچنان حفظ مى‌شود.

و اما اين كه در سؤال آمده بود كه اين واژه در قرآن اصلا به كار نرفته و در روايات هم بسيار نادر است و به هر حال در فرهنگ آيى و روايى ما يك


1ـ قرار است اين مناظره به زودى به صورت كتابى توسط سازمان صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران چاپ و منتشر شود.

فضيلت تلقى نشده، بايد بگوييم كه اين ادعا درست نيست. البته در قرآن خودِ ماده «خشن» و كلمه خشونت نيامده اما مترادف آن استعمال شده، و از نظر دستور زبان و ادبيات هم اين حق را داريم كه دو واژه مترادف را به جاى هم بگذاريم، پس اگر مترادف واژه خشونت در قرآن آمده باشد، ديگر اين ادعا كه در قرآن از مفهوم خشونت استفاده نشده، درست نخواهد بود. و اما آن مترادفى كه در قرآن آمده، واژه «غلظت» و ماده «غ ل ظ» است: «وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً؛1 و آنان [كافران]بايد در شما خشونت بيابند.» يا مى‌فرمايد: «يَا اَيُّهَا النَّبِىُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقيِنَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْوَيهُمْ جَهَنَّمَ2؛اى پيامبر، با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنان سخت گير [كه] جاى ايشان در جهنم خواهد بود.» كه اين آيه در قرآن دوبار در قرآن و در سوره هاى تحريم و توبه آمده است. و يا در جاى ديگر مى‌فرمايد: «فَبِمَا رَحْمَة مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ؛3 پس به [بركت] رحمت الهى با آنان نرم خو شدى، و اگر تند خو و سخت دل بودى قطعاً از پيرامون تو پراكنده مى‌شدند.» و يا اين آيه: «عَلَيْهَا مَلاَئِكَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ؛4 بر آن [آتش] فرشتگانى خشن و سخت گير گمارده شده اند.» مجموعاً ماده «غلظ» سيزده بار در قرآن آمده و همان طور كه گفتيم «غلظت» و «خشونت» مترادف هستند و كاملا يك معنا دارند. بنابراين، با وجود استعمال واژه غلظت در قرآن نمى‌توان گفت كه مفهوم خشونت در قرآن به كار نرفته است. همچنين در يك مورد هم مفهوم رحم در مقابل مفهوم شدّت به كار رفته: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ اَشِدَّاءُ


1ـ توبه / 123.

2ـ تحريم / 9.

3ـ آل عمران / 159.

4ـ تحريم / 6.

عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ؛1 محمد پيامبر خداست؛ و كسانى كه با اويند، بر كافران سخت گير [و] با همديگر مهربانند.»

از نظر روايات هم بايد بگوييم ماده «خشن» در روايات آمده و در مواردى هم به عنوان فضيلت تلقى شده است؛ مثلاً در مورد اميرالمؤمنين حضرت على(عليه السلام) داريم كه آن حضرت: «خَشِنٌ فِى ذَاتِ اللَّهِ».2

اين از لحاظ بررسى لغوى و آيات و روايات كه روشن شد آن چه در سؤال ادعا شده بود و مربوط به اين قسمت بود صحت ندارد.

اما صرف نظر از موارد استعمال و بحث لغوى، آيا معناى خشونت بى رحمى هست يا نه؟ من از شما سؤال مى‌كنم: اگر، همان گونه كه در قوانين جزايى اسلام هست، كسى را به خاطر گناه و جرمى كه مرتكب شده دست راستش را ببرند، پاى چپش را هم ببرند و در جامعه هم او را بايكوت كنند و هيچ كس به او احترام نگذارد، اين بى رحمى است يا رحم؟ يا اگر، باز همچنان كه در قوانين جزايى اسلام وجود دارد، آتشى بيفروزند و كسى را در آن انداخته و بسوزانند يا دست و پايش را بندند و از بالاى كوهى به پايين پرت كنند و يا به خاظر دزدى يك دينار طلا، در مقابل مردم چهار انگشتش را قطع كنند، آيا اين كارها رحم است يا بى رحمى؟

در سؤال، به درستى بين خشونت فعلى و خشونت فاعلى و حسن و قبح فعلى با حسن و قبح فاعلى تفكيك شده بود. همچنين به درستى بين قاطعيت و خشونت، تفاوت قائل شده بودند. اگر كسى از چراغ قرمز عبور كند و پليس جلوى او را بگيرد و پس از سلام و احوال پرسى، با لبخند و با كمال ادب و احترام بگويد: چون شما خلاف كرده ايد پنج هزار تومان جريمه مى‌شويد، اين


1ـ فتح / 29.

2ـ بحار الانوار، ج 21، ص 385، روايت دهم، باب 36.

جا قاطعيت هست ولى هيچ خشونتى در كار نيست. اما بحث اين است كه آن خشونتى كه ما در اسلام مى‌گوييم، صِرف قاطعيت نيست. برخى اعمال ماهيتاً خشن هستند و قاطعيت در انجام آنها، هميشه همراه با نوعى خشونت است؛ آن جا كه ميرغضب مى‌آيد و با شمشير، سر كسى را از تن جدا مى‌كند و خون فوران مى‌نمايد، ماهيت اين كار طورى است كه نمى‌شود با لبخند و گشاده رويى آن را انجام داد. اين صحنه، يك صحنه‌اى است كه بسيارى از افراد تحمل ديدن آن را هم ندارند و رنگ از رخسارشان مى‌پرد و لبخند زدن يادشان مى‌رود و حتى برخى از ديدن آن بيهوش مى‌شوند، آن گاه چطور مى‌شود گفت كه فاعل مباشر چنين كارى، فقط با قاطعيت ولى با لبخند و مهربانى سر از تن جدا كند؟! اين فعل ماهيتاً خشن است و طبيعتاً كسى هم كه آن را انجام دهد، خشن و طرفدار خشونت محسوب مى‌شود و تفكيك بين خشونت فعلى با خشونت فاعلى، در چنين افعالى جايى ندارد.

بعلاوه، اصولا حرف كسانى كه اين اشكال را به ما مى‌كنند در مورد خشونت فاعلى نيست، بلكه اتفاقاً اشكال آنهادر مورد خشونت فعلى است. آنها مى‌گويند اين كارهايى كه شما انجام مى‌دهيد كارهاى خشن است و نبايد باشد. اگر ما با لبخند و گشاده رويى و مهربانى هم اين كارها را انجام دهيم مشكل حل نخواهد شد. بحث در قاطع بودن اما خشن نبودن نيست، بلكه تمام اشكال مربوط به خود اين مجازات ها است. اصل اين مطلب به اعلاميه جهانى حقوق بشر باز مى‌گردد كه يكى از بندهاى آن اين است كه كليه مجازات هاى خشونت آميز بايد مطلقاً حذف شود. مصداق خيلى بارز اين مجازات ها كه خيلى هم روى آن تأكيد دارند، مجازات اعدام ا ست و مجازات هاى ديگرى نظير دست بريدن، شلاق زدن و هر گونه مجازاتى كه با صدمه جسمانى همراه باشد. امروز وقتى بحث حقوق بشر مى‌شود و كشورهاى دنيا، و در رأس آنها

امريكا، ما را به خاطر نقض حقوق بشر محكوم مى‌كنند، اشكال آنهااين نيست كه چرا به هنگام اعدام يا شلاق زدن مجرمان، لبخند نمى‌زنيد و اخم مى‌كنيد، بلكه سخن در اصل وجود چنين مجازات هايى است كه چرا وجود دارند؟ آنها مى‌گويند اين مجازات ها مربوط به دورانى بود كه بشر، فرهنگ و تمدن آنچنانى نداشت و مردم قبايل و كشورها دائماً با هم در جنگ بودند و يكديگر را قتل و غارت مى‌كردند. اما امروز ديگر بشر متمدن شده و همه، انسان هاى مؤدبى هستند و به يكديگر احترام مى‌گذارند و حتى وقتى بخواهند فرض كنيد بمب اتمى را در شهرى بيندازند خيلى مؤدب، آرام و بى سر و صدا بمبشان را مى‌اندازند و مى‌روند!! در چنين زمانى، ديگر نبايد مجازات خشونت آميز اعدام و شلاق وجود داشته باشد. موج اين تبليغات هم آنچنان قوى و تأثير گذار است كه متأسفانه حتى برخى از افراد كه روحانى هستند و عمامه به سر دارند نيز تحت تأثير قرار گرفته و صريحاً در روزنامه هايشان مى‌نويسند كه اين مجازات ها ضد انسانى و خشونت آميز است و بايد تعطيل شود. البته اين گونه اظهار نظرها تازگى ندارد و در اوايل انقلاب هم به خاطر داريم كه حقوق دان هاى جبهه ملى اعلاميه دادند كه قوانين قصاص اسلامى خشونت آميز و ضد انسانى است و بايد برداشته شود، كه آن روز حضرت امام، رضوان الله تعالى عليه، محكم در مقابل آنها ايستادند و حكم به ارتداد آنان دادند و با نهيبى كه امام به آنها زد سال هاى متمادى به سوراخ هاى خود خزيدند، ولى امروز باز هم حرف هاى وقيحانه و جسارت آميز خود را بى پرده و آشكار در مجامع عمومى و روزنامه ها آزادانه مطرح مى‌كنند.

پس، صحبت از شخص و فاعل نيست كه چرا لبخند نمى‌زند و مؤدب نيست، اشكال بر سر خود اين افعال و مجازات هاست كه مى‌گويند خشونت آميز و ضد انسانى است. سؤال اين است كه آيا اين رفتارها، كه آنها را خشونت آميز مى‌دانند، بايد باشد يا نه؟ آنها مى‌گويند خشونت نبايد باشد و

منظورشان هم از خشونت، مجازات اعدام و قصاص و شلاق است. ما هم مى‌خواهيم حرف آنها را نفى كنيم، بنابراين چاره‌اى نداريم جز آن كه از همين كلمه استفاده كنيم و بگوييم به نظر ما خشونت بايد باشد و البته منظورمان از خشونت، حكم اعدام و قصاص و تازيانه زدن است. ما داعى نداشتيم كه لفظ خشونت را به كار ببريم، ولى چون در اعلاميه حقوق بشر اين چنين آمده و ما هم مى‌خواهيم حرف اعلاميه حقوق بشر را رد كنيم و مقابل آن بايستيم، به ناچار پاى واژه خشونت به ميان مى‌آيد. ما مى‌گوييم اين رفتارها كه از نظر شما خشونت آميز است حتماً بايد باشد، دليل آن هم اين است كه صريحاً در قرآن آمده و نص قرآن است و ما يا بايد، العياذ بالله، قرآن را انكار كنيم يا اعلاميه جهانى حقوق بشر را، و يك مسلمان واقعى هيچ گاه به خاطر اعلاميه حقوق بشر، قرآن را محكوم نمى‌كند و دست از آن نمى‌كشد.

قرآن مى‌فرمايد: «اَلزَّانِيَةُ وَ الزَّانِى فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِد مِنْهُمَا مِأَةَ جَلْدَة وَ لاَ تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِينِ اللَّهِ اِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ1 به هر زن زناكار و مرد زناكارى صد تازيانه بزنيد، و اگر به خدا و روز باز پسين ايمان داريد، در [كار]دين خدا، نسبت به آن دو دل سوزى نكنيد.» مطابق صريح اين آيه شريفه، نشانه ايمان واقعى به خدا و روز قيامت اين است كه هيچ گونه ترحمى در دل و قلب انسان نسبت به زن و مرد زناكارى كه تازيانه مى‌خورند، پيدا نشود. بديهى است وقتى كه رحم نبود بى رحمى وجود خواهد داشت. قرآن مى‌فرمايد مؤمن كسى است كه در اين جا رحم نداشته باشد؛ البته نه آن بى رحمى كه بى رحمى ظالمانه است. به هر حال مسلمان يا بايد قرآن و اين آيه را قبول داشته باشد و عمل كند يا دنبال اعلاميه جهانى حقوق بشر برود و از آن حمايت كند.

 


1ـ نور / 2.

باز قرآن مى‌فرمايد: «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا اَيْدِيَهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا؛1 و مرد و زن دزد را به [سزاى] آن چه كرده اند، دستشان را ببريد.» و اعلاميه جهانى حقوق بشر مى‌گويد اين حكم، وحشيانه و ضد انسانى است. مسلمان بايد در اين جا از ميان قرآن و اعلاميه جهانى حقوق بشر، يكى را انتخاب كند.

همچنين نظر قرآن اين است كه: «وَ لَكُمْ فِى الْقِصَاصِ حَيَوةٌ يَا اوُلِى الاَْلْبَابِ؛2 و‌اى خردمندان، شما را در قصاص زندگانى است.» از ديدگاه قرآن، حيات و سلامت جامعه وقتى تضمين مى‌شود كه مجازات شخص قاتل، اعدام باشد، اما اعلاميه جهانى حقوق بشر مى‌گويد مجازات اعدام يك مجازات غير انسانى است و بايد تعطيل شود.

اين يك توطئه فرهنگى است كه مى‌خواهند با اين جار و جنجال ها و تبليغات وسيع، كارى كنند كه ما را آنچنان در موضع انفعال قرار دهند كه حتى مراجع تقليدمان نيز جرأت نكنند، بگويند چنين قوانينى داريم. در مقابل، ما هم بايد محكم و قاطعانه بر موضع خود پافشارى نموده و بگوييم بله، در اسلام اعدام هست، دست بريدن هست، سوزاندن در آتش هست و اگر شما اسم اينها را خشونت مى‌گذاريد، ما مى‌گوييم البته در اسلام خشونت هست و هيچ وحشتى هم نداريم كه متهم به خشونت طلبى شويم. ما كه با كسى تعارف نداريم و نمى‌خواهيم با لفظ بازى كنيم. اگر تابع قرآن هستيم، قرآن اين چيزهايى را كه اعلاميه جهانى حقوق بشر خشونت مى‌داند، تجويز كرده و بلكه لازم و واجب دانسته است. قرآن خطاب به مسلمانان مى‌گويد نسبت به كفّار بايد اين گونه باشيد كه: «وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً؛3 و آنان بايد در شما خشونت بيابند.» نفرموده: «وَ لْيَجِدُوا فِى عَمَلِكُمْ» بلكه فرموده «فِيكُمْ»؛ يعنى


1ـ مائده / 38.

2ـ بقره / 179.

3ـ توبه / 123.

خشونت را بايد در وجود شما لمس كنند و برخوردتان در برابر آنها بايد طورى باشد كه حساب ببرند و بگويند اينها افرادى هستند كه تحت تأثير احساسات و عواطف قرار نمى‌گيرند و اگر خلاف كنم به من رحم نخواهند كرد. ما اگر قرآن را قبول داريم و مسلمان هستيم، بايد بگوييم اين چيزها در قرآن و اسلام هست و از احدى هم در اين راه نترسيم: «اَلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لاَ يَخْشَوْنَ اَحَداً اِلاّ اللّهَ؛1 همان كسانى كه پيام هاى خدا را ابلاغ مى‌كنند و از او مى‌ترسند و از هيچ كس جز خدا بيم ندارند.» و اگر هم مى‌ترسيم حكم خدا و قرآن را بگوييم لا اقل نياييم حرف آنها را تأييد كنيم و به نفع آنها مقاله نوشته و اين طرف و آن طرف سخنرانى كنيم. البته هر كسى جرأت و شجاعت وارد شدن در اين عرصه را ندارد؛ كسانى مى‌توانند قدم در اين راه بگذارند كه از سرزنش ها و ملامت هاى دوست و دشمن هراسى نداشته باشند: «يُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ لاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِم؛2 در راه خدا جهاد مى‌كنند و از سرزنش هيچ ملامت گرى نمى‌ترسند.»

اين كه بگوييم اسلام قاطعيت دارد، اين، جواب اعلاميه جهانى حقوق بشر را نمى‌دهد. اعلاميه حقوق بشر مى‌گويد مجازات هاى اسلام خشن است و بايد برداشته شود، ما هم بايد بگوييم اين مجازات هاى خشن در اسلام هست و بايد باشد. ما نمى‌توانيم به خاطر خوشايند ديگران، برخى از قوانين و احكام اسلام و قران را بپذيريم و بعض ديگر را انكار كنيم. ايمان به بعض و كفر به بعض، كفر حقيقى است: «اِنَّ الّذينَ... وَ يَقُولونَ نُؤمِنَ بِبَعض و نَكْفُرُ بِبَعْض اُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّاً3 مسلمان اگر واقعاً مسلمان و معتقد به قرآن است، نمى‌تواند به خاطر اعلاميه جهانى حقوق بشر از حكم صريح خداوند


1ـ احزاب / 39.

2ـ مائده / 54

3ـ نساء / 510 ـ 150

چشم پوشى كند و دينش را به اعلاميه جهانى حقوق بشر بفروشد. اگر بنا بود كارى كه مردم خوششان نمى‌آيد انجام نشود، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به لات و عُزّى بد نمى‌گفت و بت هاى مردم مكه را نمى‌شكست. دستور قرآن اين است كه شما بايد صريحاً از دشمنان خدا و دين خدا اعلام برائت نموده و در زبان و گفتار هم دافعه داشته باشيد. در اين زمينه قرآن كريم مى‌فرمايد بايد عمل حضرت ابراهيم(عليه السلام) الگوى شما باشد: «قَدْ كَانَتْ لَكُمْ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِى اِبْرَاهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ؛1 قطعاً براى شما در [پيروى از] ابراهيم و كسانى كه با اويند سرمشقى نيكوست.» عمل حضرت ابراهيم و طرفدارانش چيست كه ما هم بايد از آنان سر مشق بگيريم؟ پاسخ در ادامه آيه آمده است: «اِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ اِنَّا بُرَاءُ مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدوُن مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ كَفَرْنَابِكُمْ؛ آن گاه كه به قوم خود گفتند: ما از شما و از آن چه به جاى خدا پرستيد بى زاريم و به شما كفر مىورزيم.» قرآن مى‌فرمايد از ابراهيم تبعيت كنيد؛ آن جا كه خيلى صريح در مقابل مردم ايستاد و گفت من از شما بى زارم، از معبودهايتان هم بى زارم. دستور قرآن اين است، نه اين كه بگوييد ما بايد تولرانس داشته باشيم و به سنت هاى مردم احترام بگذاريم و برويم مقابل بت آنها احترام كنيم چون بت براى آنها محترم است!!! قرآن چنين اجازه‌اى به كسى نمى‌دهد. مسلمان بايد قاطعانه بگويد بت بى بت. در همين آيه، اضافه كرده و مى‌فرمايد به اين مقدار هم اكتفا نكنيد بلكه شدت عكس العمل و تندى گفتارتان را بيش تر كرده و اين گونه بگوييد: «وَ بَدَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضَاءُ اَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ؛ و ميان ما و شما دشمنى هميشگى پديدار شده تا وقتى كه فقط به خدا ايمان آوريد.» بايد بگوييد تا مادامى كه اين چنين اعمال و افكارى داريد ما با شما دشمنيم و دشمنى ما هرگز پايان نخواهد پذيرفت. بايد بگوييد: مرگ بر شما و بر بت هاى


1ـ ممتحنه / 4.

شما: «اُفٍّ لَكُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُون؛1 اف بر شما و بر آن چه مى‌پرستيد.» اينها حرف ها و نظريات بنده و يك عمامه به سر يزدى نيست، اين كلامْ صريح قرآن است كه مى‌فرمايد به آن ها بگوييد ما تا ابد با شما دشمنيم و كينه و بغض شما را در دل داريم، مگر آن كه به سوى خدا بياييد. مسأله وقتى جالب تر مى‌شود كه به دنباله آيه توجه كنيم؛ مى‌فرمايد شما بايد به ابراهيم اقتدا كنيد و از عمل او سرمشق بگيريد، فقط يك استثنا دارد. يك كار ابراهيم كرد كه شما نبايد بكنيد: «اِلاَّ قَوْلَ اِبْرَاهِيمَ لاَِ بِيهَا لاََ سْتَغْفِرَنَّ لَكَ؛ به جز [در] سخن ابراهيم [كه] به [نا]پدر [ى]خود [گفت:] حتماً براى تو آمرزش خواهم خواست.» ابراهيم با همه قاطعيتى كه داشت، در بيانش نسبت به آزر، كه پدرخوانده او بود، كمى ملاطفت نشان داد و گفت از خدا مى‌خواهم كه تو را بيامرزد، قرآن مى‌فرمايد اين كار را از ابراهيم ياد نگيريد و به هيچ مشركى وعده ندهيد كه من دعا خواهم كرد خدا تو را بيامرزد. اگر قرآن را قبول داريم، بسم الله؛ اين دستور قرآن و آموزشى است كه به پيروان خود مى‌دهد. معناى آيه هم كاملا صريح و روشن است و هيچ قرائت ديگرى ندارد؛ تنها قرائت ديگرش اين است كه يا قرآن را تحريف كنيم و يا به آن پشت پا زده و براى خوشايند دنيا و مجامع بين المللى، آن را زيرپا بگذاريم. ما بايد تكليفمان را روشن كنيم كه آيا پيرو قرآن هستيم يا پيرو اعلاميه جهانى حقوق بشر؟ ما بايد هر آن چه كه در قرآن است بپذيريم، نه فقط مواردى از آن را كه با اعلاميه جهانى حقوق بشر موافق است؛ و آيه قطع دست دزد و تازيانه زدن زناكار و اعدام قاتل، در قرآن آمده، پس على رغم اعلاميه جهانى حقوق بشر بايد آن را بپذيريم. اگر آيه: «اُدْعُ اِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»2 در قرآن هست، آيه «وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ


1ـ انبيا / 67.

2ـ نحل / 125.

فَتْنَةً؛1 و با آنان بجنگيد تا فتنه‌اى بر جاى نماند.» نيز در قران آمده و ما بايد به هر دو عمل كنيم. اگر كسى خدا را به «ارحم الراحمينى» مى‌شناسد، بايد به «شديد العقابى» هم بشناسد. نمى‌شود آن جا كه قرآن مى‌گويد خدا ارحم الراحمين است،2 بگوييم روى چشم، اما آن جا كه مى‌گويد شديد العقاب است،3 بگوييم اين خشونت است و قبول نداريم. خداوند، هم «اَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ فِى مَوْضِعِ العَفْوِ و الرَّحْمَةِ»4 است و هم «اَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ فِى مَوْضِعِ النَّكَالِ وَالنّقِمَةِ»5 است.

اين از ضعف ماست كه حقايق اسلام را مخفى كرده و شجاعت بيان حقايق اسلام را كه در نص قرآن آمده، نداشته باشيم. چرا ما از گفتن اين حقايق مى‌ترسيم؟ مرحوم امام وقتى مى‌فرمودند: نترسيد از اين كه شما را به خشونت و تحجّر متهم كنند، اشاره به چنين مواردى داشتند. اسلامى كه ما مى‌خواهيم مردم را به آن دعوت كنيم يك مجموعه است كه همه آن با هم است و از جمله آنها همين مجازات هايى است كه اعلاميه حقوق بشر آن ها را نفى كرده، و ما نمى‌توانيم مردم را به ده آيه يا صد آيه يا شش هزار منهاى يك آيه از قرآن دعوت كنيم.

پرسش و پاسخى ديگر

پرسش: ما مى‌دانيم كه قرآن و دين اسلام يك شبه نازل نشده، بلكه به تدريج و به موازات فهم و رشد مردم و جامعه‌اى كه مخاطب پپامبر بودند، آورده شده


1ـ انفال / 39.

2ـ اعراف / 151.

3ـ مائده / 2.

4ـ مفاتيح الجنان، دعاى افتتاح.

5ـ مفاتيح الجنان، دعاى افتتاح.

است. همچنين در اين كه با توجه به اين كه ما در يك كشور اسلامى زندگى مى‌كنيم و بيش از نود و چند درصد مردم ما مسلمان هستند، لذا ما ملزم هستيم همه اسلام را بى كم و كاست بپذيريم و مؤمن به بعض و كافر به بعض نباشيم هيچ بحثى نيست. مسأله‌اى كه هست اين است كه ما امروز انقلاب كرده ايم و در اثر انقلاب ما، اسلام كه مى‌رفت حقيقت آن كم كم محو شود، حيات دوباره‌اى يافته و الآن ما مى‌خواهيم اسلام را به دنيا معرفى كرده و مردم را به آن دعوت كنيم. از طرفى مى‌دانيم كه رسانه هاى غربى و امپرياليسم خبرى و تبليغى، با تبليغاتى كه كرده‌اند اسلام را يك دين خشن و متحجّر، و مسلمانان، و به ويژه مسلمانان ايران، را افرادى تروريست و بى منطق و خشونت طلب معرفى كرده اند. اكنون اگر ما در چنين وضعيتى بخواهيم احكامى نظير قطع دست دزد يا سنگسار كردن زناكار را به مورد اجرا بگذاريم، حتماً بازتابى بسيار منفى در افكار عمومى مردم دنيا خواهد داشت و رسانه هاى غربى با فيلم بردارى از اين صحنه ها و نشان دادن آن، تصويرى بسيار زشت و منفور از اسلام و مسلمانان ترسيم خواهند كرد. بديهى است كه اگر اسلام اين گونه به دنيا معرفى شد ما هرگز نخواهيم توانست پيام اسلام و قرآن را به گوش مردم دنيا برسانيم و هيچ كس تمايلى به اسلام پيدا نخواهد كرد. سؤال اين است كه آيا اين مسائلى كه بيان شد سبب نمى‌شود كه ما به خاطر حفظ يك مصلحت بالاتر، كه عبارت از حفظ و تبليغ و گسترش اسلام است، در برخى از احكام اسلام تغييراتى به وجود آوريم؟ همان طور كه مثلاً در مورد قتل، حكم اولى آن اين است كه صد شتر ديه بدهند اما ما امروز معادل سازى كرده ايم و مى‌گوييم مثلاً هفت ميليون پول نقد داده شود. آيا ما نمى‌توانيم با چند مورد از اين معادل سازى ها كارى كنيم كه چهره زشتى از اسلام ارائه نشود و مردم به اسلام روى بياورند؟

 

پاسخ: البته پاسخ به اين سؤال نياز به آن دارد كه درباره هر جمله آن بحث كنيم. به هر حال در حدى كه در اين جا مقدور است، مطالبى را بيان مى‌كنيم.

اما اين كه در سؤال آمده بود كه ما الآن در كشور خودمان اسلام را بيان كرده ايم و بيش از نود و چند درصد مردم ما هم آن را قبول كرده‌اند و جاى هيچ نگرانى و انحرافى نيست، بايد عرض كنم متأسفانه حقيقت جز اين است. امروز در حالى كه هنوز چيزى از انقلاب نگذشته و سخنان امام را هر روز از راديو و تلويزيون پخش مى‌كنند، ولى به چشم خود مشاهده مى‌كنيم كه در برخى نوشته ها و سخنرانى ها حرف هاى امام را تحريف و كم و زياد مى‌كنند. شما امروز مى‌بينيد در روزنامه‌اى كه صاحب امتيازش هم يك روحانى است، مطالبى بر خلاف نص صريح قرآن چاپ مى‌شود و خلاصه، به وسيله عوامل مختلف جوانان را تحت تأثير قرار داده و در دل آنان ايجاد شك و شبهه مى‌كنند. بنابراين در كشور خود ما هم نسبت به معرفى اسلام نگرانى هاى جدى وجود دارد.

و اما اين كه گفته شد غرب هنوز از اسلام چيزى نشنيده و نمى‌داند و ما تازه مى‌خواهيم اسلام را به دنيا معرفى كنيم، بايد بگويم اين مطلب هم درست نيست. امروز قرآن تقريباً به تمامى زبان هاى مهم و زنده دنيا ترجمه شده و با وسعتى كه رسانه هاى جمعى و راديو و تلويزيون و ماهواره و اينترنت دارند، در واقع همه چيز در دسترس همه كس واقع شده و ما نمى‌توانيم بگوييم مردم دنيا از اسلام بى خبرند؛ به خصوص با تبليغات گسترده‌اى كه امروز رسانه هاى خبرى و به ويژه صهيونيستى دنيا بر عليه اسلام به راه انداخته اند. امروز شما به هر كجاى دنيا برويد اسلام را به عنوان دينى كه حقوق زنان را ناديده گرفته و بين زن و مرد تبعيض قائل مى‌شود، مى‌شناسند. بنده خودم در بسيارى از كشورهاى دنيا و تا جنوب شيلى هم رفته‌ام و همين بحث هايى كه اشاره كردم،

مطرح بود و خود من درباره آن ها مصاحبه راديو و تلويزيونى و برنامه زنده داشته ام. خلاصه اين كه بگوييم امروز مردمى در دنيا وجود دارند كه از اسلام چيزى نمى‌دانند و ما تازه مى‌خواهيم اسلام را به آنان معرفى كنيم، صحت ندارد. اما به هر حال، اگر چنين مردمى وجود داشته باشند، بديهى است ما براى معرفى اسلام به آنان ابتدا نمى‌آييم اين مسأله را بگوييم كه اسلام دست دزد را قطع مى‌كند، زناكار را تازيانه مى‌زند و گاهى سنگسار مى‌كند و مسائلى از اين قبيل، بلكه طبيعى است كه ابتدا بايد از مبانى و اصول دين اسلام نظير توحيد و نبوت و معاد شروع كرد تا كم كم مبانى ايمان آنها محكم شود و به تدريج مسائل ديگر را براى آنها تشريح كنيم. در ابتدا حتى ما بايد به اين اندازه اكتفا كنيم كه حاضر شوند شهادتين را بگويند و مسلمان شوند و يا از همه احكام اسلام فقط حاضر شوند نماز را بخوانند. خلاصه، در بتدا بايد سعى كنيم به اين اندازه آنها را به اسلام نزديك كنيم و بعد تدريجاً مسائل را تا حدى كه بتوانند عمل كنند برايشان بگوييم. البته اين سياست ابلاغ تدريجى، مربوط به هر مردم و هر كشورى كه باشد، قطعاً براى مردم تهران و اصفهان و شيراز نيست.

آن چه اجمالا در اين جا مى‌توانيم بگوييم اين است كه صرف نظر از مصداق چنين فرضى، حكم كلى آن اين است كه اگر در جايى در يك شرايط خاص زمانى و مكانى، اجراى يك حكم ضررهاى بزرگ جبران ناپذيرى براى اسلام و جامعه اسلامى داشته باشد، اين جا ولىّ امر مسلمين حق دارد از ولايت خود استفاده كرده و بر طبق عناوين ثانوى، كه آن ها نيز در متن احكام اسلامى وجود دارد، دستور دهد موقتاً اين حكم تعطيل شود. البته چنين چيزى، تنها از اختيارات ولىّ فقيه است و كس ديگرى نمى‌تواند اين كار را بكند. اما نكته‌اى كه بايد دقت كرد اين است كه فرق است بين اين كه حكمى را

موقتاً بنا به مصالحى تعطيل كنيم يا آن كه از اساس آن را منكر شويم و بگوييم در اسلام چنين حكمى نبوده و نيست و يا بگوييم على رغم اين كه اين حكم تا به حال در اسلام وجود داشته ولى از امروز ما اعلام مى‌كنيم كه ديگر جزو اسلام نيست؛ اين دو، بسيار با هم تفاوت دارند. تعطيل موقت يك حكم، اختصاصى به احكام جزايى اسلام هم ندارد؛ مثلاً ما خود شاهد بوديم كه حضرت امام(رحمه الله)، بنا به مصالحى، چند سال حج را كه يكى از عبادات مهم اسلام است تعطيل كردند. تعطيل موقت يك حكم، يك چيز است و انكار آن، مقوله ديگرى است. مى‌توان بنا به مصالحى گفت اين حكم فعلا اجرا نشود، اما اين كه مثلاً گفته شود اسلام حكم سنگسار ندارد و اين حكم فقط براى انسان هاى غير متمدن و نيمه وحشى آن زمانِ جزيرة العرب بوده، چنين سخنى انكار و نسخ حكم مسلّم اسلام است كه هيچ كس حتّى شخص پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)حق آن را ندارد.

ذكر يك نمونه تاريخى، براى تثبيت هر چه بيش تر مطلب مفيد است. در اوايل صدر اسلام كه مسلمان ها در نهايت سختى زندگى مى‌كردند، اهل طائف آمدند و به پيامبر پيشنهاد كردند و گفتند كه ما حاضريم مسلمان شويم و با شما پيمان همكارى ببنديم، اما يك شرط داريم. حاضريم شهادتين را بگوييم، بت نپرستيم، حتى زكات هم بدهيم، فقط ما را از يك كار معاف بداريد و آن، سجده كردن است. ما اين كار را كه شما به خاك مى‌افتيد و سجده مى‌كنيد، نمى‌توانيم انجام دهيم. اگر ما را از سجده كردن معاف كنيد، حاضريم بت پرستى را كنار بگذاريم و كارهاى زشت ديگرى كه مى‌گوييد، ترك كنيم و با شما پيمان ببنديم كه در جنگ ها از شما حمايت كنيم.

شما شرايط را تصور كنيد؛ مسلمان ها جمعيتشان كم است و نياز به نيرو دارند، قدرت اقتصادى آنها ضعيف است و نياز به حمايت مالى دارند و مردم طائف، مردمى نسبتاً ثروتمندند و خلاصه يك جمعيتى خودشان با رضا و

رغبت حاضر شده‌اند نه يك قدم بلكه صد قدم به اسلام نزديك شوند و فقط يك امر به ظاهر ساده‌اى را مى‌خواهند نپذيرند. قرآن اين جا مى‌فرمايد پيامبر اسلام با آن همه عظمتش نزديك بود كمى در رد كردن پيشنهاد آنان ترديد كند، نه آن كه بپذيرد، بلكه مى‌خواست رد كند اما ته دلش يك مقدار بسيار كمى هم تمايلى نزديك بود پيدا شود: «و لَوْلاَ اَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ اِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلا؛1و اگر تو را استوار نمى‌داشتيم، قطعاً نزديك بود كمى به سوى آنان متمايل شوى.» اگر تمايل پيدا مى‌كرد چه مى‌شد؟ پاسخ بسيار شديداللحن است: «اِذاً لاََذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَوةِ وَ ضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيراً؛2در آن صورت، حتماً تو را دو برابر [در] زندگى و در برابر [پس از] مرگ [عذاب] مى‌چشانديم، آن گاه در برابر ما براى خد ياورى نمى‌يافتى.» اگر فقط كمى تمايل پيدا كرده بودى، در دنيا و آخرت تو را دو برابر ديگران عذاب مى‌كرديم و هيچ كس هم نمى‌توانست به فرياد تو برسد.

بنده و شما كه جاى خود دارد، مسأله انكار دين و كوتاه آمدن در احكام آن، چيزى است كه حتى از جانب شخص پيامبر هم امكان ندارد و اگر بر فرض محال، چنين چيزى از ايشان هم صادر شود با شدت هر چه تمام تر برخورد خواهد شد و خداى متعال، در اين مسأله با كسى تعارف ندارد.

و اما مسأله معادل سازى ديه كه در سؤال آمده بود، آن را هم بايد بگوييم چيزى نيست كه ما از پيش خودمان درست كرده باشيم، بلكه اين مسأله در خود روايات آمده و از ابتدا وجود داشته و در آن زمان هم فقط شتر معيّن نشده بود بلكه مى‌توانستند به جاى شتر، طلا و نقره، كه پول آن زمان بود، بدهند.

 


1ـ اسراء / 74.

2ـ اسراء / 75.

فصل قبلي

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org